حرف نا حساب و آرزوی دور و دراز
و یادی از مرغِ سفید و سیاهِ ننه کلو
برخی بر خلافِ برخی ها آرزوهای کوچلو دارن مثل ننه کلوی من که آرزوی اولش این بود که مرغ سیاه مثل مرغ سفید روزانه تخم بزاره و آرزوی دومش هم این بود که مرغ سفید نمک نشناس نباشه که دانه و گندمش رو اینجا می خوره ولی خونه همسایه تخم میزاره،می بینی ننه کلوی من چه آرزوهای قابل حمل و جمع و جوری داشت؟ و اما من چون شاهد بودم ننه کلو به هیچکدوم از آرزوهاش نرسید با خودم گفتم آرزوهام بر عکس ننه کلو باید متنوع و بزرگ و گنده باشن این بود که یک طوماری از آرزوهایم رو نوشتم و در جلوی دیدگان یا چشمانم قرار دادم در یکی از روز ها وقتی لیست آرزوها رو مطالعه می کردم دیدم همه ی آرزوها را با دقت و خوش خط نوشته ام به غیر از آرزوی آدم شدن، تا اینکه روزی و شایدم شبی در خلوت و بدور از چشم این و آن به خودم گفتم آدم شدن پیشکش،کاش اندکی عقل آرزو می کردم تا به جای آرزوهای بی حاصل، داشته هایم را می دیدم
در گیر و دارِ آدم شدن و عاقل شدن، گویی کسی گفت: کاش از هر دکانی آرزویی طلب نمی کردی و بجای این همه لیست و سر لیستِ آرزوهای دور و دراز ،روزی 2 قاشق مربا خوری داروی شفا بخشِ قناعت می نوشیدی و آنگاه با فراغ بال، بر بال سلامتی و آرامش سوار می شدی و می تاختی...
ادامه دارد