فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(10)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

مشق شب(3)

از بهمن آباد چه خبر؟
هوای این روزهای پاییزی کویر بهمن آباد بسیار دلپذیر است چند روزی است باد یا توفان شدید دست به آتش بس زده و اگر هم گاه گداری می وزد خاک بر سر و رویمان نمی ریزد
غروبگاه به مسجد محل رفتم مسجد نماز خوانان های ثابت خود را دارد
آقا علی محمد آقا که گل سر سبد و امام جماعت مسجد هستند و به جد باید قدرشان را بدانیم و حرمت فوق العاده ای برایشان قائل شویم که وقتی نیستند جماعت هم نیست
کربلایی اصغر آقا که عصا زنان با قامتِ خم از 40 متری خودشان را به مسجد می رسانند
کربلایی حسن آقا(حسن رضا) که ایشان هم از 40 متری می آیند
کربلایی علی آقا جانعلی
حاج آقا رمضان حاج حسن
حاج عباس آقا حاج محمد علی
آقا رضا محمد کلی
آقا مرتضی حاج حبیب
حاج علی آقا فرهادی
آقا رضا حسن ملا علی
و آقایانی هم که مسافرند
آقا مجتبی کربلایی حسین جانعلی
آقا علیرضا شیخ ملا علی
آقا رمضان اسد پور
آقا مصیب علی محمد
خوشبختانه هر شب پس از اقامه نماز یک صفحه قرآن تلاوت می شود امشب به جای دعای کمیل با اصرار آقایان دقایقی را بنده صحبت کردم در پایان،آقا علی محمد آقا دعا کردند سلام دادیم و نخود نخود هر کسی رفت خانه خود نا گفته نماند هوا از ساعتی قبل اخلاقش عوض شد و به سرما گرایش پیدا کرد.
شب بر شما خوش

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید(9)

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

مشق شب(2)

از بهمن آباد چه خبر؟
سحرگاهِ امروز آسمان پر بود از ستارهای زیبا که هر کدام گویی مأموریت خاص خودشان را داشتند اگر گذرت به دیار کویر افتاد شب هنگام و یا سحرگاهان رو به قبله به آسمان نگاه کن و شاهد رقص ستاره ها باش دیدن آن همه ستاره حال بسیار خوب و وصف نا شدنی را به تماشاکننده تقدیم می کند به ویژه که بیننده ذکر الله و اکبر را تکرار کند اصلا" کویر است و درخشش ماه و چشمک های ستارگانی که گویی برای نگاه تو خوش رقصی می کنند
تا عصرگاه آسمان صاف بود و خورشید بی هیچ مانعی می درخشید اما از عصرگاه اخلاقش مانند اخلاق آدمیان تغییر کرد ابرها از چهار سو خورشید را در محاصره خودشان گرفتند و از تابش نورش به زمین جلوگیری کردند در یک آن نگاهم رفت به حسادت ابرها که وقتی از خودشان نور ندارند با حسادت به درخشش خورشید مانع نور رسانی اش می شوند اما کار به همین مقدار نبود که برای چند لحظه قطرهای باران صورت مان را نوازش داد ولی خیلی زود بند آمد شاید هم مأموریت داشتند در نقطه ای دیگر فرود بیایند
شب تان آرام و عمرتان مستدام

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(7)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی و همنشینی سنت اجتماعی
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی و ناطق نه می تواند و نه می خواهد تنها باشد نصب چادرها در گذشته و بنای خانه ها به این معناست که بشر با هم بودن را دوست داشته و دارد انسان به عنوان تنها موجود ناطق که خداوند قدرت بيان به او عنایت فرمود می خواهد سخن بگوید و بشنود همین انسانِ ناطق اگر از سرِ تنهایی با خودش حرف بزند دیوانه اش می پندارند چرا که هر گوینده ای باید مخاطب داشته باشد یکی از دلایل شب نشینی و یا فلسفه ی شب نشینی و دور هم جمع شدن با هم بودن و گفتگو کردن و به آرامش رسیدن بود بی شک دلیل نا آرامی مردم جامعه امروز ما عدم گفتگو و قطع رابطه است که گاهی اعتراف می کنیم برادر و خواهر و اقوام و خویشان از حال هم بی خبرند
باید پذیرفت که انسان امروز در تاریک خانه ی غفلت و بی خبری از خود زندگی می کند او حتی اعتراف می کند سال هاست خانه برادرش نرفته و نمی داند خواهرش کجا زندگی می کند ریشه ی این گسست ها بر می گردد به عدم قناعت و قائل شدنِ تشریفات و چشم و همچشمی و مسابقه و مقایسه ای که انسان ناچار است بدَوَد تا به رقیبش برسد
سنتِ شب نشینی عاملی بود برای استحکام رابطه ها و آشتی و وصلت و همدلی ولی افسوس که این سنت حسنه از بین مان رفت و سوگوارش نشدیم...
ادامه دارد

درد سرهای مخابرات و برق

و یادی از مسافران ابدی
این چند روز وقت مان در مجالس ترحیم و مزار در گذشتگان گذشت که البته هر کدام از عزیزانِ سفر کرده به گردن مان حق داشتند و باید به وظیفه عمل می کردیم
5 شنبه 26 مهر ماه مراسم چهلمین روز در گذشت زن عمویم مرحومه زهرا سویزی
دو شنبه 30مهر ماه نشییع پیکر مرحومه فاطمه همسر مرحوم حاج عباس
چهار شنبه 2 آبان تشییع پیکرِ مرحومه کبرا ذاکری همسر مرحوم حاج حسین
شوربختانه هر کس از بین مان می رود جایگزینی مانند خودش را ندارد این عزیزان هر کدام گوهر گران بهایی بودند که بی شک مرگ شان خسارت محض است خداوند همه ی رفتگان به ویژه مسافران ابدی و تازه در گذشتگان را بیامرزاد
و اما بازهم دردسرهای مخابراتی
سوغات بارندگی نیمه شب و سحرگاهِ جمعه مشکلاتِ برق و مخابرات را به همراه داشت فیوز کنتور برق محل سکونت مان هر 10 دقیقه یک بار پرواز می کرد و ما را به خاموشی می برد در مجلس ترحیم مرحومه فاطمه همسر حاج عباس مشکل پیش آمده را به کربلایی حسین آقا هیئتی گفتم ولی از ایشان کمک نخواستم ساعتی بعد بدون خبر با وسایل و ابزار تشریف آوردند و کارهای مقدماتی را انجام دادند ولی از آنجا که احتمال می دادند فیوز ناراحتی دارد دست به تعویض زدند اما پَرِش ادامه داشت ناگزیر تک تک کلید و پریزهای داخل حیاط را چک کردند که خیلی به طول انجامید چون گفته بودند مسافر تهران هستند اصرار کردم کار را نیمه تمام رها کنند ولی ایشان همچنان پیگیر شدند تا اینکه شکر خدا کار نتیجه داد و از نعمت روشنایی کامل و سالم برخوردار شدیم که جا دارد مجدد و دگر بار از کربلایی تشکر کنم و دست مریزاد بگویم
و اما درد سرهای تازه مخابراتی
هم اکنون روز دو شنبه 7 آبان ماه است از روز جمعه که بارندگی و توفان دست به دست هم دادند و هوای سرد را با خودشان آوردند گذشته از سیلاب، تلفن های ثابت و اینترنت تا ساعت 14 امروز قطع بود تماس های پی در پی ما بی ثمر و بی جواب ماند می خواستم دعا کنیم باران نبارد و اگر ببارد در بهمن آباد نبارد ولی با خود گفتم اینترنت و تلفن و ارتباط به دَرک دعا کن باران ببارد تا سر زمین و دشت و صحرا و دل کشاورزان شاد و شاداب شود به همین دلیل تغییر نیت دادم ودعا کردم خدا ببارد ولی بهتر که در صحرا ببارد!

غذا دادن و غذا خوردن در مجلس عزا

پسندیده یا نا پسند؟
جای بسی تأسف است که سنت های حسنه و اسلامی را با دست های خودمان از بین می بریم و بی آنکه بدانیم تن به رفتارهای دوران جاهلیت می دهیم اعمالی که جز سنگین کردنِ بار هزینه و اسراف و زحمتِ میزبان هیچ خیری در آن ها نیست یکی از این رفتارهای غلط،غذا خوردن و به زحمت انداختن صاحبان اهل مصیبت و عزاست عملی که با آموزه های دینی و شرعی ما منافات دارد و به قولی، صاحبان عزا نمی دانند به فکر مهمانانِ خوانده و نا خوانده باشند یا فکر عزیز از دست رفته شان این در حالیست که بارها کراهت اینگونه اعمال را از علمای اعلام شنیده ایم و در توضیح‌ المسائل مراجع عظام نیز آمده است بعد از دفن میت مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتی دهند، ولی اگر مدتی گذشته است که به واسطه سرسلامتی دادن مصیبت یادشان می‌آید، ترک آن بهتر است و نیز مستحب است تا سه روز برای اهل خانه میت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان در منزلشان مکروه است.
شوربختانه ما این کراهت را با فخر و مباهات انجام می دهیم در صورتی که بر اساس سنت پیامبر اعظم (ص) اگر حتی صاحبان عزا دیگران را برای غذا خوردن در خانه متوفی دعوت کنند شایسته نیست که به دعوت ایشان پاسخ دهند، زیرا غذا خوردن، نزد اهل مصیبت و در منزلشان از اعمال مردم قبل از ظهور اسلام و دوره جاهلیت بوده است.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:غذا خوردن نزد مصیبت دیدگان و با خرج آنان از رفتار‌های جاهلیت است و سنت پیامبر (ص) فرستادن غذا برای مصیبت زدگان می‌باشد.
به نظر می رسد وقت آن رسیده که نه با زبان بلکه در عمل و بدون حرف و نگاه و حتی سر زنش برخی از مردم، شجاعانه رسم و رسومات دوران جاهلیت را دور بریزیم و با افتخار تن به آموزه ها و دستورات و سنت های حسنه ی اسلامیِ خودمان بدهیم که هیچ خیری در فخر کردن به سنت های جاهلیت نبوده و نیست و مسافر ابدی نیز بهره ی چندانی نمی بَرَد
نثار روح در گذشتگان صلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

شباهت رفتاریِ عبیدالله بن زیاد و نتانیاهو(4)

نه ظلم ماندنی است نه ظالم
هیچ ظالمی در جهان نامش به نیکی ماندگار نمی شود تاریخ در باره ظالم می گوید تا دنیا بر پاست نام و یاد ظالم نفرت آور است
ظلم به خودیِ خود لکه ی ننگ است با این نگاه،توجیه کردن و سکوت در برابر ظلم و ظالم نیز به معنای شریک بودن و همراهی در جنایت جنایتکار و مایه ننگ است
حتی حمایت لفظی و توجیه نیز ستم به ستم دیده است به قول حضرت مولوی؛
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
آن ها که چشمان خود را می بندند و زبان خود را رها می کنند شاید نمی دانند که دل های زیادی را می سوزانند و نمی دانند سخن شان ویران کننده است بگونه ای که دشمنان و روبهان را با حمایت و سکوت شان شیر می کنند حکایت عرب های ساکت و همراه با نتانیاهو حکایت عبیدالله بن زیاد است که وقتی وارد کوفه شد از ترس مردم،چهره ی خود را پوشاند ولی همین شخص وقتی همراهی و سکوت مردم کوفه را دید به خودش اجازه داد حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یارانش را شهید و اهلبیت حضرت را اسیر کند آیا عبیدالله به عاقبت شومی که انتظارش را می کشید فکر کرده بود؟نتانیاهو چه؟
آه دل مظلوم به سوهان مانَد
گر خود نبرد برنده را تیز کند

شباهت رفتاریِ نتانیاهو و عبیدالله بن زیاد(2)

عبیدالله و نتانیاهو هر دو مغرور و منفور
بیشتر رفتارهای نتانیاهو طی این چند روز در عبیدالله هم وجود داشت
عبیدالله بن زیاد که مست پیروزیِ ظاهری بود هر گز به عواقب کار و فروکش کردنِ بد مستی هایش پس از واقعه عاشورا فکر نمی کرد اشاره کردیم که عبیدالله پسر کنیزی بود بنام مرجانه که به بد نامی و... شهره بود به همین دلیل هیچ وقت راضی نبود وی را به این نام ننگ خطاب کنند خطبه ای که حضرت زینب (س) در کوفه ایراد فرمودند او را ابن مرجانه خطاب کردند
عبیدالله ،مغرور و منفور و دارای قساوت قلب بود پدرش زیاد بن ابیه، هم که از سرداران اموی بود چون در سرکوبی مردم معترض به حکومت به قساوت قلب و بی رحمی و جنایت شهرت داشت منفور بود و منفور مرد.
دو بار از عبیدالله در زیارت عاشورا نام برده شده یک بار به نام مادرش و یک بار به نام پدرش که هر دو نزد شیعیان منفورند
خشونت،بی رحمی و قساوت پدر و پسر خصلت هایی بود که باعث پیروزی زود گذر آن ها در برخی از جنگ ها بود
در حادثه عاشورا قساوت عبیدالله به اوج رسید و الا اسب تاختن بر بدن های بی جان چه معنا دارد؟ او هر گز گمان نمی کرد در زمان خودش اسب چموش غرور او را به زمین بزند و برای همیشه از یادها رفته و راهی جهنم شود نتانیاهو نیز چنین است
ادامه دارد

شباهت رفتاریِ نتانیاهو و عبیدالله بن زیاد(1)

اگر به تاریخ مراجعه کنیم حال و هوای امروز نتانیاهو مشابه همان حال و هوایی است که عبیدالله بن زیاد پس از واقعه عاشورا داشت او که گمان می کرد پس از به شهادت رساندن امام حسین(ع) آتشِ شعله ور شده ی دل های مردم را برای همیشه خاموش کرده و یکی از مزاحمین اصلی دستگاه یزید را از میان بر داشته و از این پس راحت سر بر بالین می گذارند چنان مست غرور و قدرت و پیروزی شده بود که انتظار داشت همه ی اکابر و مردم عادی به او تبریک و تهنیت بگویند او حتی پیک های تیزپای به نقاط دور و نزدیک فرستاد تا مردم از خبر پیروزی اش آگاه شوند همچنین دستور داد بزم شادی بر پا کنند و هلهله سر دهند
عبیدالله کیست؟
عبیدالله فرزند زیاد است همان کسی که او را به طعنه فرزند کنیزی به نام مرجانه می نامند برای وی پدرهای مختلفی را ذکر کرده اند حتی برخی از مورخین در مورد ناپاکی مادرش چیزهایی نوشته اند که قلم از نوشتنش شرم دارد نسب پدرش نیز مجهول و نا معلوم است از این رو وی را زیاد بن ابیه یعنی پسر پدرش خوانده اند اینکه پدرش کیست الله و اعلم اما یک نگاه و خصوصیاتِ واحد این پدر پسر دارند که گویی از سرکوب کردن و خون ریختن مخالفین اشباع و سیراب نمی شوند دلیل انتصاب عبیدالله و پیش از آن زیاد بن ابیه(پدر عبیدالله) در زمان معاویه و یزید همین قساوت قلب و بی رحمی بوده که در این دو وجود داشته است...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (8)

دو کلمه حرف نا حساب (8)
آرزوهای کیلومتری
هر که دارد ارزوی بی شمار
خواهد از یزدان و چرخ روزگار

با شتاب و نا شکیبا و عجول
آرزوهایش شود یکجا قبول

او نداند آرزوهای دراز
عاقبت اندازد او را از فراز

آرزوها کرده اند بهرت کمین
تا کنند روزی تو را نقش زمین

آرزوها هرچه کوچکتر شوند
لحظه های زندگی بهتر شوند

عیب نَبوَد آرزو بر زن و مرد
آرزوی وَهم یعنی رنج و درد

آرزوی خوب و نیک بهر جوان
لازم است مثل هوا و آب و نان

آرزوی بد مکن بر این و آن
کن دعای خیر بهر دیگران

ابن مسعود دزد را نفرین نکرد
دل به دزد بینوا چرکین نکرد

کرد دعا از بهر دزد بینوا
گفت بخشیدم ببخشش یا خدا

می نویسند یک روز ابن مسعود در بازار مشغول خرید بود که متوجه شد پولش را دزد برده است. کسانی که ناظر صحنه بودند، همه نفرین کردند و گفتند: خدایا هر دو دست دزد را قطع کن و فرزندانش را در عزایش بنشان.
ابن مسعود در مقابل مردم ایستاد و دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا اگر دزد محتاج پول من بود حلالش کردم و تو هم او را ببخش و این گناه را آخرین گناه او قرار بده و او را از راه خطا بازگردان و پشیمان کن

خطبه های نماز جمعه مشهد

و یک نکته انتخاباتی
خطبه های نماز جمعه آیت الله علم الهدا به ویژه خطبه اول شنونده را دست پر به خانه می فرستد ایشان در خطبه های این هفته به فضائل ماه ذی الحجه و ذی القعده و فراخوانده شدنِ 30 روزه ی حضرت موسی (ع) از جانب خداوند به کوه طور و تمدید 10 روز اول ذی الحجه و عبادات و خلوت کردن و حالات معنوی و جذبات الهیه که در 40 روز یا اربعین موسوی برای حضرت رخ داد اشاره کردند و سپس به آزمون حضرت ابراهیم پیامبر (ع) و تسلیم شدنشان در خصوص ذبح اسماعیل(ع) پرداختند توصیه می کنم جدای از تعصبات دسته بندی های جناحی و سیاسی هر هفته پیگیر خطبه های آیت الله باشید
و اما خطبه ی دوم
آیت الله به یک نکته جالب در باره ی شرکت در مرحله ی دوم انتخابات اشاره کردند که برایم بسیار تازگی داشت فرمودند:کسی که در مرحله ی اول انتخابات شرکت کرده و به هر دلیل آن را کافی می داند و در مرحله دوم شرکت نمی کند مثل این است که نماز صبح را به جای دو رکعت یک رکعت بخواند و بگوید همین یک رکعت کفایت می کند
به قول کلیله و دمنه این سخن ایت الله را بدین دلیل آوردم تا گفته باشم شرکت کردن در دور اول کافی نیست و شایسته است همه با هم در مرحله دوم نیز پای صندوق رأی حاضر شویم و رأی خودمان را به قلب صندوق بریزیم امیدوارم چنین باد
باور کنیم بی تفاوتی و قهر با صند.وق و رأی ندادن حلال مشکلات نیست با رأی دادن است که می توانیم یا به خواسته هایمان برسیم یا به آن ها نزدیک شویم ان شاءالله

دو کلمه حرف نا حساب (7)

آرزوی بد برای دیگران و خنک شدن دلمان!
وقتی آرزویمان نابودی دیگران باشد باید منتظر عواقبِ بد آن برای خودمان باشیم آرزوی بد یا نفرین کردن، دامنگیر خودمان می شود و بر عکس طلب خیر برای زنده ها و مرده ها خیر را به ما منتقل می کند مانندِ فاتحه خواندن برای میت که چون طلب خیر و رحمت برای صاحب قبر می کنیم خداوند ما را از ثوابِ دنیا و آخرت بهره مند می فرماید
برخی از روی جهل،مدام در حال لعن و نفرین هستند آنهم نه در حق ظالمان و طاغیان و ستمکاران و مستکبران و قاتلان و زورگویان که در حق فرزند و همسر و همسایه و ... در صورتی اگر بجای نفرین کردن دعا و طلب خیر کنند و حِس بد خواهی را از بین ببرند زودتر و بهتر به خیر و نیکی و آرامش می رسند
در جایی خواندم ابراهيم اطروش یکی از طریقت متصوفه مي گويد : با معرفت كرخي بر كنار دجله نشسته بوديم ديديم عده اي جوان در قايقي نشسته و در ضمن حركت به آوازه خواني و نواختن موسيقي و شرب خمر مشغول هستند .
بعضي از دوستان از معروف كرخي خواستند كه آنها را نفرين كند . او دستهايش را بلند كرد و گفت :
خدايا همانطور كه آنها را در دنيا شاد كردي ، در آخرت هم آنان را شاد بفرما !
دوستان به او گفتند : ما از تو خواستيم آنها را نفرين كني ، اما تو برايشان دعا كردي ؟
او گفت : اگر خدا بخواهد آنها را در آخرت شاد فرمايد وسائل توبه كردن آنان را فراهم مي آورد
به امید اینکه دعا را جایگزین لعن و نفرین کنیم...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (6)

عواقب آرزوی بد برای دیگران
بدیهی است انسان هرچه پیرتر می شود به همان اندازه حریص تر می شود و این حریص بودن ممکن است او را به سوی گناه هم می ببرَد بنده خدایی گوسفند دار و گله دار بود و از این راه امرار معاش می کرد همسایه اش که توان خرید گوسفند نداشت به جای آنکه دعا کند خدا عنایت فرماید تا او هم دارای گله و گوسفند شود نفرین می کرد بلایی نازل شود تا گوسفندان همسایه از بین بروند
نفرین کردن معمولا" هنگامی رخ می دهد که ظلمی واقع شده باشد که البته نفرین و دعا شرایطِ خاص خود را دارند که به موضوع ما مربوط نمی شود ولی جهت اطلاعِ اهل نفرین که برای هر چیز کوچکی نفرین می کنند یاد آور می شویم که از قدیم گفته اند(و درست هم هست) نفرین بیجا به خود شخص بر می گردد مثل کسی که از روی یک عادت قدیمی شروع به لعن و نفرین دیگران می‌کند و یا ظلم آن فرد خیلی کوچک و کم ارزش‌تر از لعن و نفرین او باشد و... در چنین مواقعی طبق فرموده ی امام صادق (ع) آن نفرین‌ها و لعنت کردن به خود شخص برمی گردد و دامن خودش را می‌گیرد، به این دلیل که او با نفرین بیجا ظلم بزرگتر را مرتکب شده و خودش به نفرین و دور ماندن از رحمت خداوند سزاوارتر است.
همه ی این ها بر می گردد به آرزوهای بد و بدخواهی برای دیگران که دامن نفرین کننده را می گیرد بر عکسش هم صادق است کسی که برای دیگری آرزوی خوب کند بی تردید خوبی ها و توفیق های فراوان در سر راهش قرار می گیرند
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (5)

ارتباط آرزوی دراز و حسد
حکایت پند آموز
می گویند عده ای در خانه ی بزرگی مهمان شدند از قضای روزگار صاحب منصبی هم در آن مجلس حضور داشت سخن بر سر موضوعات اخلاق پیش آمد صاحب منصب به حاضرین گفت امشب بنا داریم سخاوت به خرج دهیم و هدایای هنگفتی بین تان تقسیم کنیم اما به این روش که هر چه خواستید دو برابرش را به بغل دستی تان بدهیم بستگی به خواسته ی شما دارد
از اولین نفر پرسیدند چه می خواهد؟ گفت من یک گاو شیرده می خواهم طبق قرار به بغل دستی اش دو گاو شیرده دادند
نفر دوم گفت 4 رأس گوسفند می خواهم گفته شد به بغل دستی اش 8 رأس گوسفند بدهند
این روند ادامه داشت ولی در این میان یک نفر حسود حضور داشت که با خودش فکر کرد اگر من دو تا گاو شیرده بخواهم لابد به بغل دستی ام 4 رأس گاو می دهند مرد حسود هر چه کلنجار رفت نتوانست خودش را متقاعد کند تا اینکه نوبت به انتخاب وی رسید از او پرسیدند چه می خواهد؟او هم گفت یک چشم مرا کور کنید پرسیدند چرا؟گفت تا طبق قرار هر دو چشم بغل دستی ام را کور و وی به طور کامل نابینا شود!
نکته؛ آرزو و امید باید دست یافتنی باشد
ناگفته نماند کسی که بذر امید نکارد هر چه بکارد بیهوده است
بذر امید را می شود همیشه و همه وقت کاشت صبح،شب،بین روز،مهم این است که بذر و دانه ی یأس و نومیدی نکاریم که تیشه زدن به ریشه ی خود و اطرافیان است کسی که بذر نومیدی بکارد بی شک فلاکت و خار درو می کند...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (4)

حرف نا حساب و آرزوی دور و دراز
و یادی از مرغِ سفید و سیاهِ ننه کلو
برخی بر خلافِ برخی ها آرزوهای کوچلو دارن مثل ننه کلوی من که آرزوی اولش این بود که مرغ سیاه مثل مرغ سفید روزانه تخم بزاره و آرزوی دومش هم این بود که مرغ سفید نمک نشناس نباشه که دانه و گندمش رو اینجا می خوره ولی خونه همسایه تخم میزاره،می بینی ننه کلوی من چه آرزوهای قابل حمل و جمع و جوری داشت؟ و اما من چون شاهد بودم ننه کلو به هیچکدوم از آرزوهاش نرسید با خودم گفتم آرزوهام بر عکس ننه کلو باید متنوع و بزرگ و گنده باشن این بود که یک طوماری از آرزوهایم رو نوشتم و در جلوی دیدگان یا چشمانم قرار دادم در یکی از روز ها وقتی لیست آرزوها رو مطالعه می کردم دیدم همه ی آرزوها را با دقت و خوش خط نوشته ام به غیر از آرزوی آدم شدن، تا اینکه روزی و شایدم شبی در خلوت و بدور از چشم این و آن به خودم گفتم آدم شدن پیشکش،کاش اندکی عقل آرزو می کردم تا به جای آرزوهای بی حاصل، داشته هایم را می دیدم
در گیر و دارِ آدم شدن و عاقل شدن، گویی کسی گفت: کاش از هر دکانی آرزویی طلب نمی کردی و بجای این همه لیست و سر لیستِ آرزوهای دور و دراز ،روزی 2 قاشق مربا خوری داروی شفا بخشِ قناعت می نوشیدی و آنگاه با فراغ بال، بر بال سلامتی و آرامش سوار می شدی و می تاختی...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (3)

نا حساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
ناحساب شاید تلخ باشد اما...
این همه در طول سال حرف حساب شنیدیم و خواندیم اکنون می خواهیم دو کلمه حرف نا حساب را تجربه و تلخی اش را درک کنیم همان حرف ناحسابی که گره خورده به آرزوهای دور و دراز، آرزوهایی که آدمی نه تنها به آن نمی رسد که با خودش به قعرِ قبر می برَد
من نیز به دنبال آرزوهایی بودم که گذشتگانم تجربه کرده بودند سندش در مزار و نورستان یا همان قبرستان ها موجود است همه ی آن ها تلاش کرده بودند به جایی برسند تا اینکه سرانجام به همین جا(گور یا خانه آخرت) رسیدند جایی که از آب و برق و فرش و مبلمان و کمترین امکانات ابتدایی خبری نبود با این حال مدام در پیِ آرزوهایم می دویدم و می خواستم همه چیز را بهتر از دیگران داشته باشم
وقتی احساس می کردم به آرزوهای دور و درازم نمی رسم خسته و افسرده زانوی غم به بغل می گرفتم و خودم را بدبخت ترین قلمداد می کردم حالم به قدری ناخوش بود که تا دقایقی نمی دانستم کجا هستم آرام آرام به خود آمدم دیدم تکیه داده ام به دیوار بلند بالایی که می گفتند اجدادم با زحمت فراوان ساخته اند و در مقابلم زمین هایی بود که خیلی ها گفته بودند مالک و صاحبان اصلی اش هستند ولی همه ی آن ها وهم و خیال بوده چون آن ها یعنی مالکان خیالی رفتند و زمین ها ماندند و همچنان به تفکر مالک بودنِ آن ها لبخند می زنند...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (2)

نا حساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
ناحساب خودش رو شاغول و برتر از همه میدونه یعنی همه باید به او اقتدا کنن
نا حساب و آرزوهای واهی
بعضی وقت ها به خودم میگم کار هر کس نیست آرزوی خوب داشتن
راستشو بخوای خیلی وقته که متوجه شدم اصلا" بلد نیستم چیزی رو مثل آدم آرزو کنم شوربختانه من و آرزوهام همیشه صدها کیلومتر از هم دور بودیم به همین دلیل هر چه دستانم را بسوی آرزوهایم دراز می کردم دورتر می شدن
شما که غریبه نیستید من اگرهای زیادی در کوله ام داشتم ولی آرزوهایم چون بادکنک زود حالی به حالی و از باد خالی می شدن
در مثَل که مناقشه نیست هست؟روزی با خودم گفتم اگر مستغلات و یک خودروی آخرین مدل و کیف و جیب پر از اسکناس داشتم اگر کارت بانکی ام همیشه شارژ بود اگر .. عالی می شد من همه ی خوشبختی رو در همین اسباب بازی ها می دیدم تا اینکه شب جمعه به گورستان رفتم قبرهایی را دیدم که همه ی این ها را داشتند ولی گذاشتند و رفتند و با میراث شان جنگ وارث به راه انداختند و ارتباط برادران و خواهران و عمو و عمو زادگان و عمه و خاله و...را به هم زدند و اکنون وارثان و بازماندگان برای هم آرزوی مرگ می کنند نمی دونم این شعر رو می پسندید یا نه که می گوید:
مرگ غنی مقدمه ی جنگ وارث است
رحمت به روح آنکه بمرد و کفن نداشت
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (1)

ناحساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
دور از جون، رووم به دیفال(دیوار) بعد از این همه سال تازه متوجه شدم آرزو کردن و آرزو داشتن و آرزو نگهداشتن و پر و بال دادن به آرزو کار هر کسی نیست و اگر هست کار من نیست
شما که غریبه نیستی همین دیشبِ حی و حاضر هرچه فکر کردم از زندگی چه می خواهم و اصلا" آرزویم چیست عقلم نرسید که نرسید.
البته پیش خودم یک سری آرزوهایی رو ردیف کردم ولی ...
ابتدا آرزو کردم عقربه ی عمرم به دوران کودکی بر گردد ولی یادم آمد وقتی کودک بودم آرزو داشتم روزی بزرگ شوم!
بعدش آرزوی کسب مال و مقام و مرکب کردم دیدم همه ی نزدیکانم تا زنده بودند همه ی این ها را داشتند شوربختانه نه خوردند و نه بردند و سر انجام با حسرت همه را گذاشتند و رفتند به عبارتی حمال دیگران بودند!
آرزو کردم به شهرت برسم دیدم آن هایی که به شهرت رسیده اند زندگی و آرامش رو بر خودشان حرام کرده اند و آرزوی گمنامی دارند
در پیچ و خم و دالان آرزوها ناگهان آرزو کردم عمرم به درازیِ عمر نوح باشد،بعد فکر کردم عمر طولانی چه ارزش داره وقتی همه ی اطرافیان به ابدیت پیوسته باشند؟عیبِ بزرگ عمر طولانی این است که انسان شاهد مرگ عزیزان می شود و این یعنی تنها و بیکس بودن و آرزوی مرگ کردن و...
یادم آمد از عارفی پرسیدند دلت چه خواهد؟گفت آنکه دلم هیچ نخواهد...

ادامه دارد

دست های کوتاه و آرزوی دراز (1)

آرزوهایی که هر دَم و ساعت نو می شوند
دل کانون آرزوهاست از این رو هیچ دلی بی آرزو نیست که اگر باشد دل نیست
آدمی با آنکه پیر و از پا فتاده می شود ولی آرزوهایش همچنان جوان می مانند البته آرزوها با گذر زمان تغییر می کنند ولی از بین نمی روند و حتی ممکن است با حرص همراه شوند که گفته اند؛
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد
گرچه آدمی وقتی به پیری می رسد آرزوهای دوران جوانی اش را به سخره می گیرد ولی به جای آرزوهای کهنه آرزوهای نو را جایگزین می کند
برخی داشتن آرزو را بچگانه می دانند که نادرست است
آرزو چیست؟
معنی آرزو را باید از کشاورز روستا پرسید که با امید، دانه بر زمین می پاشد آرزو را باید از مادر پرسید که با عشق از خواب و خوراکش می زند تا فرزندش قد بکشد و بزرگ شود
آرزو را باید از پیرمردی پرسید که با جان و دل کار می کند تا فردا نیازمند این آن نشود
نا امیدی بهتر است یا امیدواری؟
بدیهی است داشتن امید و آرزو انسان را سر زنده و سر حال می دارد و یأس از آنجا که با مرگ پیوند دوستی دارد انسان را دلمرده و نابود می کند حتی تأکید دارند با افراد نا امید نباید رابطه و مراوده داشت که اینان مدام بذر نومیدی می فشانند و جامعه و اطرافیان را هم به یأس و دلمردگی می‌کشانند..
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(6)

مغرور ِ هر پرسشی را پاسخ می دهد
دانشمندى می‌گفت: «نمی دانم» را یاد بگیرید، چراکه اگر بگویید نمی‌دانم به شما تعلیم می‌دهند تا بدانید و اگر بگویید می‌دانم از شما سؤال می‌کنند و چون نمی‌دانید رسوا می‌شوید. سپس می‌افزاید: احدى از یاران رسول خدا(ص) به جز حضرت علی (ع) ادعا نکرد همه‌ چیز را می داند و به ‌طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسید). ولی شخص مغرور و تو خالی با نمی دانم میانه ای ندارد او که خود را همه چیز دان می داند اگر هم نداند وانمود می کند می داند
البته یادمان نرود عالم واقعی از گزند آفت های علم آگاه است و خود را گرفتار چنین دامِ غرور نمی کند مانند مرحوم جنت مکان علامه طباطبایی که به حق شایسته لقب علامه بودند و از مفاخر جهان علم و حکمت و فلسفه و از افتخارات حوزه و تشیع به شمار می‌روند، به طوری که نقل می کنند ایشان از تواضع علمی خاصی بهره‌مند بودند یکی از شاگردانش، چنین نقل می‌کند:
در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم، هرگز کلمه «من» از ایشان نشنیدم؛ در عوض، عبارت «نمی‌دانم» را بارها در پاسخ سؤالات، از ایشان شنیده‌ام؛ همان عبارتی که افراد کم‌مایه از گفتن آن عار دارند؛ ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی، به آسانی می‌گفت: نمی دانم و جالب این‌جاست که به دنبال آن، پاسخ سؤال را به صورت احتمال و با عبارت به نظر می‌رسد، بیان می‌کردند...
فرموده اند بهترین دعا این است که از خداوند بخواهیم ما را از دام های غرور دور کند و تواضع و فروتنی را روی سرمان و غرور را زیر پایمان قرار دهد و توفیقِ پاره کردنِ بندهای غرور(عنوان و مال و جاه و اولاد و ایل و تبار و ...) را عنایت فرماید تا به لطف او به تو فیقات بزرگی دست یابیم ان شاءالله

غرور با انسان چه می کند؟(5)

مغروران منفورانند
بدیهی است آدمی هرچه مغرورتر باشد منفورتر است
ویژگی های آدم ها مغرور در عدد نمی گنجد
بدترین ویژگی آدم ها مغرور پر توقع بودن اوست که می خواهد همه مثل او بیندیشند و بپوشند و رعایت آداب کنند
آدم مغرور زندگی را برای خود و اطرافیانش جهنم ساخته است
آدم ها مغرور اهل بحث و بگو مگو و جدل اند
آدم های مغرور اهل تحکم و دستور دادن هستند برایشان خانه و بیرون فرقی ندارد بی جهت خانواده و دیگران با دستور دادن به زحمت می اندازند
آدم های مغرور چون کسی را هم تراز خود نمی بینند با هیچکس مشورت نمی کنند
یکی از دلایل تنهایی آدم های مغرور این است که آن ها خودخواه واهل قهرهای طولانی و کینه و کش دادن هستند
آدم های مغرور بد اخلاق اند امام علی (ع) می فرماید با ارزش ترین چیزی که به شما حسب (شرف، بزرگي، فضيلت، بزرگواری)می دهد اخلاق است
کسی که حسب دارد چه ندارد؟
بارها خوانده ایم و شنیده ایم که عقل بالاترین و ارزشمندترین ثروت و جهل و حماقت بالاترین فقر است کسی که عقل و اخلاق هر دو را با هم دارد عالی ترین ثروت را از آن اوست چنین آدمی نزد همگان عزیز است همان چیزی که مغرور از آن بهره ای ندارد
مغرور به توان بازوانش می نازد نه به توانایی عقل و فکر و اندیشه اش.
به قول حضرت مولوی:
عاقل آن باشد که او با مشعله‌ست
او دلیل و پیشوای قافله‌ست
یعنی خردمند کسی است که مشعلِ هدایت به دست گرفته باشد او راهنما و پیشاهنگِ کاروان و قافله سالکان است.
ولی ناقص العقل مغرور با وجودِ آنکه اصلاَ" به راه آشنایی ندارد با اینحال ننگ و عارش می آید که به دنبالِ راهنما حرکت کند
ره نداند نه کثیر و نه قلیل
ننگش آید آمدن خَلفِ دلیل...
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(4)

آدمِ مغرور بی دستمایه و سرمایه است
آدم مغرور به دلیل خودخواهی فکرش خالی از هر نو آوری و دلش تهی از عشقِ به دیگران است
غرور نقابی است برای پیدا نشدن ضعف و ناتوانی های درون
غرور نوعی مرز بندی با دیگران است
غرور حس خود برتری و خود شیفتگی بدون پشتوانه است
غرور رفتن به عرش نیست که سقوط از عرش به فرش است
غرور هیچکس را مانند خود و بالاتر از خود ندیدن است
غرور ممکن است با مطالعه ی چند ورق به وجود آید و حتی از راه پژوهش های دینی ایجاد شود
علم و عبادت و زیارت می توانند حجابی شوند که انسان را از دیدن خود واقعی اش و خالقش دور کند
غرور از راه خوش گفتاری هم ورود می کند که ممکن است خوب بگوید و بد عمل کند.

مشو غره حسن گفتار خویش
نکو کن چو گفتار، کردار خویش

غرور حجاب است بین دیدنِ واقعیت و حقیقت
غرور، کامل و بی نقص دیدن خود است
مغرور از همه انتظار کرنش و حرمت دارد
مغرور انتظار دارد همه مانند او فکر کنند و حرف او را سر مشق قرار دهند و اوامرش را بی دلیل و با دلیل اجرا کنند
مغرور چون می خواهد همه را مثل خود کند هیچ انتقادی را بر نمی تابد
آدم مغرور چون حیس و تصور خود برتری دارد
گمان می کند بهتر از همه می نویسد
بهتر از دیگران سخن می گوید
بهتر از دیگران می نوازد و می خواند،
بهتر از دیگران تحلیل می کند
بهتر از دیگران درک می کند
بهتر از دیگران عبادت می کند
بهتر از دیگران سیاست می داند
بهتر از دیگران ...
بدین عمری که چندین پیچ دارد
مشو غره که پی بر هیچ دارد

ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(3)

آدم مغرور مراقب است مشتش باز نشود
آدم مغرور کار کوچکش را بزرگ می بیند و کار بزرگ دیگران را کوچک و نا چیز می داند
گفتیم که آدم مغرور چون غرورش اجازه پرسش و نمی دانم را به او نمی دهد از دانش روز باز می ماند
آدم مغرور وقتی می بیند دیگران از نظر علم و دانش به او برتری دارند و فرزندان مردم برای خود زندگی آبرومندانه ای دارند دست به تخریب می زند
چند سال پیش فرد مغروری برای شرکت در مجلس ترحیم یکی از بستگانش به تهران آمده بود او وقتی کارگرانِ ساده و دهقان زاده های دیروز را می دید که فرزندانشان با درس و پشتکار زندگی آبرومندانه ای برای خود دست و پا کرده اند و برخی معلم و مهندس و دکتر و عالِم و اوستا شده اند از روی استیصال و به جهت تحقیر آن ها اجداد نه چندان خوشنامش و مال نه چندان حلالش را به رخ تهران آمده ها می کشید این آدم مغرور مثل همه ی مغرورهای خود شیفته و متکبر، سخت احساس تنهایی می کرد و زندگی را بر خود حرام کرده بود
آدم مغرور هر گز اشتباه خودش را نمی پذیرد اگر پدر است همسر و فرزندان را مقصر می داند اگر شاغل است همکارانش را نادان فرض می کند
آدم مغرور اهل سلام کردن نیست و منتظر است دیگران به او سلام کنند
آدم مغرور و تو خالی در یک مجلس عمومی در انتخاب مکانِ نشستنی خودش بلا تکلیف است وی دوست دارد او را بر صدر بنشانند ولی مردم او را شایسته نمی دانند
در همه جا اهل علم و دانش و خدمتگزارِ متواضع تکریم و آدم مغرور مطرود می شود
آدم مغرور وقتی می بیند از چنین حرمت و احترامی و جایگاهی بر خوردار نیست دست به تخریب می زند و اراجیف می بافد

غرور با انسان چه می کند؟(2)

نوشته، من هم گرفتار یک همسایه مغرور شده ام
غرور،مرکبی است که گرچه مدت زمانی می تازد اما سرانجام راکبش را به زمین می زند
آدم مغرور عبادتش عبد شیطان است یادم آمد پیش از انقلاب بنده خدایی بود که حتی برای اقامه نماز صبح عبا به دوش به مسجد می رفت وی که سال هاست مرحوم شده غرور خاصی به عبادتش داشت سرانجام حباب غرورش ترکید و این مرکب چموشِ او را نقش زمین کرد تا جایی که از قبله و مسجد و عبادت دور شد و...
غرور دست انسان را در دست نفس می گذارد تا او را به هر جا خواست ببرد و برود
غرور حباب است که دوام ندارد
غرور پیوند نا گسستنی با تکبر دارد
شخص گرفتار شده در دام غرور با واژه نمی دانم بیگانه است غرور او هر گز اجازه نمی دهد چیزی را که نمی داند بگوید نمی دانم
غرور برای پوشش دادن به ضعف ها و نا کار آمدی ها و حقارت و پوچی آدم مغرور است
هر کدام از ما در محل کار و زندگیِ خودمان حد اقل با یک آدم مغرور مواجه شده ایم کافی است هنگام گفتگو تعداد من های او را شماره کنید او مدام می گوید من من من من...با چنین آدمی که بار است نمی شود یار شد
در زندگی زناشویی نیز این مَن مَن هاست که پایه های زندگی را سست می کند واژه هایی مثلِ خونواده ی من، بابای من،مادر من،عموی من، ماشین بابام، خونه ی بابام،فامیلای من ،داداش های من و هزار من و من های بیجا که نه تنها دردی را دوا نمی کند که به دردها می افزاید
گاه زن دچار غرور بیجا می شود و گاه مرد و این بیماری به فرزندان شان هم منتقل می شود و همینطور تا ثریا می رود دیوار کج...
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(1)

اولین بلایی که بر سر انسان می آورد انزوا و تنها شدن اوست فرد مغرور که خود را تافته ی جدا بافته و عالم به همه ی علوم می پندارد در میان جمع جایی ندارد
دامنه ی غرور، گسترده است هر کدام از ما شاید نا خواسته خود را اسیر غرور کاذب کرده ایم
علم می آموزیم تا آدم شویم اما غرور از دایره آدمیت دورمان می کند
غرورِ عبادت به جای اینکه به خدا نزدیک مان کند ما را به شیطان می رساند
غرور مال، فخر فروشی می آورد
غرور جمال، خود شیفتگی و خود بزرگ بینی به همراه دارد
غرورِ عنوان و مقام ما را از چشم زیر دستان و بالا دستان می اندازد
غرور ایل و تبار، ما را نسبت به خودمان بیگانه می کند
غرور اندام و زیبایی ما را از چشم و دل دیگران می اندازد
غرور های دیگری هم هست که سر شاخه اند ولی بدترین غرور، غرور علم است که انسان، خود را برتر و داناتر و افضل تر از دیگران می بیند این آدمِ بیچاره ی به اصطلاح همه چیز دادن چون از جهل خویش بی خبر است هر گز به واژه ی نمی دانم روی خوش نشان نمی دهد و اگر هم چیزی را نمی داند با دلایل بیخود و مضحک خود را عالم جا می زند
علم و عبادت که مایه رشد و تعالی انسان است برای شخص مغرور حجاب می شود تا حقیقت و واقعیت را نبیند و نفهمد منظور از عالم یعنی هر کس علمی فرا گرفته و مربوط به قشر خاصی نمی شود
شخصِ گرفتار شده در دام غرور چون احساس خودبرتری و احساس بی نیازی می کند به جای تعالی تنزل می یابد و هر گز نمی تواند از دانش های روز بهره مند شود البته گفتن نمی دانم نه تنها راحت نیست که بسیار سخت است سخت...
ادامه دارد

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (3)

نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند با افسوس از آن ها به نیکی یاد می کنیم
شادی در مرگ دیگران چرا؟
تمسخر و ابراز شادی در مرگ دیگران همیشه بوده و خواهد بود قرآن کریم بارها به تمسخر و مسخره کردن انبیا اشاره فرموده:
دریغا بر این بندگان که هیچ فرستاده ‏اى بر آنان نیامد مگر آنکه او را به استهزاء گرفتند.
و پیش از تو پیامبرانى به استهزا گرفته شدند پس آنچه را ریشخند مى ‏کردند گریبانگیر ریشخندکنندگان گردید
همچنین به جنگ احد اشاره کردیم که پس از به شهادت رساندنِ حضرت حمزه (ع) هند جگر خوار و هلهله شادی سر داد و همه را به شادی فرا خواند
شمر ملعون پس از بردن اسرا به شام دستور داد کاروان اسرا را از دروازه ی پر جمعیتِ شهر وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با شادی و هلهله بر سرها اهانت می‌کردند.
اینکه می گویم نعمت ها تا هستند قدرشان را نمی دانیم در واقعه کربلا همین اتفاق رخ داد مردم بی تفاوت کوفه که قدر امام حسین(ع) را ندانستند دیر هنگام و زمانی از خواب غفلت بیدار شدند که دیدند امویان و یزیدیان بر گرده آنان سوار شده اند و ظلم و جنایت را به اوج رسانده اند
یک از خانم ها می گفت:سال ها آرزوی مرگ شوهرم را می کردم تا به قول خودش یک نفس راحت بکشد بعد از مرگ شوهرم متوجه تنهایی و بیکسی و بد بختیِ خودم شدم من باید دعا می کردم زودتر از شوهرم می مردم الآن کارم به جایی رسیده که هر روز مرگم را از خدا می خواهم .
در امور مملکت داری نیز اگر قدر مسؤل و خادم و خدمتگزارِ اثربخش را ندانیم زوال حتمی است پس چه بهتر که تا هستیم قدر هم را بدانیم...

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (2)

زن و شوهرهایی را می شناسم که برای هم...
نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند با افسوس از آن ها یاد می کنیم
خانواده و خویشان و اقوام ، دوستان، همسایگان ، خادمان و خدمتگزاران، حافظان امنیت و سلامتی نعمت هایی هستند که وقتی به خطر می افتند و یا از کف می روند متوجه ذیقیمت بودن شان می شویم ناشکری نسبت به هر یک از نعمت ها بی تردید موجب زوال می شود شاید حضرت سعدی از همین منظر فرموده اند: قدر سلامتی کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
کسانی که والدین خود را از دست می دهند در هر سن و سالی که باشند زخم و دردِ جای خالی آن ها را تا سال ها احساس می کنند همسران نیز برای هم نعمت بزرگ هستند که شوربختانه تا هستیم و هستند قدر نمی دانیم ولی وقتی گرفتار غربت و تنهایی و بیکسی شدیم برای خودمان آرزوی مرگ می کنیم به ویژه وقتی احساس کنیم سر بار عروس و داماد و فرزند و نگاه های ترحم آمیز دیگران شده ایم
وقتی خستگی و سایه سنگین مان را در چهره اطرافیان می بینیم با حسرت از روزهای با هم بودن در کنار همسرمان یاد می کنیم
زن و شوهرهای زیادی را می شناسم که حتی آرزوی مرگ برای هم می کردند ولی وقتی یکی از آن ها از دنیا رفت نفر تنها شده به ذلالت و فلاکت افتاد
چون موضوع نوشته ما به بهانه ی شهادت آیت الله رئیسی است می خواهم به نکته ای اشاره کنم که برخی با آب و تاب به آن می پردازند شادی عده ای قلیل پس از خبر شهادت ایشان.
شاید خیلی ها خبر ندارند که شادی در مرگ دشمن طبیعی است اولین شادی در جنگ احد پس از شهادت حضرت حمزه(ع)) رخ داد که نقش اصلی را یک زن به نام هنده به عهده داشت (هند دختر عتبه، مادر معاویه و همسر ابوسفیان، زنی قسی القلب بود که به لقب هند جگرخوار شهرت یافته بود. هند از سرسخت ترین دشمنان اسلام به شمار می رفت. او در جنگ احد یکی از مشوق های مشرکین برای مقابله با مسلمانان بود. در پایان جنگ نیز سینه حمزه را درید و جگر او را به دندان گرفت) حتی پیش از اسلام نیز چنین بوده پس نباید با شگفتی به موضوع نگاه کردبه ویژه در عصر حاضر که برای اینگونه شادی ها هم دلار و هم پناهندگی می گیرند...
ادامه دارد

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (1)

نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند...
به آن همه زیبایی برگ های درخت ها و دست افشانی های شاخه ها و دلربایی گل های رنگارنگ و صدای دلنواز چهچه بلبلان توجه نمی کنیم اما وقتی پاییز از راه می رسد و برگ ها فرو می ریزند و درخت ها عریان می شوند در فراق بهار و سبزه و گل می نویسیم و می سراییم و حسرتِ روزهای رفته را می خوریم
در جهار دیواری خانه و خانواده نیز زن و شوهر قدر هم را نمی دانند ولی به محض اینکه حضرت عزرائیل (ع) به خانه آن ها ورود می کند و یکی از آن دو را با خود می بَرَد زن یا شوهر بیکسی و تنهایی و حتی درماندگی خود را درک می کند و حسرت روزهای با هم بودن و قدر ندانستن را می خورد و ای کاش های بی حاصل آغاز می شوند کاش کاش کاش...
در اتفاق سانحه بالگرد آیت الله رئیسی رحمت الله علیه و همراهان نیز چنین شد به قولی؛ تا که بودیم نبودیم کسی،/ کشت ما را غم بی همنفسی / تا که رفتیم همگی یار شدند، تا که خفتیم همه بیدار شدند / قدر آئینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که افتاد و شکست
وقتی می بینیم در آنسوی مرزها مردم و سران کشورها محبوبیت و ارزش کار و فعالیت و دیپلماسیِ فعالِ رئیس جمهورمان را شماره می کنند و مسؤل ما را به مراتب بهتر و بیشتر از خودمان درک کرده اند شرمنده خودمان و مچ گیری هایمان می شویم
در باره عدم شناخت مان از عملکرد خدمتگزاران سوای ضعف اطلاع رسانی مسؤلین و حسادت و خصومتِ خودمان و همچنین حِس روشنفکر مآبی و امروزی بودن که معمولا" این احساس همیشه در اوج است شاید دلیل عمده اش این باشد که ما عادت کرده ایم به جای دیدنِ نقاط قوتِ رقیب، بیشتر کاستی ها و ضعف ها و زخم ها را ببینیم و چون نگاهمان را پر از عیوب دیگران می کنیم نقاط قوت ها را دیده نمی شوند و اگر هم نقاط قوت از رقیب ببینیم رگه ی حسادت مانعِ بیان و احسنت گفتن می شود در نتیجه عزاداری و همدردی و اعلام عزای عمومی در دیگر کشورها می بینیم و به روی خودمان نمی آوریم...
ادامه دارد

به بهانه سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم

خبر تلخ و ناگواری که جهان را در بهت فرو برد
مردم ایران در شادی و غم ها و مصیبت های عمومی متحد و یکپارچه اند بارها نشان داده اند اگر در گوشه ای از این آب و خاک، اتفاق و حادثه تلخی روی دهد و یا احساس کنند غبار غم بر چهره ی مردم کشورشان نشسته بی درنگ در جهتِ ر رفع مشکلات تشریک مساعی می کنند
خبری که کام همه را تلخ کرد؛
مردم ِ ایران به محض اطلاع از سانحه بالگرد رئیس جمهور حترم و همراهانشان در جای جای کشور طبَق طَبَق دعاهایشان را به زیورِ بهترین واژه ها و کلمات آراستند و به آسمان فرستادند و ملتمسانه از خالق هستی بخش تمنای سلامتی رییس جمهورشان را کردند دعاهایی که در اماکن مذهبی شکل گرفت بی بدیل و درس آموز بود.
از عصرگاهِ دیروز ایران و جهان منتظرند تا پیک شادی خبر مسرت بخش سلامتی رئیس جمهور را به سمع و نظرشان برساند بگذریم از عده ی قلیلی که کام شان با اتفاق های تلخ و ناراحت کننده مردم و مسؤلین شیرین می شود که البته تا بوده چنین بوده حتی وقتی فرق حضرت علی(ع) را شکافتند برخی هلهله شادی سر دادند و در روز عاشورا شادی کنان بر پیکر امام حسین(ع) اسب تاختند و از همسران و فرزندان شان خواستند به میمنت قتل حسین (شهادت امام و یاران با وفایش) شادی کنند.
در حادثه ی سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم یک بار دیگر اتحاد و همدردی چهره گشود و لبخند زد معلوم شد دعواهای پدر فرزندی، حباب و در میان خانه است و یک بار دیگر ثابت شد مردم پای کارند و خادما ن و خدمتگزارانشان را در هر لباس و مقام و تفکری دوست دارند معلوم شد اختلاف ها نوع بر داشت های سلیقه ای است و در اصل ما همه با هم هستیم عهد کجا شکستیم؟
امیدواریم دعای کوجک ما در میان خیل دعاهای بیشمار مردم به آسمان برود و خداوند تبارک و تعالی خادم و نوکر با وفای امام رضاعلیه السلام را در روز تولد این امام همام سالم و تندرست به آغوش مردم باز گردادند و با عیدیِ امروز کام مان را شیرین نماید و صد البته راضی به رضای خداوند بزرگ هستیم.

سلام به مردان و زنان روستا و زادگاهمان(3)

و سلام به مادران که با خمیر مایه عشق نان می پختند
همانگونه که اشاره شد ما وارثِ میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغیِ خبرهای راست و دروغ از این همه داشته ها بی خبریم و چون چشم هایمان پر شده از بی ارزشی ها ارزش ها را به درستی نمی بینیم
میراث هایی مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه ای که احسن بودند
و بناهای مسکونی و تاریخی و معماری های بی بدیل
و سردابه ها و حوض ها و آب انبارها و پل ها
و این همه تکایا و حسینیه ها که گره خورده اند به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع)
و پذیرا شدن از این همه امام زادگانی که در طول تاریخ مهمان ایرانی ها شدند
آنچه اشاره شد تنها یک نکته از هزاران است بنا بر این نمی توانیم خود را پیشرو و گذشتگان مان را پسرو بدانیم که اگر چنین کنیم تربیت خودمان هم زیر سؤال می رود
افزون بر یادگارهایی که به آن پرداختیم می شود از رعایت اخلاق و حرمت ها و عشق های واقعی آن روزگار نام برد که زن و شوهر به معنای واقعی عقد می شدند و دل هاشان به هم گره می خورد و پیوندشان نا گسستنی بود عشق های پاکی که با عشق های کاذب و مجازی و مزاجی و زود گذرِ امروزی ها قابل قیاس نیست
و به همین بهانه می شود سلامی دو باره کرد به زنان و مردانِ غیرتمند روستا به عنوان دو یار وفادار و غمخوار یکدگر که در تنور گرمِ دلشان نان محبت می پختند و سخن بجا می گفتند
و یاد کنیم از تنورهای سنتی که دود هیزمش به آسمان می رفت و فضای کوچه و خیابان پر می شد از عطر و بوی بوی نانِ پنجه کش و فتیر آجاری و فتیر کنجدی که مادر با خمیر مایه ی عشق و محبت می پخت...
ادامه دارد

سلام به روستا و زادگاهمان بهمن آباد(2)

چه آن ها که رفتند و آن ها که هستند
چه آنان که فرهنگ هزار ساله ی اجدامان را پاس داشتند و چه آن هایی که از داشته هایمان حفاظت می کنند
و سلام به نسل و فرزندان آنان که در کارهای عام المنفعه گام های مؤثر بر می دارند و خشت روی خشت می گذارند این عزیزان، فرزندان خودمان و از دل همین آب و خاک هستند که به نوعی کارهای نیمه تمام گذشتگان را تکمیل می کنند و دست به نو آوری هایی می زنند که اجداد حتی فکرش را هم نمی کردند نکوست کسانی که در راه آبادانی روستا دستی بر آتش دارند خدماتشان را بازگو کنند تا نسل فعلی وقتی دوره ها را قیاس می کنند از این همه کار و تلاش و بکار بردن دانش و تدبیر آگاه شوند
وقتی از گذشته می گوییم و می نویسیم اینطور نیست که پیشرفت و تغییرات حال را نبینیم ولی نکته ای که باید مد نظر داشته باشیم هر کاری که به طور کل در جامعه انجام می شود یک سر نخ اصلی اش به گذشته بر می گردد با این نگاه گذشتگان نیز در پیشرفت فکری و توانایی مدیرانِ فعلی سهم به سزایی داشته و دارند نگوییم گذشتگان نمی دانستند و یا درک شان را زیر سؤال نبریم
ما وارث میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغی خبرها از این همه میراث بی خبریم
میراث گذشتگان مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه که گرچه بسیاری از این سنت ها را با دستان خودمان دفن کردیم ولی هنوز هم رگه هایی وجود دارد که جزو اخلاقیات مان شده که مبارک هستند...
ادامه دارد

سلام به روستا و زادگاهمان (1)

سلام به خاک زرین و مردان و زنانِ بی بدیلِ کویر
سلام بر گذشتگان و در گذشتگان و سلام به عزیزانی که هم اکنون از نعمت وجودشان بهره می بریم
سلام بر آسمان زیبا و زمین و دشت و صحرای روستا
دو باره گذر قلم مان افتاد به روستا یا زادگاه مان و به عبارتی؛
دلم میل نوشتن کرده امروز
که بنویسد از دیروز و دیروز
زادگاهِ هر کس محل ریشه و رویش اوست جایی است که یا خود یا اجدادش در آنجا به دنیا آمده اند و او را به نام روستا و زادگاهش می شناسند شهرت ما بر گرفته از اسم زادگاهمان است بهمن آبادی سویزی، مزینانی، نهالدانی، داورزنی و...
هر موجودی زادگاهش را بهترین می داند و هر شاخه ای به ریشه اش می نازد در زمانه ای که رسانه حرف اول را می زند شاهد قلم بدستانی هستیم که تا می توانند از داشته ها و بزرگان و نامداران و اثر گذاران و افتخارهای زادگاهشان می نویسند که بسیار مبارک است
هر کدام از ما حتی اگر بهترین شرایط و عالی ترین امکانات زندگی را داشته باشیم ولی باز هم دلتنگ زادگاهمان می شویم
زادگاه چون آهن ربای قوی، دل و جان و جسم مان را به سوی جذب می کند
هر کس کوله باری دارد که پر است از خاطره های کوچک و بزرگ، بدیهی است هر چه به قبل تر بر گردیم خاطرات مان از روستا و زادگاهمان غنی تر و بیشتر می شود
بازگشت به گذشته به معنای در گذشته ماندن نیست که نگاهی دوباره و بازگو کردن داشته هایمان است و افسوس از دفن شدنِ ان همه سنت های حسنه ای که اگر بودند بِه از این بودیم...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (2)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
شوربختانه با ضعیف دانستن خودمان و قوی پنداشتن دیگران مدام بر نداشته هایمان تمرکز می کنیم این در حالی است که طرف مقابل آرزو می کند ای کاش خانواده و فرزندان و آرامش خیال ما را داشت
تمرکز بر ظاهر و بیرونِ زندگی دیگران امکان رضایتمندی و خشنود بودن را از ما می گیرد
ما خیلی زود شیفته ویترین زندگیِ دیگران می شویم ویترین را هم همه می دانیم برای نمایش است
ما همسایه ای داشتیم وقتی بچه ها از مدرسه بر می گشتند از تک تک دانش آموزان نمره ی آن روزشان را می پرسید دقایقی بعد سر و صدا از خانه ی همسایه بر می خاست که چرا تو 16 گرفتی و پسر فلانی 20 گرفته است او مدام فرزند بی گناهش را توبیخ می کرد تا جایی که فرزندانش از درس و مدرسه دلزده و مأیوس شدند و از ادامه تحصیل باز ماندند
بزرگ دیدن نقص و عیب های کوچک مان باعث می شود خود را نزد دیگران حقیر بدانیم و داشته های کوچک او را بزرگ ببینیم در صورتی که همه واقفیم هیچ کس و هیچ چیز بی عیب و نقص نیست هر کس درد خود را دارد به قول بهمن آبادی ها همانطور که شتر بزرگه زخمش هم بزرگه.
مقایسه خود با دیگران ابتدا در خانه شکل می گیرد و از جمله ی خوش به حال فلانی آغاز می شود
خانمِ خانه ابتدا خیلی محترمانه شوهرش را با برادرهای خودش و برادرهای شوهرش و دوستان شوهرش مقایسه می کند خانم با چنین مقایسه نا بجایی گویی هر روز با پُتک و چوب و سنگ بر سر مبارکِ شوهرش و در واقع به زندگی و آرامش و حال خوبِ خودش و فرزندانش آسیب وارد می کند خانمی که شیفته ی ظاهر زندگی این و آن می شود هر گز نمی تواند طعم شیرین زندگی را بنوشد و به فرزندانش بنوشاند...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (1)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
عوامل مختلفی در بد حالیِ انسان نقش دارند ولی اساسی ترین دلیل بد حالی ما در جامعه توجه و تمرکز برداشته های دیگران ونداشته های خودمان است شنیده اید می گویند فلانی چشم دیدن ما رو نداره شوربختانه ما چشم دیدن داشته های خودمان را نداریم
برای دیدن داشته های خودمان اگر با ذره بین نگاه کنیم چیزی نمی بینیم اما برای دیدنِ داشته های مردم همه چیز را شفاف و بر جسته و بزرگ می بینیم
ما شوربختانه اهل قیاس و مقایسه ایم و در این مقایسه به خودمان کمترین نمره را می دهیم به عبارتی در این مسیر با شیطان همراه هستیم (شیطان خودش را با حضرت آدم(ع) قیاس کرد و گفت چون آدم از خاک خلق شده و من از آتش پس من بر او شرافت و برتری دارم)
امام علی(ع) می فرماید:هرکس نگاه کند به آنچه که دردست دیگران است دوبلا سرش می آید
غصه اش طولانی میشود(دائماًافسرده و بد حال است) و افسوسش پایدارشود
برخی شوربختانه مدام در حال مقایسه اند
مقایسه همسرش با همسر دیگران چنین آدمی همسر با وفای خودش را با همسر بی وفای دیگران مقایسه می کند و همراه با آه می گوید:خوش به حال باجناقم،خوش به حال برادرم و خوش به حال دیگران که همسر خوب و مطیعی دارند و من...
خوش به حال دیگران که فرزندان اهل و صالح و خوش مرامی دارند
خوش به حال جاری و خواهرم که از سر و گردن شان این همه طلا آویزان است
خوش به حال منیژه خانم که سالی دو بار مبل مان عوض می کنند...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(4)

همه چیز گذراست ...
تاریکی و ظلمت با آمدن نور از بین می روند
روزهای سخت زندگی می روند و روزهای آرام و دلنشین جایشان را پر می کنند این آمدو رفت تا پایان عمر ادامه دارد
سعی کن روزت پایان خوب و خوش و شایسته ای داشته باشد و شب هایت در نهایت آرامش به صبح گره بخورد
که گفته اند اگر دیدی کسی روز خوبی دارد بی تردید او شب خوبی را پشت سر گذاشته است
هر چیز زائیده ی چیز دیگری است خوب و بد هم زایش دارند مراقب باشیم مولود رفتارمان بد نباشد
غم ها جسم را و غصه ها روان را نا بود می کنند
غمِ گذشته و غم فردا قاتل زندگی و لذت اکنون هستند باور کنیم که این نیز بگذرد...

غم فردا چو خوری می گذرد
غم امروز خوری می گذرد

بهر آن چیز که دیروز برفت
بهر آن کوزه که افتاد و شکست

غم خوری یا نخوری می گذرد
شاد و مسرور شوی می گذرد

عشق تقدیم کنی می گذرد
کینه تقدیم کنی می گذرد

رنج و اندوه و غم و رنج و بلا
وقتِ بهتر ز زر و سیم و طلا

شادی و عیش و طرب می گذرد
زندگی خوب و بَدش می گذرد

عمر، این دُر گران می گذرد
دیدی سرمایه چسان می گذرد؟

هر چه داری در دست
می شود دست به دست

ما همه مزدوریم
از حقیقت دوریم

هست و نیست های جهان
هر چه پیدا و نهان

هر چه آید به سرت می گذرد
گه به شادی و به حسرت گذرد

دوره کودکی ات رفت ز دست
چه به اوج بودی و بالا و پست

همه ایام به تندی و شتاب
دیدی آنسان بگذشت عهد شباب

فصل و دوران گذرد
غمِ هجران گذرد

گه سرازیری و گه سر بالا
گاه زیر دستی و گاهی والا

زندگانی سخت نیست
مزه هایش تلخ نیست

گاه شیرین بوَد گاهی شور
گاه نزدیک بوَد گاهی دور

گه گهی از تَه دل می خندی
گاه گاه از غم دل می گریی

خنده و قهقه ها می گذرند
گریه ها و اشک ها می گذرند

هر چه دیدی به جهان خوب یا بد
ماندنی نیست و نبوده به اَبَد

خُلق خود گر بکنی تلخ و زهر
خود بخود کرده ای از زندگی قهر

شاد باش حرف بَدان گوش مکن
شعف و خنده فراموش مکن

همه چیز در گذرند و می گذرند(3)

همه چیز گذراست ...
تابش و فروغ نور خورشید همیشه عالمتاب نیست که هر طلوعی غروبی دارد
روز به روشنایی اش می نازد اما شاید نمی داند عمرش کوتاه است و شب پای بر فرقش می گذارد و تاریکی اش را بر پهنای زمین می گستراند
در خت هایی که قبای سبز بر تن می کنند کجا می دانند بهارشان را خزانی است؟
زندگی وفا نمی کند به گل های زیباسس که کلاه مخملی بر سر می گذارند و دل هر بلبلی را می ربایند
عقربه های ساعت مدام به ما می گویند ای که دلخوشی به خواب غفلت و راحت بر خیز و فکری به حال باقیمانده عمر خود کن که زمان با شتاب می گذرند
آری همه چیز در حال تغییرند هیچ چیز ساکن و ثابت نیست چرخه ی آب را همه خوانده ایم که خورشید به دریا می تابد و آبِ دریا تبخیر می شود وبه هوا می رود و بخارهای آب به هم می پیوندند وتشکیل ابر می دهند.ابرها متراکم وسرد شده وشروع به بارش می کنند.وقتی باران به روی کوه می ریزد و با سرازیر شدن به داخل رود می رود قسمتی به داخل زمین می روند که آب های زیرزمینی را تشکیل می دهند و باز دوباره به دریا برمی گردند,و این روند ادامه دارد
همه چیز با نظم خاصی که خالق به آن ها بخشیده مدام در حال تغییر و تبدیل و حرکت اند
خورشید می داند اگر ابرها در مقابل او می ایستند تا لحظه یا ساعاتی دیگر بادی وزیدن می گیرد و آن ها را به دورترین می برد.
درد ها و رنج ها و مصیت ها و بدی هایی که به گردن روزگار می اندازیم نیز فانی اند و از بین می روند و البته خوشی ها هم ماندنی نیستند...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(2)

همه چیز گذراست ...
دوران کودکی،نو جوانی ،جوانی، میانسالی، پیری و...
هر کس می تواند با آینه خلوت کند تا او بگوید چقدر دوره های زندگی او را جا گذاشته اند
قطارِ زندگی در ایستگاه های مختلف مسافرانش را سوار و پیاده می کند مسافرانی که یا به خواب رفته اند و یا گمان می کنند هنوز تا مقصد فاصله ها دارند
آدمی گمان می کند دنیا برایش ابدی و ماندنی است ولی وقتی می بیند اطرفیانش را یکی پس از دیگری از قطار زندگی پیاده می کنند در می یابد مرگ با کسی شوخی ندارد و دیر یا زود نوبت به او هم می رسد
و در نا باوریِ مرگ،بگونه ای دلبسته و وابسته ی دنیا می شویم که گویی تا دنیا هست ما هستیم حتی اگر مرگ را هم باور کنیم آن را برای همسایه می دانیم!
فصل ها را می بینی چگونه با طمطراق و خونمایی و جلال و شکوه می آیند آیا فصل ها نمی دانند آن ها نیز عمرشان کوتاه است؟
زمستان را ببین چه شاخ و شانه ای می کشید شاید هر گز فکر نمی کرد خزانِ سخت هم دستخوش و بازیچه ی گذر زمان می شود و شاید بهار نیز با عشوه گری گل ها و سبزه ها و دلربایی و کرشمه ها و آواز خوانی بلبلان به خود غره شود ولی باید بداند که این نیز بگذرد به قول شاعر؛
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل نا ملایم پاییز بگذرد
گر نا ملایمی به تو رو کرد از قضا
دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
بلبلی که بر روی شاخه ی تک درختِ گل می نشیند و غزلخوانی و دلفریبی می کند کجا می داند روزی صدای چهچه اش برای همیشه خاموش و حنجره اش خوراک موران می شود؟...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(1)

در جهانِ هستی، هیچ هستی جر خالقِ هستی ماندنی نیست
همه چیز چون آبِ روان در گذرند و می گذرند
خوب دیدن و بد دیدن، شیرینی و تلخی،غم ها و شادی ها سلامتی و بیماری و ناملایمیِ روزگار همه گذرا هستند
می بینی همه چیز در حال حرکت است و هیچ چیز ساکن نیست؟
هیچ چیز ماندنی نیست
هیچ چیز ابدی نیست
هیچ چیز پایدار نمی ماند
هر آمدی رفتی دارد
هر رفتی هم آمدی
عمارت ها ساخته می شوند تا روزی خراب شوند (بنا کنید از برای خراب شدن «جمله ی ماندگار از حجت الاسلام مرحوم ذاکری«)
قدرت ها به افول می روند و شاهان یا معزول یا مقهور، یا شکست خورده و یا فراری می شوند و باز گروهی دیگر بر تخت می نشینند و این چرخ همچنان می چرخد
جز ذات باریتعالی همه کس و همه چیز رفتنی هستند همه چیز و همه کس در حال تغییرند آم ها نیز خلق و خو و رفتار و کردارشان تغییر می کند همه می خواهند پرده جهل را کنار زنند و عاقل و عاقل تر شوند
خشت دنیا را صاف چیده اند که ما نیز خشت زندگی مان را صاف بگذاریم اگر صاف گذاشتیم و درست رفتیم و بجا خوردیم و بجا گفتیم و درست شنیدیم حزن و اندوه دنیا و آخرت را از سرمان دور کرده ایم و اگر غیر این باشد غیر از آن خواهد شد!
همه چیز در حال تغییر است امروز آباد می شود و فردا خراب
نه آباد ماندنی است و نه خراب ابدی است.
هرگذری حسرت خاص خودش را دارد
امان از زمان که می گذرد و امان از زبان که می گزَد
افسوس که جای برخی از نیش ها با هیچ نوش و نوش هایی التیام نمی یابد پس مراقب باشیم عقرب وار نیش نزنیم که زور زمان به زبان نمی رسد...
ادامه دارد

درد سرهای با کلاس و امروزی بودن(1)

وقتی دَوَندگی جای زندگی را می گیرد...
از وقتی مردم به دو دسته ی دهاتی و شهری و متمدن و بی تمدن و با کلاس و بی کلاس تقسیم شدند فاصله ی دل ها نیز روز بروز بیشتر شد
با فاصله و شکافِ طبقاتی و ظهور پدیده ی تکنولوژی صله ارحام و دید و بازدیدها و شب نشینی ها و نگاه های چهره به چهره نیز فراموش شدند
وسایل ارتباطی که قرار بود دل ها را به هم نزدیک کند روز بروز در فاصله انداختن قلب ها طرحی نو در انداخت و به جدایی ها دامن زد
از وقتی زرق و برق زندگی جایگزین ساده زیستی شد مردم هم گرفتار چشم و همچشمی شدند
از وقتی آپارتمان سازی باب شد چاه موال و مستراح های قدیم از گوشه ی حیاط ها به داخل آپارتمان منتقل شدند و به نام جدید توالت ارتقاء یافتند که خود حکایت دیگری است
از وقتی پایمان به آنسوی مرزها باز شد آشپزخانه ها مان هم رفته رفته شکل باز به خود گرفتند و اُپن شدند اپن که واژه غریبه است حتی به دورترین روستاها راه یافت
متجدد که شدیم انواع نان و نانوایی ماشینی وارد بازار شد در نتیجه بوی نان تازه از کوچه پس کوچه های روستا و شهر رخت بر بست
با آمدن تجدد و چشم و همچشمی غذا خوردن بر روی زمین و چهار زانو زدن و با دست غذا خوردن شد یک عمل دهاتی و قدیمی
با ظهور تکنولوژی گفتگوی پدر فرزندی و زن و شوهری و مادر دختری جای خود را به گوشی های همراه داد...

ادامه دارد

به مناسبت گرامیداشت روز معلم

روز گرامیداشت معلم که فرا می رسد دلم هوای مدرسه و میز و نیمکت می کند
دلتنگ پاکن و مداد تراش هایی هستم که هر کس داشت گویی همه داشتندراستی کجا ر فت آن همه سخاوت و صداقت و بی رنگی و یکرنگی؟
هنوز پس از این همه سال نگاهم را پر می کنم از درس هایی که معلم می گفت و ما تکرار می کردیم چه زود پر کشید دوره کودکی و کجا رفت آن همه سر خوشی ها و دوستی ها و رفاقت های ناب که هر گز تکرارش را در بزرگسالی نیافتیم؟
می خواهم به دوران کودکی ام بر گردم به طلایی ترین دوران زندگی ام تا معلمم دو باره مرا الفبا بیاموزد که گفته اند الف رمز الفت و مودت و مؤالفت و مؤانست است
و کلمه بیاموزد که رمز عشق است
و زیبایی صبح و طلوع خورشید و مهربانی را بیاموزم
می خواهم بر گردم به دورانی که افکارمان با نیت ها ی پاک و زیبا همراه بود و ما هر روز نیت پاک خودمان را با کلام دلنشین معلم پیوند می زدیم و می آموختیم
می خواستم در باره ی مقام منزلت معلم بنویسم اما قلم و دستانم توان و یارای نوشتن نداشتند
امروز 12 اردیبهشت و روز معلم است
دو باره بوی خوش 12 اردیبهشت نوازشگر مشام جان مان شد تا بهانه ای باشد برای سفر به دنیای کودکی و یاد کردن از درس ماندگارِ آب بابا و سارا و دارا و ... زحمت های تعلیم معلم.
روز معلم روز سلام به همه ی معلم هایی است که به ما مشقِ عشق و الفبا گفتند
هر چه گردی در زمان و روزگار
بِه نخواهی یافت از آموزگار

شأن استاد و معلم را بِدان
تا نگردی مایه ی دست بَدان

او کند کاری که کردند انبیا
پیش از پیغمبران بوده خدا

آدم از سر چشمه آموخت علم را
علم اسما صبر و عشق و حلم را

هر کسی آموخت از آموزگار
بی گمان دانا شود در روزگار

هر کسی درس معلم گوش کرد
جام شیرین عسل را نوش کرد

اندر این ماه بهار اردیبهشت
دشت و صحرا سبز مانند بهشت

حالتان خوش باد در این روزگار
نامتان پاینده باد آموزگار

اساتید محترم دانشگاه و حوزه و معلم های عزیز و گرامی روزتان مبارک دستان تان بوسه باران اجر کارتان با یزدان، نام و یادتان جاودان.

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (7)

هیچکس برایت از بیرون حال خوب نمی آورد
برای حال خوب، قدم اول و برای ساختن خشت اول مهم است
حال خوب باید چون آب چشمه از درون بجوشد شادی بیرونی مصنوعی و کم دوام است دیده ای برخی در خلوت آه می کشند و گریه می کنند ولی در جلوت شاد و مسرورند؟این گونه شادی چون تصنعی و ظاهری است زود از بین می رود
هر کس می خواهد حال واقعی اش واقعا" خوب باشد باید قدم اول را با نیت پاک بر دارد و خشت اول را صاف بگذارد
در زندگی چیدن خشت اول مهم است مراقب باش خشت را صاف بگذاری شنیدی که می گویند خشت اول گر نهد استاد کج / تا ثزیا می رود دیوار کج؟
مهم قدم اول است که انسان بر می دارد مسجد قبا را در نظر بگیرید حضرت ختمی مرتبت (ص) خشت اول مسجد را بر پایه تقوا صاف و محکم گذاشتند و چون ملاتِ اصلیِ دیوار نیتِ پاک و رضایتِ پروردگار بود تا ثریا دیوار راست رفت
حالا مسجد ضرار رو هم در نظر بگیریدچون اساس و پایه اش بر نفاق و تفرقه و اختلاف افکی و شبهه افکنی بود پیامبر(ص) به امر پروردگار فرمود مسجد ضرار را خراب کنند و آتش بزنند این دو مسجد دو پیام دارد هر خشتی که به نیت پاک و رضای خدا و اتحاد و همدلی و سلامت جامعه باشد صاف و ثمر بخش است و تا ثریا می رود دیوار راست و هر خشت و دیواری که به نیت ریا و دو دستگی و تفرقه و خودنمایی و به قول امروزی ها برای پوز زدنِ طرف مقابل باشد کج است و تا ثریا می رود دیوار کج،حال هرکدام از ما می توانیم به خشت های زندگی مان نگاه کنیم ببینیم قدم اول مان و نیت مان چه بود و چرا دیوارمان تا ثریا کج و یا صاف رفت؟
امیدواریم خشت های زندگی مان را صاف و در راه رضای حضرت حق قرار دهیم...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (6)

شاکر باش تا شِکر ستانی
پیر مردِ سرد و گرم روزگار چشیده همچنان سخنانی بهتر از دُر می فرمود و من سراپا گوش و هوش بودم
وقتی از او پرسیدم اگر بخواهم آدم شوم...دگربار قهقهه ای معنا دار زد و گفت کار را سخت مکن...
ولی برای شدن باید خشت اول را صاف گذاشت پرسیدم چگونه؟
استاد پیر ما فرمود:
اگر می خواهی بهره ببری باید سکوت کنی و بشنوی تا بدانی که انسان در دانستن و فهمیدن بارش را به مقصد می رساند
اگر می خواهی نزد همگان عزیز باشی خودت را برتر از دیگران مدان و اظهار فضل مکن
اگر می خواهی به کلامت گوش دهند در خور مخاطب و سنجیده و مستند و آرام سخن بگو...
اگر می خواهی ظاهر، کار خیرت فراموش نشود بانیان كارهاى نیك را فراموش مکن و از آنان به نیکی یاد کن
اگر می خواهی شاد باشی باران شو و غبار غم از دل ها بشوی
اگر می خواهی محبوب خداشوی برای مردم سودمند باش
اگر می خواهی آرامش داشته باشی اهل چشم و همچشمی مباش
اگر می خواهی علم و نام ماندگار داشته باشی آنچه آموختی به دیگران بیاموز
اگر می خواهی کشاورز خوبی باشی دانه های راستی و درستی و دوستی بکار و منتظر به به و تعریفِ دیگران مباش بی تردید روزی باران همه ی خوبی هایت را آشکار می کند
اگر می خواهی از کسی جواب هوی نشنوی به هیچکس های نگو
مگو ناخوش كه پاسخ ناخوش آيد
بكوه آواز خوش ده تا خوش آيد...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (5)

مقایسه کردن خود با دیگران می شود بلای جان
در لابلای حرف های پیر مرد روشن ضمیر واژه هایی را یافتم که تا کنون نخوانده و نشنیده بودم او زندگی را طور دیگری برایم معنا کرد پیر مرد که عاشق شکر گزاری بود با دعا و خواستن نیز انس ویژه ای داشت وقتی دلیل این همه شاد بودنش را جویا شدم نگاه مهربانانه ای کرد و گفت: انسان تا رها نشود زندگی نکند!
گفتم از چه رها شود؟
گفت از زندان هایی که خودش برای خودش ساخته پرسیدم کدام زندان ها؟
پیر روشن ضمیر ما گفت از زندان خود کم بینی،از زندان خود تحقیری، از ناچیز دیدن زندگی خود، از کلبه دیدن خانه خودش و قصر دیدن خانه دیگران،از رنج هایی که به جان خریده،از چشم و همچشمی با این و آن،از مقایسه و مسابقه خودش و خانواده اش با مردمان،از یأس و نا امیدی، از بد بخت دیدنِ خود و خوشبخت دیدن خلق خدا، از مرغ همسایه را طوطی دیدن، از آزار دادنِ خودش و...انسان تا وقتی خودش را از زندان های جهل خود کم بینی و خود بزرگ بینی و مقایسه کردن و چشم و همچشمی رها نکند بارش به مقصد نمی رسد
خداوند به تو چیزی داده که به دیگری نداده
پیر مرد گفت:آیا تا کنون به خلقت و آفریده های پروردگار توجه کرده ای؟گفتم بله
پیر مرد گفت از امروز به خلقت و زیبایی و تنوع گل ها فکر کن آیا بو و عطر و رنگ و شکل گل ها شبیه هم هستند؟ پیر مرد گفت درسی که این همه تنوع به ما دهد می گوید لطفا" خودت را با هیچکس مقایسه مکن که خداوند نعمت هایش را بجا و درست تقسیم کرده است

هر گلی بوی خودش را دارد
هر گلی رنگ خودش را دارد

و تو نیز خوش مقامی داری
عطر و رنگ و گل و بویی داری

تو که بهتر ز گل و گل هایی
در مقام از همه چیز بالایی

شکر گزاری کن و بین داشته ها
چشم واکن و ببین نعمت ها

داده نعمت به تو و همسایه
هر کدام داد یکی سرمایه

داد همسایه ی تو بس اموال
لیک احسن نبود او را حال

به تو فرزند عطا کرد صالح
و به او داد بلا و طالح

مال خوب است ولی بهتر از آن
همسر و حال خوش و فرزندان

دل تو حسرتِ او را دارد
او مدام حسرت تو را دارد

خودت آزاد بکن از این رنج
تا خداوند رساند به تو گنج

بهترین گنج سلامت باشد
زیست در اوج کرامت باشد

هرکسی داده خداوند مقام
نعمت خویش بر او کرد تمام

چشم بگشا و ببین داشته ها
شکر کن بر همه ی نعمت ها...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (4)

چرا شاکر نباشم وقتی خداوند...
پیر مرد همچنان برایم از باورهایش می گفت و من جذب نگاه مهربان و شکرهای پی در پی اش شده بودم
پیر شاکرِ ما با اینکه سن و سالش از 85 عبور کرده بود و به قول خودش تا چند روز دیگر به قله ی 86 سالگی صعود می کند ولی کمترین خستگی و احساس پیری و ناتوانی در وجود و نگاهش نمی دیدم
لبخندی که بر لبانش می شکفت انرژی بخش بود در طول گفتگو و آشنایی ام سخنی که در آن یأس و نومیدی باشد ندیدم چنان می گفت و چنان شکر می کرد که گویی خداوند همه ی نعمت هایش را به او بخشیده است
پیر مرد مدام از شکر و سپاس خداوند می گفت روزی از وی پرسیدم چرا خداوند را شکر می کنی؟
دگر بار لبخندی زد و گفت چرا شکر نکنم؟
خداوند را شاکرم برای آمد و رفتِ راحت و بی درد و رنج نفس هایم ،
شاکرم برای خانواده ای که چون نگین مرا در بر گرفته اند
شاکرم که به من همسری وفادار و فرزندان صالح و درستکار عطا فرموده
شاکرم برای توانایی راه رفتن و گفتن و شنیدن و دیدن نعمت های خداوند
شکر برای داشتن دوستان دلسوز و با وفا
شکر برای گذر از جاده های پر پیچ و خم زندگی
شکر برای این همه امیدی که در دلم موج می زند
شکر برای داشتن صبر تحمل حرف این و آن
شکر برای آبرو و حرمتی که خداوند عطا فرموده
شکر برای لذت بردن از غذایی که می جَوَم و می بلعم
شکر برای دوست داشتن خودم
شکر برای پنجره ای که رو به خدا دارم و هر روز صدایش می زنم
شکر برای این همه توفیق هایی که رفیق راهم شده اند...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (3)

در باره تعلقات دنیایی پرسیدم
پیر مردِ جوانفکر در جواب گفت:هر چیز به جای خویش نیکوست بانکِ اصلی و بانک مرکزی در قبرستان است گورستان ها پر از افراد ثروتمندی است که گمان می کردند مالشان حالِ دنیا و آخرتشان را خوب می کندولی...
پیر روشن ضمیر در حالی که با من سخن می گفت ناگهان و فی البداهه برایم این شعر را سرود که براستی غافلگیر شدم؛

مال دنیا به چه کارَت آید
چونکه این مال به کارَت ناید

این همه دَبدَبِه و ثروت و مال
می شود روز حساب وَزَر و وبال

جسم تو چونکه رود داخل گور
می شود طعمه ی عقرب یا مور

ای خوش آنکس که سبکبار برفت
با غم دِرهم و دینار نرفت

خُلق خوش داخل گورت چو بری
حسرت دار و ندارت نخوری

هر شب جمعه برو گورستان
تا ببینی چه شدند بد مستان

جمع مستانِ تفاخر و غرور
داخل قبر شدند طعمه مور

او که می کرد ستم بر دگران
روح او پَست شود و سر گردان

روی خاک هر چه مقام و عنوان
همه بر باد و فناست ای انسان

گفت اِنَ اکرمکم عندالله
هست محبوب و عزیزِ الله

غیر این دلخوشی های دنیاست
وقت مردن همه بر باد فناست

یک کسی بوده وکیل و قاضی
این دو بیچاره زخود ناراضی

دیگری بوده وکیل الوله
بعد از مرگ شده بیچاره

آن که نا شکریِ نعمت ها کرد
او ندانسته چه غفلت ها کرد

زندگی خوب و بدش می گذرد
ای خوش انکه دست خالی نرود

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (2)

سخن و کلام و مرام پیر مرد با سن و سال 85 سالگی اش همخوانی نداشت وقتی از وی دلیل خوب ماندنش را جویا شدم لبخندی طبیعی و نه مصنوعی بر لبانش نقش بست و گفت: حالت خوب و همه چیز بر وفق مرادت می شود اگر دلی را نشکنی و مالی را به ناحق نخوری
اگر دستی را بگیری و حالی را خوش کنی
اگر به داده ها راضی و شاکر باشی
اگر در مرز خودت حرکت کنی
اگر بارت را به دوش دیگری نگذاری
اگر در راه رضای خالق گام بر داری
اگر از چشم خلق دور شوی و به چشم خالق در آیی
اگر حرمت ها را نشکنی
اگر واسطه گان فیض را فیض بدانی
اگر از وجود عالمان بهره بری
اگر مال را وبالِ گردنت نکنی
اگر فضیلت ها و ارزش ها را قربانی رذیلت ها و بی ارزشی ها نکنی
اگر در کارها حتی عبادت افراط و تفریط نکنی
اگرخشت های زندگی ات را صاف بچینی
اگر به آنچه می دانی عمل کنی
اگر برای دانستن و فهمیدن از استاد پرسش کنی
اگر بدون خجالت آنچه را نمی دانی ابراز کنی
اگر به راه راهی نروی و هر کاری نکنی و هر حرفی را نزنی
اگر سود سکوت و زیان گفتن را بدانی
اگر بجا بگویی و بجا سکوت کنی
اگر در جایی که شأن تو نیست نروی
اگر با هر کس و نا کسی دهن به دهن نشوی
اگر از هر که روح و روانت را می آزارد دور شوی و...
ادامه دارد

آرام باش دلم(5)

گفتگوی دوستانه با دل
اشاره کردیم همین هایی که امروز در قامتِ بی بی، و پدر بزرگ دست و صورت شان پر چین و چروک و قامت شان خم و کم توان و یا ناتوان شده اند روز و روزگاری چهره ای ای شاداب و بشاش و توانمندی داشتند که گذر زمان و روزگار نقطه ها را جابجا کرد و نی نی ها شدند بی بی و شور و حال ها را با خود برد می بینی فاصله ی تغییر نقطه (از نی نی به بی بی) چه کارها می کند؟
در گذر زمان مردان و زنان قد خمیده را می بینی که گویی مدام بر روی زمین به دنبال گمشده خویش می گردند همان راست قامتان یا کودکانِ دیروز را می گویم همان هایی که مانند درختان سر سبز، روزگاری پر شاخ و برگ بودند کافی است به ثمره و میوه های این درختان که تا چند سال پیش از این تنه ی درخت در میان آن همه شاخ و برگ و میوه (فرزندان و نوه ها) گم بودند نگاه کنیم تا ببینیم بازهم زمان از آن ها زن و مرد تنها ساخت تا سال ها در بیکسی و تنهایی زندگی کنند و در بیکسی و تنهایی بمیرند جنگل هم باشی با بریدن شاخ و برگ و درخت هایت بیابان میشوی چه برسد به انسان!
دل نازینم! مرا از فردای نیامده مترسان که بارها گفته ام اگر به فکر فردایت هستی باش ولی بهای فکر فردا را به از دست دادن زندگیِ در حال گره مزن که جبران نا پذیر است چه روزهایی که به حرف تو گوش دادم و غصه روزهای رفته را خوردم و از ترس ناملایماتِ فردای نیامده زندگی در حال و اکنون را بر خود حرام کردم من نمی دانستم فردا نیز مانند امروز غم و شادی های خاص خود را دارد و نمی دانستم همه چیز به خوبی تقسیم شده و هر روز سهم خود را از زندگی دارد و من نیز سهمی دارم.
پایان

آرام باش دلم!(3)

گفتگو با دل
آری دلم! همه ی این ها را گفتم تا از صبر گفته باشم واز حد و اندازه نگهداشتنِ آرزوهایت که بدانی هر چیز به وقت خویش نیکوست و بدانی گیاهان و درختان نیز همیشه سبز نمی مانند برگ ها یشان زرد و شاخه هایشان نیز در مسیر رشد خم و یا شکسته می شود
آری دلم! از آرزوهایت بکاه که اگر دامنه ی آرزوها دور و دراز و دست نیافتنی باشد حسرت رسیدن و بر آورده شدنشان را با خود به گور خواهی برد می دانی داخل قبرها پر است از آرزوهای طولانی و دست نیافتنی که اگر صاحبانشان 500 سال هم عمر می کردند به آن ها دست نمی یافتند؟
صبور باش دلکم! صبور باش که مرا تجربه بیش از توست من به خوبی پیام بزرگترین دریاها و حتی اقیانوس را دریافت کردم که باید آرام بود بارها نام اقیانوس آرام را شنیده ایم و خوانده ایم به گمانم همین نام و پیام از چنان بزرگی کفایت می کند که اگر می خواهی بزرگ باشی و بزرگ بمانی و جهان ، تو را به بزرگی یاد کند آرام باش از آرام و صبور بودن، به جایی و نامی می رسی که خیلی ها انتظار رسیدنش را دارند! آب های کوچک با کمترین نسیم متلاطم می شوند اما اقیانوس همچنان آرام آرام است
مگر نشنیده ای که دنیا دو روز است، یک روز با تو،یک روز بر تو ،پس نا امید نشو،زمان زود میگذرد، و هر دو روز را تجربه خواهی کرد طعم و مزه های تلخ و شور و ترش و شیرین برای همین است که هر کدام را در وقت خودش یا بچشیم و یا به ما بچشانند زندگی نیز با چشیدن طعم تلخ و شیرین معنا می دهد ...
ادامه دارد

آرام باش دلم(2)

تفاوتِ نی نیِ دیروز و بی بیِ امروز
دلم که همواره خودش را به هر زرق و برقی گره می زند می دانم مرا به آنسوی ترکستان خواهد برد
خوش بختانه امروز فرصتی دست داد تا با دلم صمیمانه تر حرف بزنم و از کوتاه کردن آرزوهایش بگویم که گفتم:دلکم! تو از گذر و اثر زمان چه می دانی؟ تو از قامت بر افراشته ای که در همین گذرها خم می شوند چه می دانی؟ تو از بی بی شدن نی نی ها های دیروز چه می دانی؟فرق بی بی بودن و نی نی بودن در بالا و پایین شدن نقطه نیست که گذر زمان، نی نیِ دیروز را بی بی می کند نی نی که در روزگار خودش دُردانه بود و با عشق در آغوشش می گرفتند آرام آرام و در گذر زمان که بی بی شد محبت های اطرافیان فروکش کرد و بی بی تنهای تنها شد من شاهد ناز کشیدن های نی نی های زیادی بوده ام شوربختانه همان نی نی ها وقتی بی بی شدند تنهایی و حتی بیکسی به سراغشان آمد همه ی نی نی ها روزگاری عزیز بودند و دور و برشان پدر و مادر و برادران و خواهران و اقوام و...بودند ولی همین ها در اوج کم توانی و نا توانی نه کسی با آن ها همنشین می شد و نه همکلام و نه همراه و نه همنشین و...
دلکم! من نیز گاهگاهی به آن روزهای با شکوه و عزت و احترام فکر می کنم که برای در آغوش کشیدن مان نوبت می گرفتند و مدام بر گونه هایمان بوسه می زدند و هر گز از ما جدا نمی شدند و برای به حرف آوردن و راه بردن مان آن همه وقت می گذاشتند این ها را برایت گفتم تا گفته باشم در مسیر زندگی هم سختی و دشواری هست و هم سهل و آسانی همچون طعم های شور و تلخ و ترش و شیرین که نا گزیر باید چشیدشان و...
ادامه دارد

آرام باش دلم!(1)

دلم همه را گل و بلبل می بیند جر خودش را
به تبعیت از دلم داشته های دیگران را می بینیم جز داشته های خودم
عیب های مردم را می بینم جز عیب های خودم را
مرور می کنم گذشته را و نمره ی منفی می دهم به حال و زندگی و بودنم
مدام تکرار می کنم این چه زندگی است که من دارم؟
اوضاع و احوالِ همه خوب است جز من
احساس می کنم به آخر خط رسیده ام می دانم بعد از این نیز وضع خوبی نخواهم داشت
آینده خوب مال آدم های خوب است من که خوب نیستم!
زمان را از دست دادم آینه هم هر روز می گوید پیر شده ام
سال هاست دلم خوشحالی را پس می زند
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه ...
گفتم دِلَکَم! آرام باش که آنچه می گویی مضحک است
بی شک نا امیدی زائیده یک مشکل است مشکل کوچکی که خودمان پرورشش می دهیم و بزرگش می کنیم خوشا به حال آنکه اجازه نمی دهد واژه ی یأس و نومیدی در دلش خیمه بر پا کند و عنان زندگی اش را از او بگیرد
چه خوب گفت:دلگیر مباش از آنکه به تو پشت کرد و نگران نباش از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست مگر نشنیده ای که می گویند: میوه ی درخت صبر ظفر است؟
دلکم! به کجا چنین شتابان؟این ره که تو می روی آنسوی ترکستان است لَختی آرام بگیر دلکم!...
ادامه دارد

انسان و حسرت های دنیا و آخرت (5)

کاش تن به ازدواج نمی دادم
کاش فرزندی نداشتم
کاشششششششش
اشاره شد حسرت های قیامت قابل جبران نیستند و گفتیم هر آدمی یک سری حسرت های دنیایی دارد که قابل جبران هستندبرخی از حسرت ها هم یا در گذر زمان حل می شوند و یا به ما می گویند اتفاق یا اتفاق های پیش آمده در قد و قواره حسرت خوردن نیستند به عنوان مثال؛ دختر و پسری که با دیدن ظاهر فریبنده ی یکدیگر دل در گرو هم دارند و به اصطلاح عاشق می شوند برای وصال،خود را به آب و آتش می زنند ولی با گذشت زمان و خاموش و سرد شدنِ آتش عشق متوجه می شوند راه را و یار را اشتباه گرفته اند آن دو کبوتر عاشق از آغازِ سرد شدنِ آتش عشق شان حسرت روزهایی را می خورند که در فراق بودند این دو کبوتر عشق، رفته رفته به جایی می رسند که می گویند کاش می شد بر گردیم به قبل از آشنایی و کاش او را نمی دیدم کاش بله نمی گفتم کاش فرزندی از این...نداشتم و ای کاش...
مردم در خانه و بیرون و محل کار و کسب و کارشان کاش هایی دارند
کاش فلان ملک را خریده بودم
کاش فلان معامله را انجام نمی دادم
کاش این وصلت سر نمی گرفت
و یا کاش با فامیل وصلت نمی کردم
بر عکسش هم هست یعنی کاش با غریبه وصلت می کردم
کاش فرندانم همه دختر بودند
و یا کاش همه ی فرزندانم پسر بودند
کاش با فلانی مشورت نمی کردم
کاش با پدرم مشورت کرده بودم
کاش وطن را ترجیح می دادم و هجرت نمی کردم
کاش زودتر از این ها زندگی ام را به شهر می بردم
کاش درس می خواندم و برای خودم کسی می شدم
کاش هر گز درس نمی خواندم
کاش جایی دور از همه زندگی می کردم
کاش در کنار دوستانم بودم
کاش سفره دلم را برای این و آن باز نمی کردم
کاش کسی بود تا با او درد و دل می کردم
کاش برای انتخاب رشته تحصیلی ام مشورت می کردم
کاش خودم تصمیم می گرفتم و تن به مشورت نمی دادم
کاش به اولین خواستگارم جواب مثبت داده بودم
کاش عجله نمی کردم و به اولین خواستگارم جواب منفی می دادم کاش و کاش و کاشششششش

سلام بر ویرانه های همیشه آباد غزه

سلام بر فلسطین
می خواهم در یک صبح جمعه ی پر امید نامه بنویسم
نامه به ویرانه های غزه و دل های آباد مردمانش
و به زنان و مردان و کودکان غزه
می خواهم بنویسم اما قلم را یارای نوشتن نیست و دستانم توانِ چینش حروف کلمات را ندارند
می خواهم نامه بنویسم به کودکان گرسنه ای که تا رسیدن نامه ام شاید از گرسنگی جان به جانان تقدیم کرده باشند
می خواهم سلام کنم به غزه و شهدای غزه و پدران و مادران داغدیده و کودکان و جوانان و جوانان غزه که شهادت را با لبخند در آغوش می کشند و در خون غلطیدن را فوز عظیم می دانند
سلام بر استقامت و صبر و پایداری و خشم و غرور مردم فلسطین
سلام به سکوت شب هایی که با غرش هواپیماهای غاصبین و صدای انفجار بمب های متجاوزین می شکند
سلام بر غزه که تنها روشنایی شب هایش انفجار بمب های اهدایی امریکاست
سلام بر لبخند کودکانه ی کودکان غزه و انگشتی که به علامت پیروزی نشان مان می دهند
سلام بر صفای دل میانسالان و پیرهایی که وعده ی خداوند و پیروزیِ نهایی را برای جوانان شان تکرار می کنند
سلام بر حقیقتِ غزه و تکرار آب بستن بر خیمه گاه
سلام بر اسیران و آزادگان و زندانیان در بند
و ننگ ابدی بر متجاوزانی که به کشتن زنان و کودکان افتخار می کنند
ننگ ابدی بر کسانی که جنگ و کشتار را تشویق و هدایت می کنند
ننگ ابدی بر بی تفاوتیِ مجامع بین المللی و کشورهای عربی
ننگ ابدی بر صهیونیست های غاصب که روز بروز رسواتر و زبون‌تر و خوارتر می شوند
ننگ ابدی بر تشویق کنندگان و تجهیزات دهندگانی که با درندگان و اهریمنان، پیمانِ دوستی بستند تا آن کنند که؛
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا / آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند.

عقل، یکی از نعمت های بی بدیل خداوند(2)

اساس دین عقل است
حکایت ملاقات با بیماران روانی به همراه حجت الاسلام ...
اگر قسمت قبلی را ملاحظه کرده باشید در باره اهمیت عقل گفتیم و رفتن مان به تیمارستان و گفتگو با بیماران روانی که شگفت آور بود
به توصیه مسؤل مربوطه از بخش های مختلفی دیدن کردیم وی ما را به بخشی برد که بیشتر بیماران دانشجو و معلم و استاد و به طور کل تحصیلکرده بودند زمان طولانی با آن ها گفتیم و شنیدیم هر کدام خاطرات دلنشین و غم انگیزی داشتند چون با نقل گفته ها و خاطرات آن ها بی تردید کامتان تلخ می شود از ذکر جزئیات خود داری می کنم تنها به این کته اشاره می کنم که مسؤل مربوطه ما را به بخش ناراحت کننده تر برد که وقتی با آن ها گفتگو می کردم اکثرشان از بنده خواهش می کردند از دست دیوانه ها (یعنی پزشکان) نجات شان دهم بیشترشان معتقد بودند پرستاران و پزشکان و ...همه بی عقل هستند وقتی پرسیدم خودت چی آیا عاقل هستی یا؟...بی درنگ گفت بله من عقل دارم ولی این ها بی عقل هستند!
همه ی این نوشته ای که ملاحظه می کنید در ارتباط با همین نکته است که بیماران روانی هم دیگران را بی عقل می دانند عقل به اندازه ای اهمیت دارد که از نظر اسلام محرومین از نعمت عقل تكليف ندارند،
وقتی دلیل بیماریشان را پرسیدم گفتند مرگ یک عزیز،ورشکستگی، نا امیدی،استرس و اضطراب و اختلاف های خانوادگی، ضامن شدن و به زندان رفتن و تصادف مرگبار و... دلیل اینجا بودن شان است.
در یک مطالعه تطبیقی به این نتیجه رسیدم که همه ی ادیان و فیلسوفان و شاعرانِ دینی و غیر دینی بر اهمیت عقل تأکید دارند اما همه گویند ولی گفته اسلام دگر است
چو ن با عقل می توان خدا و خود و نعمت ها و دیگران را شناخت و شکر گزار بود...
ادامه دارد

عقل، یکی از نعمت های بی بدیل خداوند(1)

ادعای عاقل بودن،سن و سال نمی شناسد همه ی انسان ها حتی بیماران روانی، دیگران را بی عقل و خودشان را عاقل یا عاقل تر می دانند در محاورات مان هم وقتی می خواهیم کسی را تحقیر کنیم بر چسب بی عقلی به او می زنیم اینکه اشاره شد بیماران روانی هم خودشان را عاقل و دیگران را نادان و بی عقل می دانند به خاطره ای اشاره می کنم که در مشهد برایم رخ داد
روزی در کتابخانه رضوی بین دوستان اهل مطالعه و مناظره سخن از جایگاه و تعریف و معنای عقل شد هر کس چیزی گفت بنده هم گفته ی «رنه دکارت» را گفتم:(در بین تمامی مردم تنها عقل است كه عادلانه تقسیم شده، زیرا همه فكر می كنند به اندازه كافی عقل دارند)
در پایان، یکی از آقایان پیشنهاد کرد هر چند وقت یک بار برای ثواب به بیمارستان ها و برای اطلاع بیشتر و پی بردن به اهمیت عقل،به مراکز نگهداری بیماران روانی برویم و از بیمارانی که نمی شناسیم عیادت کنیم عصرگاه یکی از جمعه ها به یکی از بیمارستان های مد نظر ایشان رفتیم چون زمان کافی نداشتیم قرار گذاشتیم جمعه ی بعدی به تیمارستان یا محل نگهداری بیماران اعصاب و روان برویم خوشبختانه این اتفاق رخ داد و با آمادگی کامل به محل مورد نظر رفتیم قبل از ورود به این مرکز، آداب همکلام شدن با بیماران روانی را به بنده آموزش دادند باور بفرمایید اگر بیماران، لباس مخصوص بر تن نداشتند هر گز نمی توانستیم بفهمیم شخصی که با ما سخن می گوید پزشک و یا بیمار روانی است...
ادامه دارد

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(3)

می خواستم بگویم اما ترسیدم مسخره ام کنند
می خواستم بگویم کسی منکر در آمد و فرصت های شغلی شهر نیست امکان پول در آوردن هم به مراتب از روستا بیشتر است ولی باید قیمت تمام شده ی هر دستاوردی رو محاسبه کرد به عبارتی باید دید این در آمد چه چیزهایی از شما می گیرد و چه چیز تحویل تان می دهد
خواستم بگویم بیماری هایی نظیر چاقی، سینوزیت، دیابت، کمردردهای مزمن، چربی خون ، سکته های مغزی و قلبی و از همه بدتر ضعف اعصاب و روان،زاییده کار و زندگی شهری و غذاهای صنعتی و آماده می باشند و روستائیان به دلیل فعالیت ها یدی و تحرک و کار مداوم از نعمت سلامتی و شادابی بر خوردارند
خواستم بگویم تغذیه و خورد و خوراک روستائیان به مراتب سالم تر و بهتر از شهری هاست به ویژه لبنیات و روغن و سبزیجات تازه در روستا که به دور از هر ماده شیمیایی است و نقش سازنده ای در طول عمر و سلامتی روستائیان دارد
دلم می خواست بگویم شما مدام در حال دویدن هستید در حال دویدن فکر می کنید
در حال دویدن حرف می زنید
در حال دویدن خرید می کنید
در حال دویدن به سرکارتان می روید
در حال دویدن از محل کار بر می گردید
کم مانده در حال دویدن پنچری ماشین تان را بگیرید شما فرصتِ یک زندگیِ آرام و بی دغدغه را از دست می دهید آنهم زندگی که قابل تکرار نیست
دلم می خواست خیلی چیزهای دیگر بگویم ولی می دانستم حرف مرا به دلیل بی سوادی و دهاتی بودنم قبول نمی کنند و حتی ممکن است مرا مورد تمسخر قرار دهند از این رو نگفتنی هایم را برای روز مبادا گذاشتم...
ادامه دارد

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(1)

ما خواب بودیم که گفتن همه چی عوض شده
گفتن همه چیز در حال پیشرفته اگه اونایی که خواب هستن بیدار نشن و اونایی که نشسته اند بر نخیزند و اونایی که راه می روند ندوند نمی رسند
گفتن پاشید که زمین و زمان پیشرفت کرده بدوید تا از قافله تمدن عقب نمانید از شما چه پنهان ما هم شال و کلاه کردیم و زدیم به جعده(جاده) و روستا رو ترک کردیم
دویدیم و دویدیم راه ها را در نوردیدیم تا که به شهر رسیدیم پرسیدیم آیا ما که زودتر آمدیم متجدد هم شدیم؟ گفتن نه هنوز خیلی مونده یک مدت که در شهر بمانی شهری می شوی
هنوز خستگی در نکرده بودیم که از حال همسایه ها شان پرسیدم یکی با خنده گفت:اینجا از همسایه خبری نیست
گفتم این همه خانه...گفت هیچکس دیگری رو نمیشناسه!
گفتم حیاط این خونه کدوم طرفه؟گفتن آپارتمان ها حیاط ندارن، گفتم آپارتمان کی هست زنِ یا مرد؟همه بهم خندیدن!
گفتم شرمنده،مستراحش...دو باره همه زدن زیر خنده که اولا" مستراح نه و دستشویی یا توالت،دومندش همین درِ کوچکِ بیخ گوش شما توالتِ
گفتم اینجا نزدیک نشیمن و سفره و غذاخوری ؟ همچنان به من می خندیدن که چرا افکار دهات رو در شهر مطرح می کنم
سفره را با فاصله 20 سانت با محل ...گستردند گفتن اینجا چند نوع نان دارد که حق انتخاب با شماست از این حرف شان خوشحال شدم ولی وقتی نان را دیدم و خوردم باز یاد نان قلعه مان و روستایمان افتادم گفتم هر دو تا نان است اما این کجا و آن کجا؟
با همان گویش دهاتیِ خودمان خیلی حرف ها و توصیه های مفید برایشان داشتم اما ترسیدم بگویند...
ادامه دارد

نگاه خاله جان به برنامه های حسینیه معلی (2)

خاله جانم کوتاه آمد!
وقتی به خاله جان گفتم هر صنف و شغل و هنر و علم و دین و مذهبی کارشناسان خاص خود را دارند و هرکس نباید و نشاید در امور و تخصصی که نمی داند دخالت کند خوشبختانه از حجم ناراحتی اش کاسته شد گفتم خاله جان! یکی از مداح ها می گفت روضه می خونیم یه عده که چندان ارادتی هم به اهل بیت ندارن میگن کشور شده عزاخانه، سال در دوازده ماه همش مداحی و غم و گریه و مصیبت برامون درست کردن، وقتی شاد می خونیم میگن این ها مداح نیستن والا به جای سینه زدن از این کارهای سبک نمی کردن گفتم خاله جان! اگر نمی خواهید بچه هاتون تن به شادی حرام بدهند آن ها رو از خنده ی حلال و شادی حلال محروم نکنید عبوس بودنِ برخی از پدر و مادرها ( به ویژه و به ویژه پدرها)و سختگیری های سخت و بیجا و ملال آوری که دارن، فرزندان شان را گمراه و متمرد و بی اعتنا و از خودشون دور میکنه مثل حاج حسنعلی که مرد مؤمن و اهل عبادت و مسجد و قابل احترامه ولی چون تند و عبوس و لجوج بود و فکر می کرد از همه ی رازهای پنهان و آشکار خلقت و قرآن فقط او آگاهی داره و می خواست بچه هاش مثل وی فکر کنند و هرچه را دوست دارد دوست بدارن همه ی ما شاهدیم که از بین 6 فرزندان خوبی که خدا به او داده حتی یک نفر هم با ایشان همراه نشد و آقا حسنعلی در خانه خودش تنهاست و احساس غربت میکنه
آره خاله جان! درست است که سن و سال شما بالاست و حرمتت واجبِ ولی گفته اند وارد شدن در مسائلی که انسان از آن علم ندارد وجاهت شرعی هم ندارد
پیغمبر اکرم (ص) در حدیث شریفی فرموده اند:از اظهار دانش در آنچه نمی دانی پرهیز کن تا از عذاب الهی در قیامت در امان باشی
بیا و خدا قوت و آفرین و احسنت بگو به مداحانی که هم هنر خنداندن دارند و هم گریاندن
نکند مانند حسودان باشی که حسادت را خداوند خوش ندارد
خاله جانم این بار حرف های مرا چرت و پرت ندانست و دعا کرد در حق همه ی کسانی که شادی را به دل ها عرضه و هدیه می کنند به ویژه مداحان و دست اندر کارانِ برنامه ی شادِ حسینیه معلی

نگاه خاله جان به برنامه حسینیه معلی (1)

خاله جانِ من که عمرش دراز باد 122 بهار را گذرانده چشم شیطون کور از لحاظ جسمی و روحی سالم است خاله جان دوازده پسر و 4 دختر دارد که هر کدام از هم بهتر می درخشند زمین های حاصلخیز و احشام و گله ی گوسفندش زبانزد است اما نمی دانم چرا گاهی چنان آه عمیقی از دل بر می کشد که اطرافیان از سوز آه او احساس سوختن می کنند همین دیروز این اتفاق رخ داد وقتی دلیل آه کشیدن خاله جان را پرسیدم گفت:من هزار یک غم دارم گفتم خاله جان! یکی از غم های مهم و آزار دهنده ای که داری بگو شاید کمکت کنیم؟خاله جان گفت: الآن سه روز است مرغ ما می رود خانه همسایه تخم می گذارد دانه از من فضله اش اینجا تخم مرغش اینجا و اونجا!
بعدش با تشر رو به من کرد و گفت: تو هر روز خز عبلات می نویسی و چرت و پرت تحویل مردم می دهی یک چیزی برای این هایی که با مسخره بازی دست می زنند و هورا می کشند و شادی می کنند بنویس و بگو این کارها خلاف اسلام است
اولش هر چی فکر کردم منظور خاله جانم را درک نکردم ولی رفته رفته از لابلای صحبت هاش متوجه شدم منظور خاله جان برنامه های شاد و مناسبتیِ حسینیه معلی است گفتم خاله جان این برنامه شاد و شادی بخش و فرحبخش مورد قبول علمای اعلام است و مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفته برنامه های شاد حسینیه معلی حد اقل برای ساعتی غم زدایی می کند و اثرات خوبی دارد چرا شما مدام به دنبال غم می گردی؟چرا برای دلت غم پیدا می کنی؟شما باید به این عزیزانی که شادی را به دل ها عرضه می کنند خدا قوت بگویی نه اینکه با وجود علمای اعلام فتوا دهی این کار خلاف اسلام است مگر تو از اسلام چه می دانی یا چقدر می دانی؟ من و شما باید در حد و اندازه و قواره عقل و دانش و علم مان سخن بگوییم و قضاوت را به اهلش واگذاریم...
ادامه دارد

آن یکی خر داشت پالانش نبود(3)

در دل هر رنج لذت هل بوَد
آدم بی صبر و تمامت خواه که می خواهد خیلی زود دنیا برایش به کام و به نام و به نان و مقام باشد نمی داند لذت ها زائیده رنج هستند مهندسی دنیا چنین است که همه ی خشت ها ردیف و بناها مستحکم و مکان ها صد در صد دلنشین نیستند مگر نه اینکه در دل هر سختی آسایشی است؟(اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْراً براستی که با سختی آسانی است.) فلسفه رنج و سختی نیز لذت است که پس ازرنج نصیبِ رنجدیده می شود مثلا" پس از کار سخت، استراحت کردن
پس از گرسنگی و تشنگی شدید، خوردن و آشامیدن
پس از درد، تسکین یافتن
پس از اسارت، آزادی
پس از خانه بدوشی و مستأجر بودن، صاحبخانه شدن
پس از رنج فراق، وصال
پس از جنگ،صلح
پس از تحملِ درد زایمان مادر، تولد فرزند و به بار نشستن و لذت وافر بردن
همانا پس از سختی آسایشی است
پس از محنت و رنج آرامشی است
زمین سختی های بیل کشاورز را تحمل می کند و سپس از آن گل ها و سبزه ها می روید
نروید هیچ تخمی تا نگندد
نه کاری برگشاید تا نبندد
همه ی خوبی ها و لذت ها میوه های صبر هستند صبر درختی است که اگر هم دیر به بار بنشیند سرانجام در دنیا و آخرت ثمر می دهد
کسی که می خواهد محبوب خلق و خالق باشد باید با صبر و بردباری دیگران را تحمل کند تا او را تحمل کنند هر گز همه چیز بی عیب و کامل و صد در صد بر وفق مراد نیست لطفا" نگاهی به خودمان بیندازیم تا...بگذریم!

آن یکی خر داشت پالانش نبود(2)

بی صبریِ بنده ی نا سپاس خدا
ناز پرورده ای که می خواهد همه چیز، آن طور که می خواهد پیش برود نمی تواند صبور باشد
نا شکیبا حتی کمترین درد و رنج و سختی را بر نمی تابد به عبارتی می خواهد دنیا تمام و کمال، به کامش باشد این خواسته ی بسیار خوبی است و در دعاها نیز خوبی های فراوان و کثیر را در خواست و التماس داریم ولی باید قبول کنیم که خالق، مخلوقش را در رنج و سختی آفریده است لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ براستى که ما انسان را در سختی و رنج و مشکل آفریدیم.
و این رنج و سختی برای پالایش و تصفیه و خالص و طاهر و مصفی شدن بنده اش می باشد
بر روی قاشق چایخوری نوشته بودند:
تیشه ها خوردم بسی فرهاد وار / تا رسیدم بر لب و دندان یار
میگه اگه می بینی اکنون نوازشگر لب و دندان یار شده ام بدان مثل فرهاد که برای رسیدن به شیرین آن همه تیشه زد من نیز تیشه ها خوردم کنایه از تحمل سختی هایی است که باید چون طلا و نقره برای تصفیه و مصفی و ارزشمند شدن، سختی های آتش گداخته شده را نحمل کرد
چرخ روزگار اینگونه می چرخدکه اگر امروز به نام و به کام و به مال و مقام است بی تردید فردا به دام خواهد بود و بر عکسش نیز صادق است آدمی هر کار کند و هر چه داشته باشد احساس کمبود می کند به قول حضرت مولوی:

آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می نامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست ...
ادامه دارد

آن یکی خر داشت پالانش نبود(1)

بی صبریِ بنده ی نا سپاس خدا
بعضی ها مدام به دنبال فراهم کردن ابزار و آلات ناراحت شدن هستند یعنی برای ناراضی بودن و نق زدن شان از زندگی و کار و معاش، ابزارها و بهانه های مختلفی دارند
می گفت: از کاری که دارم راضی نیستم یعنی از اول هم دلم با این کار نبود شغلش را که تغییر داد احساس راحتی می کرد ولی چند ماه که گذشت از ساعت کاری و رفت و آمدش اظهار ناراحتی می کرد
خوشبختانه وقتی ساعت کاری کارکنان رو تغییر دادن خیلی خوشحال شد ولی طولی نکشید که از همکاران جدیدش گله مند بود و به قول خودش از دست شان خون دل می خورد
دو سال بعد طبقه بندی مشاغل باعث شد ارتقاء پیدا کنه و با اشخاص دیگه ای همکار بشه که به قول خودش عالی شد ولی هنوز جوهر حکم جدید خشک نشده بود که از دستورهای پی در پیِ مدیرکل اظهار ناراحتی می کرد
مدیر کل یک سال بعد رفت و مدیر تازه واردی جانشین او شد اینجا بود که خوشحالی این بنده خدا مضاعف شد ولی گله هایش در باره نا کافی بودنِ حقوق جایگزین بهانه های قبلی شد
خدارو شکر مدیر جدید با ارتقاء شغلیِ مجدد ایشان موافقت کرد و حقوقش زیاد شد ما هم گفتیم الحمد و لله که میرزایی هیچ بهانه ای برای ناراحت بودن نداره اما دیری نپایید که بدتر از همیشه درهم و برهم بود وقتی دلیلش رو پرسیدیم گفت پُست جدید گر چه حقوقش مکفی و بالاست ولی استرس خاص خودشو داره
گفتم دوست عزیز! جنابعالی همیشه ابزارهای ناسپاسی و نا شکری را همراه خودت داری من هر گز شما رو قاتع و شاکر و راضی ندیدم در صوراتی که به قول حضرت مولانا
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(6)

پیشرفت بدون تغییر پَسرفت است
آنکه به قول خودش همه چیز دارد ولی چون اخلاق ندارد دایم در حالِ عقبگرد و پسرفت است
آنکه مردم سخنش و نوشته اش و پند و موعظه اش و حضورش را بر نمی تابند هرچند به ظاهر نکو گوید نه تنها پیشرفت نکرده که پسرفت کرده است
آنکه مال دارد ولی حال ندارد پیشرفت نکرده است
آنکه چون ثروت دارد دیگران را پند و موعظه میکند ولی پند و موعظه ی مشفقانه نزدیکترینش را نمی پذیرد ثروتش عامل پسروی او شده است
آنکه نمی داند و گمان می کند از همه بهتر می داند دچار وهم و خیال و پسروی است
کسی که اخلاق و ادب و نزاکت را زیر پا می گذارد هر گز پیشرفت نمی کند
امام خمینی:«گاهی وقتها گوینده در عین حالی که خوب می‌گوید، در عین حالی که خوب می‌نویسد، کتاب توحید هم می‌نویسد، کتاب اخلاق هم می‌نویسد، لکن همان نوشتن است و گفتن است و عرضه داشتن است، خودش از آن بیخبر است. بسیار مسائل است که گویندگان هر جا باید باشند می‌گویند، مسائل را طرح می‌کنند و خیلی هم خوب طرح می‌کنند. و خیلی هم خوب عرضه می‌کنند و دعوت خوب می‌کنند و موعظه خوب می‌کنند. لکن از باب اینکه خودشان ساخته نشده‌اند، می‌گویند و خودشان بیخبرند. چه بسا اشخاصی که کتاب اخلاق می‌نویسند و بسیار هم خوب می‌نویسند، و خودشان متَّصف به اخلاق حسنه نیستند. و چه بسا اشخاصی که توحید را خوب تدریس می‌کنند و خوب القا می‌کنند و خودشان بیخبرند. گوینده اگر خودش بیخبر شد، تأثیر در کلامش هم کم خواهد شد. گاهی یک انسانی در گفتار بسیار خوب است و بسیار جمیل صحبت می‌کند. در نوشتن هم بسیار خوب چیز می‌نویسد و خوب القا می‌کند، لکن خودِ نویسنده و خودِ گوینده و خودِ موعظه کننده را وقتی انسان می‌بیند، می‌بیند عملش آن‌طور نیست«

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(5)

آیا آدم بد تغییر پذیر است؟
پیشرفت در همه ی حوزه هایی که خدمت به خود و دیگران را رقم می زند نکوست ولی چه خوب است که پیش از هر نوع پیشرفتی به تغییر مثبت فکر کنیم که پیشرفتِ بدون تغییرِ مثبت و بدون اخلاق و ایمان و ادب بی پشتوانه است و شاید تیغ بران به دست زنگیِ مست باشد که بی شک برای خود و جامعه و کشور و همسایگان خطرساز و خطرناک است.
این حرف هم که می گویند روز بد خوب می شود ولی آدم بد خوب نمی شود حرف بی اساس و عوامانه است این نوع تفکر، رسالت پیامبران را که از جانب خداوند برای هدایت بشر آمده اند زیر سؤال می برد انسان همواره در امور دین و زندگی و خانواده و تربیت اولاد روابط زن و شوهر و کشور داری و تجارت و سیاست و اخلاق مداری نیازمند موعظه و راهنمایی است این وظیفه و امر مهم بر عهده ی پیامبران و امامان و علما و استادان و مربیان (والدین و معلمان) است که نوع بشر را ترغیب به خودشناسی و خداشناسی و نشان دادن راه راست و تغییر خوی حیوانی به انسانی می کنند نشانه های فراوانی داریم که انسان هایی با خلق و خوی بد با یک تلنگر چنان تغییر مثبتی در خود ایجاد کرده اند که بسیاری از اهل علم و معرفت و رهروان سیر و سلوک را پشت سر گذاشته اند هر کس باید برای تغییر خلق و خو و رفتار و کردارش از بدی به سوی خوبی،خودش گام اساسی بر دارد و تا نخواهد نمی شود انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتي) را تغيير نمي‏دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(4)

تغییر بهتر از پیشرفت
و خوبی بهتر از خوشی
و کمال بهتر از سعادت است
همه ی این واژه ها(پیشرفت و تغییر و خوبی و خوشی و سعادت و کمال ) خوب هستند ولی هر یک مراتبی دارند
در دعاها بیشتر به تغییر توجه داریم در دعای غریق که سفارش فراوان شده و بیشتر در قنوت می خوانیم: یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ ؛ از خداوند مهر گستر و تغییر دهنده قلب ها می خواهیم قلب مان را بر دین خودش ثابت و استوار گرداند
و در دعای اول سال نیز عرض می کنیم ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها ای مدبر شب و روز ای گرداننده سال و حالت ها بگردان حال ما را به نیکوترین حال
ملاحظه فرمودید که منظور از تغییر، قد و وزن و اندام انسان نیست که این ها به عنوان رشد ظاهری در گذر زمان اتفاق می افتند بلکه نگاه مان به تغییر درونی و تغییر اساسی اخلاق و رفتار خدا پسندانه است خیلی ها تغییر نمی کنند مثل کسی که سفرهای زیارتی فراوان دارد و از اخلاقیات می گوید و می نویسد ولی چون نتوانسته و یا نخواسته در کلام و نگاه و خدا باوری و مردم داری و رفتارش تغییر ایجاد کند خسر الدنیا والآخرة ذالک هوالخسران المبین است
یعنی در دنیا و آخرت زیانکار است و این زیان آشکار است.
آیا نگون بخت تز از چنین آدمی یافت می شود که نه دنیا را داشته باشد و نه آخرت را؟ ...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(3)

پیشرفت سعادت است و تغییر کمال
و اگر هر دو حاصل شود فوز عظیم است
به پیشرفت کشور خودمان و دیگر کشورها اشاره کردیم و در باره ی تفاوت زندگی مردم حال و گذشته نیز نوشتیم که این دو دوره قابل قیاس نیستند اما پرسشی مطرح شد که آیا مردم دنیا به میزان پیشرفتی که داشته اند تغییر مثبت و درونی هم داشته اند؟ فرق است بین پیشرفت و تغییر که اولی را به کمک این آن و یا رونق کسب و کار و یا هر چیز دیگر می توان کسب کرد و یا یک شبِ به آن(ثروت و قدرت) دست یافت ولی تغییر از آنجا که باید جوشش درون باشد چنین نیست پیشرفت در به دست آوردن است ولی تغییر شاید از دست دادن باشد
تزکیه نفس
می گویند از عارفی پرسیدند: از این همه دعا و مراقبه به درگاه خـداونـد، چه به دست آورده‌ای؟
عارف گفت: هیچ! اما بعضی چیز‌ها را از دست داده‌ام مانند خـشـم، نگرانی،اضطراب، افسردگی، ترس از مرگ و پیری، احساس عدم امنیت ، حرص و طمع، یأس و نومیدی، حب دنیا و دنیا پرستی،حس انتقامجویی ، سخن سازی و خبر سازی،غرور و تکبر و...
نباید دلخوش به دست آوردن ها باشیم که گاهی از دست دادن ها نیز می توانند دل انگیز و راهگشا باشند آنهم برای رسیدن به کمالات و فضیلت ها و شایستگی هایی که به عنوان انسان شایستگی اش را داریم
با همین نگاه است که اگر کاری وفق مرادمان نشد و یا بارمان به مقصد نرسید می گوییم: آنچه دلم خواست نه آن شد آنچه خدا خواست همان شد...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(2)

پیشرفت کشاورزان در کاشت و برداشت محصول
پیشرفت مردم در سهل شدن امور زندگی
پیشرفت در سفرها و ارتباط و ساخت نرم افزار و سخت افزار و جنگ افزار و...
هم اکنون که آماده نوشتن شدم از زندگی سختِ کشاورزانِ بهمن آباد در چند دهه پیش یادم آمد که در هوای داغ کویر و دهان و زبان روزه، 16 ساعت ساقه های گندم و جو را درو و خرمن می کردند و از اینکه لقمه حلال بر سفره می گذاشتند خشنود و شاکر بودند روحشان شاد
و امروز در دنیایی که همه چیزش صنعتی شده کشت و کار و برداشت محصول با ابزار و تراکتور انجام می شود حتی خرمن کوبی هم به تاریخ پیوسته است
از اوضاع کنونی کشور خودمان و دیگر کشورهای همسایه هم گفتیم که به قول مَثَلِ رایجِ ما دهاتی ها کسانی که نانِ شب شان را نداشتند اکنون به نوایی رسیده اند الهی شکر
تغییر مثبت در حوزه علم و عمل و...
بی شک زندگی مردم در این روزگار با زندگی پدران شان قابل قیاس نیست و به هر بخش از زندگی ها که نگاه کنیم نشانه ی پیشرفت بدیهی است ولی بحث اصلی ما در این نوشته تنها تعریف از داشته ها نیست بلکه نگاهمان به تغییر است یعنی دنیایی که کهکشان ها را در می نوَردَد و این همه ابزار ارتباط می سازد و مدام به پیشرفت خود می نازد آیا خودش هم تغییر کرده؟انسان یا بشر اگر پیشرفت کند ولی تغییر مثبت و درونی نکند سودی از پیشرفت و معنای زندگی اش نبرده و شاید به جای طلا بلا یافته باشد ولی نداند...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(1)

و یادی از مرحوم مغفور حاج عباس حسن
آیا انسان به میزان پیشرفتی که داشته تغییر هم کرده است؟
پیشرفت در لغت به معنی پیش رفتن ، جلو رفتن ، ترقی کردن و رشد تدریجی است
ذات انسان از پیشرفت استقبال می کند و از پسرفت و عقبگرد گریزان است به همین دلیل مدام تلاش می کند در امور مالی و آگاهی و علم و هنر و در جنبه ی تربیت و انسانیت پیشرفت داشته باشد و به عبارتی امروزش نسبت به دیروزش بهتر باشد
پیشرفت شعاری بیشتر مربوط به دولت هاست که هر کشوری پیشرفت های خودش را به رخ دیگر کشورهای همسایه و دور دست می کشد. این حرکت نیز حکایت از تمایل رو به جلو رفتن دنیاست
دنیا در حال پیشرفت است؛
اگر قطار پیشرفت کشور خودمان و حتی همسایه ها را در نظر بگیرید می بینید که چقدر نسبت به گذشته رشد قابل ملاحظه داشته اند حتی روستاها نیز پیشرفت کرده اند و همچنان رو به جلو هستند برای اثبات این موضوع تاختی به بهمن آباد می رویم و خیلی زود بر می گردیم؛
کشاورزان بهمن آباد در گذشته تنها محصول شان گندم و جو و زیره و پنبه بود تا این که مرحوم مغفور حاج عباس حسن بخشی از زمین هایش را یونجه و به قول مردم خراسان جنوبی سبست، کاشت یونجه محصولی بود که کشاورزان از چگونگی کاشت و برداشت آن بی خبر بودند و اکنون عمده در آمدشان از فلفل و خاکشیر و شِوید و ...است چیزهایی که حتی تصورش را هم نمی کردند...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 10)

نام نیکو گر بماند زادمی
بِه کزو ماند سَرای زرنگار
در غفلتِ آدمی دورانِ کودکی و نوجوانی و جوانی و پیری با شتاب می گذرند و انسان این موجود ضعیفی که خود را قوی می پنداشت و گمان داشت گشاینده ی گره هاست اکنون در واپسین روزهای زندگی به ضعف خود پی برده و می فهمد نه تنهاگره گشا نبود بلکه نمی تواند راه نجاتی برای رهاییِ خود از چنگال مرگ پیدا کند لحظه به لحظه آثار مرگ خودنمایی می کند و او حسرت روزهایی را می خورَد که راه را بیراه رفته است به ویژه وقتی می بیند اندوخته ها و دستاوردهایش بی خریدار مانده و می رود بی آنکه نامش به نیکی برند
خواب غفلت سنگین ترین خواب است و تنها در سراشیبی مرگ است که می فهمد بارش کج بوده و به مقصد نرسیده و درک می کند نه مال آید به کار او نه فرزند و عیال او...
آری آدمی به دنبال نام نیک است ولی شوربختانه راه را به خطا می روند و دچار خسران می شوند(إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ بدترین خسران از مایه ضرر کردن است به قول استاد وای بر تاجری که نه از سود که از مایه ضرر کند)
کسی از مایه ضرر می کندکه داشته هایش را خرج نام دنیا خواهی اش می کند
کسی دچار خسران می شود که داشته هایش را خرج کرد برای بدست آوردن عنوان هایی که حتی تا لب گور هم همراهی نمی کنند تازه متوجه می شود ارزش آن همه ارث و میراث و من من ها و اظهار قدرت و شوکتِ دنیایی اش کمتر است از یک خشت برج ها و خنه کِل (خانه های کوچک) صحرای بهمن آباد که به نیت خالصانه و خیر خواهی و برای در امان بودن مردم از شر دشمن و سرما و گرما ساخته اند .

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 9)

فکر و نیت و عمل
باید از اضلاع مثلث فکر و نیت و عمل مراقبت کرد تا آفت نگیرند بدترین آفت ریا و ریب است بی شک مراقبت کننده ای که نتیجه عملش رضایت خدا باشد مخلص است امیرالمومنین علیه السلام می فرماید «خوشابه حال کسی که عمل و علمش، حب و بغضش، اخذ و ترکش، کلام و سکوتش، فعل و قولش فقط برای خدا باشد» و این معنای واقعی اخلاص است.
کار مخلصانه در دنیا و آخرت بی جواب نمی ماند
حکایت پند آموز؛
ملاهاشم قزوینی رحمت الله علیه نقل کرده که در زمان طلبگی در دوره ای خیلی به عسر و حرج افتادم و دو سه روز گرسنه ماندم، شنیدم یکی از تجار قرار است شتری را برای توزیع بین فقرا قربانی کند. من هم رفتم و پس از ساعت ها در صف ایستادن تکه ای گوشت گرفتم و به سمت مدرسه راهی شدم. در راه دیدم کنار کوچه خانمی با دو فرزندش از شدت گرسنگی افتاده اند، این صحنه را که دیدم یاد ضرب المثل «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» افتادم، به خودم نهیب زدم که این وسوسه شیطان است. به سرعت به مدرسه رفتم و غذایی درست کردم و برای این خانم و دو فرزندش آوردم. شب با گرسنگی خوابیدم و آن شب خیلی بر من سخت گذشت. هنگام صبح دیدم در مدرسه را می زنند. در را باز کردم دیدم پشت درب مدرسه چندین نان گرم گذاشته اند، ولی کسی آنجا نبود. بعد ندایی شنیدم که می گفت هاشم! ما از شما غافل نیستیم و تو را فراموش نکرده ایم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 8)

انسان در طلب و تمنای نیکنامی است
تاریخ از پادشاهان و گردن کشان به نکبت و از علما و شهدا و مظلومان و خدا جویان و خادمان و مصلحان، در حیات و ممات شان همواره به نیکی یاد می کند و چه زشت است که آیندگان زشتی هایمان و خلق و خوی بدمان و رفتار و کردار نا پسندمان را شماره کنند و بدتر اینکه خدای نکرده حضرت عزرائیل علیه السلام را در حال فکر و نیتِ بد ملاقات کنیم و از دنیا برویم
که فکر و نیت و عمل در سازندگی و خراب و مخروبه شدن انسان نقش اصلی را دارند
بدیهی است اکثرِ آدم ها می دانند نام نیکی گر بماند زادمی / به کزو ماند سرای زرنگار
با این نگاه،هرکس در خور ظرفیتی که دارد در پیِ نام نیک در دنیا و آخرت است این آرزو تنها مربوط به آدم های معمولی نیست که امامان و انبیای الهی نیز چنین آرزویی داشته اند (حضرت ابراهیم در یکی از دعاهایشان می فرماید «واجعل لی لسان صدق فی الاخرین» خدایا یاد نیک مرا در ذهن آیندگان انداز)
و حضرت فردوسی نیز می فرماید:
جهان يادگــــار است و ما رفتني
به گيتي نمـــــاند به جز مردمي
به نام نكو گر به ميــــرم رواست
مرا نام بايد كه تن مرگ راست
چنين گفت كامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بـــدو شادكام
به یاد دارم یکی از دعاهای مردم قدیم بهمن آباد بود که می گفتند: خدا یا ما را دشمن شاد نکنی یعنی ما را به بلایی گرفتار نکنی که دشمنان مان از مبتلا شدن و گرفتار شدن مان شاد شوند و جناب فردوسی نیز می فرمایند:
چنين گفت كامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بـــدو شادكام
به زبان ساده یعنی اگر امروز به خوشنامی بمیرم بهتر است که با عمر دراز ولی با بدنامی و آلزایمر و پیر نوبتی و از پا افتادگی و خوار و ذلیل شدن بمیرم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(7)

انسان همواره در پیِ نام نیک بوده و هست
عوامل مختلفی در ماندگاری نام انسان و شریف بودنش دخالت دارند
این همه تأکید بر وقف و صدقه ی جاریه و استقبال هایی که صورت می گیرد برای جاوانگی نام و یاد است صدقه جاریه به معنای صدقه پیوسته و مستمر می باشد مانند حساب بانکی که مدام به آن حساب،سود واریز می شود
پیامبر (ص) می‌فرمایند: «هنگامی که انسان مؤمن از این دنیا می‌رود، تمامی اعمال او قطع می‌شود؛ به جز سه عمل: صدقهٔ جاریه، علمی که از خود به یادگار گذاشته است(علم،حیات و صدقه جاریه است از این رو عالم هر گز نمی میرد ) و فرزند صالحی که برایش دعا می‌کند.»
همه ی این ها و آنچه در پی خواهد آمد برای این است که انسان می داند پس از مرگ پرونده اش باز است و باید در سرای ابدی پاسخگوی اعمالی باشد که در مدت کوتاه عمر خود انجام داده است
بارها خوانده اید و شنیده اید «شش خصلت است‌که پس از مرگ مؤمن به مؤمن نفع می‏‌رساند:
فرزند صالحی که برایش طلب آمرزش کند
و قرآنی که از روی آن خوانده می‏‌شود
و چاهی که حفر می‌‏کند
و درختی که غرس می‏‌کند
و صدقه‏‌ آبی که جاری و مستمر می‌‏سازد
و سنت خوبی که پس از وی از او پیروی شود» مانند وقف کردن زمین برای مدرسه و خوابگاه و مراکز بهاشتی و کتابخانه و....
هر کدام از اعمال و موقوفات یادگارهایی هستند که قرار است برای رضای خدا و ماندگاری نام و یاد انسان باشد به قول حضرت سعدی:
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
و به قول حضرت فردوسی؛
ز نامست تا جــــــــاودان زنده مَرد
كه مرده شود كالبــد زير گرد
همي نام جاويد بايد نه كـــام
بينداز كــام و بر افراز نام
کام ها و لذت ها همه آنی و فانی و زود گذرند از این رو انسانِ عاقل در پی جاودانگی نام است و از عنوان های عاریتی و اعتباری اجتناب می کند...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(6)

همراه با حضرت فردوسی
نام و ننگ
بقای انسان در نیک نامی و فنای او در ننگ نامی است
انسان دوست دارد در طول و عرض زندگی و پس از مرگش از او به نیکی یاد کنند اما گاه در انتخاب راه در می ماند از این رو به کارهای سطحی و ریب و ریا روی می آورد شاید نمی داندهزینه بیجا نتوانسته و نمی تواند در ماندگاری نام نقش داشته باشد مگر آنکه به نیت خالص و برای رضای حق به صدقات جاریه روی آورد(«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد...)
از نظر حضرت فردوسی نیز دست یافتن به نام نیک که از منزلت والایی بر خوردار است باید به دور از گناه باشد
فردوسی می گوید در اين جهان زود گذر زيست و زندگي ما زود سپري مي‌شود ما از از خاك بر آمده ایم و سرانجام به خاك فرو خواهيم شد اگر دژ آهنين هم باشيم باز چرخ روزگار ما را فرسوده و نابود مي كند .
سپهر بلند ار كشد زين تو
سر انجام خشت است بالين تو
اگر باره ی آهنينــــــی بپای
سپهرت بسايد نمــانی به جای
هر چه جلوتر می رویم می بینیم آنچه از ما به جای می ماند نام نیک و بد است و انسان، پیوسته کارهایی انجام می دهد که نام و یادش ماندگار شود ولی گاه غفلت می کند و نمی داند نام از راه کسب مال و ریخت و پاش های ظاهر سازی باقی نمی ماند بدتر اینکه نمی داند کسی که مال اندوزد و علم نیاموزد و یا خدمتِ صادقانه نکند خیلی زود نام و یادش فراموش می شود و آنکه علم می آموزد و می آموزاند و خدمات ماندگار و خدا پسندانه می کند همچون چشمه ای جوشان می جوشد و خیر می رساند
انسان به همان میزان که دوست دارد نامش به نیکی برند از ننگ نامی دوری می گزیند به قول حضرت فردوسی:
مرا سر نهان گر شود زير سنگ
از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر به ميــرم رواست
مرا نام بايد كه تن مرگ راست
همــان مرگ بهتر به نام بلند
از اين زيستن پر هراس و گزند
حضرت فردوسی بارها تأکید می کنند مرگِ با نیک نامی و سر بلندی و آبرومندی بهتر از زندگی ننگین است...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(5)

شهرت اعتباری و شهرت خدایی
و یک خاطره جالب در تحسین علم
در جامعه ای زندگی می کنیم که برخی برای به شهرت رسیدن دست به هر کاری می زنند در رأس آن ها لوطی ها و بند بازان قدیم و بازیگران امروز هستند عطش شهرت طلبی و مشهور شدن گاهی اوقات آن ها را به بی راهه می برد که بی شک آبرو ریزی آن ها را در خبرها شنیده اید و خوانده اید همه ی این شهرت های غیر واقعی زودگذرند و تاریخ انقضای آن ها تا وقتی است که به اصطلاح برِ رو (زیباییِ ظاهری)داشته باشند این برِ رو هرگز آبرو نمی آورد ولی آدم ها بزرگ و اثر گزار چنین نیستند
یک خاطره خواندنی؛
چند سال پیش تلویزیون برنامه ی همایش بزرگی را پخش کرد که صاحب نظران و عالمان و متخخصان و صاحب منصبان و سرمایه داران و مالکان شرکت های بزرگ حضور داشتند در حالی که یکی از صاحب نظران فلسفه در حال سخنرانی بود پیر مردی عصا زنان وارد سالن شد حاضرینِ در سالن که حضرت استاد را می شناختند به محض مشاهده ایشان همگی به احترامش بر خاستند و همراه با سخنران دقایقی طولانی برای راد مرد دست زدند و ایشان را تحسین ویژه کردند که گفته شدعمر خود را صرف خدمت صادقانه و به سامان رساندن چندین نسل جوان در دانشگاه کرده و یادگار و اثرهای ماندگار بر جا گذاشته است بنده هم که هیچ شناختی از حضرت شان نداشتم از آن همه شور و هیجان به وجد آمدم و اشک شوق ریختم و به احترام چنین اعجوبه ای بر خاستم به ویژه وقتی دیدم جنابِ سخنران که خود اهل علم و از نویسندگانِ بنام بود از پله کان پایین آمد و بر دست استاد بوسه زد
باور می کنید این عمل یعنی بوسه زدن بر دست استاد برای برخی چندان هم آسان نیست؟هیچ می دانید بعضی ها هر گز نمی توانند از اثر کسی تعریف و حتی تأییدش کنند ولی شوربختانه در تخریب پیشتازند؟به نظر من آن ها که به راحتی از علم و هنر و خوبی های دیگری تعریف می کنند و خود را پایین می آورند انسان های خیر خواه و غیر حسودند و دل های بزرگ و سالم دارند کاش چنین بودم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(4)

تاریخ بخوانیم
نگاهی به شهرتِ خدایی حضرت علامه امینی
شهرت ها و عنوان های اعتباری و غیر واقعی را هر کدام از ما تجربه کرده ایم عنوان های خیالی و زود گذر تا وقتی با ما هستند که در مؤسسه ای شاغل هستیم وقتی اخراج یا بازنشسته می شویم بالا دستان و زیر دستانِ بله قربان گو ارزش چندانی برایمان قائل نمی شوند دلیلش همان اعتباری بودن عنوانی بود که با پایان مدیریت یا خدمت ، اعتبارش از بین رفت اما در این میان عالم و استاد و خدمتگزاران و اثر گزارانِ مثبت جایگاه خاص خود را دارند به ویژه عالمانِ عاملِ علم مفید که اثری از خود باقی گذاشته باشند هم اکنون و بدون برنامه قبلی یاد مناظره ها و اثر بی بدیلِ حضرت علامه عبدالحسین امینی افتادم که در اثباتِ ولایت بلافصل علی علیه السلام بعد از پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و اثبات مذهب شیعه کتاب 20 جلدی الغدیر را نوشته است منظور ما کار یادگار علامه امینی رحمت الله علیه و ماندگاری نام و اثر ایشان تا ابد است حال این پرسش دگر بار مطرح می شود که چه کسی علامه را بزرگ کرد و نامش را به نکویی بر سرِ ربان ها انداخت؟دلار و ریال و سکه و طلا و ملک و کاخ و ..یا علم و دانش و ایمان و عبادت بسیار زیاد و تقوا و زهد و ساده زیستی ایشان که از ویژگی‌های علامه امینی بوده است؟ لازم به یاد آوری است حضرت علامه امینی تا آخر عمر خانه شخصی در نجف نداشت و در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کردند.
چون کتاب الغدیر به گفته بزرگان، بزرگ و با عظمت است به کار بزرگ دیگر ایشان که تأسیس کتابخانه عمومی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نجف اشرف است اشاره نکردیم ...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(3)

و یادی از حضرت آیت الله قاضی رحمت الله علیه
کار ماندگار است که نام را ماندگار می کند هر کار بزرگی موافقین و مخالفین بزرگ هم دارد کسی که می خواهد از گزند بد خواهان در امان باشد بهتر است کنج عزلت گزیند آسه برود و آسه بیاید تا گربه شاخش نزند
مگر می شود انسان کار و مسؤلیت بزرگی را شروع کند و انتقاد و آه آه نشنود؟ بزرگانی که بزرگ مانده اند سنگ های تهمت خورده اند و در برابر حرف و نیش بد خواهان صبر کرده اند شرح حال آیت الله سید علی قاضی طباطبایی تبریزی را همه ی ما به عنوان مجتهد، فقیه، حکیم و عارف شیعه می شناسیم نقل می کنند ایشان همسری داشت بسیار بد اخلاق که حتی در جمع به آیت الله یعنی شوهرش نا سزا می گفت و فحاشی می کرد ولی حضرت آیت الله می خندیدند روزی اطرافیان از حضرتش می پرسند آیا این فحش ها شما را ناراحت نمی کند؟ ایشان می فرمایند صبر بر شنیدن این فحش ها مرا به اینجا رسانده است همچنین فرمودند اگر مشکلی داشتید و به مشکل دیگری برخورد کردید خیلی خودتان را نبازید! چرا؟ به جهت این که ممکن است همان مشکل، مشکل گشایت باشد.
هم اکنون و در یک لحظه به اخلاق و فتار و بی صبری خودمان در برابر همسرمان و مخالفین مان فکر کنیم تا ببینیم تفاوت ره از کجا تا به کجاست.
این را نیز اضافه کنم که حضرت آیت الله قاضی در طول عمرشان مورد بی مهری عوام و خواص و حتی برخی از روحانیون قرار گرفتند بدتر اینکه در تشییع جنازه این مرد خدا رفتارهای نا بخردانه ای شده که از ذکر آن معذورم.
سرانجام خداوند مطابق ظرفیت وجودیِ بالا و صبر و تقوایی که داشتند مزدشان را دادند و شهره ی آفاق شدند
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(2)

تاریخ بخوانیم
نقبی به خرابه های بهمن آباد
تاریخ جدای از عبرت آموز بودنش کلاس درس هم هست برای شرکت در چنین کلاسی لازم نیست وجهی بپردازیم کافی است تفکر کنیم و یا به بهمن آباد که می رویم حد اقل نیم ساعت در خلوت و تنهایی و یا با اهل دل در ویرانه های بر جا مانده ی معروف به خرابه ها قدم بزنیم البته با این باور که دیوارهای به ظاهر ساده ای که چون سرو ایستاده اند هزاران حرف های نگفته و رازهای نهفته دارند آیا این خانه های سقف فرو ریخته و به تاریخ پیوسته ی بی مالک و صاحب عبرت آموز نیستند؟ چه خوب است در حالی که نگاهت را پر می کنی از آن همه عبرت آموزی این پرسش را از خود داشته باشی که چه کسی خاک و گل این خانه ها و دیوارها را آماده کرد؟کارگران و بناها و معمارانِ زبر دست و بالا دست و فرودست کی بودند و کجا رفتند و کجا هستند؟بی شک در میان اینان سرمایه داران بزرگی بوده اند که هیچ نام و نشانی از آن ها نیست
نگوییم که این خرابه ها مربوط به سال های سال است چرا که خدمتگزارانِ به بشریت و هدایت گران و دلسوزان و صاحبان اثر و هنر و شهدا نام و یادشان ماندگار می ماند خیلی ها را می شناسیم که گرچه دست شان از مال دنیا کوتاه بوده و معاش و زندگی شان به سختی می گذشته ولی نام و عمل نیک شان ماندگار مانده است آیا مال و اموال حضرت فردوسی نام و یادش را ماندگار کرد یا علم و دانش و اثر او؟ (شاهنامه)...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(1)

با یادی از علامه بهمن آبادی
انسان با مال و مقام عاریتی و بی معرفتی ماندگار نمی ماند
معروفیت اگر به معرفت گره بخورد ماندگار می شود تمام کسانی که در پی معروف شدن و به شهرت رسیدن بوده اند در گذر زمان فراموش شده اند
عالم اگر به واقع در پی علم باشد و علم خود را نشر دهد و در تربیت شاگردانش بکوشد اگر هم نخواهد خداوند او را به مردم نشان می دهد و مشهورش می کند
عالِم می تواند عالَمِ در خواب رفته را بیدار کند
عالم همان داناست که در مقابلش جاهل قرار دارد هر عالمی که در طول تاریخ حرف حق گفت بی تردید یک جاهل قَدَر و صاحب نفوذ او را به سُخره گرفت فرقی نمی کند این عالمان از تیره پیامبران باشند یا در رده های پایین تر همگی مورد تمسخر جاهلان قرار می گرفتند اکنون و در گذر زمان شاهدیم از ستمگران و جاهلان یا نام برده نمی شود و یا به نکبت و به عنوان قوم ستمگر یاد می شوند در همین بهمن آباد خودمان هزاران قبر بی هویت وجود دارد که خود و وارثانشان فراموش شده اند اما دو امام زاده همچون ستاره ای می درخشند و به این همه زائر نور و آرامش می دهند مثال نزدیک تر مان می تواند علامه ی بهمن آبادی باشد که پس از این همه سال بانیان خیر پیدا شدند سنگ مزار ایشان را با عزت و احترام تزئین و مرمت کردند کمتر کسی است که هر شب جمعه دستی بر سنگ مزارش نگذارد و برایش فاتحه ای نخواند آیا ایشان سرمایه دار بزرگ بهمن آباد بود؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟9)

دیدار با حاج آقا زرگر مردی از تبار خوبان
در شماره ی قبل اشاره شد که حاج آقا زرگر عیارهای طلا را برایم توضیح دادند و گفتند عیار طلا با محک بدست می آید به عنوان مثال؛ گفتند به جز طلای 24 عیار، بقیه عیارهایی که می شناسیم ناخالصی دارند و طلای وجودی انسان نیز چنین است
ایشان در رابطه با این پرسش که ما چطور آدمی هستیم گفتند: انسان نیز تا محک نخورَد عیارش معلوم نمی شود
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد
حال باید ببینیم سنگ محک شناخت ایمان و عمل آدمی چیست .
منظور از اینکه می گوییم ما چهارده معصوم علیهم السلام داریم یعنی این شخصیت های والا مقام عیارشان عاری از نا خالصی است به همین دلیل گفته اند هر کس می تواند طلای وجودی خود را با عیارهای ناب چهارده معصوم علیهم السلام محک بزند و ببیند چقدر توانسته با آنان همراه شود
البته هر کسی از نیت ها و درونِ خویش و از کرده ها و نکرده هایش و از گذشته روشن و تاریکش کاملا" آگاه است و می داند عیار طلای وجودی اش بی ارزش یا ارزشمند است ولی با این حال چون از عیار پایینِ طلای وجودی خودش راضی نیست تلاش دارد برای کسب اعتبار اجتماعی خود را با عیار بالا یعنی مؤمن و متقی و درستگار و حلال خور معرفی کند ولی آب کجا و سراب کجا؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(8)

دیدار با حاج آقا زرگر مردی از تبار خوبان
از گفتگو با افراد صالح و سالم و مؤمن نکته هایی آموخته ام که هر گز در کتاب ها ندیده ام و نخوانده ام گاه کسانی در سر راهم قرار می گیرند که گویی مأموریت دارند نکته ای را به بنده تفهمیم کنند مانند حاج آقای زرگر که در حوزه زر و طلا فعالیت دارند و به قول خودش جد اندر جدشان زرگر و طلا ساز بوده اند حاج آقا زرگر مرد با سواد و دنیا دیده ای است بنده هم گفتگو با ایشان را غنیمت شمردم گفتنی ها را گفتم حتی اشعار و نوشته هایم را تقدیم شان کردم و نظرشان را در باره ی همین موضوع (ما چطور آدمی هستیم) جویا شدم
حاج آقا بدون اینکه کلام مرا قطع کند به حرف هایم گوش داد من هم با همان زبان طنز همیشگی گفتم حاج آقا زرگر نوبتی هم گر که باشد نوبت حرف شماست
حاج آقای خوش مشرب و با سواد گفت: تخصص من در طلاشناسی معنی پیدا میکند طلا عیار های مختلفی دارد بالاترین عیار طلا 24 است به این معنا که 24 نخود آن طلاست و ناخالصی در آن وجود ندارد
وقتی می گوییم طلای 18 عیار یعنی فقط 18 نخود طلا دارد و 6 نخود مس و ناخالصی دارد اما من به عنوان طلاشناس بدون محک زدن نمی توانم عیار طلاها را مشخص کنم پس نا گزیرم با استفاده از سنگ محک، عیار طلا را به مشتری بگویم سنگ محک به ما می گوید این چیزی که دست شماست مس یا تقلبی و یا طلای ناب است.حال باید دید محک انسان چیست؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(7)

هر کسی خودش را بهتر می شناسد
هر کسی خودش خوب می داند چطور آدمی بوده و هست
هر کس خوب می داند چه رذائل و چه فضائل اخلاقی در وجودش دارد
هر کسی از حال و گذشته ی خودش خبر دارد
هر کس می تواند برای خودش قاضی باشد و قضاوت کند حرف هایی را که نباید می گفت
سخنی که باید می گفت
و از سکوت بیجا و گفتن بیجا
همه ی این گفتن ها و رفتن ها و سکوت ها و فریادها و...اگر در مسیر عبد و برای خدا باشد دارای حسنات و برکات است ولی اگر برای رسیدن به عنوان های دنیایی و القاب های دهن پر کن و رسیدن به جایگاهِ ویژه باشد برای هر کدامش در موقف ها و روز زنگِ حساب در می مانیم
القاب هایی که ما در پیِ آن هستیم در یک لحظه از بین می روند و نام و عنوان مان از جناب و دکتر و مهندس و سر تیپ و وزیر و وکیل و ...به میت ارتقاء می یابد و تازه پس از این همه ادعای دانستن و فهمیدن، داخل قبر به ما تلقین می دهند اسْمَعْ افْهَمْ یا ...گوش کن بفهم ...
و جالب است که در پایان به میت می گویند: ‌ای فلانی آیا فهمیدی؟ میت می گوید آری فهمیدم...
می گویند در روستایی کسی مرده بود مردم از ده بالا ملایی نا شناس آوردند تا مرده را تلقین دهد ملا تا گفت اسمع افهم ...مردی از بین جمعیت بر خاست و خودش را به ملا رساند و گفت: آقای ملا خودت رو خسته نکن من و این خدا بیامرز شصت سال همسایه بودیم ایشان حرف یومیه و عادی رو نمی فهمید اسمع افهم می فهمد؟اجازه بده قبر رو پر کنیم برویم پیِ کار و زندگی مان!...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(6)

ویژگی های انسان خوب
آنچه تا کنون به آن اشاره کرده ایم جدای از ویژگی هایی است که امامان معصوم علیه السلام برای آدم های خوب یا مؤمن بیان فرموده اند مانند این فرمایش امام صادق علیه السلام که فرموده اند: شش صفت در انسان مؤمن نیست اگر هست او مؤمن نیست
1- سخت گیری های نابجا در مؤمن نیست در همین زمینه مولای متقیان علی علیه السلام می فرماید زندگی را بر خود و خانواده و دیگران و زیر دستان آسان بگیرید(در باب عبادت و مسائل اقتصادی و...نیز توصیه به تفکر و تلاش و صبر و حرکت گام به گام شده است تفکر یک شبِ به همه چیز و همه جا رسیدن مذموم و نا پسند و مردود است)
2- نا سپاسی در مؤمن نیست زیرا مؤمن روحیه سپاسگزاری و تشکر دارد این تشکر تنها از خدا نیست که خداوند دوست دارد از مخلوقش هم تشکر شود
3- مؤمن اهل حسادت نیست چون او معقد است خدایی که به دیگری داده دارد که مرا نیز بهره مند کند
4- مؤمن دروغ نمی گوید کسی که راحت دروغ می گوید مؤمن نیست
5- مؤمن لجباز نیست که بگوید چون به خانه من نیامدی من هم نیامدم چون دیر احترام گذاشتی من هم اصلا" احترام به تو نگذاشتم و...
6- مؤمن زروگو نیست بدیهی است اگر زورگو و متجاوز به حقوق دیگران هستیم و حق الناس برایمان اهمیت ندارد مؤمن نیستیم
منظور از ذکر فرمایش معصومین علیه السلام نشان دادنِ شاغول است پیش از این اشاره کردیم ممکن است فردی یک سری ویژگی های خوب را برای خود ذکر کند و بگوید : نه کسی را کشته ام نه از دیوار کسی بالا رفته ام نه به ناموس مردم چشم طمع داشته ام و...ولی می دانیم مال مردم را خورده و لقمه حرام به خانه آورده با چنین رویکردی این آدم را نمی شود انسان خوب نامید چون همه ی چیزهایی را که از خودش گفت یا دروغ بود یا چون حق الناس به گردنش هست اعمال خوبش را نیز باطل کرد...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(5)

عاشقان عنوان
تأکید می کنیم هرکس از درون خویش و کرده ها و نکرده ها و گفته ها و نگفته ها و بجا گفتن و بیجا گفتن و فضیلت ها و رذالت های درون خویش آگاه است و خودش می داند کیست بَلِ الْانسَانُ عَلىَ‏ نَفْسِهِ بَصِیرَة:بلکه آدمى خویشتن خویش را نیک مى‏شناسد ولی با این حال دوست دارد او را مؤمن و متقی و خوش اخلاق و امانت دار و اهل سلوک و همه ی خوبی ها بدانند در صورتی که به قول ابوسعید ابوالخیر رحمت الله علیه؛
آنها که به نام نیک می خوانندم
احوال درون بد نمی دانندم

گر زآنکه درون برون بگردانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم
انسان دوست دارد او را با لقب و عنوان خوب بخوانند و نامش به نیکی برند و چون ماندگاری نام و عنوانش را دوست دارد سعی می کند از خودش یادگار هایی بگذارد که پس از مرگش نیز مورد استفاده و جاری شدنِ نام و نیکی هایش باشد صدقات جاریه از همین مقوله است یعنی ذکر خوبی هایی که تا ابد جریان داشته باشد اما این تفاوت دارد به اینکه شخص می داند کیست و حال و گذشته اش چیست ولی باز هم قضاوتِ مردم را به عنوان آدم متقی باور می کند در صورتی که وقتی کسی می گوید من انسان هستم بدیهی است باید در قبال انسان های دیگر احساس مسؤلیت کند ولی وقتی می گوید من عبد و بنده ی خدا هستم باید در مقابل خدا و خلق احساس وظیفه کند هر کس بنده ی خوبی باشد بی شک انسان هم هست ولی هر انسان خوبی نمی تواند بنده ی خوبی هم باشد نگاه دین و مذهب با نگاه ما و برداشت سطحی ما تفاوت دارد شاید برای خیلی ها سخت باشد ولی کاری که برای رضای خدا نباشد هر چند راضی کننده خلق باشد مردود است...
با این حال ما عموما" عاشق عنوان و تعلق های مصنوعی و عاریه هستیم و دوست داریم با ابنکه خوب نیستیم ولی دیگران ما را متقی و دارای همه ی خصلت های خوب بدانند شور بختانه نفاق از همین در و دروازه وارد می شود...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(4)

در گذشتِ مرحوم پیر غلام...
در گذشت کنیز فاطمه (س)...
برای هر کدام از ما پیش آمده که القابی را به ما نسبت می دهند که می دانیم اینگونه نیست و یا تعریف هایی از ما می کنند که شایستگی اش را نداریم راه دوری نمی رویم این روزها هر مردی که از دنیا می رود او را مفتخر به لقب پیر غلام می کنیم و خانمِ از دنیا رفته را نیز به لقب کنیز فاطمه(س) مفتخر می سازیم گذشته از درست یا غلط بودنِ این نوع نوشتار و گفتار،ما آدم ها چون تعلق و لقب دوست هستیم از داد و ستد عنوان ها برای خودمان استقبال می کنیم این لقب دوستی مربوط به زمان حاضر نیست که ریشه در گذشته دارد همه ی ما به یاد داریم برخی از همولایتی های ما چون هنگام تشرف مادرشان به کربلا یا مکه در رَحِم بوده اند به آن ها حاجی و کربلاییِ شکمی می گفتند.
بنده خدایی با شوهر خواهرش قهر کرده بود که چرا به او که دو بار به حج عمره رفته حاج آقا نمی گوید! استاد، و دکتر و مهندس که جای خود را دارد اما آیا داشتن لقب های بیشتر نشانه ی خوب بودنِ فرد هم هست؟ خوب یا بد بودن مان را جز خودمان کسی نمی داند اینکه مردم ما را مؤمن و متقی و پرهیزکار و خوش اخلاق بدانند خوب است ولی برای خودمان قابل باور نیست همانطور که اگر همه ی مردم ما را بد و قالتاق و دزد و بد اخلاق بدانند گفتارشان یک پول سیاه نمی ارزد چون در هر دو صورت این خود ما هستیم که می دانیم چه کرده ایم بنده خدایی می گفت: با اینکه سال ها در کلان شهر تهران دود خوردم و کار کردم یکی از همولایتی های بی خبر از همه جا به من تهمت دزدی زده پرسیدم پس چرا ناراحت نیستی؟خندید و گفت چون خودم و خدایم شاهدیم که ریالی به ناحق نبرده ام و لقمه ای به حرام نخورده ام من هم با خوشحالی گفتم یک خبر خوب برایت دارم و آن اینکه روز حساب و کتابِ روز جزا بیشتر اعمال فرد هتاک و تهمت زننده را به تو می دهند معامله از این بهتر؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(3)

آنکه خود را خوب و دیگری را بد نمی داند نمی دانیم شاقولش چیست و معیارش کدام است که حق را به خود می دهد و دیگران را نا حق می داند اگر شاقول اخلاق باشد این واژه معنای گسترده ای دارد به قول استاد اگر کسی از راه حرام به جایی برسد و از همان راه لقمه ی حرام به خانه آورد و با کلاه برداری و دغل مالی کسب کند و اتفاقا" در خانه اش با اهل خانه فو ق العاده مهربان باشد طوری که خانواده اش هم احساس رضایت کنند و شکوه و شکایتی نداشته باشند این شخص با همه ی رفتاری خوبی که در خانه دارد هر گز در گروه آدم های خوش اخلاق قرار نمی گیرد به این دلیل که او در آمد و کسب و کار و در آمدش غیر اخلاقی بوده است از این ها گذشته قضاوت مردم است که همه ی ما در معرضش هستیم همانگونه که پیش از این اشاره شد ما نگاهمان به نگاه و دهان مردم است به همین دلیل با اینکه از درون خویش با خبریم ولی خوشوقت می شویم کسی از ما تمجید کند درست مانند کسی که هر گز مکه را ندیده ولی به او حاج آقا می گویند و یا کربلا نرفته ولی وی را کربلایی می خوانند در همین راستا ممکن است کسی بد اخلاق باشد ولی حفظ ظاهر بکند تا مورد توجه قرار گیرد و یا از خدا و قرآن بگوید تا او را مؤمن بدانند در صورتی که خودش می داند چنین نیست به قول ابوسعید ابوالخیر رحمت الله علیه؛
آنها که به نام نیک می خوانندم
احوال درون بد نمی دانندم

گر زآنکه درون برون بگردانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم

گر خلق چنانکه من منم دانندم
چون ذره به خورشيد همي دانندم

ور آنکه درون برون بگردانندم
مانند سگی، ز در بِدر رانندم.
این شعر نقل دیگری هم دارد که بماند...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(2)

ما مردم عنوان دوست هستیم
خیلی ها با آنکه خودشان می دانند در کدام گروه (خوب یا بد) هستند ولی باز هم منتظر قضاوت دیگرانند اشاره شد که هر کس از خودش خبر دارد ولی اعضای خانواده و همسایه و اقوام بی خبرند حال فرض کنید یک روز صبح با طلوع آفتاب، همه ی مردم از درون هم آگاه شوند که یکی مرگ همسایه را می خواسته و دیگری ورشکستگی رقیب و بدبختیِ همکارش را آرزو می کرده و آن یکی به بن بست خوردنِ ازدواج پسر خاله و دخترِ میرزا قلیخان را و کاسب محل برای آن کاسبِ همکار، درد بی درمان طلب کرده و دیگری در سرش افکار و نیتِ شیطانی داشته و...آیا پس از افشا شدنِ راز درون، امکانِ با هم بودن و سلام و علیک و تعامل و حرمت و اعتماد بین مردم وجود دارد؟
حضرت عبدالعظیم حسنی روایتی از امام جواد(ع) و ایشان از پدرانشان و آن‌حضرات از امام علی(ع) نقل می‌کند که حضرتشان فرمودند: اگر شما مردم به رازهای یکدیگر آگاه می‌شدید، همدیگر را به خاک نمی‌ سپردید یعنی بعد از آگاهی از اسرار هم، آن‌قدر از یکدیگر بیزار و متنفّر می‌شدید که حتی جنازه یک دیگر را به خاک نمی‌سپردید.
عاشق تحسین دیگرانیم!
با آنکه خودمان می دانیم کی هستیم و چه کرده ایم ولی از تحسین دیگران که ما را مؤمن و با سواد و دکتر و استاد و خوش اخلاق و درستکار و امانت دار و پاکدست و خصلت های پسندیده می دانند خشنود می شویم اصولا" ما مردم تعریفی و تعارفی و عنوان دوست هستیم...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(1)

آیا قضاوت دیگران در باره ما می تواند معیار و ارزشمندی خوب و بد ما باشد یعنی اگر یک یا چند نفر ما را خوب دانستند واقعا" ما آدم خوبی هستیم و برعکس؟
می گویند جز خداوند که بر اسرار درون و برون آگاه است و خودِ شخص که می داند چه کرده و چه نکرده،چه گفته و چه نگفته ،هیچکس قادر به شناخت دقیق او نیست
ما به عنوان موجودی حیله گر، راه های گریز را خوب می دانیم و چون پذیرای تشویق هستیم خوب می دانیم کجا باید خوب جلوه کنیم
بدیهی است همه ی آدم ها از تعریف و تمجید استقبال می کنند و از انتقاد ناراحت می شوند آن کسی هم که می داند آدم خوبی نیست دوست دارد خوبی های نداشته اش بیان شود به همین دلیل و دلایل دیگر روانشناسان می گویند بدی های افراد را بر ملا نکنید
تعریف و تمجید را هر کسی در هر شغل و مقامی که هست می پسندد اگر به یک کارمند از کارش بگویی و یک مؤمن را از ایمان و اعتقادش او را به اوج خوشحالی رسانده اید بر عکسش نیز صادق است
آدم ها در تعاملات شات خوی درندگی را پنهان و خوی فرشته خویی خود را آشکار می کنند هیچکس دوست ندارد صفات درنده خویی وی آشکار شود حتی دوست دارد از هنر نداشته اجدادش هم تعریف شود به عنوان مثال اگر یک پدر شیرین عقل داشته دوست دارد از عقل و درایت پدرش گفته شود نه شیرین کاری و شیرین عقلیِ او که می داند تقبیح و ملامتِ پدر به زیان فرزند است...
ادامه دارد

دلم تمنای باران و برف دارد(4)

با نگاهی به دعای امام سجاد علیه السلام
نماز «استسقاء» و دعا را دست کم می گیریم دعا در همه ی ادیان روحبخش و امیدوار کننده است دعا ترمز نیست که عامل حرکت است
دعا بذر امید در دل کاشتن است
نماز و دعا برای طلب باران را همه ی فرق اسلامی بر آن تأکید دارند به ویژه شیعیان و سر حلقه ی عابدان و عارفان حضرت علی علیه السلام و امام سجاد علیه السلام که دعاهای جامع شان در طلب نزول باران ورحمت الهی بی بدیل است در این بخش دعای امام زین العابدین (ع) را با هم می خوانیم:
بارخدایا، ما را به باران سیراب ساز
و رحمتت را بر ما بگستران
و بر بندگان خود با به بار آمدن میوه منّت گذار،
و سرزمین‌های مرده را با شکفتن شکوفه‌ها زنده کن،
و فرشتگان بزرگوار خود را به بارانی سودمند گواه گیر
بارانی بسیار و انبوه، و پیوسته با برکات گسترده
بارانی تند و سریع و شتابان. تا هر چه مرده است به آن زنده نمایی،
و آنچه از میان رفته به ما بازگردانی،
و آنچه آمدنی است بیرون آوری
و به سبب آن روزی‌ها را وسعت بخشی، ابری در هم فشرده، کامبخش و گوارا و فراگیرنده و خروشان که بارانش دائمِ ویران کننده و برقش فریبنده (بدون باران) نباشد.
بارخدایا ما را به بارانی فریادرس و برطرف کننده قحطی سیراب کن،
بارانی رویاننده گیاه، سبز کننده - دشت و دَمَن، وسیع و پرمایه، که به سبب آن گیاه روئیده پژمرده را خرم کنی، و آن را برای گیاه شکسته مومیایی قرار دهی.
بارخدایا بر ما بارانی فرست که به آن از تپه‌ها آب سرازیر گردانی،
و چاه‌ها را لبریز کنی،
و نهرها را روان سازی،
و درختان را برویانی،
و قیمت‌ها را در همه شهرها ارزان کنی،
و چهارپایان را قوّت دهی
و خلایق را زنده‌دل و نکوحال فرمایی،
و روزی‌های پاکیزه را برای ما کامل گردانی،
و کشت و زرع ما را برویانی
و پستان‌ها را پرشیر سازی
و نیرویی بر نیروی ما بیفزایی.
بارخدایا سایه آن ابر را بر ما باد گرم و زهرآگین مساز
و سردی آن را بر ما شوم و ناخجسته منما
و باریدنش را بر ما باران عذاب قرار مده
و آبش را در کام ما تلخ و ناگوار مگردان.
بارالها بر محمد و آلش درود فرست و از برکات آسمان‌ها و زمین روزی ما ساز که تو بر هر چیز توانایی

دلم تمنای باران و برف دارد(3)

در تمنای بارش برف و بارانِ زمستانی

بیا باران که ما اهل کویریم
به سالِ خشکسالی ما اسیرم

بیا باران که دشت بهمن آباد
شود سر سبز و پر محصول و آباد

نباریدن اگر بهر گناه است
تو می بخشی که رحم تو گواه است

بکن رحم بر چرنده و گیاهان
قلمِ عفو بکش بر این گناهان

خداوندا بباران برف و باران
بکن سر سبز این دشت و بیابان

با یک بر رسی کوتاه می توان پی برد که در همه ی ادیان دعا در همه ی ابعاد نقش کلیدی دارد
دعا برای رفع خشکسالی و آمدن باران در ایران پیش از اسلام نیز با جدیت وجود داشته و دین مبینِ اسلام افزون بر دعای فردی و جمعی بر نماز باران یا استسقاء توصیه و تأکید می کند کسی نیست که از اهمیت سیاسی عبادیِ نماز باران حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در آن مقطع حساس بی خبر باشد و در چند سال اخیر نماز بارانِ آیت الله العظمی خوانساری الگو و نمونه بارز است و شکی در آن نیست.
همانگونه که اشاره شد ایران از قدیم الایام کشور دعا بوده چه پیش از اسلام یا پس از اسلام در آثار الباقیه ی ابو ریحان بیرونی‌ آمده‌ که‌ در زمان‌ فیروز، جد انوشیروان‌، چند سال‌ باران‌ نبارید مردم به خشکسالی افتادند سرانجام‌ فیروز به‌ آتشکده‌ رفت‌ و در آن‌ جا نماز خواند و سجده‌ کرد و از خدا خواست‌ که‌ بلای خشک‌ سالی‌ را برطرف‌ کند. پس‌ از بیرون‌ شدن‌ فیروز از آتشکده‌ و رسیدن‌ به‌ صحرایی‌ که‌ امروز روستای کامفیروز در آنجاست‌، ابری از آسمان‌ برخاست‌ و چندان‌ بارید که‌ مانند آن‌ تا آن‌ روز دیده‌ نشده‌ بود و آب‌ همه‌ جا را فرا گرفت‌ و به‌این‌ترتیب‌، دعای فیروز برآورده‌ شد.
ولی بی بدیل ترین دعا برای طلب باران را مولای متقیان علی علیه السلام در خطبه 115 نهج البلاغه و ... دارند

ادامه دارد

دلم تمنای باران و برف دارد(1)

🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦

می خواستم نامه ای بلند بالا به آسمان بنویسم و سخاوت های گذشته اش را شرحه شرحه بازگو کنم
می خواستم سفره ی دل بگشایم و دردهایم را واگویه کنم تا بلکه پر شود از قطره های باران،
در روزهای بی باران، دلم تمناهایش را به آسمان می برَد
دلم تمنای دعای جمعی و نماز باران کرده است
چشمانم این شب و روزها مدام آسمان را رصد می کنند وقتی چتر سیاه ابر را بالای سرم می بینم دلم بیش از پیش، تمنای قطره‌هایی را می کند که به شکل بلورهای یخ منجمد شده و کریستال‌های شفاف و زیبا بر سر و رویمان می بارید
شوربختانه چند سالی است زمستان‌ها هم حال و هوای گذشته را ندارند مدت‌هاست روزهای آفتابی و هوای نسبتا معتدل جای خود را به سرمای استخوان‌سوز زمستان داده است.
بیست روز از زمستان می گذرد و مردمِ اغلبِ روستاها و شهرهای كشورمان حسرت بارشِ باران و برف زمستانی بر دلشان مانده است.
می خواهم گله مندی هایم را به دامن آسمان بریزم و از او تمنای هوای سرد و بارش برف کنم
می خواهم در نامه ام به آسمان از سال هایی یاد کنم که پیش از آمدن فصل زمستان حتی روزهای نخستِ پاییز،هوا با نشان دادن چهره ی خشن و سرد، ما را وادار به استقبالِ زود هنگام از زمستان می کرد
ما آدمیان که فصول را درک می کردیم پیش ازآمدن فصل سرما مانند چله بزرگ و چله کوچک،کرسی و منقل آتش و زغال را آماده می کردیم تا از سوز سرمای طاقت فرسای زمستان در امان باشیم ...
ادامه دارد

🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

اینجا مشهد است (6)

ارزش تاریخیِ سناباد و نوغان
از دهکده ای کوچک سناباد یاد کردیم و اکنون سری به نوقان یا نوغان یکی از شهرهای معتبر و معروف ولایت توس می زنیم
در حقیقت هسته اولیه شهر مشهد از ترکیب نوغان و دهکده سناباد شکل گرفته‌است. با گسترش مشهد در سده هشتم، نوغان جایگاه خود را از دست داد و رفته رفته به صورت یک محله از شهر تازه تأسیس شده ی مشهد درآمد لازم به یاد آوری مجدد است که نوقان یکی از شهرهای بزرگ ولایت طوس در سده سوم هجری و محل درگذشت امام رضا(ع).بوده به عبارتی طوس شامل دو شهر است؛ یکی طابران و دیگری نوقان و این دو شهر بنابر نقل مورخان بیش از هزار روستا را در توابع خود داشتندکه روستای سناباد، محل دفن امام رضا علیه‌السلام یکی از توابع این شهر است. یعنی همین مکان حرم مطهر امام رضا علیه السلام روستای سناباد بوده است
در پاورقی کتاب برگزیده مشترک یاقوت حموی، آمده است:
نوقان که به‌صورت نوغان و نوکان هم آمده از کوی نوغان کنونی مشهد تا خواجه ربیع امتداد داشت که هم‌اکنون بخشی اندک از آن بنام کویی در مشهد است. گویا اصل کلمه، نوکان یا نوکن باشد...
ادامه دارد

اینجا مشهد است (5)

قطعه ای از بهشت و محل نزول فرشتگان
و یادی از مرحوم مغفور حجت الاسلام...
سناباد روستایی که امام رضا(ع) را غسل دادند...
آب قنات سناباد بنا به شواهدو گواه تاریخ با بیش از هزار سال قدمت، در اراضی و باغ‌های سناباد و نوغان جاری بوده است. شوربختانه از آن همه تاریخ و افتخار ، در حال حاضر فقط خیابانی با نام سناباد در بخشی از مسیر سابق قنات واقع در غرب محله ی قدیمی سراب وجود دارد که یادگار به جا مانده از نام این روستا و قنات قدیمی است. . داستان‌های بسیاری در بین قدیمی‌ های این محله از سناباد و قنات آن نقل شده که در میان همین تعاریف گنج هایی نهفته است که سال‌ها در سینه آن‌ها امانت‌ داری شده است.حال که سخن از گنج های نهفته به میان آمد تاختی می رویم به گذشته ی بهمن آباد و تاختی بر می گردیم در روزگاری که بزرگترهای بهمن آباد حضور پر رنگ داشتند و با سوادها و ملاهای روستا هر کدام شان گنجی عیان و آشکار بودند ما بلد نبودیم از حضور و بودن و وجودشان بهره مند شویم به یاد دارم در دوران نو جوانی که علاقه ی وافری به بناهای تاریخی به ویژه خراب آباد یا خرابه های قدیمی در مسیر رفتن به مزار داشتم از مرحوم مغفور حجت الاسلام ملا رمضان در باره ی دین و مذهب ساکنین قدیمی خرابه های فعلی پرسش کردم ایشان گبر بودنِ اولیه این خرابه ها را غیر قابل تردید می دانستند و برای اثبات آنچه فرمودند سندی گویا و آدرس و نشانی معتبر دادند...
ادامه دارد

اینجا مشهد است (4)

قطعه ای از بهشت و محل نزول فرشتگان
و یادی از مرحوم مغفور حجت الاسلام...
سناباد روستایی که امام رضا(ع) را غسل دادند...
آب قنات سناباد بنا به شواهدو گواه تاریخ با بیش از هزار سال قدمت، در اراضی و باغ‌های سناباد و نوغان جاری بوده است. شوربختانه از آن همه تاریخ و افتخار ، در حال حاضر فقط خیابانی با نام سناباد در بخشی از مسیر سابق قنات واقع در غرب محله ی قدیمی سراب وجود دارد که یادگار به جا مانده از نام این روستا و قنات قدیمی است. . داستان‌های بسیاری در بین قدیمی‌ های این محله از سناباد و قنات آن نقل شده که در میان همین تعاریف گنج هایی نهفته است که سال‌ها در سینه آن‌ها امانت‌ داری شده است.حال که سخن از گنج های نهفته به میان آمد تاختی می رویم به گذشته ی بهمن آباد و تاختی بر می گردیم در روزگاری که بزرگترهای بهمن آباد حضور پر رنگ داشتند و با سوادها و ملاهای روستا هر کدام شان گنجی عیان و آشکار بودند ما بلد نبودیم از حضور و بودن و وجودشان بهره مند شویم به یاد دارم در دوران نو جوانی که علاقه ی وافری به بناهای تاریخی به ویژه خراب آباد یا خرابه های قدیمی در مسیر رفتن به مزار داشتم از مرحوم مغفور حجت الاسلام ملا رمضان در باره ی دین و مذهب ساکنین قدیمی خرابه های فعلی پرسش کردم ایشان گبر بودنِ اولیه این خرابه ها را غیر قابل تردید می دانستند و برای اثبات آنچه فرمودند سندی گویا و آدرس و نشانی معتبر دادند...
ادامه دارد

سخن بیهوده و بی فایده(4)

و پرسش های بی فایده!
همانگونه که سخن می تواند بیهوده و بی فایده باشد پرسیدن نیز که به نوعی سخن گفتن است می تواند بی فایده و حتی مضر باشد
چرا می پرسیم؟
می پرسیم تا بیشتر و بهتر بدانیم
می پرسیم تا سطح آگاهی خود را بالا ببریم
می پرسیم تا پرده های تردید را کنار زنیم و کسب دانش کنیم و چیز تازه ای بیاموزیم
معمولا" پرسیدن برای دانستن و رفع ابهام است نه برای سنجشِ دانش دیگران به عبارتی به دنبال فهمیدن نه به دنبال فهمیده شدن!
فرموده اند:خوب پرسيدن نيمي از دانش و نرم رفتاري نيمي از زندگي خوب و خوش است.
استاد فرمود: همچنان که سخنان بی فایده بد و نا پسند و موجب خسران ابد است، پرسش کردن بیجا از چیزی که برای تو بی فایده است مذموم می باشد،
شوربختانه گاه پرسش هایمان نا روا،بیجا و نکوهیده و چالش بر انگیز است(در زمان حضرت ختمی مرتبت (ص) نیز چنین بوده)
گاه می پرسیم تا علم و دانش و عقل طرف مقابل را محک بزنیم
گاهی پرسیدن مان جنبه ی خود نمایی دارد یعنی می خواهیم داشته های خودمان را به رخ دیگران بکشیم
گاهی پرسش هایمان جنبه ی انتقام دارد یعنی می خواهیم گوینده یا استاد را در جمع تحقیرش کنیم
برخی از پرسش ها این قدر بی اهمیت هستند که جوابش هیچ نفع و فایده ای برای سؤال کننده و پاسخ دهنده و اطرافیان ندارد...

سخنِ بیهوده و بی فایده(3)

انتقاد مشفقانه و منصفانه
چرا در باره ی نوشته های بی فایده نمی نویسی؟
چندی پیش یک دوستِ مشفق حرف مناسب و درخوری زد گفت: تو هر روز می نویسی و نوشته ات را در معرض نگاه دیگران قرار می دهی آیا می دانی که کسی مکتوبت را نمی خواند؟گفتم نه به این شدت که تو می گویی ولی می دانم آن طور که انتظار داشتم مورد استقبال قرار نمی گیرد دلیلش شاید تکرار مکررات باشد اما به یک چیز رسیدم اینکه مطالبی که با طعم طنز می نویسم بسیار مورد توجه قرار می گیرد ولی آنچه مرا شگفت زده می کند شعر دوستی مردم است که جدای از هولایتی ها در جاهای دیگر هم طرفدران خاص خود را دارد در جایی و از کسانی شنیدم خراسانی ها بی سواد و با سوادشان ولو شعر نگویند ولی طبع شاعرانه دارند همین رویکرد باعث شده بارها مردم بهمن آباد به ویژه قدیمی ترها را با سوادهای بی مدرک بدانم
به دوستم همین ها را گفتم ولی ایشان خیلی قانع نشدند و گفتند باید ببینی دلیل عدم استقبال از نوشته هایت چیست؟ بی درنگ خودش نقاط ضعف را اینگونه شماره کرد
1-روحِ فضای مجازی با طولانی نوشتن سازگار نیست
2-آنچه را می نویسی پیش از تو دیگران می دانند و تو آخرین نفر هستی
3- دو گانه نویس مباش یعنی یا شعر بگو یا مطلب بنویس
دوست شفیقم از روی دلسوزی گفت: پیشنهاد می کنم چندماه نوشته هایت را عمومی مکن و به همان وبلاگ نویسی قناعت کن بگذار مخاطب سراغت را بگیرد اگر دلتنگ شدند دو باره بنویس و اگر نشدند ننویس که عین ثواب است
دوستم در پایان گفت: همانگونه که در باره ی سخن بی فایده نوشتی در باره نوشته های بی فایده ی خودت هم بنویس گفتم ممنونم که انتقادت مشفقانه بود

آنچه گفتی بر دل و جانم نشست
کبر و نخوت را درون من شکست

دوست آن باشد که گوید عیب دوست
گر نگوید، دوست نیست و ریب اوست

می دهد هشدار این لاطائلات
معنی اش بیهوده است و ترهات

یا بده تغییر اساس و ریشه را
یا بکن دور، قالب و اندیشه را

گر که نتوانی، قلم را دور کن
گر توانستی دو باره غور کن

گفتم این باشد همه دارایی ام
فکر و ذکر و هنر و دانایی ام

کن دعا تا بلکه غیر از این شوم
با خود و با دوست مهر آیین شوم

یا دعا کن عاقل و دانا شوم
با درایت باشم و ملا شوم

کن دعا صبری رساند بر شما
تا بخوانید مطلب و شعر مرا

سخنِ بیهوده و بی فایده(2)

گفت: چه گویم که تو را خوش آید؟
استاد فرمود:سخن به صواب گو و تلخ مگو
البته تنها گفتنِ سخنِ شیرین به صواب نیست که سکوتِ بجا نیز شیرین است
گاه بیهوده گویی ات شاید قند باشد که کام را شیرین کند اما این شیرینیِ بی فایده، خود تلخ و زهر است
بیهوده گویی چیست؟
بیهوده گویی به کلامی گفته می شود که فایده و سود مشروع دنیایی یا آخرتی، مادی یا معنوی و عقلایی یا شرعی نداشته باشد.
سخن گفتن از آنچه برای گوینده بهره ای ندارد، بیهوده گویی است که از آن به شهوت کلام نیز تعبیر شده است؛ البته بی فایده بودن سخن برای گوینده، به معنای بی ارزش بودن آن برای همگان نیست که ممکن است در این بین برخی را به نفع برساند ولی نمی تواند خود و جمع را بهره مند کند
سخن بیهوده را چه، به چراغ راه بودن و نشان دادن راه و چاه که خود ظلمت است!
بیهوده گویی ممکن است نه ضرر برای خود و دیگری داشته باشد و نه فایده مانند تعریف کردن خاطرات سفر که اگر سکوت کنی کسی زیان نمی بیند و اگر از میوه ها و آب و هوا و جنگل و دریا و احوال مردمان و بگویی هیچ فایده ای به حال خود و دیگران ندارد ولی اگر در بین تعاریفِ سفر و نقل خاطرات، خودستایی و تفاخر پیش آمد و غیبت کسی به میان آمد نه تنها سودی برایت ندارد که دل افسرده و تاریک خواهی شد
خاستگاه بیهوده گویی عقلِ زایل و اندیشه باطل است پس هر گاه یاوه گفتی بدان که کانون اینجاست!...
ادامه دارد

سخنِ بیهوده و بی فایده(1)

گفت: چه گویم که تو را خوش آید؟
استاد پاسخ داد:آن بگو که خدا را خوش آید که اگر چنین کنی خلق را نیز خوش اید
گفت: سخن خوب کدام است؟
جواب داد سخنی که در آن خیر و فایده باشد
پرسید: سخن بی فایده کدام است؟
گفت:سخنی که تو را نه به کار دنیا آید و نه آخرت، سخن گفتنِ چنین اگر حرام نیست ولی شاید مذموم باشد به ویژه که اوقات آدمی بیهوده تضییع می شود و آدمی را از تفکر صحیح باز می دارد از کجا می دانی که گفتن یک ذکر تو را مهمان قصر در بهشت نکند و تو با حرف های بیهوده آن را از دست بدهی
استاد گفت: سخن گفتنِ بجا نکوست و در باره ی سخن بی فایده شاید اگر سکوت و تفکر کنی دری از درهای پرودگار بر دلت گشوده شود و تو با سخن ها لغو و بی فایده، گنج را رها کنی و کلوخی با خود حمل کنی که هر گز به کارت نیاید
با سخن بیهوده اگر گناه نکرده باشی همین بس که سود بسیاری را از دست بدهی و دچار خسران شوی
همه ی سرمایه اصلی آدمی همین اوقاتی است که دارد اگر اوقات شریف خود را بی مصرف بگذراند در یک محاسبه سر انگشتی خواهد دید سود سرشاری را از دست داده است
کاشکی قیمت انفاس بدانستندی
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
استاد فرمود: پیروز میدان کسی است که چون درهای سخنان بی فایده گشوده شد زبان خویش قفل زند و از ورود به این معصیت خود داری کند
در مذمت سخن بیهوده همین بس که در جنگ احد، پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادرش بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار فرزندش پاک می کرد و می گفت: گوارا باد بر تو بهشت ، ای فرزند من، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود، شاید که سخنان بی فایده می گفته است...
ادامه دارد

آیا همینطور است که می گویند؟(3)

تغییر فصل ها بر خلق و خوی آدم ها
پژهشگران معتقدندگرم و سرد شدن هوا خلاقیت و افکار و تصمیمات و قضاوت های ما را تحت تأثیر قرار می دهد
بارها شنیده ایم که مردم استان ها را بدون در نظر گرفتن اختلاف فصل و آب و هوایی از نظر خلق و خو و فرهنگ با هم قیاس می کنند اختلاف فرهنگ طبیعی به نظر می رسد ولی آنچه به آن توجه نمی شود آب و هوای گرم و سرد و به عبارتی سردسیری و یا گرمسیری شهر یا استان است
اشاره شد گرما خلاقیت و سرما قوه تشخیص انسان را بالا می برد سرما باعث فاصله انسان ها می شود به همین دلیل است که می گوییم رابطه فلانی با ما سرد شده یعنی از هم فاصله گرفته ایم ولی گرما همانطور که از اسمش پیداست باعث گرم شدنِ روابطِ آدم ها می شود گرما کمک می کند مردم رفتارهای نسبتا گرم و احساس نزدیکی بیشتری با هم داشته باشند همه ی آنچه گفتیم مربوط به تغییر فصل هاست جدای از ویژگی شخصیتی، هوای پاک و آلوده نیز تاثیر قابل توجهی بر خلق و خوی انسان می گذارد همین آلودگی هوا در کلان شهرها که معمولا" برایمان پیش پا افتاده است مغز و اعصاب و روان انسان و همه ی موجودات را تحت تأثیر قرار می دهد هر چه هوا آلوده تر باشد اختلال هایی مانند افسردگی ، بی خوابی،بد خلقی، پرخاشگری ، بی تفاوتی و مرگ و میر بیشتر است به همین دلیل هیچکس در کلان شهرها احساس ارزشمندی نمی کند و اینجاست که باید گفت صد رحمت به کویر و آفتاب کویر و صمیمیت مردم کویر.
و سلام بر کویر که به راحتی می توان نفس کشید و شاهد طلوع و غروب خورشید بود.

آیا همینطور است که می گویند؟(2)

💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

تغییر فصل ها بر خلق و خوی آدم ها
می گویند کویری ها یک گوله آتش هستند وقتی ناراحت می شوند خودشان هم جلودار خودشان نیستند وقتی هم سرد می شوند خیلی زود می بخشند و فراموش می کنند ولی در عالمِ واقعیت اینگونه نیست یعنی این همه آتش مزاج نیستند و اگر چنین اند این را نیز باید گفت که کویری ها بسیار مثبت اندیش هستند نه اینکه اغراق باشد بلکه هر چه تابش خورشید بیشتر باشد انسان مثبت اندیش تر است این دو (تابش خورشید و مثبت اندیشی افراد) رابطه مستقیم و تنگانگی دارند
افزون بر فصل ها چیزهای دیگری هم در خلق و خوی انسان تأثیر مثبت و منفی دارند به عنوان مثال بوی خوش، افزون بر اینکه تأثیر بسیار مثبتی بر روی حافظه ی انسان دارد بسیار شادی بخش است بوی خوش انسان را به طرف مثبت اندیشی سوق می دهد به همین دلیل در زمان هجوم غم و اندوه از گلاب استفاده می کنند فلسفه ی اینکه آدم ها وقتی از خانه بیرون می روند خود را خوشبو می کنند این است که بوی خوش تأثیر زیادی بر خلق و خوی انسان می گذارد و می تواند آستانه ی تحمل را بالا برَد و درگیری و بگو مگو و به طور کل بد خلقی را کاهش دهد ولی چون فلسفه اش را نمی دانیم در خانه از بوی خوش استفاده نمی کنیم
فصل ها نیز چنین اند هر کدام ساز خودشان را می زنند شنیده اید که می گویند پاییز فصل افسردگی است؟ دلیل این افسردگی می تواند ابری بودن و تابش اندکِ نور خورشید باشد
می گویند همانگونه که گرما خلاقیت انسان را بالا می برَد سرما قوه تشخیص را بالا می برد و البته روی قضاوت او تأثیر منفی هم دارد...
ادامه دارد

💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar