دلگیرم از خودم(1)

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰✳️✳️✳️✳️✳️

دلم می گیرد وقتی خودم را تافته ی جدا بافته می دانم
دلم می گیرد وقتی دیگران را هیچ و خودم را عالی می بینم
دلگیرم از خودم که می خواستم همه را مانند خود کنم تا مثل من فکر کنند و آداب مرا تقلید کنند
دلگیرم از خودم که از خودم دور و حتی گم شدم و صدافسوس که به جای پیدا کردنِ خودِ گمشده ام مدام به فکر پیدا کردنِ معایبِ دیگران بودم
دلم می گیرد وقتی می بینم خودم بیش از دیگران نیاز به موعظه شدن دارم اما نفسم مرا وادار به نصیحت کردن دیگران می کند.
دلم می گیرد وقتی می بینم عبادت و نیایش هایم را به جای تقدیم به درگاه خداوند به پای نگاه این آن ریختم تا مورد تحسین شان واقع شوم
افسوس دانستم كسى كه خوبی های خود را پنهان دارد، هفتاد برابر پاداش مى بيند و كسى كه آن را آشكار كند، تنها يك پاداش دارد.
دلم می گیرد وقتی می بینم بخشی از عمرم را به آب و آتش زدم تا بلکه مورد تحسین خلقِ محتاج تر از خودم قرار گیرم
دلم می گیرد که سال ها سلام کردن را نشانه ی کوچک شدن می دانستم نه تواضعِ خدا پسندانه،
کاش می دانستم سلام هفتاد حسنه دارد که 69 حسنه ی آن برای سلام کننده است و تنها یک حسنه برای جواب دهنده است.
دلم می گیرد از این که گناهانم را نزد خلق بیان می کردم و نمی دانستم كسى كه گناه خود را پوشيده دارد بخشيده مى شود. و كسى كه آن را علنى و افشا كند، خوار و ذليل خواهد شد.
دلم می گیرد که هر وقت سفره ام رنگین تر می شود از خودم و خدایم دورتر و از همسایه ام بی خبرتر می شوم
دلم می گیرد که بر سفره ی دعایم کسی را مهمان نکردم و از خدا همه چیز را برای خودم خواستم
دلگیرم از خودم که توکل بر خداوند را با تنبلی یکی گرفتم و به این بهانه از تلاش و تفکر شانه خالی کردم و از پی روزی نرفتم.
دلگیرم از خودم که در پی شناختِ همه چیز بر آمدم جز خودم
دلگیرم از خودم که تشکر از مخلوق را بر تشکر از خالق ترجیح دادم

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

کویر و زندگیِ با قناعت

کویر و آسمان دلپذیرش
کویر و مردمانِ بی نظیرش

کویر و سفره های با صداقت
کویر و زندگیِ با قناعت

کویر و آسمانِ پر ستاره
کویر و ماه زیبای چهارده

کویر و دلخوشیِ بی بهانه
کویر و همنشینیِ شبانه

کویر و تابش خورشید سوزان
کویر و کشت های ماهِ میزان

کویر و روغن و اشکنه قاتق
کویر و بانوان خوب و لایق

کویر و ماستِ ناب و دوغ و سر شیر
کویر و نون پنجه کش و فتیر

کویر و راز در عمقِ سکوتش
کویر و آن همه مجد و شکوهش

کویر و کار با حَمد و توکل
کویر و رتق و فتقِ بی تجمل

کویر و زندگیِ خوب و ساده
کویر و مادرانِ بی افاده

کویر و دلپذیریِ هوایش
کویر و عشق و دوستی و وفایش

کویر و آن همه مهر و محبت
کویر و خدمتِ بی مزد و منت

کویر و انتظار از ابر و آسمان
کویر و خواهشِ چند قطره باران

کویر و شوره زاریِ گیاهان
کویر و برج ها ودیده بانان

کویر و خواندنِ بانگ خروسش
کویر و آن همه اهل نبوغش

کویر و خانه های ضرب و خشتی
کویر و یادگاری های هشتی

کویر و وسعتِ بی انتهایش
کویر و چشم نواز آسمانش

کویر و فصل تابستان و گرما
کویر و استخوان سوزیِ سرما

کویر و سر زمین دشت و هموار
کویر و دور و نزدیکش پدیدار

کویر و یادگاری های اجداد
کویرو آن همه تاریخ و اسناد

کویر و برج های استوارش
کویر و یادی از قراولانش

کویر و گونه هایی از درختان
کویر و گز ز تیره تاج،خروسان

کویر و شور پسندیِ گیاهان
کویر و خاستگاه نیک مردان

کویر و مهدِ ملاهای فاضل
کویر و آن همه دانای قابل

کویر و زن کنار مرد بودن
کویر و حرفِ همدیگر شنودن

کویر و خانواده و صداقت
کویر و یار و دوستی و رفاقت

کویر و عَز و تعظیم بزرگتر
کویر و لطف و تکریم کوچکتر

کویر و اوج عشق و مهربانی
کویرو دوری از هر تلخ زبانی

کویر و گِرد سوز و یاد فانوس
کویر و کرسی و آن جمع مأنوس

کویر و صبر و بردباریِ بابا
کویر و مادرِ خوب و شکیبا

کویر و سنتِ خوب عروسی
کویر و بی لزوم از چاپلوسی

کویر و مردمان صاحب درک
کویر و بی نیاز از کسب مدرک

کویر و شرم از هر رشوه خواری
کویر و دور از هر پارتی بازی

کویر و قاسم و وابسته بودن
کویر و شعر را با عشق سرودن

روز جمعه بهانه ای برای دعا و خواستن

این روزها که بیش از همیشه نیازمند دعای جمعی هستیم می خواهیم با شاه کلید سلام و صلوات آغاز دعا کنیم زیرا بر این باوریم که با صلوات بر محمد و آل محمد(ص) می توان آسمان و کهکشان و... را در نوردید.
سلام بر جمعه که همه ی خیرها در اوست، شفای بیماران،نجات زندانیان،روزیِ فراوان، دفعِ ستمِ ستمگران، توبه ی توبه کنندگان و انتظار منتظران و...
سلام بر آفتاب،به ویژه آفتاب روز جمعه که می تابد بر دل های منتظران،
سلام بر خورشید که بی منت بر همه ی بام ها می نشیند چه شاه باشد و چه گدا.
روز جمعه یعنی بهره بردن از ثوابِ عیادتِ بیماران و صله ی رحم و احوالپرسی و آشتی دادن و آشتی کردن و صدقات
جمعه یعنی دست خالی رفتن و با دست پر بازگشتن،
یعنی از حیوانیت جدا شدن یعنی ستمگر و نادان و ناسپاس و طغیان گر و عجول و شتاب گر و تنگ چشم و ممسک و مجادله گر و حریص و... نبودن و در واقع انسان بودن
یعنی خدا گونه شدن و به کرامت واقعی و جایگاه حقیقی رسیدن و جانشین و خلیفه و بر گزیده و امانت دار خدا شدن،
جمعه بهانه است برای عبور از بودن،بودن های راکد و بی خاصیت و تلاش برای شدن، شدن هایی که شناخت خود و حضرت دوست و شکر او را در پی داشته باشد یعنی همانگونه که اشاره شد
جمعه روز عبور است عبور از حیوانیت و رسیدن به انسانیت و انسان بودن. و انسان ماندن.
جمعه روز دعا و خواستن و اصرار و پافشاری است پس همه باهم دعا می کنیم؛
پروردگارا!
به ما عطا کن در دنیا و آخرت نعمت های بی شمار
و ببخش گناهان مان را
و به ما نسل پاکیزه عنایت فرما تا ناممان را در دنیا و آخرت نکو دارند.
ای غمگسار هر تنها!و ای همدم هر بیکس.
ای نزدیکی که دور نیستی و ای غالب شکست ناپذیر
ای حی ای قیوم ای صاحب بزرگی و عزت
ای نور آسمان ها و ای زینت آسمان ها!
ای نظم دهنده ی و بر پا دارنده و ایجاد کننده و نگهدارنده ی آسمان ها و زمین.
ای صاحب بزرگی و عظمت
ای دادرس فریاد کنندگان!
ای آخرین محل پناه خواهان و دور کننده ی غم ها از پریشان حالان
ای راحت دهنده ی غمگینان و قبول کننده ی دعای بیچارگان!
ای دور کننده ی غم های غم زدگان!
ای پروردگار جهان و ای ارحم الراحمین نیازهایمان را به تو عرضه می کنیم و از تو کمک می خواهیم ما را در این روز و همه ی روزهای سال یار و یاورمان باش که تو ما را بس و کافی هستی..
پروردگارا! رزمندگان و مجاهدان را در جای جای کره زمین یاری و کفار و دشمنان را نابود و سرفرازی اسلام و مسلمین را تأیید فرما آمین یا رب العالمین
ادامه دارد

مظلومیت زنان و کودکان غزه

سلام بر قدس قبله ی نخستین
درود بر شیرمردان فلسطین

جنایت در جنایت کرده دشمن
شقاوت در شقاوت کرده دشمن

همه جای جهان غوغاست امروز
نوار غزه عاشوراست امروز

جهان در ماتم است از مکر شیطان
ولی افسوس ساکت شد مسلمان

سعودی ها چرا ساکت نشستند
چرا با دشمنان پیمان ببستند

شما که خادم خانه خدایید
چرا از قبله ی اول جدایید

کجا رفت آن همه کنیه و القاب
چه شد همبستگیِ خلق اعراب

جنایت های اسرائیل ملعون
قلوب مسلمین را کرده پر خون

بریزد بمب از پایین و بالا
حمایت کرده امریکا ز دریا

شده در آتش و خون غزه غرقاب
خریدند ننگ بر خود خلق اعراب

که بیمارستان شده با خاک یکسان
کجا بو برده اید از خوی انسان

به زن و کودک و بیمار و زخمی
نکردند رحم حیوانات وحشی

میان این همه غوغا و آهنگ
شده عباس با دشمن هماهنگ

کند غرب از نتانیاهو حمایت
شریک است او و بایدن در جنایت

نوار غزه غرق خاک و خون شد
امریکا هم گرفتار جنون شد

صهیونیست می کند ظلم و جنایت
امریکا می کند از او حمایت

ببستند چشم ها بر واقعیت
ندارند ذره ای حجب و خجالت

سرانجام، اشکِ کودک، زیر آوار
شود سیل و شود قاتل گرفتار

بَرَد هر چه ستمگر را به دریا
دهد بر باد تاج و تخت و رویا

گرفتید زندگانی را ز غزه
نه بر مادر نمودی رحم نه بچه

به یمن و برکت و خیر دعاها
گریبانگیرتان گردد بلاها

همه این ها که می بینیم این روز
نوید است که فلسطین هست پیروز

چه دانی آه مظلوم با ستم کار
چه خواهد کرد به جانی و تبهکار

دعا کن قاسم اسرائیلِ جانی
شود نابود غده سرطانی

چنین وعده ز خیرالفاتحین است
که پیروزی از آن مسلمین است

حال و روز مساجد این روزها و سال 1357

حال و هوای فعلیِ مساجد مشابهت زیادی با سال 1357 دارد از این جهت که در آن زمان امام جماعت مسجد و سخنرانان مردم را به دعا کردن برای پیروزی بر خاندان پهلوی ترغیب می کردند اکنون و پس از حملات ددمنشانه و ستمگرانه ی رژیم صهیونیستی تمام مساجد، دعا برای پیروزی رزمندگان اسلام و محو و نابودی غاصبین را در برنامه خود دارند پیشتاز این دعا حرم مطهر امام رضا علیه السلام است که نماز گزاران در این امر همراهی خوبی دارند دعاها حتی در روستاهای کم جمعیت نیز مکرر تکرار می شود حال که قلم به این سو چرخید خاطره ای از روز قبل تقدیم می کنم به این امید که مفید واقع شود.
روز گذشته به روستای پر جمعتی دعوت شدیم که زن و مرد و کوچک و بزرگ روستا برای دعا در حق رزمندگان فلسطینی گرد هم جمع شده بودند باورم نمی شد مردان روستایی بتوانند با آن همه انرژه و باور و معلومات ، پشت میکروفون قرار گیرند و به نحو احسن از حق و حقوق کشور غصب شده ی فلسطین با دلایل مستحکم و انکار ناپذیر دفاع کنند شورای روستا با آنکه کلی مهمان دعوت کرده بود که بلانسبت و دور از جون، بنده هم یکی از دعوت شدگان بودم جالب بود که از هیچ سخنران بیرونی دعوت نکرده بودند تنها کاری که توانستم بکنم یک شعرِ کوتاه و بی نام و نشان نوشتم تا گوینده قرائت کند آنچه مرا شگفت زده کرد همنوایی مردم بود که تحت تأثیر بغضِ ترکیده شده ی گوینده قرار گرفتند و همراه با ایشان اشک ریختند و از دشمنان بیزاری جستند
خاطره ی دعای مستمر در سال 57 را برای یکی از گویندگان تعریف کردم و گفتم که در آن روزها خیلی ها بودند که دعا برای پیروزی را یا به تمسخر می گرفتند و یا باور نداشتند ولی از یک روحانی عظیم الشأنی در همان روزهای غیر قابل پیش بینی شنیدم که فرمو:80 درصد راه را رفته ایم 20 درصد باقیمانده فقط با دعا نتیجه می دهد همینطور هم شد
بنده در این چند روز مسجدی را ندیده ام که بی تفاوت باشند همه برای پیروزی رزمندگان اسلام در همه ی عرصه ها به ویژه فلسطین دعا می کنند بیاییم تا دیر نشده ما نیز دست به دعا بر داریم و برای پیروزی اسلام و ریشه کن شدن صهیونیزم جنایتکار که وحشیگری را به اوج رسانده دست به دعا بر داریم و از دیگران نیز بخواهیم دعا کنند.
مژده دادند به ما روز دعا نزدیک است
وعده محکم و زیبای خدا نزدیک است
وقت برچیدن و نابودی اسرائیل است
محو این غده ی بی شرم و حیا نزدیک است

صحرا و مالکان و وارثان

یک روز شدم به سوی صحرا
دیدم همه دشت سبز و زیبا

پرسید یکی ز مالکانش
گفتند رسید به وارثانش

بیل ماند ولی نمانده بیلدار
آن وعده ی دی نشد پدیدار

در خاک شد آرزوی دیروز
ای وای ز وعده ی پریروز

آن خانه که بود جای مهمان
یا آغل و جایگاه حیوان

وارث همه را به کام خود کرد
حتی سندش به نام خود کرد

با مرگ پدر شدیم به هم قهر
کام همه شد هلاهل و زهر

خواهر ز برادرش طلبکار
هر یک به آن یکی بدهکار

هر روز گله ای از این و آن است
گو روح تو ای پدر چسان است؟

تا بودی ندادی خمس و زکات
خوردند همه را بدون خیرات

بردند و همه شدند طلبکار
باز هم به همه شدی بدهکار

گفته است عروس حرف هایی
حرفش شده عامل جدایی

گوید که پشت قباله دارم
چند شاهد و عقدنامه دارم

صحرا همه را به هیچ دادند
یک فاتحه بهر تو نخواندند

مادر که داشت شأن و شوکت
چون رفت شویش برفت نعمت

اکنون شده نوبتی و مهمان
گه خانه این عروس و گه آن

این زندگی شد برای او ننگ
دنیا شده از برای او شده تنگ

تاج سر او که رفت از دست
میراث به چشم وی شده پَست

بوده همه عمرِ خود کلید دار
یا در برِ شُوی خویش دلدار

با آن همه زندگیِ رنگین
اکنون شده بی نوا و مسکین

مرگش ز خدا کند تمنا
گوید که مرا ببر خدایا

یا آنکه برند به سالمندان
نه منت این کشم و نه آن

دورَم بکن از عروس و داماد
باشند همگی کنار هم شاد

خاکروبه شود چو سیم و گوهر
فکرم نرود به ارث شوهر

این خانه و آب و ملک و اموال
اندوخته ای است ز شصت و پنج سال

بیچاره کسی که مال اندوخت
میراث خورش بخورد و او سوخت

بیچاره تر آنکه نا خلف داشت
گویی همه عمر خود سلف کاشت

بد بخت نکرد آنکه خیرات
نه فاتحه داشت نه ذکر صلوات

خوشبخت کسی که قبل رحلت
بخشید و بخورد و مُرد راحت

قاسم تو به فکر باش و این راه
سخت است زبهر خود مکن چاه

حکایت آموزنده مرد افتاده در چاه

مردکی افتاده بود در قعر چاه
نه شکایت داشت و نه فریاد و آه

حال زارش دید مردی رهگذر
خواست وی را دور سازد از خطر

گفت همراه خودت داری رسن
تا تو را منجی شوم از این محن

گفت نی نی راحتم بگذار مرد
رو پی کار خودت، ای با خرد

نیستم در قعر این چه بیقرار
این بوَد تاوان یک جرم از هزار

من نه راه و چاه را گم کرده ام
کین بود دستمزد کار و کرده ام

سر گذشتم هست بس اندوهبار
آنچه بینی یک بوَد از چند هزار

سال ها بودم در بالای کوه
با چنین فکری که هستم ناستوه

غره گشتم بر توان و علم خویش
حال هستم در دهان گرگ، میش

روزگاری من به هر شهر و دیار
گاه شارح بودم و آموزگار

درس می گفتم از اخلاق و دین
حرف هایم بود از حق المبین

اهل روزه بودم و اهل نماز
هر سحر بودم در راز و نیاز

بارها گفتم به شاگردان چرا
نیستید اهل توکل بر خدا؟

جمله شاگردان نمودم سر به راه
خود عمل ناکرده افتادم به چاه

ناصحی که خویش باشد بی عمل
پند او هر گز نمی باشد عسل

من همی گفتم توکل بر خدا
بی عمل راهم شد از مولا جدا

پیش از آنکه نزدشان رسوا شوم
باید از این چَه رهی پیدا کنم

این حکایت را برادر گوش دار
پند شیرین را چو دارو نوشدار

نقل کردند اوستادی در کلاس
از توکل گفت و دوری از هراس

گفت هر کس کرد توکل بر خدا
چون رهش را کرده از شیطان جدا

می تواند رفت او بر روی آب
می فروزد نام حق چون آفتاب

شاد شد شاگردی از بین همه
که شدم راحت ز رنج و واهمه

رود را با نام حق طی می کنم
خویش را آسوده خاطر می کنم

رود گر هر روز مانع بود مرا
نیست مانع با توکل بر خدا

راه را تا خانه طی کرد با شتاب
تا رسید بر رودخانه ی پر ز آب

کرد توکل بر خدا از آب گذشت
ذره ای از پای او هم تَر نگشت

این خبر را چون شنیدند والدین
هر دو گفتندهست برما قرض و دین

تا به استادت ز جان خدمت کنیم
خدمتی از نوع بی منت کنیم

گفت شاگرد داده بابایم سلام
کرده دعوت تا کند خدمت تمام

اوستاد از این خبر شد شادمان
کرد احسان را قبول با قلب و جان

طی نمودند هر دو ره را با شتاب
تا رسیدند ساحل و رودِ پر آب

رفت شاگرد با توکل روی آب
مانده بود استادِ وی آنسوی آب

گفت شاگردش چرا ایستاده ای
از چه اوستادا چنین در مانده ای؟

در جوابش گفت با شرمندگی
در کمال خجلت و درماندگی

رد شدن از روی آب مقدور نیست
آنچه گفتم در عمل میسور نیست

گفت استادا تو خود گفتی مرا
گر کنی از دل توکل بر خدا

راه های بسته ات وا می کند
رنج و غم هایت مداوا می کند

گفت استادش کلامم بوده حق
لیک گفتار و دلم بودند لق

قلب پاکت حرف حق باور نمود
این چنین باور به قلب من نبود

آنکه گوید حرف از ریب و ریا
راه خود را کرده از الله جدا

بذر را ریزد کشاورز بر زمین
با دل و جان دارد امید و یقین

عالمی که گفت و خود باور نداشت
بذر را بر روی سنگِ سخت کاشت

اوستاد گفت از توکل بر خدا
در عمل شد آبرویش بر فنا

کرد باور آنچه را گفت اوستاد
اوستاد باور نداشت و اوفتاد

هر که گفتار خودش باور نداشت
همچو قاسم بذر روی سنگ کاشت

دل خوشی های دیروز و امروز(6)

🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷

بچه های روستا پیشتاز و سَروَر شهری ها
اراده کردم ازتک تکِ کسانی که از روستا به شهر آمدند و با کمترین امکانات و کارهای سخت به مدارج عالی رسیدند نام ببرم ولی چون مثنوی هشتاد من کاغذ می شد و از طرفی جناب حاج آقا رضا کربلایی حسن پیش از این زحمت کشیدند و یکان یکان از همه ی عزیزان نام بردند و تحسین شان کردند و جای خالی برای بنده نگذاشتند از شماره کردن نام ها اجتناب کردم در همین خصوص با یکی از دوستان درباره بلوغ فکریِ فرزندان روستا صحبت می کردم و اینکه از یک سن و سالی راهی شهر شدند و مانند بنده به کارگری پرداختند که در باره ی خودم مطالعه شعری که در ادامه آمده گویای یک حقیقت است و جالب است که با هرکه صحبت می کنم نه تنها از گذشته و کارگری و به قولی عملگی خودشان خجالت ندارند که به آن افتخار هم می کنند اما جهت اطلاع پیشتاز هجرت کنندگان اصلی به تهران در روزگاری که کمتر کسی قصد تحصیل در پایتخت را نداشت جناب ابراهیم حاج علی اکبر دایی بودند که در تهران با کار و تلاش و استقلال مالی ادامه ی تحصیل دادند و در نیروی هوایی استخدام شدند که خوش بختانه خیلی زود و خوب ارتقاء یافتند و خوش درخشیدند از جنابان و آقایان دکتر یدالله و دکتر حجت الله هم که پیش از این ذکر خیر شده بی شک اطلاع دارید.
و اما شعری که ملاحظه می فرمایید تلخیص شده ی یک شعر بلند است که امکان نشر کل شعر ممکن نشد.

تقدیم به فرزندانم؛

نامه بنوشتم به فرزندان خود
آن عزیزان بَتر از جان خود

خاطراتم را نوشتم این چنین
بهر آن فرزانگان دلنشین

گرچه بارها گفته ام از کار خود
لیک ندارم ننگ حتی یک نخود

هر که با حق بست از شیطان گسست
هر با شیطان ببندد او شکست

سال های بودم به تهران سختکوش
بعد از آن گشتم به مشهد دستفروش

کارها هر گز نشد وفق مراد
داشتم بر هر دو کارم انتقاد

شهر تهران بهر من سودی نداشت
همچو چوب عود هیچ بویی نداشت

عمله بودم و گشتم دستفروش
نه شدم کم کار و نه هم کم فروش

روز مزد بودم با نوزده تومان
مزدِ یک روز بود رایج آن زمان

در مشهد بودم که درها باز شد
گویی حق گفت موقع پرواز شد

روزها گرچه به سختی می گذشت
لیک ناکردم اظهار شکست

روز شب بودم پی تحصیل حال
اوستادم گفت دوری کن ز قال

گفت باش ساتر چو شب بر دیگران
پرده افکن بر خطای دیگران

بود او استاد دانا من مرید
حُسن اخلاقش شد از بهرم نوید

حرف هایش دور بودی از ریا
حرف و اعمالش از بهر خدا

کسب دانش راه را دادم نشان
جهد و کوشش های من شد بی امان

شکر حق درها برویم باز شد
بین من و ذات حق یک راز شد

ناگزیر رفتم سوی مازندران
هم پی دانستن و هم آب و نان

حال هر وقت می روم شهر مشهد
هست آن دوران سخت بهرم سند

می کنم بر عمر رفته افتخار
که به لطف حق نگشتم نا بکار

شد گذشته از برایم نردبان
تا کنم شکر خدای مهربان

ای عزیزان پند من را بشنوید
هست از بهر شماها این نوید

کار را بر خود مدارید عار و ننگ
پیش پای کس، مدارید خار و سنگ

تا جوان هستید به راه دین روید
تا دهد پروردگار نور مدید

در سی و یکسال تلاش روز و شب
نه بودم ناشکر و نه اندر تَعَب

شکر حق ایام به خوبی بازگشت
در فراز و اوج گشتم باز نشست

در یکِ ماهِ دی نود و پنج
دادم این پند نامه ی بهتر ز گنج

این گواهی هست رضایت نامه ام
کز شما و اهل خانه راضی ام

کرد خداوند نعمتش بر من تمام
ختم کردم نامه ام را والسلام

🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

دل خوشی های دیروز و امروز(5)

بچه های روستا پیشتاز و سَروَر شهری ها
همانطور که پیش از این ذکر شد بهمن آباد در گذشته شهر بزرگ و آباد بوده و دوره های درخشانی را طی کرده است هر قلعه ای از قلعه چند ملای بنام و مورد احترام داشته است از چنین روستایی همین انتظار می رود که فرزندانی اهل فکر و قلم و بیان و با تربیت داشته باشد خدا را شاکریم در دورانی که هنوز موبایل متولد نشده بود عزیزانی با درس خواندن و کار کردن و خدمتگزاری و نوکری اهل بیت و... آبروی خود و خانواده و روستا را حفظ کردند وقتی می بینیم و می شنویم عزیزانی با زحمت و دست رنج خودشان شبانه روز درس خواندند واکنون در شغل های آبرومندانه ی تدریس در حوزه و دانشگاه و معلمی و دفتر اسناد رسمی و وکالت و مهندس و ...در حال انجام وظیفه هستند و یا بازنشسته شده اند خوشحالی مان مضاعف می شود البته این ها ثمره ی سفره ی صداقت و نان حلال پدر و مادرهای آن روزگار است زمانه ای که مرزهای حلال و حرام شناخته شده بود و فرزندان، حرمت والدین را به جان می خریدند و پدر و مادرها هم در تربیت فرزندان کوشا و استاد زمان خویش بودند شوربختانه در زمانه ای زندگی می کنیم که هر کس کار خودش را می کند و راه خودش را می رود تفرقه در خانواده بیداد می کند و حتی روز بروز بیشتر می شود
مادر چادری دختر بی حجاب،
پدر مسجدی پسر بی نماز،
ارزش حرف پدر...
نمره ی همنشینی و کنار هم بودن و نگاه چهره به چهره و حرمت ها صفر به اندازه درِ قوری است
یاد چراغ جادویی گردسوز دهات مان به خیر که اعضای خانواده گردش می نشستند چای عشق می نوشیدند و سخن به صواب می گفتند
وقتی از دلخوشی های دیروز می گوییم منظورمان قبل و بعد از ظهور موبایل و ماهواره و این همه دستگاه اطلاعاتی و بمباران خبری است باور دارم چون گوش ها از صداهای نا متجانس پر شده صداهای حق شنیده نمی شوند
درس خوان های بهمن آباد خوش اقبال بودند که آن وقت هنوز موبایل متولد نشده بود و الا باید پدر مادرها محض رقابت و همچشمی هم که شده موبایل می خریدند تا فرزند دلبندشان از قافله ی خودنمایی عقب نماند...
در ضمن تشکر می کنم از برادران و خواهران سویزی و بهمن آبادی که موضوعِ دلخوشی های دیروز و امروز را برای فرزندان شان مفید دانسته اند و با لطف خودشان بنده را محرمِ راز می دانند
ادامه دارد

دل خوشی های دیروز و امروز(4)

🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
زندگیِ کپی شده،چشم و همچشمی و خودنماییِ پدر مادرها گریبانگیر نسل حاضر شده والدین نمی خواهند فرزندشان نزد فامیل به اصطلاح کم بیاورد
بدیهی است همه چیز نسبت به گذشته تغییر کرده و آدمی باید به روز باشد اما به قول اهل حساب،بحث بر سرِ قیمت تمام شده ی این تغییر است البته برخی تغییرها اجتناب نا پذیرند چرا که انسان مدام در حال تغییر روشِ زندگی و کار و در آمد و خلق و خو و...است ولی چه خوب است که تغییر با پیشرفت همراه باشد اینکه سهم کودک و نو جوان در این تغییر چقدر است بستگی به نوع تربیت او و خواسته اش دارد
بازهم بر گردیم به تفاوت بچه های دیروز و امروز مسؤلیت پذیری بچه های امروز به گَرد بچه های دیروز نمی رسد
تنهاییِ کودکِ محبوس در آپارتمانِ امروز را نمی شود با در جمع بودن و جست و خیز و شادابیِ کودک دیروز مقایسه کرد
کودک و نو جوان دیروز از بدو تولد در جمع خانواده بود و با والدینش گفتگوی چهره به چهره داشت خانوادها شاهد لبخندها و دلخوشی ها و غم های هم بودند ولی کودک و نو جوان امروز اتاقش جداست و یار و همراه و همکلامش گوشی و تبلت و دیدنی هایی است که جز زیان هیچ سودی برایش ندارد
فرزندانِ دیروزِ روستایی را باید استاد فرزندان شهری بدانیم
رفاه زدگی و فراوانی و در دسترس بودنِ امکانات و روبرو نشدن با چالش ها و سختی ها کودک و نو جوان امروز را لوس و ننر و بی خاصیت کرده بر خلافِ نو جوان و جوان روستایی دیروز که با حس مسؤلیت پذیری برای هزینه تحصیل و امرار معاش و خرج لباس و خوراکش کار می کرد و آداب معاشرت می دانست این کجا و آن کجا؟ چه می گویم؟شادابیِ کودک و نوجوان دیروز کجا و دلمردگیِ بچه های امروز کجا؟

🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

دل خوشی های دیروز و امروز(3)

کودکان سالم و شاداب دیروز و کودکان بیمارگونه امروز
فرزندانِ تربیت شده ی روستایی وقتی به شهر آمدند دیدند اینجا بر خلاف روستا همه چیزش کپی از روی دیگران است
در روستا که بودیم کسی کپی کردن نمی دانست تا اینکه پایمان به شهر باز شد کم کم متوجه شدیم اینجا هیچکس خودش نیست اصلا" کسی سرِ جای خودش نیست و زندگی ها کپی از روی زندگی دیگران است تصورمان این بود که با کپی کردن از روی دیگران زندگی آرامتری خواهیم داشت نفهمیدیم زندگی پرسش های مختلفی را در برگ های مختلف و برای آدم های مختلف طرح کرده که هر کدام جواب خاص خود را دارد و درک نکردیم در دنیا و آخرت هر کس باید به پرسش خاصی که از او می شود پاسخ دهد و نفهمیدیم جواب دادن از روی دیگری راه به جایی نمی برد این بود که هرکس در جایی قرار گرفت که آنجا جای او نبود و از همه بدتر به داشته های عاریتی که کپی کردن از زندگی دیگران بود فخر و مباهات کردیم ما به چیزهایی فخر کردیم که نقشی در ایجاد آن نداشتیم فخرکردن به چیزهایی که انسان نقشی در خلق و ابداع آن نداشته یک پول سیاه هم نمی ارزد.
از بازی ها و شادابی و جست و خیزهای بچه های دیروز و از دلمردگی و عصبی بودن و حبس های خود خواسته ی نسل امروز در آپارتمان و خانه های محقر و کوچک می گفتیم از بچه هایی که در یک مجتمع چند طبقه زندگی می کنند ولی حتی یک دوست و همراه و همبازی ندارند نسلی که تنها مونس و سر گرمی اش یک گوشی است که آن هم فاتق نان نیست و قاتلِ جان است...
ادامه دارد

دل خوشی های دیروز و امروز(2)

بچه های های امروز و دل نگرانی های فردا
قبل از پرداختن به موضوع،برای شادیِ روح عصر گذشته ی روستایی درود می فرستیم و یاد بازی های جمعی و اسباب بازی های خلاقیت پرور و دست ساز و خانگی را گرامی می داریم بازی هایی که اصل بود و کپی نبودند
همانگونه که اشاره شد هم بچه های قدیم خودِ خودشان بودند هم مردم آن دوره خودشان بودند بچه ها عکس های پدر و مادر و خاله و...را که نگاه می کردند چون تغییری در چهره ها مشاهده نمی شد حتی فوت شدگان را به راحتی تشخیص می دادند ولی بچه های این عصر وقتی کمی بزرگ می شوند عکس های مادر و خاله و عمه و... را که می بینند با تعجب می پرسند مامان! این عکس کیه؟مادر که می داندعمل های مختلفِ از بالا تا پایینِ صورت و سیخ و سمبه زدن، چهره وی و عمه و خاله و... را تغیر داده و متفاوت کرده سکوت می کند
سخن بر سر بازی بچه ها در زمان گذشته و زندانی شدنِ بچه های نسل حاضر در آپارتمان بود
بچه های عصر گذشته بیشتر در بیرون از خانه مشغول انواع بازی های فکری و جست و خیز بودند حتی شب ها هم که دیرتر به خانه می آمدند والدین نگرانی نداشتند بر خلاف این دوره که بچه های محبوس شده در آپارتمان که نه بازی می دانند و نه جایی برای بازی در بیرون از خانه دارند خوشبختانه آن زمان تکنو لوژی متولد نشده بود و ما از این نعمتِ زودهنگام بر خوردار نبودیم ولی از بدِ روزگار بچه های این زمانه از سن و سال کم برای دور نماندن از قافله ی بچه های فامیل باید گوشیِ گران قیمت و بزرگ به اندازه نون بربری داشته باشند!
شوربختانه کرونا هم باعث شد بچه هایی که موبایل نداشتند مجبور شدند موبایل تهیه کنند تا موفق به پیگیری درس های ناشاد شوند!

روزهای غم انگیز غزه

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

خواهم از زخم غزه بنویسم
از غم و رنج غزه بنویسم

به نویسم از آنسوی دیوار
از صبوریِ مردم بیدار

از مجاهد و فی سبیل الله
از غیورانِ شیر حزب الله

از حماس و حماسه آنان
از رشادت و حمله ی شیران

از جنایات و صعبِ اسرائیل
از منافیِ تورات و انجیل

از بزرگ کشورِ فلسطین و قدس
قبله ی مسلمینِ عالم، قدس

از همه روز و شب جنایت ها
وان همه سال ها خباثت ها

صهیونیسم قصد دودمان کرده
قصد کشتارِ کودکان کرده

مردم غزه بین آتش و خون
کرده اند دشمنان،خوار و زبون

می کند خانه هایشان ویران
خانه نه بلکه بیشه ی شیران

مرحبا بر برادران حماس
یارتان باد حضرت عباس

او که در کربلا رشادت کرد
از برادر و دین حمایت کرد

ای مجاهد، دلیر جان بر کف
گر کنی اقتدا به شاه نجف

دشمن خویش کرده ای ترسان
کارها می شود بسی آسان

مردم غزه زیر آوار است
زیر بمب و گلوله هوشیار است

زخم غزه دو باره سر وا کرد
دشمنان، مفتضح و رسوا کرد

لانه ی عنکبوت فرو پاشید
اهرمن این پیام را بشنید

این پیامی است روشن و واضح
عنقریب است تا شویم فاتح

صهیونیستِ لعینِ رو به فنا
غاصب است و ندارد هیچ بقا

همه باشند حماس را حامی
آفرین بر جهاد اسلامی

ما ز نزدیک و دور کنیم دعا
تا شود ریشه کَن قوم دغا

غزه این روزها شده غوغا
هست گویی زمین کرببلا

کربلای کنون فلسطین است
قدس ما قبله ی نخستین است

کشور مسلمین نمودند غصب
زور مداران مدیر کردند نصب

مالک خانه را برون کردند
غاصب خانه را مصون کردند

جنگِ امروز عزت و شرف است
حامیِ زور را کجا شرف است؟

آفرین بر شجاعت و تدبیر
خصم کردند ذلیل و غافلگیر

خواب بر دشمنان کنید حرام
مانده است چند صباح تا فرجام

قاسم این وعده ی خداوندی است
که سر انجام ظلم نابودی است

⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

مرد افتاده در چاه و معلم بی عمل

مردکی افتاده بود در قعر چاه
نه شکایت داشت و نه فریاد و آه

حال زارش دید مردی رهگذر
خواست وی را دور سازد از خطر

گفت همراه خودت داری رسن
تا تو را منجی شوم از این محن

گفت نی نی راحتم بگذار مرد
رو پی کار خودت، ای با خرد

نیستم در قعر این چه بیقرار
این بوَد تاوان یک جرم از هزار

من نه راه و چاه را گم کرده ام
کین بود دستمزد کار و کره ام

سر گذشتم هست بس اندوهبار
آنچه بینی یک بوَد از چند هزار

سال ها بودم در بالای کوه
با چنین فکری که هستم ناستوه

غره گشتم بر توان و علم خویش
حال هستم در دهان گرگ، میش

روزگاری من به هر شهر و دیار
گاه شارح بودم و آموزگار

درس می گفتم از اخلاق و دین
حرف هایم بود از حق المبین

اهل روزه بودم و اهل نماز
هر سحر بودم در راز و نیاز

بارها گفتم به شاگردان چرا
نیستید اهل توکل بر خدا؟

جمله شاگردان نمودم سر به راه
خود عمل ناکرده افتادم به چاه

ناصحی که خویش باشد بی عمل
پند او هر گز نمی باشد عسل

من همی گفتم توکل بر خدا
بی عمل راهم شد از مولا جدا

پیش از آنکه نزدشان رسوا شوم
باید از این چَه رهی پیدا کنم

این حکایت را برادر گوش دار
پند شیرین را چو دارو نوشدار

نقل کردند اوستادی در کلاس
از توکل گفت و دوری از هراس

گفت هر کس کرد توکل بر خدا
چون رهش را کرده از شیطان جدا

می تواند رفت او بر روی آب
می فروزد نام حق چون آفتاب

شاد شد شاگردی از بین همه
که شدم راحت ز رنج و واهمه

رود را با نام حق طی می کنم
خویش را آسوده خاطر می کنم

رود گر هر روز مانع بود مرا
نیست مانع با توکل بر خدا

راه را تا خانه طی کرد با شتاب
تا رسید بر رودخانه ی پر آب

کرد توکل بر خدا از آب گذشت
ذره ای از پای او هم تَر نگشت

این خبر را چون شنیدند والدین
هر دو گفتندهست برما قرض و دین

تا به استادت ز جان خدمت کنیم
خدمتی از نوع بی منت کنیم

گفت شاگرد داده بابایم سلام
کرد تقدیم لطف و احسان و پیام

اوستاد از این خبر شد شادمان
کرد احسان را قبول با قلب و جان

طی نمودند هر دو ره را با شتاب
تا رسیدند ساحل و رودِ پر آب

رفت شاگرد با توکل روی آب
مانده بود استادِ وی آنسوی آب

گفت شاگردش چرا ایستاده ای
از چه اوستادا چنین در مانده ای؟

در جوابش گفت با شرمندگی
در کمال خجلت و درماندگی

رد شدن از روی آب مقدور نیست
گفته هایم در عمل میسور نیست

گفت استادا تو خود گفتی مرا
گر کنی از دل توکل بر خدا

راه های بسته ات وا می کند
رنج و غم هایم مداوا می کند

گفت استادش کلامم بوده حق
لیک گفتار و دلم بودند لق

قلب پاکت حرف حق باور نمود
این چنین باور به قلب من نبود

آنکه گوید حرف از ریب و ریا
راه خود را کرده از الله جدا

بذر را ریزد کشاورز بر زمین
با دل و جان دارد امید و یقین

عالمی که گفت و خود باور نداشت
بذر را بر روی سنگِ سخت کاشت

اوستاد گفت از توکل بر خدا
در عمل شد آبرویش بر فنا

کرد باور آنچه را گفت اوستاد
اوستاد باور نداشت و اوفتاد

هر که گفتار خودش باور نداشت
همچو قاسم بذر روی سنگ کاشت

دل خوشی های دیروز و امروز(1)

امروز وقتی بچه های قد و نیم قد را کنار خیابان دیدم که گوشی هایی کمی کوچکتر از نانِ بربری در دست دارند و مثلا" مشغول بازی هستند دلم به حال زمین گیری و یکجا نشینی و بی برنامه بودنِ آن ها سوخت که دلخوشی هایشان ابزارهایی هستند که تحرک و تفکر و خلاقیت را از آن ها گرفته و زمینگیرشان کرده است شوربختانه والدین به ویژه مادران، خوشحال اند از اینکه سر گرمی و اسباب بازی فرزندشان موبایل گران قیمت است
در حالی که تأسف می خوردم به حال فرزندان امروز یاد روزهایی افتادم که دلخوشی ها و اسباب بازیهای ما مثل آدم های همان دوره ساده بودند
بازی های کودکانه با جست و خیزهایی همراه بود که کلی عرق از ما می گرفت
بازی های سنتی در نوع خودش ایجاد خلاقیت و توانمندی می کرد
و این اواخر،توپ های پلاستکی دو لایه به قول امروزی ها زندگی لاکچریِ خیلی ها بود که ما آن زمان بی بهره بودیم
افت و خیز و افتادن و غلطیدن در زمین خاکی کار هر روزمان بود
آن روزها هر کس خودِ خودش بود هیچکس از روی دیگری نمی نوشت
مردم به ویژه جوانانِِ آن روز هنوز کپی کردن از روی دیگران را نمی دانستند از این رو هر کس زندگی خودش را داشت و به آن افتخار می کرد
از روی هم نوشتنِ زندگی یعنی تلاش و دوندگی برای تقلیدکردن، یعنی خودت نبودن یعنی رل بازی کردن و در واقع تو خالی و پوچ بودن.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد...
ادامه دارد
ادامه دارد

کاش و اما و اگرهای زندگی(4)

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

دوران پیری و به کمال رسیدن...
همانگونه که اشاره شد زندگی آدمیان مملو از کاش ها و اما و اگرهاست کاش های بی حاصلی که جز حسرت و افسردگی و خود خوردگی هیچ عایدی ندارد ولی بیشترین حسرت ها مربوط به سپری شدن دوران جوانی و سر رسیدن دوران پیری است مردم این دوره را مهمان نا خوانده می دانند به همین دلیل گویندگان و قلم بدستان و شعرا تا جایی که توانسته اند پشت سر پیری بد گفته اند و دوره جوانی را تحسین کرده اند در صورتی که چنین نیست زیرا دوران پیری دوران به بار نشستن تجربه و دیدن کثرت نسل و شور و شعف خاص خود است آنچه مذمت می شود ناتوانی است به همین دلیل برای دوره ی جوانی که انسان در اوج توانایی است قلم ها به کار می افتند بنده هم برای اینکه از قافله عقب نمانم فی البداهه هر دو دوره را تحسین کردم

جوانی این بهار زندگی را رایگان دادن
امید و آرزویم را بدست بادبان دادم

به جای کسب و درک علم در راه هوس رفتم
نه قدر خویش دانستم نه از پیِ هنر رفتم

به خود و نو جوانی و جوانی ام جفا کردم
کنون واحسرتا گویم که هستی ام فنا کردم

چو جوی آب دیدم می رود این عمر در غفلت
جوانی رفت و نشست بر دلم آه و غم و حسرت

به گفتم ای جوانی از چه با من بی وفا بودی
برفتی بی خبر با آنکه با من آشنا بودی

جوانی ام تبسم کرد و گفتا موی گیسویت
و آن برفِ سفیدی که نشسته بر سر و رویت

همه این ها نشان از رفتن و فصل خزان می داد
تو را هشدار زین غفلت و از خواب گران می داد

به عکس خود نظر کردن او هم بی وفایی کرد
مرا با حسرتم تنها گذاشت میل جدایی کرد

کنون هستم قرین با حسرت و اندوه و بی تابی
چه دارم جز همی گویم جوانی ام کجا رفتی

جوانی رفت و آنچه گویم و گویی خیالات است
خوشم از اینکه دانم دوره ی پیری کمالات است

بزرگی و شکوفایی و حرمت در میانسالی است
ظهور و کثرت نسل و عزیزان دوره پیری است

بکوش در دوره های زندگی ات با ثمر باشی
نکو اخلاق و خندان همچو خورشیدو قمر باشی

تمام عمر را قاسم نمودی صرف خور و خواب
همه روز تشنه بودی و دویدی و نخوردی آب

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

کاش و اما و اگرهای زندگی(3)

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

رفت عمر ولی به خواب بودم...
فکر و ذهن مان پر است از کاش و اما و اگرهایی که تاریخ اعتبارشان گذشته و حسرت خوردن برای آن ها جز خون دل خوردن سودی نبخشد کاش ها مربوط به دیروز و امروز نیست که همیشه بوده و خواهد بود اگر خریدار است می گوید کاش خریده بودم.
فروشنده می گوید:کاش فروخته بودم
کشاورز می گوید:کاش پنبه نمی کاشتم و زیره می کاشتم
جوان می گوید کاش زودتر ازدواج کرده بودم
دیگری می گوید کاش طلاق نداده بودم و...
حسرت خوردن تنها مربوط به دنیا نیست که البته حسرت آخرت با حسرت دنیا قابل قیاس نیست زیرا حسرت دنیایی را می شود جبران کرد ولی حسرت های سرای باقی هر گز قابل جبران نیستند
مثال؛کاش می توانستم عقربه زمان را بر عکس بچرخانم و جبران مافات می کردم(در آخرت می گوییم مرا به دنیا بر گردان تا...)
کاش های زندگی از وقتی شروع می شوند که انسان متوجه هدر رفتن عمرش می شود به ویژه وقتی به گوهر از دست رفته ی جوانی اش فکر می کند که ای وای چه زود پرنده ی این دوره پر زد و رفت و مرا به حال خود رها کرد آن وقت است که در کوچه پس کوچه های ذهنش با خود اینگونه زمزمه می کند:

ایام جوانی ام که بگذشت
تَه مانده ی عمر بی بها گشت

رفت عمر ولی به خواب بودم
دنبال سراب و آب بودم

پرواز نمود مرغ حسرت
آواز کنان به بام بنشست

گفتم که دو باره باز آید
گفت تیر رها شده نیاید

فریاد زدم آی جوانی
بودی تو امید زندگانی

اینگونه تو بی وفا نبودی
یک لحظه زمن جدا نبودی

رفتی و به غم شدم گرفتار
گشتم ز فراق تو عزادار

بر گرد که بی تو نا امیدم
دادی تو پیام و من شنیدم

گفتا که بهار را خزان است
دوران شباب را چنان است

کرد مرغ جوانی تو پرواز
پیغام بداد و کرد آواز

بر خیز که قافله روان شد
خواب و خور تو بلای جان شد

قاسم تو اسیر خواب هستی
لب تشنه پیِ سراب هستی

ناخورده ز آب زندگانی
رفت قیمت و نعمت جوانی

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

کاش و اما و اگرهای زندگی(2)

کاش و کاش و کاش
کاش می شد همه ی نو آوری های این دوره را تحویل زمان می دادیم و در عوض صفا و صمیتِ قلب های زنان و مردان گذشته را باز پس می گرفتیم
کاش می شد گوشی هایی را که هم لعنتی هستند و هم رحمتی از دست کودکان مان می گرفتند و وسایل بازیِ ساده گذشته را به آن ها می دادند
کاش مثل گذشته بچه ها جایی برای دویدن و بازی کردن داشتند
کاش آپارتمان این قفسِ تنگ و زندان گونه ساخته نمی شد
کاش می شد آسایش را با آرامش جابجا کرد و مهر ابدیت بر آرامش زد
کاش در ازای وسایل و ابزارهای آسایش، آرامش مان را از ما نمی گرفتند
کاش می شد دو باره رسم همنشینی و شب نشینی را احیا کرد
کاش می شد یک بار دیگر اعضای خانواده پای کرسی با هم گفتگوی چهره به چهره داشتند
کاش می شد دم از طلاق و به اجرا گذاشتن مهریه نزد
کاش می شد ازدواج ها و انتخاب ها را سخت نمی گرفتیم
کاش می شد بر گردیم به روزهایی که همسایه داشتیم
کاش می شد از کوچه پس کوچه های روستا بوی خوش نان را استشمام کرد
کاش می شد مانند قبل به دور از تشریفات مهمان می شدیم و مهمان مان می شدند
کاش می شد چون گذشته بدون چشم و همچشمی زندگی کرد
کاش روزی شاهد مرگِ فخر و افاده و خودنمایی های زندگی سوز باشیم
کاش می شد زندگی را از سر خط بنویسیم
کاش شاهد مرگ تدریجی آدمیت نبودیم
کاش...
ادامه دارد

کاش و اما و اگرهای زندگی(1)

کاش هایم را که به تسبیح می کشم گرچه فراوانند ولی آرزوهای بر باد رفته و امیدهای به بار ننشسته و راه های ناهموار و بار به مقصد نرسیده ندارم اما دلم می خواست دلی داشتم به صافی و صیقلِ آئینه ،بی ریا و بی کینه
و عشق بی تکرار و عادت و محبت با معرفت و عشق با صداقت
کاش دلم به رنگ ها در نمی آمد و یک رنگیِ فطری و صفای باطنیِ خودش را داشت
کاش همانگونه که به پاکیزگی و آراستگی ظاهرم توجه دارم به طهارت درون نیز توجه داشتم
کاش کارهایم عاقلانه بود و گام هایم برای راحتِ جان بود نه آفت جان
کاش امانت دار خوبی بودم و می دانستم هر آنچه دارم امانت اند
کاش می دانستم لحظه ها تکرار نا پذیرند و چون زمان به پایان رسد روَنده می رود و حسرتش می ماند
کاش می دانستم هر نگاهی شاید آخرین نگاه و هر سلامی آخرین سلام و هر دعایی آخرین دعا و هر مهربانی آخرن مهربانی و هر بدوردی آخرین بدرود باشد
افسوس ندانستم در فردایی دیگر که شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند شاید من در جمع شان نباشم
کاش می دانستم ستاره جوانی تنها یک بار در آسمان عمر آدمی طلوع می کند و با غروبش حسرت بر دل می گذارد
کاش می فهمیدم والدین بی بدیل و بی جایگزین اند
کاش توفیقی حاصل می شد حلالیت می طلبیدم از همه ی همولایتی هایی که در روستا و تهران با آن ها تعامل داشتم یا نداشتم
کاش رفتن بی بازگشت همولایتی ها و دوستانم تلنگری می شد برای به خود آمدن و آدم شدنم ولی افسوس...
ادامه دارد

مقایسه روستا و شهر

ایران همه نقطه اش سَرایم باشد
در قلبِ کویر زادگاهم باشد

گویند که در شهر بوَد آسایش
بیخود بوَد آسایشِ بی آرامش

مجعول شد اجناس برای مردم
کِی خوردی به شهر نانِ نابِ گندم

گفتیم هزار شکر کامد صنعت
صنعت چه ثمر اگر نیارد رحمت

مردم همه می دوَند از بام تا شام
شب خسته رسند به خانه و دیرهنگام

هر کس شده در شهر اسیرِ اعصاب
دیدی تو به شهر یک جوانِ شاداب؟

شب هر که روَد به خانه و لانه خود
منظور ز لانه یعنی خانه خود

آپارتمان خانه نه، گویی قفس است
آلودگیِ شهر بلای نفس است

صد بار درود به خانه های خشتی
در شهر نبینی خانه های هشتی

روستای کویر زادگاهم باشد
صحرا همه روز در نگاهم باشد

روستا کجا و شهر پر دود کجا
روستا کجا شهر مه آلود کجا؟

پاییز دلم هوای باران دارد
گه گاه دلم هوای یاران دارد

یاران عزیز یک به یک کوچیدند
یعنی که عطا را به لقا بخشیدند

کوچ کرد جوان و نو جوان از روستا
رفتند پدران و مادران سوی خدا

روستای عزیز و سَروَرِ شهر و دیار
حالا شده جای ساکتِ گشت و گذار

مردم شده اند اسیر در شهر بزرگ
مانند کسی که شد گرفتار گرگ

صد سال اگر کنی معاش اندر شهر
کردی همه سال را به کام خود زهر

یک سال کنی اگر به روستا گذران
خوشوقت که آزاد شدی از زندان

تهران و مشهد شهر بی دروازه
بی همدم و بی تفاوت و همسایه

اما روستا همه به هم یار بُدن
همسایه و راز دارِ اسرار بُدن

هیکس به دیگر نکرد همچشمی
دور بود بلا و عامل بد بختی

تا اینکه همه پای گشودند به شهر
کردند یکی یکی به سُنت ها قهر

چشم همچشمی بلا و سوغات شهر
کرد زندگی را به کام روستایی زهر

ای کاش نمی رسید چنین سوغاتی
تا بودیم و ماندیم همچنان دهاتی

ما زاده ی روستای کویریم و دهات
مهریه به عرف بود و قرآن و نبات

تا آنکه رسیدیم به سکه و طلا
یعنی ره داماد و عروس گشت جدا

سوغات طلاق به قلعه آمد از شهر
گویی که بلاها برسید از سر قهر

اکنون که کویر ساکت و آرام است
از داشتنِ نسلِ جوان ناکام است

با اینهمه هست کویر بِه از تهران
هر گز نکنم عوض به کلِ ایران

قاسم به کویر رد پایی دارد
در هر قدمش خاطراتی دارد

به مناسبتِ ولادتِ با سعادتِ حضرت رسول اکرم(ص) (2)

سلام بر فلسفه ی خلقتِ عالم از آدم تا خاتم
سلام بر جان جهان جانانِ جان،پیامبر رحمت صلّی‌الله‌علیه‌وآله پاکترین چشمه ساریِ هستی و رودهای همیشه در جریانِ و ذریه پاک و مطهرش
و سلام بر ششمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، امام جعفر صادق (ع)
لحظه ی فرخنده و فرح انگیز و همایون فرا رسید و ارزنده ترین و خجسته ترین روز تاریخ بشریت رقم خورد .
در هفدهم ربیع الاول آینه ی اخلاق انسانی از پرتو قدس نور افشانی نمود و یتیم عبدالله،جگر گوشه ی آمنه،شاه حرم ،حاکم عرب،فرمانروای عالم،سردار دو جهان از عالم قدس به عالم امکان تشریف فرمای عزت و جلال شدند و ظلمتکده ی عالم با درخشش نورش، عالمتاب شد.
امروز ولادت راد مردی است که حتی دشمنانش پیش از بعثت او را به 5 صفت می شناختند 1- امین2- طاهر3- صادق4- حکیم5- رحیم.
مشهور است که اگر پیامبر (ص) از راهی عبور می کردند بوی خوشِ حضرت تا یک هفته دل ها را صفا می داد
بوی خوش پیامبر(ص) بوی صلح و دوستی و برادری و یکدلی بود با این نگاه، انسانی که بوی کینه و انتقام و عداوت بدهد نمی تواند پیرو آن حضرت باشد
تاریخ ولادت
گرچه در تاریخِ روز میلاد حضرت رسول اکرم(ص) اختلاف نظر است ولی میان محدثان شیعه معروف است که آن حضرت، در هفدهم ماه ربیع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود و در این سال حادثه اصحاب فیل اتفاق افتاد، و میان اهل تسنن نیز مشهور است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه به عنوان هفته وحدت نام‌گذاری شده که مبارک است.
خجسته میلاد با سعادت حضرت محمد مصطفی (ص) پیامبر صلح و رحمت و مهربانی و میلاد ششمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، امام جعفر صادق (ع) بر شما مبارک

به مناسبتِ ولادتِ با سعادتِ حضرت رسول اکرم(ص) (1)

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

سلام بر جمال بی مثال پیامبر رحمت و محبت و عشق صلی الله علیه و آله و سلم سر چشمه ی ساری و جاری و جاودانی
سلام بر پیامبر اعظم (ص) که قرآن یا معجزه الهی را به عنوان مرهمی برای همه ی دردها و همه ی عصرها به بشریت آموخت
سلام بر سیره ی پیامبر اعظم (ص) سر زمین پهناور درس زندگی و عشق و محبت و دوستی
چه زیبا و دلنشین است نام تو را گفتن و عطر تو را بوییدن و ذکر تو را تکرار کردن
و چه اتفاق نکویی است میلادت در عمق تاریکی مکه که منور کرد جهان و جهانیان را
سلام برمحمّد(ص) پرتو عين اليقين و رحمتِ جان آفرين
سلام بر محمد(ص) سلطانِ شهر دلبران، آيينه جان و آفتاب علم و عرفان‏
سلام بر فخر بشر، خاتم پیغمبران
سلام بر پیامبر، آینه ی تمـــام‌ نمــای پروردگار
مصطفى آن دم بيامد در وجود
معجزاتى در جهان آمد فرود
سیره نگاران می نویسند هنگام ولادت نبی اکرم(ص) چهارده برج از ایوان کسری بر زمین فرو ریخت
آتشکده ی فارس که هزار سال پیوسته روشن بود خاموش شد
نورى از سرزمین حجاز پدید آمد که تا مشرق، گسترش یافت
در این اتفاق مبارک نه فقط ایوان کسری بلکه قصرهای سر به فلک کشیده ابهت و عظمتِ پادشاه فارس و شوکت روم و اوج و تمدن چین فرو ریخت و نه تنها آتشکده ی فارس بلکه جهنم شر، سرد و خاموش شد
همچنین بت ها به رو افتادند و ار بتخانه ها گرد و غبار بر خاست.
ادامه دارد

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

زنان و دردهای کهنه،مردان و دردهای نو (4)

طنزِ جدی
ننه کلو می گفت:مردها نیش می زنند و می روند ما زن ها هر وقت به یاد نیش و کنایه ها و کم محلی ها می افتیم به قول شما دردهای کهنه را نو می کنیم این دردها از زمان عقد تا مرگ است دردهایی که زن ها به دلیل ضعف زنانگی نمیتوانند آن را نادیده بگیرند ننه کلو می گوید بیشتر خانم ها با این همه ادعایی که دارند بلد نیستند با خانواده شوهر شان تعامل و ارتباط خوب و عاقلانه داشته باشند ولی آقایان و لو به ظاهر ارتباط با خانواده همسر را عاقلانه حفظ و مدیریت می کنند
البته انسان در خیلی از مواقع قادر نیست دردهای کهنه،را از خود دور کند به همین دلیل صدمات عاطفی و احساسی فراوانی را متحمل می شود بروز افسردگی و احساس ناکامی، به لحاظ داشتن دردهای کهنه نه تنها به خودمان بلکه به زنجیره ی انسان هایی که با ما در ارتباط هستند(پدر،مادر، فرزند و کسانی که با ما تعامل دارند) آسیب می رساند.
از آنجایی که آقایان درد و رنج نو را بر جسته می کنند و خانم ها به دردهای کهنه می اندیشند احتمال می رود هر دو دچار افسردگی شوندولی در این میان زن هایی که به شوهرشان اعتماد چندانی ندارند و همیشه وی را زیر نظر دارند و رفت و آمدها و تماس ها و ارتباط های شوهرشان را چک می کنند در معرض دردهای نو و کهنه قرار می گیرند درست مانند فرد حسود که برای چیزهایی خون دل می خورد که جز ضرر و زیان و کاهیدن جسم و روان و از بین بردنِ تدریجیِ خودش کاری از پیش نمی برد
دردهای کهنه با گله و بازگو کردن،نو می شوند گله کردن سم مهلکی است که ارتباط خانواده را بر هم می زند و پایه گذارِ قهر و کدورت و حتی جدایی می شود.

زنان و دردهای کهنه،مردان و دردهای نو (3)

طنزِ جدی!

دردهای کهنه با خودش،کهنه گیِ فکر می آورد و در نتیجه سّد راه پیشرفت و تعالی انسان می گردد می گویند؛ حیوانات چند قدم در این گونه موارد از انسان ها جلوترند! زیرا به گذشته نمی اندیشند و چون از آینده هم ترس ندارند دچار افسردگی و خمودگی و چه کنم چه کنم نمی شوند ننه کلوی ما اخلاق خاصی داشت یکی از آن همه اخلاق این بود که هنوز لقمه صبحانه در حال فرود به سطل(معده)بود آهی عمیق می کشید و می گفت ناشتای امروز را که خوردید فردا چی بخوریم؟به همین دلیل هر گز از خوردن لقمه ی حاضر و آماده لذت نمی بردیم.
ننه کلو تخصص به واکاوی و یاد آوریِ دردهای کهنه داشت دردهایی که یک روزی به عنوان مهمانِ نا خوانده، بخشی از روح و جسم شان را کاهیده بودند و تاریخش تمام شده بود
هر دردی به جز غم از دست دادن عزیزان تاریخ انقضا دارد ولی ننه کلو به این اصل اعتنا نداشت و برای یک حرفِ تلخی که 30 سال پیش شنیده بود سالی دو بار جنگ و شیون به راه می انداخت یادم آمد زن و شوهری بودند که هیچ مشکل خاصی با هم نداشتند ولی شوربختانه زن خانه مدام به دنبال درد یا دردهای کهنه می گشت وقتی دردی نمی یافت خواهر و مادر شوهرش را بهانه میکرد که آن روز چپ نگاه کرده اند و اگر شوهرش حرفی می زد می گفت: باز رفتی پیش مادرت پُرِت کرد؟
آنچه من از رفتار ننه کلو فهمیدم وی در به راه انداختن دعوا استاد بود ولی در آشتیِ بعد از دعوا هیچ مهارتی نداشت این بود که سکوت او به معنای ختم دعوا و آشتی نبود که آتشی بود زیر خاکستر!...
ادامه ارد

زنان و دردهای کهنه،مردان و دردهای نو (2)

طنزِ جدی

یادم نمی رود روزی را که ننه کلو در باره زن ها گفت:خانم ها اگر حرف نگهدار خوبی نیستند ولی درد نگهدار خوبی هستند زن ها دردهای آشکار و پنهان شان را سال ها بعد بروز می دهند حتی با خود خوری و یاد آوری یک حرف تلخی که قبل ها شنیده اند دردِ قدیمی و کهنه را نو می کنند البته این حرف و نظر ننه کلو چون مستند نبود از جانبِ خاله جانِ ما به شدت رد شد خاله جان می گفت: برخی از مردان نیز در نو کردنِ درد و رنج های گذشته صد قدم از زن ها جلوترند پس دلیلی ندارد همه ی کاسه کوزه ها را سرِ زن ها بشکنیم!
ولی باید قبول کنیم که مردها بر عکس خانم ها دردهای نو را چنان بزرگ می کنند که شتر هم نمی تواند آن را حمل کننداین در حالی است که آقایان دردشان را حد اکثر بین 24 تا 48 فراموش می کنند اما زن درد نگهدار خوبی هستند!
ترس از آینده یکی دیگر از دردهای خانم هاست به همین دلیل ناگزیر می شوند در امور مردانه نظر دهند همان چیزی که آقایان حساس هستند و دخالت همسرشان را (در خرید و فروش و سرمایه گذاری و...) بر نمی تابند همین باعث می شود وقتی مرد در کاری شکست بخورد زن، با سرزنش و یاد آوری شکست یا ضرر، اجازه ندهد زخم و درد ترمیم و کهنه و فراموش شود.
یکی از دلایل لذت نبردن از زندگی در گذشته زندگی کردن و ترس از آینده است بدیهی است اگر پیوندمان را با تلخی های گذشته قطع کنیم و برای آینده ای که هنوز نیامده در خود ایجاد اضطراب نکنیم می توانیم درکِ «حال» داشته باشیم و از زندگی لذت ببریم...
ادامه دارد

زنان و دردهای کهنه،مردان و دردهای نو(1)

یاد آوری و زایشِ دردهای کهنه
نمی دانم چقدر حرف بابا حاجی درست بود که می گفت زن ها بیش از مردها دردهای کهنه را یاد آوری و به دردهای نو وصل می کنند بدیهی است کسی که نشخوار کننده دردهای دیروز باشد نمی تواند شبِ آرام و خواب خوبی را تجربه کنداز این رو می گویند اگر دیدی کسی روز خوشی دارد بی شک شب خوبی را به صبح گره زده است و بر عکس...
زنان برای فرصت های از دست رفته بیش از مردان غصه می خورند حتی اگر چیزی از دست شان بیفتد و بشکند با آنکه خودشان شکسته اند ولی تا ماه ها به یاد آن چیزی هستند که بی غرض و در اثر یک اتفاق، شکسته و آشغال هایش را در زباله دان ریخته اند
خانم ها اگر خدای نکرده از کسی سخن تلخ بشنوند تلخیِ آن را تا سال ها نزد خودشان نگه می دارند و هر بار با یاد آوریِ جزئیات و نوعِ بیان و مکان و... کام خود و طرف مقابل را تلخ می کنند
دست خودمان نیست فکرهایی بی اختیار و به صورت خودکار می آیند و می روند درست است که هرکسی چیزی به نام دردهای کهنه دارد که فراموش کردن و دور کردن آن ها از ذهن شاید غیر ممکن باشد ولی نگهداری و آرایش دردهای سطحی که می شود دور ریخت کاریست عبث که موجب درد و رنج تازه می شود.
رها کردن گذشته و ترس نداشتن از آینده ای که هنوز نیامده و درک نکردن و لذت نبردن از حال در خانم ها بیشتر از مردان است.
ننه کلو می گفت:...

ادامه دارد

به بهانه هشتم مهر ماه روز جهانی ناشنوایان

سلام بر ناشنوایان عالم
امروز 8 مهر روز جهانی ناشنوایان است که هرکس به طریقی این روز را گرامی می دارد
ناشنوایی یک اختلال در شنوایی است که ممکن است بر اثر کم توجهی یا بیماری و یا مادر زادی اتفاق بیفتد و ناشنوا تا پایان عمر از شنیدن هر صدایی محروم شود اما پرسش این است که آیا هرکس نشنود کر و ناشنواست و هر کس به ظاهر نمی بیند کور است؟خداوند فرموده: أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ روی گردانان كساني هستند كه خداوند آن ها را از رحمت خويش دورشان ساخته گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است
دعا کنیم جنین نباشیم زیرا ناشنوایانِ مادر زادی عشق به هستی و هستی بخش و کر بودن خودشان را باور دارند آیا ما (به ظاهر شنوا) نیز به این باور رسیده ایم که کر هستیم و نمی شنویم؟
حال اگر قرار باشد از روز جهانی ناشنوایان بگوییم ضمن تأسف به حال خودمان باید این روز را به ناشنوایان مادرزادی تبریک بگوییم که صداقت و راستی در تک تک وجودشان و ضربان قلبشان و نگاه پر مهرشان و دقت نظرشان و ... موج می زند باید به این عزیزان و همه ی شنوایانِ واقعی تبریک بگوییم که گوش هایشان خالی از هر گونه صداهای ناهنجار است
باید تبریک بگوییم به ناشنوایانی که حرف حق را به اشاره هم که شده می پذیرند
و از ناراحت باشیم خودمان اگر از این نعمت بزرگ خداوند در جهت شنیدن حرف حق و سخن خوب به درستی استفاده نکردیم و بهره نبردیم
برادر و خواهر ناشنوایم تو گرچه نمی توانی با گوش هایت بشنوی اما با دریافت های قلبی ات صداهایی را می شنوی که ما آدم های به ظاهر شنوا از چنین دریافت هایی عاجزیم
با تبریک این روز به شما برادر و خواهر ناشنوا آرزو می کنیم دریچه های قلب نازنین تان کماکان پذیرای دریافت سخن خوب و حق و احسن باشد.

آرزوهای بر باد رفته یا ...

شدم سخت نادم ز کردار خویش
که نفرستمی برگ عیشی ز پیش

همه عمر بگذشت در خور و خواب
تفاوت ندانستم آب و سراب

طلایی ترین دوره ام رفت ز کف
چو گم کرده راهی شدم بی هدف

جوانی نشد روشناییِ راه
برفتم ولیکن فتادم به چاه

دلم داشت بس آرزوی دراز
صد افسوس هر گز نرفتم فراز

دلم آرزو داشت به سامان رسد
غم و رنج و دردَم به درمان رسد

دلم آرزو داشت ملا شوم
بخوانم بدانم و دانا شوم

دلم آرزو داشت باشم فقیه
پناه بر خدا زانکه باشم سفیه

دلم خواست استاد قابل شوم
ادیب و سخندان و فاضل شوم

دلم آرزو داشت شاعر شوم
سُراینده و از مفاخر شوم

دلم خواست در جمع و در انجمن
توانم بر آرَم زبان در سخن

دلم خواست روزی سخنور شدم
به کردار و گفتار سَرور شدم

دلم خواست دل داشتم مهربان
ببخشم خودم و همه دیگران

دلم خواست عقل و خرد داشتم
نفوس خودم را به بند داشتم

دلم آرزو داشت انسان شوم
ز کردار زشتم پشیمان شوم

دلم خواست بیرون که هستم شِکر
نباشم بَرِ اهل خانه تَبَر

دلم خواست باشم ز اهل خِرَد
که نا بخردی آبرو می بَرَد

دلم خواست از نیک نامان بُدم
ز خوبان شاه خراسان بودم

دلم آرزو داشت آدم شوم
به هر کار خیری مقدم شوم

بودم پیشرو بهر هر خدمتی
نکردم به همنوع خود منتی

دلم خواست بودم به دور از ریا
نکو کاری ام بود بهر خدا

دلم آرزو داشت توانا بُدم
توانا و با هوش و دانا بُدم

توانمندی محصول دانایی است
فرومایگی اصلِ نادانی است

دلم داشت صد آرزوی دگر
ولی هست با کاش و اما اگر

بکن قاسم از سر برون این امید
که در آن نباشد نشانِ نوید

«به مناسبتِ بازگشایی مدرسه بهمن آباد»

شنیدم یک خبر از بهمن آباد
شدم با این خبر مسرور و دلشاد

نوشتند مدرسه شد باز گشایی
مکان علم و نور و روشنایی

امیر بنوشت پانزده سال بگذشت
خدا رو شکر ورق اینگونه بر گشت

که بینیم شور و شوق کودکان را
و آن گل ها و عطر بوستان را

چو دیدم عکس و تصویرِ عزیزان
که بودند آن همه خوشحال و خندان

دعا کردم خدای حی سبحان
کند خوشحال، مسؤلین دو چندان

دهد اجر و ثواب و مزد فاخر
هر آنکس کرد این مجموعه دایر

تشکر دارم از شورا و دهیار
شدند در کار خیر پیشگام و سالار

جناب نامنی مشفق و دلسوز
شده با لطف او مشکات افروز

ز استاد و معاون و ریاست
تشکر می کنیم با این فراست

دعا کردیم و گفتیم یا خدایا
عزیزان دور باشند از بلایا

معلم و کلاس چون تابش نور
خدایا نور را از ما مکن دور

من این را گفته ام در جای دیگر
نویسم باز هم صد بار دیگر

کلاس و مدرسه کانون نور است
خوشا خَیِر که دایم غرق نور است

هر آن کس خدمتی بنمود در این راه
نشاید او شود گمراه و در چاه

کمک کرد هر که در حد توانش
خداوند می دهد ره را نشانش

صدقه جاریه هست تا قیامت
به حشر دور است خیِّر از ندامت

دو باره گرچه قاسم بی عمل گفت
ولی گفتن ز حق، بِه زانکه نا گفت

سلام به مهر، ماه محبت و دوستی(3)

ماهِ مهر نقطه آغاز شکوفایی است شکوفایی گل های خوشبو و معصوم و بی آلایش و پاکدلی که زینت بخش مدرسه ها می شوند
کودکانی که می توان در سلام شان اوج پاکی و صداقت و یکرنگی را مشاهده کرد
پاییز را گفته اند فصل برگ ریزان و اعجاز رنگ ها و عروس زیبای فصل‌ها و تابلوی زیبا و بی بدیل خالق است
پاییز فصل افتادن برگ های طلایی به زیر پای رهگذران است برگ هایی که ما از درک رمز و راز تغییر و افتادنشان بی خبریم
پاییز فصل شنیدنِ صدای گوشنواز باد و نم نم باران است
پاییز فصل مرگ برگ ها نیست که فصل تغییر است
باد، برگ های درختان را نمی ریزد بلکه آن ها را به رقص و دست افشانی وا می دارد
برگ ها در فصل پاییز زیباتر وروشن تر و رنگارنگ می شوند سپس می ریزند این تجربه را از دروران کودکی با خود داریم که وقتی از زیر درختان کوچه باغ های روستا عبور می کردیم برگ های پاییزی سر و رویمان را نوازش می داد
فصل پاییز از آن رو معتدل است که موجوداتِ روی زمین را آرام آرام به سوی فصل سرد زمستان می برد
در برخی استان ها فصل پاییز را فصل انار پزان و انار خوران هم می گویند
و نیز گفته اند فصلِ باد و فصل مشق و فصل عشق است و انار
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهر افزا ای نگار ماه چهر مهـــــــربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی بِه ،به روز مهر و جشن مهرگان
پروردگارا!
به ما نگاه زیبا بین و دیده ی بصیرت عطا فرما
پایان

سلام به مهر، ماه محبت و دوستی(2)

سلام به دل های بی کینه ی کودکانه
سلام به این همه زیبایی و اعجاز خلقت خداوند
سلام به پاییز عروس فصل ها
سلام به فصل هزار رنگ و خوش رنگی که برگ های درختان را با بهترن رنگ ها تزئین می کند و به زیر پاهایمان می ریزد تا شاهکار خلقت را به تماشا بنشینیم و لذت ببریم
پاییز یعنی مهر و مهر یعنی پاییز
ماهِ مهر نقطه آغاز شکوفایی است
مهر فصل شکوفه ها و شکوفاییِ استعدادهاست
مهر یعنی فروغ خورشید دوستی،
و تابشِ نورماه مهربانی و مودت،
و بر قراری لطف و محبت و پیوند قلب ها.
این فصل را با سه نام می شناسند؛
میزان به معنای برابر شدن کفه ی ترازوی شب و روز
میزان که از راه می رسد معلم ها و کشاورزان بذر می افشانند یکی بر دل ها و مغزها و دیگری بر زمین،هر دو امیدوارند بذرشان جوانه بزند و به بار بنشیند.
پاییز فصل شکوفه دادن درختان نیست ولی فصل شکوفایی نو نهالان و جویندگانِ علم و دانش است که اگر به خوبی از آن ها مراقبت شود شاهد به بار نشستنِ برگ و بارشان خواهیم بود.
پاییز یا «پای ریز» را با اعتدالِ هوا و شب و روز و ریزش برگ های درختان می شناسند
پاییز فصل سبز جوانه زدن و سبز شدن دانه های معرفت است
پاییز با ریزش برگ درختان به ما می آموزد می شود کینه ها و کدورت ها و قساوت ها و عادت ها و رذالت ها را در زیر پای خود و رهگذران ریخت و دوباره جوانه زد، رویش کرد و سبز و نو و تازه و غیر از این شد...
ادامه دارد

سلام به مهر، ماه محبت و دوستی(1)

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

سلام به دل های بی کینه ی کودکانه
با وزیدن نسیم مهر و دیدنِ گل های شاداب و خوشبو و معطر در مدارس، آدمی خواسته یا نا خواسته خود را در فصل بهار می بیند
که البته دیدن شکوفه ها و این همه شور شوق مهر و مدرسه اگر فراتر و دوست داشتنی تر از فصل بهار نباشد کمتر نیست
اکنون در آستانه ی بهارِ مهر،بسیاری از خانه ها گل و گل هایی دارند که فضای کوچه و خیابان و مدرسه را عطر آگین می کنند
خوش به حال دل های کودکانه ای که به شوق آمدنِ مهر و باز شدن مدرسه ها با شور و شعف می طپند
مگر ماه مهر چه تفاوتی با دیگر ماه ها دارد؟
ماه مهر یک آغاز سفر است به جاده ی پر پیچ و خم علم و دانش و دانستن و فهمیدن
ماه حرکت و رفتن،نه ماندن و متوقف شدن و ایستادن،
ماهِ گام بر داشتن به سوی خِرَد، همان دُر گران بهایی که نیاکان مان و همه ی پیامبران بر آن تأکید داشتند و فردوسی ما را به آن می خواند؛
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ماه صدای زنگِ کلاس یعنی صدای دلتشین بیدار باش و آگاهی،
ماه گشوده شدن درب گلستان معرفت،
ماه جنب و جوش و شور و اشتیاق بچه ها و پدران و مادران
ماه هق هق گریه ی کلاس اولی ها،
ماه مرور خاطرات گذشته ی دانش آموزان
ماه پیدا کردن دوستان تازه
ماه رویش و جوانه زدن و رشد و نمو کردن،
ماه خواندن و نوشتن،
ماه شنیدن صدای لطیفِ خِش خِش افتادن برگ های درختان
و ماه سلام گفتن به مدرسه و معلم
در این ماه کودکان نیز به گونه ای معلم اند باید پای درس محبت و یکرنگی و صداقتِ کودکانه شان نشست و آموخت
امیدواریم چنین باد...
ادامه دارد

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

دنیا خوبه یا بد؟

دنیا محل گدره
خوب و بدش در گذره

آدمارو گول میزنه
چشمکِ ناجور میزنه

مکر و فریبش عالیه
آرزوهاش تو خالیه

یا بهشت، یا ،جهنّمه
مهر و وفاش خیلی کمه

دنیا بسی عشوه گره
دل ها رو با خود می بره

مادر که نیست نا مادره
وعده هاشم سر خرمنه

دنیا مگو بلا بگو
چون زن بی حیا بگو

هر روز میزاد و میکشه
از کشته ها سیر نمیشه

بال و پرا رو میکنه
آینه ها رو میشکنه

حق رو به حق دار نمیده
قُفل و دَرش بی کلیده

دنیا کلک بازی داره
افشای هر رازی داره

دنیا میگن پوشالیه
رنگ ولعابش عالیه

گفتم و گفتم ناگهان
یک کسی گفتا که فلان

از چی به دنیا بد میگی؟
حرف های بیخود میزنی؟

هر چی میگی خبطِ داداش
حرفای بی ربطِ داداش

اونکه میگه دنیا بده
به دنیا نا سزا میگه

نمکِ دنیا می خوره
نمکدونش رو میشکنه

دنیا خواهی خیلی بده
وابستگی خیلی بده

کسی که داره خور خواب
آب رو می بینه چون سراب

به جایی که خوش خو بشه
مست و درنده خو میشه

به جای رفتن به کمال
عمرش میره رو به زوال

به جای رفتن به صواب
میکنه دل ها رو کباب

به جای رشد معنوی
میکنه رشد حیوونی

اون که همش دنیا باشه
دور از خود و خدا باشه

بارش از اونجا که کجه
هر گز به مقصد نرسه

باید تعادل داشت داداش
رنگ خدایی داشت داداش

اگه بگیم دنیا خوبه
عقبا هزار بار بهتره

دنیا جای نهال کاریست
به عقبا بهره برداریست

هر چی به دنیا بکاری
در آخرت بر می داری

اینجا که نا حق بخوری
به عقبا آتش می خوری

می خوای بشی اهل بهشت
اینجا مکن کارهای زشت

که زندگی در گذره
خوب باشی آسون میگذره

بد باشی حسرت می خوری
با خودت نفرت می بری

در این زمین کشتزار
هر چی که دوست داری بکار

گل بکاری خوشبو میشی
خار بخاری زخمو میشی

قاسم به دنیا بد مگو
راهی به غیر حق مجو