یاد بادا ماه مهر و مدرسه

نام و بوی مهر دلم را شاد کرد
همچو مرغی از قفس آزاد کرد

ماه مهر و ماه شادی و سرور
ماه عشق و عاشقی و علم و نور

ماه مهر آمد دلم پرواز کرد
راز چند ده ساله را ابراز کرد

باز میل شــــاعـــــری کـــرده دلــم
یـــاد وقـــت کـــودکــی کـــــرده دلـــم

یاد آن روزی کــــه رفــتـم مــــدرســه
فـارغ از درس و حـسـاب و هـنـدسـه

یــــاد صـبحگـاهـی و قــــــرآن و دعــــا
یـــاد مــیــز و نـیـمـکت و تـخـته سـیا

یــــاد دوسـتـی هـــای خــوب بچه ها
یـــاد درس آب و «آی» بـــــی کـــــلا

درس اول گـــفـت اســـــتــادم «الف»
داد یـــک ســرمشق از حـرف «الف»

یــــاد آن درسـی کــه گـفت آمــوزگـار
مــانـــده در ذهـنم هــمیشه یــادگار

یــــاد آن روزی کـــه بـــر تـخته سـیـاه
مـــشـق مـــان دادند «آی» بـــا کــلاه

آن کـُـــلـَـه روز دگـــر بـــرداشـــتـنـد
نـــام او را بــــی کــــلا بــگـذاشـتـنـد

در شگفت مـاندم که راز کار چیست
ریـــشـه و معنای این افـکـار کیست؟

پـیش چـشم مـا سـری شـد بی کلاه
یــــک ســـر دیـگـر چــرا شــد بـا کلاه؟

یــک کـسی آن جــا کُـلَه بــردار بــود
دیــــگــری آن جــــا کـُـلـَه بـگـذار بـــود

در دلـم گـفتم که این نا داوری اسـت
راز ایــــن بــــردار و آن بـگـذار چـیست

بــعــدهـا، وقــتـی شدم مـرد و جوان
مـــعـنی آن «آ» بـــرایــم شــد عـیـان

چــــون کــه می دیدم نهان و آشکار
مــال ایـن و آن خورند بی ننگ و عار

آن کـــــه بـــردارد کــلاه مـــــردمـــــان
مــی خــورد مـــال یتیمان بی گــمان

رزق هـــر مخـلوق، در نــزد خـداست
قــطـع روزی کــــار زشـت و نـارواست

مــال مـظلومــان بــه نـاحق می برند
هــمچــو زالو خون مردم می مَـکـَند

آن کـــه بـیت الـمـال غــارت مـی کند
در زمـــیـن، شَــّـر و خــباثت مـی کند

قــــاضـی عـــادل بـود ایـن جـا بـه کـار
تــــا بَــرَد ایــن مــفـسدین بــالای دار

رشــــوه گـیـران یک به یک زنـدان کند
از مــنـاصـب عزل و بی سامان کـند

گــــر شـــــود حـــق و عــدالــت بـرقـرار
مـــفـسدان زنـــدان رونـــد یـا روی دار

باز مـــی گــــــردم بــــه یــــاد کــودکـی
لـــحــظـه هــای بــا صــفـای زنـدگی

قـــــلــب هــایـــی داشــتیم مــثـل بلور
بـــود از هــــر کــیـنه و کـیدی به دور

روزهــــــا رفــتـنـد یــا مـــا رفـــتــه ایـم؟
خـــسته انـد ایام یا ما خسته ایم؟

یاد جمع ســر خـــــوش مــــا بــچــه ها
خـــاک بــازی کـردن انـدر کـوچه ها

یاد بادا نام آن آموزگار
کو مرا آموخت رسم روزگار

یاد بادا جمع خوب دوستان
کو همه بودند چو گل در بوستان

یاد بادا درس خواندن در سویز
وانهمه دوستان نیکو و عزیز

یاد روزهایی که در بهمن آباد
درس می خواندیم عصر و بامداد

نام نیکوی معلم یاد باد
جانش از هر غصه ای آزاد باد

هـــرچـــه بــودی، کودکی یادت به خـیر
روزهای سـرخوشی، یـادت به خیر

قاسم هر بار گفت آیِ با کلا
یاد کرد از هر سری شد بی کلا

داشتن آرزو خوب است یا...؟(3)

آرزوهای دست یافتنی و دست نیافتنی
برخی در فراق آرزوهای بسیار بزرگ و دست نیافتنی دق می کنند و برخی هم از بی آرزویی و اینکه چیزی را آرزو نمی کنند می میرند
بی آرزو بودن یعنی بی انگیزه بودن و مرگ تدریجی و بی تحرک بودن
بدیهی است همانگونه که چرخ های زندگی در جنبه های مادی و معنوی با داشتن انگیزه و آرزو به چرخش در می آید داشتنِ آرزوهای دست نیافتنی و دور و دراز نیز می تواند عامل نابسامانی فکری و جسمی و روحی و باعث کوتاهی عمر انسان باشد دامنه ی آرزوها هر چقدر بیشتر و دست نیافتنی تر باشد غم و اندوهِ نرسیدنِ به آن ها بیشتر و عمیق تر و کشنده تر است
هیچکس مخالف داشتنِ آرزو نیست بر عکس همه یکدیگر را ترغیب به داشتنِ امید و آرزو می کنند نداشتن آرزو یعنی پژمردگی و ملال و افسردگی و از درون خالی و تهی شدن در حدیث معروف پیامبر اعظم(ص) می فرماید: امید و آرزو رحمت برای امت من است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادری فرزندش را شیر نمی داد و نیز پیامبر اکرم(ص) طول امل را یکی از دو دشمن بسیار خطرناک برای انسانها شمرده اند
بر هر قطره ی باران که از آسمان به زمین می رسد نام آرزو و امید بر آن نوشته شده است آرزو همان قطرات حیاتبخش باران است که سر زمین دل انسان را زنده و شاداب نگه می دارد ولی اگر همین قطرات بارانِ آرزو از حد بگذرد و تبدیل به طول امل شود چون سیلی بنیانکن همه را با خود می برد و نابود می کند.
هر کس می خواهد چراغ زندگی اش روشن بماند باید چراغ پر فروغ امید و آرزو را در دلش روشن نگهدارد
امیدوارم چنین باد

به یاد روستاهای  دیروز

روستا هم روستاهای قدیم
زندگی هم زندگی های قدیم

مردمان خوب و بی ریب و ریا
داشتند با هم محبت و صفا

زندگی در قلعه ارزان می گذشت
بر مدار عشق و میزان می گذشت

کاه بود در قلعه یک من چند قران
جو و گندم بود پنج من شش تومان

قاتق و مسکه و ماست و دوغ و شیر
هم غنی در خانه اش داشت هم فقیر

نان خوش عطر و لذیذ پنجه بَش
که بوَد معروف به نان پنجه کش

دست مادر بوسه می زد بر خمیر
پخت می کرد نان شیرین و فتیر

زندگی بود ساده و بی دغدغه
ذهن در آرامش و بی واهمه

ترس از فردا و پس فردا نبود
خواسته ی بیهوده و بیجا نبود

اشکنه بود بهتر از جوجه کباب
خورد و خواب ها بود از روی حساب

نه کسی قبض تلفن داشت نه برق
نه خبر داشت از بلوک غرب و شرق

بی خبر از نرخ سکه و دلار
بود صحرایش برایش لاله زار

عقدِ دایم بود گِرِه تا روز حشر
نه طلاق در زندگی بود و نه قهر

زن و شوهر با دو تا قلب سلیم
در غم و شادیِ هم بودند سهیم

در کنار هم بودن همسایه ها
رفت و آمد بود میانِ کوچه ها

بهر خود رسم و رسومی داشتند
هفته ها جشنِ عمومی داشتند

خواستگاری ها حیای دیگه داشت
شب نشینی ها صفای دیگه داشت

خنده ها بود از صمیم قلب و جان
زندگی بود چون بهاری بی خزان

خانه ها پر بود از همسایه ها
لذتی داشت خنده های بچه ها

صبح می رفتند کشاورزان به کار
نزدشان بیکاری یعنی ننگ و عار

آن زمان یک بام بود و آسمان
دور بود از شأنشان آپارتمان

روستایی چون اسیر شهر شد
کامش از تلخی دوران زهر شد

رفت شهر از خانه اش آواره شد
چون پرنده در قفس بیچاره شد

کرد اعراض و به شهر مأوا گرفت
خانه ی قبرش به غربت جا گرفت

دور شد قبرش ز اجداد وطن
نه خبر از خلعتش داشت نه کفن

هرچه گفتا در وطن خاکم کنید
هیچکس حرف دلش را نا شنید

هر که فکر راحتی خویش بود
پیر در غربت پر از تشویش بود

شد از آن روزی که پیر نوبتی
ناله سر می داد ز درد بی کسی

گاه می بردند ورا خانه صَفر
هفته یا روز دگر خانه قمَر

اشک می ریخت در فراق زادگاه
شب همه بیدار می ماند تا پگاه

یاد می کرد از همه همسایه ها
زان همه امید و عشق و خنده ها

شهر، او را بی سر و سامان نمود
دور از دوستان و همراهان نمود

آب و مِلکش را ندید و جان سپرد
با هزاران آرزو بر دل بمُرد

دلخوشی هایش همه بر باد رفت
صد فسوس کو با دلی ناشاد رفت

قاسم از روستای آن دوران مگو
از صفای قلب و از هجران مگو

حلول ماه ربیع بر شما مبارک باد(2)

سلام کلید فتح باب است ما نیز با استفاده از همین کلید، فرصت را غنیمت می شمریم و سلام می کنیم به بهارِ بهاران ، ماه ربیع الاول و آثار و تشعع نور و رحمت پروردگار
سلام به هجرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سرچشمه ی همه ی پاکی ها و فضیلت ها.
سلام به حضرت علی(ع) و خواب فداکارانه اش در بستر پیامبر (ص)
سلام به همه ی خوبی ها و فضیلت های این ماه که در شمار و اعداد نمی گنجند.
به تسبیح می کشم رویدادهای این ماه را
گرچه شهادت حضرت امام عسکری کام شیعه را تلخ می کند ولی آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فدا) تلخی را می زداید
شیعه خوشحالی خودش را از به هلاکت رسیدن یزید پنهان نمی کند که وی پس از سه سال و نه ماه خلافت و جنایات بی شمار و مهمتر از همه به شهادت رساندن حضرت امام حسین(ع) و... در سن 37 سالگی به هلاکت می رسد.
ماه ربیع الاول مبارک و ماهِ رحمت و شادی آفرین است.
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب المراقبات می‌نویسد:
«این ماه همان‌گونه که از اسم آن پیداست بهار ماه‌ها است، به‌ جهت اینکه آثار رحمت خداوند در آن هویداست. در این ماه، ذخایر برکات خداوند و نورهای زیبایی او بر زمین فرود آمده است. زیرا میلاد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این ماه است و می‌توان ادعا کرد از اول آفرینش زمین، رحمتی مانند آن بر زمین فرود نیامده زیرا برتری این رحمت بر سایر رحمت‌های الهی مانند برتری رسول خدا بر سایر مخلوقات است»...
ماه ربیع الاول اعمال خاصی دارد ولی خوشا به حالِ زیارت کنندگان قبور پیامبراکرم(ص) و علی (ع) و خوشا به حال آنانکه از ابتدا تا انتهای این ماه را گرامی می دارند.
ربیع الاول ماه مبارک و پر میمنت ماه بر طرف شدن غم ها،رفع مشکلات ،استجابت دعاها و جشن و سرور بر شما مبارکباد.

حلول ماه ربیع بر شما مبارک باد(1)

سلام به ماه ربیع، بهار ماهها
سلام به رویدادهای ربیع الاول
سلان به عاشقانه های ربیع الاول
پس از 2 ماه اشک و گریه و مصیبت و اندوه و ماتم و ان شاءالله بهره بودن از سفره ی پر فیضِ اهل بیت(ع) بهارِ ربیع چهره گشود ما نیز با دل و جان خوشامدش می گوییم و طَبق طَبق گل به قدومش می ریزیم
چه می گویم ربیع بهارِ بهاران است و خود با گل و گلاب می آید او را چه نیاز به گل؟
به ربیع و هزار هزار گل های شکفته و ذیقیمتش خوش آمد می گوییم کاش می شد به هر قدمش گل می کاشتیم و درختی می فشاندیم ولی چه کنیم که به پای بهار و این همه گل های رنگارنگ،تقدیم گل مرسوم نیست.
در سایه سار بهار ربیع می خواستم به تسبیح بکشم همه ی برکات و فضائل این ماه را، رویدادهایی که هرکدام پنجره ای است به سوی آسمان ها، جشن هایی که فرشتگان در شادی هایش دخیل اند.
و چه رویدادی مهمتر و بهتر از میلاد با سعادتِ پیامبر اعظم(ص) داناترین ،محبوب ترین و کامل ترین انسان روی زمین که این ماه، اعتبار و اهمیت خود را از آن حضرت وام گرفته است؟
و همچنین ازدواج مبارک و پر میمنت رسول خدا(ص) و خدیجه کبری (س) که حلقه ی دیگری از شادی های این ماه است؟
مناسبت های امروز؛
هجرت حضرت رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه«مبدأ تاریخ هجری»
لیلة المبیت:بیتو ته ی امام علی)ع) در جای پیامبر اسلام(ص) برای حفظ جان آن حضرت در شب هجرت
آغاز قیام توابین در کوفه به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی به خون خواهی امام حسین(ع) (65 ق)
ادامه دارد

سلام بر امام رضا علیه السلام

شب گذشته در مسجد محل اعلام شد به مناسبت شهادت حضرت امام رضا علیه السلام رأس ساعت 4:30 دقیقه بامداد پیاده روی تا حرم مطهر رضوی آغاز می شود با همین اطلاع رسانی ساده جمع زیادی خود را به محل مسجد ابوالفضلی رسانده بودند در آن وقت صبح خیابان مملو ازعاشقان و پیروانِ امام رضا علیه السلام بود هرکس به طریقی می خواست خود را به حرم مطهر برساند و بر آشنای غریب و عصمت هشتم سلام و عرض ادب کند و به پدر و مادر و فرزند و اجداد طاهرینِ حضرت تسلیت گوید
پیش از این قرار بود امسال با هیئت عزاداری سویزی های مقیم مشهد همراه و همگام شوم عکس و فیلم هایی که از یک دوست دریافت کردم نشان از خلوص و نظم و انضباط خاص هیئت می داد با این همه توفیق رفیق نشد و از قافله باز ماندم.
اکنون روز 29 صفر سال 203 هجری قمری است در سحر گاه امروز با حیله و تزویر مأمون، آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام به شهادت رسیدند و مسلمانان و حتی مخالفان حضرت را از وجود مبارک و نعمت علم و حکمت ایشان محروم کردند.
اکنون می خواهیم از راه دور و نزدیک به امام رئوف (ع) سلام کنیم
أَلسَّلامُ عَلَیکَ یا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضآ أَلمُرتَضی
سلام بر غریب الغربا رضا زکی،صدیق،رئوف،قائم آل محمد(ص)
السلام علیک یا غریب الغربا و یا معین الضعفاء والفقرا
السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس
سلام بر علی بن موسی الرضا و سلام بر کتاب گشوده و قرآن مبین خدا و صمیمیتِ سیال
سلام و رحمتِ كامل و با بركت و متصل و پيوسته و پياپی بر تو باد آقا على بن موسى الرضا(ع) پيشواى پارسا و منزه
سلام و رحمتِ كامل و با بركت و متصل و پيوسته و پياپی بر آقا على بن موسى الرضا(ع) پيشواى پارسا و منزه
آقا جان!بیا و یک بار دیگر برایمان نماز باران بخوان تا دل هایمان از آلودگی ها پاگ شود
آقا جان!تو شمس الشموس و خورشید خورشیدهایی و برتری داری بر همه ی خورشیدها پس بتاب بر دل تاریک و سردمان که سخت به روشنای نور و گرمای تو نیازمندیم.
سالروز شهادت امام رئوف، سلطان طوس ،امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بر همه ی شیعیان و شیفتگان حضرت تسلیت باد.

این روزهای مشهد مقدس

این روزها مشهد مقدس مملو از زائرانی است که خود را عاشقانه و از راه های دور و نزدیک به پابوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام رسانده اند از هفته ی پیش تا امروز در همه ی ساعات،عاشقان اهل بیت علیه السلام در قالب دسته جاتِ سینه زنی و زنجیر زنی نوحه خوانی و مرثیه سرایی می کنند
زائر با خود زمزمه می کند آقا جان! آمدم با کوله باری خالی تا بگویم مولای من تمام دار و ندارم همین هیچ و پوچ است و اگر از خدا نخواهی به این بنده ی گنه کارش نظر رحمت کند چه کنم و کجا روم؟
آقا جان! در سالروز شهادتت می خواهم برای ساعتی هم که شده دردهایم را فراموش کنم و با تو همکلام شوم من این را خوب می دانم که در کنار تو و با تو بودن شِفای همه دردهاست.
وقتی تو را دارم چه غم دارم؟
با نام و یاد و قدم و قدمگاهت احساس غرور می کنم
احساس غرور می کنم که بوسه بر جای پای پسر زهرا (س) می زنم پایی که آرزو می کردم ،ای کاش روی چشمانم می گذاشتی تا لایق دیدن روی مهدی شود.
با غرور خاک کویت را چون مرهمی به چشمانم می کشم تا دردم التیام یابد چه سرمه ای برتر از خاک کوی تو؟
همیشه غبطه می خورم به کبوتران حرمت که هر روز پرواز کنان از بالای سر زائرانت می روند و با زبان بی زبانی رازشان را منتقل می کنند که ای زائر سر گشته، ما را در پرواز بر گرد حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام ببین که بهشت خویش را یافتیم آیا تو نیز با اطاعت و معرفت و وفاداریِ به حضرت بهشت خویش را یافته ای؟
آقا جان!اینجا هر کس آهویی است که از ترس صیاد،خودش را به آغوش تو می اندازد آیا او مهربان تر از آغوش تو جایی دارد؟
نمی دانم چه شد که خواستم به همین مناسبت شعری را فی البداهه فریاد کنم؛
امام رضا امام رضا مهمونتم مهمونتم
منو پذیرفتی آقا ممنونتم ممنونتم
درسته که من با خود بار گناه آورده ام
چون واسطه فیض تویی بر تو پناه آورده ام
من آهوی وحشی ام و از همه جا رمیده ام
از کوه و دره ها گذشتم تا به تو رسیده ام
....
امیدوارم به لطف امام مهربانی ها زیارت شما هم از راه دور مورد قبول حضرت قرار گیرد.
ان شاءالله

جهان در سوگ رحلت جانگداز حضرت  محمد صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله؛

امروز فرشتگانِ عرش می گریند و عاشقانِ فرش، عاشقانه و یتیم وار با چشمانی اشک آلود،مرثیه غم می سرایند.
امروز از در و دیوار مدینه غم می بارد.
آسمانیان بی تابانه خود را برای استقبال از بهترین خلق خدا آماده می کنند.
جرئیل در کنار یار دیرین خویش گریان و غمگین سر به زیر افکنده.
همه ی نگاه ها به لب های مبارک پیامبر دوخته شده.
خانه ی پیامبر(ص) پر شده از سکوت.
ناگهان با صدای دق الباب سکوت در هم می شکند.
آهنگِ دق الباب نیز متفاوت است.
کیست آن سوی در؟
غریب هستم آمده ام به زیارت پیامبر(ص)
فاطمه در برویش نمی گشاید ...پیامبر می فرماید: فاطمه جان! آیا می‌دانی این شخص کیست؟ او کسی است که جمعیت‌ها را پراکنده و فرزندان را یتیم و زنان را بیوه می‌کند،
اما چطور ممکن است؟مگر ملک الموت برای ورود و قبض روح اذن می گیرد؟
آهان! او به میهمانی آمده است.
نه،نه، میهمانی در کار نیست !
پیامبر لبخند زنان می فرماید:در برویش بگشایند.
ملک الموت چون نسیم ملایم وارد می شود: «السلام علی اهل بیت رسول الله»؛ سلام بر خاندان رسول خدا،
فاطمه علیها السلام از آماده شدن پدر برای عروج به سفر ابدی سخت بی تابی می کند.
ملک الموت گویی شرم دارد از روی فاطمه که بگوید؛برای قبض روح پدرش آمده.
پیش از هر چیز سلام خداوند را به پیامبر می رساند،یا محمد(ص) به فرمان خداوند جز با اجازه خودت قبض روح نمی شوی این استثنا برای هیچکس اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد.
ملک الموت!سر به زیر می افکند و از فلاک سخن می گوید نه از خاک.
بغض گلوی مبارک فاطمه(س) را می فشارد و باران اشک هایش سرازیر می شوند.
ملک الموت هم تاب دیدن گریه های فاطمه علیهاالسلام را ندارد .
ز هجر روی پدر اشک از بصر می ریخت
نه اشک از بصر او لخته جگر می ریخت ...
رحلت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله و شهادت سلاله پاکش امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد

داشتن آرزو خوب است یا...؟(2)

آرزوهای واقعی داشته باشیم
کسی که آرزو ندارد شاهد لبخند زندگی نخواهد بود زندگی وقتی چهره می گشاید که آدمی به سوی هدفی که خودش با تفکر در نظر گرفته استوار و محکم گام بر دارد نداشتن آرزو یعنی دلسردی و یأس و پژمردگی که اینان فرزندان خلفِ افسردگی اند
کشاورز نا امید چرا باید دانه بپاشد و باغبان مأیوس چرا باید نهال بکارد؟
روزی حضرت عیسی(ع) پیر مردی را دید که با وجود کهولت سن درهوای گرم با شدت و علاقه زیاد مشغول کار کردن است ولی ناگه بیل را به کناری پرتاب کرد و از کار کردن دست کشید و به زیر سایه ی درختی رفت. حضرت که آن مرد را نظاره می کرد دید آن مرد پس از چند دقیقه ای دوباره بر خاست و مانند قبل شروع به کار نمود.عیسی(ع) گفت:خدایا می خواهم علت این دو حالت مرد را بدانم،خطاب رسید: ای عیسی آنچه باعث شده بود این پیر مرد با شدت و علاقه کارکند امیدی بود که ما در دل او به وجود آورده بودیم ولی برای ساعتی امید را از دل او گرفتیم، دیدی که هیچگونه تلاشی نکرد.
چه خوب گفت آن مرد عرب زبان:
ای آرزو اگر بیایی و من به تو برسم که چه بهتر،و اگرهم نرسی،یک عمر، من با تو خوش زندگــــی کرده ام.
آرزو داشتن مساوی است با نداشتنِ چیزی که برای طلب کردنش آرزو می کنیم و آرزو نداشتن مساوی است با مرگ.
کسی که نا امیدانه نداشته هایش را شماره می کند یا آرزو ندارد یا از آرزوهایش کاسته است...
ادامه دارد

داشتن آرزو خوب است یا...؟(1)

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...
گاهی خودمان هم نمی دانیم آیا باید آرزو داشته باشیم یا دعا کنیم دل مان خالی از هر آرزویی باشد؟شنیده اید که می گویند فلانی آرزو به دل مرد؟ شعرهای شعرا نیز همین را می رساند که گورستان پر است از آرزوهای بر آورده نشده ی آرزو به دل ها!
بدیهی است داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه عاملی است برای زندگی کردن، انسانِ فاقد آرزو موجود غیر متحرکی است که انگیزه ای برای حرکت و ماندن ندارد این پرسش که آیا آرزوها هستند که به آدمها روی می کنند یا آدمها به طرف امید و آرزوهایشان در حرکتند بماند برای بعد اکنون بهتر است تا اصل موضوع را از یاد نبرده ام ببینیم آرزو چیست و آرزومند کیست؟
آرزو یعنی بدست آوردنِ و پر کردنِ جای خالی آن چیزی که ما طالبش هستیم و اکنون نداریم
آرزو یعنی آرمان، اشتیاق، امل، امید، انتظار
آرزو یعنی تمایل و تمنای چیزی را داشتن
آرزو یعنی گام بر داشتن برای رسیدن به مقصد و مقصود
آرزو یعنی شوق وصال روی یار این یار می تواند هرکه و هر چه باشد
به آرزو رسیدن یعنی مالک شدنِ آن چیزی که انتظار تصاحب و به دست آوردنش را داشتیم حال،«گوش شیطان لال و زبانش کر» اگر در یک صبح زیبا پیکی از راه رسید و گفت: هم اکنون به تمامی آرزوهایت رسیده ای و خودت هم به عینه قطار قطار،بر آورده شدن آرزوهایت و به بار نشستن خواسته هایت را ملاحظه کردی آیا آتش بس اعلام می کنی و دست از خواسته های تازه ات می کشی و تمام یا آرزوها زایش دارند و تو خواهش؟...
ادامه دارد

اگر نقاب ها بر داشته شوند(8)

«پرده ها روزی فرو افتند و رسوا می شوی»
در بخش پایانی می خواهیم به یک پرسش ساده پاسخ دهیم که آیا نقاب ها دایمی هستند و بارهای نقاب زننده را به مقصد می رسانند یا حرف قدیمی ترها درست است که؛بار کج به منزل نمی رسد؟
بی تردید همانطور که زندگی بر خودِ منافقی که با تظاهر به همه ی خوبی ها رفتارهای مورد پسند جامعه را جعل کرده و در نقش یک انسانِ حقگو و حق خواه و پاکدامن و پاکدست و راستگو و عادل و مذهبی و صدیق و سخی و خوش اخلاق و شِکرِ بیرون و تَبرِ خانه و اهل مسجد و زیارت و عبادت و... ظاهر شده ناگوار است برای دیگران نیز بودن در کنار چنین همکار و همسر و همراه و... سخت می نماید
حال گیریم که اهل نقاب، توانست با همه بد بختی ها نقابش را حفظ و خود را در پسِ چهره های جعلی و غیر واقعیِ همه ی خوبی ها پنهان کند آیا فردای محشر هم می تواند چنین کند؟
گیرم که خلق رابه فریبت فریفتی
بادست انتقام خداوند چه میکنی

گیرم که خون خلق بنوشی به جای آب
در دادگاه خالق یکتاچه میکنی
قیامت روزی است که عقائد، نيات، اسرار نهان و اعمال انسان ها اعم از نيك و بد آشکار می شود
حضرت ایت الله مکارم:در آن روز پرده ها و حجاب ها كنار مى رود و همه انسان ها با تمام اسرار درون و برونشان ظاهر مى شوند». آری در آن روز چيزى مخفى نمى ماند؛ چراكه از يكسو موانع مادى مثل كوه ها و تپه ها برچيده شده و زمين به صورت بيابان هموار در مى آيد و از سوى ديگر انسان ها از قبرها بيرون مى ريزند و زمين آنچه را در دل دارد بيرون مى فرستد و از سوى سوّم نامه هاى اعمال انسان ها و امت ها گشوده مى شود و محتواى آنها در برابر همگان آشكار مى گردد و دست و پا و اعضاى بدن و حتى پوست انسان فرياد مى كشند و افشاگرى مى كنند.
نکته؛
هدف از موضوع نقاب ها رسیدن و اتصال به قیامت، روز آشکار شدن و بر ملا شدنِ اسرار درون انسان ها بود که امیدواریم به خوبی درک کنیم.
پایان

اگر نقاب ها بر داشته شوند(7)

اگر روزی فرو افتد نقاب از چهره ی...
نقاب ،ماندگارترین وسیله ی سرگرمی دوران کودکی مان در بزرگسالی برایمان نقش آفرینی می کندچه خوب است هرچند وقت یک بار، نقاب هایمان را بر داریم و به تماشای خودمان بنشینیم و بهتر آنکه آینه را محرم بدانیم چنانکه اگر عیب مان را گوشزد کرد نه تنها او را نشکنیم که قضاوتش را قبول کنیم و بپذیریم عیب و اشکال از ترازوی خودمان است.
می گویند واعظی سنی مذهب بر منبر رفت و در مدح معاویه غلو کرد از جمله اینکه در ترازوی عدل روز قیامت همه ی اعمال مؤمنین را در یک کفه ی ترازو می گذارند و اعمال خیر معاویه را در کفه دیگر قرار می دهند بعد می بینند اعمال خیر معاویه به تنهایی از اعمال خیر همه ی مؤمنین سنگین تر است کسی بر خاست و گفت جنابِ واعظ اشکال از ترازوست باید ابتدا ترازو را درست کنید... آری آینه هم که عیب مان را می گوید مقصر نیست اشکال از خودمان است
آینه گر عیب تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست
از کلاه گذاشتن و کلاه برداشتن و ریا کاری های در قالبِ مذهبی بودن و خود را صالح و عادل و متدین و معتقد و با اخلاق نشان دادن که بگذریم آدم ها وقتی از موقعیت تحصیلی و اجتماعی و اقتصادیِ و از خودِ واقعی شان راضی نیستند برای اینکه از دسته نیفتند نقاب بر چهره می زنند این اتفاق زمانی رخ می دهد که کسی خودش را با اقوام و دوست و همکلاسی و همسایه و پسر فلانی و... مقایسه کند و به خودش نمره منفی دهد آنگاه در پشت نقابِ آدم منصف و عادل و متخلق به اخلاقِ...،قایم می شود تا شناخته نشود به عبارتی این آدم دایم الخسته مدام خودش از خودش فرار می کند...
ادامه دارد

اگر نقاب ها بر داشته شوند(6)

اگر روزی فرو افتد نقاب از چهره یارم...
نقاب هایی که آدم ها بر چهره می زنند کاربردهای مختلفی دارند که نقاب زننده متناسب با کار و موقعیتِ اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی، فرهنگیِ و مقام و جایگاهِ خود از آن بهره می گیرد به عنوان مثال کسی که می خواهد وجیه المله (مورد قبول و توجه مردم) باشد سال های سال با نقاب در بین مردم معاشرت می کند و چون شکر بیرون است و تَبَر خانه کسی او را به تبرَ نمی شناسد روز عاشورا بنده خدایی در باره پرسش یکی از خانم های اقوام شان مشورت می خواست می گفت وی که دارای دو فرزند است و فرزندانش را به معنای مادر دوست دارد تصمیم گرفته از دست شوهر بهانه گیرش طلاق بگیرد و یا خانه را برای همیشه ترک کند خانم گفته بود شویش از چند ماه مانده به محرم تمرین نوحه و روضه خوانی و... را در خانه شروع می کند کلی هم از ثواب عزاداری برایمان می گوید ولی همین آدم، زندگی را بر خانواده اش جهنم کرده است صحبت های ایشان گویای این واقعیت بود که آقای خانه در استفاده از نقاب موفق هم بوده اند البته مشت نمونه خروار بود که اگر قرار بر مَثَل باشد فراوان می توان گفت که فعلا" می گذاریم و می گذریم!
بدیهی است نقاب زنان پیچیدگی هایی دارند که کشف و درک آن ها سهل و آسان نیست چهره فریب دهنده آن ها حتی روان شناسان را دچار زحمت می کند ...
نقاب زننده بیشتر اوقات چهره ای خندان و به اصطلاح تو دل برو دارد
نقاب زننده سعی می کند همه را از خودش راضی نگهدارد چنین آدمی بیشترین رأی مثبت را به خودش اختصاص می دهد و مدام دنبال مقبولیت است؟

جمعه و تلاش برای بهترین ها شدن

بی شک بخشی از مردان و زنان جامعه ی امروزی ما چشم انتظار قدم رنجه کردن جناب روز جمعه هستند تا پس از یک هفته کار و تلاش استراحت کنند.
به کارهای شخصی بپردازند
از مهمان دعوت کنند یا به مهمانی بروند
بیماران را عیادت کنند
با علما همنشین باشند
و آن هایی هم که می خواهند از ثواب صله رحم بر خوردار شوند احوالپرس نزدیکان و اقوام و خویشان دور و نزدیک شوند
حالِ اهل جمعه و جماعات هم که چون عیان است چه حاجت به بیان است؟
اعمال مهم و فراوان دیگری هم هست که بماند
تردیدی نیست که هر کس می خواهد بهترین باشد و عالی ترین ثواب دنیوی و اخروی را از آن خود کند با این نگاه و برای رسیدن به مقصود در همان جهتی گام بر می داردکه گمان می کند اجر بیشتری دارد و راحت تر و زودتر می رسد.
پرسش های مردمان روزگار پیشین از بزرگان نیز همین را می رساند که آن ها هم به دنبال بهترین ها بوده اند به عنوان مثال از عبدالله عباس پرسیدند بهترین روزها کدام است،
و بهترین ماهها کدام،
و بهترین عملها کدام است.
گفت بهترین روزها، روز جمعه است.
و بهترین ماهها، ماه مبارک رمضان است.
و بهترین عملها، نمازهای یومیه است که در وقتش خوانده شود.
این سئوال و جواب را به حضرت امیر (علیه السلام) گزارش دادند. آن بزرگوار فرمود اگر از مشرق تا مغرب از هر یکی از علماء و حکما این سئوال را می کردید آنها همین جواب را می دادند که ابن عباس داده است.
ولیکن من می گویم بهترین عملها، عملی است که خدا آن را از تو قبول فرماید.
و بهترین ماهها، ماهیست که در آن ماه از گناه توبه کنی و به سوی خدا برگردی.
و بهترین روزها، روزی است که بیرون آیی به سوی خدا در آن روز در حالتی که ایمان داشته باشی.
و یا بیهوده ترین...
زاهدی گفته: بیهوده ترین چیزها ده چیز است
عالمی که از او استفاده نکنند.
علمی که بکار نبندند.
رأی صحیحی که نپذیرند.
حربه ای که بکار نرود.
مسجدی که تعطیل باشد.
قرآنی که نخوانند.
مالی که انفاق نکنند.
اسبی که سوار نشوند.
علمی که در سینه دنیا دوست باشد.
عمر درازی که توشه سفر در آن برنگیرند.
امیدوارم این روز بر همه ی ما مبارک باشد تا بتوانیم بهترین اعمال خدا پسندانه را از آن خود کنیم و بهترین باشیم.
جهت شادی و آرامش روح همه ی در گذشتگان رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

قدر داشته هامونو بدونیم

قدر داشته هامونو بدونیم

هر چی رو وقت خودش قدر بدونیم
کوخ اگر هست اون رو یک قصر بدونیم

عمر ما در گذره چون جوی و آب
حال خوبت رو مکن هر گز خراب

هر چی رو قدر ندونی پشمونی
اینو هم دیدی و هم خوب می دونی

کودکی رو قدر ندونستیم و رفت
کفتر جوونی بر شاخه نشست

وقتی پر زد دیگه هر گز نیومد
جوونی رفت و میونسالی اومد

حالا هی سفر کنیم به کودکی
سفرِ سرخوشی و خوش خیالی

یادمه وقتی که ما بچه بودیم
آرزو داشتیم که زود بزرگ بشیم

وقتی که وارد زندگی شدیم
دوباره اسیر کودکی شدیم

با همه حال و هوای زندگی
بس دلم تنگه برای کودکی

دلم یادِ خاک پاکِ روستا کرد
یاد مدرسه و دشت و صحرا کرد

بچه های دیروزی پدر شدن
هرکدوم یک جوری در بدر شدن

گاهی خاطرات من غم میاره
اشکو از چشم خودم در میاره

وقتی یاد می کنم از گذشته ها
می کنم یاد از تمام رفته ها

با خودم میگم کجا رفت پدرم
چه سفر بود که نیومد مادرم؟

کجا رفتن اقوام و خویشان من
مایه ی امید و نزدیکان من

اون همه دوستا که دور هم بودیم
چرا از احوال هم بی خبریم؟

این موبایل هم بجای همگرایی
شده موجب دروغ و جدایی

طرف مشهدِ میگه من تهرانم
یا خارج رفته میگه من ایرانم

جدایی افتاده بین آدما
دور شدن پدر مادر از بچه ها

زندگی حال خوشش با بچه هاست
دوری و غربت غم و رنج و بلاست

قاسم از غم و گذشته ها مگو
این همه از رنج و غصه ها مگو

اگر نقاب ها بر داشته شوند(5)

اگر روزی فرو افتد نقاب از چهره یارم...
ما، در لحظه لحظه های طول و عرض زندگی روز مره با موقعیت و با افراد متفاوتی روبرو می شویم به همین دلیل هر روز و حتی هر لحظه از نقاب های مختلفی استفاده می کنیم البته نه در همه جا چون برای آن ها که ما را می شناسند نقاب زدن هم سخت می نماید به همین دلیل برای بعضی ها نقاب می زنیم و برای دیگری نقاب بر می داریم نقاب هایی با رنگ و لعاب مذهبی و مطابق میل جامعه رفتار کردن
نقاب برای کسب وجه دینی.
نقاب اهل صبر و اخلاقی بودن
نقاب تظاهر به کمالات و خوب بودن
نقاب تظاهر به انسان راستگو
نقاب اظهار و دعای خیر برای رقیب و وانمود به حسود نبودن
نقاب تظاهر به اهل تقوا و دست و چشم و دل پاک بودن
نقاب دوری از دنیا و به آخرت نگریستن
نقاب رعایت حرمت دیگران
احترام به بزرگترها در فرهنگ دینی و ملی ما پذیرفته شده است و آن را واجب می دانیم تا جایی که برای ورود و خروج از درهای کوچک و بزرگ از بزرگترمان پیشی نمی گیریم حتی در مجلس و محفل او را بر صدر می نشانیم به سخنش گوش فرا می دهیم ولی برای همین بزرگتر از خودمان ، در صف نانوایی، یا هنگامِ ورود و خروج از مترو، و یا وقتی بر مرکبی سواریم یا در حال رانندگی در خیابان و چهار راه ها و...هیچ حقی قائل نیستیم و حتی ناسزا هم می گوییم این یعنی پنهان شدن در پشت نقاب و مصون ماندن از بر ملا شدن حالات درونی ...
ادامه دارد

حرف مردم همه اش باد هواست؟

حرف مردم هَمَشم باد هوا نیست برار
نگاه و اشاره هاشون بی ادا نیست برار

حرفا گاهی مثل خنجر میره تا سینه فرو
گاهی هم تیز و بُرنده میره تا بیخ گلو

بی خیالش نباشی لحظه ها سخته داداش
فکر این حرفا باشی زندگی تلخه داداش

بی خیالش و بزار حرف های دل رو بزنن
برخی با سکوتشان بلای غمباد می بینن

واسه برخی ها هزار آش بپزی بی نمکه
چای لبسوز هم به خوردشون بِدی باز خنکه

کارِ احسن بکنی هزار تا ایراد میگیرن
اگه گلکاری کنی از میونش خار می چینن

چاق بشی میگن حروم خوری بهش سازگاره
بشی لاغرو میگن عجب حسود و بی عاره

زودتر ازدواج کنی دهانت بوی شیر میده
دیرتر ازدواج کنی می شوی پیرِ میکده

میگن وراجِ یارو چند کلمه حرف بزنی
یا میگن لالی اگه یک جایی ساکت بشینی

من که موندم باید حرفی بزنم یا نزنم
یا بشم لال و یک گوشه ای ساکت بشینم

دو تا شلوار و دوتا پیرهن اگه عوض کنی
باید فکرِ نگاه مردمِ حرف ساز رو کنی

گاه میگن فلانی هم زیر سرش بلند شده
رنگ موهاش روشن و پیرایه و کمند شده

اگه اهل خرج باشی میگن که ولخرج یارو
غیر این باشی میگن خسیس و مفلسِ یارو

کار خیر اگر کنی میگن عجب ریاکاره
وقتی کاری نکنی میگن فلانی بی کاره

هزار کار خوب کنی یک بارک الله نداری
اشتباه اگر کنی صدتا نعوذ، بالله داری

درسته که حرف مردم بیشترش باد هواس
اما حساب و کتاب حرفامون نزد خداس

در قیامت ذره های خیر و شر حساب داره
حرفِ حق پاداش و حرف نا ثواب عذاب داره

در مثَل گویند میشه درهای دروازه رو بست
ولی هرگز نتوان دهان این مَردمو بست

بگذریم و بی محل باشیم به حرف دیگران
زندگی کنیم برای خود نه بهر این و آن

ساختنِ شایعه و تهمت و غیبت و دروغ
می بَرَد از دل و جان آدمی نور و فروغ

قاسم این پند شنیدیم و زنبور و عسل
حرف پندانه مگو اگر نه ای مرد عمل

اگر نقاب ها بر داشته شوند(4)

اگر روزی فرو افتد نقاب از چهره یارم...
از آنجایی که آدم ها(نه انسان ها) نمی خواهندآنگونه که هستند شناخته شوند ناگزیرند در پشت نقاب یا نقاب ها پنهان شوند ارزش نقاب ها که بدیهی است برای شناخته نشدنِ چهره واقعی شخص به کار می رود بستگی به شرایط و زمان و مکان و افراد خاص دارد
اگر جایی داشتن ریش برای طرف مقابل مهم است نقابِ یک آدم با ریش را بر چهره می زنیم
اگر در جای دیگری،نداشتن ریش مورد پسندشان است ...
اگر با افراد مذهبی مواجه می شویم
اگر قرار است با کسانی تعامل داشته باشیم که انقلابی اند و یا بر عکس
نقاب کاربردهای فراوانی دارد
در جایی که ممکن است آینده ی شغلی مان رقم بخورد
جایی که لازم است بیش از پیش مورد توجه دیگران قرار بگیریم
اگر خواستگار است یا به خواستگاری اش آمده اند و...
برای هر کدام ازموارد فوق، نقاب خاصی داریم که در وقت مناسب از آن ها استفاده می کنیم.
از نقاب ها، بیشتر در معاملات و داد و ستدها،
در امر ازدواج پسر و دختر
در خانه برای همسر و فرزندان
در مجالس عمومی و خصوصی و ده ها موارد دیگر استفاده می کنیم و هیچ وقت هم از حمل و نقل این همه نقاب خسته نمی شویم
البته انسان هم پنهان کار است و هم تظاهر به چیزی می کند که وجود ندارد و یا از او نیست به عبارتی او می خواهد چیزی را نشان بدهد که نیست. و آن چیزی را که هست نشان ندهد...
ادامه دارد

اگر نقاب ها بر داشته شوند(2)

«اگر خدا عیب هایتان را نمی‌پوشاند به قدری با هم بد بودید كه همدیگر را دفن نمی‌كردید»
چقدر برای رضای دیگران زندگی می کنیم؟
بی شک آدم ها دوست دارند دیده شوند و محبوب دیگران باشند انسان از سر زنش این و آن و حتی انتقاد بیزار و گریزان است و تحسین را دوست دارد اگر می نویسد دوست دارد نوشته اش را بخوانند
اگر صدای خوبی دارد دوست دارد صدایش را بشنود
اگر هنری دارد دوست دارد هنرنمایی اش را ببینند
انسان سعی می کند بیش از دانسته ها و داشته هایش مورد تحسین قرار گیرد به همین دلیل اگر کم سواد است می خواهد چنان بگوید و بنویسد که خودش را با سوادتر جلوه دهد ولی در خصوص نقاب داشتن چون خیلی ها نمی نخواهند مردم چهره واقعی شان را ببینند نا گزیر در پس نقاب قایم می شوند
مردم در جامعه نکاتی را با وسواس رعایت می کنند که فرصت خوب و راحت زندگی کردن را از خود و خانواده شان می گیرند این افراد گوششان به دهان مردم است که مردم چه می گویند؟
نقاب می زنیم که مردم ما را آنگونه که فکر می کنیم و هستیم نشناسند چون می دانیم اگر از درون مان آگاه شوند با ما معاشرت نمی کنند در این زمینه عبدالعظیم حسنی روایتی از امام جواد(ع) و ایشان از پدرانشان و آن‌حضرات از امام علی(ع) نقل می‌کند که حضرتشان فرمود: اگر شما مردم به رازهای یکدیگر آگاه می‌شدید، همدیگر را به خاک نمی‌سپردید یعنی بعد از آگاهی از اسرار هم، آن‌قدر از یکدیگر بیزار و متنفّر می‌شدید که حتی جنازه یک دیگر را به خاک نمی‌سپردید...
ادامه دارد

همگام با اربعین

دلم امشب هوای اربعین کرد
هوای پاسخ هل من معین کرد

دلم خواهد شوم همراه یاران
شوم همدرد با خیل اسیران

دلم خواهد که با پای پیاده
به یاد نازدانه ی سه ساله

نجف را طی کنم آرام آرام
کنم لعنت یزید و فتنه شام

و آن هایی که خط نامه نوشتند
ببستند عهد ولی پیمان شکستند

همان های که در کنج خرابه
دل آزردند آن طفل سه ساله

رقیه دختر شیرین زبان بود
خرابه نزد شامی میهمان بود

دلم با اربعین و من در اینجا
شده سر گشته و مجنون و شیدا

دلم خواهد به بانوی کرامت
به زینب کوه صبر و استقامت

کنم خواهش بگوید از خرابه
ز طعن و سرزنش ها و کنایه

بگوید زان همه نا مردمی ها
که می گفتند به بانو خارجی ها

دلم می خواست با بانو سکینه
به آن شیرین زبان بی قرینه

کنم خواهش بگوید از شهیدان
و از شیرین زبانی با عمو جان

دلم خواهد در این روز گرامی
شوم نوکر کنم خدمتگزاری

دلم خواهد پیاده گام تا گام
دهم بر دست زائر آب و اطعام

دلم خواهد بخوانم هل اتا را
کنم مدح خامس آل عبا را

بکن قاسم دمی حرف دلت گوش
مهیا شو بکن پند مرا گوش

داستان پر معنای یکی از اهالی مکه

یکی از اهالی مکه می‌گوید:
از پدربزرگم داستان پرمعنایی به یاد دارم که در زندگی‌ام از آن بهره‌ها برده‌ام و معنایش را عملی کرده‌ام.
خلاصه‌ی داستان او چنین است:
حدود صد سال پیش مردی ثروتمند در مکه زندگی می‌کرد… او خدمتکاری داشت که همه‌ی کارهایش را انجام می‌داد… یک روز وقتی اذان صبح داده شد، او نیز بیدار شد و صاحب خود را بیدار کرد و برایش آب وضو آورد و فانوس را روشن کرد و در حالی که روبروی وی حرکت می‌کرد به مسجد رفتند…
آن زمان هنوز در مکه برق نبود و کوچه‌ها خاکی بودند و تاریک و پرسنگلاخ…
وقتی آن ثروتمند به تلاش غلامش برای خدمت به او فکر کرد به وی گفت: ببین سعید، من در وصیت‌نامه‌ای که برای ورثه‌ام نوشته‌ام این را قید کرده‌ام که تو به خاطر اخلاص در خدمتگزاری من در این ده سال، آزاد خواهی بود.
غلام که این را شنید چیزی نگفت!
نماز صبح فردا سعید مانند همیشه بیدار شد و فانوس را روشن کرد، اما این بار پشت سر آقایش حرکت کرد!
مرد ثروتمند که تعجب کرده بود گفت: سعید مشکلی پیش آمده؟ چرا روبرویم حرکت نمی‌کنی تا راه را برایم روشن کنی؟!
خدمتکار گفت:
سرورم، شما وقتی به من وعده دادی بعد از وفاتتان آزادم کنی، نورت را پشت سر خود قرار دادی… چرا کاری می‌کنی که من برای آزادی‌ام منتظر مرگ شما بمانم، به جای آنکه آرزو کنم عمرتان در طاعت خداوند طولانی باشد؟!
نمی‌دانی که اگر مرا آزاد کنی با وجود آنکه دیگر برده‌ات نیستم همچنان خدمت شما را خواهم کرد؟!
آن مرد که درسِ خدمتکارش را فرا گرفته بود گفت: سعید، تو از همین لحظه آزاد هستی!
و خدمتکارش هم گفت: و من از این لحظه خادم فرمانبر شما هستم!
یکی از فضلا درباره‌ی این داستان می‌گوید:
درسی که گوینده از این داستان آموخت این است که هرگاه تصمیم گرفت کاری را انجام دهد، در حالی که زنده است آن را عملی سازد نه آنکه انجام آن را به بعد از مرگش محول کند. به طوری که نورش در برابرش باشد نه پشت سر!
وی به این حد اکتفا نکرده بلکه این داستان را برای همه‌ی کسانی که تصمیم داشتند برای پس از وفاتشان برای ساخت یک مسجد یا یتیم خانه یا مدرسه‌ی حفظ قرآن و دیگر کارها وصیت نامه بنویسند، تعریف می‌کرد و می‌گفت: آیا تضمین می‌کنی ورثه‌ات وصیت تو را همانطور که دوست داری انجام دهند؟
تلاش کنیم نورمان در برابر ما باشد نه پشت سرمان.
خداوند ما را از جمله کسانی قرار دهد که درباره‌شان می‌فرماید:
{َیوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم } [حدید: ۱۲]
(روزی که مردان و زنان مومن را می‌بینی که نورشان در برابرشان و به جانب راستشان دوان است).

سلام بر اربعین

وقت سفر رسیده و هنگام اربعین
گویی شدست کرببلا روز واپسین

پیاده روی به یاد اسیران کربلا
لبیک و همرهی است به آن نور هل اتا

زینب به کربلا همه چیز را جمیل دید
در آزمونِ عشق رضای خلیل دید

با زینب همنوا شدن و هم صدا شدن
لبیک گفتن است برای فدا شدن

اما چه گویم از سفر و ظلم شامیان
از آن همه ستم و جفای حرامیان

آری رویم پیاده ولی این و آن کجا
آن رنج ها و ترفیهِ ی حال ما کجا

این ره که می رویم کجا راه شام کجا
حرمت کجا و سر زنش اشقیا کجا

پای پیاده رفتنِ سبطِ نبی کجا
وین مرکب زمین و هوایی ما کجا

بر اشتر برهنه سوار، طفل بی گناه
با تازیانه های دشمنِ غدار روسیاه

آن راه دور و تشنگی و خستگی کجا
این راه صاف و موکب و آسودگی کجا

آن ظلم و پا برهنگی کودکان کجا
این شوق راه تا نجف و کربلا کجا

بد بخت آنکه دید اسیران به راه شام
از دیدنِ اسارتشان بود شادکام

اف بر کسی که سنگ بلا زد به قافله
کو شرم نداشت ز زینب و رخسار فاطمه

شیعه مدام گفته که لبیک یا حسین
یعنی هزار جان به فدای تو یا حسین

با آنکه اربعین حسین بی کرانه است
راهش نجاتبخش و چراغ هدایت است

دارای شرط هست زیارت شود قبول
از شرط و شرع و عقل نباید کرد عدول

قاسم برفت قافله تو رفته ای بخواب؟
اندک زمان نمانده به هنگام انتخاب

سلام بر جناب عزرائیل

این حکایت شنیدم از عربی
شهره بود او به تازی و عجمی

نقل کرد مرگ و خواب وحشتناک
و از آن لحظه های اندوه ناک

گفته هایش به شعر آوردم
هرچه او گفت من همان کردم

گفت دیدم جناب عزرائیل
از در آمد با نگاه جمیل

ولی وحشت فتاد بر جانم
بی رمق گشت جسم و پاهایم

خواستم تا بر او سلام کنم
عرض خود را بر او تمام کنم

لیک لکنت گرفت زبانم را
ترس خشکانده بود لسانم را

با تبسم کنار من بنشست
مرگ بِه بود ز آنهمه وحشت

روح را از دوپای من بگرفت
بهر کارش اجازه ای نگرفت

گفت من روح هر که می گیرم
اذن از صاحبش نمی گیرم

جانم آمد به روی سینه من
یعنی جای حقد و کینه من

رفته بود از نظر گناهانم
تا بگویم خدا پشیمانم

رفت توفیق توبه از یادم
نشد آید کسی به فریادم

جان رسید رفته رفته تا به گلو
یک کسی گفت شهادتین را گو

چونکه حرف دگر به من گفتن
ناتوان بودم از چنین گفتن

فرد دیگر که در کنارم بود
یا به قولی شمع راهم بود

گفت اشهد مگو که راهِ خطاست
بگو روح القدس پسر خداست

این همه از بساط شیطان بود
تا دم مرگ او به میدان بود

خواست ایمان من به چنگ آرد
شهد را برده و شرنگ آرد

یکی از حاضران به صوت جلی
گفت یا رب به حق و نام علی

محتضر عاقبت به خیر شود
دور ز تثلیث و شرک و دِیر شود

ناگهان یک دریچه ای شد باز
گفته شد زین مکان بکن پرواز

بال بگشودم و رها گشتم
مورد لطف آن شها گشتم

عاقبت، عاقبت به خیر شدم
ساکن مسجد و نه دِیر شدم

هرکه خواهد رسد به فوز عظیم
خالقش را به جِد کند تعظیم

قاسم این قول در عمل آور
تا شوی قربِ حضرت داور

به یاد روزهایی که گذشت

گاه گاهی دل هوای حال دیرین می کند
یاد ایام و شب و حالاتِ شیرین می کند

یاد روزهایی که بودیم در کنار دوستان
یاد یارانی که بودند همچو گل دربوستان

یاد بازی ها و دعواها و قهر و آشتی
یاد گرد و خاک و آب سالم و بهداشتی

یاد شب های زمستون و چغندرهای داغ
یاد زردک های سرد و یاد چایی های داغ

یاد بابا آب داد و یاد روستای سویز
یاد دوستانی که هستند همچنان بهرم عزیز

یاد حاضر گفتن اکبر که دایم خواب بود
یاد اصغر که همیشه صبح ها بی تاب بود

یاد شاگرد کلاس با قد کوتاه و زرنگ
یاد آداب و ادب و دوری از حرف جفنگ

یاد بادا شب نشینی های یک شب در میان
یاد بادا اوسنه و قصه گوی خوش بیان

یاد خنده گریه های روز اول در کلاس
یاد بادا یقه ی سفید و بهداشت لباس

یاد بادا گفتگوی مردمان روستا
یاد بادا جمع شان جمع بود بین کوچه ها

یاد بادا خنده هایی که غم از دل می زدود
یادِ روزهایی به خیر که حزن و اندوهی نبود

یاد روزهایی که هر کس داشت تاجی بر سرش
پشت و پشتیبان پدر بود و مربی مادرش

عمه و خاله عمو بودند همه دلسوز او
مادر و خواهر همیشه بوده اند پاسوز او

یاد بادا سفره های ساده ی تحویل سال
و دعای والدین آن گوهران بی مثال

یادم آمد از تنورچه و تنور و بوی نان
از صمیم قلب باید گفت درود بر مادران

بچه آور، بچه پرور، زنِ خانه مردِ صحرا
خانمِ بی ادعا، قانع ولی قلبش چو دریا

یاد روزی که درون خانه ها آرام بود
پشتِ بامِ خانه ها کاهگل نه ایزوگام بود

یاد بادا گریه ها و خنده های بی دلیل
آنهمه محبوب بودن نزد فامیل اصیل

دل مرا با دوره های کودکی پیوند داد
ماهیِ افتاده را با آبِ بحر افرند داد

بازهم دلتنگ یاران قدیمی می شوم
عاشق دیدار دوستان صمیمی می شوم

کاش می خواندیم دو باره درس بابا آب داد
نان پزِ آن دوره مادر بود مادر نان داد

این سفر گرچه خیالی بود دیدار تازه شد
قلب قاسم از چنین تجدید دیدار زنده شد

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

اگر نقاب ها بر داشته شوند(1)

چهره های بی نقاب و با نقاب!

بیشتر رفتارها و بازی های دوران کود کی در بزرگسالی خودنمایی می کنند

همه ی دلبستگی های مادی، اسباب بازی هایی هستند که درکودکی یا داشته ایم و یا دست این و آن دیده ایم،با این تفاوت که اکنون،متناسب با بزرگتر شدنمان وسایل بزرگتری هم در اختیارمان است، یکی از اسباب بازی هایی که کودکان، در گذشته با آن سر و کار داشتند نقاب بود نقاب بر چهره زدن یا برای ترساندن بود یا برای شناخته نشدن و یا پنهان کاری!

پنهان کاری یکی از همان بازی هایی است که در بزرگسالی به واقعیت می پیوندد دربازی های کودکانه وقتی نمی خواستیم شناخته شویم نقابی بر چهره می زدیم و در پس آن، رفتارهای عجیبی از خود بروز می دادیم این نقاب های ارزان قیمت در فروشگاه های کوچک و بزرگ به فروش می رسید فروشندگان نیز هیچ ابایی از خرید و فروش نقاب نداشتند.همه، اعم از فروشنده ، خریدار، خانواده و همسایه ها می دانستند کودک، برای پنهان کردن چهره ی واقعی خود نقاب بر چهره می زند، کودک نمی دانست نقابی که اکنون برای سرگرمی و بازی کودکانه اش از آن استفاده می کند، همراه همیشگی و جدا نشدنی اش در دوره ی جوانی و میانسالی و حتی پیری اش خواهد بود البته همه ی اسباب بازی های دوران کودکی مان را دوست داریم؛ماشین،خانه ،تفنگ ،نقاب و... ولی از میان این همه آن چه بیشتر مورد استفاد مان قرار می گیرد نقاب است.هر وقت،به قصد کار و قرار، قصد خروج از منزل را داریم، دقت می کنیم ،ملزومات ضروری (عینک،موبایل، ساعت، سوئیچ) و مدارک مورد نیاز مان را با خود داشته باشیم ولی نقاب این یار دیرین مان را هرگز جا نمی گذاریم .آدمها اسیر عقده های درونی هستند و می خواهند توانایی و قابلیت نداشته شان را در پس پنهان کاری به گونه ای جلوه دهند تا دیگران آن ها را باور کنند.

از خانه که بیرون می آییم برای جلب اعتماد دیگران و متناسب با آدم هایی که با آن ها سرو کار داریم رفتار می کنیم به هر جهت می خواهیم خوب دیده شویمِ ...

ادامه دارد

فاصله ی گفتار و رفتار

نمی دانم چقدر ممنون خویشم
که دورند مردمان از زخمِ نیشم

ندارم از خودم تعریف و تمجید
که هر تعریف دارد بار تردید

خوشم از آنکه در اخلاق و رفتار
هزاران گام پیش هستم ز اقشار

خدا را شکر هستم فرد خلاق
رعایت می کنم کردار و اخلاق

دهم پند و نصیحت دیگران را
هدایت می نمایم این و آن را

همی گویم زخیر و شر و بیداد
سخن گویم ولی با داد و فریاد

کنم بر این و بر آن امرِ معروف
گهی شیخم گهی استاد و فیلسوف

به هر جایی که می بینم بلندگو
نظر باید دهم همچون سخنگو

اگر بینم کسی ره بر خطا رفت
و یا دیدم عزیزی در خفا رفت

همانجا می کنم ارشاد و معروف
خدا را شکر هستم اهل مکشوف

شبی دیدم کسی داناتر از خویش
بگفتا از چه بر خود می زنی نیش؟

چرا اطراف خود خلوت نمودی
چرا اسرار را افشا نمودی

چرا تیشه زنی بر ریشه خود
چرا رسوا کنی پیشینه خود

چرا مرز کلامت را ندانی
چرا بیراهه مرکب می دوانی

چرا تنها شدی در نزد یاران
چرا نیستی مثال نور و باران

چرا گل نیستی خوشبو نمایی
چرا با دیگران همسو نتانی

چرا دوری ز هر آداب و سنت
چرا خدمت کنی با مزد و منت

چرا گل نیستی و خار هستی
چرا اهل غم و آزار هستی

چرا دایم عبوس و ترشرویی
چرا کمتر به فکر آبرویی

چرا داری زبان چون نیش کژدم
چرا دور کرده ای از خویش مردم

چرا نیستی عزیز و مردِ جاذب
چرا هستی عبوس و ترش و دافع

چرا در بین خوبان جا نداری
چرا خویش از همه بالا بداری

چرا دارند برائت از تو خویشان
چرا یک یک بریدند از تو دوستان

چرا گفتار و کردارت یکی نیست
چرا هر گز نداری نمره بیست؟

چرا داری به این و آن حسادت
چرا جای سخی داری بخالت

چرا از خلق و از خالق شدی دور
دهانت از چه شد کندوی زنبور؟

چرا خود از همه برتر بدانی
چرا کس را ز خود بهتر ندانی

نصیحت بشنو ای شوریده احوال
رها کن حرف را رو کن به اعمال

بگو حرفی که دل ها بمانی
مگو چیزی چو خر در گِل بمانی

اگر حرف و عمل باشد برابر
کنی دل های دشمن را مسخر

شبی کن با خدای خویش خلوت
بگیر از کرده های خویش عبرت

بگو یا رب زبانم را نگهدار
که خلق را کرده از من دور و بیزار

بگو من ناتوانم ده توانم
که بر شیطان و نفسم فائق آیم

بگو یارب تو راهم را نشان ده
مرا از بی مکانی ها مکان ده

بگو یا رب مرا خوارم مگردان
اسیر و مردم آزارم مگردان

بگو یا رب بده اخلاق نیکو
شود سنگین ثوابم در ترازو

بگو من را از این ره باز گردان
دلم را بر سوی جانان بگردان

بگو یا رب دل بخشنده خواهم
زبان و خامه ی سازنده خواهم

بگو یارب بگیر از من مَنیت
بده عشق و صفای آدمیت

بگو یارب همه خوبی عطا کن
مرا از شر بد بینی رها کن

بگو یا رب ندارم توشه راه
نجات ده قاسمِ افتاده در چاه

حالمان خوش نیست

حالمان این روزها از بی وفایی خوب نیست
از فراق و از غم درد جدایی خوب نیست

حال یکدیگر نمی پرسیم گویی مرده ایم
باز صد رحمت به مرده، ما به هم بیگانه ایم

با همه بیگانگی چون می رسد بانگ رحیل
ناگهان مرحومِ مغفور می شود نیک و جلیل

تا خبر آید فلانی مُرد غمگین می شویم
بی درنگ جامه سیاه و تیره بر تن می کنیم

زنده ها تا زنده اند از حال آن ها غافلیم
تا که رفتن زین جهان پا تا به سر در خدمتیم

این زمانه قوم و خویش از حال هم آگاه نیست
بگذریم از قلب،زبان هم ملزم و همراه نیست

ای خدا بر رویمان باران مهرورزی ببار
عشق را گسترده فرما بین مردم بی شمار

فخر را از ما بگیر و در عوض ده افتخار
ضعف را از ما بگیر و لطف فرما اقتدار

ما همه مهمان چند روزیم در کاروانسرا
دیرتر یا زودتر باید رویم از این سرا

هر کهبا اخلاق شد بارش به سامان می رسد
فارغ از اندوه و حزن، جانش جانان می رسد

گرد غم را گر بروبیم از دل بیچارگان
گر گل لبخند نشاندیم بر لبان کودکان

گر ز مَن ها و منیت، خویش را کردیم جدا
غیر،را بالا نشاندیم خویش در پایین سرا

می شویم انسان و شاید بنده قرب خدا
کِشته های خود درو خواهیم کرد روز جزا

خوش بوَد هر چیز اما مهربانی خوشتر است
گفتگو زیباست اما خوش زبانی بهتر است

نرم زبانی مهربانی عشق بهر زنده هاست
مهر ورزی های بعد ازمرگ و دفن باد هواست

زنده را تا زنده است باید بگیری در کنار
بعدِ مردن گریه های ظاهری ناید کار

آنچه دانم حالمان خوش نیست از بی مونسی
مرد و زن در جمع دارند حال و روز بیکسی

می کنیم از هم گِله بهر دو تا خانه گِلی
خانه پیدا می شود جانا کجا رفت همدلی؟

زندگی را دور کن از نفرت و از خشم و قهر
تا نگردد کام تو با اهل خانه تلخ و زهر

صله ی ارحام یعنی طول عمر و رفع فقر
کاری نیکو کن که باشد روشنایی بخش قبر

حالِ خوش خواهی برو احوال خویشان شاد کن
تحت هر نام و بهانه از عزیزان یاد کن

بهر قاسم کن دعا تا گفته آرد در عمل
تا نگردد در مَثَل مانند زنبور عسل