یلدای امسال گذشت تا یلدایی دیگر...(2)

شب یلدا و دعاهایی که به آسمان فرستاده شد
یلدا بهانه ای است برای وصل، نه فصل و جدایی
دیشب مردم آمده بودند تا ساعتی را کنار هم بدون هر گونه دغدغه ای شاد و مسرور باشند
در بین صحبت ها اشاره کردم برخی با خنداندن و خندیدن میانه ی خوبی ندارند بدیهی است خندیدن و خنداندن کار راحت و آسانی نیست بنده برای تشویق به خنده فی البداهه برای حاضرین اینگونه خواندم
برادر خواهران بهمن آباد
الهی قلب تان همواره باد شاد

به وقتِ چله و در شام یلدا
متاعِ خنده وامگزار به فردا

که خنده دردها درمان نموده
و خنداندن بوَد کاری ستوده

بیایید قدر امشب را بدانیم
که تا سال دگر شاید نمانیم

شب چله کنار هم نشینی
به یاد روزگارِ شب نشینی

کنار کرسیِ داغ پای گردسوز
به جز شادی ندیدم آه جانسوز

بزرگسالان می خوردند هندوانه
و زردک بود میوه کودکانه

بچه ها گر می خوردند هندوانه
شب ها سیل راه می افتاد توی خانه

یکی زردک به آتش پخته می خورد
یکی زردک به طور خام می خورد

یکی می گفت مثل من حکایت
یکی اشعار می خواند با خجالت

بخند امشب و بتوانی بخندان
مگریان و مگریان و مگریان

بعضی ها برای خندیدن و خنداندن باید بیش از این پای درس استاد و مفسر و معلم قرآن جناب حجت الاسلام قرائتی بنشینند
آغاز و پایان مراسم یلدا را به دعا وصل کردیم و از آنجایی که معتقدیم دعا پنجره امید و بهانه ای است برای آشتی با خود و خدای خود،بخش مهم برنامه دیشب را به نیایش گره زدیم
بهترین هدایای دیشب دعاهای از دل بر خاسته پدران و مادران و بزرگترها برای عزیزانشان بود.
همه ی انسان ها دعا می کنند دعا یعنی در اوج نا امیدی و گم شدن، امید داشتن به پیدا کردن راه
یعنی هدایت خواستن از حضرت دوست که همه ی راه های سعادت و کمال به سوی اوست
دعا یعنی گشتن برای پیدا کردن تابلوهای راه
مراقب باشیم تابلوهای زندگی مان کج نشوند
که اگر تابلوهای جاده زندگی مان کج شدند راهمان را گم می کنیم و به بیراهه می رویم
پروردگارا!
کمک مان کن وقتی در جاده ی زندگی به دو راهی و چند راهی می رسیم همه ی تابلو ها را نا دیده بگیرم و تنها تابلوی تو را ملاکِ انتخابِ راهم قرار دهیم و تو ای خدایی که از رازهای درون مان آگاهی ما را در راه خودت ثابت قدم بدار

یلدای امسال گذشت تا یلدایی دیگر...(1)

شب چله در میان دعا و خیر خواهی برای یکدیگر با زیبایی هر چه تمام تر گذشت
نمی دانم دیشب چند نفر قهرهای متکبرانه را کنار گذاشتند و دل به آشتی دادند
جدای از قهر و آشتی ها دیشب شب همدلی و شب نشینی و همنشینی و گفتگوی مسالمت آمیز هم بود
دیشب لب ها خندان بود امیدواریم که غبارهای غم از دل ها شسته شود به ویژه دل های شکسته ای که عزیزی را از دست داده اند و بجای دلبندشان یک قاب عکس گذاشته بودند
شبِ دعا هم بود که هر کس به قدر همت خود تمناهایش را به آسمان فرستاد
تمام مراسم جشن و سرور مردم ایران باستان که فرهنگ غنی و پر باری داشته اند مملو از دعا و نیایش است
دیشب نیز آغاز و پایان سخن خیلی ها با دعا کردن شکل گرفت
جای شما خالی در هیئت ابوالفضلی مراسم ویژه شب یلدا بر گزار شد با اینکه بنده جای دیگری قرار داشتم ولی تلفن های مکرر حاج محسن آقا حاج عباس و تبلیغ کربلایی حسین آقا هیئتی و پیام ها باعث به هم خوردن قرار قبلی شد
در مجموع شب خوبی بود گفتنی ها را گفتیم و ضمن توضیح و تشریح و منظور یلدا و آواز خوانی و شعر خوانی، لبخند را نیز بر لب های همولایتی هایمان شکوفا کردیم از تهیه کنندگان و برنامه ریزانِ بر گزاری مراسم شب یلدا تشکر می کنیم که امکان همنشینی و دور هم بودنِ همولایتی ها را فراهم کردند...
ادامه دارد

خانه داری و خانواده داری(5)

«و جای خالی بزرگترها برای آشتی دادن»
خانواده داری یک فن و هنر است که خیلی ها از این هنر بی بهره هستند
خانواده دار کسی است که رفتارش نسبت به هر دو خانواده محبت آمیز باشد یعنی هم به خانواده خودش و هم به خانواده همسرش احترام بگذارد و دشمن تراشی نکند
خانواده داری یعنی قهر و کینه نداشتن یعنی پدر مادر همسر را پدر مادر خود دانستن
یعنی کنارشان نشستن و از تجربه بزرگترها استفاده کردن
قدیم یادش به خیر به محض بروز نشانه ی بگو مگو ملای محل یا ریش سفیدها و بزرگترهای دو طرف به حکم قرآن و به عنوان داور وارد عمل می شدند داوران با پند و نصیحت شان آتش کینه و اختلاف را خاموش و شکاف به وجود آمده را پر می کردند اما شوربختانه از وقتی دور از جون، خیلی ها مثلا" باسواد و روشنفکر و شهری مأب شدند سخن و موعظه بزرگترها رنگ باخت بزرگترها هم که دیدند کسی به حرف آنان توجه نمی کند زبان در کام کشیدند و سکوت کردند البته بزرگترهای قدیم هم بیش از برزگترهای این دوره احساس مسؤلیت می کردند
چه خوب است فرهنگ و سنت حسنه ی آشتی دادن بین مردم به ویژه بین زن و شوهر دو باره احیا و بر قرار شود
پند و نصیحت و پا در میانی کردن برای خشکاندن ریشه نزاع و اختلاف ها مداخله نیست بلکه یک حرکت انسان دوستانه است هر کس باید از آبرو و بیان و احترامی که در جامعه دارد برای نزدیک کردن دل ها مایه بگذارد زیرا انسان، مسؤل بر قراری صلح و آشتی و خاموش کردن آتش فتنه است نیازی بی شک این عمل خدا پسندانه نزد پروردگار ثواب مضاعف دارد و فرد یا افراد بی تفاوت نیز در آخرت دچار عذاب الهی می شوند.

خانه داری و خانواده داری(4)

و جای خالیِ کلام خدا و معصومین علیهم السلام

درست است که نمی توان همه ی گفته ها و نوشته های خانم ها و آقایان را بازگو و منتشر کرد ولی می شود با ایما و اشاره به آن پرداخت این نکته بین خودمان باشد اوضاع اصلا" خوب نیست به ویژه وقتی می شنویم زن و شوهری بعد از 26 سال مثلا" زندگی مشترک هنوز نتوانسته اند در هیچ بخش از زندگی به معنی واقعی مشترک باشند هر دو نفرشان می گویند بود و نبود آن یکی برایم اهمیت ندارد
ولی در این بین شوهری که مرزهای اخلاقی و مَحرم و نا محَرم را نا دیده می گیرد و همسرش هم از خیانت و عملِ زشتِ وی با خبر است نمی تواند و نباید انتظار محبت و همدلی و همراهی و همسویی از جانب همسر و فرزندانش را داشته باشد بر عکسش هم صادق است.
اقدام خدا پسندانه ریش سفیدان
بزخی هم مثل اینکه آلرژی طلاق و جدایی دارند این طیف به محض کمترین اختلاف (که طبیعی هم هست) بی درنگ حرف طلاق را پیش می کشند اینجاست که باید مؤمنین و بزرگترها و ریش سفیدانِ طرفین برای مصالحه و بر قراری آشتی اقدام عجل کنند
حق خودمان یا رضایت خدا؟
وقتی از خوش‌اخلاقی و محبت و مهربانی و احترام و شاد کردنِ همسر و خدمت کردن و نشنیدن و ندیدنِ بدی‌ها و صبر بر بد اخلاقی و عفو و گذشت از خطا و ملایمت و مدارا با خانواده و آداب صحیح همسر داری و قال باقر و قال صادق بگویی چون حدود الهی و ثوابِ اخروی و ... در نظر گرفته نمی شود حدیث و آیه و حرف ها و نوشته ها بی اثر می مانند...
ادامه دارد

خانه داری و خانواده داری(3)

و مسؤلیتی که نادیده گرفته می شود
به گله مندی های برخی از همولایتی ها در باره عدم پرداختن به مسائل خانواده اشاره کردیم
گرچه گله ها و حتی انتقادها را بجان می خریم ولی باید قبول کنیم به دلیل پیجیدگی و فنی بودن بحثِ خانواده و عدم دانش کافی در این باره، صلاح نمی دانیم بطور گسترده بحث خانه داری و خانواده داری را دنبال کنیم به ویژه که ارسال کنندگان پیام اصرار دارند اصل نوشته ی آن ها که برخی خارج از عرف هستند در کانالِ عمومی منتشر شود به عنوان مثال یکی از خانم ها از رفتارهای ناپسند شوهرش چنین نوشته:شوهر نگو بلا بگو این آدم قائل به رعایت حد و حدود اخلاق اسلامی و در نظر گرفتنِ مرزِ شرعی محرم و نا محرم نیست و ...
باره چنین آدمی که ادعای انسان بودن دارد و با کمترین اعتراض همسرش، فحش و نا سزا گویی و مشت و لگد را به خانمش هدیه می کند در یک کانال عمومی چه می توان نوشت؟ از فرمایشات پیامبر اسلام(ص) و قال باقر و قال صادق بنویسیم؟ در همین رابطه با یک مؤمنِ خدا جوی و سرد و گرم روزگار چشیده به مشورت نشستم که به آن خواهیم پرداخت ان شاءالله
نا گفته نماند آقایان نیز در باره همسرشان نوشته اند: از غر غرو بودن و بهانه گیری و نفرین و قهر کردن و کِش دادنِ اختلافِ کوچک و به قول امروزی ها گیر دادن های بیخود زنم خسته شده ام نوشته ایشان از رعایت و آبروداری من که نمی خواهم کسی صدایمان را بشنود سوء استفاده کرده و بلای جانم شده است...
ادامه دارد

مشق شب(13)

از بهمن آباد چه خبر؟
بهمن آباد هوایش عالیست
جای همشهری و دوستان خالیست
آسمان آبی و صاف و خوش رنگ
بی مثال است و ندارد همسنگ
اگر جویای احوالات هوای وطن هستید به حمد الله پاک و خوب و سلامت است همانگونه که اشاره شد آسمانِ آبی و خوش رنگ و با صفایش دل می برد و جان تازه می بخشد
به نظرم کویر بهترین مکان برای زندگی است آرامش و سکون و سکوتِ کویر در هیچ کجا یافت نمی شود
شب هنگام ستاره ها با جلوه گری در آسمان و عرضه زیبایی های خود انسان را به اوج لذت می رسانند ستاره ها نیز تولد دارند اولین ستاره که در آسمان خودنمایی می کند ثابت است و رفته رفته شاهد تولدهای پی در پی و رقص آن ها هستیم
امشب نیز شکر خدا نماز جماعت با تعداد قابل ملاحظه ی مانگزار اقامه شد کماکان از حضور کربلایی آقا علی محمد پیش نماز ثابت روستا محروم مانده ایم امیدوارم خداوند به ایشان شفای کامل و عاجل عنایت فرماید
امشب دو روحانی داشتیم جناب حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا که از قبل تشریف داشتند جناب حجت الاسلام حاج شیخ آقا رضا ذاکری هم تشریف فرما شدند و شد نور علی نور اما هر دو عزیز خواهش بنده را برای سخن گفتن با جمع حاضر قبول نکردند تا به بنده لطف کرده باشند...
ادامه دارد

مشق شب(12)

از بهمن آباد چه خبر؟
نماز گزاران مسجد
مسجد بهمن آباد نماز خوان های ثابت و متغیر دارد
نمازخوان های ثابت که در هر شرایطی خود را به مسجد می رسانند عبارتند از؛
جناب حاج عباس آقا حاج محمد علی
جناب کربلایی اصغر آقا حاج حسن محمد علی مراد
جناب حاج آقا رمضان حاج حسن
جناب کربلایی حسن آقا (حسن رضا)
جناب کربلایی علی آقا حسن جانعلی
جناب اقا رضا حسن ملا علی
جناب آقا رمضان اسد پور
جناب آقا رضا محمد کلی
و نماز گزاران متغیر
جناب حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا
جناب آقا مسلم علی
جناب آقای مهدی مداح اهل بیت
جناب حاج آقا مندلی خیاط
جناب حاج حبیب آقا اسماعیل
جناب اصغر اقا حاج حسین
جناب حسن اقا فراشیانی (که البته خدا حافظی کردند)
و به احتمال زیاد از قلم افتاده هم داریم که حافظه یاری نکرد
در ضمن طبق اطلاع 10 نفر خانمِ نمازگزار ثابت داریم که به جز چند نفر از بستگان نام بقیه را نمی دانم
خوشبختانه نماز مغرب و عشا به امامت جناب حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا اقامه شد در پایان و پس از تلاوت یک صفحه از قرآن کریم دقایقی را برای جمع حاضر سخن گفتم آقا مهدی مرثیه و روضه ی خوبی خواندند سلام دادیم و نخود نخود هر کسی رفت خانه خود...
ادامه دارد

خانه داری و خانواده داری(2)

و مسؤلیتی که نادیده گرفته می شود
از آنجا که مطالبی که می نویسیم در کانال ها و گروه ها نمایش داده می شود گاهی از جانب دنبال کنندگان، درد دل و در خواست هایی مطرح می شود که چون بی جواب می مانند گاه و بیگاه شاهد گلایه های دوستانه ی آن ها هستیم و شرمنده!
بیشتر کسانی که از ما می خواهند به مسائل خانواده و اختلافات بپردازیم شوربختانه تحصیل کرده هستند گاهی در رابطه با اختلاف های زن و شوهری پیام هایی برایمان ارسال می کنند که شنیدن و خواندنش تأسف انگیز است کوچکترین رفتار نابخردانه ی مجادله ها نا سزا گفتن و پرده حیا را دریدن و رفتارهایی است که گفتن و نوشتن و باورش بسیار سخت می نماید
یکی از همسایه های پدری که حرف هایش تلنگری برای دیگران بود گاهی با کنایه به کسی که رفتار نا معقول داشت می گفت:از جوانی تا پیری از پیری تا به کی؟ وقتی که از او نا امید می شد می گفت: عقلی تا 40 سالگی نیامده منتظرش نباش که هر گز نخواهد آمد.
هر کدام از ما دچار اشتباهی در زندگی هستیم اما اما دارد به نظر می رسد انسان یک جایی باید از خواب غفلت بیدار شود و اندکی به آنچه می داند و باور دارد عمل کند مگر می شود این همه آیات و روایت در دل و فکر انسان ... بی اثر باشد؟قصد داشتم حد اقل بخشی از نوشته ها و پیام های دریافی را علنی کنم ولی احتیاط کردم که مبادا بد و بدتر نشود...
ادامه دارد

خانه داری و خانواده داری(1)

بی شک خانه داری و خانواده داری نا آشنا و غریبه نیست هر کدام از ما از دوران کودکی شاهد خانه داری مادر و خانواده داری پدر بوده ایم اگر مرد مسؤلیت پذیر است زن به عنوان همسر و مادر یکی از مهمترین سمبل های مسؤلت شوهر داری و بچه داری را بر دوش دارد بدیهی است خانم خانه باید حرمت ویژه ای نزد مرد خانه و فرزندان داشته باشد زیرا همه واقفند که زن یا مادر به عنوان مدیر تشریفات و شوهر داری مسؤلیت سنگینی را بر عهده دارد و اگر همسر مسؤلیت مادر را هم داشته باشد این حرمت و ملاحظات مضاعف می شود حال اگر خدای نکرده به جای حرمت گذاشتن، حرمت شکنی صورت گیرد گناه نیز مضاعف است
شاید لازم بود پیش از شروع بحثِ خانه داری و خانواده داری دلیل ورودمان را به چنین بحثی ذکر می کردیم البته دیر نشده به قول ضرب المثل معروف ماهی را هر وقت از آب بگیری می میرد!
و اما دلیل یا دلایل ورود به موضوع خانه داری و خانواده داری
از آنجا که مطالب بنده در کانال ها و گروه ها نمایش داده می شود گاهی از جانب دنبال کنندگان پرسش ها و در خواست هایی مطرح می شود که بهتر است کارشناسان امر جواب بدهند گاهی به دلیل تعلل در جواب دادن با انتقادهای دوستانه ای هم رویرو می شویم بیشتر کسانی که از ما می خواهند به مسائل خانواده و اختلافات بپردازیم افراد تحصیل کرده هستند گاهی در رابطه با اختلاف های زن و شوهری چیزهایی می نویسند که تأسف انگیز است شوربختانه برخی از مشاجره ها و کتک زدن و ناسزا گفتن از کسانی سر می زند که باورش سخت می نماید...
ادامه دارد

مشق شب(11)

از بهمن آباد چه خبر؟
سرما مهمان خانه های اهالی کویر
همه ی فصل ها دل انگیزند مهندسی خلقت باب میل اشرف مخلوقات خلق شده تا حض کامل برد و شکر خالق گوید خداوند در هر فصلی سفره ای به اقتضای زمان و مکان و امیال آدمیان بر روی زمین می گسترد و نعمت های فراوانش را مطابق و موافق فصل بر روی سفره بزرگ زمین قرار می دهد تا هر کس متناسب با طبعش نوش جان کند حال در این میان برخی تابستان دوست یا زمستان دوست و پاییز دوست هستند و یا بهاری اند و فصل گل و سنبل را دوست دارند
جونم برات بگه،هوای کویر چند روزی است چهره زمستانی بخود گرفته ابرهای سیاه و سفید چندان اجازه ای به درخشش خورشید نمی دهند وزش باد نیز سوغات سرما را از دور دست به جسم مان هدیه می کند آسمان هم سخاوت گذشته را ندارد البته کشاورزان می گویند باران در حال حاضر جز ددر خواست هایشان نیست!
غروبگا با وجود هوای سرد به مسجد رفتیم چون امام جماعت تشریف نیاوردند نمازها فرادا اقامه شد من هم به هر دلیل برای حاضرین (چون به حد نصاب نرسیدند) صحبت نکردم ...
ادامه دارد

مشق شب(10)

از بهمن آباد چه خبر؟
خبرها بیشتر رنگ عزا دارد
وقت امروزمان در مجلس ترحیم چهلمین روز در گذشت مرحومه کبری ذاکری و تشییع جنازه و دفن مرحوم حاج اکبر بهمن آبادی گذشت طبق برنامه ساعت 9:20 دقیقه برای ادای احترام به بازماندگان مرحومه کبری ذاکری وارد هیئت حسینی شدم پس از تلاوت قرآن زودتر از آنچه انتظار می رفت مجلس را ترک کردم
نماز جماعت ظهر و عصر به امامت حجت الاسلام حاج شیخ محمد اقامه شد و در پایان حی علی النهار را پاسخ گفتیم
ساعتی پس از صرف ناهار آماده ی تشییع جنازه شدیم اما بازهم برای حاضر کردن گوسفند که می خواستند در مسیر جنازه قربانی کنند منتظر ماندیم نمی دانم دلیل و فلسفه ی اینگونه قربانی ها چیست همه ی ما دیده ایم وقتی کارد بر حلقوم حیوان می کشند تماشاگران اصلی زنان و دختران و کودکانند که شاهد صحنه دلخراش جاری شدنِ خون از گردنِ گوسفند هستند این کار هیچ توجیه شرعی ندارد نظر بسیاری از علما این هست که برخی از اعمال از جمله قربانی کردن در انظار عمومی و پاشیدن خون به ماشین و ...بر گرفته از دوران جاهلیت است این نوع رفتارها بگونه ای در بین مردم جا افتاده که حتی روحانیون هم جرأت امر به معروف را ندارند اما خوشبختانه علمایی چون آیت الله فاطمی نیا و آیت الله مکام و آیت الله جوادی آملی و دیگر مراجع به صراحت مردم را از این کار بر نهی کرده اند
فرزندان مرحوم حاج اکبر برای صرف شام امشب از همه ی مردم دعوت به عمل آوردند
اعلام شد فردا ساعت 9 بامداد به استقبال شهید گمنام برویم که از مسیر کاهک و سویز می آید
پس از بازگشت از مراسم استقبال شهید گمنام در مجلس سالگرد مرحوم دایی زاده ام اکبر محترم شرکت خواهیم کرد ان شاءالله ...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(28)

وقتی عروس خانم خط و نشان می کشید

گفتنی است که همه ی عروس ها مظلوم واقع نمی شدن برخی با حمایت خانواده و اطرافیان دمار از روزگار شوهر و خانواده شوهر در می آوردند مطالبه ی قباله و خانه ی رو به کوه و رو به گرگان برای پدر و مادرِ داماد شکننده بود به همین دلیل در مذمت چنان عروس هایی چنین اشعاری می سرودند

دختر آروم و خوب و بی زبون
حالا هی نیش میزنه به این و اون

نیش به شوهر و به مادر شوهرش
کنایه میگه به خواهر شوهرش

عروس ساکت و خیلی با حیا
هم خروس جنگی شده هم بی حیا

زن گرفته پسرم مایه ی ننگ
دو تا پاش تا زانو رفت در گ...سگ

دختره بی حیا مثل مادرش
داد و فریاد داره مثل پدرش

ما از این طایفه خیری ندیدیم
حرف با حساب از این ها نشنیدیم

به عَمَش گفته قبالم رو میخوام
قباله و پشت قبالم رو میخوام

الهی وصلت ما جور نمی شد
شبِ عقد چشمای ما کور نمی شد

دختره چشم دریده و بی حیا
جواباش بی ادبِ و سر بالا

پسرم از زندگی خیری ندید
غیر نِق از همسرش چیزی ندید

قباله نداشته را از ما میخواد
مثل باباش شده اهل جیغ و داد

من سه تا عروس دیگه هم دارم
از کجا خونه و ایوان بیارم؟

مگه تو از دیگران بالاتری؟
نکنه فکر می کنی زیباتری

برادر را از برادر کرد جدا
پسرم برادرها رو کرد فدا

حالا ما ماندیم و یک زنِ جلب
زن نگو، غِرِشمار و صاحب طلب

نون ما را کرده آغشته به خون
زنِ دختر زا و این همه زبون؟

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(27)

و اما اگر عروس خانواده دختر زا بود
عروسِ خانواده اگر اقبال به او رو می کرد و حد اقل اولین فرزندش پسر بود نزد خانواده شوهر جایگاه بالایی داشت و از خیلی کارهای خانه و صحرا و رسیدگی به گاو و گوسفندان و مایه زدن شیر و کره گرفتن از ماست معاف بود ولی وقتی نوزادش دختر بود باید ظرف یک هفته رختخوابش را جمع می کرد در غیر این صورت باید منتظر نیش و کنایه هایی بود که چون تیر از جانب مادر شوهر و خواهر شوهر به سویش پرتاب می شد
اگر نوزاد پسر بود همه ی اعضای خانواده او را در آغوش می گرفتند و بر گونه هایش بوسه می زدند و اگر خدای نکرده به هر دلیلی گریه می کرد همه برای آرام کردنِ پسرِ کاکل زری به سویش می دویدند اما به گریه و خواسته نوزادِ دختر چندان توجهی نمی شد
البته در همه ی خونواده ها عروس خانوم مظلوم نبود عروس هایی بودن که کمی پس از ورود به خانه ی بخت ذات خودشون رو نشون میدادند چنین عروس هایی اجازه نمی دادن آب خوش از گلوی مادر شوهر و خواهر شوهر پایین برود به عبارتی عروس بی زبان دیروز حالا شده زبان درازِ امروز، که خیلی زود جواب مادر شوهر را می داد و برای شوهرش خط و نشان می کشید و اگر از جانبِ خانواده شوهر به کودکش کم توجهی می شد و یا کار اضافی به او محول می کردند کاری می کرد کارستان، می گفتن این دختر به مادرش رفته که از قدیم گفتن کرباس می خوای پهناشو ببین/ دختر می خوای مادرشو ببین ...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(26)

و اما اگر عروس خانواده دختر زا بود

اگر عروس خانواده دختر زا یا اولین فرزندش دختر بود وضعیت تغییر می کرد
برای قابله مهمتر از هر چیز سلامتیِ مادر و کودکِ در حال تولد بود ولی مادر شوهر و حتی مادرِ دختر به پسر بودنِ نوزاد فکر می کردند با این نگاه، تا معلوم شدنِ نوع جنسیت دل این دو خانم هزار راه می رفت وقتی تولد به سلامتی انجام می شد و قابله خبر از دختر بودن نوزاد می داد ناگهان فضای خانه پر از سکوت می شد مادر شوهر و خواهر شوهر نگاه معناداری به هم می کردند و بی درنگ از اتاق بیرون می رفتند بدیهی است در چنین وضعیتی نه اسفند دود می شد و نه شعرِ معروفِ
سبز است سبند سبزه زار است سبند
سر رشته صد هزار کارِس سبند خوانده می شد
عروس خانه که متوجه بر خوردها و نگاه ها می شد یأس و نومیدی بر دلش خیمه می زد به چهره ی گرفته و انگار شکست خورده مادرش که نگاه می کرد آه از دل بر می کشید ولی مادر دختر که می خواست فضا را عوض کند و به دخترش روحیه بدهد خودش به دنبال دود کردن اسفند می رفت و از نوه اش تعریف های خاصی می کرد ماشالا چه ابروی کشیده و پر پشتی داره،مژه هاشو نگاه کنید دماغش انگار پندنه (پنبه دانه) است
تعریف های پی در پی مادر دختر از دختر و نوه اش ارزش خاصی برای مادر شوهر و خواهر شوهر نداشت آن ها پسر می خواستند...
ادامه دارد

مشق شب(8)

از بهمن آباد چه خبر؟
قبرهای کهنه و در سکوت رفته
امروز 5 شنبه در فرصت پیش آمده به دیدار خفتگان خاموش رفتم به دیدنِ مردگانی رفتم که همه ی اقوام و خویشان شان در گذر زمان تسلیم مرگ شده اند و اکنون قبرشان ساکت و بی صدا و بدون آشنا و فاتحه خوان به گذر گاه تبدیل شده است بر روی قبرها هیچ اثری از خط خطی های معمول که نشان از حضور فاتحه خوان ها می دهد وجود نداشت باد های موسمی تمام نوشته های سنگ گورشان را از بین برده بود به همین دلیل اهالی این قبور مرده های بی نام و نشان هستند به سنگ نبشته ها که نگاه می کردم فقط سنگ بود و بر آمدگی زمین و دیگر هیچ،
در قبرستان بهمن آباد صدها قبر قدیمی و کهنه و بی نام و بی صاحب وجود دارد آدمی به خوبی می داند و می بیند روزی را که ما نیز مانند آن ها از یادها برویم و آیندگان هیچ شناختی از ما نداشته باشند
روزگاری فرا می رسد که نه تنها قبرها که عکس هایمان را نیز نشناسند
در میان قبرهای قدیمی و کهنه یکه و تنها گشتم و با آن ها حرف زدم ناگهان یاد فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام افتادم که به اهل قبور فرمود: اى ‏خفتگان خانه‏ هاى تنهايى، و جاهاى خشك و خالى، و گورهاى ظلمانى! اى خاك ‏نشينان، اى ساكنان ديار غربت، اى تنهاشدگان، اى بى همدمان! شما پيش از ما رفتید و ما نيز در پى شما می آییم و به شما خواهيم پيوست ...ادامه دارد
ادامه داره

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(24)

اگر عروس خانواده پسر زا بود...
عروس خانواده اگر پسر می زایید نزد شوهر و خانواده شوهرش عزیز بود
پسر زا تا مدتی طولانی از زحمت صحرا رفتن و رسیدگی به گوسفندان و گاوها و نِلک تکان دادن و شیر دوشیدن و مایه زدن و نان پختن و علف از صحرا آورن و وصله دوزی و پینه کردنِ لباس ها معاف می شد مادر شوهر و خواهر شوهرش بی منت و با جان و دل،بخش مهمی از کارهای او را بر عهده می گرفتند تا عروس شان به نوه عزیزشان برسد مردم آن دوره با نوه دختر میانه چندانی نداشتند آن ها نوه ی پسر را جانشین و ادامه ی نسل خود می دانستند و انتظار داشتند نوه های پسری هر چه زودتر بزرگ شود تا در امر هیزم آوردن و صحرا رفتن و مراقبت از گوسفندان و آبرانی و پشتیبانی در نزاع ها و در گیری ها یار و یاورشان باشند
ابراز خوشحالی مادر شوهر...

عروس مان پسر اُورد
برامون تاج سر اُورد
هزار تا بارک الله
چشم نخوری ایشالله
بدیهی است در آن دوره چون زایشگاه وجود نداشت خانم ها در خانه زایمان می کردند البته قابله های با تجربه ای بودند که می توانستند در شرایط سخت جان مادر و کودک را نجات دهند
صل علی محمد پسر به دنیا آمد
به محض اینکه قابله با چهره خندان می گفت چشم تان روشن عروستان پسر اورده ،مادر شوهر و خواهر شوهر اسفند دود می کردن و برای عروس نیمرو (با تخم مرغ محلی و روغن زرد) و کاچی و بلغور و شولی حَویِجی و معجون و خاگینه و... آماده می کردن زائویی که پسر اورده بود باید به مدت طولانی استراحت می کرد اما اگر دختر می آورد...ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(23)

مناسب ترین وصلت از نگاه پسر دارها
وصلت با دختری مناسب بود که در لگن و لگینچه (لگن کوچک) می توانست خمیر آماده کند و پخت نان بلد باشد و از مادر شوهر کمک نخواهد
عروسِ خانه اگر می خواست محبوب باشد باید برای انجام هر کاری از مادر شوهرش اجازه می گرفت
شوربختانه شاه داماد،شاه بی شین (آه داماد) بود و گویی هیچ اختیاری از خودش نداشت
معمولا" آن هایی که پسر بالغ و آماده به ازدواج داشتند هر شب اسامی دخترهای روستا را به تسبیح می کشیدند مثلا" می گفتند خانه سید رضا سه تا دختر هست که هر سه تا جلب هستند
خانه ی صادق دو تا دختر داره که وَمارشو رفتن(به مادرشون رفتن و متلک گو هستند
میرزا دو تا دختر داره که مثل باباشون به همه چیز و همه کس کار دارن
خانه عبدالله لنگ سه تا دختر هست که همشو جیشتِن(هموشون زشتن)
خانه اصغر بلند دو تا دختر هست که خوبند ولی با ما وصلت نمی کنن
صمد حراف هم سه تا دختر خوش برِ رو داره ولی نیش زن و درغگو هستن میگن دخترا به باباشون رفتن دختر دومیش خوبه ولی عیب بِدِر کوس (عیب روی آدما میگذاره)
دخترای حسنعلی آروم هستن ولی به خاله شان رفتن و انگار عقل درست حسابی ندارن
ناگفته نماند در همه ی این نام بردن ها تنها کسی که حضور نداشت خودِ داماد آینده بود او دختر یا همسرش را شب عقد آنهم خیلی زیرکانه و در نهایت کمرویی می دید...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(22)

من عروس نگرفتم یک مرد گرفتم

تاریخ گذشتگان پر از آداب و رسوم حسنه و نا حسنه است رسومی که حتی باورش برای مردم این زمان ممکن نیست اما امان از چرخ روزگار که با هر چرخ خود،بسیاری از آداب و رسوم های بی خود و با خود را در زیر چرخ هایش لِه کرده و از بین برده است انسان چه بداند یا نداند چه بخواهد یا نخواهد مدام در حال تغییر است او یا تغییر می کند یا تغییرش می دهند گرچه ضرب المثلِ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش پوچ است ولی موج جماعت، چندان هم بی تأثیر نیستند
عروسِ خوب از نگاه مادر شوهر؛
عروسِ خوب از نگاه پدر شوهر و به ویژه مادر شوهر کسی بود که در کار صحرا و نگهداری احشام و مراقبت از پدر شوهر و مادر شوهر مهارت داشته باشد اگر دختری را که به عنوان عضو و عروس خانواده پذیرفته بودند دستش با بَشَله و دُلک و دِستِره و چادر شبِ علف آشنا بود و چادر شب را در صحرا پر از علف می کرد و بر روی سر و یا پشتِ خر برای گاو ها و گوسفندان می آورد مادر شوهر در تعریف از عروسش می گفت من عروس نگرفته ام من مرد گرفته ام عروسِ من یک پا مَرده در ضمن عروس خانوم باید رخت و لباس شوهر و پدر شوهر و مادر شوهرش را می شست حتی آماده کردن بغچه حمام اعضای خانواده هم وظیفه عروس خانوم بود
عروس خانونم برای دو روز اول عروس خانم بود پس از این مدت مسؤلیتِ دوشیدن گاوها و گوسفندها و مایه زدنِ شیر و نِلک تکان دادن بر عهده ی او بود...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(10)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

مشق شب(3)

از بهمن آباد چه خبر؟
هوای این روزهای پاییزی کویر بهمن آباد بسیار دلپذیر است چند روزی است باد یا توفان شدید دست به آتش بس زده و اگر هم گاه گداری می وزد خاک بر سر و رویمان نمی ریزد
غروبگاه به مسجد محل رفتم مسجد نماز خوانان های ثابت خود را دارد
آقا علی محمد آقا که گل سر سبد و امام جماعت مسجد هستند و به جد باید قدرشان را بدانیم و حرمت فوق العاده ای برایشان قائل شویم که وقتی نیستند جماعت هم نیست
کربلایی اصغر آقا که عصا زنان با قامتِ خم از 40 متری خودشان را به مسجد می رسانند
کربلایی حسن آقا(حسن رضا) که ایشان هم از 40 متری می آیند
کربلایی علی آقا جانعلی
حاج آقا رمضان حاج حسن
حاج عباس آقا حاج محمد علی
آقا رضا محمد کلی
آقا مرتضی حاج حبیب
حاج علی آقا فرهادی
آقا رضا حسن ملا علی
و آقایانی هم که مسافرند
آقا مجتبی کربلایی حسین جانعلی
آقا علیرضا شیخ ملا علی
آقا رمضان اسد پور
آقا مصیب علی محمد
خوشبختانه هر شب پس از اقامه نماز یک صفحه قرآن تلاوت می شود امشب به جای دعای کمیل با اصرار آقایان دقایقی را بنده صحبت کردم در پایان،آقا علی محمد آقا دعا کردند سلام دادیم و نخود نخود هر کسی رفت خانه خود نا گفته نماند هوا از ساعتی قبل اخلاقش عوض شد و به سرما گرایش پیدا کرد.
شب بر شما خوش

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید(9)

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

مشق شب(2)

از بهمن آباد چه خبر؟
سحرگاهِ امروز آسمان پر بود از ستارهای زیبا که هر کدام گویی مأموریت خاص خودشان را داشتند اگر گذرت به دیار کویر افتاد شب هنگام و یا سحرگاهان رو به قبله به آسمان نگاه کن و شاهد رقص ستاره ها باش دیدن آن همه ستاره حال بسیار خوب و وصف نا شدنی را به تماشاکننده تقدیم می کند به ویژه که بیننده ذکر الله و اکبر را تکرار کند اصلا" کویر است و درخشش ماه و چشمک های ستارگانی که گویی برای نگاه تو خوش رقصی می کنند
تا عصرگاه آسمان صاف بود و خورشید بی هیچ مانعی می درخشید اما از عصرگاه اخلاقش مانند اخلاق آدمیان تغییر کرد ابرها از چهار سو خورشید را در محاصره خودشان گرفتند و از تابش نورش به زمین جلوگیری کردند در یک آن نگاهم رفت به حسادت ابرها که وقتی از خودشان نور ندارند با حسادت به درخشش خورشید مانع نور رسانی اش می شوند اما کار به همین مقدار نبود که برای چند لحظه قطرهای باران صورت مان را نوازش داد ولی خیلی زود بند آمد شاید هم مأموریت داشتند در نقطه ای دیگر فرود بیایند
شب تان آرام و عمرتان مستدام

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(7)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی و همنشینی سنت اجتماعی
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی و ناطق نه می تواند و نه می خواهد تنها باشد نصب چادرها در گذشته و بنای خانه ها به این معناست که بشر با هم بودن را دوست داشته و دارد انسان به عنوان تنها موجود ناطق که خداوند قدرت بيان به او عنایت فرمود می خواهد سخن بگوید و بشنود همین انسانِ ناطق اگر از سرِ تنهایی با خودش حرف بزند دیوانه اش می پندارند چرا که هر گوینده ای باید مخاطب داشته باشد یکی از دلایل شب نشینی و یا فلسفه ی شب نشینی و دور هم جمع شدن با هم بودن و گفتگو کردن و به آرامش رسیدن بود بی شک دلیل نا آرامی مردم جامعه امروز ما عدم گفتگو و قطع رابطه است که گاهی اعتراف می کنیم برادر و خواهر و اقوام و خویشان از حال هم بی خبرند
باید پذیرفت که انسان امروز در تاریک خانه ی غفلت و بی خبری از خود زندگی می کند او حتی اعتراف می کند سال هاست خانه برادرش نرفته و نمی داند خواهرش کجا زندگی می کند ریشه ی این گسست ها بر می گردد به عدم قناعت و قائل شدنِ تشریفات و چشم و همچشمی و مسابقه و مقایسه ای که انسان ناچار است بدَوَد تا به رقیبش برسد
سنتِ شب نشینی عاملی بود برای استحکام رابطه ها و آشتی و وصلت و همدلی ولی افسوس که این سنت حسنه از بین مان رفت و سوگوارش نشدیم...
ادامه دارد

درد سرهای مخابرات و برق

و یادی از مسافران ابدی
این چند روز وقت مان در مجالس ترحیم و مزار در گذشتگان گذشت که البته هر کدام از عزیزانِ سفر کرده به گردن مان حق داشتند و باید به وظیفه عمل می کردیم
5 شنبه 26 مهر ماه مراسم چهلمین روز در گذشت زن عمویم مرحومه زهرا سویزی
دو شنبه 30مهر ماه نشییع پیکر مرحومه فاطمه همسر مرحوم حاج عباس
چهار شنبه 2 آبان تشییع پیکرِ مرحومه کبرا ذاکری همسر مرحوم حاج حسین
شوربختانه هر کس از بین مان می رود جایگزینی مانند خودش را ندارد این عزیزان هر کدام گوهر گران بهایی بودند که بی شک مرگ شان خسارت محض است خداوند همه ی رفتگان به ویژه مسافران ابدی و تازه در گذشتگان را بیامرزاد
و اما بازهم دردسرهای مخابراتی
سوغات بارندگی نیمه شب و سحرگاهِ جمعه مشکلاتِ برق و مخابرات را به همراه داشت فیوز کنتور برق محل سکونت مان هر 10 دقیقه یک بار پرواز می کرد و ما را به خاموشی می برد در مجلس ترحیم مرحومه فاطمه همسر حاج عباس مشکل پیش آمده را به کربلایی حسین آقا هیئتی گفتم ولی از ایشان کمک نخواستم ساعتی بعد بدون خبر با وسایل و ابزار تشریف آوردند و کارهای مقدماتی را انجام دادند ولی از آنجا که احتمال می دادند فیوز ناراحتی دارد دست به تعویض زدند اما پَرِش ادامه داشت ناگزیر تک تک کلید و پریزهای داخل حیاط را چک کردند که خیلی به طول انجامید چون گفته بودند مسافر تهران هستند اصرار کردم کار را نیمه تمام رها کنند ولی ایشان همچنان پیگیر شدند تا اینکه شکر خدا کار نتیجه داد و از نعمت روشنایی کامل و سالم برخوردار شدیم که جا دارد مجدد و دگر بار از کربلایی تشکر کنم و دست مریزاد بگویم
و اما درد سرهای تازه مخابراتی
هم اکنون روز دو شنبه 7 آبان ماه است از روز جمعه که بارندگی و توفان دست به دست هم دادند و هوای سرد را با خودشان آوردند گذشته از سیلاب، تلفن های ثابت و اینترنت تا ساعت 14 امروز قطع بود تماس های پی در پی ما بی ثمر و بی جواب ماند می خواستم دعا کنیم باران نبارد و اگر ببارد در بهمن آباد نبارد ولی با خود گفتم اینترنت و تلفن و ارتباط به دَرک دعا کن باران ببارد تا سر زمین و دشت و صحرا و دل کشاورزان شاد و شاداب شود به همین دلیل تغییر نیت دادم ودعا کردم خدا ببارد ولی بهتر که در صحرا ببارد!

غذا دادن و غذا خوردن در مجلس عزا

پسندیده یا نا پسند؟
جای بسی تأسف است که سنت های حسنه و اسلامی را با دست های خودمان از بین می بریم و بی آنکه بدانیم تن به رفتارهای دوران جاهلیت می دهیم اعمالی که جز سنگین کردنِ بار هزینه و اسراف و زحمتِ میزبان هیچ خیری در آن ها نیست یکی از این رفتارهای غلط،غذا خوردن و به زحمت انداختن صاحبان اهل مصیبت و عزاست عملی که با آموزه های دینی و شرعی ما منافات دارد و به قولی، صاحبان عزا نمی دانند به فکر مهمانانِ خوانده و نا خوانده باشند یا فکر عزیز از دست رفته شان این در حالیست که بارها کراهت اینگونه اعمال را از علمای اعلام شنیده ایم و در توضیح‌ المسائل مراجع عظام نیز آمده است بعد از دفن میت مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتی دهند، ولی اگر مدتی گذشته است که به واسطه سرسلامتی دادن مصیبت یادشان می‌آید، ترک آن بهتر است و نیز مستحب است تا سه روز برای اهل خانه میت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان در منزلشان مکروه است.
شوربختانه ما این کراهت را با فخر و مباهات انجام می دهیم در صورتی که بر اساس سنت پیامبر اعظم (ص) اگر حتی صاحبان عزا دیگران را برای غذا خوردن در خانه متوفی دعوت کنند شایسته نیست که به دعوت ایشان پاسخ دهند، زیرا غذا خوردن، نزد اهل مصیبت و در منزلشان از اعمال مردم قبل از ظهور اسلام و دوره جاهلیت بوده است.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:غذا خوردن نزد مصیبت دیدگان و با خرج آنان از رفتار‌های جاهلیت است و سنت پیامبر (ص) فرستادن غذا برای مصیبت زدگان می‌باشد.
به نظر می رسد وقت آن رسیده که نه با زبان بلکه در عمل و بدون حرف و نگاه و حتی سر زنش برخی از مردم، شجاعانه رسم و رسومات دوران جاهلیت را دور بریزیم و با افتخار تن به آموزه ها و دستورات و سنت های حسنه ی اسلامیِ خودمان بدهیم که هیچ خیری در فخر کردن به سنت های جاهلیت نبوده و نیست و مسافر ابدی نیز بهره ی چندانی نمی بَرَد
نثار روح در گذشتگان صلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

شباهت رفتاریِ عبیدالله بن زیاد و نتانیاهو(4)

نه ظلم ماندنی است نه ظالم
هیچ ظالمی در جهان نامش به نیکی ماندگار نمی شود تاریخ در باره ظالم می گوید تا دنیا بر پاست نام و یاد ظالم نفرت آور است
ظلم به خودیِ خود لکه ی ننگ است با این نگاه،توجیه کردن و سکوت در برابر ظلم و ظالم نیز به معنای شریک بودن و همراهی در جنایت جنایتکار و مایه ننگ است
حتی حمایت لفظی و توجیه نیز ستم به ستم دیده است به قول حضرت مولوی؛
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
آن ها که چشمان خود را می بندند و زبان خود را رها می کنند شاید نمی دانند که دل های زیادی را می سوزانند و نمی دانند سخن شان ویران کننده است بگونه ای که دشمنان و روبهان را با حمایت و سکوت شان شیر می کنند حکایت عرب های ساکت و همراه با نتانیاهو حکایت عبیدالله بن زیاد است که وقتی وارد کوفه شد از ترس مردم،چهره ی خود را پوشاند ولی همین شخص وقتی همراهی و سکوت مردم کوفه را دید به خودش اجازه داد حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یارانش را شهید و اهلبیت حضرت را اسیر کند آیا عبیدالله به عاقبت شومی که انتظارش را می کشید فکر کرده بود؟نتانیاهو چه؟
آه دل مظلوم به سوهان مانَد
گر خود نبرد برنده را تیز کند

شباهت رفتاریِ نتانیاهو و عبیدالله بن زیاد(2)

عبیدالله و نتانیاهو هر دو مغرور و منفور
بیشتر رفتارهای نتانیاهو طی این چند روز در عبیدالله هم وجود داشت
عبیدالله بن زیاد که مست پیروزیِ ظاهری بود هر گز به عواقب کار و فروکش کردنِ بد مستی هایش پس از واقعه عاشورا فکر نمی کرد اشاره کردیم که عبیدالله پسر کنیزی بود بنام مرجانه که به بد نامی و... شهره بود به همین دلیل هیچ وقت راضی نبود وی را به این نام ننگ خطاب کنند خطبه ای که حضرت زینب (س) در کوفه ایراد فرمودند او را ابن مرجانه خطاب کردند
عبیدالله ،مغرور و منفور و دارای قساوت قلب بود پدرش زیاد بن ابیه، هم که از سرداران اموی بود چون در سرکوبی مردم معترض به حکومت به قساوت قلب و بی رحمی و جنایت شهرت داشت منفور بود و منفور مرد.
دو بار از عبیدالله در زیارت عاشورا نام برده شده یک بار به نام مادرش و یک بار به نام پدرش که هر دو نزد شیعیان منفورند
خشونت،بی رحمی و قساوت پدر و پسر خصلت هایی بود که باعث پیروزی زود گذر آن ها در برخی از جنگ ها بود
در حادثه عاشورا قساوت عبیدالله به اوج رسید و الا اسب تاختن بر بدن های بی جان چه معنا دارد؟ او هر گز گمان نمی کرد در زمان خودش اسب چموش غرور او را به زمین بزند و برای همیشه از یادها رفته و راهی جهنم شود نتانیاهو نیز چنین است
ادامه دارد

شباهت رفتاریِ نتانیاهو و عبیدالله بن زیاد(1)

اگر به تاریخ مراجعه کنیم حال و هوای امروز نتانیاهو مشابه همان حال و هوایی است که عبیدالله بن زیاد پس از واقعه عاشورا داشت او که گمان می کرد پس از به شهادت رساندن امام حسین(ع) آتشِ شعله ور شده ی دل های مردم را برای همیشه خاموش کرده و یکی از مزاحمین اصلی دستگاه یزید را از میان بر داشته و از این پس راحت سر بر بالین می گذارند چنان مست غرور و قدرت و پیروزی شده بود که انتظار داشت همه ی اکابر و مردم عادی به او تبریک و تهنیت بگویند او حتی پیک های تیزپای به نقاط دور و نزدیک فرستاد تا مردم از خبر پیروزی اش آگاه شوند همچنین دستور داد بزم شادی بر پا کنند و هلهله سر دهند
عبیدالله کیست؟
عبیدالله فرزند زیاد است همان کسی که او را به طعنه فرزند کنیزی به نام مرجانه می نامند برای وی پدرهای مختلفی را ذکر کرده اند حتی برخی از مورخین در مورد ناپاکی مادرش چیزهایی نوشته اند که قلم از نوشتنش شرم دارد نسب پدرش نیز مجهول و نا معلوم است از این رو وی را زیاد بن ابیه یعنی پسر پدرش خوانده اند اینکه پدرش کیست الله و اعلم اما یک نگاه و خصوصیاتِ واحد این پدر پسر دارند که گویی از سرکوب کردن و خون ریختن مخالفین اشباع و سیراب نمی شوند دلیل انتصاب عبیدالله و پیش از آن زیاد بن ابیه(پدر عبیدالله) در زمان معاویه و یزید همین قساوت قلب و بی رحمی بوده که در این دو وجود داشته است...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (8)

دو کلمه حرف نا حساب (8)
آرزوهای کیلومتری
هر که دارد ارزوی بی شمار
خواهد از یزدان و چرخ روزگار

با شتاب و نا شکیبا و عجول
آرزوهایش شود یکجا قبول

او نداند آرزوهای دراز
عاقبت اندازد او را از فراز

آرزوها کرده اند بهرت کمین
تا کنند روزی تو را نقش زمین

آرزوها هرچه کوچکتر شوند
لحظه های زندگی بهتر شوند

عیب نَبوَد آرزو بر زن و مرد
آرزوی وَهم یعنی رنج و درد

آرزوی خوب و نیک بهر جوان
لازم است مثل هوا و آب و نان

آرزوی بد مکن بر این و آن
کن دعای خیر بهر دیگران

ابن مسعود دزد را نفرین نکرد
دل به دزد بینوا چرکین نکرد

کرد دعا از بهر دزد بینوا
گفت بخشیدم ببخشش یا خدا

می نویسند یک روز ابن مسعود در بازار مشغول خرید بود که متوجه شد پولش را دزد برده است. کسانی که ناظر صحنه بودند، همه نفرین کردند و گفتند: خدایا هر دو دست دزد را قطع کن و فرزندانش را در عزایش بنشان.
ابن مسعود در مقابل مردم ایستاد و دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا اگر دزد محتاج پول من بود حلالش کردم و تو هم او را ببخش و این گناه را آخرین گناه او قرار بده و او را از راه خطا بازگردان و پشیمان کن

خطبه های نماز جمعه مشهد

و یک نکته انتخاباتی
خطبه های نماز جمعه آیت الله علم الهدا به ویژه خطبه اول شنونده را دست پر به خانه می فرستد ایشان در خطبه های این هفته به فضائل ماه ذی الحجه و ذی القعده و فراخوانده شدنِ 30 روزه ی حضرت موسی (ع) از جانب خداوند به کوه طور و تمدید 10 روز اول ذی الحجه و عبادات و خلوت کردن و حالات معنوی و جذبات الهیه که در 40 روز یا اربعین موسوی برای حضرت رخ داد اشاره کردند و سپس به آزمون حضرت ابراهیم پیامبر (ع) و تسلیم شدنشان در خصوص ذبح اسماعیل(ع) پرداختند توصیه می کنم جدای از تعصبات دسته بندی های جناحی و سیاسی هر هفته پیگیر خطبه های آیت الله باشید
و اما خطبه ی دوم
آیت الله به یک نکته جالب در باره ی شرکت در مرحله ی دوم انتخابات اشاره کردند که برایم بسیار تازگی داشت فرمودند:کسی که در مرحله ی اول انتخابات شرکت کرده و به هر دلیل آن را کافی می داند و در مرحله دوم شرکت نمی کند مثل این است که نماز صبح را به جای دو رکعت یک رکعت بخواند و بگوید همین یک رکعت کفایت می کند
به قول کلیله و دمنه این سخن ایت الله را بدین دلیل آوردم تا گفته باشم شرکت کردن در دور اول کافی نیست و شایسته است همه با هم در مرحله دوم نیز پای صندوق رأی حاضر شویم و رأی خودمان را به قلب صندوق بریزیم امیدوارم چنین باد
باور کنیم بی تفاوتی و قهر با صند.وق و رأی ندادن حلال مشکلات نیست با رأی دادن است که می توانیم یا به خواسته هایمان برسیم یا به آن ها نزدیک شویم ان شاءالله

دو کلمه حرف نا حساب (7)

آرزوی بد برای دیگران و خنک شدن دلمان!
وقتی آرزویمان نابودی دیگران باشد باید منتظر عواقبِ بد آن برای خودمان باشیم آرزوی بد یا نفرین کردن، دامنگیر خودمان می شود و بر عکس طلب خیر برای زنده ها و مرده ها خیر را به ما منتقل می کند مانندِ فاتحه خواندن برای میت که چون طلب خیر و رحمت برای صاحب قبر می کنیم خداوند ما را از ثوابِ دنیا و آخرت بهره مند می فرماید
برخی از روی جهل،مدام در حال لعن و نفرین هستند آنهم نه در حق ظالمان و طاغیان و ستمکاران و مستکبران و قاتلان و زورگویان که در حق فرزند و همسر و همسایه و ... در صورتی اگر بجای نفرین کردن دعا و طلب خیر کنند و حِس بد خواهی را از بین ببرند زودتر و بهتر به خیر و نیکی و آرامش می رسند
در جایی خواندم ابراهيم اطروش یکی از طریقت متصوفه مي گويد : با معرفت كرخي بر كنار دجله نشسته بوديم ديديم عده اي جوان در قايقي نشسته و در ضمن حركت به آوازه خواني و نواختن موسيقي و شرب خمر مشغول هستند .
بعضي از دوستان از معروف كرخي خواستند كه آنها را نفرين كند . او دستهايش را بلند كرد و گفت :
خدايا همانطور كه آنها را در دنيا شاد كردي ، در آخرت هم آنان را شاد بفرما !
دوستان به او گفتند : ما از تو خواستيم آنها را نفرين كني ، اما تو برايشان دعا كردي ؟
او گفت : اگر خدا بخواهد آنها را در آخرت شاد فرمايد وسائل توبه كردن آنان را فراهم مي آورد
به امید اینکه دعا را جایگزین لعن و نفرین کنیم...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (6)

عواقب آرزوی بد برای دیگران
بدیهی است انسان هرچه پیرتر می شود به همان اندازه حریص تر می شود و این حریص بودن ممکن است او را به سوی گناه هم می ببرَد بنده خدایی گوسفند دار و گله دار بود و از این راه امرار معاش می کرد همسایه اش که توان خرید گوسفند نداشت به جای آنکه دعا کند خدا عنایت فرماید تا او هم دارای گله و گوسفند شود نفرین می کرد بلایی نازل شود تا گوسفندان همسایه از بین بروند
نفرین کردن معمولا" هنگامی رخ می دهد که ظلمی واقع شده باشد که البته نفرین و دعا شرایطِ خاص خود را دارند که به موضوع ما مربوط نمی شود ولی جهت اطلاعِ اهل نفرین که برای هر چیز کوچکی نفرین می کنند یاد آور می شویم که از قدیم گفته اند(و درست هم هست) نفرین بیجا به خود شخص بر می گردد مثل کسی که از روی یک عادت قدیمی شروع به لعن و نفرین دیگران می‌کند و یا ظلم آن فرد خیلی کوچک و کم ارزش‌تر از لعن و نفرین او باشد و... در چنین مواقعی طبق فرموده ی امام صادق (ع) آن نفرین‌ها و لعنت کردن به خود شخص برمی گردد و دامن خودش را می‌گیرد، به این دلیل که او با نفرین بیجا ظلم بزرگتر را مرتکب شده و خودش به نفرین و دور ماندن از رحمت خداوند سزاوارتر است.
همه ی این ها بر می گردد به آرزوهای بد و بدخواهی برای دیگران که دامن نفرین کننده را می گیرد بر عکسش هم صادق است کسی که برای دیگری آرزوی خوب کند بی تردید خوبی ها و توفیق های فراوان در سر راهش قرار می گیرند
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (5)

ارتباط آرزوی دراز و حسد
حکایت پند آموز
می گویند عده ای در خانه ی بزرگی مهمان شدند از قضای روزگار صاحب منصبی هم در آن مجلس حضور داشت سخن بر سر موضوعات اخلاق پیش آمد صاحب منصب به حاضرین گفت امشب بنا داریم سخاوت به خرج دهیم و هدایای هنگفتی بین تان تقسیم کنیم اما به این روش که هر چه خواستید دو برابرش را به بغل دستی تان بدهیم بستگی به خواسته ی شما دارد
از اولین نفر پرسیدند چه می خواهد؟ گفت من یک گاو شیرده می خواهم طبق قرار به بغل دستی اش دو گاو شیرده دادند
نفر دوم گفت 4 رأس گوسفند می خواهم گفته شد به بغل دستی اش 8 رأس گوسفند بدهند
این روند ادامه داشت ولی در این میان یک نفر حسود حضور داشت که با خودش فکر کرد اگر من دو تا گاو شیرده بخواهم لابد به بغل دستی ام 4 رأس گاو می دهند مرد حسود هر چه کلنجار رفت نتوانست خودش را متقاعد کند تا اینکه نوبت به انتخاب وی رسید از او پرسیدند چه می خواهد؟او هم گفت یک چشم مرا کور کنید پرسیدند چرا؟گفت تا طبق قرار هر دو چشم بغل دستی ام را کور و وی به طور کامل نابینا شود!
نکته؛ آرزو و امید باید دست یافتنی باشد
ناگفته نماند کسی که بذر امید نکارد هر چه بکارد بیهوده است
بذر امید را می شود همیشه و همه وقت کاشت صبح،شب،بین روز،مهم این است که بذر و دانه ی یأس و نومیدی نکاریم که تیشه زدن به ریشه ی خود و اطرافیان است کسی که بذر نومیدی بکارد بی شک فلاکت و خار درو می کند...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (4)

حرف نا حساب و آرزوی دور و دراز
و یادی از مرغِ سفید و سیاهِ ننه کلو
برخی بر خلافِ برخی ها آرزوهای کوچلو دارن مثل ننه کلوی من که آرزوی اولش این بود که مرغ سیاه مثل مرغ سفید روزانه تخم بزاره و آرزوی دومش هم این بود که مرغ سفید نمک نشناس نباشه که دانه و گندمش رو اینجا می خوره ولی خونه همسایه تخم میزاره،می بینی ننه کلوی من چه آرزوهای قابل حمل و جمع و جوری داشت؟ و اما من چون شاهد بودم ننه کلو به هیچکدوم از آرزوهاش نرسید با خودم گفتم آرزوهام بر عکس ننه کلو باید متنوع و بزرگ و گنده باشن این بود که یک طوماری از آرزوهایم رو نوشتم و در جلوی دیدگان یا چشمانم قرار دادم در یکی از روز ها وقتی لیست آرزوها رو مطالعه می کردم دیدم همه ی آرزوها را با دقت و خوش خط نوشته ام به غیر از آرزوی آدم شدن، تا اینکه روزی و شایدم شبی در خلوت و بدور از چشم این و آن به خودم گفتم آدم شدن پیشکش،کاش اندکی عقل آرزو می کردم تا به جای آرزوهای بی حاصل، داشته هایم را می دیدم
در گیر و دارِ آدم شدن و عاقل شدن، گویی کسی گفت: کاش از هر دکانی آرزویی طلب نمی کردی و بجای این همه لیست و سر لیستِ آرزوهای دور و دراز ،روزی 2 قاشق مربا خوری داروی شفا بخشِ قناعت می نوشیدی و آنگاه با فراغ بال، بر بال سلامتی و آرامش سوار می شدی و می تاختی...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (3)

نا حساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
ناحساب شاید تلخ باشد اما...
این همه در طول سال حرف حساب شنیدیم و خواندیم اکنون می خواهیم دو کلمه حرف نا حساب را تجربه و تلخی اش را درک کنیم همان حرف ناحسابی که گره خورده به آرزوهای دور و دراز، آرزوهایی که آدمی نه تنها به آن نمی رسد که با خودش به قعرِ قبر می برَد
من نیز به دنبال آرزوهایی بودم که گذشتگانم تجربه کرده بودند سندش در مزار و نورستان یا همان قبرستان ها موجود است همه ی آن ها تلاش کرده بودند به جایی برسند تا اینکه سرانجام به همین جا(گور یا خانه آخرت) رسیدند جایی که از آب و برق و فرش و مبلمان و کمترین امکانات ابتدایی خبری نبود با این حال مدام در پیِ آرزوهایم می دویدم و می خواستم همه چیز را بهتر از دیگران داشته باشم
وقتی احساس می کردم به آرزوهای دور و درازم نمی رسم خسته و افسرده زانوی غم به بغل می گرفتم و خودم را بدبخت ترین قلمداد می کردم حالم به قدری ناخوش بود که تا دقایقی نمی دانستم کجا هستم آرام آرام به خود آمدم دیدم تکیه داده ام به دیوار بلند بالایی که می گفتند اجدادم با زحمت فراوان ساخته اند و در مقابلم زمین هایی بود که خیلی ها گفته بودند مالک و صاحبان اصلی اش هستند ولی همه ی آن ها وهم و خیال بوده چون آن ها یعنی مالکان خیالی رفتند و زمین ها ماندند و همچنان به تفکر مالک بودنِ آن ها لبخند می زنند...
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (2)

نا حساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
ناحساب خودش رو شاغول و برتر از همه میدونه یعنی همه باید به او اقتدا کنن
نا حساب و آرزوهای واهی
بعضی وقت ها به خودم میگم کار هر کس نیست آرزوی خوب داشتن
راستشو بخوای خیلی وقته که متوجه شدم اصلا" بلد نیستم چیزی رو مثل آدم آرزو کنم شوربختانه من و آرزوهام همیشه صدها کیلومتر از هم دور بودیم به همین دلیل هر چه دستانم را بسوی آرزوهایم دراز می کردم دورتر می شدن
شما که غریبه نیستید من اگرهای زیادی در کوله ام داشتم ولی آرزوهایم چون بادکنک زود حالی به حالی و از باد خالی می شدن
در مثَل که مناقشه نیست هست؟روزی با خودم گفتم اگر مستغلات و یک خودروی آخرین مدل و کیف و جیب پر از اسکناس داشتم اگر کارت بانکی ام همیشه شارژ بود اگر .. عالی می شد من همه ی خوشبختی رو در همین اسباب بازی ها می دیدم تا اینکه شب جمعه به گورستان رفتم قبرهایی را دیدم که همه ی این ها را داشتند ولی گذاشتند و رفتند و با میراث شان جنگ وارث به راه انداختند و ارتباط برادران و خواهران و عمو و عمو زادگان و عمه و خاله و...را به هم زدند و اکنون وارثان و بازماندگان برای هم آرزوی مرگ می کنند نمی دونم این شعر رو می پسندید یا نه که می گوید:
مرگ غنی مقدمه ی جنگ وارث است
رحمت به روح آنکه بمرد و کفن نداشت
ادامه دارد

دو کلمه حرف نا حساب (1)

ناحساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
دور از جون، رووم به دیفال(دیوار) بعد از این همه سال تازه متوجه شدم آرزو کردن و آرزو داشتن و آرزو نگهداشتن و پر و بال دادن به آرزو کار هر کسی نیست و اگر هست کار من نیست
شما که غریبه نیستی همین دیشبِ حی و حاضر هرچه فکر کردم از زندگی چه می خواهم و اصلا" آرزویم چیست عقلم نرسید که نرسید.
البته پیش خودم یک سری آرزوهایی رو ردیف کردم ولی ...
ابتدا آرزو کردم عقربه ی عمرم به دوران کودکی بر گردد ولی یادم آمد وقتی کودک بودم آرزو داشتم روزی بزرگ شوم!
بعدش آرزوی کسب مال و مقام و مرکب کردم دیدم همه ی نزدیکانم تا زنده بودند همه ی این ها را داشتند شوربختانه نه خوردند و نه بردند و سر انجام با حسرت همه را گذاشتند و رفتند به عبارتی حمال دیگران بودند!
آرزو کردم به شهرت برسم دیدم آن هایی که به شهرت رسیده اند زندگی و آرامش رو بر خودشان حرام کرده اند و آرزوی گمنامی دارند
در پیچ و خم و دالان آرزوها ناگهان آرزو کردم عمرم به درازیِ عمر نوح باشد،بعد فکر کردم عمر طولانی چه ارزش داره وقتی همه ی اطرافیان به ابدیت پیوسته باشند؟عیبِ بزرگ عمر طولانی این است که انسان شاهد مرگ عزیزان می شود و این یعنی تنها و بیکس بودن و آرزوی مرگ کردن و...
یادم آمد از عارفی پرسیدند دلت چه خواهد؟گفت آنکه دلم هیچ نخواهد...

ادامه دارد

دست های کوتاه و آرزوی دراز (1)

آرزوهایی که هر دَم و ساعت نو می شوند
دل کانون آرزوهاست از این رو هیچ دلی بی آرزو نیست که اگر باشد دل نیست
آدمی با آنکه پیر و از پا فتاده می شود ولی آرزوهایش همچنان جوان می مانند البته آرزوها با گذر زمان تغییر می کنند ولی از بین نمی روند و حتی ممکن است با حرص همراه شوند که گفته اند؛
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد
گرچه آدمی وقتی به پیری می رسد آرزوهای دوران جوانی اش را به سخره می گیرد ولی به جای آرزوهای کهنه آرزوهای نو را جایگزین می کند
برخی داشتن آرزو را بچگانه می دانند که نادرست است
آرزو چیست؟
معنی آرزو را باید از کشاورز روستا پرسید که با امید، دانه بر زمین می پاشد آرزو را باید از مادر پرسید که با عشق از خواب و خوراکش می زند تا فرزندش قد بکشد و بزرگ شود
آرزو را باید از پیرمردی پرسید که با جان و دل کار می کند تا فردا نیازمند این آن نشود
نا امیدی بهتر است یا امیدواری؟
بدیهی است داشتن امید و آرزو انسان را سر زنده و سر حال می دارد و یأس از آنجا که با مرگ پیوند دوستی دارد انسان را دلمرده و نابود می کند حتی تأکید دارند با افراد نا امید نباید رابطه و مراوده داشت که اینان مدام بذر نومیدی می فشانند و جامعه و اطرافیان را هم به یأس و دلمردگی می‌کشانند..
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(6)

مغرور ِ هر پرسشی را پاسخ می دهد
دانشمندى می‌گفت: «نمی دانم» را یاد بگیرید، چراکه اگر بگویید نمی‌دانم به شما تعلیم می‌دهند تا بدانید و اگر بگویید می‌دانم از شما سؤال می‌کنند و چون نمی‌دانید رسوا می‌شوید. سپس می‌افزاید: احدى از یاران رسول خدا(ص) به جز حضرت علی (ع) ادعا نکرد همه‌ چیز را می داند و به ‌طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسید). ولی شخص مغرور و تو خالی با نمی دانم میانه ای ندارد او که خود را همه چیز دان می داند اگر هم نداند وانمود می کند می داند
البته یادمان نرود عالم واقعی از گزند آفت های علم آگاه است و خود را گرفتار چنین دامِ غرور نمی کند مانند مرحوم جنت مکان علامه طباطبایی که به حق شایسته لقب علامه بودند و از مفاخر جهان علم و حکمت و فلسفه و از افتخارات حوزه و تشیع به شمار می‌روند، به طوری که نقل می کنند ایشان از تواضع علمی خاصی بهره‌مند بودند یکی از شاگردانش، چنین نقل می‌کند:
در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم، هرگز کلمه «من» از ایشان نشنیدم؛ در عوض، عبارت «نمی‌دانم» را بارها در پاسخ سؤالات، از ایشان شنیده‌ام؛ همان عبارتی که افراد کم‌مایه از گفتن آن عار دارند؛ ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی، به آسانی می‌گفت: نمی دانم و جالب این‌جاست که به دنبال آن، پاسخ سؤال را به صورت احتمال و با عبارت به نظر می‌رسد، بیان می‌کردند...
فرموده اند بهترین دعا این است که از خداوند بخواهیم ما را از دام های غرور دور کند و تواضع و فروتنی را روی سرمان و غرور را زیر پایمان قرار دهد و توفیقِ پاره کردنِ بندهای غرور(عنوان و مال و جاه و اولاد و ایل و تبار و ...) را عنایت فرماید تا به لطف او به تو فیقات بزرگی دست یابیم ان شاءالله

غرور با انسان چه می کند؟(5)

مغروران منفورانند
بدیهی است آدمی هرچه مغرورتر باشد منفورتر است
ویژگی های آدم ها مغرور در عدد نمی گنجد
بدترین ویژگی آدم ها مغرور پر توقع بودن اوست که می خواهد همه مثل او بیندیشند و بپوشند و رعایت آداب کنند
آدم مغرور زندگی را برای خود و اطرافیانش جهنم ساخته است
آدم ها مغرور اهل بحث و بگو مگو و جدل اند
آدم های مغرور اهل تحکم و دستور دادن هستند برایشان خانه و بیرون فرقی ندارد بی جهت خانواده و دیگران با دستور دادن به زحمت می اندازند
آدم های مغرور چون کسی را هم تراز خود نمی بینند با هیچکس مشورت نمی کنند
یکی از دلایل تنهایی آدم های مغرور این است که آن ها خودخواه واهل قهرهای طولانی و کینه و کش دادن هستند
آدم های مغرور بد اخلاق اند امام علی (ع) می فرماید با ارزش ترین چیزی که به شما حسب (شرف، بزرگي، فضيلت، بزرگواری)می دهد اخلاق است
کسی که حسب دارد چه ندارد؟
بارها خوانده ایم و شنیده ایم که عقل بالاترین و ارزشمندترین ثروت و جهل و حماقت بالاترین فقر است کسی که عقل و اخلاق هر دو را با هم دارد عالی ترین ثروت را از آن اوست چنین آدمی نزد همگان عزیز است همان چیزی که مغرور از آن بهره ای ندارد
مغرور به توان بازوانش می نازد نه به توانایی عقل و فکر و اندیشه اش.
به قول حضرت مولوی:
عاقل آن باشد که او با مشعله‌ست
او دلیل و پیشوای قافله‌ست
یعنی خردمند کسی است که مشعلِ هدایت به دست گرفته باشد او راهنما و پیشاهنگِ کاروان و قافله سالکان است.
ولی ناقص العقل مغرور با وجودِ آنکه اصلاَ" به راه آشنایی ندارد با اینحال ننگ و عارش می آید که به دنبالِ راهنما حرکت کند
ره نداند نه کثیر و نه قلیل
ننگش آید آمدن خَلفِ دلیل...
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(4)

آدمِ مغرور بی دستمایه و سرمایه است
آدم مغرور به دلیل خودخواهی فکرش خالی از هر نو آوری و دلش تهی از عشقِ به دیگران است
غرور نقابی است برای پیدا نشدن ضعف و ناتوانی های درون
غرور نوعی مرز بندی با دیگران است
غرور حس خود برتری و خود شیفتگی بدون پشتوانه است
غرور رفتن به عرش نیست که سقوط از عرش به فرش است
غرور هیچکس را مانند خود و بالاتر از خود ندیدن است
غرور ممکن است با مطالعه ی چند ورق به وجود آید و حتی از راه پژوهش های دینی ایجاد شود
علم و عبادت و زیارت می توانند حجابی شوند که انسان را از دیدن خود واقعی اش و خالقش دور کند
غرور از راه خوش گفتاری هم ورود می کند که ممکن است خوب بگوید و بد عمل کند.

مشو غره حسن گفتار خویش
نکو کن چو گفتار، کردار خویش

غرور حجاب است بین دیدنِ واقعیت و حقیقت
غرور، کامل و بی نقص دیدن خود است
مغرور از همه انتظار کرنش و حرمت دارد
مغرور انتظار دارد همه مانند او فکر کنند و حرف او را سر مشق قرار دهند و اوامرش را بی دلیل و با دلیل اجرا کنند
مغرور چون می خواهد همه را مثل خود کند هیچ انتقادی را بر نمی تابد
آدم مغرور چون حیس و تصور خود برتری دارد
گمان می کند بهتر از همه می نویسد
بهتر از دیگران سخن می گوید
بهتر از دیگران می نوازد و می خواند،
بهتر از دیگران تحلیل می کند
بهتر از دیگران درک می کند
بهتر از دیگران عبادت می کند
بهتر از دیگران سیاست می داند
بهتر از دیگران ...
بدین عمری که چندین پیچ دارد
مشو غره که پی بر هیچ دارد

ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(3)

آدم مغرور مراقب است مشتش باز نشود
آدم مغرور کار کوچکش را بزرگ می بیند و کار بزرگ دیگران را کوچک و نا چیز می داند
گفتیم که آدم مغرور چون غرورش اجازه پرسش و نمی دانم را به او نمی دهد از دانش روز باز می ماند
آدم مغرور وقتی می بیند دیگران از نظر علم و دانش به او برتری دارند و فرزندان مردم برای خود زندگی آبرومندانه ای دارند دست به تخریب می زند
چند سال پیش فرد مغروری برای شرکت در مجلس ترحیم یکی از بستگانش به تهران آمده بود او وقتی کارگرانِ ساده و دهقان زاده های دیروز را می دید که فرزندانشان با درس و پشتکار زندگی آبرومندانه ای برای خود دست و پا کرده اند و برخی معلم و مهندس و دکتر و عالِم و اوستا شده اند از روی استیصال و به جهت تحقیر آن ها اجداد نه چندان خوشنامش و مال نه چندان حلالش را به رخ تهران آمده ها می کشید این آدم مغرور مثل همه ی مغرورهای خود شیفته و متکبر، سخت احساس تنهایی می کرد و زندگی را بر خود حرام کرده بود
آدم مغرور هر گز اشتباه خودش را نمی پذیرد اگر پدر است همسر و فرزندان را مقصر می داند اگر شاغل است همکارانش را نادان فرض می کند
آدم مغرور اهل سلام کردن نیست و منتظر است دیگران به او سلام کنند
آدم مغرور و تو خالی در یک مجلس عمومی در انتخاب مکانِ نشستنی خودش بلا تکلیف است وی دوست دارد او را بر صدر بنشانند ولی مردم او را شایسته نمی دانند
در همه جا اهل علم و دانش و خدمتگزارِ متواضع تکریم و آدم مغرور مطرود می شود
آدم مغرور وقتی می بیند از چنین حرمت و احترامی و جایگاهی بر خوردار نیست دست به تخریب می زند و اراجیف می بافد

غرور با انسان چه می کند؟(2)

نوشته، من هم گرفتار یک همسایه مغرور شده ام
غرور،مرکبی است که گرچه مدت زمانی می تازد اما سرانجام راکبش را به زمین می زند
آدم مغرور عبادتش عبد شیطان است یادم آمد پیش از انقلاب بنده خدایی بود که حتی برای اقامه نماز صبح عبا به دوش به مسجد می رفت وی که سال هاست مرحوم شده غرور خاصی به عبادتش داشت سرانجام حباب غرورش ترکید و این مرکب چموشِ او را نقش زمین کرد تا جایی که از قبله و مسجد و عبادت دور شد و...
غرور دست انسان را در دست نفس می گذارد تا او را به هر جا خواست ببرد و برود
غرور حباب است که دوام ندارد
غرور پیوند نا گسستنی با تکبر دارد
شخص گرفتار شده در دام غرور با واژه نمی دانم بیگانه است غرور او هر گز اجازه نمی دهد چیزی را که نمی داند بگوید نمی دانم
غرور برای پوشش دادن به ضعف ها و نا کار آمدی ها و حقارت و پوچی آدم مغرور است
هر کدام از ما در محل کار و زندگیِ خودمان حد اقل با یک آدم مغرور مواجه شده ایم کافی است هنگام گفتگو تعداد من های او را شماره کنید او مدام می گوید من من من من...با چنین آدمی که بار است نمی شود یار شد
در زندگی زناشویی نیز این مَن مَن هاست که پایه های زندگی را سست می کند واژه هایی مثلِ خونواده ی من، بابای من،مادر من،عموی من، ماشین بابام، خونه ی بابام،فامیلای من ،داداش های من و هزار من و من های بیجا که نه تنها دردی را دوا نمی کند که به دردها می افزاید
گاه زن دچار غرور بیجا می شود و گاه مرد و این بیماری به فرزندان شان هم منتقل می شود و همینطور تا ثریا می رود دیوار کج...
ادامه دارد

غرور با انسان چه می کند؟(1)

اولین بلایی که بر سر انسان می آورد انزوا و تنها شدن اوست فرد مغرور که خود را تافته ی جدا بافته و عالم به همه ی علوم می پندارد در میان جمع جایی ندارد
دامنه ی غرور، گسترده است هر کدام از ما شاید نا خواسته خود را اسیر غرور کاذب کرده ایم
علم می آموزیم تا آدم شویم اما غرور از دایره آدمیت دورمان می کند
غرورِ عبادت به جای اینکه به خدا نزدیک مان کند ما را به شیطان می رساند
غرور مال، فخر فروشی می آورد
غرور جمال، خود شیفتگی و خود بزرگ بینی به همراه دارد
غرورِ عنوان و مقام ما را از چشم زیر دستان و بالا دستان می اندازد
غرور ایل و تبار، ما را نسبت به خودمان بیگانه می کند
غرور اندام و زیبایی ما را از چشم و دل دیگران می اندازد
غرور های دیگری هم هست که سر شاخه اند ولی بدترین غرور، غرور علم است که انسان، خود را برتر و داناتر و افضل تر از دیگران می بیند این آدمِ بیچاره ی به اصطلاح همه چیز دادن چون از جهل خویش بی خبر است هر گز به واژه ی نمی دانم روی خوش نشان نمی دهد و اگر هم چیزی را نمی داند با دلایل بیخود و مضحک خود را عالم جا می زند
علم و عبادت که مایه رشد و تعالی انسان است برای شخص مغرور حجاب می شود تا حقیقت و واقعیت را نبیند و نفهمد منظور از عالم یعنی هر کس علمی فرا گرفته و مربوط به قشر خاصی نمی شود
شخصِ گرفتار شده در دام غرور چون احساس خودبرتری و احساس بی نیازی می کند به جای تعالی تنزل می یابد و هر گز نمی تواند از دانش های روز بهره مند شود البته گفتن نمی دانم نه تنها راحت نیست که بسیار سخت است سخت...
ادامه دارد

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (3)

نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند با افسوس از آن ها به نیکی یاد می کنیم
شادی در مرگ دیگران چرا؟
تمسخر و ابراز شادی در مرگ دیگران همیشه بوده و خواهد بود قرآن کریم بارها به تمسخر و مسخره کردن انبیا اشاره فرموده:
دریغا بر این بندگان که هیچ فرستاده ‏اى بر آنان نیامد مگر آنکه او را به استهزاء گرفتند.
و پیش از تو پیامبرانى به استهزا گرفته شدند پس آنچه را ریشخند مى ‏کردند گریبانگیر ریشخندکنندگان گردید
همچنین به جنگ احد اشاره کردیم که پس از به شهادت رساندنِ حضرت حمزه (ع) هند جگر خوار و هلهله شادی سر داد و همه را به شادی فرا خواند
شمر ملعون پس از بردن اسرا به شام دستور داد کاروان اسرا را از دروازه ی پر جمعیتِ شهر وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با شادی و هلهله بر سرها اهانت می‌کردند.
اینکه می گویم نعمت ها تا هستند قدرشان را نمی دانیم در واقعه کربلا همین اتفاق رخ داد مردم بی تفاوت کوفه که قدر امام حسین(ع) را ندانستند دیر هنگام و زمانی از خواب غفلت بیدار شدند که دیدند امویان و یزیدیان بر گرده آنان سوار شده اند و ظلم و جنایت را به اوج رسانده اند
یک از خانم ها می گفت:سال ها آرزوی مرگ شوهرم را می کردم تا به قول خودش یک نفس راحت بکشد بعد از مرگ شوهرم متوجه تنهایی و بیکسی و بد بختیِ خودم شدم من باید دعا می کردم زودتر از شوهرم می مردم الآن کارم به جایی رسیده که هر روز مرگم را از خدا می خواهم .
در امور مملکت داری نیز اگر قدر مسؤل و خادم و خدمتگزارِ اثربخش را ندانیم زوال حتمی است پس چه بهتر که تا هستیم قدر هم را بدانیم...

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (2)

زن و شوهرهایی را می شناسم که برای هم...
نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند با افسوس از آن ها یاد می کنیم
خانواده و خویشان و اقوام ، دوستان، همسایگان ، خادمان و خدمتگزاران، حافظان امنیت و سلامتی نعمت هایی هستند که وقتی به خطر می افتند و یا از کف می روند متوجه ذیقیمت بودن شان می شویم ناشکری نسبت به هر یک از نعمت ها بی تردید موجب زوال می شود شاید حضرت سعدی از همین منظر فرموده اند: قدر سلامتی کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
کسانی که والدین خود را از دست می دهند در هر سن و سالی که باشند زخم و دردِ جای خالی آن ها را تا سال ها احساس می کنند همسران نیز برای هم نعمت بزرگ هستند که شوربختانه تا هستیم و هستند قدر نمی دانیم ولی وقتی گرفتار غربت و تنهایی و بیکسی شدیم برای خودمان آرزوی مرگ می کنیم به ویژه وقتی احساس کنیم سر بار عروس و داماد و فرزند و نگاه های ترحم آمیز دیگران شده ایم
وقتی خستگی و سایه سنگین مان را در چهره اطرافیان می بینیم با حسرت از روزهای با هم بودن در کنار همسرمان یاد می کنیم
زن و شوهرهای زیادی را می شناسم که حتی آرزوی مرگ برای هم می کردند ولی وقتی یکی از آن ها از دنیا رفت نفر تنها شده به ذلالت و فلاکت افتاد
چون موضوع نوشته ما به بهانه ی شهادت آیت الله رئیسی است می خواهم به نکته ای اشاره کنم که برخی با آب و تاب به آن می پردازند شادی عده ای قلیل پس از خبر شهادت ایشان.
شاید خیلی ها خبر ندارند که شادی در مرگ دشمن طبیعی است اولین شادی در جنگ احد پس از شهادت حضرت حمزه(ع)) رخ داد که نقش اصلی را یک زن به نام هنده به عهده داشت (هند دختر عتبه، مادر معاویه و همسر ابوسفیان، زنی قسی القلب بود که به لقب هند جگرخوار شهرت یافته بود. هند از سرسخت ترین دشمنان اسلام به شمار می رفت. او در جنگ احد یکی از مشوق های مشرکین برای مقابله با مسلمانان بود. در پایان جنگ نیز سینه حمزه را درید و جگر او را به دندان گرفت) حتی پیش از اسلام نیز چنین بوده پس نباید با شگفتی به موضوع نگاه کردبه ویژه در عصر حاضر که برای اینگونه شادی ها هم دلار و هم پناهندگی می گیرند...
ادامه دارد

به بهانه عروج شهادت گونه آیت الله رئیسی (ره) (1)

نعمت ها تا هستند گویی نیستند وقتی از دست می روند...
به آن همه زیبایی برگ های درخت ها و دست افشانی های شاخه ها و دلربایی گل های رنگارنگ و صدای دلنواز چهچه بلبلان توجه نمی کنیم اما وقتی پاییز از راه می رسد و برگ ها فرو می ریزند و درخت ها عریان می شوند در فراق بهار و سبزه و گل می نویسیم و می سراییم و حسرتِ روزهای رفته را می خوریم
در جهار دیواری خانه و خانواده نیز زن و شوهر قدر هم را نمی دانند ولی به محض اینکه حضرت عزرائیل (ع) به خانه آن ها ورود می کند و یکی از آن دو را با خود می بَرَد زن یا شوهر بیکسی و تنهایی و حتی درماندگی خود را درک می کند و حسرت روزهای با هم بودن و قدر ندانستن را می خورد و ای کاش های بی حاصل آغاز می شوند کاش کاش کاش...
در اتفاق سانحه بالگرد آیت الله رئیسی رحمت الله علیه و همراهان نیز چنین شد به قولی؛ تا که بودیم نبودیم کسی،/ کشت ما را غم بی همنفسی / تا که رفتیم همگی یار شدند، تا که خفتیم همه بیدار شدند / قدر آئینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که افتاد و شکست
وقتی می بینیم در آنسوی مرزها مردم و سران کشورها محبوبیت و ارزش کار و فعالیت و دیپلماسیِ فعالِ رئیس جمهورمان را شماره می کنند و مسؤل ما را به مراتب بهتر و بیشتر از خودمان درک کرده اند شرمنده خودمان و مچ گیری هایمان می شویم
در باره عدم شناخت مان از عملکرد خدمتگزاران سوای ضعف اطلاع رسانی مسؤلین و حسادت و خصومتِ خودمان و همچنین حِس روشنفکر مآبی و امروزی بودن که معمولا" این احساس همیشه در اوج است شاید دلیل عمده اش این باشد که ما عادت کرده ایم به جای دیدنِ نقاط قوتِ رقیب، بیشتر کاستی ها و ضعف ها و زخم ها را ببینیم و چون نگاهمان را پر از عیوب دیگران می کنیم نقاط قوت ها را دیده نمی شوند و اگر هم نقاط قوت از رقیب ببینیم رگه ی حسادت مانعِ بیان و احسنت گفتن می شود در نتیجه عزاداری و همدردی و اعلام عزای عمومی در دیگر کشورها می بینیم و به روی خودمان نمی آوریم...
ادامه دارد

به بهانه سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم

خبر تلخ و ناگواری که جهان را در بهت فرو برد
مردم ایران در شادی و غم ها و مصیبت های عمومی متحد و یکپارچه اند بارها نشان داده اند اگر در گوشه ای از این آب و خاک، اتفاق و حادثه تلخی روی دهد و یا احساس کنند غبار غم بر چهره ی مردم کشورشان نشسته بی درنگ در جهتِ ر رفع مشکلات تشریک مساعی می کنند
خبری که کام همه را تلخ کرد؛
مردم ِ ایران به محض اطلاع از سانحه بالگرد رئیس جمهور حترم و همراهانشان در جای جای کشور طبَق طَبَق دعاهایشان را به زیورِ بهترین واژه ها و کلمات آراستند و به آسمان فرستادند و ملتمسانه از خالق هستی بخش تمنای سلامتی رییس جمهورشان را کردند دعاهایی که در اماکن مذهبی شکل گرفت بی بدیل و درس آموز بود.
از عصرگاهِ دیروز ایران و جهان منتظرند تا پیک شادی خبر مسرت بخش سلامتی رئیس جمهور را به سمع و نظرشان برساند بگذریم از عده ی قلیلی که کام شان با اتفاق های تلخ و ناراحت کننده مردم و مسؤلین شیرین می شود که البته تا بوده چنین بوده حتی وقتی فرق حضرت علی(ع) را شکافتند برخی هلهله شادی سر دادند و در روز عاشورا شادی کنان بر پیکر امام حسین(ع) اسب تاختند و از همسران و فرزندان شان خواستند به میمنت قتل حسین (شهادت امام و یاران با وفایش) شادی کنند.
در حادثه ی سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم یک بار دیگر اتحاد و همدردی چهره گشود و لبخند زد معلوم شد دعواهای پدر فرزندی، حباب و در میان خانه است و یک بار دیگر ثابت شد مردم پای کارند و خادما ن و خدمتگزارانشان را در هر لباس و مقام و تفکری دوست دارند معلوم شد اختلاف ها نوع بر داشت های سلیقه ای است و در اصل ما همه با هم هستیم عهد کجا شکستیم؟
امیدواریم دعای کوجک ما در میان خیل دعاهای بیشمار مردم به آسمان برود و خداوند تبارک و تعالی خادم و نوکر با وفای امام رضاعلیه السلام را در روز تولد این امام همام سالم و تندرست به آغوش مردم باز گردادند و با عیدیِ امروز کام مان را شیرین نماید و صد البته راضی به رضای خداوند بزرگ هستیم.

سلام به مردان و زنان روستا و زادگاهمان(3)

و سلام به مادران که با خمیر مایه عشق نان می پختند
همانگونه که اشاره شد ما وارثِ میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغیِ خبرهای راست و دروغ از این همه داشته ها بی خبریم و چون چشم هایمان پر شده از بی ارزشی ها ارزش ها را به درستی نمی بینیم
میراث هایی مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه ای که احسن بودند
و بناهای مسکونی و تاریخی و معماری های بی بدیل
و سردابه ها و حوض ها و آب انبارها و پل ها
و این همه تکایا و حسینیه ها که گره خورده اند به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع)
و پذیرا شدن از این همه امام زادگانی که در طول تاریخ مهمان ایرانی ها شدند
آنچه اشاره شد تنها یک نکته از هزاران است بنا بر این نمی توانیم خود را پیشرو و گذشتگان مان را پسرو بدانیم که اگر چنین کنیم تربیت خودمان هم زیر سؤال می رود
افزون بر یادگارهایی که به آن پرداختیم می شود از رعایت اخلاق و حرمت ها و عشق های واقعی آن روزگار نام برد که زن و شوهر به معنای واقعی عقد می شدند و دل هاشان به هم گره می خورد و پیوندشان نا گسستنی بود عشق های پاکی که با عشق های کاذب و مجازی و مزاجی و زود گذرِ امروزی ها قابل قیاس نیست
و به همین بهانه می شود سلامی دو باره کرد به زنان و مردانِ غیرتمند روستا به عنوان دو یار وفادار و غمخوار یکدگر که در تنور گرمِ دلشان نان محبت می پختند و سخن بجا می گفتند
و یاد کنیم از تنورهای سنتی که دود هیزمش به آسمان می رفت و فضای کوچه و خیابان پر می شد از عطر و بوی بوی نانِ پنجه کش و فتیر آجاری و فتیر کنجدی که مادر با خمیر مایه ی عشق و محبت می پخت...
ادامه دارد

سلام به روستا و زادگاهمان بهمن آباد(2)

چه آن ها که رفتند و آن ها که هستند
چه آنان که فرهنگ هزار ساله ی اجدامان را پاس داشتند و چه آن هایی که از داشته هایمان حفاظت می کنند
و سلام به نسل و فرزندان آنان که در کارهای عام المنفعه گام های مؤثر بر می دارند و خشت روی خشت می گذارند این عزیزان، فرزندان خودمان و از دل همین آب و خاک هستند که به نوعی کارهای نیمه تمام گذشتگان را تکمیل می کنند و دست به نو آوری هایی می زنند که اجداد حتی فکرش را هم نمی کردند نکوست کسانی که در راه آبادانی روستا دستی بر آتش دارند خدماتشان را بازگو کنند تا نسل فعلی وقتی دوره ها را قیاس می کنند از این همه کار و تلاش و بکار بردن دانش و تدبیر آگاه شوند
وقتی از گذشته می گوییم و می نویسیم اینطور نیست که پیشرفت و تغییرات حال را نبینیم ولی نکته ای که باید مد نظر داشته باشیم هر کاری که به طور کل در جامعه انجام می شود یک سر نخ اصلی اش به گذشته بر می گردد با این نگاه گذشتگان نیز در پیشرفت فکری و توانایی مدیرانِ فعلی سهم به سزایی داشته و دارند نگوییم گذشتگان نمی دانستند و یا درک شان را زیر سؤال نبریم
ما وارث میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغی خبرها از این همه میراث بی خبریم
میراث گذشتگان مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه که گرچه بسیاری از این سنت ها را با دستان خودمان دفن کردیم ولی هنوز هم رگه هایی وجود دارد که جزو اخلاقیات مان شده که مبارک هستند...
ادامه دارد

سلام به روستا و زادگاهمان (1)

سلام به خاک زرین و مردان و زنانِ بی بدیلِ کویر
سلام بر گذشتگان و در گذشتگان و سلام به عزیزانی که هم اکنون از نعمت وجودشان بهره می بریم
سلام بر آسمان زیبا و زمین و دشت و صحرای روستا
دو باره گذر قلم مان افتاد به روستا یا زادگاه مان و به عبارتی؛
دلم میل نوشتن کرده امروز
که بنویسد از دیروز و دیروز
زادگاهِ هر کس محل ریشه و رویش اوست جایی است که یا خود یا اجدادش در آنجا به دنیا آمده اند و او را به نام روستا و زادگاهش می شناسند شهرت ما بر گرفته از اسم زادگاهمان است بهمن آبادی سویزی، مزینانی، نهالدانی، داورزنی و...
هر موجودی زادگاهش را بهترین می داند و هر شاخه ای به ریشه اش می نازد در زمانه ای که رسانه حرف اول را می زند شاهد قلم بدستانی هستیم که تا می توانند از داشته ها و بزرگان و نامداران و اثر گذاران و افتخارهای زادگاهشان می نویسند که بسیار مبارک است
هر کدام از ما حتی اگر بهترین شرایط و عالی ترین امکانات زندگی را داشته باشیم ولی باز هم دلتنگ زادگاهمان می شویم
زادگاه چون آهن ربای قوی، دل و جان و جسم مان را به سوی جذب می کند
هر کس کوله باری دارد که پر است از خاطره های کوچک و بزرگ، بدیهی است هر چه به قبل تر بر گردیم خاطرات مان از روستا و زادگاهمان غنی تر و بیشتر می شود
بازگشت به گذشته به معنای در گذشته ماندن نیست که نگاهی دوباره و بازگو کردن داشته هایمان است و افسوس از دفن شدنِ ان همه سنت های حسنه ای که اگر بودند بِه از این بودیم...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (2)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
شوربختانه با ضعیف دانستن خودمان و قوی پنداشتن دیگران مدام بر نداشته هایمان تمرکز می کنیم این در حالی است که طرف مقابل آرزو می کند ای کاش خانواده و فرزندان و آرامش خیال ما را داشت
تمرکز بر ظاهر و بیرونِ زندگی دیگران امکان رضایتمندی و خشنود بودن را از ما می گیرد
ما خیلی زود شیفته ویترین زندگیِ دیگران می شویم ویترین را هم همه می دانیم برای نمایش است
ما همسایه ای داشتیم وقتی بچه ها از مدرسه بر می گشتند از تک تک دانش آموزان نمره ی آن روزشان را می پرسید دقایقی بعد سر و صدا از خانه ی همسایه بر می خاست که چرا تو 16 گرفتی و پسر فلانی 20 گرفته است او مدام فرزند بی گناهش را توبیخ می کرد تا جایی که فرزندانش از درس و مدرسه دلزده و مأیوس شدند و از ادامه تحصیل باز ماندند
بزرگ دیدن نقص و عیب های کوچک مان باعث می شود خود را نزد دیگران حقیر بدانیم و داشته های کوچک او را بزرگ ببینیم در صورتی که همه واقفیم هیچ کس و هیچ چیز بی عیب و نقص نیست هر کس درد خود را دارد به قول بهمن آبادی ها همانطور که شتر بزرگه زخمش هم بزرگه.
مقایسه خود با دیگران ابتدا در خانه شکل می گیرد و از جمله ی خوش به حال فلانی آغاز می شود
خانمِ خانه ابتدا خیلی محترمانه شوهرش را با برادرهای خودش و برادرهای شوهرش و دوستان شوهرش مقایسه می کند خانم با چنین مقایسه نا بجایی گویی هر روز با پُتک و چوب و سنگ بر سر مبارکِ شوهرش و در واقع به زندگی و آرامش و حال خوبِ خودش و فرزندانش آسیب وارد می کند خانمی که شیفته ی ظاهر زندگی این و آن می شود هر گز نمی تواند طعم شیرین زندگی را بنوشد و به فرزندانش بنوشاند...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (1)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
عوامل مختلفی در بد حالیِ انسان نقش دارند ولی اساسی ترین دلیل بد حالی ما در جامعه توجه و تمرکز برداشته های دیگران ونداشته های خودمان است شنیده اید می گویند فلانی چشم دیدن ما رو نداره شوربختانه ما چشم دیدن داشته های خودمان را نداریم
برای دیدن داشته های خودمان اگر با ذره بین نگاه کنیم چیزی نمی بینیم اما برای دیدنِ داشته های مردم همه چیز را شفاف و بر جسته و بزرگ می بینیم
ما شوربختانه اهل قیاس و مقایسه ایم و در این مقایسه به خودمان کمترین نمره را می دهیم به عبارتی در این مسیر با شیطان همراه هستیم (شیطان خودش را با حضرت آدم(ع) قیاس کرد و گفت چون آدم از خاک خلق شده و من از آتش پس من بر او شرافت و برتری دارم)
امام علی(ع) می فرماید:هرکس نگاه کند به آنچه که دردست دیگران است دوبلا سرش می آید
غصه اش طولانی میشود(دائماًافسرده و بد حال است) و افسوسش پایدارشود
برخی شوربختانه مدام در حال مقایسه اند
مقایسه همسرش با همسر دیگران چنین آدمی همسر با وفای خودش را با همسر بی وفای دیگران مقایسه می کند و همراه با آه می گوید:خوش به حال باجناقم،خوش به حال برادرم و خوش به حال دیگران که همسر خوب و مطیعی دارند و من...
خوش به حال دیگران که فرزندان اهل و صالح و خوش مرامی دارند
خوش به حال جاری و خواهرم که از سر و گردن شان این همه طلا آویزان است
خوش به حال منیژه خانم که سالی دو بار مبل مان عوض می کنند...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(4)

همه چیز گذراست ...
تاریکی و ظلمت با آمدن نور از بین می روند
روزهای سخت زندگی می روند و روزهای آرام و دلنشین جایشان را پر می کنند این آمدو رفت تا پایان عمر ادامه دارد
سعی کن روزت پایان خوب و خوش و شایسته ای داشته باشد و شب هایت در نهایت آرامش به صبح گره بخورد
که گفته اند اگر دیدی کسی روز خوبی دارد بی تردید او شب خوبی را پشت سر گذاشته است
هر چیز زائیده ی چیز دیگری است خوب و بد هم زایش دارند مراقب باشیم مولود رفتارمان بد نباشد
غم ها جسم را و غصه ها روان را نا بود می کنند
غمِ گذشته و غم فردا قاتل زندگی و لذت اکنون هستند باور کنیم که این نیز بگذرد...

غم فردا چو خوری می گذرد
غم امروز خوری می گذرد

بهر آن چیز که دیروز برفت
بهر آن کوزه که افتاد و شکست

غم خوری یا نخوری می گذرد
شاد و مسرور شوی می گذرد

عشق تقدیم کنی می گذرد
کینه تقدیم کنی می گذرد

رنج و اندوه و غم و رنج و بلا
وقتِ بهتر ز زر و سیم و طلا

شادی و عیش و طرب می گذرد
زندگی خوب و بَدش می گذرد

عمر، این دُر گران می گذرد
دیدی سرمایه چسان می گذرد؟

هر چه داری در دست
می شود دست به دست

ما همه مزدوریم
از حقیقت دوریم

هست و نیست های جهان
هر چه پیدا و نهان

هر چه آید به سرت می گذرد
گه به شادی و به حسرت گذرد

دوره کودکی ات رفت ز دست
چه به اوج بودی و بالا و پست

همه ایام به تندی و شتاب
دیدی آنسان بگذشت عهد شباب

فصل و دوران گذرد
غمِ هجران گذرد

گه سرازیری و گه سر بالا
گاه زیر دستی و گاهی والا

زندگانی سخت نیست
مزه هایش تلخ نیست

گاه شیرین بوَد گاهی شور
گاه نزدیک بوَد گاهی دور

گه گهی از تَه دل می خندی
گاه گاه از غم دل می گریی

خنده و قهقه ها می گذرند
گریه ها و اشک ها می گذرند

هر چه دیدی به جهان خوب یا بد
ماندنی نیست و نبوده به اَبَد

خُلق خود گر بکنی تلخ و زهر
خود بخود کرده ای از زندگی قهر

شاد باش حرف بَدان گوش مکن
شعف و خنده فراموش مکن

همه چیز در گذرند و می گذرند(3)

همه چیز گذراست ...
تابش و فروغ نور خورشید همیشه عالمتاب نیست که هر طلوعی غروبی دارد
روز به روشنایی اش می نازد اما شاید نمی داند عمرش کوتاه است و شب پای بر فرقش می گذارد و تاریکی اش را بر پهنای زمین می گستراند
در خت هایی که قبای سبز بر تن می کنند کجا می دانند بهارشان را خزانی است؟
زندگی وفا نمی کند به گل های زیباسس که کلاه مخملی بر سر می گذارند و دل هر بلبلی را می ربایند
عقربه های ساعت مدام به ما می گویند ای که دلخوشی به خواب غفلت و راحت بر خیز و فکری به حال باقیمانده عمر خود کن که زمان با شتاب می گذرند
آری همه چیز در حال تغییرند هیچ چیز ساکن و ثابت نیست چرخه ی آب را همه خوانده ایم که خورشید به دریا می تابد و آبِ دریا تبخیر می شود وبه هوا می رود و بخارهای آب به هم می پیوندند وتشکیل ابر می دهند.ابرها متراکم وسرد شده وشروع به بارش می کنند.وقتی باران به روی کوه می ریزد و با سرازیر شدن به داخل رود می رود قسمتی به داخل زمین می روند که آب های زیرزمینی را تشکیل می دهند و باز دوباره به دریا برمی گردند,و این روند ادامه دارد
همه چیز با نظم خاصی که خالق به آن ها بخشیده مدام در حال تغییر و تبدیل و حرکت اند
خورشید می داند اگر ابرها در مقابل او می ایستند تا لحظه یا ساعاتی دیگر بادی وزیدن می گیرد و آن ها را به دورترین می برد.
درد ها و رنج ها و مصیت ها و بدی هایی که به گردن روزگار می اندازیم نیز فانی اند و از بین می روند و البته خوشی ها هم ماندنی نیستند...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(2)

همه چیز گذراست ...
دوران کودکی،نو جوانی ،جوانی، میانسالی، پیری و...
هر کس می تواند با آینه خلوت کند تا او بگوید چقدر دوره های زندگی او را جا گذاشته اند
قطارِ زندگی در ایستگاه های مختلف مسافرانش را سوار و پیاده می کند مسافرانی که یا به خواب رفته اند و یا گمان می کنند هنوز تا مقصد فاصله ها دارند
آدمی گمان می کند دنیا برایش ابدی و ماندنی است ولی وقتی می بیند اطرفیانش را یکی پس از دیگری از قطار زندگی پیاده می کنند در می یابد مرگ با کسی شوخی ندارد و دیر یا زود نوبت به او هم می رسد
و در نا باوریِ مرگ،بگونه ای دلبسته و وابسته ی دنیا می شویم که گویی تا دنیا هست ما هستیم حتی اگر مرگ را هم باور کنیم آن را برای همسایه می دانیم!
فصل ها را می بینی چگونه با طمطراق و خونمایی و جلال و شکوه می آیند آیا فصل ها نمی دانند آن ها نیز عمرشان کوتاه است؟
زمستان را ببین چه شاخ و شانه ای می کشید شاید هر گز فکر نمی کرد خزانِ سخت هم دستخوش و بازیچه ی گذر زمان می شود و شاید بهار نیز با عشوه گری گل ها و سبزه ها و دلربایی و کرشمه ها و آواز خوانی بلبلان به خود غره شود ولی باید بداند که این نیز بگذرد به قول شاعر؛
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل نا ملایم پاییز بگذرد
گر نا ملایمی به تو رو کرد از قضا
دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
بلبلی که بر روی شاخه ی تک درختِ گل می نشیند و غزلخوانی و دلفریبی می کند کجا می داند روزی صدای چهچه اش برای همیشه خاموش و حنجره اش خوراک موران می شود؟...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(1)

در جهانِ هستی، هیچ هستی جر خالقِ هستی ماندنی نیست
همه چیز چون آبِ روان در گذرند و می گذرند
خوب دیدن و بد دیدن، شیرینی و تلخی،غم ها و شادی ها سلامتی و بیماری و ناملایمیِ روزگار همه گذرا هستند
می بینی همه چیز در حال حرکت است و هیچ چیز ساکن نیست؟
هیچ چیز ماندنی نیست
هیچ چیز ابدی نیست
هیچ چیز پایدار نمی ماند
هر آمدی رفتی دارد
هر رفتی هم آمدی
عمارت ها ساخته می شوند تا روزی خراب شوند (بنا کنید از برای خراب شدن «جمله ی ماندگار از حجت الاسلام مرحوم ذاکری«)
قدرت ها به افول می روند و شاهان یا معزول یا مقهور، یا شکست خورده و یا فراری می شوند و باز گروهی دیگر بر تخت می نشینند و این چرخ همچنان می چرخد
جز ذات باریتعالی همه کس و همه چیز رفتنی هستند همه چیز و همه کس در حال تغییرند آم ها نیز خلق و خو و رفتار و کردارشان تغییر می کند همه می خواهند پرده جهل را کنار زنند و عاقل و عاقل تر شوند
خشت دنیا را صاف چیده اند که ما نیز خشت زندگی مان را صاف بگذاریم اگر صاف گذاشتیم و درست رفتیم و بجا خوردیم و بجا گفتیم و درست شنیدیم حزن و اندوه دنیا و آخرت را از سرمان دور کرده ایم و اگر غیر این باشد غیر از آن خواهد شد!
همه چیز در حال تغییر است امروز آباد می شود و فردا خراب
نه آباد ماندنی است و نه خراب ابدی است.
هرگذری حسرت خاص خودش را دارد
امان از زمان که می گذرد و امان از زبان که می گزَد
افسوس که جای برخی از نیش ها با هیچ نوش و نوش هایی التیام نمی یابد پس مراقب باشیم عقرب وار نیش نزنیم که زور زمان به زبان نمی رسد...
ادامه دارد

درد سرهای با کلاس و امروزی بودن(1)

وقتی دَوَندگی جای زندگی را می گیرد...
از وقتی مردم به دو دسته ی دهاتی و شهری و متمدن و بی تمدن و با کلاس و بی کلاس تقسیم شدند فاصله ی دل ها نیز روز بروز بیشتر شد
با فاصله و شکافِ طبقاتی و ظهور پدیده ی تکنولوژی صله ارحام و دید و بازدیدها و شب نشینی ها و نگاه های چهره به چهره نیز فراموش شدند
وسایل ارتباطی که قرار بود دل ها را به هم نزدیک کند روز بروز در فاصله انداختن قلب ها طرحی نو در انداخت و به جدایی ها دامن زد
از وقتی زرق و برق زندگی جایگزین ساده زیستی شد مردم هم گرفتار چشم و همچشمی شدند
از وقتی آپارتمان سازی باب شد چاه موال و مستراح های قدیم از گوشه ی حیاط ها به داخل آپارتمان منتقل شدند و به نام جدید توالت ارتقاء یافتند که خود حکایت دیگری است
از وقتی پایمان به آنسوی مرزها باز شد آشپزخانه ها مان هم رفته رفته شکل باز به خود گرفتند و اُپن شدند اپن که واژه غریبه است حتی به دورترین روستاها راه یافت
متجدد که شدیم انواع نان و نانوایی ماشینی وارد بازار شد در نتیجه بوی نان تازه از کوچه پس کوچه های روستا و شهر رخت بر بست
با آمدن تجدد و چشم و همچشمی غذا خوردن بر روی زمین و چهار زانو زدن و با دست غذا خوردن شد یک عمل دهاتی و قدیمی
با ظهور تکنولوژی گفتگوی پدر فرزندی و زن و شوهری و مادر دختری جای خود را به گوشی های همراه داد...

ادامه دارد

به مناسبت گرامیداشت روز معلم

روز گرامیداشت معلم که فرا می رسد دلم هوای مدرسه و میز و نیمکت می کند
دلتنگ پاکن و مداد تراش هایی هستم که هر کس داشت گویی همه داشتندراستی کجا ر فت آن همه سخاوت و صداقت و بی رنگی و یکرنگی؟
هنوز پس از این همه سال نگاهم را پر می کنم از درس هایی که معلم می گفت و ما تکرار می کردیم چه زود پر کشید دوره کودکی و کجا رفت آن همه سر خوشی ها و دوستی ها و رفاقت های ناب که هر گز تکرارش را در بزرگسالی نیافتیم؟
می خواهم به دوران کودکی ام بر گردم به طلایی ترین دوران زندگی ام تا معلمم دو باره مرا الفبا بیاموزد که گفته اند الف رمز الفت و مودت و مؤالفت و مؤانست است
و کلمه بیاموزد که رمز عشق است
و زیبایی صبح و طلوع خورشید و مهربانی را بیاموزم
می خواهم بر گردم به دورانی که افکارمان با نیت ها ی پاک و زیبا همراه بود و ما هر روز نیت پاک خودمان را با کلام دلنشین معلم پیوند می زدیم و می آموختیم
می خواستم در باره ی مقام منزلت معلم بنویسم اما قلم و دستانم توان و یارای نوشتن نداشتند
امروز 12 اردیبهشت و روز معلم است
دو باره بوی خوش 12 اردیبهشت نوازشگر مشام جان مان شد تا بهانه ای باشد برای سفر به دنیای کودکی و یاد کردن از درس ماندگارِ آب بابا و سارا و دارا و ... زحمت های تعلیم معلم.
روز معلم روز سلام به همه ی معلم هایی است که به ما مشقِ عشق و الفبا گفتند
هر چه گردی در زمان و روزگار
بِه نخواهی یافت از آموزگار

شأن استاد و معلم را بِدان
تا نگردی مایه ی دست بَدان

او کند کاری که کردند انبیا
پیش از پیغمبران بوده خدا

آدم از سر چشمه آموخت علم را
علم اسما صبر و عشق و حلم را

هر کسی آموخت از آموزگار
بی گمان دانا شود در روزگار

هر کسی درس معلم گوش کرد
جام شیرین عسل را نوش کرد

اندر این ماه بهار اردیبهشت
دشت و صحرا سبز مانند بهشت

حالتان خوش باد در این روزگار
نامتان پاینده باد آموزگار

اساتید محترم دانشگاه و حوزه و معلم های عزیز و گرامی روزتان مبارک دستان تان بوسه باران اجر کارتان با یزدان، نام و یادتان جاودان.

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (7)

هیچکس برایت از بیرون حال خوب نمی آورد
برای حال خوب، قدم اول و برای ساختن خشت اول مهم است
حال خوب باید چون آب چشمه از درون بجوشد شادی بیرونی مصنوعی و کم دوام است دیده ای برخی در خلوت آه می کشند و گریه می کنند ولی در جلوت شاد و مسرورند؟این گونه شادی چون تصنعی و ظاهری است زود از بین می رود
هر کس می خواهد حال واقعی اش واقعا" خوب باشد باید قدم اول را با نیت پاک بر دارد و خشت اول را صاف بگذارد
در زندگی چیدن خشت اول مهم است مراقب باش خشت را صاف بگذاری شنیدی که می گویند خشت اول گر نهد استاد کج / تا ثزیا می رود دیوار کج؟
مهم قدم اول است که انسان بر می دارد مسجد قبا را در نظر بگیرید حضرت ختمی مرتبت (ص) خشت اول مسجد را بر پایه تقوا صاف و محکم گذاشتند و چون ملاتِ اصلیِ دیوار نیتِ پاک و رضایتِ پروردگار بود تا ثریا دیوار راست رفت
حالا مسجد ضرار رو هم در نظر بگیریدچون اساس و پایه اش بر نفاق و تفرقه و اختلاف افکی و شبهه افکنی بود پیامبر(ص) به امر پروردگار فرمود مسجد ضرار را خراب کنند و آتش بزنند این دو مسجد دو پیام دارد هر خشتی که به نیت پاک و رضای خدا و اتحاد و همدلی و سلامت جامعه باشد صاف و ثمر بخش است و تا ثریا می رود دیوار راست و هر خشت و دیواری که به نیت ریا و دو دستگی و تفرقه و خودنمایی و به قول امروزی ها برای پوز زدنِ طرف مقابل باشد کج است و تا ثریا می رود دیوار کج،حال هرکدام از ما می توانیم به خشت های زندگی مان نگاه کنیم ببینیم قدم اول مان و نیت مان چه بود و چرا دیوارمان تا ثریا کج و یا صاف رفت؟
امیدواریم خشت های زندگی مان را صاف و در راه رضای حضرت حق قرار دهیم...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (6)

شاکر باش تا شِکر ستانی
پیر مردِ سرد و گرم روزگار چشیده همچنان سخنانی بهتر از دُر می فرمود و من سراپا گوش و هوش بودم
وقتی از او پرسیدم اگر بخواهم آدم شوم...دگربار قهقهه ای معنا دار زد و گفت کار را سخت مکن...
ولی برای شدن باید خشت اول را صاف گذاشت پرسیدم چگونه؟
استاد پیر ما فرمود:
اگر می خواهی بهره ببری باید سکوت کنی و بشنوی تا بدانی که انسان در دانستن و فهمیدن بارش را به مقصد می رساند
اگر می خواهی نزد همگان عزیز باشی خودت را برتر از دیگران مدان و اظهار فضل مکن
اگر می خواهی به کلامت گوش دهند در خور مخاطب و سنجیده و مستند و آرام سخن بگو...
اگر می خواهی ظاهر، کار خیرت فراموش نشود بانیان كارهاى نیك را فراموش مکن و از آنان به نیکی یاد کن
اگر می خواهی شاد باشی باران شو و غبار غم از دل ها بشوی
اگر می خواهی محبوب خداشوی برای مردم سودمند باش
اگر می خواهی آرامش داشته باشی اهل چشم و همچشمی مباش
اگر می خواهی علم و نام ماندگار داشته باشی آنچه آموختی به دیگران بیاموز
اگر می خواهی کشاورز خوبی باشی دانه های راستی و درستی و دوستی بکار و منتظر به به و تعریفِ دیگران مباش بی تردید روزی باران همه ی خوبی هایت را آشکار می کند
اگر می خواهی از کسی جواب هوی نشنوی به هیچکس های نگو
مگو ناخوش كه پاسخ ناخوش آيد
بكوه آواز خوش ده تا خوش آيد...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (5)

مقایسه کردن خود با دیگران می شود بلای جان
در لابلای حرف های پیر مرد روشن ضمیر واژه هایی را یافتم که تا کنون نخوانده و نشنیده بودم او زندگی را طور دیگری برایم معنا کرد پیر مرد که عاشق شکر گزاری بود با دعا و خواستن نیز انس ویژه ای داشت وقتی دلیل این همه شاد بودنش را جویا شدم نگاه مهربانانه ای کرد و گفت: انسان تا رها نشود زندگی نکند!
گفتم از چه رها شود؟
گفت از زندان هایی که خودش برای خودش ساخته پرسیدم کدام زندان ها؟
پیر روشن ضمیر ما گفت از زندان خود کم بینی،از زندان خود تحقیری، از ناچیز دیدن زندگی خود، از کلبه دیدن خانه خودش و قصر دیدن خانه دیگران،از رنج هایی که به جان خریده،از چشم و همچشمی با این و آن،از مقایسه و مسابقه خودش و خانواده اش با مردمان،از یأس و نا امیدی، از بد بخت دیدنِ خود و خوشبخت دیدن خلق خدا، از مرغ همسایه را طوطی دیدن، از آزار دادنِ خودش و...انسان تا وقتی خودش را از زندان های جهل خود کم بینی و خود بزرگ بینی و مقایسه کردن و چشم و همچشمی رها نکند بارش به مقصد نمی رسد
خداوند به تو چیزی داده که به دیگری نداده
پیر مرد گفت:آیا تا کنون به خلقت و آفریده های پروردگار توجه کرده ای؟گفتم بله
پیر مرد گفت از امروز به خلقت و زیبایی و تنوع گل ها فکر کن آیا بو و عطر و رنگ و شکل گل ها شبیه هم هستند؟ پیر مرد گفت درسی که این همه تنوع به ما دهد می گوید لطفا" خودت را با هیچکس مقایسه مکن که خداوند نعمت هایش را بجا و درست تقسیم کرده است

هر گلی بوی خودش را دارد
هر گلی رنگ خودش را دارد

و تو نیز خوش مقامی داری
عطر و رنگ و گل و بویی داری

تو که بهتر ز گل و گل هایی
در مقام از همه چیز بالایی

شکر گزاری کن و بین داشته ها
چشم واکن و ببین نعمت ها

داده نعمت به تو و همسایه
هر کدام داد یکی سرمایه

داد همسایه ی تو بس اموال
لیک احسن نبود او را حال

به تو فرزند عطا کرد صالح
و به او داد بلا و طالح

مال خوب است ولی بهتر از آن
همسر و حال خوش و فرزندان

دل تو حسرتِ او را دارد
او مدام حسرت تو را دارد

خودت آزاد بکن از این رنج
تا خداوند رساند به تو گنج

بهترین گنج سلامت باشد
زیست در اوج کرامت باشد

هرکسی داده خداوند مقام
نعمت خویش بر او کرد تمام

چشم بگشا و ببین داشته ها
شکر کن بر همه ی نعمت ها...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (4)

چرا شاکر نباشم وقتی خداوند...
پیر مرد همچنان برایم از باورهایش می گفت و من جذب نگاه مهربان و شکرهای پی در پی اش شده بودم
پیر شاکرِ ما با اینکه سن و سالش از 85 عبور کرده بود و به قول خودش تا چند روز دیگر به قله ی 86 سالگی صعود می کند ولی کمترین خستگی و احساس پیری و ناتوانی در وجود و نگاهش نمی دیدم
لبخندی که بر لبانش می شکفت انرژی بخش بود در طول گفتگو و آشنایی ام سخنی که در آن یأس و نومیدی باشد ندیدم چنان می گفت و چنان شکر می کرد که گویی خداوند همه ی نعمت هایش را به او بخشیده است
پیر مرد مدام از شکر و سپاس خداوند می گفت روزی از وی پرسیدم چرا خداوند را شکر می کنی؟
دگر بار لبخندی زد و گفت چرا شکر نکنم؟
خداوند را شاکرم برای آمد و رفتِ راحت و بی درد و رنج نفس هایم ،
شاکرم برای خانواده ای که چون نگین مرا در بر گرفته اند
شاکرم که به من همسری وفادار و فرزندان صالح و درستکار عطا فرموده
شاکرم برای توانایی راه رفتن و گفتن و شنیدن و دیدن نعمت های خداوند
شکر برای داشتن دوستان دلسوز و با وفا
شکر برای گذر از جاده های پر پیچ و خم زندگی
شکر برای این همه امیدی که در دلم موج می زند
شکر برای داشتن صبر تحمل حرف این و آن
شکر برای آبرو و حرمتی که خداوند عطا فرموده
شکر برای لذت بردن از غذایی که می جَوَم و می بلعم
شکر برای دوست داشتن خودم
شکر برای پنجره ای که رو به خدا دارم و هر روز صدایش می زنم
شکر برای این همه توفیق هایی که رفیق راهم شده اند...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (3)

در باره تعلقات دنیایی پرسیدم
پیر مردِ جوانفکر در جواب گفت:هر چیز به جای خویش نیکوست بانکِ اصلی و بانک مرکزی در قبرستان است گورستان ها پر از افراد ثروتمندی است که گمان می کردند مالشان حالِ دنیا و آخرتشان را خوب می کندولی...
پیر روشن ضمیر در حالی که با من سخن می گفت ناگهان و فی البداهه برایم این شعر را سرود که براستی غافلگیر شدم؛

مال دنیا به چه کارَت آید
چونکه این مال به کارَت ناید

این همه دَبدَبِه و ثروت و مال
می شود روز حساب وَزَر و وبال

جسم تو چونکه رود داخل گور
می شود طعمه ی عقرب یا مور

ای خوش آنکس که سبکبار برفت
با غم دِرهم و دینار نرفت

خُلق خوش داخل گورت چو بری
حسرت دار و ندارت نخوری

هر شب جمعه برو گورستان
تا ببینی چه شدند بد مستان

جمع مستانِ تفاخر و غرور
داخل قبر شدند طعمه مور

او که می کرد ستم بر دگران
روح او پَست شود و سر گردان

روی خاک هر چه مقام و عنوان
همه بر باد و فناست ای انسان

گفت اِنَ اکرمکم عندالله
هست محبوب و عزیزِ الله

غیر این دلخوشی های دنیاست
وقت مردن همه بر باد فناست

یک کسی بوده وکیل و قاضی
این دو بیچاره زخود ناراضی

دیگری بوده وکیل الوله
بعد از مرگ شده بیچاره

آن که نا شکریِ نعمت ها کرد
او ندانسته چه غفلت ها کرد

زندگی خوب و بدش می گذرد
ای خوش انکه دست خالی نرود

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (2)

سخن و کلام و مرام پیر مرد با سن و سال 85 سالگی اش همخوانی نداشت وقتی از وی دلیل خوب ماندنش را جویا شدم لبخندی طبیعی و نه مصنوعی بر لبانش نقش بست و گفت: حالت خوب و همه چیز بر وفق مرادت می شود اگر دلی را نشکنی و مالی را به ناحق نخوری
اگر دستی را بگیری و حالی را خوش کنی
اگر به داده ها راضی و شاکر باشی
اگر در مرز خودت حرکت کنی
اگر بارت را به دوش دیگری نگذاری
اگر در راه رضای خالق گام بر داری
اگر از چشم خلق دور شوی و به چشم خالق در آیی
اگر حرمت ها را نشکنی
اگر واسطه گان فیض را فیض بدانی
اگر از وجود عالمان بهره بری
اگر مال را وبالِ گردنت نکنی
اگر فضیلت ها و ارزش ها را قربانی رذیلت ها و بی ارزشی ها نکنی
اگر در کارها حتی عبادت افراط و تفریط نکنی
اگرخشت های زندگی ات را صاف بچینی
اگر به آنچه می دانی عمل کنی
اگر برای دانستن و فهمیدن از استاد پرسش کنی
اگر بدون خجالت آنچه را نمی دانی ابراز کنی
اگر به راه راهی نروی و هر کاری نکنی و هر حرفی را نزنی
اگر سود سکوت و زیان گفتن را بدانی
اگر بجا بگویی و بجا سکوت کنی
اگر در جایی که شأن تو نیست نروی
اگر با هر کس و نا کسی دهن به دهن نشوی
اگر از هر که روح و روانت را می آزارد دور شوی و...
ادامه دارد

آرام باش دلم(5)

گفتگوی دوستانه با دل
اشاره کردیم همین هایی که امروز در قامتِ بی بی، و پدر بزرگ دست و صورت شان پر چین و چروک و قامت شان خم و کم توان و یا ناتوان شده اند روز و روزگاری چهره ای ای شاداب و بشاش و توانمندی داشتند که گذر زمان و روزگار نقطه ها را جابجا کرد و نی نی ها شدند بی بی و شور و حال ها را با خود برد می بینی فاصله ی تغییر نقطه (از نی نی به بی بی) چه کارها می کند؟
در گذر زمان مردان و زنان قد خمیده را می بینی که گویی مدام بر روی زمین به دنبال گمشده خویش می گردند همان راست قامتان یا کودکانِ دیروز را می گویم همان هایی که مانند درختان سر سبز، روزگاری پر شاخ و برگ بودند کافی است به ثمره و میوه های این درختان که تا چند سال پیش از این تنه ی درخت در میان آن همه شاخ و برگ و میوه (فرزندان و نوه ها) گم بودند نگاه کنیم تا ببینیم بازهم زمان از آن ها زن و مرد تنها ساخت تا سال ها در بیکسی و تنهایی زندگی کنند و در بیکسی و تنهایی بمیرند جنگل هم باشی با بریدن شاخ و برگ و درخت هایت بیابان میشوی چه برسد به انسان!
دل نازینم! مرا از فردای نیامده مترسان که بارها گفته ام اگر به فکر فردایت هستی باش ولی بهای فکر فردا را به از دست دادن زندگیِ در حال گره مزن که جبران نا پذیر است چه روزهایی که به حرف تو گوش دادم و غصه روزهای رفته را خوردم و از ترس ناملایماتِ فردای نیامده زندگی در حال و اکنون را بر خود حرام کردم من نمی دانستم فردا نیز مانند امروز غم و شادی های خاص خود را دارد و نمی دانستم همه چیز به خوبی تقسیم شده و هر روز سهم خود را از زندگی دارد و من نیز سهمی دارم.
پایان

آرام باش دلم!(3)

گفتگو با دل
آری دلم! همه ی این ها را گفتم تا از صبر گفته باشم واز حد و اندازه نگهداشتنِ آرزوهایت که بدانی هر چیز به وقت خویش نیکوست و بدانی گیاهان و درختان نیز همیشه سبز نمی مانند برگ ها یشان زرد و شاخه هایشان نیز در مسیر رشد خم و یا شکسته می شود
آری دلم! از آرزوهایت بکاه که اگر دامنه ی آرزوها دور و دراز و دست نیافتنی باشد حسرت رسیدن و بر آورده شدنشان را با خود به گور خواهی برد می دانی داخل قبرها پر است از آرزوهای طولانی و دست نیافتنی که اگر صاحبانشان 500 سال هم عمر می کردند به آن ها دست نمی یافتند؟
صبور باش دلکم! صبور باش که مرا تجربه بیش از توست من به خوبی پیام بزرگترین دریاها و حتی اقیانوس را دریافت کردم که باید آرام بود بارها نام اقیانوس آرام را شنیده ایم و خوانده ایم به گمانم همین نام و پیام از چنان بزرگی کفایت می کند که اگر می خواهی بزرگ باشی و بزرگ بمانی و جهان ، تو را به بزرگی یاد کند آرام باش از آرام و صبور بودن، به جایی و نامی می رسی که خیلی ها انتظار رسیدنش را دارند! آب های کوچک با کمترین نسیم متلاطم می شوند اما اقیانوس همچنان آرام آرام است
مگر نشنیده ای که دنیا دو روز است، یک روز با تو،یک روز بر تو ،پس نا امید نشو،زمان زود میگذرد، و هر دو روز را تجربه خواهی کرد طعم و مزه های تلخ و شور و ترش و شیرین برای همین است که هر کدام را در وقت خودش یا بچشیم و یا به ما بچشانند زندگی نیز با چشیدن طعم تلخ و شیرین معنا می دهد ...
ادامه دارد

آرام باش دلم(2)

تفاوتِ نی نیِ دیروز و بی بیِ امروز
دلم که همواره خودش را به هر زرق و برقی گره می زند می دانم مرا به آنسوی ترکستان خواهد برد
خوش بختانه امروز فرصتی دست داد تا با دلم صمیمانه تر حرف بزنم و از کوتاه کردن آرزوهایش بگویم که گفتم:دلکم! تو از گذر و اثر زمان چه می دانی؟ تو از قامت بر افراشته ای که در همین گذرها خم می شوند چه می دانی؟ تو از بی بی شدن نی نی ها های دیروز چه می دانی؟فرق بی بی بودن و نی نی بودن در بالا و پایین شدن نقطه نیست که گذر زمان، نی نیِ دیروز را بی بی می کند نی نی که در روزگار خودش دُردانه بود و با عشق در آغوشش می گرفتند آرام آرام و در گذر زمان که بی بی شد محبت های اطرافیان فروکش کرد و بی بی تنهای تنها شد من شاهد ناز کشیدن های نی نی های زیادی بوده ام شوربختانه همان نی نی ها وقتی بی بی شدند تنهایی و حتی بیکسی به سراغشان آمد همه ی نی نی ها روزگاری عزیز بودند و دور و برشان پدر و مادر و برادران و خواهران و اقوام و...بودند ولی همین ها در اوج کم توانی و نا توانی نه کسی با آن ها همنشین می شد و نه همکلام و نه همراه و نه همنشین و...
دلکم! من نیز گاهگاهی به آن روزهای با شکوه و عزت و احترام فکر می کنم که برای در آغوش کشیدن مان نوبت می گرفتند و مدام بر گونه هایمان بوسه می زدند و هر گز از ما جدا نمی شدند و برای به حرف آوردن و راه بردن مان آن همه وقت می گذاشتند این ها را برایت گفتم تا گفته باشم در مسیر زندگی هم سختی و دشواری هست و هم سهل و آسانی همچون طعم های شور و تلخ و ترش و شیرین که نا گزیر باید چشیدشان و...
ادامه دارد

آرام باش دلم!(1)

دلم همه را گل و بلبل می بیند جر خودش را
به تبعیت از دلم داشته های دیگران را می بینیم جز داشته های خودم
عیب های مردم را می بینم جز عیب های خودم را
مرور می کنم گذشته را و نمره ی منفی می دهم به حال و زندگی و بودنم
مدام تکرار می کنم این چه زندگی است که من دارم؟
اوضاع و احوالِ همه خوب است جز من
احساس می کنم به آخر خط رسیده ام می دانم بعد از این نیز وضع خوبی نخواهم داشت
آینده خوب مال آدم های خوب است من که خوب نیستم!
زمان را از دست دادم آینه هم هر روز می گوید پیر شده ام
سال هاست دلم خوشحالی را پس می زند
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه ...
گفتم دِلَکَم! آرام باش که آنچه می گویی مضحک است
بی شک نا امیدی زائیده یک مشکل است مشکل کوچکی که خودمان پرورشش می دهیم و بزرگش می کنیم خوشا به حال آنکه اجازه نمی دهد واژه ی یأس و نومیدی در دلش خیمه بر پا کند و عنان زندگی اش را از او بگیرد
چه خوب گفت:دلگیر مباش از آنکه به تو پشت کرد و نگران نباش از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست مگر نشنیده ای که می گویند: میوه ی درخت صبر ظفر است؟
دلکم! به کجا چنین شتابان؟این ره که تو می روی آنسوی ترکستان است لَختی آرام بگیر دلکم!...
ادامه دارد

انسان و حسرت های دنیا و آخرت (5)

کاش تن به ازدواج نمی دادم
کاش فرزندی نداشتم
کاشششششششش
اشاره شد حسرت های قیامت قابل جبران نیستند و گفتیم هر آدمی یک سری حسرت های دنیایی دارد که قابل جبران هستندبرخی از حسرت ها هم یا در گذر زمان حل می شوند و یا به ما می گویند اتفاق یا اتفاق های پیش آمده در قد و قواره حسرت خوردن نیستند به عنوان مثال؛ دختر و پسری که با دیدن ظاهر فریبنده ی یکدیگر دل در گرو هم دارند و به اصطلاح عاشق می شوند برای وصال،خود را به آب و آتش می زنند ولی با گذشت زمان و خاموش و سرد شدنِ آتش عشق متوجه می شوند راه را و یار را اشتباه گرفته اند آن دو کبوتر عاشق از آغازِ سرد شدنِ آتش عشق شان حسرت روزهایی را می خورند که در فراق بودند این دو کبوتر عشق، رفته رفته به جایی می رسند که می گویند کاش می شد بر گردیم به قبل از آشنایی و کاش او را نمی دیدم کاش بله نمی گفتم کاش فرزندی از این...نداشتم و ای کاش...
مردم در خانه و بیرون و محل کار و کسب و کارشان کاش هایی دارند
کاش فلان ملک را خریده بودم
کاش فلان معامله را انجام نمی دادم
کاش این وصلت سر نمی گرفت
و یا کاش با فامیل وصلت نمی کردم
بر عکسش هم هست یعنی کاش با غریبه وصلت می کردم
کاش فرندانم همه دختر بودند
و یا کاش همه ی فرزندانم پسر بودند
کاش با فلانی مشورت نمی کردم
کاش با پدرم مشورت کرده بودم
کاش وطن را ترجیح می دادم و هجرت نمی کردم
کاش زودتر از این ها زندگی ام را به شهر می بردم
کاش درس می خواندم و برای خودم کسی می شدم
کاش هر گز درس نمی خواندم
کاش جایی دور از همه زندگی می کردم
کاش در کنار دوستانم بودم
کاش سفره دلم را برای این و آن باز نمی کردم
کاش کسی بود تا با او درد و دل می کردم
کاش برای انتخاب رشته تحصیلی ام مشورت می کردم
کاش خودم تصمیم می گرفتم و تن به مشورت نمی دادم
کاش به اولین خواستگارم جواب مثبت داده بودم
کاش عجله نمی کردم و به اولین خواستگارم جواب منفی می دادم کاش و کاش و کاشششششش

سلام بر ویرانه های همیشه آباد غزه

سلام بر فلسطین
می خواهم در یک صبح جمعه ی پر امید نامه بنویسم
نامه به ویرانه های غزه و دل های آباد مردمانش
و به زنان و مردان و کودکان غزه
می خواهم بنویسم اما قلم را یارای نوشتن نیست و دستانم توانِ چینش حروف کلمات را ندارند
می خواهم نامه بنویسم به کودکان گرسنه ای که تا رسیدن نامه ام شاید از گرسنگی جان به جانان تقدیم کرده باشند
می خواهم سلام کنم به غزه و شهدای غزه و پدران و مادران داغدیده و کودکان و جوانان و جوانان غزه که شهادت را با لبخند در آغوش می کشند و در خون غلطیدن را فوز عظیم می دانند
سلام بر استقامت و صبر و پایداری و خشم و غرور مردم فلسطین
سلام به سکوت شب هایی که با غرش هواپیماهای غاصبین و صدای انفجار بمب های متجاوزین می شکند
سلام بر غزه که تنها روشنایی شب هایش انفجار بمب های اهدایی امریکاست
سلام بر لبخند کودکانه ی کودکان غزه و انگشتی که به علامت پیروزی نشان مان می دهند
سلام بر صفای دل میانسالان و پیرهایی که وعده ی خداوند و پیروزیِ نهایی را برای جوانان شان تکرار می کنند
سلام بر حقیقتِ غزه و تکرار آب بستن بر خیمه گاه
سلام بر اسیران و آزادگان و زندانیان در بند
و ننگ ابدی بر متجاوزانی که به کشتن زنان و کودکان افتخار می کنند
ننگ ابدی بر کسانی که جنگ و کشتار را تشویق و هدایت می کنند
ننگ ابدی بر بی تفاوتیِ مجامع بین المللی و کشورهای عربی
ننگ ابدی بر صهیونیست های غاصب که روز بروز رسواتر و زبون‌تر و خوارتر می شوند
ننگ ابدی بر تشویق کنندگان و تجهیزات دهندگانی که با درندگان و اهریمنان، پیمانِ دوستی بستند تا آن کنند که؛
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا / آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند.

عقل، یکی از نعمت های بی بدیل خداوند(2)

اساس دین عقل است
حکایت ملاقات با بیماران روانی به همراه حجت الاسلام ...
اگر قسمت قبلی را ملاحظه کرده باشید در باره اهمیت عقل گفتیم و رفتن مان به تیمارستان و گفتگو با بیماران روانی که شگفت آور بود
به توصیه مسؤل مربوطه از بخش های مختلفی دیدن کردیم وی ما را به بخشی برد که بیشتر بیماران دانشجو و معلم و استاد و به طور کل تحصیلکرده بودند زمان طولانی با آن ها گفتیم و شنیدیم هر کدام خاطرات دلنشین و غم انگیزی داشتند چون با نقل گفته ها و خاطرات آن ها بی تردید کامتان تلخ می شود از ذکر جزئیات خود داری می کنم تنها به این کته اشاره می کنم که مسؤل مربوطه ما را به بخش ناراحت کننده تر برد که وقتی با آن ها گفتگو می کردم اکثرشان از بنده خواهش می کردند از دست دیوانه ها (یعنی پزشکان) نجات شان دهم بیشترشان معتقد بودند پرستاران و پزشکان و ...همه بی عقل هستند وقتی پرسیدم خودت چی آیا عاقل هستی یا؟...بی درنگ گفت بله من عقل دارم ولی این ها بی عقل هستند!
همه ی این نوشته ای که ملاحظه می کنید در ارتباط با همین نکته است که بیماران روانی هم دیگران را بی عقل می دانند عقل به اندازه ای اهمیت دارد که از نظر اسلام محرومین از نعمت عقل تكليف ندارند،
وقتی دلیل بیماریشان را پرسیدم گفتند مرگ یک عزیز،ورشکستگی، نا امیدی،استرس و اضطراب و اختلاف های خانوادگی، ضامن شدن و به زندان رفتن و تصادف مرگبار و... دلیل اینجا بودن شان است.
در یک مطالعه تطبیقی به این نتیجه رسیدم که همه ی ادیان و فیلسوفان و شاعرانِ دینی و غیر دینی بر اهمیت عقل تأکید دارند اما همه گویند ولی گفته اسلام دگر است
چو ن با عقل می توان خدا و خود و نعمت ها و دیگران را شناخت و شکر گزار بود...
ادامه دارد

عقل، یکی از نعمت های بی بدیل خداوند(1)

ادعای عاقل بودن،سن و سال نمی شناسد همه ی انسان ها حتی بیماران روانی، دیگران را بی عقل و خودشان را عاقل یا عاقل تر می دانند در محاورات مان هم وقتی می خواهیم کسی را تحقیر کنیم بر چسب بی عقلی به او می زنیم اینکه اشاره شد بیماران روانی هم خودشان را عاقل و دیگران را نادان و بی عقل می دانند به خاطره ای اشاره می کنم که در مشهد برایم رخ داد
روزی در کتابخانه رضوی بین دوستان اهل مطالعه و مناظره سخن از جایگاه و تعریف و معنای عقل شد هر کس چیزی گفت بنده هم گفته ی «رنه دکارت» را گفتم:(در بین تمامی مردم تنها عقل است كه عادلانه تقسیم شده، زیرا همه فكر می كنند به اندازه كافی عقل دارند)
در پایان، یکی از آقایان پیشنهاد کرد هر چند وقت یک بار برای ثواب به بیمارستان ها و برای اطلاع بیشتر و پی بردن به اهمیت عقل،به مراکز نگهداری بیماران روانی برویم و از بیمارانی که نمی شناسیم عیادت کنیم عصرگاه یکی از جمعه ها به یکی از بیمارستان های مد نظر ایشان رفتیم چون زمان کافی نداشتیم قرار گذاشتیم جمعه ی بعدی به تیمارستان یا محل نگهداری بیماران اعصاب و روان برویم خوشبختانه این اتفاق رخ داد و با آمادگی کامل به محل مورد نظر رفتیم قبل از ورود به این مرکز، آداب همکلام شدن با بیماران روانی را به بنده آموزش دادند باور بفرمایید اگر بیماران، لباس مخصوص بر تن نداشتند هر گز نمی توانستیم بفهمیم شخصی که با ما سخن می گوید پزشک و یا بیمار روانی است...
ادامه دارد

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(3)

می خواستم بگویم اما ترسیدم مسخره ام کنند
می خواستم بگویم کسی منکر در آمد و فرصت های شغلی شهر نیست امکان پول در آوردن هم به مراتب از روستا بیشتر است ولی باید قیمت تمام شده ی هر دستاوردی رو محاسبه کرد به عبارتی باید دید این در آمد چه چیزهایی از شما می گیرد و چه چیز تحویل تان می دهد
خواستم بگویم بیماری هایی نظیر چاقی، سینوزیت، دیابت، کمردردهای مزمن، چربی خون ، سکته های مغزی و قلبی و از همه بدتر ضعف اعصاب و روان،زاییده کار و زندگی شهری و غذاهای صنعتی و آماده می باشند و روستائیان به دلیل فعالیت ها یدی و تحرک و کار مداوم از نعمت سلامتی و شادابی بر خوردارند
خواستم بگویم تغذیه و خورد و خوراک روستائیان به مراتب سالم تر و بهتر از شهری هاست به ویژه لبنیات و روغن و سبزیجات تازه در روستا که به دور از هر ماده شیمیایی است و نقش سازنده ای در طول عمر و سلامتی روستائیان دارد
دلم می خواست بگویم شما مدام در حال دویدن هستید در حال دویدن فکر می کنید
در حال دویدن حرف می زنید
در حال دویدن خرید می کنید
در حال دویدن به سرکارتان می روید
در حال دویدن از محل کار بر می گردید
کم مانده در حال دویدن پنچری ماشین تان را بگیرید شما فرصتِ یک زندگیِ آرام و بی دغدغه را از دست می دهید آنهم زندگی که قابل تکرار نیست
دلم می خواست خیلی چیزهای دیگر بگویم ولی می دانستم حرف مرا به دلیل بی سوادی و دهاتی بودنم قبول نمی کنند و حتی ممکن است مرا مورد تمسخر قرار دهند از این رو نگفتنی هایم را برای روز مبادا گذاشتم...
ادامه دارد

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(1)

ما خواب بودیم که گفتن همه چی عوض شده
گفتن همه چیز در حال پیشرفته اگه اونایی که خواب هستن بیدار نشن و اونایی که نشسته اند بر نخیزند و اونایی که راه می روند ندوند نمی رسند
گفتن پاشید که زمین و زمان پیشرفت کرده بدوید تا از قافله تمدن عقب نمانید از شما چه پنهان ما هم شال و کلاه کردیم و زدیم به جعده(جاده) و روستا رو ترک کردیم
دویدیم و دویدیم راه ها را در نوردیدیم تا که به شهر رسیدیم پرسیدیم آیا ما که زودتر آمدیم متجدد هم شدیم؟ گفتن نه هنوز خیلی مونده یک مدت که در شهر بمانی شهری می شوی
هنوز خستگی در نکرده بودیم که از حال همسایه ها شان پرسیدم یکی با خنده گفت:اینجا از همسایه خبری نیست
گفتم این همه خانه...گفت هیچکس دیگری رو نمیشناسه!
گفتم حیاط این خونه کدوم طرفه؟گفتن آپارتمان ها حیاط ندارن، گفتم آپارتمان کی هست زنِ یا مرد؟همه بهم خندیدن!
گفتم شرمنده،مستراحش...دو باره همه زدن زیر خنده که اولا" مستراح نه و دستشویی یا توالت،دومندش همین درِ کوچکِ بیخ گوش شما توالتِ
گفتم اینجا نزدیک نشیمن و سفره و غذاخوری ؟ همچنان به من می خندیدن که چرا افکار دهات رو در شهر مطرح می کنم
سفره را با فاصله 20 سانت با محل ...گستردند گفتن اینجا چند نوع نان دارد که حق انتخاب با شماست از این حرف شان خوشحال شدم ولی وقتی نان را دیدم و خوردم باز یاد نان قلعه مان و روستایمان افتادم گفتم هر دو تا نان است اما این کجا و آن کجا؟
با همان گویش دهاتیِ خودمان خیلی حرف ها و توصیه های مفید برایشان داشتم اما ترسیدم بگویند...
ادامه دارد

نگاه خاله جان به برنامه های حسینیه معلی (2)

خاله جانم کوتاه آمد!
وقتی به خاله جان گفتم هر صنف و شغل و هنر و علم و دین و مذهبی کارشناسان خاص خود را دارند و هرکس نباید و نشاید در امور و تخصصی که نمی داند دخالت کند خوشبختانه از حجم ناراحتی اش کاسته شد گفتم خاله جان! یکی از مداح ها می گفت روضه می خونیم یه عده که چندان ارادتی هم به اهل بیت ندارن میگن کشور شده عزاخانه، سال در دوازده ماه همش مداحی و غم و گریه و مصیبت برامون درست کردن، وقتی شاد می خونیم میگن این ها مداح نیستن والا به جای سینه زدن از این کارهای سبک نمی کردن گفتم خاله جان! اگر نمی خواهید بچه هاتون تن به شادی حرام بدهند آن ها رو از خنده ی حلال و شادی حلال محروم نکنید عبوس بودنِ برخی از پدر و مادرها ( به ویژه و به ویژه پدرها)و سختگیری های سخت و بیجا و ملال آوری که دارن، فرزندان شان را گمراه و متمرد و بی اعتنا و از خودشون دور میکنه مثل حاج حسنعلی که مرد مؤمن و اهل عبادت و مسجد و قابل احترامه ولی چون تند و عبوس و لجوج بود و فکر می کرد از همه ی رازهای پنهان و آشکار خلقت و قرآن فقط او آگاهی داره و می خواست بچه هاش مثل وی فکر کنند و هرچه را دوست دارد دوست بدارن همه ی ما شاهدیم که از بین 6 فرزندان خوبی که خدا به او داده حتی یک نفر هم با ایشان همراه نشد و آقا حسنعلی در خانه خودش تنهاست و احساس غربت میکنه
آره خاله جان! درست است که سن و سال شما بالاست و حرمتت واجبِ ولی گفته اند وارد شدن در مسائلی که انسان از آن علم ندارد وجاهت شرعی هم ندارد
پیغمبر اکرم (ص) در حدیث شریفی فرموده اند:از اظهار دانش در آنچه نمی دانی پرهیز کن تا از عذاب الهی در قیامت در امان باشی
بیا و خدا قوت و آفرین و احسنت بگو به مداحانی که هم هنر خنداندن دارند و هم گریاندن
نکند مانند حسودان باشی که حسادت را خداوند خوش ندارد
خاله جانم این بار حرف های مرا چرت و پرت ندانست و دعا کرد در حق همه ی کسانی که شادی را به دل ها عرضه و هدیه می کنند به ویژه مداحان و دست اندر کارانِ برنامه ی شادِ حسینیه معلی

نگاه خاله جان به برنامه حسینیه معلی (1)

خاله جانِ من که عمرش دراز باد 122 بهار را گذرانده چشم شیطون کور از لحاظ جسمی و روحی سالم است خاله جان دوازده پسر و 4 دختر دارد که هر کدام از هم بهتر می درخشند زمین های حاصلخیز و احشام و گله ی گوسفندش زبانزد است اما نمی دانم چرا گاهی چنان آه عمیقی از دل بر می کشد که اطرافیان از سوز آه او احساس سوختن می کنند همین دیروز این اتفاق رخ داد وقتی دلیل آه کشیدن خاله جان را پرسیدم گفت:من هزار یک غم دارم گفتم خاله جان! یکی از غم های مهم و آزار دهنده ای که داری بگو شاید کمکت کنیم؟خاله جان گفت: الآن سه روز است مرغ ما می رود خانه همسایه تخم می گذارد دانه از من فضله اش اینجا تخم مرغش اینجا و اونجا!
بعدش با تشر رو به من کرد و گفت: تو هر روز خز عبلات می نویسی و چرت و پرت تحویل مردم می دهی یک چیزی برای این هایی که با مسخره بازی دست می زنند و هورا می کشند و شادی می کنند بنویس و بگو این کارها خلاف اسلام است
اولش هر چی فکر کردم منظور خاله جانم را درک نکردم ولی رفته رفته از لابلای صحبت هاش متوجه شدم منظور خاله جان برنامه های شاد و مناسبتیِ حسینیه معلی است گفتم خاله جان این برنامه شاد و شادی بخش و فرحبخش مورد قبول علمای اعلام است و مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفته برنامه های شاد حسینیه معلی حد اقل برای ساعتی غم زدایی می کند و اثرات خوبی دارد چرا شما مدام به دنبال غم می گردی؟چرا برای دلت غم پیدا می کنی؟شما باید به این عزیزانی که شادی را به دل ها عرضه می کنند خدا قوت بگویی نه اینکه با وجود علمای اعلام فتوا دهی این کار خلاف اسلام است مگر تو از اسلام چه می دانی یا چقدر می دانی؟ من و شما باید در حد و اندازه و قواره عقل و دانش و علم مان سخن بگوییم و قضاوت را به اهلش واگذاریم...
ادامه دارد

آن یکی خر داشت پالانش نبود(3)

در دل هر رنج لذت هل بوَد
آدم بی صبر و تمامت خواه که می خواهد خیلی زود دنیا برایش به کام و به نام و به نان و مقام باشد نمی داند لذت ها زائیده رنج هستند مهندسی دنیا چنین است که همه ی خشت ها ردیف و بناها مستحکم و مکان ها صد در صد دلنشین نیستند مگر نه اینکه در دل هر سختی آسایشی است؟(اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْراً براستی که با سختی آسانی است.) فلسفه رنج و سختی نیز لذت است که پس ازرنج نصیبِ رنجدیده می شود مثلا" پس از کار سخت، استراحت کردن
پس از گرسنگی و تشنگی شدید، خوردن و آشامیدن
پس از درد، تسکین یافتن
پس از اسارت، آزادی
پس از خانه بدوشی و مستأجر بودن، صاحبخانه شدن
پس از رنج فراق، وصال
پس از جنگ،صلح
پس از تحملِ درد زایمان مادر، تولد فرزند و به بار نشستن و لذت وافر بردن
همانا پس از سختی آسایشی است
پس از محنت و رنج آرامشی است
زمین سختی های بیل کشاورز را تحمل می کند و سپس از آن گل ها و سبزه ها می روید
نروید هیچ تخمی تا نگندد
نه کاری برگشاید تا نبندد
همه ی خوبی ها و لذت ها میوه های صبر هستند صبر درختی است که اگر هم دیر به بار بنشیند سرانجام در دنیا و آخرت ثمر می دهد
کسی که می خواهد محبوب خلق و خالق باشد باید با صبر و بردباری دیگران را تحمل کند تا او را تحمل کنند هر گز همه چیز بی عیب و کامل و صد در صد بر وفق مراد نیست لطفا" نگاهی به خودمان بیندازیم تا...بگذریم!

آن یکی خر داشت پالانش نبود(2)

بی صبریِ بنده ی نا سپاس خدا
ناز پرورده ای که می خواهد همه چیز، آن طور که می خواهد پیش برود نمی تواند صبور باشد
نا شکیبا حتی کمترین درد و رنج و سختی را بر نمی تابد به عبارتی می خواهد دنیا تمام و کمال، به کامش باشد این خواسته ی بسیار خوبی است و در دعاها نیز خوبی های فراوان و کثیر را در خواست و التماس داریم ولی باید قبول کنیم که خالق، مخلوقش را در رنج و سختی آفریده است لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ براستى که ما انسان را در سختی و رنج و مشکل آفریدیم.
و این رنج و سختی برای پالایش و تصفیه و خالص و طاهر و مصفی شدن بنده اش می باشد
بر روی قاشق چایخوری نوشته بودند:
تیشه ها خوردم بسی فرهاد وار / تا رسیدم بر لب و دندان یار
میگه اگه می بینی اکنون نوازشگر لب و دندان یار شده ام بدان مثل فرهاد که برای رسیدن به شیرین آن همه تیشه زد من نیز تیشه ها خوردم کنایه از تحمل سختی هایی است که باید چون طلا و نقره برای تصفیه و مصفی و ارزشمند شدن، سختی های آتش گداخته شده را نحمل کرد
چرخ روزگار اینگونه می چرخدکه اگر امروز به نام و به کام و به مال و مقام است بی تردید فردا به دام خواهد بود و بر عکسش نیز صادق است آدمی هر کار کند و هر چه داشته باشد احساس کمبود می کند به قول حضرت مولوی:

آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می نامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست ...
ادامه دارد

آن یکی خر داشت پالانش نبود(1)

بی صبریِ بنده ی نا سپاس خدا
بعضی ها مدام به دنبال فراهم کردن ابزار و آلات ناراحت شدن هستند یعنی برای ناراضی بودن و نق زدن شان از زندگی و کار و معاش، ابزارها و بهانه های مختلفی دارند
می گفت: از کاری که دارم راضی نیستم یعنی از اول هم دلم با این کار نبود شغلش را که تغییر داد احساس راحتی می کرد ولی چند ماه که گذشت از ساعت کاری و رفت و آمدش اظهار ناراحتی می کرد
خوشبختانه وقتی ساعت کاری کارکنان رو تغییر دادن خیلی خوشحال شد ولی طولی نکشید که از همکاران جدیدش گله مند بود و به قول خودش از دست شان خون دل می خورد
دو سال بعد طبقه بندی مشاغل باعث شد ارتقاء پیدا کنه و با اشخاص دیگه ای همکار بشه که به قول خودش عالی شد ولی هنوز جوهر حکم جدید خشک نشده بود که از دستورهای پی در پیِ مدیرکل اظهار ناراحتی می کرد
مدیر کل یک سال بعد رفت و مدیر تازه واردی جانشین او شد اینجا بود که خوشحالی این بنده خدا مضاعف شد ولی گله هایش در باره نا کافی بودنِ حقوق جایگزین بهانه های قبلی شد
خدارو شکر مدیر جدید با ارتقاء شغلیِ مجدد ایشان موافقت کرد و حقوقش زیاد شد ما هم گفتیم الحمد و لله که میرزایی هیچ بهانه ای برای ناراحت بودن نداره اما دیری نپایید که بدتر از همیشه درهم و برهم بود وقتی دلیلش رو پرسیدیم گفت پُست جدید گر چه حقوقش مکفی و بالاست ولی استرس خاص خودشو داره
گفتم دوست عزیز! جنابعالی همیشه ابزارهای ناسپاسی و نا شکری را همراه خودت داری من هر گز شما رو قاتع و شاکر و راضی ندیدم در صوراتی که به قول حضرت مولانا
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(6)

پیشرفت بدون تغییر پَسرفت است
آنکه به قول خودش همه چیز دارد ولی چون اخلاق ندارد دایم در حالِ عقبگرد و پسرفت است
آنکه مردم سخنش و نوشته اش و پند و موعظه اش و حضورش را بر نمی تابند هرچند به ظاهر نکو گوید نه تنها پیشرفت نکرده که پسرفت کرده است
آنکه مال دارد ولی حال ندارد پیشرفت نکرده است
آنکه چون ثروت دارد دیگران را پند و موعظه میکند ولی پند و موعظه ی مشفقانه نزدیکترینش را نمی پذیرد ثروتش عامل پسروی او شده است
آنکه نمی داند و گمان می کند از همه بهتر می داند دچار وهم و خیال و پسروی است
کسی که اخلاق و ادب و نزاکت را زیر پا می گذارد هر گز پیشرفت نمی کند
امام خمینی:«گاهی وقتها گوینده در عین حالی که خوب می‌گوید، در عین حالی که خوب می‌نویسد، کتاب توحید هم می‌نویسد، کتاب اخلاق هم می‌نویسد، لکن همان نوشتن است و گفتن است و عرضه داشتن است، خودش از آن بیخبر است. بسیار مسائل است که گویندگان هر جا باید باشند می‌گویند، مسائل را طرح می‌کنند و خیلی هم خوب طرح می‌کنند. و خیلی هم خوب عرضه می‌کنند و دعوت خوب می‌کنند و موعظه خوب می‌کنند. لکن از باب اینکه خودشان ساخته نشده‌اند، می‌گویند و خودشان بیخبرند. چه بسا اشخاصی که کتاب اخلاق می‌نویسند و بسیار هم خوب می‌نویسند، و خودشان متَّصف به اخلاق حسنه نیستند. و چه بسا اشخاصی که توحید را خوب تدریس می‌کنند و خوب القا می‌کنند و خودشان بیخبرند. گوینده اگر خودش بیخبر شد، تأثیر در کلامش هم کم خواهد شد. گاهی یک انسانی در گفتار بسیار خوب است و بسیار جمیل صحبت می‌کند. در نوشتن هم بسیار خوب چیز می‌نویسد و خوب القا می‌کند، لکن خودِ نویسنده و خودِ گوینده و خودِ موعظه کننده را وقتی انسان می‌بیند، می‌بیند عملش آن‌طور نیست«

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(5)

آیا آدم بد تغییر پذیر است؟
پیشرفت در همه ی حوزه هایی که خدمت به خود و دیگران را رقم می زند نکوست ولی چه خوب است که پیش از هر نوع پیشرفتی به تغییر مثبت فکر کنیم که پیشرفتِ بدون تغییرِ مثبت و بدون اخلاق و ایمان و ادب بی پشتوانه است و شاید تیغ بران به دست زنگیِ مست باشد که بی شک برای خود و جامعه و کشور و همسایگان خطرساز و خطرناک است.
این حرف هم که می گویند روز بد خوب می شود ولی آدم بد خوب نمی شود حرف بی اساس و عوامانه است این نوع تفکر، رسالت پیامبران را که از جانب خداوند برای هدایت بشر آمده اند زیر سؤال می برد انسان همواره در امور دین و زندگی و خانواده و تربیت اولاد روابط زن و شوهر و کشور داری و تجارت و سیاست و اخلاق مداری نیازمند موعظه و راهنمایی است این وظیفه و امر مهم بر عهده ی پیامبران و امامان و علما و استادان و مربیان (والدین و معلمان) است که نوع بشر را ترغیب به خودشناسی و خداشناسی و نشان دادن راه راست و تغییر خوی حیوانی به انسانی می کنند نشانه های فراوانی داریم که انسان هایی با خلق و خوی بد با یک تلنگر چنان تغییر مثبتی در خود ایجاد کرده اند که بسیاری از اهل علم و معرفت و رهروان سیر و سلوک را پشت سر گذاشته اند هر کس باید برای تغییر خلق و خو و رفتار و کردارش از بدی به سوی خوبی،خودش گام اساسی بر دارد و تا نخواهد نمی شود انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتي) را تغيير نمي‏دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(4)

تغییر بهتر از پیشرفت
و خوبی بهتر از خوشی
و کمال بهتر از سعادت است
همه ی این واژه ها(پیشرفت و تغییر و خوبی و خوشی و سعادت و کمال ) خوب هستند ولی هر یک مراتبی دارند
در دعاها بیشتر به تغییر توجه داریم در دعای غریق که سفارش فراوان شده و بیشتر در قنوت می خوانیم: یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ ؛ از خداوند مهر گستر و تغییر دهنده قلب ها می خواهیم قلب مان را بر دین خودش ثابت و استوار گرداند
و در دعای اول سال نیز عرض می کنیم ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها ای مدبر شب و روز ای گرداننده سال و حالت ها بگردان حال ما را به نیکوترین حال
ملاحظه فرمودید که منظور از تغییر، قد و وزن و اندام انسان نیست که این ها به عنوان رشد ظاهری در گذر زمان اتفاق می افتند بلکه نگاه مان به تغییر درونی و تغییر اساسی اخلاق و رفتار خدا پسندانه است خیلی ها تغییر نمی کنند مثل کسی که سفرهای زیارتی فراوان دارد و از اخلاقیات می گوید و می نویسد ولی چون نتوانسته و یا نخواسته در کلام و نگاه و خدا باوری و مردم داری و رفتارش تغییر ایجاد کند خسر الدنیا والآخرة ذالک هوالخسران المبین است
یعنی در دنیا و آخرت زیانکار است و این زیان آشکار است.
آیا نگون بخت تز از چنین آدمی یافت می شود که نه دنیا را داشته باشد و نه آخرت را؟ ...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(3)

پیشرفت سعادت است و تغییر کمال
و اگر هر دو حاصل شود فوز عظیم است
به پیشرفت کشور خودمان و دیگر کشورها اشاره کردیم و در باره ی تفاوت زندگی مردم حال و گذشته نیز نوشتیم که این دو دوره قابل قیاس نیستند اما پرسشی مطرح شد که آیا مردم دنیا به میزان پیشرفتی که داشته اند تغییر مثبت و درونی هم داشته اند؟ فرق است بین پیشرفت و تغییر که اولی را به کمک این آن و یا رونق کسب و کار و یا هر چیز دیگر می توان کسب کرد و یا یک شبِ به آن(ثروت و قدرت) دست یافت ولی تغییر از آنجا که باید جوشش درون باشد چنین نیست پیشرفت در به دست آوردن است ولی تغییر شاید از دست دادن باشد
تزکیه نفس
می گویند از عارفی پرسیدند: از این همه دعا و مراقبه به درگاه خـداونـد، چه به دست آورده‌ای؟
عارف گفت: هیچ! اما بعضی چیز‌ها را از دست داده‌ام مانند خـشـم، نگرانی،اضطراب، افسردگی، ترس از مرگ و پیری، احساس عدم امنیت ، حرص و طمع، یأس و نومیدی، حب دنیا و دنیا پرستی،حس انتقامجویی ، سخن سازی و خبر سازی،غرور و تکبر و...
نباید دلخوش به دست آوردن ها باشیم که گاهی از دست دادن ها نیز می توانند دل انگیز و راهگشا باشند آنهم برای رسیدن به کمالات و فضیلت ها و شایستگی هایی که به عنوان انسان شایستگی اش را داریم
با همین نگاه است که اگر کاری وفق مرادمان نشد و یا بارمان به مقصد نرسید می گوییم: آنچه دلم خواست نه آن شد آنچه خدا خواست همان شد...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(2)

پیشرفت کشاورزان در کاشت و برداشت محصول
پیشرفت مردم در سهل شدن امور زندگی
پیشرفت در سفرها و ارتباط و ساخت نرم افزار و سخت افزار و جنگ افزار و...
هم اکنون که آماده نوشتن شدم از زندگی سختِ کشاورزانِ بهمن آباد در چند دهه پیش یادم آمد که در هوای داغ کویر و دهان و زبان روزه، 16 ساعت ساقه های گندم و جو را درو و خرمن می کردند و از اینکه لقمه حلال بر سفره می گذاشتند خشنود و شاکر بودند روحشان شاد
و امروز در دنیایی که همه چیزش صنعتی شده کشت و کار و برداشت محصول با ابزار و تراکتور انجام می شود حتی خرمن کوبی هم به تاریخ پیوسته است
از اوضاع کنونی کشور خودمان و دیگر کشورهای همسایه هم گفتیم که به قول مَثَلِ رایجِ ما دهاتی ها کسانی که نانِ شب شان را نداشتند اکنون به نوایی رسیده اند الهی شکر
تغییر مثبت در حوزه علم و عمل و...
بی شک زندگی مردم در این روزگار با زندگی پدران شان قابل قیاس نیست و به هر بخش از زندگی ها که نگاه کنیم نشانه ی پیشرفت بدیهی است ولی بحث اصلی ما در این نوشته تنها تعریف از داشته ها نیست بلکه نگاهمان به تغییر است یعنی دنیایی که کهکشان ها را در می نوَردَد و این همه ابزار ارتباط می سازد و مدام به پیشرفت خود می نازد آیا خودش هم تغییر کرده؟انسان یا بشر اگر پیشرفت کند ولی تغییر مثبت و درونی نکند سودی از پیشرفت و معنای زندگی اش نبرده و شاید به جای طلا بلا یافته باشد ولی نداند...
ادامه دارد

کدام بهتر است پیشرفت یا تغییر؟(1)

و یادی از مرحوم مغفور حاج عباس حسن
آیا انسان به میزان پیشرفتی که داشته تغییر هم کرده است؟
پیشرفت در لغت به معنی پیش رفتن ، جلو رفتن ، ترقی کردن و رشد تدریجی است
ذات انسان از پیشرفت استقبال می کند و از پسرفت و عقبگرد گریزان است به همین دلیل مدام تلاش می کند در امور مالی و آگاهی و علم و هنر و در جنبه ی تربیت و انسانیت پیشرفت داشته باشد و به عبارتی امروزش نسبت به دیروزش بهتر باشد
پیشرفت شعاری بیشتر مربوط به دولت هاست که هر کشوری پیشرفت های خودش را به رخ دیگر کشورهای همسایه و دور دست می کشد. این حرکت نیز حکایت از تمایل رو به جلو رفتن دنیاست
دنیا در حال پیشرفت است؛
اگر قطار پیشرفت کشور خودمان و حتی همسایه ها را در نظر بگیرید می بینید که چقدر نسبت به گذشته رشد قابل ملاحظه داشته اند حتی روستاها نیز پیشرفت کرده اند و همچنان رو به جلو هستند برای اثبات این موضوع تاختی به بهمن آباد می رویم و خیلی زود بر می گردیم؛
کشاورزان بهمن آباد در گذشته تنها محصول شان گندم و جو و زیره و پنبه بود تا این که مرحوم مغفور حاج عباس حسن بخشی از زمین هایش را یونجه و به قول مردم خراسان جنوبی سبست، کاشت یونجه محصولی بود که کشاورزان از چگونگی کاشت و برداشت آن بی خبر بودند و اکنون عمده در آمدشان از فلفل و خاکشیر و شِوید و ...است چیزهایی که حتی تصورش را هم نمی کردند...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 10)

نام نیکو گر بماند زادمی
بِه کزو ماند سَرای زرنگار
در غفلتِ آدمی دورانِ کودکی و نوجوانی و جوانی و پیری با شتاب می گذرند و انسان این موجود ضعیفی که خود را قوی می پنداشت و گمان داشت گشاینده ی گره هاست اکنون در واپسین روزهای زندگی به ضعف خود پی برده و می فهمد نه تنهاگره گشا نبود بلکه نمی تواند راه نجاتی برای رهاییِ خود از چنگال مرگ پیدا کند لحظه به لحظه آثار مرگ خودنمایی می کند و او حسرت روزهایی را می خورَد که راه را بیراه رفته است به ویژه وقتی می بیند اندوخته ها و دستاوردهایش بی خریدار مانده و می رود بی آنکه نامش به نیکی برند
خواب غفلت سنگین ترین خواب است و تنها در سراشیبی مرگ است که می فهمد بارش کج بوده و به مقصد نرسیده و درک می کند نه مال آید به کار او نه فرزند و عیال او...
آری آدمی به دنبال نام نیک است ولی شوربختانه راه را به خطا می روند و دچار خسران می شوند(إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ بدترین خسران از مایه ضرر کردن است به قول استاد وای بر تاجری که نه از سود که از مایه ضرر کند)
کسی از مایه ضرر می کندکه داشته هایش را خرج نام دنیا خواهی اش می کند
کسی دچار خسران می شود که داشته هایش را خرج کرد برای بدست آوردن عنوان هایی که حتی تا لب گور هم همراهی نمی کنند تازه متوجه می شود ارزش آن همه ارث و میراث و من من ها و اظهار قدرت و شوکتِ دنیایی اش کمتر است از یک خشت برج ها و خنه کِل (خانه های کوچک) صحرای بهمن آباد که به نیت خالصانه و خیر خواهی و برای در امان بودن مردم از شر دشمن و سرما و گرما ساخته اند .

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 9)

فکر و نیت و عمل
باید از اضلاع مثلث فکر و نیت و عمل مراقبت کرد تا آفت نگیرند بدترین آفت ریا و ریب است بی شک مراقبت کننده ای که نتیجه عملش رضایت خدا باشد مخلص است امیرالمومنین علیه السلام می فرماید «خوشابه حال کسی که عمل و علمش، حب و بغضش، اخذ و ترکش، کلام و سکوتش، فعل و قولش فقط برای خدا باشد» و این معنای واقعی اخلاص است.
کار مخلصانه در دنیا و آخرت بی جواب نمی ماند
حکایت پند آموز؛
ملاهاشم قزوینی رحمت الله علیه نقل کرده که در زمان طلبگی در دوره ای خیلی به عسر و حرج افتادم و دو سه روز گرسنه ماندم، شنیدم یکی از تجار قرار است شتری را برای توزیع بین فقرا قربانی کند. من هم رفتم و پس از ساعت ها در صف ایستادن تکه ای گوشت گرفتم و به سمت مدرسه راهی شدم. در راه دیدم کنار کوچه خانمی با دو فرزندش از شدت گرسنگی افتاده اند، این صحنه را که دیدم یاد ضرب المثل «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» افتادم، به خودم نهیب زدم که این وسوسه شیطان است. به سرعت به مدرسه رفتم و غذایی درست کردم و برای این خانم و دو فرزندش آوردم. شب با گرسنگی خوابیدم و آن شب خیلی بر من سخت گذشت. هنگام صبح دیدم در مدرسه را می زنند. در را باز کردم دیدم پشت درب مدرسه چندین نان گرم گذاشته اند، ولی کسی آنجا نبود. بعد ندایی شنیدم که می گفت هاشم! ما از شما غافل نیستیم و تو را فراموش نکرده ایم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار( 8)

انسان در طلب و تمنای نیکنامی است
تاریخ از پادشاهان و گردن کشان به نکبت و از علما و شهدا و مظلومان و خدا جویان و خادمان و مصلحان، در حیات و ممات شان همواره به نیکی یاد می کند و چه زشت است که آیندگان زشتی هایمان و خلق و خوی بدمان و رفتار و کردار نا پسندمان را شماره کنند و بدتر اینکه خدای نکرده حضرت عزرائیل علیه السلام را در حال فکر و نیتِ بد ملاقات کنیم و از دنیا برویم
که فکر و نیت و عمل در سازندگی و خراب و مخروبه شدن انسان نقش اصلی را دارند
بدیهی است اکثرِ آدم ها می دانند نام نیکی گر بماند زادمی / به کزو ماند سرای زرنگار
با این نگاه،هرکس در خور ظرفیتی که دارد در پیِ نام نیک در دنیا و آخرت است این آرزو تنها مربوط به آدم های معمولی نیست که امامان و انبیای الهی نیز چنین آرزویی داشته اند (حضرت ابراهیم در یکی از دعاهایشان می فرماید «واجعل لی لسان صدق فی الاخرین» خدایا یاد نیک مرا در ذهن آیندگان انداز)
و حضرت فردوسی نیز می فرماید:
جهان يادگــــار است و ما رفتني
به گيتي نمـــــاند به جز مردمي
به نام نكو گر به ميــــرم رواست
مرا نام بايد كه تن مرگ راست
چنين گفت كامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بـــدو شادكام
به یاد دارم یکی از دعاهای مردم قدیم بهمن آباد بود که می گفتند: خدا یا ما را دشمن شاد نکنی یعنی ما را به بلایی گرفتار نکنی که دشمنان مان از مبتلا شدن و گرفتار شدن مان شاد شوند و جناب فردوسی نیز می فرمایند:
چنين گفت كامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بـــدو شادكام
به زبان ساده یعنی اگر امروز به خوشنامی بمیرم بهتر است که با عمر دراز ولی با بدنامی و آلزایمر و پیر نوبتی و از پا افتادگی و خوار و ذلیل شدن بمیرم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(7)

انسان همواره در پیِ نام نیک بوده و هست
عوامل مختلفی در ماندگاری نام انسان و شریف بودنش دخالت دارند
این همه تأکید بر وقف و صدقه ی جاریه و استقبال هایی که صورت می گیرد برای جاوانگی نام و یاد است صدقه جاریه به معنای صدقه پیوسته و مستمر می باشد مانند حساب بانکی که مدام به آن حساب،سود واریز می شود
پیامبر (ص) می‌فرمایند: «هنگامی که انسان مؤمن از این دنیا می‌رود، تمامی اعمال او قطع می‌شود؛ به جز سه عمل: صدقهٔ جاریه، علمی که از خود به یادگار گذاشته است(علم،حیات و صدقه جاریه است از این رو عالم هر گز نمی میرد ) و فرزند صالحی که برایش دعا می‌کند.»
همه ی این ها و آنچه در پی خواهد آمد برای این است که انسان می داند پس از مرگ پرونده اش باز است و باید در سرای ابدی پاسخگوی اعمالی باشد که در مدت کوتاه عمر خود انجام داده است
بارها خوانده اید و شنیده اید «شش خصلت است‌که پس از مرگ مؤمن به مؤمن نفع می‏‌رساند:
فرزند صالحی که برایش طلب آمرزش کند
و قرآنی که از روی آن خوانده می‏‌شود
و چاهی که حفر می‌‏کند
و درختی که غرس می‏‌کند
و صدقه‏‌ آبی که جاری و مستمر می‌‏سازد
و سنت خوبی که پس از وی از او پیروی شود» مانند وقف کردن زمین برای مدرسه و خوابگاه و مراکز بهاشتی و کتابخانه و....
هر کدام از اعمال و موقوفات یادگارهایی هستند که قرار است برای رضای خدا و ماندگاری نام و یاد انسان باشد به قول حضرت سعدی:
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
و به قول حضرت فردوسی؛
ز نامست تا جــــــــاودان زنده مَرد
كه مرده شود كالبــد زير گرد
همي نام جاويد بايد نه كـــام
بينداز كــام و بر افراز نام
کام ها و لذت ها همه آنی و فانی و زود گذرند از این رو انسانِ عاقل در پی جاودانگی نام است و از عنوان های عاریتی و اعتباری اجتناب می کند...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(6)

همراه با حضرت فردوسی
نام و ننگ
بقای انسان در نیک نامی و فنای او در ننگ نامی است
انسان دوست دارد در طول و عرض زندگی و پس از مرگش از او به نیکی یاد کنند اما گاه در انتخاب راه در می ماند از این رو به کارهای سطحی و ریب و ریا روی می آورد شاید نمی داندهزینه بیجا نتوانسته و نمی تواند در ماندگاری نام نقش داشته باشد مگر آنکه به نیت خالص و برای رضای حق به صدقات جاریه روی آورد(«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد...)
از نظر حضرت فردوسی نیز دست یافتن به نام نیک که از منزلت والایی بر خوردار است باید به دور از گناه باشد
فردوسی می گوید در اين جهان زود گذر زيست و زندگي ما زود سپري مي‌شود ما از از خاك بر آمده ایم و سرانجام به خاك فرو خواهيم شد اگر دژ آهنين هم باشيم باز چرخ روزگار ما را فرسوده و نابود مي كند .
سپهر بلند ار كشد زين تو
سر انجام خشت است بالين تو
اگر باره ی آهنينــــــی بپای
سپهرت بسايد نمــانی به جای
هر چه جلوتر می رویم می بینیم آنچه از ما به جای می ماند نام نیک و بد است و انسان، پیوسته کارهایی انجام می دهد که نام و یادش ماندگار شود ولی گاه غفلت می کند و نمی داند نام از راه کسب مال و ریخت و پاش های ظاهر سازی باقی نمی ماند بدتر اینکه نمی داند کسی که مال اندوزد و علم نیاموزد و یا خدمتِ صادقانه نکند خیلی زود نام و یادش فراموش می شود و آنکه علم می آموزد و می آموزاند و خدمات ماندگار و خدا پسندانه می کند همچون چشمه ای جوشان می جوشد و خیر می رساند
انسان به همان میزان که دوست دارد نامش به نیکی برند از ننگ نامی دوری می گزیند به قول حضرت فردوسی:
مرا سر نهان گر شود زير سنگ
از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر به ميــرم رواست
مرا نام بايد كه تن مرگ راست
همــان مرگ بهتر به نام بلند
از اين زيستن پر هراس و گزند
حضرت فردوسی بارها تأکید می کنند مرگِ با نیک نامی و سر بلندی و آبرومندی بهتر از زندگی ننگین است...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(5)

شهرت اعتباری و شهرت خدایی
و یک خاطره جالب در تحسین علم
در جامعه ای زندگی می کنیم که برخی برای به شهرت رسیدن دست به هر کاری می زنند در رأس آن ها لوطی ها و بند بازان قدیم و بازیگران امروز هستند عطش شهرت طلبی و مشهور شدن گاهی اوقات آن ها را به بی راهه می برد که بی شک آبرو ریزی آن ها را در خبرها شنیده اید و خوانده اید همه ی این شهرت های غیر واقعی زودگذرند و تاریخ انقضای آن ها تا وقتی است که به اصطلاح برِ رو (زیباییِ ظاهری)داشته باشند این برِ رو هرگز آبرو نمی آورد ولی آدم ها بزرگ و اثر گزار چنین نیستند
یک خاطره خواندنی؛
چند سال پیش تلویزیون برنامه ی همایش بزرگی را پخش کرد که صاحب نظران و عالمان و متخخصان و صاحب منصبان و سرمایه داران و مالکان شرکت های بزرگ حضور داشتند در حالی که یکی از صاحب نظران فلسفه در حال سخنرانی بود پیر مردی عصا زنان وارد سالن شد حاضرینِ در سالن که حضرت استاد را می شناختند به محض مشاهده ایشان همگی به احترامش بر خاستند و همراه با سخنران دقایقی طولانی برای راد مرد دست زدند و ایشان را تحسین ویژه کردند که گفته شدعمر خود را صرف خدمت صادقانه و به سامان رساندن چندین نسل جوان در دانشگاه کرده و یادگار و اثرهای ماندگار بر جا گذاشته است بنده هم که هیچ شناختی از حضرت شان نداشتم از آن همه شور و هیجان به وجد آمدم و اشک شوق ریختم و به احترام چنین اعجوبه ای بر خاستم به ویژه وقتی دیدم جنابِ سخنران که خود اهل علم و از نویسندگانِ بنام بود از پله کان پایین آمد و بر دست استاد بوسه زد
باور می کنید این عمل یعنی بوسه زدن بر دست استاد برای برخی چندان هم آسان نیست؟هیچ می دانید بعضی ها هر گز نمی توانند از اثر کسی تعریف و حتی تأییدش کنند ولی شوربختانه در تخریب پیشتازند؟به نظر من آن ها که به راحتی از علم و هنر و خوبی های دیگری تعریف می کنند و خود را پایین می آورند انسان های خیر خواه و غیر حسودند و دل های بزرگ و سالم دارند کاش چنین بودم...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(4)

تاریخ بخوانیم
نگاهی به شهرتِ خدایی حضرت علامه امینی
شهرت ها و عنوان های اعتباری و غیر واقعی را هر کدام از ما تجربه کرده ایم عنوان های خیالی و زود گذر تا وقتی با ما هستند که در مؤسسه ای شاغل هستیم وقتی اخراج یا بازنشسته می شویم بالا دستان و زیر دستانِ بله قربان گو ارزش چندانی برایمان قائل نمی شوند دلیلش همان اعتباری بودن عنوانی بود که با پایان مدیریت یا خدمت ، اعتبارش از بین رفت اما در این میان عالم و استاد و خدمتگزاران و اثر گزارانِ مثبت جایگاه خاص خود را دارند به ویژه عالمانِ عاملِ علم مفید که اثری از خود باقی گذاشته باشند هم اکنون و بدون برنامه قبلی یاد مناظره ها و اثر بی بدیلِ حضرت علامه عبدالحسین امینی افتادم که در اثباتِ ولایت بلافصل علی علیه السلام بعد از پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و اثبات مذهب شیعه کتاب 20 جلدی الغدیر را نوشته است منظور ما کار یادگار علامه امینی رحمت الله علیه و ماندگاری نام و اثر ایشان تا ابد است حال این پرسش دگر بار مطرح می شود که چه کسی علامه را بزرگ کرد و نامش را به نکویی بر سرِ ربان ها انداخت؟دلار و ریال و سکه و طلا و ملک و کاخ و ..یا علم و دانش و ایمان و عبادت بسیار زیاد و تقوا و زهد و ساده زیستی ایشان که از ویژگی‌های علامه امینی بوده است؟ لازم به یاد آوری است حضرت علامه امینی تا آخر عمر خانه شخصی در نجف نداشت و در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کردند.
چون کتاب الغدیر به گفته بزرگان، بزرگ و با عظمت است به کار بزرگ دیگر ایشان که تأسیس کتابخانه عمومی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نجف اشرف است اشاره نکردیم ...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(3)

و یادی از حضرت آیت الله قاضی رحمت الله علیه
کار ماندگار است که نام را ماندگار می کند هر کار بزرگی موافقین و مخالفین بزرگ هم دارد کسی که می خواهد از گزند بد خواهان در امان باشد بهتر است کنج عزلت گزیند آسه برود و آسه بیاید تا گربه شاخش نزند
مگر می شود انسان کار و مسؤلیت بزرگی را شروع کند و انتقاد و آه آه نشنود؟ بزرگانی که بزرگ مانده اند سنگ های تهمت خورده اند و در برابر حرف و نیش بد خواهان صبر کرده اند شرح حال آیت الله سید علی قاضی طباطبایی تبریزی را همه ی ما به عنوان مجتهد، فقیه، حکیم و عارف شیعه می شناسیم نقل می کنند ایشان همسری داشت بسیار بد اخلاق که حتی در جمع به آیت الله یعنی شوهرش نا سزا می گفت و فحاشی می کرد ولی حضرت آیت الله می خندیدند روزی اطرافیان از حضرتش می پرسند آیا این فحش ها شما را ناراحت نمی کند؟ ایشان می فرمایند صبر بر شنیدن این فحش ها مرا به اینجا رسانده است همچنین فرمودند اگر مشکلی داشتید و به مشکل دیگری برخورد کردید خیلی خودتان را نبازید! چرا؟ به جهت این که ممکن است همان مشکل، مشکل گشایت باشد.
هم اکنون و در یک لحظه به اخلاق و فتار و بی صبری خودمان در برابر همسرمان و مخالفین مان فکر کنیم تا ببینیم تفاوت ره از کجا تا به کجاست.
این را نیز اضافه کنم که حضرت آیت الله قاضی در طول عمرشان مورد بی مهری عوام و خواص و حتی برخی از روحانیون قرار گرفتند بدتر اینکه در تشییع جنازه این مرد خدا رفتارهای نا بخردانه ای شده که از ذکر آن معذورم.
سرانجام خداوند مطابق ظرفیت وجودیِ بالا و صبر و تقوایی که داشتند مزدشان را دادند و شهره ی آفاق شدند
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(2)

تاریخ بخوانیم
نقبی به خرابه های بهمن آباد
تاریخ جدای از عبرت آموز بودنش کلاس درس هم هست برای شرکت در چنین کلاسی لازم نیست وجهی بپردازیم کافی است تفکر کنیم و یا به بهمن آباد که می رویم حد اقل نیم ساعت در خلوت و تنهایی و یا با اهل دل در ویرانه های بر جا مانده ی معروف به خرابه ها قدم بزنیم البته با این باور که دیوارهای به ظاهر ساده ای که چون سرو ایستاده اند هزاران حرف های نگفته و رازهای نهفته دارند آیا این خانه های سقف فرو ریخته و به تاریخ پیوسته ی بی مالک و صاحب عبرت آموز نیستند؟ چه خوب است در حالی که نگاهت را پر می کنی از آن همه عبرت آموزی این پرسش را از خود داشته باشی که چه کسی خاک و گل این خانه ها و دیوارها را آماده کرد؟کارگران و بناها و معمارانِ زبر دست و بالا دست و فرودست کی بودند و کجا رفتند و کجا هستند؟بی شک در میان اینان سرمایه داران بزرگی بوده اند که هیچ نام و نشانی از آن ها نیست
نگوییم که این خرابه ها مربوط به سال های سال است چرا که خدمتگزارانِ به بشریت و هدایت گران و دلسوزان و صاحبان اثر و هنر و شهدا نام و یادشان ماندگار می ماند خیلی ها را می شناسیم که گرچه دست شان از مال دنیا کوتاه بوده و معاش و زندگی شان به سختی می گذشته ولی نام و عمل نیک شان ماندگار مانده است آیا مال و اموال حضرت فردوسی نام و یادش را ماندگار کرد یا علم و دانش و اثر او؟ (شاهنامه)...
ادامه دارد

کارهای یادگار و نام های ماندگار(1)

با یادی از علامه بهمن آبادی
انسان با مال و مقام عاریتی و بی معرفتی ماندگار نمی ماند
معروفیت اگر به معرفت گره بخورد ماندگار می شود تمام کسانی که در پی معروف شدن و به شهرت رسیدن بوده اند در گذر زمان فراموش شده اند
عالم اگر به واقع در پی علم باشد و علم خود را نشر دهد و در تربیت شاگردانش بکوشد اگر هم نخواهد خداوند او را به مردم نشان می دهد و مشهورش می کند
عالِم می تواند عالَمِ در خواب رفته را بیدار کند
عالم همان داناست که در مقابلش جاهل قرار دارد هر عالمی که در طول تاریخ حرف حق گفت بی تردید یک جاهل قَدَر و صاحب نفوذ او را به سُخره گرفت فرقی نمی کند این عالمان از تیره پیامبران باشند یا در رده های پایین تر همگی مورد تمسخر جاهلان قرار می گرفتند اکنون و در گذر زمان شاهدیم از ستمگران و جاهلان یا نام برده نمی شود و یا به نکبت و به عنوان قوم ستمگر یاد می شوند در همین بهمن آباد خودمان هزاران قبر بی هویت وجود دارد که خود و وارثانشان فراموش شده اند اما دو امام زاده همچون ستاره ای می درخشند و به این همه زائر نور و آرامش می دهند مثال نزدیک تر مان می تواند علامه ی بهمن آبادی باشد که پس از این همه سال بانیان خیر پیدا شدند سنگ مزار ایشان را با عزت و احترام تزئین و مرمت کردند کمتر کسی است که هر شب جمعه دستی بر سنگ مزارش نگذارد و برایش فاتحه ای نخواند آیا ایشان سرمایه دار بزرگ بهمن آباد بود؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟9)

دیدار با حاج آقا زرگر مردی از تبار خوبان
در شماره ی قبل اشاره شد که حاج آقا زرگر عیارهای طلا را برایم توضیح دادند و گفتند عیار طلا با محک بدست می آید به عنوان مثال؛ گفتند به جز طلای 24 عیار، بقیه عیارهایی که می شناسیم ناخالصی دارند و طلای وجودی انسان نیز چنین است
ایشان در رابطه با این پرسش که ما چطور آدمی هستیم گفتند: انسان نیز تا محک نخورَد عیارش معلوم نمی شود
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد
حال باید ببینیم سنگ محک شناخت ایمان و عمل آدمی چیست .
منظور از اینکه می گوییم ما چهارده معصوم علیهم السلام داریم یعنی این شخصیت های والا مقام عیارشان عاری از نا خالصی است به همین دلیل گفته اند هر کس می تواند طلای وجودی خود را با عیارهای ناب چهارده معصوم علیهم السلام محک بزند و ببیند چقدر توانسته با آنان همراه شود
البته هر کسی از نیت ها و درونِ خویش و از کرده ها و نکرده هایش و از گذشته روشن و تاریکش کاملا" آگاه است و می داند عیار طلای وجودی اش بی ارزش یا ارزشمند است ولی با این حال چون از عیار پایینِ طلای وجودی خودش راضی نیست تلاش دارد برای کسب اعتبار اجتماعی خود را با عیار بالا یعنی مؤمن و متقی و درستگار و حلال خور معرفی کند ولی آب کجا و سراب کجا؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(8)

دیدار با حاج آقا زرگر مردی از تبار خوبان
از گفتگو با افراد صالح و سالم و مؤمن نکته هایی آموخته ام که هر گز در کتاب ها ندیده ام و نخوانده ام گاه کسانی در سر راهم قرار می گیرند که گویی مأموریت دارند نکته ای را به بنده تفهمیم کنند مانند حاج آقای زرگر که در حوزه زر و طلا فعالیت دارند و به قول خودش جد اندر جدشان زرگر و طلا ساز بوده اند حاج آقا زرگر مرد با سواد و دنیا دیده ای است بنده هم گفتگو با ایشان را غنیمت شمردم گفتنی ها را گفتم حتی اشعار و نوشته هایم را تقدیم شان کردم و نظرشان را در باره ی همین موضوع (ما چطور آدمی هستیم) جویا شدم
حاج آقا بدون اینکه کلام مرا قطع کند به حرف هایم گوش داد من هم با همان زبان طنز همیشگی گفتم حاج آقا زرگر نوبتی هم گر که باشد نوبت حرف شماست
حاج آقای خوش مشرب و با سواد گفت: تخصص من در طلاشناسی معنی پیدا میکند طلا عیار های مختلفی دارد بالاترین عیار طلا 24 است به این معنا که 24 نخود آن طلاست و ناخالصی در آن وجود ندارد
وقتی می گوییم طلای 18 عیار یعنی فقط 18 نخود طلا دارد و 6 نخود مس و ناخالصی دارد اما من به عنوان طلاشناس بدون محک زدن نمی توانم عیار طلاها را مشخص کنم پس نا گزیرم با استفاده از سنگ محک، عیار طلا را به مشتری بگویم سنگ محک به ما می گوید این چیزی که دست شماست مس یا تقلبی و یا طلای ناب است.حال باید دید محک انسان چیست؟...
ادامه دارد

ما چطور آدمی هستیم؟(7)

هر کسی خودش را بهتر می شناسد
هر کسی خودش خوب می داند چطور آدمی بوده و هست
هر کس خوب می داند چه رذائل و چه فضائل اخلاقی در وجودش دارد
هر کسی از حال و گذشته ی خودش خبر دارد
هر کس می تواند برای خودش قاضی باشد و قضاوت کند حرف هایی را که نباید می گفت
سخنی که باید می گفت
و از سکوت بیجا و گفتن بیجا
همه ی این گفتن ها و رفتن ها و سکوت ها و فریادها و...اگر در مسیر عبد و برای خدا باشد دارای حسنات و برکات است ولی اگر برای رسیدن به عنوان های دنیایی و القاب های دهن پر کن و رسیدن به جایگاهِ ویژه باشد برای هر کدامش در موقف ها و روز زنگِ حساب در می مانیم
القاب هایی که ما در پیِ آن هستیم در یک لحظه از بین می روند و نام و عنوان مان از جناب و دکتر و مهندس و سر تیپ و وزیر و وکیل و ...به میت ارتقاء می یابد و تازه پس از این همه ادعای دانستن و فهمیدن، داخل قبر به ما تلقین می دهند اسْمَعْ افْهَمْ یا ...گوش کن بفهم ...
و جالب است که در پایان به میت می گویند: ‌ای فلانی آیا فهمیدی؟ میت می گوید آری فهمیدم...
می گویند در روستایی کسی مرده بود مردم از ده بالا ملایی نا شناس آوردند تا مرده را تلقین دهد ملا تا گفت اسمع افهم ...مردی از بین جمعیت بر خاست و خودش را به ملا رساند و گفت: آقای ملا خودت رو خسته نکن من و این خدا بیامرز شصت سال همسایه بودیم ایشان حرف یومیه و عادی رو نمی فهمید اسمع افهم می فهمد؟اجازه بده قبر رو پر کنیم برویم پیِ کار و زندگی مان!...
ادامه دارد