شب یلدا سنت ماندگار

بنازم رسم و آیین های اجداد
که با آیندگان بودند همزاد

بنازم این همه آداب و سنت
که پیوند خورده با دین و دیانت

خوشا ایران و رسمِ باستانی
خوشا جشن و سرور و شادمانی

نخواهی گر شوی هر گز پشیمان
شب چله بکن یاد از یتیمان

شب چله شب پر خیر و برکت
شب صله ی ارحام است و رحمت

شب چله به صد گویش بگوید
خوش آنکه حِقد و کین از دل بشوید

شب یلدا و جشنِ زایش نور
ز تاریکی و ظلمت کن دلت دور

شب چله شب جمع و سرور است
در این شب کینه ها از دل به دور است

شب چله به دور هم شویم جمع
بزرگتر پند گوید ما شویم سَمع

سرِ شب یک نفر حافظ بخواند
بزرگی شعر را معنی نماید

اگر خواهید که فال کس بگیرید
به خوش اقبالی اش معنا بگیرید

مبادا یک کسی سر خورده گردد
و یا افسرده حال و رانده گردد

چه خوش باشد که اهل خیر و احسان
کنند فکری به حال مستمندان

خدا گر سفره ات را کرده رنگین
مبین همسایه ات در فقر و غمگین

بگیر دست تا خدا دستت بگیرد
نگیری دست،خدا کارَت نگیرد

اگر کردی به خویش و دوست خدمت
مکن آلوده خدمت را به منت

خداوند هست بیزار از چنین کار
که بیند بنده اش در طعن و آزار

شب چله بخور گرمی و سردی
امیدوارم نگیری هیچ دردی

در این شب ها و روزهای گرانی
ز همچشمی حذر کن تا توانی

خرید چله در حد توان کن
بپرس از جیب و عقلت آن چنان کن

بکن دوری ز اصراف و ز تبذیر
بخوران و بخور با عقل و تدبیر

برای خویش بنما زندگانی
ز مردم دور شو تا می توانی

نیازمندان در این شب ها بکن یاد
خدا در لحظه ها آید به فریاد

چه خوش باشد که با هم یار باشیم
برای یکدگر غمخوار باشیم

خداوندا زروی فضل و رحمت
به قاسم کن عطا توفیق خدمت

حسرت گذر عمر

در یغا که عمر گرانمایه رفت
شباب و جوانی و سرمایه رفت

چه آسان ز دست رفت عهد شباب
به چشمم روان بود چون جوی آب

همان دم که دیدم موی سفید
تو گویی که گوشم صدایی شنید

که ای رفته در خواب بیدار شو
مکن ظلم بر خویش و هشیار شو

شنو این صداها و بانگ جرس
که گوید ز روز تغابن بترس

به غفلت هر آنکس که امروز خُفت
بداد عمر و سرمایه اش را به مفت

هدر دادی و رفت عمر گران
همه فکر آخور بودی چون خران

مرا یاد آمد از آن حرف پیر
که گفتا مپندار باشی چو شیر

که هر شیر روزی شود مثل موش
بیفتد به یک گوشه ای بی خروش

بگیرند اطراف او کرکسان
که میرد و شادی کنند روبهان

مشو در جوانی جسور و غرور
که پیری نماید تو را همچو مور

همان ها که بودند یل و پهلوان
شدند وقت پیری بسی ناتوان

اگر در جوانی کنی دستگیر
به پیری شوی سر فراز و امیر

بکن روز و شب خدمت والدین
مگو اف که باشند تو را نور عین

اگر زندگی خواهی بی رنج و آه
بگیر دست افتاده ای را ز چاه

اگر خواهی آرام باشی به قبر
برای خدا کن مدا را و صبر

مده پاسخ ابلهان مو به مو
که احمق تو را می بَرَد آبرو

اگر آبرویی بدادی به باد
به روز قیامت نیایی به یاد

در آن روز پر حسرت و واهمه
رود آبرویت به نزد همه

خداوند در آن روز قاضی بوَد
ببخشد اگر بنده راضی شود

تو چند روز مهمانی در این سرا
مسافر نماند به کاروانسرا

ببیندیش رفتند فرزانگان
برفتند خویشان و همسایگان

تو هم می روی فکر فردا بکن
خودت را برِ خلق رسوا مکن

قیامت شود مال و ثروت وبال
نه تنها حرام بلکه مال حلال

جوانی اگر رفت در عیش و نوش
بکن توبه بخشاید آن عیب پوش

شب و روز بودی غرق گناه
همه عمر و سرمایه ات شد تباه

خوشا بر جوانان اهل دعا
که گویند سحرگاه یا ربنا

خوشا آنکه شب توبه کرد و بخفت
به جز خالقش راز با کس نگفت

خوشا آنکه فعال و خلاق بود
کریم و سخی و خوش اخلاق بود

بدا آنکه رفت و نه داد و نه خورد
به جز یک کفن هیچ با خود نَبُرد

بدا آنکه چاهی فکند بهر خلق
خودش را گرفتار کرد تا به حلق

و بدتر که قاسم به گفتار شد
به چنگال شیطان گرفتار شد

در وصف بهمن آباد

نویسم نامه بهر بهمن آباد
به مردان و زنان حر و آزاد

نویسم نامه ای از بهر اجداد
که میراث شماها رفت بر باد

نویسم ما، رها کردیم شما را
نکردیم درک پیغام صبا را

نویسم بعد از اینکه بار بستید
و از دنیا به خوشنامی برفتید

یکایک ما همه رفتیم از این شهر
نمودیم زندگانی را به خود زهر

نویسم خانه هاتان گشت ویران
خرابه نام بگرفت جای شیران

نمانده سقف روی خانه هاتان
زدیم بر هم تمام نقشه هاتان

نمی دانیم کجا بود اندرونی
پذیرایی کدام است و برونی

نویسم نامه ای بهر بزرگان
همان هایی که بودند بهتر از جان

نویسم نامه بهر نامه خوانان
به ویژه بهرِ پیران و جوانان

نویسم بهمن آباد شهر خوشنام
نباید باشدش اینگونه بی نام

نویسم بهمن آباد شهر بوده
درخت و شاخه اش پر برگ بوده

نویسم بهمن اینجا کرد آباد
بنام خود نهادش بهمن آباد

نویسم گر شما تاریخ بخوانید
هزاران نکته از روستا بدانید

نویسم شهر، گر بوده امانت
نباید کرد امانت را خیانت

نویسم بهمن آباد شهر سالم
در این شهر بوده دهها مردِ عالم

به یک تعبیر،مهدِ علم و عرفان
کند تاریخ بر این نکته اذعان

ملا هاشم و یا ملا محمد
ملا قربانعلی و ملا احمد

اگر بنویسم از حد گردد افزون
زمانِ نام بردن نیست اکنون

نویسم نامه بهر نسل امروز
که شاید او شناسد نسل دیروز

نباید گفت گذشته ها گذشته
که هر کس ریشه دارد در گذشته

درختی باردهی و میوه دارد
که در خاک ِ مناسب ریشه دارد

اگر علامه بهرت آشنا نیست
چنین ضعفی ببین از جانب کیست

اگر خواهید بدانید و بدانید
بخوانید و بخوانید و بخوانید

خوشا قاسم که در گفتار شد بیست
بدا بر او که در کردار شد نیست

مشق شب(14)

از بهمن آباد چه خبر؟

ناگهان شد هوای قلعه سرد
شده مأمور تا بَرد غم و درد

باد آید ز جانبِ گرگان
گاه برف بارد و گهی باران

گفته اند تا یکی دو روز دگر
باد و سرما رود به جای دگر

آسمان ابری و زمستانی
مثل روزهای سردِ بورانی

یاد آبیاری در هوای خزان
یاد شب های برفی و توفان

یاد سرما و برف باریدن
یاد زیر لحاف خوابیدن

یاد کرسی و لامپای روسی
یاد زردک خوری زیر کرسی

یادم آمد ز سال های قدیم
روز سرما و دیگ های حلیم

یاد نذرِ دلِ کشاورزان
تا ببارد برایشان یاران

یاد کرسی و آتش و منقل
یادِ خورد و خوراکی تنقل(تنقلات)

یاد قلعه و آن همه آدم
قلعه بود گویی مرکز عالم

همه بودیم کنار یکدیگر
در مَثَل چون نگین و انگشتر

قاسم از نسل قبل کردی یاد
با دعا روح رفتگان کن شاد

دِین دارند همه به گردن مان
تا به هنگام مرگ و رفتن مان

یاد کن از تمام سربازان
کن سلام و دعا به مرز داران

که در این حال و روز بیدارند
یارشان باد خدا که هوشیارند

ای خدا اجرشان بده بسیار
دلشان را بده صبر و قرار

سلام صبحگاهی به هر که دوست داری

سلام به بهمن آباد
سلام به مردم شاد

سلام به نو جوانان
سلام به پیر و جوان

سلام به صحرا و دشت
سلام به سیر و گلگشت

سلام به آب کاریز
سلام به دشت پالیز

سلام به آبِ قنات
سلام به مایه حیات

سلام به هر کشاورز
سلام به یار هم مرز

سلام به نان قلعه
سلام به روز جمعه

سلام به هر دو مزار
سلام به عشقِ دلدار

سلام به مرده ها مون
سلام به زنده هامون

سلام به پیر مردان
سلام به پیرِ زنان

سلام بر والدین
سلام به نورِ دو عین

سلام به همسایه ها
سلام به قوم و خویش ها

سلام به اصل و ریشه
سلام به کار و پیشه

سلام به هر هنرمند
سلام به هر رَوشمَند

سلام به جمع خویشان
سلام به آل و دودمان

سلام به مرد کامل
سلام به زن عاقل

سلام به اهل قبور
سلام به خانه ی گور

سلام به اهل روستا
سلام به نسل فردا

سلام به عشق خالص
سلام به دوستِ شاخص

سلام به مردانگی
سلام به دلدادگی

سلام به هر برادر
سلام به هر چه خواهر

سلام به هر بی ریا
سلام به بی ادعا

سلام به همسر خوب
سلام به صبر ایوب

سلام به مرد دانا
سلام به هر توانا

سلام به اهل تقوا
سلام به هر چه نانوا

سلام به هرچه شاکر
سلام به شخص شاعر

سلام به اهل قلم
سلام به هر چه اعلم

سلام به وقت صبحگاه
به استادِ دانشگاه

سلام به عالم دین
سلام به اهلِ یقین

سلام به حوزه و درس
سلام به جمعِ مَدرس

سلام به کار و کارگر
سلام به زرع و برزگر

سلام به خانواده
سلام به بی افاده

سلام به جمعِ دوستان
سلام به باغ و بستان

سلام به مرد خلاق
سلام به هر خوش اخلاق

سلام به انسانیت
سلام به آدمیت

سلام به گویندگان
سلام به کار مندان

سلام به کارگر و کار
سلام به هر چه گچ کار

سلام به بازنشسته
سلام به مرد خسته

سلام به جویای کار
سلام به افتاده بار

سلام به دامداران
سلام به گاوداران

سلام به جمع خوبان
سلام به آل و دودمان

سلام به مسجدی ها
سلام به پیش نمازها

سلام به خدمتگزار
سلام به سپاسگزار

سلام به یار شاطر
سلام به مرد شاعر

تقدیم به شهید گمنام

سلام بر شهیدان پر افتخار
به مردان با همت و اقتدار

بر آن شیر مردی که از جان گذشت
به نان آوری کو برفت بر نگشت

بر آن تازه داماد و آن نو جوان
سلام بر عزیزان پیر و جوان

به مهمان جمعه که گمنام بود
به آن راد مردی که خوشنام بود

نمودند در راهش اسفند دود
زن و مرد خواندن برایش درود

شهیدی که در جبهه گمنام شد
به هفت آسمان نامیِ نام شد

سلام بر تو ای یار دور از وطن
سلام بر تو ای دوست ای هموطن

تو آوازه ات شهره شد در جهان
ره و نام و یادت شده جاودان

به هر کوی و برزن تو را نام باد
نشاید که جاوید گمنام باد

که نام شهید می درخشد چو نور
ز هر نام و عنوان و منصب بدور

تو رفتی نبودی پی کسب نان
همین بود نام تو شد جاودان

شد ایران ز بی نامی ات سر بلند
به فردای محشر شوی ارجمند

در آن روز که هر چشم گریان بوَد
دل و جانِ تو شاد و خندان بوَد

در آن روز ما را شفاعت نما
بگیر دست مان و هدایت نما

که بخشد خداوند جرم و گناه
به ویژه از این قاسم رو سیاه

پاسخ پسر به خواسته ی دختر

منم می خوام که خانوم
صبور باشه و آروم

دختر باید عفیف باشه
خونوادش شریف باشه

مادر خوب داشته باشه
خواهر خوب داشته باشه

دخترباید نجیب باشه
تو زندگی شکیب باشه

با کم و زیادم بسازه
با نون پیازم بسازه

من زن اخمو نمی خوام
همسر عیبجو نمی خوام

همسر با وفا میخوام
دخترِ با خدا میخوام

با شرم و با حیا باشه
از فامیلاش جدا باشه

بدون هیچ وابستگی
فکر بکنه به زندگی

دختر سازگار میخوام
همسر با وقار میخوام

همسر باید مدیر باشه
عزیز و دل پذیر باشه

لب و دلش خندون باشه
تو پیری هم جوون باشه

دختر تنبل نمی خوام
آخر جدول نمی خوام

دختر لوس و مامانی
از خونواده اعیانی

بدرد من نمیخوره
بدرد لا جرز میخوره

اونی که من من میکنه
یک من رو صد من میکنه

ادعا داره بی حساب
فکر چلو هست و کباب

اگر همش طلا باشه
عیارشم بالا باشه

بازم صفایی نداره
به من وفایی نداره

زنی میخوام دانا باشه
توانا و بینا باشه

خونه میام آروم باشه
بی او نفس حروم باشه

خونه که آماده باشه
هر چی به اندازه باشه

مرض دارم دعوا کنم
بیخودی سر صدا کنم؟

دختر باید اصیل باشه
خنده هاش بی دلیل باشه

نگاش به زندگیش باشه
نه اهل همچشمی باشه

همراه و همدمم باشه
شریک هر غمم باشه

زنِ دهن بین نمیخوام
شکاک و بد بین نمی خوام

اونی که هی شک میکنه
زندگی رو ترک میکنه

دختر با حیا می خوام
نجیب و با خدا می خوام

دختر می خوام آروم باشه
خوش اخلاق و خانوم باشه

دختره اهل ناز و قهر
زندگی رو میکنه زهر

خبر چین و خبر بیار
نیش داره مثل نیش مار

جواب دختر را دادم
جواب بهتر رو دادم

بازم میگم بازم میگم
از این واضح تَرَم میگم

دختر خوش کلام میخوام
خوشکل و خوش مرام میخوام

قاسم جواب داد پسرک
زن نمی خواهی به دَرَک

این همه خوب و بد مکن
راه خودت را سد مکن

این همه دختر عفیف
با خانواده ی شریف

فکر نکنی زنت میشن
عاشق و همدمت میشن

این حرفو بشنو مثلِ راز
پاتو مکن از حد دراز

خواسته های دخترای قدیم

یادِ گذشته می کنیم
از قدیما یاد می کنیم

از خواسته های دخترا
از کار و بارِ پسرا

دخترا در قرن اخیر
با اندام و سنِ صغیر

او شوهر انتخاب می کرد
رو فکر خود حساب می کرد

می گفت شوهر که مرد باشه
با همسرش همدرد باشه

محتاج باباش نباشه
زیر دست داداش نباشه

اگه دهن بین نباشه
تو خونه دور بین نباشه

بزاره من آزاد باشم
بی غم و درد و شاد باشم

فکر می کنم جالب باشه
بر مشکلات غالب باشه

شوهر سر سخت نمی خوام
آدم بد بخت نمی خوام

افسرده خاطر نمی خوام
من بار خاطر نمی خوام

شوهر باید اعیون باشه
صاحب آب و نون باشه

مرد خوبه اهل کار باشه
نه بیکار و بی عار باشه

شوهر باید جوون باشه
مالک چند دکون باشه

شوهر باید شنگول باشه
به فکر نون و پول باشه

نباید اهل ناز باشه
یا قوز و نا تراز باشه

اصلا" نباد ناز بیاره
ناز رو برا زن بزاره

شوهر باید به فکر باشه
مؤمن و اهل ذکر باشه

زندگی رو بچرخونه
نمازشو خوب بخونه

شوهر باید قشنگ باشه
نه مُنگل و مشنگ باشه

شوهر باید عاقل باشه
شاعر و اهل دل باشه

شوهر باید مدیر باشه
نرمخو و دلپذیر باشه

خوبه که اهل راز باشه
همیشه در فراز باشه

چه خوبه خنده رو باشه
دنبال آبرو باشه

شوهری که شاد نباشه
از غصه آزاد نباشه

شوهری که اخمو باشه
ترشک و آب لیمو باشه

یا اگه تلخ و زهر باشه
بااهل خونه قهر باشه

به درد من نمی خوره
بدرد لا جرز میخوره

شوهر باید لایق باشه
تو زندگیش عاشق باشه

نباد که چشم چرون باشه
نگاش به این و اون باشه

باید خدا پرست باشه
نه که هوا پرست باشه

شوهر باید نِگام کنه
منو به اسم صِدام کنه

شوهر باید هدیه بِده
طلاجات و سکه بده

شوهر باید کمرو باشه
تو زندگی یکرو باشه

باید هنر داشته باشه
کارش ثمر داشته باشه

اگه مادر داشته باشه
پشتش پدر داشته باشه

دنیا به کام او شده
هر چی بنام او شده

قاسم جواب داد دختری
مگه تو از کی بهتری؟

کسی که اهل زندگیست
این همه خواسته بهر چیست؟

دو باره جمعه آمد

دو باره خاطرات جمعه آمد
دو باره صدر نشین هفته آمد

دو باره جمعه با صد ذکر صلوات
دو باره جمعه روز خیر و خیرات

دو باره یادِ بودن های دیروز
دو باره حسرتِ دل های امروز

دو باره یاد کرسی در زمستان
دو باره یاد بادا طرح چیستان

دو باره یاد آن عشق و محبت
دو باره یاد دوستی و مودت

دو باره نادمِ روزهای رفته
دو باره یاد یار در گذشته

دو باره یاد دوستانی که رفتند
دو باره یاد پیرانی که هستند

دو باره جمعه آمد روز دیدار
دوباره روز همزیستی و ایثار

دوباره جمعه که روز نماز است
نماز و خطبه و راز و نیاز است

دو باره جمعه روز شاد و دلگیر
دو باره صحبتِ پیرِ زمین گیر

دو باره یاد قبر و گور بی نام
دو باره یاد آنکه رفت ناکام

دو باره جمعه روز با فضیلت
دو باره روز دوری از رذیلت

دو باره جمعه روز با شرافت
دو باره مهرورزی و لطافت

دو باره جمعه یاد همنشینی
دو باره جمعه ها و شب نشینی

دو باره جمعه و قاسم و اشعار
دو باره گفته های نیم کردار

اندر مقام شهید

سلام بر شهیدان راه خدا
به آنانکه جان را نمودند فدا

به آنانکه رفتند با افنخار
و شد نامشان تا ابد ماندگار

به آنانکه چون لاله پرپر شدند
به هفت آسمان صیتِ شهپر شدند

به آنانکه دامادی شان شد عزا
به آن شیر مردان بی ادعا

سلام بر حمید و پدر مادرش
به هم رزم و دوستان نام آورش

به جانبازها و به آزادگان
به بیست و دو شهیدِ فخر آوران

بسیجی که از بهمن آباد رفت
به نزد عزیزان خود بر نگشت

به جمع شهیدان سلام و درود
که سر جز به خالق نکردند فرود

شهیدان از این خطه عاشقان
ز خاستگاه و سر چشمه ی عالمان

بفرموده ی رهبر انقلاب
نمودند ره مستقیم انتخاب

سلام بر تمام شهیدان مان
به ویژه شهیدان روستایمان

خداوند فرمود شهید زنده است
به حشر همچو خورشید تابنده است

در آن روز شفاعت کند مؤمنان
به ویژه پدر مادر و دودمان

خداوند داد بر شهیدان نوید
که هست نعمت یُرزَقون از شهید

تجاوزگر و ظالمان باختند
شهیدان ما راه حق یافتند

شهید بعد از عالِم بوَد بهترین
بوَد جایگاهش در عالی ترین

نباشد اگر حقی بر عهده اش
و یا کرد ادا دِین و کفاره اش

معطر شود روز حشر و حساب
به جنت رود بی حساب و کتاب

مپندار هر گز شهید مرده است
شهید نزد خالق حی و زنده است

بوَد رزق و روزیِ او بر قرار
که کشت بذر احسان در این کشتزار

شهید سیر و گردش کند در بهشت
رود هر کجا خواهد آن خوش سرشت

رود پرده از دیدگانش کنار
نماید خداوند خود را نظار

بگیرند حوران به دامن سرش
لباس بهشتی کنند در برَش

هر آن نیک دیدی که بالا بود
نکویی دگر هست که والا بوَد

به جز خون پاک شهیدان حق
که صد سال ره را برفتند چو برق

خوشا بر تو آزاده ی قهرمان
که صبر تو ثبت کرده اند کاتبان

خوشا بر بسیجی و بر جانباز
که هست او پیام آورِ سر فراز

خوشا بر شهید و بر آن جایگاه
خوشا بر چنان نور و آن جلوه گاه

ندارند شهیدان حزن و ملال
که دارند شکوه و مقام و جلال

در این یاد واره کنیم یادشان
به امید آنکه کنند یادمان

چه گوید قاسم ز شأن شهید
که هر گز گلی زین گلستان نچید

مشق شب(7)

از بهمن آباد چه خبر؟

جایتان خالی دیشب در مزار
لحظه های یادگار و ماندگار

بود معجون از همه برنامه ها
شاعران تقدیم کردند شعرها

یک روایتگر هم از دوران جنگ
گفت و گفت از آتش و توپ و تفنگ

شبِ شعر شد عرصه گاه عاشقان
شور در شعر بود و هم در حاضران

شاعران، نقبی زدند بر ضایحه
یاد شد از درد و رنج و فاجعه

گفته شد از قهرمانی بسیج
از رشادت ها و ایمان بسیج

یک سخنران هم سخنرانی نمود
پیش از او مداح مداحی نمود

در چنین جمعی و در همچون شبی
یاد شد از فاطمه(س) دخت نبی

از مصیبت ها که بر زهرا(س)گذشت
رفت و از هیچ غاصبی راضی نگشت

هر که حق فاطمه را غصب کرد
حق مولامان علی(ع) را غصب کرد

یعنی مولامان امیرالمؤمنین
مصلحت را دید و شد خانه نشین

یاد کردند هر کدام از شاعران
از شهید نصرالله و فرماندهان

شاعران خوش قریحه و جوان
خوش درخشیدند بین شاعران

بنده با اصرار در آن انجمن
گل نکِشتَم بلکه چیدم زان چمن

یک ظریفی در میان مردمان
گفت قاسم بهره بُرد از شاعران

مشق شب(6)

از بهمن آباد چه خبر؟

بهمن آباد خبرها خوب است
همه اوقات هوا محبوب است

سر زمینِ بهمن آباد عزیز
قلعه و دشت و دمن دل انگیز

شب همه دور همیم وقت نماز
بعد از ذکر دعا راز و نیاز

سخن از ذکر حدیث می گوییم
رنگ و زنگار ز دل می شوییم

درِ قلعه همه حرف، کاریز بود
حرف دهیار چه شور انگیز بود

گفت ز کاریز و قعر هر چاه
به خصوص حرف زد از مادر چاه

دعوتم کرد رویم در ته چاه
عصر باشد و یا صبح و پگاه

گفتم آماده ی این کار هستم
عهد با مهدیِ دهیار بستم

شاید این تجربه عالی باشد
یک دو بار یا متوالی باشد

آقا مهدی گر چه دهیار بوَد
مردمان را همگی یار بوَد

حاج محسن پسر حاج عباس
او به مسؤلیتش هست حساس

کار انجام دهد بی منت
بنوشتم ز برایش احسنت

عضو دیگر جناب روح الله
کن دعا حاجی شود ان شاالله

مردِ کم گوی ولی اهل عمل
نیست در وعده و قولش خلل

امیر آقا که رییس شوراست
همه گویند که باشد رو راست

آنچه گفتیم ز شورا و قنات
خادمان دگری همچو نبات

کام های همه شیرین کردند
یادی از یاران دیرین کردند

حسین آقا هیئتی مرد شریف
کارهایش همه سخت است و ظریف

روز عاشورا و جمعیت بیش
همه داریم ز گرما تشویش

می رویم تازه نماییم دل و جان
میدان عاشورا زیر سایبان

در امام زاده عجب کاری شد
هر چه ساختند آبرو داری شد

خَیّر و بانی خدا یارت باد
دستی از غیب نگهدارت باد

هر که خدمت بکند بی جنجال
یاورش هست خدای متعال

قاسم از گفته بیا سوی عمل
یا مگو شعر و مگو خیر العمل

مشق شب(5)

از بهمن آباد چه خبر؟

مشق امشب را نویسم از قنات
همچو یک لب تشنه در شطِ فرات

بهمن آباد را قنات آبادگو
آبِ آن را مایه حیات گو

آب کاریز مظهر آرامش است
هر که را آرامش است آسایش است

آب هر جا هست آبادانی است
خشکسالی مایه ی ویرانی است

رفتم امروز بر سر چاه قنات
دیدم آنجا با هزاران مشکلات

مهدی ابراهیم بود در قعر چاه
من از آن بالا همی کردم نگاه

هیچ صدا از من نرفت در گوش او
گفتم احسنت آفرین بر هوش او

دو نفر مشغول در بالای چاه
خنده می کردند با هم قاه قاه

دور بودند آن دو از هر خستگی
دیدم هر دو راضی اند از زندگی

مهدی مرد خوش مرام و با ادب
خنده بر لب با سبب و بی سبب

دوش، دهیار و امیر صفر علی
عهد بستند تا بگویند یا علی

تا کنند تعمیر و نو، استخر آب
مرد و زن گفتند هست کاری صواب

گفتمی با طنز گر مانید بخواب
وعده شورا شود همچون سراب

لیک دیدم هر دو با هم چون دو بال
کار را کردند شروع بی قیل و قال

مرد روستایی بوَد مرد عمل
حرف او شیرین تر از شهد عسل

روستایی چون خورَد لقمه حلال
زندگانی اش بوَد دور ار ملال

ای خدا برکت بده بر نانشان
منتشر بنما به نیکی نامشان

بارالها قلب ها را شاد کن
بهمن آباد عزیز آباد کن

خواستگاری قدیم اینجوری بود

شعر ما از قدیما یاد میکند
سنت دیروز رو فریاد میکند

برای نسلِ جوان و نو جوانان
ساکن قلعه یا هر جای ایران

دوست دارن بنویسیم از رسم قدیم
یاد کنیم از دوست و یاران ندیم

بنویسیم قَصِدی یا بله برون
چه تفاوت هایی داره با کنون

کُش دِسمال قصه ی شنیدنی است
تمثالِ آن دوره خیلی دیدنی است

صحبت از قباله طولانی نبود
اخلاق و رفتارها طوفانی نبود

جمع بودن ریش سفیدای دو طرف
زنان و مردانِ خوب و با شرف

حرف های ابتدایی از صحرا بود
صحبت از زِر بُرده و حیتاوا بود

یاد می کردن از کلاته ی رشید
تا اینکه سینیِ چایی می رسید

دختر خانم یا همون عروس خانوم
یک جایی می نشست ساکت و آروم

تا نگویند بی ادب و بی حیاست
یا نگویند چشم دریده و بلاست

مادرِ عروس و مادر داماد
به ظاهر هم شده شنگولند و شاد

پدرِ عروس برادر زاده داشت
قصد وصلت با عزیز دردانه داشت

می گفت وصلت اگه با اقوام باشه
زندگی شیرین و با دوام باشه

همسرش می گفت غریبه بهتره
زندگی با غیر فامیل خوش تره

اختلاف ها گاهی ریشه دار می شد
گِله های مخفی آشکار می شد

بگذریم که در شب کُشِ دِسمال
نه گله چرانی بود و نه ملال

یک جفت کفشِ سفیدِ قنداره دار
بار فروش اورده بود از سبزوار

این مراسم به خوشی می شد تمام
ریش سفید بلند می گفت ختم کلام

قرار گذاشته می شد تا فردا شب
مادر عروس می گفت پس فردا شب

توافق انجام می شد با اشتیاق
دور بودن از اختلاف و افتراق

قاسم از سنتِ ماندگار بگو
از گذشته های یادگار بگو

شعر بگو تا نسل امروز بدانند
تاریخ گذشته ها را خوب بخوانند

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(20)

مادرِ آقا پسر، دخترها رو زیر نظر داشت

شعر میگم از دوره های خیلی پیش
تاریخ رو نقل می کنم نه کم نه بیش

صحبت از رسم و رسومات قدیم
از عروسی ها بود و قلب سلیم

مراسم ها هر کدومش ساده بود
زندگی ها بی فیس و اِفاده بود

هزینه و خرج بیهوده نداشت
درد سر و چشم و همچشمی نداشت

مدیر تشریفاتِ خونه مادر
مدیرِ اصلیِ خونه بود پدر

مادرا نرمخو و با حیا بودن
والدین تو قلب بچه ها بودن

بگذریم از قیاس و مقایسه
که به قول امروزی بی کلاسه

قدم اول هر خواستگاری
گویی بود وظیفه ی هر مادری

دخترها را می گرفت زیر نظر
بابای خونه ز هر چه بی خبر

مادر پسر سرِ آب و حَموم
می پسندید و می شد کارها تموم

دختر خانم های شیطان و بلا
می دونستند مادرای نا قلا

چشم شان هست پیِ دختر نجیب
تا شود با پسرش یار و نصیب

دختر خانم ها که کار بلد بودن
بهتر از هر کسی در صدد بودن

خودشان را جوری آشنا کنند
از این راه مادر را کله پا کنند

اگر یک جور مادره عاشق بشه
پسره خود به خودی عاشق میشه

مادره ساده ز هر جا بی خبر
فکر می کرد یک دختری مثل شکر

پیدا کرده برای گل پسرش
نمی دانست که شده خاک به سَرِش

قاسم از گذشته ها یاد می کند
فرهنگ رفته را فریاد می کند...
ادامه دارد

در سوگ شهید سید حسن نصرالله

شد هم آغوش با رسول الله
رهبر بی بدیلِ حزب الله

عالمِ عامل و شهید بزرگ
کارهایش نمونه بود و سترگ

نام او ماندگار خواهد شد
دشمنش خوار و زار خواهد شد

هرکه کرد همرهیِ نصرالله
داده پاسخ منادی الله

شهدا شمع محفل بشرند
در حیات و ممات پر ثمرند

قاتلان در سیاهی و ظلمت
دور باشند ز رأفت و رحمت

آنکه یاری نموده اسرائیل
جان او سخت گیرد عزرائیل

وعده ی حق همیشه پیروزی است
رفتن عاشقانه بهروزی است

حیف باشد مجاهدِ الله
مثل سید حسن نصرالله

مرگ او غیر از این رقم می خورد
یا که در رختخواب او می مُرد

مرگ این شیر فی سبیل الله
رهبر با خلوص حزب الله

چون رهش راه انبیا باشد
جز شهادت بر او جفا باشد

رفت از نزد ما و کرد عروج
ننگ و نفرین به دشمنان لجوج

اذا جاء نصراللهِ والفتح
وعده اش هست گشایش و اَفتَح

بی گمان ضایحه گلستان شد
پرورشگاه شیر مردان شد

دشمنان گر خیال خام کنند
خواب بر چشمشان حرام کنند

گر به حکم جهاد به پا خیزند
ریشه صهیونیست بر اندازند

خون سید حسن نصرالله
در خروش است به یاری الله

قاسم از صهیونیت بیزار است
کو چو ارباب خویش مکار است

⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️

📣کانال بهمن آبادخبر در ایتا
🆔 https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

دور دوم انتخابات ریاست جمهوری

پانزده تیرماه روز حضور
انتخاب ریاست جمهور

روز آدینه انتخابات است
روز بالیدن و مباهات است

هموطن کن حماسه را آغاز
اوج گیر سوی قله با پرواز

که همه چشم ها به ایران است
به جوانان و سالمندان است

قهر کردن مرام بی معناست
هرکه از جمع رفت او تنهاست

گر که هم رأی و متحد باشیم
ریشه ی مفسدان بر اندازیم

رأی ما و حماسه ی جاوید
دشمنان را کند به کل نومید

هر که با هر نگاه و فکر نشان
عِرق دارد به کشورش ایران

قومِ ترک و لر و بلوچ و کُرد
همه در یک مسیر و یک پیشبُرد

شیعه و سنی و مسلمانیم
همه فرزند پاک ایرانیم

رأی یعنی سلام بر شهدا
شهدا جان نموده اند فدا

شرممان باد اگر جفا بکنیم
یا ز ایثارگران حیا نکنیم

رأی ما اجر معنوی دارد
هم مزایای دنیوی دارد

فرد اصلح برای کشورمان
هست و بوده نگاه رهبرمان

ای برادر و خواهرم بر خیز
نظر و رأی خود به صندوق ریز

قاسم این قول را کند اثبات
رأی دهد روز جمعه با صلوات

رأی اولی ها و یک انتخاب بزرگ

دوستان روز انتخابات است
روز فخر کردن و مباهات است

هموطن کن حماسه را آغاز
همچو سیمرغ به قاف کن پرواز

چشم دنیا همه به ایران است
به جوانان و نو جوانان است

ای جوان رأی اولی بر خیز
نشوی بهر کفر دستاویز

انتخاب کن گزینه برتر
راه خود را بگیر از رهبر

قهر کردن مرام بی معناست
هرکه از جمع رفت او تنهاست

گر همه دست بدست هم بدهیم
ریشه ی کین و مفسدان بکَنیم

رأی ما و حماسه ی جاوید
دشمنان را کند به کل نومید

ساعت رأی رو به پایان است
بی نظر نادم و پشیمان است

هر که با هر نگاه و فکر نشان
عِرق دارد به کشورش ایران

ما همه شیعه و مسلمانیم
همه فرزند پاک ایرانیم

رأی یعنی سلام بر شهدا
شهدا جان نموده اند فدا

شرممان باد اگر جفا بکنیم
یا ز جانبازها حیا نکنیم

رأی، امروز هست و فردا نیست
هر که رأی داد نمره اش شد بیست

رأی ، هم اجر معنوی دارد
هم مزایای دنیوی دارد

فرد اصلح برای کشورمان
هست و بوده نگاه رهبرمان

قاسم این گفته را نمود اثبات
رأی داد با سلام و با صلوات

شزکت در  انتخابات رییس جمهوری

روز جمعه حماسه می سازیم
بر چنین فخر و رأی می نازیم

ما همه با صلابت و پر شور
می کنیم فتنه را ز کشور دور

گر چه هر یک وظیفه ای داریم
طبع و ذوق و سلیقه ای داریم

ولی رأی با شناخت باید داد
من جمیع الجهات باید داد

وقت رأی است یا علی مددی
قهر ننگ است یا علی مددی

ما همه اهل خاک ایرانیم
شکر باید که ما مسلمانیم

گر که خواهی شوند شهیدان شاد
کشور خوبمان شود آباد

رأی و صندوق را غنیمت دان
آنچه را پیش روست فرصت دان

آنکه گفت رأی تو ندارد سود
فکر و ذکرش شده غبار آلود

دست ها بفشریم و با همت
در حماسه و رأی کنیم شرکت

رأی ما آرش است و تیر و کمان
یعنی آماج و قصد و گوی و نشان

رأی یعنی بشارتِ شادی
رأی یعنی امید به آبادی

رأی یعنی سرود ای ایران
همره و زیر پرچمِ شیران

رأی یعنی حماسه ی جاوید
رأی یعنی طلوعِ عشق و امید

روز جمعه و هشتم تیر ماه
انتخاب است بین راه و چاه

هم بده رأی و هم بکن ترویج
باش شور آفرین و کن تهییج

قطره را متصل به دریا کن
موج و جوش و خروش بر پاکن

رأی قاسم چو قطره و دریاست
قطره را بهره نیست گر تنهاست

غدیر روز بیعت با امیرالمؤمنین

کاروان بر گشته از حج با شتاب
همچنان می رفت کامد این خطاب

آمد این فرمان ز سراج منیر
حاجیان گردِ هم آیند در غدیر

در غدیر روزی که شد اکمال دین
آیه نازل شد به ختم المرسلین

جبرئیل آمد و آورد این پیام
یا محمد(ص) کن رسالت را تمام

گر رسانی این پیام و این بلاغ
راه روشن می شود با این چراغ

هر که بعد از این پیام حق شنید
عاملش باشد عزیز رو سفید

هر رَونده گر نرفت از این راه
عاقبت او سر نگون افتد به چاه

جانشین خویش را کن انتخاب
تا ببیند آب را و نی سراب

گو که هر کس را منم مولای او
بعد از این باشد علی مولای او

امر خالق را پیامبر شد مطیع
جانشین را برد بالا و رفیع

گفت علی باشد پس از من جانشین
نیست بهتر از علی روی زمین

آن یکی گفتا علیِ مرتضا
هست ما را رهنما و مقتدا

آشکارا عهد بستند با علی
زود هم پیمان گسستند با ولی

در سقیفه عهد و پیمان ها شکست
هر چه گفتند در غدیر اینجا گسست

لیک بهر ما علی هست جانشین
کیست بهتر از علی روی زمین

ما همه دیوانه حیدر شدیم
در غدیر همراه پیغمبر شدیم

آیه اکملت و لکم از آنِ ماست
فاتح خیبر علی مولای ماست

شرم باد بر آنکه پیمان را شکست
ننگ بادا کو به نیرنگ داد دست

شیعه بر پیمان خود بود استوار
تا شود دین محمد(ص) بر قرار

اندر این ره دست و سرها شد جدا
جان و مال و آبروها شد فدا

کربلا اسلام را زیبنده کرد
تا ابد نام حسین(ع)را زنده کرد

کربلا یعنی مدینه و غدیر
کربلای بی حسین یعنی کویر

نام دین در کربلا شد سر فراز
روز عاشورا گشود این رمز و راز

مژده، مولامان امیرالمؤمنین
بر پیامبر شد وصی و جانشین

قاسم این عیدِ خدای اکبر است
از هر اعیادی غدیر بالاتر است

کربلایی و دردِ تنهایی

کربلایی که رفت از روستا
دل او بود در پی صحرا

یاد فامیل بود و همسایه
که بودند بهر او گرانمایه

یاد می کرد ز یار محبوبش
همسر نازنین و مرحومش

گفت او یار با وفایم بود
غصه و شادی در کنارم بود

محرم راز مَرد همسر اوست
مرهم زخمِ مَرد همسر اوست

همسرم بود چراغ خانه من
رفت و ظلمت نمود خانه من

از همان روز که همسرم مرده
شده ام دردمند و افسرده

او که بر بست چشم از دنیا
شده ام خوار و یکه و تنها

ای هزاران تأسف و افسوس
که شدم پیر و زیر دست عروس

از همان ساعتِ ورود به شهر
زندگانی به کام من شد زهر

من کجا بیکسی و تنهایی
من کجا وین همه پریشانی

من کجا و ترحم داماد
من کجا و نگاه دشمن شاد

هرچه را داشتم ز کف دادم
آنچه را کاشتم سلف دادم

همسرم رفت و من شدم بیمار
از خود و زندگی شدم بیززار

شدم اکنون اسیر و آواره
بیکس و دردمند و بچاره

ای خدا ختم کن جدایی را
برسان مرگ کربلایی را

قاسم این درد را روایت کرد
یاد و ذکری ز واقعیت کرد

کاندیدا شدن و احساس تکلیف کردن

سر گرمی ثبت نام هم پایان یافت
جولانگه وعده های پوچ پایان یافت

هر کس به نگاه خود به میدان آمد
با ایل و تبار و فخر و جولان آمد

اما هدف و مقصد هر کاندیدا
تکلیف و خدمت است در راه خدا

احسنت به قلب و جان کاندیدِ شریف
کو دغدغه ای دارد و حِس تکلیف

او زندگی و کار خودش کرده رها
تا بهرِ من و شما شود کاندیدا

این بنده خداها همه خادم هستند
خدمت چو نکرده اند نادم هستند

این ها همه کارگزار کشور بودند
گویی که ز جن و انس بهتر بودند

اکنون خواهند رییس جمهور شوند
در چشم و نگاه خلق مشهور شوند

کاری بکنند برای خویش و اقوام
یعنی که کنند کارِ نیم کرده تمام

آن یک گفتا کاری کند کارستان
آباد کند کشور و خاک ایران

شخصی که خودش وزیر مسکن بوده
مسؤل کسادی و گسستن بوده

او امده بلکه کشور اباد کند
یا مثل گذشته قال و فریاد کند

آنکس که وزیر بود و هیچ کار نکرد
دید آن همه اختلاس و پیکار نکرد

اکنون به چه نیت و چرا آمده است
شاید که بلای ما سوا آمده است

یا آنکه خودش رییس دولت بوده
دارای شکوه و مجد و شوکت بوده

شد باعث اختلاف بین مردم
زد نیش بر این و ان مثالِ کژدم

القصه همه دو باره باز آمده اند
هر یک به هزار رمز و راز آمده اند

ای کاش منم رییس جمهور شدم
چون داوطلبان یک شَبِه مشهور شدم

نزد همگان خود نمایی کردم
از عکس جدید رونمایی کردم

قاسم تو سلام کن به هر مرد شریف
اما مکن احساس خطیر و تکلیف

درد سرهای کاندیدا شدنِ محمود آقا

به خط شدند گروها برای پست ریاست
شدند دو باره همه مدعی و اهل کیاست

سیاسیون همه گویند از برای خدا
سه چند روز دگر می شویم کاندیدا

در این میانه یکی احمد نژاد بوَد
که گفته مورد حرمت و اعتماد بود

سخنرانی همی کرد که باز می آید
و گفته است که او سر فراز می اید

اگر چه عده ای گفتند بیا بیا محمود
ولی ز آمدنش کس نمی شود خشنود

گرفته فال ز حافظ که گفته خوشوقتی
دو ماه می گذرد و دو باره بر تختی

رفیق و یار شفیقش گفته ای محمود
بیا به کشور و احوال مان بده بهبود

ولی ز من بشنو این همه شعار بوَد
به موج های شعار دیگری سوار بوَد

میا میا که دگر بار بلای جان گردی
ز خط رهبر و از مردمان جدا گردی

میا که باز مشایی تو را رفیق شود
بقایی باز دو باره تو را شفیق شود

میا که می زنی این اتحاد را بر هم
میا که می کنی این اعتماد را درهم

میا که راه بقایی تو را کند بی راه
میا که فکر مشایی کند تو را گمراه

میا که رأی نداری میان حزب الله
که گفته اند ره تو جدا شد از الله

کنایه های تو از یادمان نرفت محمود
چطور ز آمدن و بودنت شویم خشنود؟

تو بودی بانیِ هر اختلاف در کشور
گمان نمودی ک باشی ز دیگران بهتر

سکوت کن که همه گفته ات بود تفریق
مگو سخن که کلامت بوَد مثال حریق

میا که وحدت و یک پارچگی به هم ریزی
میا که تفرقه در بین مردم اندازی

مگر نه اینکه رهت شد ز خطِ رهبر دور
چسان قبول کنیم تا شوی رییس جمهور

میا که رد صلاحیتِ شما حتمی است
میا که رأی نیاوردنِ شما قطعی است

میا که مثل گذشته بهانه می گیری
میا که وحدت مردم نشانه می گیری

چه خوب بود که در راه رهبری بودی
و خوب آنکه از این حلقه ها بری بودی

گذشت دوره محمود و فکر دیگر کن
نگاه به حرف خودت و کلام رهبر کن

کلام آخر ما اینکه مردمِ بیدار
همیشه بوده و هستند ز تفرقه بیزار

خوشا به مردم آن کشوری که با وحدت
رسند به قله اخلاق و شوکت و عزت

دعا کنیم به جوانانِ مُبدع و خلاق
رسند به اوج گذشت و محبت و اخلاق

سلامِ قاسم ملا به مردم ایران
سلام به کشور ایران بیشه شیران

عشق رئیس جمهور شدن

🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷

شانس و اقبال درب ما را زد
آدم خوش خیال شد نامزد

نطق کرد بهر خاله و عمه
بهر فامیل دور و همسایه

گفت با لطفِ دوستان شریف
کردم احساس دین و هم تکلیف

دور از ریب و سالوس و ریا
بهر خدمت شدم کاندیدا

به روی چشم و دیده منت
به ولی نعمتان کنم خدمت

من نه اهل مقام و نه نامم
نه به دنبال لقمه و نانم

گر به رأی شما شوم خادم
نه پشیمان شوید و نه نادم

گر شوم خادم و رئیس جمهور
نشوم اندکی ز مردم دور

عهد و پیمان با شما بستم
هر کجا مردمند من هستم

سفره ها را کنم پر از نعمت
چرخ تولید را دهم حرکت

قیمت سکه ،مسکن و کالا
نرود یک ریال هم بالا

ارزش پول ملی کشور
می شود صد هزار از این بهتر

دوست دارم شوم رییس جمهور
تا شوم هم شهیر و هم مشهور

می روم ثبت می کنم نامم
شهد و شیرین می کنم کامم

گر صلاحیتم شود تأیید
هست ایران کشور امید

مهد آزاد می شود ایران
مردمان حامی اند و پشتیبان

گر صلاحیتم شود مردود
گویم این عده اندک و معدود

در چنین وقت و حالت دشوار
نیستند اهل منطق و گفتار

دوستان، بهر من شعار دهید
حرف و تهدید بی شمار دهید

که اگر رد کند مرا شورا
می کنم شورش و بلا بر پا

قاسم این شعر را به شوخی گفت
طنز شیرین را به تلخی گفت

تو به طعم خودت نما شیرین
تا کند منتخب تو را تحسین

🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

جمعه روز مبارک و پر فضیلت

جمعه را حال و هوای دیگر است
جمعه بر روزهای دیگر سَروَر است

جمعه روز ساکت و بی قیل و قال
جمعه روز عاری از وهم و خیال

جمعه روز لحظه های انتظار
جمعه روز بی قرار و با قرار

جمعه روز سمبلِ پر رمز و راز
جمعه روز سجده و شکر و نماز

جمعه روز نکته ها و خطبه ها
جمعه روز زنده ها و رفته ها

جمعه روزِ التفات با دردمند
جمعه روز حالپرس از سالمند

جمعه روز رفع رنج بیکسی
جمعه روز دوری از دلواپسی

جمعه روز جمع خوب دوستان
جمعه روز عشق و مهر و رایگان

جمعه روز رحمت و ترک گناه
جمعه روز یک بشارت یک نگاه

جمعه روز بحر و دریای عمیق
جمعه روز عهد بستن با رفیق

جمعه روز افضل و بالاترین
جمعه روز سَروَر و والاترین

جمعه روز اهل بیت عصمت است
جمعه روز ازدواج و وصلت است

جمعه روز روی یاران دیدن است
جمعه روز باغ و خوشه چیدن است

جمعه روز آشتی با زندگان
جمعه روز هدیه بهر رفتگان

جمعه روز بوسه بر روی پدر
جمعه روز بوسه بر پای مادر

جمعه روز بخشش و بخشیدن است
جمعه روز مهر و عشق ورزدیدن است

جمعه روز خانواده و حریم
جمعه روز دفع شیطان رجیم

جمعه قاسم خوش بوَد در بوستان
خانه صدها بار بِه از گلسِتان

در سوگ آیت الله رئیسی (ره)

در سوگ آیت الله رئیسی (ره)

غرق در ماتم و عزا ایران
شد سیه پوش کشور ایران

رفت رئیسی سید اخلاق
مرد با استقامت و خلاق

مردمی و ز جنس مردم بود
در مسیر امام هشتم بود

خدمتش بود در رضای خدا
در همین راه جان نمود فدا

آرمانش گره گشایی بود
نیتِ خیر او خدایی بود

مرد محبوب کشور ایران
خادمی کرد با تمام توان

سیدِ بی ریا رئیس جمهور
بود از قیل و قالِ رایج دور

بارها می شنید کنایه و طعن
لیک بر طاعنان نکردی لعن

با اجانب اَشد چو ابراهیم(ع)
با خودی ها رئوف بود و حلیم

عاقبت خادم الرضا به رضا
پر کشید شد شهید راه خدا

شمع ره شد و روشنی افروخت
مثلِ پروانه گرد شمع بسوخت

گویی در رختخواب جان دادن
عمر ارزان و رایگان دادن

تولیَت بود نام و عنوانش
رفت به آغوش گرم مولایش

همرهانش همه خدوم و عزیز
سید و آل هاشم از تبریز

وزیر خارجه و استاندار
و عزیزان دیگر و سردار

همه اکنون عزیز و مسرورند
از هر اندوه و حزن و غم دورند

شهدا در سپهر و اوج و فراز
می کنند با فرشتگان پرواز

جسم ها گر شدند خاکستر
عشق بازی کجا از این بهتر؟

شعر قاسم نمونه بود ز هزار
همچو مشتی نمونه خرواز

زندگی چیست؟

دوش پرسیدم ز استادی سترگ
ای به فضل و دانش و حکمت بزرگ

چیست مفهوم و مراد زندگی
از که جویم راز و رمز زندگی

در جوابم گفت استاد شفیق
زندگی را هست معنای عمیق

زندگی یعنی معمای دراز
زندگی یعنی جهان رمز و راز

زندگی پوشیده از ابهام هاست
در پس این زندگی بس رازهاست

زندگی یعنی نبردِ بی امان
زندگی یعنی مدارا با زمان

زندگی یعنی صبوری در بلا
زندگی یعنی توکل بر خدا

زندگی یعنی که دریایی عمیق
نابَلَد،دریا مرو گردی غریق

زندگی یعنی صعود قله ها
دیدنِ قله و کوه و دره ها

زندگی پرواز کردن با دو بال
عالمان در اوج و نادانان وبال

زندگی یعنی سفر در آسمان
زندگی رفتن به سوی کهکشان

زندگی دشوار و پر رنج و غم است
درد و رنج، ابزارِ صیقل خوردن است

زندگی همواره زایش کردن است
گاه رویش گاه ریزش کردن است

زندگی کم خوردن و کم گفتن است
در زمین، سیر و تفکر کردن است

زندگی همچون کشاورز بودن است
کشت دانه بهر خرمن کردن است

زندگی یعنی بکاری دانه ای
تا که یک دانه شود صد دانه ای

گر بکاری دانه ی مهر و وفا
زندگی شیرین شود در دو سرا

دانه ی شیرین بکار ای دانه کار
تا کنی شیرین درو پایان کار

خوب باش، نامت به خوشنامی برند
بد کنی نامت به بد نامی بَرَند

زندگی یعنی که خوبی ماندنی است
زندگی یعنی بدی ها رفتنی است

بد مکن قاسم به خلقِ رزوگار
تا ز تو راضی شود پرودگار

دردسرهای با کلاس بودن(2)

یاد بادا زندگی بی کلاس
صد درود بر مردمان حق شناس

دوره های پر نشاط و دلخوشی
وآن همه دلدادگی و سر خوشی

نه غمی بود از نگاهِ دیگران
نه افاده داشتیم بر این و آن

بی کلاسی داشت خود یک عالمی
قلب ها خوش می تپید در سالمی

خانه های آن زمان یادش به خیر
باغچه و ماهیِ حوض یادش به خیر

کوچه هامان بود در امان
ساکنان کوچه بودند بهتران

سایه همسایه ها بود مستدام
رفت و آمد بود و عز و احترام

شب نشینی ها و بگو و بخند
حرف های شهد و شیرین تر ز قند

قلب ها پر بود از مهر و صفا
بود بین همسران عشق و وفا

زندگی در زیر سقف آسمان
لذتی بهتر نباشد بی گمان

آن زمان آپارتمان معنا نداشت
این تفکر بین مردم جا نداشت

یاد و صد یاد از حیاط های بزرگ
یادِ راد مردانِ والا و سترگ

بچه هامان جای بازی داشتند
بازی های خوب و نازی داشتند

آن زمان بودند مردم بی کلاس
زندگی ها بود دور از هر هراس

متجدد چون شدیم و با کلاس
زندگی ها شد پر از ترس و هراس

ترس از فردای خود و کودکان
ترس از تحمیل جنس قهرمان

یاد بادا که پدر بود قهرمان
مادران بودند به عالم بهتران

تبلت آمد قهرمانی را گرفت
بی کلاسی شد قدیمی و خرفت

این کلاس و این تجدد از شما
خانواده،عشق و یکرنگی ز ما

این همه رفتار ها و ترهات
بی گمان هر گز نیابی در دهات

صد درود بر مردم اهل کویر
مردمان با صفا و بی نذیر

مردمی که عشق را معنا کنند
کی ز سختی ِ زمان پروا کنند

یاد کردی قاسم از هجر و فراق
از جدایی های نسل و انشقاق

عاقبت هر چیز پیوندد به اصل
انشقاق نسل بر گردد به وصل

زندگی ها می شود آسان و سهل
دینِ حق غالب شود بر دنگ و جهل

بهانه ای برای خدا قوت به کارگران

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
به نام خالق دانای کارساز
کند هر کارگر کارِ خود آغاز

که با دستان این قشر هنرمند
شود کشور شکوفا و توانمند

بوَد این افتخار و فخر کارگر
که زد بوسه به دستانش پیمبر

دعا گوید به آغاز و سر انجام
الهی صاحب احسان و انعام

خدایا حرکت از ما برکت از تو
سپاس و شکر از ما نعمت از تو

خدایا پینه ی دستان گواه است
درون سینه مان پر سوز و آه است

خدایا دست ما روز قیامت
برای ما گواه است و شهادت

که حقِ خلق را ضایع نکردیم
ره خلق خدا مانع نکردیم

همیشه کارگر بودیم و هستیم
از اول با خداوند عهد بستیم

که با یک تکه نان خود بسازیم
ولی خود را به اهریمن نبازیم

اگر در سفره مان بود نان خالی
قناعت داشتیم بی هیچ قالی

گرفتیم دست هامان رو به خالق
نکردیم خواهش و میل از خلایق

به ما کردی عطا فرزندِ بسیار
همه صالح، سلامت و بی آزار

خدایا روز کارگر کن مبارک
بکن بهر کشاورزان تبارک

به کارگرها بده رزق فراوان
به لطف خود بکن ارزاق ارزان

عطا فرما به قاسم علم نافع
که گردد شعر او تابان و ساطع

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

آنچه دلم می خواهد

دلم کرده هوای طنز شیرین
کنار دوستانِ حال و دیرین

هزاران نکته دارم بهر گفتن
و دارم نکته ها بهر نوشتن

دلم خواهد نویسم مطلب شاد
کنم شاید دلی را از غم آزاد

بزرگی گفت این پندم بکن گوش
مکن این نکته را هر گز فراموش

لبی را تا توانی خوش بخندان
بدست آور دل و چشمی مگریان

که گر روزی دلی با کین شکستی
بدان پیمان خود با دین شکستی

هزاران یاد بادا نام استاد
که گفتا دور شو از جمعِ اضداد

بگفتا خواهی ار جانت شود شاد
دل همنوع خود کن از غم آزاد

اگر خواهی بمانی شاد و مسرور
ز هر افسرده خاطر خویش کن دور

که دلمُرده تو را دلمرده سازد
دل و جان تو را افسرده سازد

ببند درهای دل را بر روی غم
بکن مسدود راه رنج و ماتم

مکَن بر راه مردم چاله و چاه
بترس از آه و نفرین سحرگاه

که هر کس راه مردم را ببندد
خداوند راه ها بر او ببندد

بلرزانی اگر قلب کسی را
سر راهت گذارد ناکسی را

شدی در زندگی گر با کسی یار
مگو راز دلش در کوی و بازار

خدا داده زبان را بهر گفتار
که باشی با خلایق نیک رفتار

اگر خواهی سرانجامت شود خیر
دلی را شاد و خرم کن ولا غیر

دل مردم کنی از غصه آزاد
خداوند قلب و جانت را کند شاد

مرا با خالق و مردم بود عهد
که گویم و نویسم بهتر از شهد

دلم خواهد لبی خندان ببینم
نخواهم دیده ای گریان ببینم

الهی سفرها پر باشد از نان
دل و جان و جوان ها باد خندان

امیدوارم همیشه شاد باشید
ز هر رنج و غمی آزاد باشید

خداوند کرده از ظالم برائت
مکن کاری کشی فردا خجالت

ظریفی گفت قاسم داده پیمان
که شاد باشد و شادیبخش و خندان

آرام باش دلم(4)

بگذار زنگار جهل را بزدایم تا خود واقعی ام آشکار شود
اجازه بده پرسش کنم
دل نازنینم!تو اگر خواسته هاو دامنه ی آرزوهایت را تعدیل و کوتاه کنی زندگی بر من آسان می شود البته من هم باید درس زندگی بیاموزم و بپرسم و پرسش کردن را ننگ و عار ندانم

شنیدم ز فردوسی نامدار
که نامش بود برتر از شهریار

که گفتا بیاموز و پرسش نما
مکن جهل و نادانی ات را خفا

که روزی و یکجا شود آشکار
فرو ریزد آن هیبت و اقتدار

چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی

گرت رای با ازمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود

بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی

هر آنکه گمان کرد داناتر است
یقین داند از هر که نادان تر است

هر آنکس که حرف دلش گوش کرد
خود واقعی اش فراموش کرد

مرا یاد آمد ز دوران شاد
که در زادگاهم بهمن آباد

از آن مرد عالم گرفتم پند
که فرمود اگر می نخواهی گزند

به علم نداشته مناز ای پسر
که نادان شود جهل او دردسر

هر آنکس که از بوی علم مست شد
به نزد خردمند او پست شد

بیاموز علمی که آموختنی است
به دیگر بگو آنچه را ماندنی است

بپرس آنچه را بر تو مجهول شد
رود ننگِ جهل چونکه معلوم شد

که پرسش،خود نیمی از دانش است
تن و جان دانا در آسایش است

چو نیکو بپرسی دانا شوی
کنی جهل را دور و ملا شوی

هر آنکس که پرسد ز راه غرور
ز علم و خرَد، خویش را کرده دور

هر آنکس که باشد پیِ درک و عقل
بپرسد برای رهایی ز جهل

دل نازنینم مشو بی قرار
مکن از حق و از حقیقت فرار

که هر کس چو قاسم گرفتار شد
دو صد گفته اش نیم کردار شد

الوداع  ای بهترین ماه خدا

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا حافظ ای ماه غفران و رحمت
خدا حافظ ای ماه پر خیر و برکت

خدا حافظ ای لحظه های عزیز
خدا حافظ ای ماه شیطان ستیز

خدا حافظ ای رمز لیل و نهار
خدا حافظ ای ماه سبز و بهار

خدا حافظ ای ماه اوج و کمال
خدا حافظ ای ماه مجد و جلال

خدا حافظ ای بهترین میهمانی
خدا حافظ ای برترین میزبانی

خدا حافظ ای ماه ذکر و دعا
خدا حافظ ای ماه ناب خدا

خدا حافظ ای ماه زیباترین
خداحافظ ای ماه والاترین

خدا حافظ ای ماه ذکر سحر
خدا حافظ ای آه سوز جگر

خدا حافظ ای ماه و شب های قدر
خدا حافظ ای ماه بالا و صدر

خدا حافظ افطاریِ بهمن آباد
خدا حافظ ای ماه الغوث و فریاد

خداحافظ ای جمع خوبان هیئت
خداحافظ ای ماه پر استجابت

خدا حافظ ای جمع خوبان مسجد
خدا حافظ ای ماه طاعاتِ ساجد

خدا حافظ ای ماه دلدادگی
خدا حافظ ای ماه بالندگی

خدا حافظ ای ماه خوب صیام
خدا حافظ ای ماه فیض تمام

خدا حافظ ای ماه عشق و صفا
خدا حافظ ای ماه یا ربنا

خدا حافظ ای ماه همراه من
خدا حافظ ای مونس جان من

خدا حافظ ای ماه با دل رقیق
خدا حافظ ای ماه قدر و رفیق

خدا حافظ ای ماه اَمن و سلام
خدا حافظ ای ماه نور و صیام

خدا حافظ ای ماه پر برکات
خدا حافظ ای ماه پرصلوات

خدا حافظ ای ماه اشک و انابه
خدا حافظ ای ماه مقبول توبه

خدا حافظ ای ماه عفو و گناه
ببخشای این قاسم رو سیاه

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بدرود به دیروز و سلام به امروز

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

صد سلام بر دوره های کودکی
دوره های دور از بیهودگی

دوره های پر نشاط و با صفا
دوره های مملو از مهر و وفا

بی خبر از آرزوهای دراز
نه غمی بود از فرود و نه فراز

دست مان در بستِ دست والدین
ان چراغان ره و نوران عین

گر ندانستیم و نا کردیم دعا
بهر ما کردند و گفتند یا خدا

از خداوند خواستند یاری کند
نعمتش بر سفره مان جاری کند

دست مان گیرد ز گرداب بلا
رنگ مان گیرد ز رنگ او جلا

دورمان دارد ز شر دشمنان
بی اثر باشد کید رهزنان

لای لایی های مادر بود دعا
بود اشعارش تمنا از خدا

نور چشمانم لا لا لا لا لا لا
دور باشی ای عزیزم از بلا

یک دمی لالا کن ای ناز قشنگ
ای ملوس کوچیکِ مست و ملنگ

شب نخوابیدی بخواب لالا لالا
ای قشنگ و نازنین لالا لالا

دست ها بالا سوی آن دادرس
کودکم را ای خدا فریاد رس

کودکی دوران خوب و سرخوشیست
بهترین دوران خوب زندگیست

کودکی یعنی نبودِ درد و رنج
کودکی یعنی بدور از فکر گنج

کودکی در خانه یعنی پادشاه
بی خیال از صبحگاه تا شامگاه

قاسم این دوران خوب زندگیست
گاه بر خاستن و گه افتادنیست

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

به بهانه ی ملاحظه ی عکس دانش آموزان مدرسه روستا پس از تعطیلات نوروزی

امروز پس از تعطیلات سال نو و دیدنِ تصویر شاگردان مدرسه ی بهمن آباد که به نام شهید حمید بهمن آبادی مزین شده حال دلم احسن شد با دیدنِ عکس 9 نفر از عزیزان مان بی درنگ بر بال خیال سوار شدم و سفر کردم به دوران کودکی، روزهایی که در همین مدرسه درس می خواندم و با دوستانم همدرس و همبازی بودم بخواهیم یا نخواهیم دوران کودکی خاطره انگیزترین دوران زندگی است که هر کدام از ما تجربه اش کرده ایم
مدرسه چه جایی است؟
مدرسه گویی جایی برای غربال کردنِ دانش آمورزان است به همین دلیل ریزش و رویش هایش بعدها چهره می گشایند
در مدرسه تنها خواندن دروس کتاب نیست که تعیین سرنوشت و پرورشِ اعتماد به نفس و تربیت و شکوفا شدن و حرکت به سوی کمال هم هست معلم هر گز به آموزش اکتفا نمی کند که او با نفسِ گرم و اعتماد به نفس و کردار و رفتارش پرورشِ شاگردانش را نیز مدِ نظر دارد حال که قلم به این سو چرخید جا دارد سلام و سپاس ناقابل خود را تقدیم کنیم به همه ی معلم های با اخلاص به ویژه و به ویژه سرکار خانم جمشیدی معلم بسیار عزیز و گرامی که جایشان در این تصویرِ یادگاری خالی است
امروز با دیدن این عکس گویی بوی خوش مهر ماه مشاممان را نوازش داد
فرصت را غنیمت شمرده و تشکر می کنیم از بانی و بانیان و خیرینِ پای کار، که در راه تأسیس و تعمیر و راه اندازی و افتتاح دوباره مدرسه کوشیدند و همچنین از سرکار خانم جمشیدی که با صبوری و متانت و درایت و مهربانی در جهت تعلیم و آموزش و پرورشِ شاگردانش گام های مرثری بر داشته اند و به عبارتی نام نیک شان را به ثبت رسانده اند

سلام گرم دارم بر معلم
که نامی نیست بهتر از معلم

دل و جان معلم هایمان شاد
خصوص آموزگاربهمن آباد

معلم می دهد با عشق تعلیم
مَلَک او را کند تکریم و تعظیم

سلام بر تک تک دانش آموزان
امید کشور و آینده سازان

دهم پندی شما را نور چشمان
به یک معنا عزیز و نو نهالان

اگر خواهید در دل ها بمانید
معلم را عزیز و دوست دارید

اگر خواهید بفهمید و بدانید
بخوانید و بخوانید و بخوانید

که هر کس علم ناموزد به دوران
نگویند نام نیکش روزگاران

بخوانید تا شوید فاضل و دانا
که دانا می شود روزی توانا

چو عکس خوب تان در قاب دیدم
و رنگ و چهرتان شاداب دیدم

دعا کردم همیشه شاد باشید
درخشان بهتر از آفتاب باشید

که قاسم گرچه خود عالم نباشد
ولیکن دوستدار علم باشد

سلام به ماه مبارک ...

سلام بر رمضان و سلام به ماه خدا
سلام بر رمضان و ثواب های دعا

سلام به خاطره های کنار هم بودن
به مادران که شبی را دمی نیاسودن

دوباره عاشقی و ماه ذکر و ماه صیام
دو باره ماه عبادت رسید و ماه سلام

دو باره شد رمضان خاطرات زنده شدند
ملال و رنج و تعب از قلوب رانده شدند

سلام به زحمت بی منت پدر مادر
سلام به دست پر از پینه ی پدر مادر

سلام به حرمت هیئت و یا حسینیه
سلام به مسجد و محراب، سلام بر تکیه

سلام به مستمعین و سلام به گوینده
سلام به آن همه رسم و رسوم زیبنده

سلام به سادگی روستا و روستایی
که او به صدق و صداقت ندارد همتایی

سلام به ماه مبارک به وقت افطاری
سلام به روزه به ویژه سلام بر سحری

دو باره یاد کنیم از صدا و صوت سحر
بدین بهانه کنیم یادِ رفتگانِ سفر

به یاد آنکه مرا با چلک کرد بیدار
و شوخوانی که هم پند بود هم هشدار

به یاد آن همه شب های تکیه های قدیم
به یاد آن همه ذکر و دعا و قلبِ سلیم

به یاد آن همه الغوث های پیر و جوان
به یاد آن همه لطف و عنایت رمضان

به یاد خاطره های کنار هم بودن
و دردهای فراق و جدا زهم بودن

به یاد مستمعِ با صفا در شب قدر
به یاد پیر غلامی که بود اندر صدر

نشایدم که برم نامِ تک تک خوبان
و یا نویسم اسامیِ پیر و سالمندان

ولی سلام دهم بر هر آنکه با ما هست
و فاتحه ز برای کسی که رخت بر بست

دو باره خاطره های قدیم زنده شدند
دو باره سفره افطارمان گشوده شدند

نوشت قاسمِ ملا ز راه و رسم قدیم
دو باره یاد نموده ز قلب های سلیم

زندگی و  سال نو  و حال نو

بوی سال نو رسد چون بر مشام
می کنیم بر زادگاه خود سلام

عزم خود را جزم رفتن می کنیم
عشق را تقدیم وطن می کنیم

در کنار قوم و خویش و دوستان
هر کدام گل های باغ و بوستان

گل همی گوییم و گل ها بشنویم
ریشه های کینه از دل بر کَنیم

تا که بنشانیم درختِ دوستی
بر کَنَیم از دل نهال دشمنی

سال نو و روز نو و ماه نو
ای خوشا اوقات و حال و راه نو

ای خوشا روستا هوا و عشق پاک
ای خوشا حب الوطن و آب وخاک

بهر هر کس نیست بهتر از وطن
زادگاه هر که روح است در بدن

سال نو چند روز دیگر می رسد
روزِ شادی های بهتر می رسد

می رویم روستای خود، ای دوستان
خوب و خوش باشیم به لطف میزبان

بهترین لطف و مراعات و صواب
صرفه جویی هست در مصرف آب

بارها فرموده قرآنِ مبین
دوست نمی دارد خداوند مسرفین

ما همه از یک رگ و خون و تبار
بعدِ یک سال می رویم سوی دیار

گر که همچشمی کنیم بر یکدگر
عیدمان بر ما می شود خون جگر

مهربانی و کلام خوب و نرم
می کند کانون را نزدیک و گرم

حرمت مؤمن ز هر چه افضل است
مؤمن و پیر رهنما و مشعل است

عید اول هست چون عید صیام
ماه روزه ماه عشق و احترام

ماه خیر، ماه امید و مغفرت
ماهِ بخشش ها و ماه برکت

میزبانِ خوانِ گسترده خداست
حرمتِ این ماه واجب و رواست

با دعا کردن دلت را شاد کن
قاسم بیچاره را هم یاد کن

آخرین جمعه  شعبان آمد

گرچه در حال رفتن است شعبان
مژده بادا که در ره است رمضان

آخرین جمعه ی مَهِ شعبان
فرصتِ مانده را غنیمت دان

آنکه در خواب بود و در غفلت
می خورد روز واپسین حسرت

خوش به حال کسی که تحفی کرد
شبِ خود با دعای خیر طی کرد

ای خوشا آن که روز بود صیام
نیمه شب کرد بهر دوست قیام

ای خوش آنکس زبان گرفت به کام
هر سحر سر کشید و نوشید جام

ای خوش آنکس که یاد مادر کرد
همچنین ذکر خیر پدر کرد

ای خوشا آنکه با کتاب خدا
خویش را کرد ز راه غیر جدا

خوش به حال کسی که در این ماه
خویشتن را نجات داد از چاه

سرخوش آنکس که شادکامی کرد
با خدایش عشق بازی کرد

خُنک آن بنده ای که ماه سُرور
از روی نفسِ خویش کرد عبور

ماه شعبان ماه استغفار
ماه صلوات ،قنا عذاب النار

جمعه بر هر چه سَروری دارد
بر همه هفته برتری دارد

آخرین جمعه ی ماه شعبان
وقت اسغفر الله و جبران

هر کسی بهره برد از این ماه
کرد پاکیزه خویش را ز گناه

ای خوشا آنکه در سحر بر خاست
از خدا اجر شاهدان را خواست

ای خوشا آنکه بار خود بر بست
عهد خود با خدای خود نشکست

گرچه در حال رفتن است شعبان
مژده بادا که در ره است رمضان

ای خدا قاسم است و صد گفتار
چون عمل نیست گفته ها به چه کار؟

اهمیتِ عقل و جایگاهِ عاقل

بحث ما عقل و فهم هست و کمال
نیست نقلِ مقام و مال و منال

سخن از عقل و خوب فهمیدن
خوب دیدن و خوب سنجیدن

سخن از نعمت خداوند است
عقل یعنی مهار و پابند است

آدم عاقل و خرد پیشه
نکند غیر نیک اندیشه

عاقل هر گز زبان رها نکند
به خود و دیگران جفا نکند

عاقل اندازه را نگهدارد
عقل، پیمانه را نگهدارد

عاقل هر چیز به جای خود بنهد
هر عمل را به وقت خود سنَجد

عاقل است هر که راستگو باشد
جاهل است گر دروغگو باشت

گر عبادت نشانه ی والاست
عقل و اندیشه بیش از آن بالاست

دوستِ هر کس عقل او باشد
دشمن هر که جهل او باشد

عقل یعنی ضمیر و دل بینا
جهل یعنی ز هر دو نا بینا

عاقلان هر سخن بجا گونید
جاهلان حرف نا بجا گویند

بندگیِ خدا به عقل بوَد
مابقی غیر عقل،نقل بود

عاقلان اهل مشورت باشند
جاهلان دور از این صفت باشند

عاقل آن است که خیر رسان باشد
جاهل آن است که شر رسان باشد

مردم از دست عاقلان ایمن
وای از جاهلان اهریمن

عاقلان نا شناخته و گمنام
جاهلان هم شناخته هم بد نام

عاقلان عالمان با عمل اند
جاهلان بی سواد و بی عمل اند

هر چه خیر است نشانه ی عقل است
هر چه شر است نشانه ی جهل است

رَبَنا جهل کن ز قاسم دور
کن عطا عقل و فهم و دانش و نور

درخت زندگی ات پر ثمر باد

🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
روایت خواندم از ختم رسالت
که فرمودند به دنیا و قیامت

ثواب است گر درختی را بکاری
و آن را از گزند محفوظ داری

هر آنکه میوه ای از آن درخت خورد
و یا هر بهره ای از آن درخت بُرد

خداوند بهرِ کارِ با صوابش
فراوان می دهد اجر و ثوابش

خوشا بر حال و احوال درختان
که در هر کوی و در باغ و گلستان

تمام شاخ و برگ ها رو به بالا
کنند تسبیح ذات پاکِ اعلا

تو گویی شاخه هاشان در قنوت اند
مدام در حال قدوس و سبوح اند

که تو ربی و رحمان و رحیمی
حلیمی و لطیفی و حکیمی

تو ما را خلق کردی پروراندی
به جلگه و به قله بر نشاندی

بودیم یک دانه ما را از دل سنگ
برون کردی زخاک و مدخل تنگ

نهال نو رسی را ریشه دادی
نهال را برگ و بار و شاخه دادی

بودیم یک شاخه کردی سایه گستر
به لطف خویش کردی نیک اختر

تو کردی ریشه ی ما قرص و محکم
بپوشاندی لباس سبز و خرم

خداوندا تو دادی برگ و ریشه
شکوفه و ثمر دادی و میوه

سپس دادی خدایا قد و قامت
کنم تسبیح این احسان و نعمت

به لطف تو زمستان خواب هستم
به دیگر فصل ها شاداب هستم

کشم از ذکر نا چیزم خجالت
شدم بالنده ی دنیا و به جنت

اگر چه بی خبر هستیم ز اسرار
ولی بر سلطه ات داریم اقرار

سپاس بیکران از ناز و نعمت
که ما را کردی اسباب معیشت

سپاس آنکه مرا بالنده کردی
برای جن و انس ارزنده کردی

سپاس دادی به ما توفیق خدمت
دهیم بار و ثمر بی مزد و منت

اگر چه آدمی بر ما جفا کرد
ولیکن لطف ما با او وفا کرد

جواب اَره اش را میوه دادیم
جواب آتشش را سایه دادیم

شنیدم پیر مرد نیک و عاقل
نصیحت کرد ای انسانِ غافل

اگر خواهی شود ایران گلستان
ببینی سبزه زار و باغ و بستان

درختان را بده آب و بده خاک
که دایم رویشان باشد بر افلاک

صدقه جاریه کاشت در خت است
هر آنکس خیر کرد او نیک بخت است

بکار قاسم نهال یادگاری
بمانَد نام و یادت ماندگاری

🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(4)

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

نمی دانم چطور شد با اینکه از دهات به شهر آمده بودم و اندک آشنایی هم با شعر و شاعری نداشتم نا گاه و فی البداهه برای اقوام شهری ام این شعر را سرودم ولی شوربختانه بازهم شعر و گفته هایم را به تمسخر گرفتند با این حال تأکید کردم؛

دردسرهای زندگی در شهر
کام شیرین تان نماید زهر

شهر پر دود، و ازدحام و شلوغ
و ترافیک و رفت و آمد و بوق

همه این قاتلانِ مغز و ریه
می کنند مرگ را به ما هدیه

تو ندانی که این شلوغی و دود
جز ضرر ذره ای ندارد سود؟

باورت نیست برو به درمانگاه
تا ببینی به چشم قربانگاه

فرصتی شد برو به گورستان
مرده ها را ببین رشید و جوان

آن یکی مرده است با آن دود
این یکی مرده است با این دود

روستا جای خوب و آرام است
شهر، پر سر صدا و سرسام است

وای بر شهر و زندگی در شهر
وای بر این دوندگی در شهر

عمر خود را کسی نداد به باد
هر که از دود و شهر شد آزاد

باز یادی کنیم از روستا
شعرما هست در همین راستا

خوش به آنکه قناعتی دارد
باغچه ای و زراعتی دارد

مرغ هایی که قُد قُدا بکنند
شاید آن ها خدا خدا بکنند

یا خروسی که صبح ندا بکند
بهر تکبیرِ حق صدا بکند

هر که را زندگی به کام بوَد
لطف یزدان بر او تمام بوَد

بنده ی خوب و قانع و مرضی
هست از رزق و روزی اش راضی

به همه داده ها بوَد شاکر
گر نداده ز حِکمتش شاکر

با کم و کسر خویش می سازد
نه قمار کرده و نه می بازد

در خورِ خویش آشیان دارد
سفره اش از حلال نان دارد

دانه می پاشد او به لطف خدا
دور باشد ز رنج و درد و بلا

او اگر اُمّی است و بی مدرک
لیک هست با درایت و با درک

چون دهاتی و بی سواد بودم
نزد همشهری نا مراد بودم

گفتم این شهر و دود از آنِ شما
آب و خاک و هوای خوب از ما

گرچه چه قاسم ز شهر بیزار است
ولی او چون شما گرفتار است

آنچه گفتیم به جد و شوخی بود
همه با طعم طنز و صوری بود

دلتان خوش چه روستا یا شهر
دور باشید ز رنج و کینه و قهر

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

جمعه شور انتخابات

🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
باز هم یک انتخاب یک سر نوشت
سر نوشت را می توان از سر نوشت

در لوای پرچم ایران زمین
هر که گرد امد شد از اصحاب دین

جمعه یک روز دگر یک آزمون
خورده بر هر آزمونی مهر خون

روز جمعه روز رأی و انتخاب
رأی یعنی یک اراده و صواب

یک درختی هست نامش انقلاب
دشمنانش آب را گویند سراب

این درخت اکنون که گشته پر ثمر
مادران تقدیم کردند گل پسر

هر شهیدی یک سفارش کرد و رفت
او از این دنیای دون طرفی نبست

پیرِ ما بنوشت در هر پیچ و تاب
دست نا محرم نیفتد انقلاب

گفت این بار امانت از خداست
بر نگیرد هر که او از حق جداست

رأی ما باشد امانت نزد دوست
جان و دل تسلیمِ ذات پاک اوست

رای یعنی یک امانت یک پیام
رأی یعنی اتحاد و انسجام

رأی یعنی صحنه را خالی مکن
گر علم افتاد خوشحالی مکن

در فراز و در فرود انقلاب
از علمدار بزرگ رخ بر متاب

رأی یعنی کشورم این سر زمین
دشمنی دارد که باشد در کمین

او مدام اندیشه اش ویرانی است
حیله هایش بیشتر پنهانی است

روز جمعه روز رأی و یک قرار
با شهیدانی که جان کردند نثار

عشقِ میهن هر که دارد در سرش
کشور ایران بوَد چون پیکرش

کشور ایران بوَد چون جان ما
حفظ ایران هست چون ایمان ما

رأی، دشمن را نماید نا امید
می دهد پیغام با قول سدید

قاسمِ ملا چو سیل عاشقان
جمعه سیلی می زند بر دشمنان

🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

دعا برای بارش برف و باران

بگیریم دست ها را رو به بالا
تضرع کرده و گوییم خدایا

دو ماه بگذشت از فصل زمستان
نیامد بار دیگر برف و باران

کشاورزان همه چشم انتظارند
نگاه ها روز و شب بر آسمانند

خداوندا عطا کن برف و باران
بده برکت به استان خراسان

یکی گفتا سبب گشته گناهان
که باران رخت بر بندد از ایران

ولی دانیم ذات پاکِ یزدان
بوَد بخشنده و بخشد گناهان

خداوند راهِ روزی می کند تنگ
ولیکن می رساند در دل سنگ

اگر هم بندگان کردند عصیان
خداوند رحم کند بر گوسفندان

خدایا آب مایه ی حیات است
نباشد آب، عالم در ممات است

به کوه و دشت یا دریا و خشکی
و یا احشام و حیوانات وحشی

همه محتاج آب اند همچو انسان
همه دست بر دعایند بهر باران

من این بشنیده ام از مرد دانا
که باید بیشتر خوانید خدا را

میان خالق و مخلوق راز است
که این راز در سحرگه کارساز است

بگو یارب به حق نیک نامان
بکن سر سیز ایران و خراسان

گیاهانی که در بخش کویرند
در این سال های کم آبی بمیرند

اگر چشمه شود از آب خالی
روند از دست حیوانات اهلی

گنه کاریم ببخش بر ما گناهان
بکن رحم بارالها بر گیاهان

بباران رحمتت بر دشت ها مان
شود آباد و خرم خاک ایران

تو هم رو در حرم قاسم دعا کن
بگو امام رضا(ع) حاجت روا کن

صیقل روح بشر شادی و غم

زندگی هم غم و هم شادی داره
مثل بچگی هامون بازی داره

یادته بازی هامون با خنده بود
گاهی بین خنده هامون گریه بود

قهر می کردیم دو باره آشتی کنون
کدورت ها می رفت از دل ها برون

تا اینکه ما مثلا" بزرگ شدیم
با سواد و قوی و سترگ شدیم

سرِ هیچ از همدیگه قهر می کنیم
شادی رو بر خودمون زهر می کنیم

ادعا داریم که خیلی عاقلیم
ولی شوربختانه از خود غافلیم

قد کشیدیم ولی کودکیم هنوز
کاش نمی شدیم اسیر مُدِ روز

اسباب بازی های وقت کودکی
شده دوست داشتنی های زندگی

زن و شوهرها همش بگو مگو
گوشی هاشون پره از راز مگو

بیرونِ خونه زن و شوهر طلا
توی خونه زهرِ عقرب و بلا

از کودک گرفته تا جوان و پیر
نبودیم و نیستیم انتقاد پذیر

هر کسی میگه که بهتر می دونه
چرخ زندگی رو خوب می چرخونه

صبر و طاقت نداره نسل جوون
انگاری سیر میکنه رو آسمون

نمی خواد پله پله بالا بره
می خواد صد تا پله رو یکجا بره

امان از همچشمی این بلای جان
که به هم ریخت خانه مان و آشیان

زن و شوهرها را کرد از هم جدا
بچه های بی گناه شدن فدا

کجا رفت اون صفا و اون قناعت
خرج می کردیم قدرِ دخل و بضاعت

شش هفت تا بچه بودیم با دو اتاق
مطبخ و آشپزخونه با یه اجاق

خونه ها گرم می شد از مهر و و فا
بین مون عشق بود و دوستی و صفا

بودیم از احوال خویشان با خبر
روابط با همسایه قند و شِکر

زندگی باور کنیم سختی داره
بعد از سختی ها راحتی داره

قله را بنگر کجاست و ما کجا
میشه رفت بالا به امید خدا

کن دعا قاسم که چرخ روزگار
بر مراد چرخد به لطف کردگار

بیا با هم بریم از شهر تهران

🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔸🔹🔸🔸🔹🔸

دلم گوید برو از شهر تهران
بشو راحت ز دود و بوق تهران

برو روستا بخور آب و هوایی
وطن رو که عجب داره صفایی

برو یک سر کنار قوم و خویشان
که گل هایند از یک باغ و بستان

در آنجا هست انبوه ستاره
که گه چشمک زنند و گه اشاره

برو قلعه ببینی ماه تابان
ببینی صبح خورشیدِ درخشان

نونِ تهران که خوش طعمی نداره
دیگه مثل قدیم عطری نداره

برو صحرا که سر سبزی ببینی
آجار و سبزی از ماشتان بچینی

از این شهر یا کلان شهر ملالت
دلم گوید برو سوی ولایت

چه خوبه دور باشم از کلان شهر
به یک معنا کنم با پایتخت قهر

شده شهر بزرگ آلوده ی دود
زیان هست و نداره ذره ای سود

چرا اینجا کنم جونم فدایش
ببخشیدم عطایش به لقایش

می گفتن یک زمانی شهر تهران
همه اجناس و کالا هست ارزان

ولی در حال حاضر شهر و روستا
همه جا نرخ و قیمت هست بالا

سویز و بهمن آباد و مزینان
همه چیزها گرونه مثل تهران

به هر حال پایتخت شهر شلوغه
در اینجا نور خورشید بی فروغه

چه ثروتمند باشی یا بیچاره
پایتخت جز ضرر سودی نداره

یه وقتایی زن و مرد دهاتی
به ویژه نو جوانِ روستایی

اگر بود اهل ایلام و خراسان
می گفت هستم بچه ناف تهران

به جای بله می گفتند آره
سخن با لهجه بود و استعاره

ولی الآن شدن مردم فراری
دیگه تهران نداره افتخاری

ز بام تا شام دویدن و دویدن
شبانگه خسته و مانده رسیدن

آقا نه حوصله داره نه اعصاب
نگفته لام تا کام رفته در خواب

به تهران زندگی معنا نداره
غنی مثل فقیر دنیا نداره

یکی گفت عیب تهران را بگفتی
چرا یک حُسن از این شهر نگفتی؟

بگو تا خواهی اینجا هست امکان
کجا آبادتر دیدی ز تهران؟

اگر چه خانه در این شهر گران است
هوا و دود و بوقش رنج جان است

و گرچه زندگی با دود سخت است
ولی گویند فلانی پایخت است

چه دانند آنکه زندانِ بزرگ است
در آمد دارد و دردش سترگ است

مکن قاسم نکوهش شهر تهران
که هستند ساکن از هر جای ایران

دعا کن زندگی شان بر قرار باد
وطن هم بهر آنان افتخار باد

🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

شوخی با موبایل و اینترنت

دلم کرد ناگهان یاد گذشته
به یادِ همسرانِ چون فرشته

به یاد آن همه با هم نشستن
به یاد روز عقد و عهد بستن

به یاد قوری و چای و سماور
به یاد لطفِ مرد و عشق همسر

به روزهایی که چایی نوش می شد
حکایت پای کرسی گوش می شد

نمی گفتند چه کس،دزدید و کی بُرد
حکایت بود و قصه ی حسین کُرد

نه اینترنت وجود داشت نه موبایلی
زن و شوهر نداشتن رمز و فایلی

همه سر گرم کار خویش بودن
خوش و مسرور و بی تشویش بودن

به ناگه گوشی و اینترنت آمد
غم و درد و بلا و محنت آمد

نمودند گوشی هایی داخل گوش
صدای یکدیگر کردند فراموش

موبایل یک حُسن دارد و ده آفات
اگر گویم شوم مردِ خرافات

پدر مادر که چون آیینه هستند
جدا از بچه ها تنها نشستند

برای بچه ها گوشی خریدند
حیا و پرده ها یکجا دریدند

چه عکس هایی که می بینند جوانان
چه ظلم هایی که شد بر نو جوانان

موبایل در زندگی یعنی غم و درد
موبایل کرد ارتباط مرد و زن سرد

موبایل بنشست جای زن و شوهر
برادر دور و دورتر شد ز خواهر

از آن روز که موبایل آمد به بازار
زن و شوهر شدن دلسرد و بیزار

نمی گویم که ماهواره چها کرد
ولی دانم همه از هم جدا کرد

به همچشمی هر آنکه مبتلا شد
به صدها محنت و غم مبتلا شد

زنِ خانه به جای خانه داری
شویش را داده از خانه فراری

ندارد وقت بگیرد بهر خود نون
تلفن کرده شام آرند ز بیرون

الهی که نبود همراه اول
که خورده زندگی را مثل انگل

زن و شوهر که بودند یار و همدل
به هم زد زندگی ها را ایرانسل

الهی سیم اینترنت بسوزه
که مرد و زن شدن هر دو رفوزه

یکی گفتا گر اینترنت بسوزد
بگو قاسم کجا مطلب نویسد

اگر در سر نباشد عقل و تدبیر
خطر دارند تیغ و کارد و شمشیر

اینترنت هم مثال تیغ و چاقو
به یک معناست ابزارِ دو پهلو

بگیر از دست نادان چاقوی تیز
که او را از جنایت نیست پرهیز

اگر خنجر بدبدی دست عاقل
برو آسوده باش او نیست غافل

معنای پدر

یکی پرسید معنای پدر چیست
که گویند راز و رمز زندگانیست

به وی گفتم پدر یعنی شرافت
پدر یعنی درستکاری، صداقت

پدر یعنی ستونِ خیمه گاه است
پدر یعنی همه پشت و پناه است

پدر تاج سر است و قوّتِ جان
پدر یعنی غمش یک رازِ پنهان

پدر یعنی وجودش افتخارم
پدر یعنی به بودش پایدارم

پدر یعنی چراغ و شمع خانه
پدر یعنی امید جاودانه

پدر یعنی نباشی بی قرارم
پدر یعنی همه دار و ندارم

پدر یعنی برایم ماه تابان
پدر یعنی عزیز و بهتر از جان

پدر یعنی جوانمردی،سخاوت
پدر یعنی فتوت و شجاعت

پدر یعنی دروس بابا نان داد
پدر یعنی نه تنها نان که جان داد

پدر یعنی شب و روزش شده درد
پدر یعنی سر و دست و کمر درد

پدر یعنی قد سَروَش شده خم
پدر یعنی به کار خود مصمم

پدر یعنی غم امروز و فردا
پدر یعنی غمش پنهان و پیدا

پدر یعنی دو دستش پینه بسته
پدر یعنی دلش تُرد و شکسته

پدر یعنی چو کوه با صلابت
پدر یعنی وفا مهر و محبت

پدر یعنی همه دنیای فرزند
پدر یعنی یکی بی مثل و مانند

پدر یعنی عصا بکرفته در دست
پدر یعنی توانش رفته از دست

پدر یعنی رخش آیینه مؤمن
پدر یعنی کنارش باشی ایمن

پدر یعنی همه حرف الفبا
پدر یعنی خردمند و شکیبا

پدر یعنی ندارد هیچ معنا
پدر یعنی هزار و یک معما

پدر یعنی همه معنای عالَم
پدر یعنی مربی یعنی اعلم

پدر یعنی نه اینکه گفت قاسم
پدر یعنی شرافتمند و اسلم

روز پدر بر پدران مبارک

☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️

کشتی اسلام را لنگر علی است
امت آزاده را رهبر علی است

سیزده ماه رجب ماه خداست
روز میلاد امام الاولیاست

در میان کعبه یک زیبا پسر
شد به دنیا تا شود فخر بشر

در چنین روز، مظهر صدها گهر
پرتو حق گشت در او جلوه گر

آسمان شیرین شد از شهد و شکر
زانکه میلادش شده روز پدر

در شب تاریک مهِ تابان پدر
داروی هر درد را درمان پدر

ای پدر ای یار و همراهِ معین
بهر فرزندان بر انگشتر نگین

هست نام و یاد و راهت افتخار
رحمت حق بر تو بادا بی شمار

بودی و هستی انیس و مونسم
بی تو تنها و غریب و بی کسم

رنج هایت گر یکایک بشمرم
گویی انگشتم به دریا تر کنم

چون ببینم قامتت همچون کمان
وصف تو خارج شود از هر بیان

خواستم گویم برایم گوهری
دیدم از هر گوهری بالاتری

هستی ام از هستی ات دارد نمود
بی تو و نام تو بودن را چه سود؟

عمر خود در پای عمرم سوختی
تا به من راه و ادب آموختی

راه را بودی برایم روشنا
من مرید و تو امام و مقتدا

کاش بودی در کنارم ای پدر
ای شکوه و اقتدار و تاج سر

آنچه هستم از تو دارم یادگار
اعتبارت هست بهرم افتخار

بازهم در حق قاسم کن دعا
تا شوم از نفس شوم خود رها

گر ز من رنجیده خاطر گشته ای
بر زبان آور مرا بخشیده ای

روز میلاد علی آن تاج سر
بر شما بادا مبارک ای پدر

☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

سلام به حاج رضا

سلام به حاج رضای نیکو مرام
به مرد خوش طینت و نیکو کلام

مرد شریف و مرد بی حاشیه
دوست عزیز و به نوعی همسایه

اهل نوشتار و قلم و تلاش
در همه ی زمینه ها پر تلاش

بحث حقوقی می نویسد به نام
مورد استفاده ی خاص و عام

نانِ حلال عمو کبله حسن
تربیت مادر به نحو احسن

همچون درختهایی میان بوستان
عطرِ خوشِ گل آرد از گلستان

بنده از این باغ برَم بهره ای
گرفتم از حاج رضا تحفه ای

با لطف خود و درایت و دقیق
بنده ی نا قابل را کرده تشویق

تشویقی که در خور آن نبودم
یا اگر بودم این همه نبودم

تشکر از آنکه دهد انتشار
مطالب و نوشته ها و اشعار

کربلایی حسین آقا هیئتی
دور ز هر ریا و هر منتی

خدمت کند این مدیر توانا
در کانال و تمامیِ عرصه ها

خوشا که کردی یادِ احمد آقا
از شاعر معاصر استاد ما

شعر سویزی هنری شاهکار
مرهم قلب ها و دل بی قرار

امیدوارم هر سه سلامت باشید
دور ز غم رنج و ملالت باشید

زندگیتان بر قرار و پایدار
خدای رحمان همه را نگهدار

سلام و صد سلام بر احمد آقا

سلام و صد سلام بر احمد آقا
که در شعرش نموده یاد از ما

جناب احمد آقای سویزی
همیشه نزد ما خوب و عزیزی

سرودی شعر بهر بهمن آباد
نمودی قلب و جانِ دوستان شاد

چه نیکو یاد کردی از مزارش
و از استاده سرو استوارش

مزار جای قرار دوستان است
به یک معنا به یک تیر دو نشان است

خوشا مهر و صفا و عشق و دوستی
که مملو گشته در قلب سویزی

خوشا احمد که گوید شعر شیرین
ز صحرا گوید و دوستان دیرین

دهد پیوند قلب دوستانش
بَرَد ما را به شعر و بوستانش

امیدوارم که دیدار تازه گردد
خوشی ها بی حد و اندازه گردد

که گویند دیدن و موسی شنیدن
شنیدن کی بوَد مانند دیدن

سلام ما به مردان سویزی
درود ما به زن های سویزی

به پیران و به سالمندان خوبان
جوانان غیور و نو جوانان

دعاگوست قاسم ملا به مشهد
که گویند هست مشهد شهر یَشْهَد

امان از عشقِ پیری!

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

ازدواج مرد پیر و دختر جوان

پیر مردی به دختری دل بست
روز و شب در کنار او بنشست

دَم به دَم عشق می نمود ایثار
نقل می کرد حکایت و اشعار

دخترک سر به زیر و افسرده
از درون همچو مرغ پر کنده

خلوتش بود اشک و آه و فغان
پیر نفهمید حال و روزِ جوان

دخترک بی قرار و در حیرت
روز و شب بود در غم و حسرت

که جوانیِ خود فنا کردم
گوهرِ عمر خود فدا کردم

شوهرم چشم دارد و کور است
پای او نیز بر لب گور است

یا مرا خواسته ز روی هوس
یا که درمانده گشته و بی کس

مردِ پیرِ حزین و افسرده
شور و حال جوانی اش مرده

چهره اش پر شده ز چین و چروک
خرو پف های او بتر از خوک

لب پایین کند زمین را فرش
لب بالا نظر کند بر عرش

روز گارش عبور کرده ز شصت
عهد فکر و جوانی اش بشکست

گاه گوید فشار خون دارد
قند و دردهای استخون دارد

من که نه دکتر و پرستارم
از چنین حال و روز بیزارم

پیر خواهد نکو شود حالش
همنشینی کند به همسالش

دخترک دردِ خویش پنهان کرد
خویش را چون پرنده زندان کرد

کسی از درد او نشد آگاه
که چرا می رود به قربانگاه

مدتی پای عهدِ خود بنشست
شیشه ی عمرِ خویش را بشکست

قول سعدیست، تیر بر پهلو
به از آن است که پیر بر پهلو

که جوان گر چه تند خو باشد
دلپذیر است که خوبرو باشد

نان جو گر خورَد ز دست جوان
بِه که از دستِ پیر خورَد بریان

دخترِ خوب و عاقل و بُرنا
دِق کرد و برفت از دنیا

رفت در خاک، زین جهان ناکام
طمعِ پیرِ مرد نشد اتمام

مردِ سر گشته همچنان در خواب
سِیر می کرد در خیال و سراب

بازهم فکر و میل همسر کرد
فکر تجدید و یار دیگر کرد

دختری در رهش قرار گرفت
با نگاه، قلب و مغز او بگرفت

کرد تمنا که او شود یارش
همسر و همدم و دلارامش

دخترک با نگاه و حرف و ادا
گفت خواهد قباله ی بالا

دلبری کرد و ریخت عشوه و ناز
گفت با من اگر شوی دمساز

می نشینی کنارِ قلب جوان
زندگی ات شود چنین و چنان

مال و اموال هر چه را داری
می کنم بهر تو نگهداری

اگر اموال خود به نام کنی
عشق خود را به من تمام کنی

پیر مرد عقل را به عشق فروخت
گویی اموال وی در آتش سوخت

هر چه اموال داشت به نامش کرد
اعتبار هر چه داشت فدایش کرد

خویش را کرد مفلس و بی چیز
دخترک شد مالک همه چیز

داد ماشین و مِلک و کاشانه
شد اسیر و عَبید و دیوانه

عشق پیری بلا و حرمان شد
بهر دختر، شفا و درمان شد

هرکسی سن و سال خود باید
تا کند خوب زندگی شاید

هر جوان با جوان شود مسرور
پیر با پیر می شود مشکور

شعر قاسم چه تلخ یا شیرین
یادگاریست ز مردم دیرین

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

لیلة الرغائب و فرصت ناب دعا

در نخستین لیلِ جمعه ی رجب
آرزویی کن که باشی منتخب

آرزو کن تا دلت مثل بهار
پر شود از لحظه های ماندگار

هر کسی دارد هزاران آرزو
یا به قولی دارد او رازِ مگو

راز را بر کس مگو جز رازدار
هست ستارالعیوب پروردگار

در چنین شب می کنیم با هم دعا
تا جوان هامان شوند حاجت روا

کار و بار زندگی آسان شود
هم فراوانی و هم ارزان شود

آرزو کن تا مریض ها را شفا
لطف فرماید به حق مصطفا

کن دعا درد همه درمان شود
قلب ها نورانی از ایمان شوند

در شب رغبت دعا کن ارجمند
تا شویم روز قیامت سر بلند

معنی رغبت همان میل و عطاست
عرش با فرش و ملائک همصداست

وقت آن است دوست یاد ما کنی
با دعایت در دل ما جا کنی

در نمازِ بین مغرب و عشا
در مناجاتت نمایی یاد ما

باورم شد آنکه امشب فرصت است
یعنی شوق و اشتیاق و رغبت است

راه صد ساله توان یک شب برفت
ای خوشا آنکس که بر این راه برفت

اولین پنج شنبه ی ماه رجب
هر که را خواهد نماید منتخب

از خدا خواهیم دعامان مستجاب
در همین امشب دهد ما را جواب

هر که را اندازه ای در همت است
در زیان باشد اگر در غفلت است

هر گره داری خداوند وا کند
هر که سنگ انداز را رسوا کند

می کند قاسم برایت این دعا
دور باشی از غم و رنج و بلا

مادران روزتان مبارک باد

سلام بر حضرت زهرای اطهر
مزّین شد به نامش روز مادر

سلام بر مادر و دخت پیمبر
درود بر قوتِ بازوی حیدر

سلام بر مادر آن عطر بهاران
بر آن اشکِ زلالِ چشمه ساران

که مادر جلوه گاه آسمان است
برای من تمام این جهان است

به دنیا بهتر از مادر ندیدم
کسی والا و بالاتر ندیدم

تو مادر سایه لطف خدایی
سراسر مهربانی و وفایی

تو هستی کیمیای زندگانی
کنی ایثار خود را جاودانی

برَم آغوش تو بود بستر ناز
و لالاییِ تو بود گلشنِ راز

چه زیبا و نکو فرمود پیمبر
بوَد جنت به زیر پای مادر

ولی گر مادرم جنت نباشد
چنین باغی مرا حاجت نباشد

جهان بی مادرم لطفی ندارد
بهشت بی مادرم حُسنی ندارد

چسان من در بهشت مأوا گزینم
که روی مادرم آنجا نبینم؟

جنان چون زیر پای مادران است
خدا لطفش به مادر بی کران است

قلم می خواست نویسد شرح حالت
ولی شد نا توان و در خجالت

شب و روز محنت و سختی کشیدی
ولی از حاصلت خیری ندیدی

در امروزی که باشد روز مادر
هزاران خاطرات افتاد در سر

چروک دست هایت یادم آمد
نوازش بوسه هایت یادم آمد

ز بی مهری خود و لطف هایت
نمی دانم چه بنویسم برایت

ز هیزم ها که بر دوشت نهادی
که بودی نا توان و اوفتادی

و یا از دست های پینه بسته
و غم هایی که بر جانت نشسته

همی دانم که اکنون هر که هستم
و گر بر مسند و جایی نشستم

همه هست از دعاهای سحرگاه
که از حق خواستی با ناله و آه

مرا در ناز و نعمت پروریدی
ولی هر گز زمن خیری ندیدی

ننوشیدی که شاید من بنوشم
نپوشیدی که شاید من بپوشم

نحیف بودی نخوردی لقمه نان
که بلکه من بگیرم قوّت و جان

چه شب ها تا سحر بیدار بودی
برایم لای لایی می سرودی

فرشته کی مقامش این چنین است
فرشته نزد مادر خوشه چین است

شکوه و نام مادر ارجمند است
خدا فرمود مقام او بلند است

همیشه شاد باشی و دل افروز
مبارک بر تو باد امروز و هر روز

الهی سایه تان گسترده باشد
همه ایامتان فرخنده باشد

درود بر مادران رفته در خاک
که روح پاکشان باشد در افلاک

سلام بر همسر آن همراه و همراز
که بود در زندگی ام بال پرواز

چگونه لطف و احسانت شمارم
که در دوران سخت بودی کنارم

وجودت از بلاها در امان باد
بهار زندگی ات بی خزان باد

هزاران شعر قاسم گر سرایی
مقام و قدر مادر را ندانی

در غم مرگ همسرم...

داشتیم همسایه نیک و شریف
همسرش کدبانوی خوب و عفیف

اهل شعر و شعر خوانی و سخن
زندگی شان دور از رنج و مَحن

خاطراتی گفت این مرد شریف
با زبان شعر موزون و ردیف

شعر خواند اندر مقام همسرش
گفت او هست جان شیرین در بَرش

همسر خوب و عزیز و نازنین
رفت صد افسوس او زیر زمین

یاور و همراه من از دست رفت
قامت و قلب مرا در هم شکست

روز و شب ها سخت و آسان بگذرند
لیک داغ هجر و حرمان نگذرند

از همان روزی که رفت او از برم
خاک گورش هست بالشتِ سرم

در میان جمع فامیل های جان
همچو مجنونم و یا دیوانگان

عکس او هر روز و شب باشد برم
دم به دم گویم کجایی دلبرم؟

دیدگانم هست خون و اشک و آه
گویی یک افتاده ای در قعر چاه

او که رفت ویرانه شد این آشیان
من شدم انگشت نمای این و آن

همسرم تدفین شد با احترام
ختمِ مرحومه شد آغازِ سلام

اتفاق هایی برایم شد پدید
کاش آن ها را دو چشمانم ندید

روز تشییع ناگهان یک دختری
بود نام مستعارش دلبری

آمد و آرام گفتا تسلیت
گفت همدردی کند در تعزیت

آن طرف ناهید همچون ماهتاب
این طرف هم فائزه چون آفتاب

با خودم گفتم که شیطان رجیم
آمده تا در دلم گردد مقیم؟

روی آداب و ادب گفتم سلام
شد بهانه تا که شد فتح کلام

از خدا پنهان نباشد و شما
شد فراموشم که هستم در عزا

با خودم گفتم که ناهید ماهتاب
آن یکی دل می بَرَد چون آفتاب

آری شیطان بست راهِ عقل و هوش
تا نگیرم حرف مردم را به گوش

روز هفتِ مرگ و فوتِ دلبرم
عقد شد ناهید و او شد همسرم

خانه ی میت عروسی خانه شد
مردمان گفتند که او دیوانه شد

در همان حالی که بودم غرق خواب
ناگهان گویی بر آمد آفتاب

خواب بودم دستی بر قلبم نشست
همسرم بود او کنار من نشست

گفت بر خیز خوابِ تو آزار شد
شکر حق از کید و شر بیزار شد

دست هایت را بده در دست من
تا شویم دور از فسونِ اهرمن

آری ناهید عقل من را خام کرد
همسرم قلب مرا آرام کرد

آنچه بشنیدی همه کابوس بود
همسرم آفتاب و ناهید فوس بود *

چون شدم بیدار ز خواب کاذبه
همسرم یعنی کنیز فاطمه(س)

گفت این خواب تو باشد دلنواز
یعنی عمر تو و من گردد دراز

قاسم این را گفت تا خندان شوی
از غم و از غصه ها بیرون شوی

ورنه این هم بود یک وهم و خیال
تا بخندی و شوی دور از ملال

* فوس یعنی بیهوده

سلام بر روستا و روستایی

🔹🔸🔹🔸🔹🔹🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹

✍️شاعر آقای قاسم ملا

سلام بر روستا و روستایی

دو باره دل هوایی وطن شد
چو بلبل عاشق سرو چمن شد

سلام بر روستا و روستایی
به آیات و نشان های خدایی

سلام بر خاک و بر آب و هوایش
به مردان و زنان با وفایش

خوشا روستا و روزهای زمستان
دلم رفت سوی ابر و برف و باران

خوشا شب های صاف و پر ستاره
خوشا شادی و عیشِ بی بهانه

خوشا سر سبزی صحرای زیبا
خوشا دشت و کویر یا قلب دنیا

خوشا در قلعه و با هم نشینی
خوشا اوقات خوب شب نشینی

خوشا صحرا و دشت بی زوالش
خوشا بر آب شیرین و زلالش

خوشا بر واژه ی محبوب مادر
خوشا بر مادران شیر پرور

خوشا بر قوتِ بازوی دستان
خوشا بابا که معنا داد به انسان

خوشا بر هر دو گوهرهای نایاب
که بِه از ماه و خورشیدند و آفتاب

به خُردی گفته ی مرشد شنیدم
که از این گوهران بهتر ندیدم

خوشا روستا و زن های عفیفش
خوشا روستا و مردان شریفش

خوشا بر دست های پینه بسته
نبینم جسم و جانت زار و خسته

خوشا آنکه زند بوسه به این دست
تکبر را درون خویش بشکست

خوشا بر داروی درمان هر درد
خوشا بر مسکه خور و روغن زرد

خوشا بر شیر فروش و گاوداران
خوشا بر گله دار و دامداران

خوشا بر سفره های با صداقت
خوشا بر آن همه وفق و رفاقت

خوشا بر برکت محصول صحرا
خوشا بر آرزوی خوبِ فردا

خوشا هر کس نهالی کرد در خاک
چه آنکه زنده است یا رفت افلاک

چه خوش گفت ما همه باشیم کشاورز
چه ماهر و چه کارگر یا چه کارورز

خوشا برحال و احوالی که بگذشت
بدا بر عهد و پیمانی که بشکست

خوشا بر این همه خدمتگزاران
که روستا را کنند آباد و عمران

خوشا بر آنکه سنگ از راه بر داشت
برفت و نام نیک خویش بگذاشت

خوشا نانوای خوشرو و خوش الحال
که خدمت می کند بی قیل و بی قال

معلم که سراسر آفتاب است
فروغ و نورش از ام الکتاب است

نگاهم تا به نام نیکش افتاد
قلم درماند از تجلیل استاد

معلم های روستا نازنین اند
قناعت پیشه و از بهترین اند

جهان مدیون الطاف معلم
سلام بر نام استاد و معلم

خوشا آنکس که در روستا مقیم است
نگاهش بر خداوند کریم است

خوشا بر خادم و خدمتگزاران
مقیم مشهد و روستا و تهران

خوشا و صد خوشا بر حال خواهر
خوشا دلسوزی اش بهر برادر

خوشا همسایه ی خوب قدیمی
که هستند همدم و یار صمیمی

خوشا بر خاطرات خوب قلعه
خوشا وقتِ مزار، شب های جمعه

خوشا قاسم که یاد روستا کرد
برای زنده و مرده دعا کرد

🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

در سوگ مرحوم علی آقا مردِ اخلاق مدار

بامداد آمد برایم این پیام
رفت از دنیا علیِ مش غلام

مَردِ نیکو مشرب و نیکو مرام
بینِ فامیل بود صاحب احترام

ناگهان بار سفر بر بست و رفت
این قفس را نا گهان در هم شکست

این قفس بشکست و تن را کرد رها
کرد فرزندان به هجرش مبتلا

بال بگشود او به سوی آسمان
ترک کرد این خانه و این آشیان

صبح نشد درب قفس را باز کرد
سوی ارباب خودش پرواز کرد

بود مردی دور از هر قیل و قال
مهربانی اش نیاید در مثال

اهل خانه راضی از رفتار او
جمله یاران مرضی از کردار او

سایه ای که سال ها بودی پناه
رفت فرزندان شدند بی تکیه گاه

همسرش بانوی پارسا و عفیف
داد از دست شوهر نیک و شریف

آن شنیدم عمرِ گل در بوستان
هست بس کوتاه اندر این جهان

علی آقا همچو گل زین گلسِتان
رفت با لطف خدا سوی جنان

هرکه در اخلاقِ خوش مشهور شد
روح او با اهل بیت محشور شد

آنکه با مردم به دنیا شد متین
در ترازو هست اعمالش وزین

آنکه اینجا بی ریا خدمت کند
روز محشر حق به او رحمت کند

چون علی آقا بُدی از نوکران
هست نزد اهل بیت(ع) از دوستان

شد علی مهمانِ اهلِ آسمان
تسلیت گویم برِ بازماندگان

از خدا خواهم دهد صبرِ جمیل
بهر یار رفته پاداشِ جزیل

از حریم حضرتِ موسی الرضا(ع)
قاسمِ ملا کند بهرش دعا

تا شود محشور با نورِ دو عین
در پناه حق و مولایش حسین(ع)

در پیِ دوران کودکی

بر دوره های کودکی ام بی کران درود
بر لحظه های زندگی ام بی امان درود

بر دوره ای که همچو کبوتر پرید و رفت
پیمان دوستی و وفا را شکست و رفت

من را گذاشت و خاطره هایی که قاب شد
این برف قله پیش دو چشمانم آب شد

افسوس که نیست قدرت تکرار خاطرات
رفتند به خاک آن همه عشق و تعلقات

آن روزهای دلخوشی بگذشت با شتاب
رفت دوره های کودکی و دوره ی شباب

دیگر نه هست دست پدر روی شانه ام
نه مادری که بوسه گذارد به گونه ام

همسایه ها مرده و در خاک خفته اند
بازماندگان، خسته و یا بار بسته اند

آن خانه گِلی که شرف داشت به قصر شاه
اکنون شده خانه ی عبرت و اشک و آه

هر خانه ای که کوبه زدم در سکوت بود
هر کوچه بی صدا و خموش و صموت بود

فریاد کردم از غم و درد و سرِ ستوه
ای خانه کو طراوت و شادابی و شکوه

کو آن همه صدا و هیاهو و خنده ها
کو قهر و ناز و آشتیِ کودکانه ها

کو آن همه محبت و عشق و برادری
کو آن صفای باطن و آن مهر خواهری

کو آن صدای قهقهه و لحظه های ناب
رفتند کجا مردم بی ریب و بی نقاب

کو آن صدای خوب و خوش مرد آبران
کو کوچه باغ ها و کجا رفت بوستان

کو آن همه نگاه پر از مهر مادری
کو آن همه حمایت و احسان پدری

گویی صدایی از پس در گوشنواز شد
گفتا که مرگ و زندگی ما چو راز شد

دادیم به هیچ عمر و نکردیم زندگی
بیهوده بود آن همه حرص و دوندگی

ما چون شما شدیم گرفتار قیل و قال
یا چون شما شدیم گرفتار جمع مال

اینجا به هیچ می نخرند نام و مال را
نیست حاصلی شفاعت اهل و عیال را

قاسم ز کودکیِ طلایی خود مگو
از کرده و نکرده و اعمال خود بگو

خواب دیدم روستا را...

دوش با حال خسته خوابیدم
خواب صحرا و قلعه را دیدم

خواب دیدم که آب ز کنداوا
می دوید سوی کال و حیتاوا

خواب دیدم شدم به قبرستان
گویی رفتم محله ی مستان

قبرها می شدند پیاپی باز
اهل قبر چون پرنده در پرواز

گاه رفتند این سو و آن سوی
یاد کردند از محله و کوی

چهره ها بود پریش و ژولیده
جسم ها خسته بود و کالیده

داشت هرکس هزار هزار حسرت
که چسان رفت عمر ذی قیمت

هر که دیدم شدی برون از گور
ساکن قبرهای نزدیک و دور

بال می زد رود به خانه ی خود
تا ببیند آشیانه ی خود

تا که می دید خانه مانش را
نا سپاسیِ خاندانش را

آن همه مال و شوکت و ثروت
گویی کردند رهزنان غارت

خانه اش دید بین شان دیوار
اهل خانه همه ز هم بیزار

جسم او تا که رفت داخل گور
اهل خانه شدند از هم دور

خواهر از خواهر و برادر قهر
زندگی شد به کام مادر زهر

ارث خوردند و نا سپاس شدند
بَرَکت رفت و هاس و پاس شدند

می کشید آه حسرت از جانش
حسرت از اینکه سوخت ایمانش

گفت بر خود بسی جفا کردم
تا که این خانه را بنا کردم

بهر این خانه ای که شد آباد
دادم ایمان خویش را بر باد

یکی از مردگانِ سر گردان
بود در بین آن همه ویلان

داد می زد کجاست خانه ی من
مال و املاک و آشیانه من

آن همه دشت و خرمن گندم
آن همه رفت و آمد مردم

آن همه باغ های پر میوه
وان همه مردمان بی کینه

گله ی گوسفند هزار هزار
گاو و گوساله بود قطار قطار

درِ هر قلعه یا سر کوچه
بود انبوهِ کودک و بچه

گو کجا رفت و گو کجا رفتند
از چه رو اتحاد بگسستند

گو کجایند مردمان قدیم
آن همه قلب های پاک و سلیم

آن همه عشق و مهربانی ها
دوری از رنج و غصه و غم ها

آن همه سر به کارِ خود بودند
فکر احوال زار خود بودند

نه کسی کار به کار دیگر داشت
نه کسی حیله ی فسونگر داشت

مردی از آن میان گفت خموش
که نه کوزه بوَد نه کوزه فروش

خوب یا بد همه شدند در خاک
یا به اسفل شدند یا افلاک

گفت چرخد به نوبت این آسیاب
وای بر آنکه شد به غفلت و خواب

خواب قاسم حکایت و مَثَل است
پندِ آن تلخ و زهر یا عسل است

سفرنامه ی بهمن آباد (2)

هشتم آذر 1402
بار سفر بستم و رفتم وطن
روح به پرواز شد از این بدن

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد.

مهر وطن چون به دل افروختم
در غم تنهایی او سوختم.

خاک وطن سرمه ی چشمان من
جان من و جان من و جان من

عقربه ی ساعت بر بلندای 15 دست افشانی می کرد که کوله بار سفر به دوش کشیدم و راهی شدم
سفر کردم به زادگاهم کویر جایی که مردمانش به سوز سرمای شب های زمستان و سوز گرمای تابستان خو کرده اند
جایی که نگاه مردمانش تا انتهای کویر می رود و شب هنگام در صحرا رقص ستاره ها را به تماشا می نشینند و من مسافری بودم که نا خواسته تن به سفر ناگهانی دادم و راهی کویر شدم
سفرم این بار متفاوت بود در این سفر همه ی مردم روستا در حزن و اندوه بودند در چنین حالی کسی از زخم های قنات و هجوم سیل ویرانگر و لبخند نزدن آب و خساست ابرها و نیامدن باران و خشکسالی و...سخن نگفت و اگرهم می گفتند اندک و گذرا بود و من نیز که همیشه به خراب آباد یا خرابه های بهمن آباد و آثار بر جا مانده ی اجدادم مأنوس بودم این بار بی آنکه به دیوارهای اسرار آمیز سلامی کرده باشم و علیکی شنیده باشم به سادگی از کنارشان عبور کردم البته به صورت گذرا با استاد یدالله و استاد حجت الله در باره قدمت بناها و تاریخ و مکان های قدیمی مانند بار اندازها و بازار مسگرها و عبور کاروان ها از جاده ابریشم و رفت و آمد تجار و بازگانانی که برای معرفی کالا های خودشان به بازار بزرگ بهمن آباد می آمدند سخن گفتیم ولی کافی نبود با این حال،خوشحال شدم که هر دو عزیز اطلاعاتی دارند و مشتاق اند در باره بهمن آباد بیشتر بدانند...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (1)

هشتم آذر 1402
سفر کردم به سوی بهمن آباد.
نه بهر شادی و نه خاطری شاد

در آنجا صحبت از مرگ و عزا بود
تسلی دادنِ صاحب عزا بود

یکی گفت مادرم ای نور دیده
غم سنگین سالگردت رسیده

بیامد رحمت الله در کنارت
شود مرهم به قلب بی قرارت

دگر گفتا که اکبر محترم بود
حضور و بودن او مغتنم بود

همه گفتند از اخلاق خوبش
ز رفتار و ز کردار نکویش

یکی گفت اکبر آقا خوب رفتی
ندیدی رنج جان دادن به سختی

از آنجا که نکرد بر کس جفایی
نبردند نام او با بی وفایی

نگویم این سبو افتاد و بشکست
که او محبوب بود و قلب نشکست

ندیدیم او دلی بشکسته باشد
و یا راهی به مردم بسته باشد

خوشا آنکس که نیک آمد به دنیا
و با نام نکو رفت سوی عقبا

و خوش تر آنکه گر یاری نبوده
به دوش این و آن باری نبوده

چه خوش باشد پس از رفتن و مردن
به نیکی و خوشی نام تو بردن

مکن بر این و آن صعب و درشتی
که گویند بعدها نامت به زشتی

بکن کاری خداوند را خوش آید
و خلق از کار نیکت سر خوش آید

ز دنیا رفت اکبر مَردِ خوشنام
به مانند پدر راضی و آرام

به فرزندان بوَد این مرگ دشوار
ولی بر مادرش بسیار بسیار

خدایا صبر ده بر مادر او
که اکبر بود چون جان در برِ او

دو باره تسلیت گویم به اقوام
مرا در غم شریک دانید و همگام

قلم بنویس از دیروز و امروز

فلم بنویس دنیا گشته بی رحم
زند همنوع بر همنوع خود زخم

قلم بنویس از رنج جدایی
نویس از مردمان روستایی

قلم بنویس ز روستاهای دیروز
ز رنج دوری و غم های امروز

نویس از حال و احوالات رفته
ز اخلاق و ز فرهنگ گذشته

قلم بنویس وفاداری کجا رفت
صفا و مهر و خوبی ها چرا رفت

نویس از سفره های با قناعت
نویس از طبع بالا و مناعت

ز سر سبزیِ صحراهای دیروز
ز کم آبی و خشکسالیِ امروز

قلم بنویس کو آن باغ و بستان
کجا رفت آن همه برف زمستان

نویس از نا سپاسی های نعمت
که نعمت را بَدَل کردیم به نقمت

قلم بنویس چه شد رحم و مروت
چه شد آن مهرورزی و محبت

قلم بنویس دل ها شد زهم دور
شده دل هایمان کندوی زنبور

چرا دوری و تنهایی گزیدیم
چرا گوییم زهم خیری ندیدیم

شدن بیگانه با هم قوم و خویشان
یکایک دور گشتند آشنایان

قلم بنویس پسر بود با پدر یار
چرا اکنون شده بهرِ پدر بار

شدن راحت طلب از چه جوانان
چرا از جمع می باشند گریزان

قلم بنویس دختر بی وفا شد
رَوِش و راهش از مادر جدا شد

عمو و عمه و خاله و دایی
میان هر کدام افتاد جدایی

برادر بی خبر از حال خواهر
و خواهر نیست دلسوز برادر

قلم بنویس کجا رفت آدمیت
کجا جوییم بگو رحم و حمیت

قلم بنویس ز سنت های دیرین
ز آداب و رسوم خوب و شیرین

نویس از گفتگو و همنشینی
و از رسم نکوی شب نشینی

کجا رفت میهمانی های ساده
چه شد همچشمی آمد و افاده

درون مجمعه بود چای خوشرنگ
پذیرایی همه یک جور و همرنگ

نمی کرد هیچکس بر دیگری فخر
همه بودند گویی زیر یک چتر

کجا رفت جمع خوب خانواده
کجا رفت زندگی خوب و ساده

نداشتیم سر کشی در کار مردم
نخوردیم نان شهر جز نان گندم

چرا اکنون به همدیگر عبوس اند
چرا از عمر رفته در فُسوس اند

چرا هر کس به فکر خویش باشد
چرا دل ها پر از تشویش باشد

کجا رفت سنتِ خوب و حسنه
که می دادند به هم قرض الحسنه

چه خوش گفتند پیران دهاتی
همان گل های خوب روستایی

ز نو کیسه مکن قرض و مگیر وام
اگر کردی بده بر خویش دشنام

که نو کیسه ندارد صبر و طاقت
دهد بر باد دوستی و رفاقت

قدیم همسایه بود بهتر ز خویشان
همه با همدگر در بده بستان

چو ناگه می رسید از راه مهمان
به خدمت می رسید همسایه با جان

کجا رفت و چه شد آن همگرایی
چه شد شیرین زبانی مهربانی

قلم بنویس از بهر جوانان
شما ای نازنین و بهتر از جان

به راه علم و دانایی بکوشید
مدام از جام دانایی بنوشید

امیدواری شفای درد و رنج است
امید و آرزو کانون گنج است

اگر یأس در دل تو جان بگیرد
زبانم لال ایمانت بمیرد

هر آنکس بذر نو میدی بپاشد
بِدان او دایما" زهری بپاشد

چو قاسم کن توکل در همه کار
خداوند هم تو را باشد مدد کار

نگاهی به کویر و مردم روستا(6)

و نقل حکایت آموزنده

قلم بنویس به یاد بهمن آباد
نویس از آن همه صحرای آباد

نویس از بهمن آباد شهر دیروز
ز احوالات انسان های دلسوز

نویس از پاکی و صدق دل و جان
که یکجا بوده در قلبِ نیاکان

چنین کردند خوبان را روایت
که بودند شاد در اوج رضایت

زن و مرد همچو خواهر و برادر
و مردان نیز بودند چون برادر

همه ناموس ها همچون امانت
جوانان چشم و دل پاک و سلامت

نه این آلودگی بر خواهری داشت
نه او چشمان تیز بر خواهرش داشت

نه بد چشم بود نه ظن و بد گمانی
چه خوش بود دوره ی پیر و جوانی

حال که قلم به سوی قناعت و پاکیزگی نگاه و شرم و حیا چرخید در پایان، به نقل حکایتی متناسب می پردازیم که خواندنش خالی از لطف نیست؛
حکایت مرد زاهد و زن زیبا
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
غروب به خانه آمد .
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟
مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
می دانستم روزی چادر زنم را می کشند می دانستم ...

حال و هوا و آب و هوای روستا

عجب آب و هوایی داره روستا
چه صبح با صفایی داره روستا

غذای روستا دور است ز صنعت
خدا داده به آن ها ناز و نعمت

غذای سنتی را کن ستایش
غذای صنعتی را کن نکوهش

خوشا اشکنه و آش دکرده
خوشا آشپز که آش را تندکرده

فتیر آجاری با روغن زرد
شفای معده و داروی صد درد

شنیدم آجار مشتو یا ماشدان
بوَد خوش طعم با عطرِ فراوان

چه بنویسم ز قیماق وکلوچه
که هستند باب میل پیر و بچه

نان معروف روستایی به نام است
به ویژه با سیاه دانه به کام است

اگر چه صنعت آمد بوی نان رفت
شفای دست و پنجه مادران رفت

ولیکن بوی مادر در فضا هست
خودش گر نیست آثار دعا هست

چه زحمت ها که روز شب کشیدی
به این فکرم که خیر از ما ندیدی

نیاکان را هزاران بار رحمت
که بودند از طرفدارانِ سنت

به هر خانه تنور سنتی بود
امور پخت بی هیچ منتی بود

همه نعمت نباشد خوردنی ها
که همسایه بوَد از بهترین ها

مگو روستا بگو آرامش فکر
مکانی بهر خلوت کردن و ذکر

به پشت بام هنگام غروبش
و یا صحرا به هنگام طلوعش

ببینی هر یک آیات و نشانه
بکن تعظیم و شکرِ آن یگانه

نگه کن برج صحرا یادگار است
نشانی از توان و اقتدار است

به صحرا خانِکِل بوده فراوان
کشاورز بوده حفظ از باد و باران

روستا و سفره های با قناعت
و مردان و زنان با صداقت

روستا جایی برای خوابِ آرام
هوایش پاک و دور از رنج و آلام

روستایی یعنی یک دنیا مناعت
روستایی با صفا و با سخاوت

همان جایی که همسرها رفیق اند
در و همسایه ها با هم شفیق اند

به دورند از ریا و رنگ و وارنگ
ندارند حیله و تزویر و نیرنگ

روستایی و روستایی و روستایی
الهی شاد باشی هر کجایی

اگر قاسم بگوید حسن یاران
شوی سر گشته و مبهوت و حیران

سلام بر بهمن آباد

دلم رفت بار دیگر بهمن آباد
به امیدی که از غم گردد آزاد

صفا و آب و خاک بهمن آباد
دل هر اهلِ دل را می کند شاد

برو صحرا ببین آیات حق را
نگه کن لحظه ی نیک شفق را

طلوع یعنی نوید روز بهتر
که دی رفت و بیامدروز دیگر

همه جای وطن نور امید است
وطن بهر وطن دوستان فرید است

سلام و صد سلام بر خاک پاکش
سلام بر خانه ها و کوی و راهش

سلام بر مردمان پاک سیرت
به مردان و زنان با مروت

سلام بر آنکه عمرش هست به دنیا
و یا آنکه سفر کرد سوی عقبا

قلم بنویس شرح خاطراتم
که من چون تشنه ی دور از فراتم

دلم خواهد نویسم از گذشته
بدانید بر سر قلعه چه رفته

اگر رفتی مزار دیدی خرابه
بخوان تاریخ و شعرِ شاهنامه

خرابه نیست بلکه هست آباد
که شد با دست بهمن،بهمن آباد

عمارت ها به سَبکِ شهر سازی
نمودند قصر و کاخان پایه ریزی

گواهی داده تاریخ، بهمن آباد
به دست شاه بهمن گشته آباد

بهمن شاه، زاده ی اسفندیار است
همو آباد کننده این دیار است

بخوان تاریخ و تاریخ تا توانی
چه بهتر آنکه بیهقی را بخوانی

نوشته سر گذشت بهمن آباد
بخوان تا دل شود غصه آزاد

فزون بر بیهقی بنوشته تاریخ
و بنوشتند کتاب های تواریخ

ز مردان غیور و با وقارش
و از زن های خوب و با وفایش

جوانانِ خردمند و برومند
و مردان و زنانِ آبرومند

و از شهر بزرگ بهمن آباد
که روزی روزگاری بوده آباد

خداوند در همه حال یارشان باد
تمام لحظه ها همراهشان باد

دل قاسم همیشه در دیار است
گهی در قلعه و گه در مزار است

آدمی زنده آدمیت مرد

ای دو صد وای آدمیت مُرد
همت و حشمت و حمیت مرد

این بشر با دو شاخ نا پیدا
می کند در زمین بسی بلوا

می زند می کُشد کند ویران
ذره نابرده بویی از انسان

جنگ ها جنگ نیست نامردیست
یا اگر هست نا جوانمردیست

گفته بودند بشر شده خلاق
کس نگفتا که مُرده شد اخلاق

اوف بر این علم که غیر نافع بود
بین اخلاق و دین دافع بود

کی کجا موسای پیامبر گفت
کودک و بی گناه باید کشت

آدمی بدتر از وحوش و ددان
در لباس و به ظاهر او انسان

می زند می کشد برادر خویش
نیست او را ز واپسین تشویش

عذر خواهی کنیم ز جانوران
ویژه از هر وحوش و هر حیوان

چونکه حیوان بر او شرف دارد
که دل مردمان بیازارد

روزهای جهان سیاه شده
خصم امروز روسیاه شده

دشمنِ مست و کور و دیوانه
می زند بمب بر شفاخانه

شیون و گریه ها ی بیوه زنان
کرده عرش و سپهر را لرزان

لیک عدوان شده ز منطق دور
گوش ها کر شده و چشمان کور

کاش این آدمی بُدی حیوان
تا نبود بدتر از وحوش و ددان

گرچه هست آدم، آدمیت مرد
با خودش غیرت و حمیت بُرد

باورت نیست کن به غزه سفر
تا ببینی درندگیِ بشر

نقل هر مجلسی فلسطین است
صحبت از قبله ی نخستین است

قاسم از دست مسلمین فریاد
که چرا غزه برده اند از یاد

به یاد مادران به ویژه مادرانِ روستایی

این قلم یاد مادران کرده
یاد دریای بی کران کرده

مادرانِ عزیز روستایی
گوهر بی بدیل و رویایی

مادر آن پروَرَنده ی دانا
بردبار و صبور بی همتا

زن روستایی، نازنین مادر
زن روستایی حامیِ همسر

زن روستایی بچه آور بود
مادر و یارِ غارِ شوهر بود

قلمم می رود سوی املا
تا کند نام مادران انشا

مادر و هیزم و کرسی داغ
مادر و چای صبحگاهی و داغ

مادر و بار زندگی بر دوش
مادر و مهربان ترین آغوش

همسر روستایی خوش اخلاق
کی زده حرف نابجای طلاق

او زنی اهل زندگی و عفیف
شوهرش با وفا و مرد شریف

زندگی داشتند بسی آرام
نزد خلق و خدایشان خوشنام

اختلاف یا نبود یا کم بود
عزم سازش و صلح فراهم بود

زن روستایی کار صحرا داشت
فکر امروز و فکر فردا داشت

آن زمان با تمام بود و نبود
کس نمی گفت حرفی از کمبود

نه خبر بود ز برق و آب و گاز
نه چو امروز اهل غمزه و ناز

روشنایی دهنده بود گردسوز
روشنی بخش مادر دلسوز

شستشو بود وظیفه ی همسر
نان پزی بود وظیفه ی همسر

شیر دوشی ز گاو و گوسفندان
رتق و فتق امور فرزندان

آب آوردن از لبِ چشمه
همه بود سهم مادر خسته

آن زمان مای بی بی نبود
کارت بانکی و پول جیبی نبود

گر چه ره سخت بود و ناهموار
عاقبت کوه و دشت شد هموار

پیش چشمان مادر دلسوز
شب تاریک رفت و آمد روز

بچه ها یک به یک بزرگ شدند
هم تنومند و هم سترگ شدند

آن یکی درس خواند و ملا شد
نردبان، پله پله بالا شد

یکی استاد شد به دانشگاه
یکی شد صاحب دم و دستگاه

یکی سر دفتر و یکی قاضی
یکی بنا ز کار خود راضی

آن یکی در اداره ای شاغل
یکی هم هیچکاره و کاهل

دیگری شد معلم دلسوز
تا کند راه تیره را افروز

هر که هر جا رسید و مهتر شد
از دعاهای خیر مادر شد

مادران کنونی روستا
این زنان عفیفه و پارسا

خسته از زندگی و تنهایی
یا گرفتار درد جسمانی

دلخوشی هایشان بود شیران
شکر گزارند برای فرزندان

شکر گویند که در دلِ عسرت
بوده صدها دلایلِ راحت

این قلم بی قرار مادر شد
مادر خوب و بچه پرور شد

به پدرها سلام و صد حرمت
که کشیدید روز و شب زحمت

لطف تان ای پدر رفت از یاد
زنده اید جانتان سلامت باد

یا اگر رفته ای ز دار فنا
شاد باد روحتان به دار بقا

گر که چیزی شدیم یا هستیم
همه مدیون زحمتت هستیم

قاسم این گفته را کند تکرار
مادران اند مظهرِ ایثار

در آرزوی آدم شدن

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

علم آموختم آدم شوم اما نشدم
راحت از وسوسه ی غم شوم اما نشدم

هرچه خواندم همگی بار شد و یار نشد
هر چه کِشتم به زمین خار شد و بار نشد

گفته هایم همه چون باد هوا بود برفت
پندهایم همه چون ریب و ریا بود برفت

آیه ها خواندم و باور ننمودند مرا
عشق ورزیدم و هر گز نستودند مرا

روز و شب همتم این بودکه غافل نشوم
فکر و اندیشه ام این بود که عاطل نشوم

سال ها عشق رها کردم و رفتم پیِ عقل
سَبق و درس رها کردم و رفتم پیِ نقل

نقل یعنی شدی محکوم به حرف دگران
عقل یعنی سخن و حرف تو باشد عنوان

عاقل آن است که نفسش بکند اندر بند
غافل آن است که او را بکنندش در بند

شیخ گفت عقل بکن دور که عالِم گردی
ظلمت از دل برهان فاضل و آدم گردی

دل اگر عشق ندارد تو وِ را مرده بدان
یا اگر مهر ندارد ز خودت دور بران

دل بی مهر نشاید که حقیقت بین باد
عقل بی نور کجا رونق و روشن بین باد

ولی افسوس که در خواب گرانم هنوز
بهر این بود و نبودش نگرانم هنوز

کاش این عقل رهایم بکند یک چندی
بند بگشاید از این پایِ دلم یک چندی

پیر ما گفت برو کسب نما عقل و کمال
عقل کل دور کند عاقله از وهم و خیال

عقل،همراهی ایمان بکند شحنه بوَد
او نگهبانیِ شهر دل و این عرصه بوَد

سال ها دل طلب علم نمود بی حاصل
علم بی نفع ندانست که راهیست باطل

آرزو داشت که دستش برساند به عسل
او ندانست که علم، شهد بوَد وقتِ عمل

علم باید که تو را راهِ نشانی باشد
یا به روزِ عرصات راهِ نجاتی باشد

پیرِ ما گفت به قاسم، بسا عالِم بشوی
لیک این دور و محال است که آدم بشوی

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

به یاد رفتگان و زندگان

شب جمعه به یاد رفتگان باش
به یاد برزخ و احوال آن باش

اگر خواهی روی اندر سلامت
مشو غافل ز احوال قیامت

به فکر توشه باش و فکر مردن
نه تنها فکر مال و فکر خوردن

به پوشان چشم ز نامحرم برادر
حجابت را بکن حفظ جان خواهر

که این دنیا نمی ارزد به جویی
همه عمر تو را بستند به مویی

چه دانی تا چه روزی زنده باشی
چه دانی تا به کی سر زنده باشی

پدر رفت و برادر رفت و مادر
تو خواهی رفت و خواهد رفت خواهر

به فکر رفتگان باش تا توانی
چه خوب است آیه قرآن بخوانی

بکن کاری خداوند را خوش آید
و کاری کن که خلق را دلخوش آید

توانی قلب چند کودک کنی شاد
دهندت اجر افزون روز میعاد

شب جمعه به یاد کل اموات
بخوانیم سوره توحید و صلوات

مگریان و مگریان و مگریان
که چشمانت شود آن روز گریان

چو قاسم تا توانی خنده رو باش
بجا سنجیده، شوخ و بذله گو باش

سلام بر سویز و سویزی

سلام بر احمد آقای سویزی
که نزد بهمن آبادی عزیزی

سلام بر شاعر و استاد مشفق
که شعرش مهربانی دارد و عشق

خوشا که اهل روستای سویزی
و خوش تر آنکه نزد ما عزیزی

بخوانَد هر که شعر و خاطراتت
بگوید آفرین بر این نگاهت

که از یادت نبردی دوستان را
به حرمت بنگری این آستان را

نمودی یاد از دوران تحصیل
و دیگر دوستان با شرح و تفصیل

نوشتی با رفیقان بودی همدل
که بودید همره و یار و محصل

به چندین بار گفتم با صراحت
که داریم بر سویزی ها ارادت

سویزی بهمن آبادی جدا نیست
در اخلاق نزد مولا نمره ها بیست

خانم های سویزی همچو خواهر
و مردانش عزیزند چون برادر

همه با همدگر در دشت و صحرا
به هم یارند در کال یا حیتاوا

سویزی راد مردانش شریف اند
زنانش با نجابت و عفیف اند

قاسم بوده دعاگوی عزیزان
به لطف و رحمت سلطان خوبان

الهی آنکه سال ها زنده باشید
عزیز و سالم و پاینده باشید

کویر و زندگیِ با قناعت

کویر و آسمان دلپذیرش
کویر و مردمانِ بی نظیرش

کویر و سفره های با صداقت
کویر و زندگیِ با قناعت

کویر و آسمانِ پر ستاره
کویر و ماه زیبای چهارده

کویر و دلخوشیِ بی بهانه
کویر و همنشینیِ شبانه

کویر و تابش خورشید سوزان
کویر و کشت های ماهِ میزان

کویر و روغن و اشکنه قاتق
کویر و بانوان خوب و لایق

کویر و ماستِ ناب و دوغ و سر شیر
کویر و نون پنجه کش و فتیر

کویر و راز در عمقِ سکوتش
کویر و آن همه مجد و شکوهش

کویر و کار با حَمد و توکل
کویر و رتق و فتقِ بی تجمل

کویر و زندگیِ خوب و ساده
کویر و مادرانِ بی افاده

کویر و دلپذیریِ هوایش
کویر و عشق و دوستی و وفایش

کویر و آن همه مهر و محبت
کویر و خدمتِ بی مزد و منت

کویر و انتظار از ابر و آسمان
کویر و خواهشِ چند قطره باران

کویر و شوره زاریِ گیاهان
کویر و برج ها ودیده بانان

کویر و خواندنِ بانگ خروسش
کویر و آن همه اهل نبوغش

کویر و خانه های ضرب و خشتی
کویر و یادگاری های هشتی

کویر و وسعتِ بی انتهایش
کویر و چشم نواز آسمانش

کویر و فصل تابستان و گرما
کویر و استخوان سوزیِ سرما

کویر و سر زمین دشت و هموار
کویر و دور و نزدیکش پدیدار

کویر و یادگاری های اجداد
کویرو آن همه تاریخ و اسناد

کویر و برج های استوارش
کویر و یادی از قراولانش

کویر و گونه هایی از درختان
کویر و گز ز تیره تاج،خروسان

کویر و شور پسندیِ گیاهان
کویر و خاستگاه نیک مردان

کویر و مهدِ ملاهای فاضل
کویر و آن همه دانای قابل

کویر و زن کنار مرد بودن
کویر و حرفِ همدیگر شنودن

کویر و خانواده و صداقت
کویر و یار و دوستی و رفاقت

کویر و عَز و تعظیم بزرگتر
کویر و لطف و تکریم کوچکتر

کویر و اوج عشق و مهربانی
کویرو دوری از هر تلخ زبانی

کویر و گِرد سوز و یاد فانوس
کویر و کرسی و آن جمع مأنوس

کویر و صبر و بردباریِ بابا
کویر و مادرِ خوب و شکیبا

کویر و سنتِ خوب عروسی
کویر و بی لزوم از چاپلوسی

کویر و مردمان صاحب درک
کویر و بی نیاز از کسب مدرک

کویر و شرم از هر رشوه خواری
کویر و دور از هر پارتی بازی

کویر و قاسم و وابسته بودن
کویر و شعر را با عشق سرودن

مظلومیت زنان و کودکان غزه

سلام بر قدس قبله ی نخستین
درود بر شیرمردان فلسطین

جنایت در جنایت کرده دشمن
شقاوت در شقاوت کرده دشمن

همه جای جهان غوغاست امروز
نوار غزه عاشوراست امروز

جهان در ماتم است از مکر شیطان
ولی افسوس ساکت شد مسلمان

سعودی ها چرا ساکت نشستند
چرا با دشمنان پیمان ببستند

شما که خادم خانه خدایید
چرا از قبله ی اول جدایید

کجا رفت آن همه کنیه و القاب
چه شد همبستگیِ خلق اعراب

جنایت های اسرائیل ملعون
قلوب مسلمین را کرده پر خون

بریزد بمب از پایین و بالا
حمایت کرده امریکا ز دریا

شده در آتش و خون غزه غرقاب
خریدند ننگ بر خود خلق اعراب

که بیمارستان شده با خاک یکسان
کجا بو برده اید از خوی انسان

به زن و کودک و بیمار و زخمی
نکردند رحم حیوانات وحشی

میان این همه غوغا و آهنگ
شده عباس با دشمن هماهنگ

کند غرب از نتانیاهو حمایت
شریک است او و بایدن در جنایت

نوار غزه غرق خاک و خون شد
امریکا هم گرفتار جنون شد

صهیونیست می کند ظلم و جنایت
امریکا می کند از او حمایت

ببستند چشم ها بر واقعیت
ندارند ذره ای حجب و خجالت

سرانجام، اشکِ کودک، زیر آوار
شود سیل و شود قاتل گرفتار

بَرَد هر چه ستمگر را به دریا
دهد بر باد تاج و تخت و رویا

گرفتید زندگانی را ز غزه
نه بر مادر نمودی رحم نه بچه

به یمن و برکت و خیر دعاها
گریبانگیرتان گردد بلاها

همه این ها که می بینیم این روز
نوید است که فلسطین هست پیروز

چه دانی آه مظلوم با ستم کار
چه خواهد کرد به جانی و تبهکار

دعا کن قاسم اسرائیلِ جانی
شود نابود غده سرطانی

چنین وعده ز خیرالفاتحین است
که پیروزی از آن مسلمین است

صحرا و مالکان و وارثان

یک روز شدم به سوی صحرا
دیدم همه دشت سبز و زیبا

پرسید یکی ز مالکانش
گفتند رسید به وارثانش

بیل ماند ولی نمانده بیلدار
آن وعده ی دی نشد پدیدار

در خاک شد آرزوی دیروز
ای وای ز وعده ی پریروز

آن خانه که بود جای مهمان
یا آغل و جایگاه حیوان

وارث همه را به کام خود کرد
حتی سندش به نام خود کرد

با مرگ پدر شدیم به هم قهر
کام همه شد هلاهل و زهر

خواهر ز برادرش طلبکار
هر یک به آن یکی بدهکار

هر روز گله ای از این و آن است
گو روح تو ای پدر چسان است؟

تا بودی ندادی خمس و زکات
خوردند همه را بدون خیرات

بردند و همه شدند طلبکار
باز هم به همه شدی بدهکار

گفته است عروس حرف هایی
حرفش شده عامل جدایی

گوید که پشت قباله دارم
چند شاهد و عقدنامه دارم

صحرا همه را به هیچ دادند
یک فاتحه بهر تو نخواندند

مادر که داشت شأن و شوکت
چون رفت شویش برفت نعمت

اکنون شده نوبتی و مهمان
گه خانه این عروس و گه آن

این زندگی شد برای او ننگ
دنیا شده از برای او شده تنگ

تاج سر او که رفت از دست
میراث به چشم وی شده پَست

بوده همه عمرِ خود کلید دار
یا در برِ شُوی خویش دلدار

با آن همه زندگیِ رنگین
اکنون شده بی نوا و مسکین

مرگش ز خدا کند تمنا
گوید که مرا ببر خدایا

یا آنکه برند به سالمندان
نه منت این کشم و نه آن

دورَم بکن از عروس و داماد
باشند همگی کنار هم شاد

خاکروبه شود چو سیم و گوهر
فکرم نرود به ارث شوهر

این خانه و آب و ملک و اموال
اندوخته ای است ز شصت و پنج سال

بیچاره کسی که مال اندوخت
میراث خورش بخورد و او سوخت

بیچاره تر آنکه نا خلف داشت
گویی همه عمر خود سلف کاشت

بد بخت نکرد آنکه خیرات
نه فاتحه داشت نه ذکر صلوات

خوشبخت کسی که قبل رحلت
بخشید و بخورد و مُرد راحت

قاسم تو به فکر باش و این راه
سخت است زبهر خود مکن چاه

حکایت آموزنده مرد افتاده در چاه

مردکی افتاده بود در قعر چاه
نه شکایت داشت و نه فریاد و آه

حال زارش دید مردی رهگذر
خواست وی را دور سازد از خطر

گفت همراه خودت داری رسن
تا تو را منجی شوم از این محن

گفت نی نی راحتم بگذار مرد
رو پی کار خودت، ای با خرد

نیستم در قعر این چه بیقرار
این بوَد تاوان یک جرم از هزار

من نه راه و چاه را گم کرده ام
کین بود دستمزد کار و کرده ام

سر گذشتم هست بس اندوهبار
آنچه بینی یک بوَد از چند هزار

سال ها بودم در بالای کوه
با چنین فکری که هستم ناستوه

غره گشتم بر توان و علم خویش
حال هستم در دهان گرگ، میش

روزگاری من به هر شهر و دیار
گاه شارح بودم و آموزگار

درس می گفتم از اخلاق و دین
حرف هایم بود از حق المبین

اهل روزه بودم و اهل نماز
هر سحر بودم در راز و نیاز

بارها گفتم به شاگردان چرا
نیستید اهل توکل بر خدا؟

جمله شاگردان نمودم سر به راه
خود عمل ناکرده افتادم به چاه

ناصحی که خویش باشد بی عمل
پند او هر گز نمی باشد عسل

من همی گفتم توکل بر خدا
بی عمل راهم شد از مولا جدا

پیش از آنکه نزدشان رسوا شوم
باید از این چَه رهی پیدا کنم

این حکایت را برادر گوش دار
پند شیرین را چو دارو نوشدار

نقل کردند اوستادی در کلاس
از توکل گفت و دوری از هراس

گفت هر کس کرد توکل بر خدا
چون رهش را کرده از شیطان جدا

می تواند رفت او بر روی آب
می فروزد نام حق چون آفتاب

شاد شد شاگردی از بین همه
که شدم راحت ز رنج و واهمه

رود را با نام حق طی می کنم
خویش را آسوده خاطر می کنم

رود گر هر روز مانع بود مرا
نیست مانع با توکل بر خدا

راه را تا خانه طی کرد با شتاب
تا رسید بر رودخانه ی پر ز آب

کرد توکل بر خدا از آب گذشت
ذره ای از پای او هم تَر نگشت

این خبر را چون شنیدند والدین
هر دو گفتندهست برما قرض و دین

تا به استادت ز جان خدمت کنیم
خدمتی از نوع بی منت کنیم

گفت شاگرد داده بابایم سلام
کرده دعوت تا کند خدمت تمام

اوستاد از این خبر شد شادمان
کرد احسان را قبول با قلب و جان

طی نمودند هر دو ره را با شتاب
تا رسیدند ساحل و رودِ پر آب

رفت شاگرد با توکل روی آب
مانده بود استادِ وی آنسوی آب

گفت شاگردش چرا ایستاده ای
از چه اوستادا چنین در مانده ای؟

در جوابش گفت با شرمندگی
در کمال خجلت و درماندگی

رد شدن از روی آب مقدور نیست
آنچه گفتم در عمل میسور نیست

گفت استادا تو خود گفتی مرا
گر کنی از دل توکل بر خدا

راه های بسته ات وا می کند
رنج و غم هایت مداوا می کند

گفت استادش کلامم بوده حق
لیک گفتار و دلم بودند لق

قلب پاکت حرف حق باور نمود
این چنین باور به قلب من نبود

آنکه گوید حرف از ریب و ریا
راه خود را کرده از الله جدا

بذر را ریزد کشاورز بر زمین
با دل و جان دارد امید و یقین

عالمی که گفت و خود باور نداشت
بذر را بر روی سنگِ سخت کاشت

اوستاد گفت از توکل بر خدا
در عمل شد آبرویش بر فنا

کرد باور آنچه را گفت اوستاد
اوستاد باور نداشت و اوفتاد

هر که گفتار خودش باور نداشت
همچو قاسم بذر روی سنگ کاشت

دل خوشی های دیروز و امروز(6)

🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷

بچه های روستا پیشتاز و سَروَر شهری ها
اراده کردم ازتک تکِ کسانی که از روستا به شهر آمدند و با کمترین امکانات و کارهای سخت به مدارج عالی رسیدند نام ببرم ولی چون مثنوی هشتاد من کاغذ می شد و از طرفی جناب حاج آقا رضا کربلایی حسن پیش از این زحمت کشیدند و یکان یکان از همه ی عزیزان نام بردند و تحسین شان کردند و جای خالی برای بنده نگذاشتند از شماره کردن نام ها اجتناب کردم در همین خصوص با یکی از دوستان درباره بلوغ فکریِ فرزندان روستا صحبت می کردم و اینکه از یک سن و سالی راهی شهر شدند و مانند بنده به کارگری پرداختند که در باره ی خودم مطالعه شعری که در ادامه آمده گویای یک حقیقت است و جالب است که با هرکه صحبت می کنم نه تنها از گذشته و کارگری و به قولی عملگی خودشان خجالت ندارند که به آن افتخار هم می کنند اما جهت اطلاع پیشتاز هجرت کنندگان اصلی به تهران در روزگاری که کمتر کسی قصد تحصیل در پایتخت را نداشت جناب ابراهیم حاج علی اکبر دایی بودند که در تهران با کار و تلاش و استقلال مالی ادامه ی تحصیل دادند و در نیروی هوایی استخدام شدند که خوش بختانه خیلی زود و خوب ارتقاء یافتند و خوش درخشیدند از جنابان و آقایان دکتر یدالله و دکتر حجت الله هم که پیش از این ذکر خیر شده بی شک اطلاع دارید.
و اما شعری که ملاحظه می فرمایید تلخیص شده ی یک شعر بلند است که امکان نشر کل شعر ممکن نشد.

تقدیم به فرزندانم؛

نامه بنوشتم به فرزندان خود
آن عزیزان بَتر از جان خود

خاطراتم را نوشتم این چنین
بهر آن فرزانگان دلنشین

گرچه بارها گفته ام از کار خود
لیک ندارم ننگ حتی یک نخود

هر که با حق بست از شیطان گسست
هر با شیطان ببندد او شکست

سال های بودم به تهران سختکوش
بعد از آن گشتم به مشهد دستفروش

کارها هر گز نشد وفق مراد
داشتم بر هر دو کارم انتقاد

شهر تهران بهر من سودی نداشت
همچو چوب عود هیچ بویی نداشت

عمله بودم و گشتم دستفروش
نه شدم کم کار و نه هم کم فروش

روز مزد بودم با نوزده تومان
مزدِ یک روز بود رایج آن زمان

در مشهد بودم که درها باز شد
گویی حق گفت موقع پرواز شد

روزها گرچه به سختی می گذشت
لیک ناکردم اظهار شکست

روز شب بودم پی تحصیل حال
اوستادم گفت دوری کن ز قال

گفت باش ساتر چو شب بر دیگران
پرده افکن بر خطای دیگران

بود او استاد دانا من مرید
حُسن اخلاقش شد از بهرم نوید

حرف هایش دور بودی از ریا
حرف و اعمالش از بهر خدا

کسب دانش راه را دادم نشان
جهد و کوشش های من شد بی امان

شکر حق درها برویم باز شد
بین من و ذات حق یک راز شد

ناگزیر رفتم سوی مازندران
هم پی دانستن و هم آب و نان

حال هر وقت می روم شهر مشهد
هست آن دوران سخت بهرم سند

می کنم بر عمر رفته افتخار
که به لطف حق نگشتم نا بکار

شد گذشته از برایم نردبان
تا کنم شکر خدای مهربان

ای عزیزان پند من را بشنوید
هست از بهر شماها این نوید

کار را بر خود مدارید عار و ننگ
پیش پای کس، مدارید خار و سنگ

تا جوان هستید به راه دین روید
تا دهد پروردگار نور مدید

در سی و یکسال تلاش روز و شب
نه بودم ناشکر و نه اندر تَعَب

شکر حق ایام به خوبی بازگشت
در فراز و اوج گشتم باز نشست

در یکِ ماهِ دی نود و پنج
دادم این پند نامه ی بهتر ز گنج

این گواهی هست رضایت نامه ام
کز شما و اهل خانه راضی ام

کرد خداوند نعمتش بر من تمام
ختم کردم نامه ام را والسلام

🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

روزهای غم انگیز غزه

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

خواهم از زخم غزه بنویسم
از غم و رنج غزه بنویسم

به نویسم از آنسوی دیوار
از صبوریِ مردم بیدار

از مجاهد و فی سبیل الله
از غیورانِ شیر حزب الله

از حماس و حماسه آنان
از رشادت و حمله ی شیران

از جنایات و صعبِ اسرائیل
از منافیِ تورات و انجیل

از بزرگ کشورِ فلسطین و قدس
قبله ی مسلمینِ عالم، قدس

از همه روز و شب جنایت ها
وان همه سال ها خباثت ها

صهیونیسم قصد دودمان کرده
قصد کشتارِ کودکان کرده

مردم غزه بین آتش و خون
کرده اند دشمنان،خوار و زبون

می کند خانه هایشان ویران
خانه نه بلکه بیشه ی شیران

مرحبا بر برادران حماس
یارتان باد حضرت عباس

او که در کربلا رشادت کرد
از برادر و دین حمایت کرد

ای مجاهد، دلیر جان بر کف
گر کنی اقتدا به شاه نجف

دشمن خویش کرده ای ترسان
کارها می شود بسی آسان

مردم غزه زیر آوار است
زیر بمب و گلوله هوشیار است

زخم غزه دو باره سر وا کرد
دشمنان، مفتضح و رسوا کرد

لانه ی عنکبوت فرو پاشید
اهرمن این پیام را بشنید

این پیامی است روشن و واضح
عنقریب است تا شویم فاتح

صهیونیستِ لعینِ رو به فنا
غاصب است و ندارد هیچ بقا

همه باشند حماس را حامی
آفرین بر جهاد اسلامی

ما ز نزدیک و دور کنیم دعا
تا شود ریشه کَن قوم دغا

غزه این روزها شده غوغا
هست گویی زمین کرببلا

کربلای کنون فلسطین است
قدس ما قبله ی نخستین است

کشور مسلمین نمودند غصب
زور مداران مدیر کردند نصب

مالک خانه را برون کردند
غاصب خانه را مصون کردند

جنگِ امروز عزت و شرف است
حامیِ زور را کجا شرف است؟

آفرین بر شجاعت و تدبیر
خصم کردند ذلیل و غافلگیر

خواب بر دشمنان کنید حرام
مانده است چند صباح تا فرجام

قاسم این وعده ی خداوندی است
که سر انجام ظلم نابودی است

⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

مرد افتاده در چاه و معلم بی عمل

مردکی افتاده بود در قعر چاه
نه شکایت داشت و نه فریاد و آه

حال زارش دید مردی رهگذر
خواست وی را دور سازد از خطر

گفت همراه خودت داری رسن
تا تو را منجی شوم از این محن

گفت نی نی راحتم بگذار مرد
رو پی کار خودت، ای با خرد

نیستم در قعر این چه بیقرار
این بوَد تاوان یک جرم از هزار

من نه راه و چاه را گم کرده ام
کین بود دستمزد کار و کره ام

سر گذشتم هست بس اندوهبار
آنچه بینی یک بوَد از چند هزار

سال ها بودم در بالای کوه
با چنین فکری که هستم ناستوه

غره گشتم بر توان و علم خویش
حال هستم در دهان گرگ، میش

روزگاری من به هر شهر و دیار
گاه شارح بودم و آموزگار

درس می گفتم از اخلاق و دین
حرف هایم بود از حق المبین

اهل روزه بودم و اهل نماز
هر سحر بودم در راز و نیاز

بارها گفتم به شاگردان چرا
نیستید اهل توکل بر خدا؟

جمله شاگردان نمودم سر به راه
خود عمل ناکرده افتادم به چاه

ناصحی که خویش باشد بی عمل
پند او هر گز نمی باشد عسل

من همی گفتم توکل بر خدا
بی عمل راهم شد از مولا جدا

پیش از آنکه نزدشان رسوا شوم
باید از این چَه رهی پیدا کنم

این حکایت را برادر گوش دار
پند شیرین را چو دارو نوشدار

نقل کردند اوستادی در کلاس
از توکل گفت و دوری از هراس

گفت هر کس کرد توکل بر خدا
چون رهش را کرده از شیطان جدا

می تواند رفت او بر روی آب
می فروزد نام حق چون آفتاب

شاد شد شاگردی از بین همه
که شدم راحت ز رنج و واهمه

رود را با نام حق طی می کنم
خویش را آسوده خاطر می کنم

رود گر هر روز مانع بود مرا
نیست مانع با توکل بر خدا

راه را تا خانه طی کرد با شتاب
تا رسید بر رودخانه ی پر آب

کرد توکل بر خدا از آب گذشت
ذره ای از پای او هم تَر نگشت

این خبر را چون شنیدند والدین
هر دو گفتندهست برما قرض و دین

تا به استادت ز جان خدمت کنیم
خدمتی از نوع بی منت کنیم

گفت شاگرد داده بابایم سلام
کرد تقدیم لطف و احسان و پیام

اوستاد از این خبر شد شادمان
کرد احسان را قبول با قلب و جان

طی نمودند هر دو ره را با شتاب
تا رسیدند ساحل و رودِ پر آب

رفت شاگرد با توکل روی آب
مانده بود استادِ وی آنسوی آب

گفت شاگردش چرا ایستاده ای
از چه اوستادا چنین در مانده ای؟

در جوابش گفت با شرمندگی
در کمال خجلت و درماندگی

رد شدن از روی آب مقدور نیست
گفته هایم در عمل میسور نیست

گفت استادا تو خود گفتی مرا
گر کنی از دل توکل بر خدا

راه های بسته ات وا می کند
رنج و غم هایم مداوا می کند

گفت استادش کلامم بوده حق
لیک گفتار و دلم بودند لق

قلب پاکت حرف حق باور نمود
این چنین باور به قلب من نبود

آنکه گوید حرف از ریب و ریا
راه خود را کرده از الله جدا

بذر را ریزد کشاورز بر زمین
با دل و جان دارد امید و یقین

عالمی که گفت و خود باور نداشت
بذر را بر روی سنگِ سخت کاشت

اوستاد گفت از توکل بر خدا
در عمل شد آبرویش بر فنا

کرد باور آنچه را گفت اوستاد
اوستاد باور نداشت و اوفتاد

هر که گفتار خودش باور نداشت
همچو قاسم بذر روی سنگ کاشت

مقایسه روستا و شهر

ایران همه نقطه اش سَرایم باشد
در قلبِ کویر زادگاهم باشد

گویند که در شهر بوَد آسایش
بیخود بوَد آسایشِ بی آرامش

مجعول شد اجناس برای مردم
کِی خوردی به شهر نانِ نابِ گندم

گفتیم هزار شکر کامد صنعت
صنعت چه ثمر اگر نیارد رحمت

مردم همه می دوَند از بام تا شام
شب خسته رسند به خانه و دیرهنگام

هر کس شده در شهر اسیرِ اعصاب
دیدی تو به شهر یک جوانِ شاداب؟

شب هر که روَد به خانه و لانه خود
منظور ز لانه یعنی خانه خود

آپارتمان خانه نه، گویی قفس است
آلودگیِ شهر بلای نفس است

صد بار درود به خانه های خشتی
در شهر نبینی خانه های هشتی

روستای کویر زادگاهم باشد
صحرا همه روز در نگاهم باشد

روستا کجا و شهر پر دود کجا
روستا کجا شهر مه آلود کجا؟

پاییز دلم هوای باران دارد
گه گاه دلم هوای یاران دارد

یاران عزیز یک به یک کوچیدند
یعنی که عطا را به لقا بخشیدند

کوچ کرد جوان و نو جوان از روستا
رفتند پدران و مادران سوی خدا

روستای عزیز و سَروَرِ شهر و دیار
حالا شده جای ساکتِ گشت و گذار

مردم شده اند اسیر در شهر بزرگ
مانند کسی که شد گرفتار گرگ

صد سال اگر کنی معاش اندر شهر
کردی همه سال را به کام خود زهر

یک سال کنی اگر به روستا گذران
خوشوقت که آزاد شدی از زندان

تهران و مشهد شهر بی دروازه
بی همدم و بی تفاوت و همسایه

اما روستا همه به هم یار بُدن
همسایه و راز دارِ اسرار بُدن

هیکس به دیگر نکرد همچشمی
دور بود بلا و عامل بد بختی

تا اینکه همه پای گشودند به شهر
کردند یکی یکی به سُنت ها قهر

چشم همچشمی بلا و سوغات شهر
کرد زندگی را به کام روستایی زهر

ای کاش نمی رسید چنین سوغاتی
تا بودیم و ماندیم همچنان دهاتی

ما زاده ی روستای کویریم و دهات
مهریه به عرف بود و قرآن و نبات

تا آنکه رسیدیم به سکه و طلا
یعنی ره داماد و عروس گشت جدا

سوغات طلاق به قلعه آمد از شهر
گویی که بلاها برسید از سر قهر

اکنون که کویر ساکت و آرام است
از داشتنِ نسلِ جوان ناکام است

با اینهمه هست کویر بِه از تهران
هر گز نکنم عوض به کلِ ایران

قاسم به کویر رد پایی دارد
در هر قدمش خاطراتی دارد

آرزوهای بر باد رفته یا ...

شدم سخت نادم ز کردار خویش
که نفرستمی برگ عیشی ز پیش

همه عمر بگذشت در خور و خواب
تفاوت ندانستم آب و سراب

طلایی ترین دوره ام رفت ز کف
چو گم کرده راهی شدم بی هدف

جوانی نشد روشناییِ راه
برفتم ولیکن فتادم به چاه

دلم داشت بس آرزوی دراز
صد افسوس هر گز نرفتم فراز

دلم آرزو داشت به سامان رسد
غم و رنج و دردَم به درمان رسد

دلم آرزو داشت ملا شوم
بخوانم بدانم و دانا شوم

دلم آرزو داشت باشم فقیه
پناه بر خدا زانکه باشم سفیه

دلم خواست استاد قابل شوم
ادیب و سخندان و فاضل شوم

دلم آرزو داشت شاعر شوم
سُراینده و از مفاخر شوم

دلم خواست در جمع و در انجمن
توانم بر آرَم زبان در سخن

دلم خواست روزی سخنور شدم
به کردار و گفتار سَرور شدم

دلم خواست دل داشتم مهربان
ببخشم خودم و همه دیگران

دلم خواست عقل و خرد داشتم
نفوس خودم را به بند داشتم

دلم آرزو داشت انسان شوم
ز کردار زشتم پشیمان شوم

دلم خواست بیرون که هستم شِکر
نباشم بَرِ اهل خانه تَبَر

دلم خواست باشم ز اهل خِرَد
که نا بخردی آبرو می بَرَد

دلم خواست از نیک نامان بُدم
ز خوبان شاه خراسان بودم

دلم آرزو داشت آدم شوم
به هر کار خیری مقدم شوم

بودم پیشرو بهر هر خدمتی
نکردم به همنوع خود منتی

دلم خواست بودم به دور از ریا
نکو کاری ام بود بهر خدا

دلم آرزو داشت توانا بُدم
توانا و با هوش و دانا بُدم

توانمندی محصول دانایی است
فرومایگی اصلِ نادانی است

دلم داشت صد آرزوی دگر
ولی هست با کاش و اما اگر

بکن قاسم از سر برون این امید
که در آن نباشد نشانِ نوید

«به مناسبتِ بازگشایی مدرسه بهمن آباد»

شنیدم یک خبر از بهمن آباد
شدم با این خبر مسرور و دلشاد

نوشتند مدرسه شد باز گشایی
مکان علم و نور و روشنایی

امیر بنوشت پانزده سال بگذشت
خدا رو شکر ورق اینگونه بر گشت

که بینیم شور و شوق کودکان را
و آن گل ها و عطر بوستان را

چو دیدم عکس و تصویرِ عزیزان
که بودند آن همه خوشحال و خندان

دعا کردم خدای حی سبحان
کند خوشحال، مسؤلین دو چندان

دهد اجر و ثواب و مزد فاخر
هر آنکس کرد این مجموعه دایر

تشکر دارم از شورا و دهیار
شدند در کار خیر پیشگام و سالار

جناب نامنی مشفق و دلسوز
شده با لطف او مشکات افروز

ز استاد و معاون و ریاست
تشکر می کنیم با این فراست

دعا کردیم و گفتیم یا خدایا
عزیزان دور باشند از بلایا

معلم و کلاس چون تابش نور
خدایا نور را از ما مکن دور

من این را گفته ام در جای دیگر
نویسم باز هم صد بار دیگر

کلاس و مدرسه کانون نور است
خوشا خَیِر که دایم غرق نور است

هر آن کس خدمتی بنمود در این راه
نشاید او شود گمراه و در چاه

کمک کرد هر که در حد توانش
خداوند می دهد ره را نشانش

صدقه جاریه هست تا قیامت
به حشر دور است خیِّر از ندامت

دو باره گرچه قاسم بی عمل گفت
ولی گفتن ز حق، بِه زانکه نا گفت

دنیا خوبه یا بد؟

دنیا محل گدره
خوب و بدش در گذره

آدمارو گول میزنه
چشمکِ ناجور میزنه

مکر و فریبش عالیه
آرزوهاش تو خالیه

یا بهشت، یا ،جهنّمه
مهر و وفاش خیلی کمه

دنیا بسی عشوه گره
دل ها رو با خود می بره

مادر که نیست نا مادره
وعده هاشم سر خرمنه

دنیا مگو بلا بگو
چون زن بی حیا بگو

هر روز میزاد و میکشه
از کشته ها سیر نمیشه

بال و پرا رو میکنه
آینه ها رو میشکنه

حق رو به حق دار نمیده
قُفل و دَرش بی کلیده

دنیا کلک بازی داره
افشای هر رازی داره

دنیا میگن پوشالیه
رنگ ولعابش عالیه

گفتم و گفتم ناگهان
یک کسی گفتا که فلان

از چی به دنیا بد میگی؟
حرف های بیخود میزنی؟

هر چی میگی خبطِ داداش
حرفای بی ربطِ داداش

اونکه میگه دنیا بده
به دنیا نا سزا میگه

نمکِ دنیا می خوره
نمکدونش رو میشکنه

دنیا خواهی خیلی بده
وابستگی خیلی بده

کسی که داره خور خواب
آب رو می بینه چون سراب

به جایی که خوش خو بشه
مست و درنده خو میشه

به جای رفتن به کمال
عمرش میره رو به زوال

به جای رفتن به صواب
میکنه دل ها رو کباب

به جای رشد معنوی
میکنه رشد حیوونی

اون که همش دنیا باشه
دور از خود و خدا باشه

بارش از اونجا که کجه
هر گز به مقصد نرسه

باید تعادل داشت داداش
رنگ خدایی داشت داداش

اگه بگیم دنیا خوبه
عقبا هزار بار بهتره

دنیا جای نهال کاریست
به عقبا بهره برداریست

هر چی به دنیا بکاری
در آخرت بر می داری

اینجا که نا حق بخوری
به عقبا آتش می خوری

می خوای بشی اهل بهشت
اینجا مکن کارهای زشت

که زندگی در گذره
خوب باشی آسون میگذره

بد باشی حسرت می خوری
با خودت نفرت می بری

در این زمین کشتزار
هر چی که دوست داری بکار

گل بکاری خوشبو میشی
خار بخاری زخمو میشی

قاسم به دنیا بد مگو
راهی به غیر حق مجو

یاد بادا ماه مهر و مدرسه

نام و بوی مهر دلم را شاد کرد
همچو مرغی از قفس آزاد کرد

ماه مهر و ماه شادی و سرور
ماه عشق و عاشقی و علم و نور

ماه مهر آمد دلم پرواز کرد
راز چند ده ساله را ابراز کرد

باز میل شــــاعـــــری کـــرده دلــم
یـــاد وقـــت کـــودکــی کـــــرده دلـــم

یاد آن روزی کــــه رفــتـم مــــدرســه
فـارغ از درس و حـسـاب و هـنـدسـه

یــــاد صـبحگـاهـی و قــــــرآن و دعــــا
یـــاد مــیــز و نـیـمـکت و تـخـته سـیا

یــــاد دوسـتـی هـــای خــوب بچه ها
یـــاد درس آب و «آی» بـــــی کـــــلا

درس اول گـــفـت اســـــتــادم «الف»
داد یـــک ســرمشق از حـرف «الف»

یــــاد آن درسـی کــه گـفت آمــوزگـار
مــانـــده در ذهـنم هــمیشه یــادگار

یــــاد آن روزی کـــه بـــر تـخته سـیـاه
مـــشـق مـــان دادند «آی» بـــا کــلاه

آن کـُـــلـَـه روز دگـــر بـــرداشـــتـنـد
نـــام او را بــــی کــــلا بــگـذاشـتـنـد

در شگفت مـاندم که راز کار چیست
ریـــشـه و معنای این افـکـار کیست؟

پـیش چـشم مـا سـری شـد بی کلاه
یــــک ســـر دیـگـر چــرا شــد بـا کلاه؟

یــک کـسی آن جــا کُـلَه بــردار بــود
دیــــگــری آن جــــا کـُـلـَه بـگـذار بـــود

در دلـم گـفتم که این نا داوری اسـت
راز ایــــن بــــردار و آن بـگـذار چـیست

بــعــدهـا، وقــتـی شدم مـرد و جوان
مـــعـنی آن «آ» بـــرایــم شــد عـیـان

چــــون کــه می دیدم نهان و آشکار
مــال ایـن و آن خورند بی ننگ و عار

آن کـــــه بـــردارد کــلاه مـــــردمـــــان
مــی خــورد مـــال یتیمان بی گــمان

رزق هـــر مخـلوق، در نــزد خـداست
قــطـع روزی کــــار زشـت و نـارواست

مــال مـظلومــان بــه نـاحق می برند
هــمچــو زالو خون مردم می مَـکـَند

آن کـــه بـیت الـمـال غــارت مـی کند
در زمـــیـن، شَــّـر و خــباثت مـی کند

قــــاضـی عـــادل بـود ایـن جـا بـه کـار
تــــا بَــرَد ایــن مــفـسدین بــالای دار

رشــــوه گـیـران یک به یک زنـدان کند
از مــنـاصـب عزل و بی سامان کـند

گــــر شـــــود حـــق و عــدالــت بـرقـرار
مـــفـسدان زنـــدان رونـــد یـا روی دار

باز مـــی گــــــردم بــــه یــــاد کــودکـی
لـــحــظـه هــای بــا صــفـای زنـدگی

قـــــلــب هــایـــی داشــتیم مــثـل بلور
بـــود از هــــر کــیـنه و کـیدی به دور

روزهــــــا رفــتـنـد یــا مـــا رفـــتــه ایـم؟
خـــسته انـد ایام یا ما خسته ایم؟

یاد جمع ســر خـــــوش مــــا بــچــه ها
خـــاک بــازی کـردن انـدر کـوچه ها

یاد بادا نام آن آموزگار
کو مرا آموخت رسم روزگار

یاد بادا جمع خوب دوستان
کو همه بودند چو گل در بوستان

یاد بادا درس خواندن در سویز
وانهمه دوستان نیکو و عزیز

یاد روزهایی که در بهمن آباد
درس می خواندیم عصر و بامداد

نام نیکوی معلم یاد باد
جانش از هر غصه ای آزاد باد

هـــرچـــه بــودی، کودکی یادت به خـیر
روزهای سـرخوشی، یـادت به خیر

قاسم هر بار گفت آیِ با کلا
یاد کرد از هر سری شد بی کلا

به یاد روستاهای  دیروز

روستا هم روستاهای قدیم
زندگی هم زندگی های قدیم

مردمان خوب و بی ریب و ریا
داشتند با هم محبت و صفا

زندگی در قلعه ارزان می گذشت
بر مدار عشق و میزان می گذشت

کاه بود در قلعه یک من چند قران
جو و گندم بود پنج من شش تومان

قاتق و مسکه و ماست و دوغ و شیر
هم غنی در خانه اش داشت هم فقیر

نان خوش عطر و لذیذ پنجه بَش
که بوَد معروف به نان پنجه کش

دست مادر بوسه می زد بر خمیر
پخت می کرد نان شیرین و فتیر

زندگی بود ساده و بی دغدغه
ذهن در آرامش و بی واهمه

ترس از فردا و پس فردا نبود
خواسته ی بیهوده و بیجا نبود

اشکنه بود بهتر از جوجه کباب
خورد و خواب ها بود از روی حساب

نه کسی قبض تلفن داشت نه برق
نه خبر داشت از بلوک غرب و شرق

بی خبر از نرخ سکه و دلار
بود صحرایش برایش لاله زار

عقدِ دایم بود گِرِه تا روز حشر
نه طلاق در زندگی بود و نه قهر

زن و شوهر با دو تا قلب سلیم
در غم و شادیِ هم بودند سهیم

در کنار هم بودن همسایه ها
رفت و آمد بود میانِ کوچه ها

بهر خود رسم و رسومی داشتند
هفته ها جشنِ عمومی داشتند

خواستگاری ها حیای دیگه داشت
شب نشینی ها صفای دیگه داشت

خنده ها بود از صمیم قلب و جان
زندگی بود چون بهاری بی خزان

خانه ها پر بود از همسایه ها
لذتی داشت خنده های بچه ها

صبح می رفتند کشاورزان به کار
نزدشان بیکاری یعنی ننگ و عار

آن زمان یک بام بود و آسمان
دور بود از شأنشان آپارتمان

روستایی چون اسیر شهر شد
کامش از تلخی دوران زهر شد

رفت شهر از خانه اش آواره شد
چون پرنده در قفس بیچاره شد

کرد اعراض و به شهر مأوا گرفت
خانه ی قبرش به غربت جا گرفت

دور شد قبرش ز اجداد وطن
نه خبر از خلعتش داشت نه کفن

هرچه گفتا در وطن خاکم کنید
هیچکس حرف دلش را نا شنید

هر که فکر راحتی خویش بود
پیر در غربت پر از تشویش بود

شد از آن روزی که پیر نوبتی
ناله سر می داد ز درد بی کسی

گاه می بردند ورا خانه صَفر
هفته یا روز دگر خانه قمَر

اشک می ریخت در فراق زادگاه
شب همه بیدار می ماند تا پگاه

یاد می کرد از همه همسایه ها
زان همه امید و عشق و خنده ها

شهر، او را بی سر و سامان نمود
دور از دوستان و همراهان نمود

آب و مِلکش را ندید و جان سپرد
با هزاران آرزو بر دل بمُرد

دلخوشی هایش همه بر باد رفت
صد فسوس کو با دلی ناشاد رفت

قاسم از روستای آن دوران مگو
از صفای قلب و از هجران مگو

قدر داشته هامونو بدونیم

قدر داشته هامونو بدونیم

هر چی رو وقت خودش قدر بدونیم
کوخ اگر هست اون رو یک قصر بدونیم

عمر ما در گذره چون جوی و آب
حال خوبت رو مکن هر گز خراب

هر چی رو قدر ندونی پشمونی
اینو هم دیدی و هم خوب می دونی

کودکی رو قدر ندونستیم و رفت
کفتر جوونی بر شاخه نشست

وقتی پر زد دیگه هر گز نیومد
جوونی رفت و میونسالی اومد

حالا هی سفر کنیم به کودکی
سفرِ سرخوشی و خوش خیالی

یادمه وقتی که ما بچه بودیم
آرزو داشتیم که زود بزرگ بشیم

وقتی که وارد زندگی شدیم
دوباره اسیر کودکی شدیم

با همه حال و هوای زندگی
بس دلم تنگه برای کودکی

دلم یادِ خاک پاکِ روستا کرد
یاد مدرسه و دشت و صحرا کرد

بچه های دیروزی پدر شدن
هرکدوم یک جوری در بدر شدن

گاهی خاطرات من غم میاره
اشکو از چشم خودم در میاره

وقتی یاد می کنم از گذشته ها
می کنم یاد از تمام رفته ها

با خودم میگم کجا رفت پدرم
چه سفر بود که نیومد مادرم؟

کجا رفتن اقوام و خویشان من
مایه ی امید و نزدیکان من

اون همه دوستا که دور هم بودیم
چرا از احوال هم بی خبریم؟

این موبایل هم بجای همگرایی
شده موجب دروغ و جدایی

طرف مشهدِ میگه من تهرانم
یا خارج رفته میگه من ایرانم

جدایی افتاده بین آدما
دور شدن پدر مادر از بچه ها

زندگی حال خوشش با بچه هاست
دوری و غربت غم و رنج و بلاست

قاسم از غم و گذشته ها مگو
این همه از رنج و غصه ها مگو

حرف مردم همه اش باد هواست؟

حرف مردم هَمَشم باد هوا نیست برار
نگاه و اشاره هاشون بی ادا نیست برار

حرفا گاهی مثل خنجر میره تا سینه فرو
گاهی هم تیز و بُرنده میره تا بیخ گلو

بی خیالش نباشی لحظه ها سخته داداش
فکر این حرفا باشی زندگی تلخه داداش

بی خیالش و بزار حرف های دل رو بزنن
برخی با سکوتشان بلای غمباد می بینن

واسه برخی ها هزار آش بپزی بی نمکه
چای لبسوز هم به خوردشون بِدی باز خنکه

کارِ احسن بکنی هزار تا ایراد میگیرن
اگه گلکاری کنی از میونش خار می چینن

چاق بشی میگن حروم خوری بهش سازگاره
بشی لاغرو میگن عجب حسود و بی عاره

زودتر ازدواج کنی دهانت بوی شیر میده
دیرتر ازدواج کنی می شوی پیرِ میکده

میگن وراجِ یارو چند کلمه حرف بزنی
یا میگن لالی اگه یک جایی ساکت بشینی

من که موندم باید حرفی بزنم یا نزنم
یا بشم لال و یک گوشه ای ساکت بشینم

دو تا شلوار و دوتا پیرهن اگه عوض کنی
باید فکرِ نگاه مردمِ حرف ساز رو کنی

گاه میگن فلانی هم زیر سرش بلند شده
رنگ موهاش روشن و پیرایه و کمند شده

اگه اهل خرج باشی میگن که ولخرج یارو
غیر این باشی میگن خسیس و مفلسِ یارو

کار خیر اگر کنی میگن عجب ریاکاره
وقتی کاری نکنی میگن فلانی بی کاره

هزار کار خوب کنی یک بارک الله نداری
اشتباه اگر کنی صدتا نعوذ، بالله داری

درسته که حرف مردم بیشترش باد هواس
اما حساب و کتاب حرفامون نزد خداس

در قیامت ذره های خیر و شر حساب داره
حرفِ حق پاداش و حرف نا ثواب عذاب داره

در مثَل گویند میشه درهای دروازه رو بست
ولی هرگز نتوان دهان این مَردمو بست

بگذریم و بی محل باشیم به حرف دیگران
زندگی کنیم برای خود نه بهر این و آن

ساختنِ شایعه و تهمت و غیبت و دروغ
می بَرَد از دل و جان آدمی نور و فروغ

قاسم این پند شنیدیم و زنبور و عسل
حرف پندانه مگو اگر نه ای مرد عمل

همگام با اربعین

دلم امشب هوای اربعین کرد
هوای پاسخ هل من معین کرد

دلم خواهد شوم همراه یاران
شوم همدرد با خیل اسیران

دلم خواهد که با پای پیاده
به یاد نازدانه ی سه ساله

نجف را طی کنم آرام آرام
کنم لعنت یزید و فتنه شام

و آن هایی که خط نامه نوشتند
ببستند عهد ولی پیمان شکستند

همان های که در کنج خرابه
دل آزردند آن طفل سه ساله

رقیه دختر شیرین زبان بود
خرابه نزد شامی میهمان بود

دلم با اربعین و من در اینجا
شده سر گشته و مجنون و شیدا

دلم خواهد به بانوی کرامت
به زینب کوه صبر و استقامت

کنم خواهش بگوید از خرابه
ز طعن و سرزنش ها و کنایه

بگوید زان همه نا مردمی ها
که می گفتند به بانو خارجی ها

دلم می خواست با بانو سکینه
به آن شیرین زبان بی قرینه

کنم خواهش بگوید از شهیدان
و از شیرین زبانی با عمو جان

دلم خواهد در این روز گرامی
شوم نوکر کنم خدمتگزاری

دلم خواهد پیاده گام تا گام
دهم بر دست زائر آب و اطعام

دلم خواهد بخوانم هل اتا را
کنم مدح خامس آل عبا را

بکن قاسم دمی حرف دلت گوش
مهیا شو بکن پند مرا گوش

سلام بر اربعین

وقت سفر رسیده و هنگام اربعین
گویی شدست کرببلا روز واپسین

پیاده روی به یاد اسیران کربلا
لبیک و همرهی است به آن نور هل اتا

زینب به کربلا همه چیز را جمیل دید
در آزمونِ عشق رضای خلیل دید

با زینب همنوا شدن و هم صدا شدن
لبیک گفتن است برای فدا شدن

اما چه گویم از سفر و ظلم شامیان
از آن همه ستم و جفای حرامیان

آری رویم پیاده ولی این و آن کجا
آن رنج ها و ترفیهِ ی حال ما کجا

این ره که می رویم کجا راه شام کجا
حرمت کجا و سر زنش اشقیا کجا

پای پیاده رفتنِ سبطِ نبی کجا
وین مرکب زمین و هوایی ما کجا

بر اشتر برهنه سوار، طفل بی گناه
با تازیانه های دشمنِ غدار روسیاه

آن راه دور و تشنگی و خستگی کجا
این راه صاف و موکب و آسودگی کجا

آن ظلم و پا برهنگی کودکان کجا
این شوق راه تا نجف و کربلا کجا

بد بخت آنکه دید اسیران به راه شام
از دیدنِ اسارتشان بود شادکام

اف بر کسی که سنگ بلا زد به قافله
کو شرم نداشت ز زینب و رخسار فاطمه

شیعه مدام گفته که لبیک یا حسین
یعنی هزار جان به فدای تو یا حسین

با آنکه اربعین حسین بی کرانه است
راهش نجاتبخش و چراغ هدایت است

دارای شرط هست زیارت شود قبول
از شرط و شرع و عقل نباید کرد عدول

قاسم برفت قافله تو رفته ای بخواب؟
اندک زمان نمانده به هنگام انتخاب

سلام بر جناب عزرائیل

این حکایت شنیدم از عربی
شهره بود او به تازی و عجمی

نقل کرد مرگ و خواب وحشتناک
و از آن لحظه های اندوه ناک

گفته هایش به شعر آوردم
هرچه او گفت من همان کردم

گفت دیدم جناب عزرائیل
از در آمد با نگاه جمیل

ولی وحشت فتاد بر جانم
بی رمق گشت جسم و پاهایم

خواستم تا بر او سلام کنم
عرض خود را بر او تمام کنم

لیک لکنت گرفت زبانم را
ترس خشکانده بود لسانم را

با تبسم کنار من بنشست
مرگ بِه بود ز آنهمه وحشت

روح را از دوپای من بگرفت
بهر کارش اجازه ای نگرفت

گفت من روح هر که می گیرم
اذن از صاحبش نمی گیرم

جانم آمد به روی سینه من
یعنی جای حقد و کینه من

رفته بود از نظر گناهانم
تا بگویم خدا پشیمانم

رفت توفیق توبه از یادم
نشد آید کسی به فریادم

جان رسید رفته رفته تا به گلو
یک کسی گفت شهادتین را گو

چونکه حرف دگر به من گفتن
ناتوان بودم از چنین گفتن

فرد دیگر که در کنارم بود
یا به قولی شمع راهم بود

گفت اشهد مگو که راهِ خطاست
بگو روح القدس پسر خداست

این همه از بساط شیطان بود
تا دم مرگ او به میدان بود

خواست ایمان من به چنگ آرد
شهد را برده و شرنگ آرد

یکی از حاضران به صوت جلی
گفت یا رب به حق و نام علی

محتضر عاقبت به خیر شود
دور ز تثلیث و شرک و دِیر شود

ناگهان یک دریچه ای شد باز
گفته شد زین مکان بکن پرواز

بال بگشودم و رها گشتم
مورد لطف آن شها گشتم

عاقبت، عاقبت به خیر شدم
ساکن مسجد و نه دِیر شدم

هرکه خواهد رسد به فوز عظیم
خالقش را به جِد کند تعظیم

قاسم این قول در عمل آور
تا شوی قربِ حضرت داور

به یاد روزهایی که گذشت

گاه گاهی دل هوای حال دیرین می کند
یاد ایام و شب و حالاتِ شیرین می کند

یاد روزهایی که بودیم در کنار دوستان
یاد یارانی که بودند همچو گل دربوستان

یاد بازی ها و دعواها و قهر و آشتی
یاد گرد و خاک و آب سالم و بهداشتی

یاد شب های زمستون و چغندرهای داغ
یاد زردک های سرد و یاد چایی های داغ

یاد بابا آب داد و یاد روستای سویز
یاد دوستانی که هستند همچنان بهرم عزیز

یاد حاضر گفتن اکبر که دایم خواب بود
یاد اصغر که همیشه صبح ها بی تاب بود

یاد شاگرد کلاس با قد کوتاه و زرنگ
یاد آداب و ادب و دوری از حرف جفنگ

یاد بادا شب نشینی های یک شب در میان
یاد بادا اوسنه و قصه گوی خوش بیان

یاد خنده گریه های روز اول در کلاس
یاد بادا یقه ی سفید و بهداشت لباس

یاد بادا گفتگوی مردمان روستا
یاد بادا جمع شان جمع بود بین کوچه ها

یاد بادا خنده هایی که غم از دل می زدود
یادِ روزهایی به خیر که حزن و اندوهی نبود

یاد روزهایی که هر کس داشت تاجی بر سرش
پشت و پشتیبان پدر بود و مربی مادرش

عمه و خاله عمو بودند همه دلسوز او
مادر و خواهر همیشه بوده اند پاسوز او

یاد بادا سفره های ساده ی تحویل سال
و دعای والدین آن گوهران بی مثال

یادم آمد از تنورچه و تنور و بوی نان
از صمیم قلب باید گفت درود بر مادران

بچه آور، بچه پرور، زنِ خانه مردِ صحرا
خانمِ بی ادعا، قانع ولی قلبش چو دریا

یاد روزی که درون خانه ها آرام بود
پشتِ بامِ خانه ها کاهگل نه ایزوگام بود

یاد بادا گریه ها و خنده های بی دلیل
آنهمه محبوب بودن نزد فامیل اصیل

دل مرا با دوره های کودکی پیوند داد
ماهیِ افتاده را با آبِ بحر افرند داد

بازهم دلتنگ یاران قدیمی می شوم
عاشق دیدار دوستان صمیمی می شوم

کاش می خواندیم دو باره درس بابا آب داد
نان پزِ آن دوره مادر بود مادر نان داد

این سفر گرچه خیالی بود دیدار تازه شد
قلب قاسم از چنین تجدید دیدار زنده شد

✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

فاصله ی گفتار و رفتار

نمی دانم چقدر ممنون خویشم
که دورند مردمان از زخمِ نیشم

ندارم از خودم تعریف و تمجید
که هر تعریف دارد بار تردید

خوشم از آنکه در اخلاق و رفتار
هزاران گام پیش هستم ز اقشار

خدا را شکر هستم فرد خلاق
رعایت می کنم کردار و اخلاق

دهم پند و نصیحت دیگران را
هدایت می نمایم این و آن را

همی گویم زخیر و شر و بیداد
سخن گویم ولی با داد و فریاد

کنم بر این و بر آن امرِ معروف
گهی شیخم گهی استاد و فیلسوف

به هر جایی که می بینم بلندگو
نظر باید دهم همچون سخنگو

اگر بینم کسی ره بر خطا رفت
و یا دیدم عزیزی در خفا رفت

همانجا می کنم ارشاد و معروف
خدا را شکر هستم اهل مکشوف

شبی دیدم کسی داناتر از خویش
بگفتا از چه بر خود می زنی نیش؟

چرا اطراف خود خلوت نمودی
چرا اسرار را افشا نمودی

چرا تیشه زنی بر ریشه خود
چرا رسوا کنی پیشینه خود

چرا مرز کلامت را ندانی
چرا بیراهه مرکب می دوانی

چرا تنها شدی در نزد یاران
چرا نیستی مثال نور و باران

چرا گل نیستی خوشبو نمایی
چرا با دیگران همسو نتانی

چرا دوری ز هر آداب و سنت
چرا خدمت کنی با مزد و منت

چرا گل نیستی و خار هستی
چرا اهل غم و آزار هستی

چرا دایم عبوس و ترشرویی
چرا کمتر به فکر آبرویی

چرا داری زبان چون نیش کژدم
چرا دور کرده ای از خویش مردم

چرا نیستی عزیز و مردِ جاذب
چرا هستی عبوس و ترش و دافع

چرا در بین خوبان جا نداری
چرا خویش از همه بالا بداری

چرا دارند برائت از تو خویشان
چرا یک یک بریدند از تو دوستان

چرا گفتار و کردارت یکی نیست
چرا هر گز نداری نمره بیست؟

چرا داری به این و آن حسادت
چرا جای سخی داری بخالت

چرا از خلق و از خالق شدی دور
دهانت از چه شد کندوی زنبور؟

چرا خود از همه برتر بدانی
چرا کس را ز خود بهتر ندانی

نصیحت بشنو ای شوریده احوال
رها کن حرف را رو کن به اعمال

بگو حرفی که دل ها بمانی
مگو چیزی چو خر در گِل بمانی

اگر حرف و عمل باشد برابر
کنی دل های دشمن را مسخر

شبی کن با خدای خویش خلوت
بگیر از کرده های خویش عبرت

بگو یا رب زبانم را نگهدار
که خلق را کرده از من دور و بیزار

بگو من ناتوانم ده توانم
که بر شیطان و نفسم فائق آیم

بگو یارب تو راهم را نشان ده
مرا از بی مکانی ها مکان ده

بگو یا رب مرا خوارم مگردان
اسیر و مردم آزارم مگردان

بگو یا رب بده اخلاق نیکو
شود سنگین ثوابم در ترازو

بگو من را از این ره باز گردان
دلم را بر سوی جانان بگردان

بگو یا رب دل بخشنده خواهم
زبان و خامه ی سازنده خواهم

بگو یارب بگیر از من مَنیت
بده عشق و صفای آدمیت

بگو یارب همه خوبی عطا کن
مرا از شر بد بینی رها کن

بگو یا رب ندارم توشه راه
نجات ده قاسمِ افتاده در چاه

حالمان خوش نیست

حالمان این روزها از بی وفایی خوب نیست
از فراق و از غم درد جدایی خوب نیست

حال یکدیگر نمی پرسیم گویی مرده ایم
باز صد رحمت به مرده، ما به هم بیگانه ایم

با همه بیگانگی چون می رسد بانگ رحیل
ناگهان مرحومِ مغفور می شود نیک و جلیل

تا خبر آید فلانی مُرد غمگین می شویم
بی درنگ جامه سیاه و تیره بر تن می کنیم

زنده ها تا زنده اند از حال آن ها غافلیم
تا که رفتن زین جهان پا تا به سر در خدمتیم

این زمانه قوم و خویش از حال هم آگاه نیست
بگذریم از قلب،زبان هم ملزم و همراه نیست

ای خدا بر رویمان باران مهرورزی ببار
عشق را گسترده فرما بین مردم بی شمار

فخر را از ما بگیر و در عوض ده افتخار
ضعف را از ما بگیر و لطف فرما اقتدار

ما همه مهمان چند روزیم در کاروانسرا
دیرتر یا زودتر باید رویم از این سرا

هر کهبا اخلاق شد بارش به سامان می رسد
فارغ از اندوه و حزن، جانش جانان می رسد

گرد غم را گر بروبیم از دل بیچارگان
گر گل لبخند نشاندیم بر لبان کودکان

گر ز مَن ها و منیت، خویش را کردیم جدا
غیر،را بالا نشاندیم خویش در پایین سرا

می شویم انسان و شاید بنده قرب خدا
کِشته های خود درو خواهیم کرد روز جزا

خوش بوَد هر چیز اما مهربانی خوشتر است
گفتگو زیباست اما خوش زبانی بهتر است

نرم زبانی مهربانی عشق بهر زنده هاست
مهر ورزی های بعد ازمرگ و دفن باد هواست

زنده را تا زنده است باید بگیری در کنار
بعدِ مردن گریه های ظاهری ناید کار

آنچه دانم حالمان خوش نیست از بی مونسی
مرد و زن در جمع دارند حال و روز بیکسی

می کنیم از هم گِله بهر دو تا خانه گِلی
خانه پیدا می شود جانا کجا رفت همدلی؟

زندگی را دور کن از نفرت و از خشم و قهر
تا نگردد کام تو با اهل خانه تلخ و زهر

صله ی ارحام یعنی طول عمر و رفع فقر
کاری نیکو کن که باشد روشنایی بخش قبر

حالِ خوش خواهی برو احوال خویشان شاد کن
تحت هر نام و بهانه از عزیزان یاد کن

بهر قاسم کن دعا تا گفته آرد در عمل
تا نگردد در مَثَل مانند زنبور عسل

امان از چشم و همچشمی

کاش هر گز چشم و همچشمی نبود
خودستایی،فخر و خود بینی نبود

کاش بودیم دور از این فتنه ها
کاش می پیچید این سر رشته ها

کاش می ماندیم در روستایمان
در بغل می داشتیم زادگاهمان

شهری و آداب شهری نوش تان
شهر و شُهرَت باد در آغوشتان

زندگی های قدیم یادش بخیر
سادگی های قدیم یادش بخیر

یاد فریاد خوش مرغ سحر
آن خروس خوش صدا و خوش خبر

یاد حرمت ها که زود از بین رفت
یاد آن عهدی که بنیانش شکست

یاد بابایی که بود بالای سر
یاد مادر نور چشم و تاج سر

مادران را چشم و همچشمی نبود
بر چنان نوری میلیونی درود

خوش به حال مردمان روستا
مردمان خوب و نیک و با صفا

یادم آمد از مدار آب شب
از حساب و از قرار آب شب

چهچه مردان کار در کوچه باغ
روشنی اش بود تنها یک چراغ

همسرش چون یار جانی در کنار
داشت با دلدارش آرام و قرار

با قناعت بود و ذکرش شکر حق
او بَری بود از کلامِ سُست و لق

دانه می پاشید با نام خدا
دور بود از غصه و رنج و بلا

ما عطای شهر بخشیدیم به خود
نیستیم وابسته حتی یک نخود

این همه فیس و افاده بهر چیست
چشم و همچشمی بلای زندگیست

کاش می ماندیم در آن سادگی
در همان یکرنگی و دلدادگی

زندگی سخت نیست سختش می کنیم
کاممان تلخ نیست تلخش می کنیم

روستا را همچو شهر کردند خراب
این جماعت آب را گفتند سراب

خود نما با خودستایی زنده است
گر نباشد خودنمایی مرده است

زندگی این روزها در پایتخت
بهر قشر کارمند گردیده سخت

شهر صد فرهنگ و شهر بوق و دود
گوی سبقت را ز همچشمی ربود

زندگانی را به مردم کرد سخت
تار و پود دوستی ها را شکست

شهر تهران شهر بی همسایه است
پایتخت در طول سال آلوده است

زود زود آرند به بازار جنس روز
می کنند در قلب و در جان ها نفوذ

این تَجدد بین چه کارها می کند
با کرشمه فتنه بر پا می کند

زن و شوهر را کند از هم جدا
می خوَرد چون موریانه بی صدا

چشم و همچشمی بلای خانه هاست
ترک هچشمی دوای دردهاست

پندِ قاسم چون دوا تقدیم شد
عاملش با جان و دل تکریم شد

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

سنگ قبر گران قیمت و...

فصل گرمای داغ تابستان
گذرم اوفتاد به گورستان

روی هر سنگِ قیمتی و گران
بود یک نام و چهار پنج عنوان

یکی بنوشته بود جلیل القدر
پدرش بوده حاکم و در صدر

مال و دارایی اش فزون بوده
بهر اطرافیان ستون بوده

سنگ دیگر مهندس و دکتر
وان یکی مالکِ هزار اشتر

دیگری بوده سال ها خادم
زندگی کرده سال ها سالم

قبر دیگر نوشته بود ناجی
یعنی بوده سال ها قاضی

گفتم ای وای بر چنین شخصی
بر چنین قاضی نگون بختی

او خودش زیر سنگ، گرفتار است
از چنین اسم و رسم بیزار است

سنگ و عنوان و نامِ بی حاصل
نیست او را گشایش و واصل

آیت الله و قاضی و ملا
کی کند رفع حزن و رنج و بلا

مدرک دکترای علم و فنون
نکند اجر و مزد کس افزون

سنگِ قبر بزرگ و با قیمت
نیست رمزِ بزرگی و حشمت

نام و عنوان، توراست تا دَم قبر
شمع باید برای داخلِ قعر

مشهدی کربلایی و حاجی
نیست این نام ها تو را ناجی

شاید این نام ها حجاب شوند
آب ها بهر تو سراب شوند

بگذر از کنیه های عاریتی
نیست در نام و نَعت منفعتی

سنگ قبرت اگر کنند مَرمَر
تحت امرت کنند دو صد لشکر

شهره و نام تو رسد به جهان
بنویسند که بودی از نیکان

این همه اسم و رسمِ عالمگیر
می شوند روز حشر گریانگیر

عمل ظاهری و دنیایی
می بَرَد رونقِ مسلمانی

در خفا و جلی بکن خیرات
هدیه کن حمد و سوره و صلوات

تا توانی گره گشایی کن
چون فقیر از خدا گدایی کن

خواهی ار روح مرده هایت شاد
در همه حال کن از آن ها یاد

پدرت تا که هست دستش گیر
مشو از نوکریِ مادر سیر

قبر چرا؟ خانه شان بکن تزئین
زنده اند کامشان بکن شیرین

میوه ی روی قبر ندارد سود
چون بسوزی به کوه و دریا عود؟

مرده در قبر خود گرفتار است
زنده در فکر سنگ و حجار است؟

آنچه گفتیم واقعیت بود
زنده در فکر موقعیت بود

قاسم از بهر شادیِ اموات
بفرست حمد و سوره و صلوات

سفرنامه محرم 1402

سپاس بیکران گویم خدا را
که نامش بِه کند احوال ما را

سفر نامه نویسم از محرم
ز عاشورا و ماه حزن و ماتم

به لطف حق سفر کردم به روستا
نویسم در همین احوال و راستا

در آنجا بود جمع دوستان جمع
یکی پروانه بود و دیگری شمع

نه با این و نه آن بیگانه بودم
تو گویی با همه همزاده بودم

میان آفتاب داغ و سوزان
مسافر آمد از مشهد و تهران

به هر دوران پیری یا جوانی
وطن بس ارجمند است و گرامی

خلاصه آنکه دل را کردم آزاد
سفر کردم به سوی بهمن آباد

سویدای دلم سودا نمودم
تو گویی مقصدم پیدا نمودم

یقین دارم نظر کرده خدایم
که خدمت و عزاداری نمایم

عزاداری به رسم و سبکِ سنت
بوَد دارای قرب و شأن و حرمت

همه خواهان سبک سنتی اند
ز اشعار سخیف، دور و بری اند

جوان ها هم که کردند نوحه خوانی
همه اشعارشان خوب بود و عالی

به عاشورا و یا شب های هیئت
بخواندند نوحه با طعم برائت

نوحه خوانِ سویز روز عاشورا
به فیض کل رسانید جمع ما را

کربلایی محمد سبک نو خواند
که الحق خوب و عالی و نکو خواند

جناب حمزه که کارش بود شور
نکرده نوحه و روضه ز خود دور

خوش آن وقت کز سویز و از مزینان
حسین گویان مزار آیند شتابان

رسند چون در مکان وعد و میعاد
خوش آمد بشنوند از بهمن اباد

میان دسته دوستانم که دیدم
از آن ها حرف های نو شنیدم

درود بر مردم خوب مزینان
به عنوان برادر یا که میزبان

سلام از دور و نزدیک بر سویزی
که گفتم بارها نیک و عزیزی

سویز و بهمن آباد و مزینان
به یک معنا سه جسم باشند یک جان

خوشا بر تک تکِ خدمتگزاران
که بودند شمع در آفتاب سوزان

هر آنکس کار خیری کرد آن روز
به عقبا شد سعادتمند و بهروز

اگر دادی به مردم آب و شربت
نمی بینی به دوران رنجِ غربت

بانیِ خیرِ میدانِ عاشورا
الهی دور باشد از بلایا

سلام بر خادم و خدمتگزاران
که بی شک بوده اند از رستگاران

عزیزانی که کردند مهربانی
به نعمت ها نمی بینند زوالی

مگو قاسم ز عشق و مهربانی
که در معنای آن بی شک بمانی

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

حسینیه ها و  تکیه های قدیم

حسینیه و تکیه های قدیم
همان یادگاریِ عهد ندیم

گلین گنبدی داشتند با صفا
که میداد هر خسته دل را جلا

همه ساز و کارش گل و آب بود
اصولش همه روی آداب بود

شنیدم که اوستاد عهد قدیم
همه داشتند قلب های سلیم

به هر خشت گفتند نام خدا
رهِ خویش کردند ز شیطان جدا

وضو ساختند قبل هر کار و بار
که برکت دهد ذات پروردگار

زَبَر دست بودند و داننده کار
همه صالح و پاک و پرهیزکار

همه روز بودند به سعی و تلاش
از این ره نخوردند نانِ معاش

به چیدند همه خشت ها با وضو
خوشا آنکه خورد آب از این سبو

خوشا آنکه نوشید آب زلال
تناول نمود لقمه های حلال

چنین زندگی مایه برکت است
به روز جزا دور از خجلت است

گذشت و گذشت تا رسید این زمان
که تغییرها را نشاید بیان

حسینیه ها نام هیئت گرفت
به این نام معروف و شهرت گرفت

چو جمع عزادار شد بیشتر
شدیم دور از هر چه بود پیش تر

بدینسان حسینیه ها رفت ز، یاد
عبور کرد آن دوره چون تند باد

حسینیه ها مملو از عشق بود
عزاداری پالوده و صدق بود

ادب بود سر مشق در زندگی
ادب یعنی سرمایه زندگی

بزرگتر بزرگ بود و با احترام
حضورش همی مایه انسجام

به هر انجمن جای او صدر بود
تکلف نه بلکه گران قدر بود

دوباره کنیم یادی از اوستاد
که بهر خدا خشت بر هم نهاد

بناها از آن رو شدن ماندگار
که عشق حسین(ع) بود و الطاف یار

تو هم گر که خواهی شوی پایدار
مگو خلق و رو کن به پروردگار

مده پند قاسم تو بر دیگران
عمل می پسندد آن آستان

اگر پندهای تو باشد عسل
چه حاصل در آن گر نباشد عمل؟

محرم و صرفه جویی آب و...

چون شب و روز محرم می رسد
از زمین و آسمان غم می رسد

عرشیان در شیون اند و شور شین
نوحه خوانی می کنند بهر حسین

می زنند بر سینه و سر فرشیان
غبطه می دارند بر آنان جنیان

مکتب آقا حسین بن علی
می دهد درس حُر و آزادگی

آه از درد غم و رنجِ فراغ
دردهای زخم هفتاد و دو داغ

کربلا شد مکتب آزادگان
بهر اقلیم زمین و آسمان

ما عزادار و سیه پوش حسین
بهر سبط مصطفی نور دو عین

دَم به دَم گوییم با قول سدید
لعنت حق باد بر شمر و یزید

هرکسی با هر دلی گفت یا حسین
اوست عاشورایی و در شور شین

می رویم زادگاه خود در روستا
تا کنیم شور عزاداری به پا

می کشیم هر روز هر شب انتظار
روز عاشورا شود وقت قرار

تا که هیئت ها ز روستای جوار
با تشرف، شور بخشند در مزار

مردم خوب مزینان و سویز
بوده و هستند برای ما عزیز

آنچه گویم پند نیست و خواهش است
بهر بهتر بودن و آرامش است

اولین حرفم گذشت است و گذشت
کن تحمل خوب و بد خواهدگذشت

در هوای گرم و در دشت کویر
خشکسالی هست انکار ناپذیر

آب روستا هست چون دُر و گهر
صرفه جویی کن مده آن را هدر

آب شرب را گر روان کردی به باغ
می نشانی بر دل همسایه داغ

ای که سینه می زنی بهر ثواب
با چنین اسراف ثوابت شد سراب

نکته ی آخر بگویم یک کلام
مصرف اینگونه آب یعنی حرام

خواهش دیگر ز اهل منبر است
اختصار از طول و تفصیل بهتر است

مستند و کم بگو آن هم بجا
تا که هم خلق را خوش آید هم خدا

پیر باشی یا جوان و نو جوان
باش فکر مستمع ای نوحه خوان

بیشتر از یک نوحه می باشد ریا
دور کن شیطان و کن رو بر خدا

می کنیم در حق هر بانی دعا
دور باشند از غم و رنج و بلا

آنکه بر خلق خدا داده طعام
هست در دنیا و عقبی شادکام

آنکه شد در کارها بانی خیر
زندگانی اش شود ختم به خیر

آنکه امکانات را آماده کرد
کار خود را در قیامت ساده کرد

عمرشان بادا جوانان در کمال
رزق شان هر گز نباشد در زوال

ای خوشا آنکس که در ایام گرم
خوی نیکو دارد و اخلاق نرم

قاسم ار پندت شود شیرین عسل
تلخ باشد چون نکردی خود عمل

عازم روستای خود هستیم

وقت رفتن رسید بسم الله
عازم قلعه ایم بسم الله

هرکه دارد به سر هوای وطن
بشتابد به سوی پاره تن

هر کسی را وطن چو جان اوست
زادگاه بهترین مکان اوست

در محرم که ماه حزن و عزاست
ماتم و یا حسین حسین بر پاست

هرکه هر جا رود خدا یارش
دست حق یاور و نگهدارش

ما برای عزای شاه غریب
که به گیتی بود عزیز و حبیب

او که بانگش رسید بر همه عصر
گفت بر کوخ نشین و مالک قصر

کلکم راع و کلکم مسؤل
نیست راهی به غیر حق مقبول

می رویم جملگی سوی روستا
تا عزای حسین(ع) کنیم بر پا

همچنین بهر صله ی ارحام
تا به خویشان خود کنیم سلام

گر سفر می کنی برای ثواب
دور باش از گناه مُسرف آب

خوش به ترویج کننده بهداشت
آنکه خدمت کند بی چشمداشت

دست در دست شورا و دهیار
که به رأی من و تو اند در کار

و همه خادمانِ با همت
که شب و روز بدون فوت وقت

لطف و خدمت کنند بهر خدا
دور از چشم این و آن و ریا

ما دعا می کنیم از دل و جان
نامشان ماندگار و جاویدان

آنکه در کار خیر شد بانی
نشود نام و یاد او فانی

اجرشان باد به حضرت زهرا (س)
کو شفاعتگر است روز جزا

نیکبخت آن کسی ثواب کند
شور بخت آن که دل کباب کند

هر که شد دور ز نام و آوازه
نوحه خوانی کند به اندازه

مستمع آن زمان شود بیزار
که بخوانی مکرر و تکرار

آدم خوش مرام و خوش اخلاق
او عزیز است در همه آفاق

می رویم زیر خیمه ی مولا
گر نداریم گذشت واویلا

گر ببخشی خدا تو را بخشد
گر نبخشی خدا چرا بخشد؟

صبر باید کنیم در هیئت
صبر، همراه رأفت و شفقت

همه بر سفره ای شدیم مهمان
که امام نور حق بوَد میزبان

حرمتِ سفره را بداریم پاس
تا دهد اجر حضرت عباس

نیستی قاسم ار خودت عامل
پند و اندرز توست بی حاصل

شعر می گویم گهی با طعم طنز

شعرهایم گاه جدی اند و گه با طعم طنز
گاه تلخ و گاه شورند و گهی پر راز و رمز

گاه در پنجشنبه ها یادی کنم از مردگان
گاهی هم نقبی زنم بر حال و روز زندگان

با لطیفه بوده و هستم همیشه آشتی
طنزهایم بوده و هست کاملا" بهداشتی

نه کسی تحقیر و نه توهین شده از طنز من
منفی گویی هست ممنوع در کلام و شعر من

ضعف اصلی ام دعا از بهر این و آن بوَد
گر کنم او را دعا بهرش بلای جان بود

شوربختانه نتیجه هر دعایم شد به عکس
مثل یک مرغی که با پای خودش آید قفس

هر که را یادش کنم عمرش به پایان می رسد
بهر مُرده هر دعایم خیر و احسان می رسد

گر نمی خواهی برادر، زندگی ات بر فنا
خواهشا" از من مخواه بهرت کنم ذکر دعا

اختیارش با خودت خواهی بمیر خواه نمیر
لیک از این حوض کوچک ماهی خود را مگیر

من اگر اهل دعا بودم خودم دادم شفا
تو برو درد خودت را جای دیگر کن دوا

یادم آمد روزگاری یک کسی گفتا مرا
یک دعایی کن شوم دور از غم و رنج و بلا

او نشسته بود سالم و سلامت روی خر
تا دعا کردم به سر افتاد از بالای خر

مردمان با چشم دیدند میرزا رفت از جهان
لیک خوشحالیِ خود را هم نمی کردند نهان

اولی گفتا که بی خر مایه درد سر است
دومی گفتا اگر میرزا بمیرد بهتر است

گفتم ای بنده خدا میرزا برفت از خر مگو
گفت خر هست بهرِ ما و بهر وارث آبرو

میزا هم مُرد که مُرد حالا که خر سالم بود
خر و هر حیوان دیگر بهتر از ظالم بوَد

خر کند کار خودش با کس ندارد هیچ کار
کی تو دیدی خر کند کالای مردم احتکار؟

دیده ای بارَش گذارد روی پشت این و آن؟
دیده ای چاپلوسی اش نزد رئیس و دیگران

کره خر را دیده ای دزدی کند بهر معاش
دیده ای خر روزیِ خود را بخواهد بی تلاش

تاکنون از هر خری فخر و تکبر دیده ای؟
من من و همچشمی و ناز و تبختر دیده ای؟

دیده ای یک خر سرِ همنوع بگذارد کلاه
خر گدایی کی کند بهر علف و جو و کاه؟

دیده ای خر پند گوید بی عمل باشد خودش
دیده ای مغرور باشد بر جمال و بر دُمش؟

خر کجا دیدی که غیبت یا سخن چینی کند
یا زند تهمت به این و آن و غمازی کند

خر کجا دیدی بنازد بر تبار و اصل خویش
یا کجا دیدی جدا افتد ز یار و وصل خویش

خر نمی نازد به آخور و جُل و افسار خود
آدمی نازد به شکل و قامت و ابزار خود

میرزا مُرد و کسی ناراحتِ مرگش نشد
بود ظالم هیچکس همراه و همدردش نشد

خر نبود اهل لگد و کار می کرد روز و شب
میرزا همسایه ها را داشت در رنج و تعب

من دعا کردم ولی میرزا ز خر افتاد و مُرد
کرده بودم گر دعا در حق خر او هم بمُرد

پندِ جدی گوش کن و از دعا عافل مباش
بی دعا و رهنما و عاطل و باطل مباش

قاسم آنچه گفت از احوال و مرگ میرزا
خواست گوید خر بوَد بهتر ز مردِ پُر جفا

در آستانه ماه محرم

ماه ماتم در ره است ای دوستان
می رسد بانگ و نوای کاروان

کوفیان دعوت نمودند از امام
نامه بنوشتند و دادند این پیام

ای حسین ای سرور و مولایمان
ای به قربان تو گردد جان مان

ما گرفتاران نداریم پیشوا
لطف فرما کوفه نزد ما بیا

دین گروگان است در دست یزید
چون بیایی کوفه را باشد نوید

منتی بگذار آقا جان بیا
تا شویم آزاد از جور و جفا

ما هم اکنون با تو بیعت کرده ایم
حاکمانِ شام لعنت کرده ایم

گر بیایی نزد ما ای مقتدا
جان کنیم صد بار در راهت فدا

شهر خالی می کنیم از دشمنان
ریشه کن سازیم عفریت زمان

عامل خائن نعمان بشیر
دور می سازیم از تخت و سریر

مردمانِ کوفه باشند هم صدا
کن شتاب ای بهترین خلق خدا

در جواب نامه های کوفیان
داد پاسخ آن امام انس و جان

مسلم آید نزدتان طاعت کنید
با سفیرم یک به یک بیعت کنید

فوج فوج بیعت نمودند کوفیان
حسرتا پیمان شکستند ابلهان

بعدِ هانی مردِ کوفه طوعه بود
بر چنین زن صد سلام و صد درود

شیعه ی ایران چو اهل کوفه نیست
او سراپا عشق مولایش علیست

ما به عشق سَروَر و مولایمان
چون محرم شد رویم زادگاهمان

صله ی ارحام می آریم به جا
از حسین خواهیم لطف و التجا

روز عاشورا رویم پای مزار
با دو روستای دگر داریم قرار

نوحه می خوانیم باشور و نوا
می رود دل ها به سوی کربلا

نوحه می خواند جناب عسکری
قبل از ایشان حاج حبیب ذاکری

بهمن آباد و سویز غوغا کنند
نوحه خوانان شورشی بر پا کنند

یاد بادا نام نیک رفتگان
بهمن آباد و سویز و مزینان

حاج اصغر تات مداحِ سویز
شاد بادا روحِ آن مرد عزیز

شادیِ روح عزیزان جوان
که بهار عمرشان گردید خزان

دارد امید قاسم از سبط رسول
این عزاداری زنَد مُهرِ قبول

صدای پای کاروان نینوا

صدای کاروان آید بگوشم
صدایش برده از سر عقل و هوشم

خوشا آنکس که بشنید این صدا را
به پیوست و به جا آورد وفا را

بدا آنکس که شد دور از ولایت
کشد سنگینیِ بار خجالت

بتر آنکس که ره بر کاروان بست
و خوش تر حر که از این دام بگسست

دلم خواهد محرم زنده باشم
به مولایم خوش آمد گفته باشم

محرم ماه شور و ماه غوغاست
در این ایام نوای سوگ بر پاست

محرم یا حسین و یا حسین است
حسین فرزند زهرا نور عین است

شده جن و ملائک غرق ماتم
سیه پوش است عالم در محرم

محرم می رویم ما بهمن آباد
کنیم فریاد، ظلم و جور و بیداد

بخوانند نوحه هر شب نوحه خوانان
کنند تقدیم به سالار شهیدان

هم اکنون یادم آمد از نیاکان
که بودند از تبار خوب و نیکان

نمی گویم همه بی عیب بودند
ولیکن بی ریا و ریب بودند

همین رفتارها باشد نشانه
که خیلی فرق ها کرده زمانه

همه بودند اهل گوش نه گوشی
نبود در بین مردم فخر فروشی

حسن حسین در دُور علم ها
و چاوش ها که می بُرد غم ز دل ها

بهار اشک بر پهنای صورت
نشانی بود از درک و بصیرت

همان ها برکت هر خانه بودند
صدف های پر از دُردانه بودند

شدم دلتنگ یاران قدیمی
که بودیم همدم و یارِ صمیمی

هر آنچه گفتم از بهر خودم بود
ریا و ریب در جان و دلم بود

وَ اِلا شکر می گوییم خدا را
که داریم خادمین بی ریا را

شب و روز خادمان در حال خدمت
بدون چشمداشت و مزد و منت

چه در هیئت چه میدان عاشورا
همه جا هست امکانات بر پا

از آنجایی که خدمت ها عیان است
نیازی نه به شعر و نه بیان است

بکن قاسم دعا در حق دوستان
برای خادم و خدمتگزاران

شعر می گویم گهی با طعم طنز

شعرهایم گاه جدی اند و گه با طعم طنز
گاه تلخ و گاه شورند و گهی پر راز و رمز

گاه در پنجشنبه ها یادی کنم از مردگان
گاهی هم نقبی زنم بر حال و روز زندگان

با لطیفه بوده و هستم همیشه آشتی
طنزهایم بوده و هست کاملا" بهداشتی

نه کسی تحقیر و نه توهین شده از طنز من
منفی گویی هست ممنوع در کلام و شعر من

ضعف اصلی ام دعا از بهر این و آن بوَد
گر کنم او را دعا بهرش بلای جان بود

شوربختانه نتیجه هر دعایم شد به عکس
مثل یک مرغی که با پای خودش آید قفس

هر که را یادش کنم عمرش به پایان می رسد
بهر مُرده هر دعایم خیر و احسان می رسد

گر نمی خواهی برادر، زندگی ات بر فنا
خواهشا" از من مخواه بهرت کنم ذکر دعا

اختیارش با خودت خواهی بمیر خواه نمیر
لیک از این حوض کوچک ماهی خود را مگیر

من اگر اهل دعا بودم خودم دادم شفا
تو برو درد خودت را جای دیگر کن دوا

یادم آمد روزگاری یک کسی گفتا مرا
یک دعایی کن شوم دور از غم و رنج و بلا

او نشسته بود سالم و سلامت روی خر
تا دعا کردم به سر افتاد از بالای خر

مردمان با چشم دیدند میرزا رفت از جهان
لیک خوشحالیِ خود را هم نمی کردند نهان

اولی گفتا که بی خر مایه درد سر است
دومی گفتا اگر میرزا بمیرد بهتر است

گفتم ای بنده خدا میرزا برفت از خر مگو
گفت خر هست بهرِ ما و بهر وارث آبرو

میزا هم مُرد که مُرد حالا که خر سالم بود
خر و هر حیوان دیگر بهتر از ظالم بوَد

خر کند کار خودش با کس ندارد هیچ کار
کی تو دیدی خر کند کالای مردم احتکار؟

دیده ای بارَش گذارد روی پشت این و آن؟
دیده ای چاپلوسی اش نزد رئیس و دیگران

کره خر را دیده ای دزدی کند بهر معاش
دیده ای خر روزیِ خود را بخواهد بی تلاش

تاکنون از هر خری فخر و تکبر دیده ای؟
من من و همچشمی و ناز و تبختر دیده ای؟

دیده ای یک خر سرِ همنوع بگذارد کلاه
خر گدایی کی کند بهر علف و جو و کاه؟

دیده ای خر پند گوید بی عمل باشد خودش
دیده ای مغرور باشد بر جمال و بر دُمش؟

خر کجا دیدی که غیبت یا سخن چینی کند
یا زند تهمت به این و آن و غمازی کند

خر کجا دیدی بنازد بر تبار و اصل خویش
یا کجا دیدی جدا افتد ز یار و وصل خویش

خر نمی نازد به آخور و جُل و افسار خود
آدمی نازد به شکل و قامت و ابزار خود

میرزا مُرد و کسی ناراحتِ مرگش نشد
بود ظالم هیچکس همراه و همدردش نشد

خر نبود اهل لگد و کار می کرد روز و شب
میرزا همسایه ها را داشت در رنج و تعب

من دعا کردم ولی میرزا ز خر افتاد و مُرد
کرده بودم گر دعا در حق خر او هم بمُرد

پندِ جدی گوش کن و از دعا عافل مباش
بی دعا و رهنما و عاطل و باطل مباش

قاسم آنچه گفت از احوال و مرگ میرزا
خواست گوید خر بوَد بهتر ز مردِ پُر جفا