فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(14)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام
در روزگاری که وسیله ی ارتباطی در دسترس نبود هر که از تهران به قلعه می آمد تا چند روز سر گرم احوالپرسی های مردان و زنان روستا بود که به بهانه ی احوالپرسی می خواستند از حال و روز فرزند یا شوهرشان آگاه شوند گاهی خانمی را کاغذ بدست، خوشحال و خندان می دیدیم که با شتاب به دنبال یک با سواد یا نامه خوان می گردد تا نامه فرزند یا شوهرش را برایش بخواند بیشتر نامه ها نشان از دلواپسی مسافر داشت و حفظ و مراقبت از احشام از جمله سفارش های همیشگی بود به عنوان مثال؛
صد بار گفتم خر حروم رِفتَر پیش جِوَنه دِمَبن که لِقَت مِزنَه(خر حرام شده را نزدیک گوساله نر مبند که لگد می زند) شیشک و تقلی ها رو به خَنِه رو به قبله ببر، بزها را جدا کن به خنه ریی به گرگون ببر(بزها را ببر به خانه رو به گرگان) از خنه ریی به کو ، یک سُلاخی وا کن تا اگر نِصب شو گاو بزاید حالیت بشه ( از خانه ی رو به کوه یک سوراخی باز کن تا اگر نیمه شبی گاو زایید متوجه بشی)
زیاده ارض نیس جز سلامتی شما اینجا دیگه کسی عکسه نَمِزنَه سُرما خوردگی اکبر هم خوب شد تِرون،دکتر زیاده ناراحت نباش فقد(فقط) نون خشک یادت نروه فتیر عاجاری هم بیارند قتق برا مش اکبر بفرس که زنش رِختای ما را می شوره
گفتن ...آمده شیشک ها را بخره این ... چکار به مال و حالِ ما داره؟ بگو نمیفروشم بگو بابای بچه باید باشه اگر هم گفتم بفروش، به این آدم ندی بفروش به اضغر مزیزانی
زیاد ارض نیس...
ادامه دارد

شنبه 12 آبان دبستان شهید حمید بهمن آبادی

همبازی شدنِ آموزگار با دانش آموزان...
روز شنبه هنگام ورزش پیاده روی سر و صدای دانش آموزان مدرسه توجهم را جلب کرد دانش آموزان در یک بازی فوتبال سعی می کردند گل بزنند و از رقیب پیشی گیرند دقایقی را از بیرونِ مدرسه به تماشای بازی بچه ها سرگرم شدم و لذت وافر بردم ولی همراه و همبازی شدنِ معلم دانش آموزان سرکار خانم جمشیدی حرکت شایسته و در خوری بود که لذت بردن مرا دو چندان کرد در حال رفتن بودم که یکی از بچه ها برایم دست افشانی کرد و خانم معلم مرا دیدند بازی برای دقایقی تعطیل شد سلام عرض کردم و خدا قوت گفتم نامم را پرسیدند خودم را که معرفی کردم با توجه به نوشته ها و اشعاری که در کانال خوانده بودند مرا شناختند در حق شان دعای ویژه کردم و سرکار خانم معلم و دانش آموزان را به حال خود گذاشتم تا به بازی خود ادامه دهند
همبازی و همراه شدن معلم با دانش آموزان یعنی بر قراریِ یک ارتباط دوستانه، یعنی مهارتِ معلم، یعنی آموزش غیر کلامی و غیر درسی، یعنی ایجاد انگیزه در دانش آموزان، یعنی اثر بخشی درس های کلاس در بیرون کلاس، یعنی بچه ها را با کار گروهی آشنا کردن و به آن ها احساس امنیت دادن، یعنی ایجاد اعتماد به نفس در شاگردان، یعنی از بین بردن ترس شاگردان و میدان دادن برای پرسیدن ، یعنی نمایش پیوندعشق وعلاقه و دلدادگیِ عمیق معلم نسبت به شاگردانش و در پایان یعنی خاطرات خوب از خود به یادگار گذاشتن و در آینده نام سرکار خانم معلم گرامی را بی نیکی بردن و...
سلام و درود فراوان بر همه ی معلم ها به ویژه معلم بهمن آباد که با صبوری و مهربانی مشعل فروزان علم را در دل های فرزندان مان روشن می کنند و هدایتگر دانش آموزان به راه درست و مستقیم و خدا پسندانه هستند.
درودتان بود

در سوگ مرحوم محمد رضا فرزند حسین آقا

این روزها بر دل حسین آقا صفر و همسر محترمه اش غم و اندوهی خیمه زده که قابل توصیف نیست بی شک غم از دست دادن جوان برومندشان دنیا را در نظرشان تیره و تار کرده است گرچه به گواه تشییع جنازه ی با شکوه و تشریک مساعی و اظهار همدردی مردم شریف بهمن آباد و سویز و مزینان این اتفاق ناگوار کام همه را تلخ کرد ولی در هر مصیبتی معمولا" مشایعت کنندگان می روند و صاحبان مصیبت با یک خلاء و یک درد غیر قابل جبران می مانند هیچکس نمی داند والدین مرحوم محمد رضا این روزها چه حالی دارند و چه اشعاری را با خود زمزمه می کنند
بدیهی است داغ و غصه ی جانکاهی که بر دل حسین آقا و همسرشان نشسته به این زودی سرد و فراموش نمی شود ولی به عنوان مسلمان می دانیم که صبر در برابر مصائب، در قیامت، ثواب و پاداش فراوانی دارد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى گروهى در قيامت پرونده‌اى گشوده نمى‌شود و آنان بدون سؤال و جواب به بهشت مى‌روند، سپس حضرت به اجر صبر در مصیبت اشاره فرمودندإِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ
امیدواریم با در نظر گرفتن اجر اخروی که خداوند از آن یاد فرموده والدین مرحوم دلشان آرام و صبرشان شکوفا گردد و با آرامش خودشان زمینه آرامش فرزندشان را فراهم سازند
در پایان ضمن عرض تسلیت،رحمت و غفران الهی برای عزیز سفر کرده و برای پدر و مادر داغ دیده و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل از درگاه ایزد منان مسئلت می‌نماییم.

اسامی عزیزان همن آبادی که تا محرم 1402 از دنیا رفته اند

ماه محرم که از راه می رسد همگی زیر خیمه ابا عبدالله الحسین علیه السلام جمع می شویم عزاداری می کنیم و صله رحم نیز بجا می آوریم اما شوربختانه در مراسم عاشورا و در هیئت ها وقتی از دیدن بعضی از عزیزان مان نومید می شویم از خود می پرسیم کجا رفتند یاران و رفیقان؟
اطراف مان که پر است از اعضای خانواده و اقوام و خویشان و همولایتی ها و همسایه ها، قدرشان را نمی دانیم و حتی صدایشان را نمی شنویم ولی به محض خاموشی صداها نبودنشان را احساس می کنیم و فریاد می زنیم...
در نوشته ی پیش رو تا جایی که حافظه یاری نمود سعی کردیم اسامی همولایتی هایی را که تا محرم 1402 تن به سفر بی بازگشت داده اند ذکر کنیم در این بین اگر کسی از قلم افتاده یاد آوری کنید و به پای ضعف حافظه بنویسید نه خدای نکرده...
شادی روح همه ی عزیزان در گذشته
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🌺

شرح اسامی عزیزان آسمانی شده؛


مرحوم پدرم و استادم جناب ملاحسین سال هاست منبر نمی روند و ما را به فیض نمی رسانندو مرحومه مادرم و مربی ام را نیز از سال 62 ندیده ام

مرحوم حاج غلامحسین دیگر برایمان چاوشی نمی کنند همسر مرحومه اش نیز پیش از ایشان به سفر اببدی رفته اند

مرحوم رمضان تقی و همسر مرحومه اش مدتی است مستمع مان در هیئت نیستند،

مرحوم علی کربلایی اکبر چند سالی می شود روز عاشورا درنقش قاصد ظاهرنمی شود و همسران مرحومه اش نیز به وی پیوستند.

مرحوم محمد کربلایی رمضان صدای قرآن خوانی و چاوشی و تعزیه خوانی اش خاموش شده است و همسرش نیز به رحمت خدا رفت.

مرحوم علی محمد حبیب که روز عاشورا عماری برسر می گرفت کجا رفت؟

مرحوم کربلایی محمد ابراهیم و مرحومه همسرش و فرزندان مرحومش اصغر و حسن و علی محمد تن به سفر بی بازگشت دادند و برای همیشه رفتند،

مرحوم رضاقلی حبیب مردی که همه او را دوست داشتند سال هاست در میان مانیست و از مرحومه همسرش نیز بی خبریم،

مرحوم حسن حبیبی فرزند رضاقلی چندی است در هیئت حضور ندارد

مرحوم علی کربلایی حسین هم مدتی است در کاریز زحمت نمی کشد و تن به سفر بی بازگشت داد و مرحومه همسرش نیز به ایشان ملق شدند

مرحوم مراد فرزند علی نیز بی خبر قبل از پدر رفتند،

مرحوم عباس ابراهیم عباس هم دعوت حق را لبیک گفت و به سوی حق شتافت.

مرحوم ابراهیم عباس مستمع خوبِ هیئت و مرحومه همسرش هم برای همیشه از میان ما رفتند،

مرحوم حاج ابوالقاسم دیگر برایمان نه چاوشی می کند و نه زینب خوانی،

مرحوم رمضان حاج امام بخش مرد شوخ طبع، دیگر به هیئت نمی آید،

-مرحوم رضانوروزی در راه سفر به بهمن آباد تن به سفر بی بازگشت داد،

مرحوم حسن رجبعلی نوروزی چندی بعد از برادرش رفت که رفت،

مرحوم موسی ملا مانند گذشته در نوحه اش نمی گوید:شیعیانِ شاه مظلومان حسین عریان شوید مرحومه همسرش نیز به ایشان پیوست.

مرحوم حسن ملا و مرحوم مرتضی ملا عطای دنیا را به لقایش بخشیدند

مرحوم اسدالله حسین هم تن به سفری ابدی دادند.

مرحوم حاج مراد و همسرش مرحومه اُمه نیز به سوی حق شتافتند.

مرحوم مهدی نوروزعلی و همسرش مدتی است که نیستند

مرحوم حسین مهدی هم به پدرش پیوست

مرحوم حاج رجب جایش در مسجد خالی است،

مرحوم حاج قاسم جانعلی هم به سوی فرزندش مرحوم اکبر پر کشید و پرواز کرد.

مرحوم کربلایی حسین حسن جانعلی نیز مردم را به لایروبی کندوا نمی خواند و علم به دست نمی گیرد.

مرحومه رقیه خانم همسر حاج مراد هم به فرزند شهیدش ملحق شد

مرحوم اصغر حسین اصغر(علضغر) هم به سوی حق شتافت.

-مرحوم غلام ذاکری، مدتی است ما را دعوت به علی آباد نمی کند مرحومه همسرش نیز پیش از ایشان تن به هجرت دادند،

مرحوم حاج شیخ ابراهیم ذاکری ذاکر اهل بیت و مرد عمران و آبادانی روستا چشم از جان فرو بست مرحومه همسرش نیز به ایشان پیوست

مرحوم حاج ملا آن مرد صبور نیست تا بازهم به ما صبوری بیاموزد،مرحومه همسرش نیز اکنون در کنارشان آرام گرفته اند.

مرحوم مرتضی ذاکری را چه شد که ناگهان بار سفر بربست و برایمان روضه نمی خواند؟

مرحوم مجتبی ذاکری صدای چاووشی اش برای همیشه خاموش شد،مرحومه همسرش نیز تاب نیاوردند و به ایشان پیوستند،

مرحوم اصغر ماستی هنوز که هنوز است از داورزن برنگشته و دیگر برایمان لبخندنمی زند و سقایی نمی کند،

مرحوم صفرعلی رمضان روز عاشورا علم داری نمی کند و مرحومه همسرش نیز تاب نیاورد و برای همیشه به آخرت رفتند،

مرحوم حاج اسدالله صالح که منتظر بود تا چیزی بگوییم و گل لبخند بر لبانش بشکفد و همسر مرحومه اش نیز از بین ما رفتند

مرحوم حسین حاج اسدالله چندی است به درِ قلعه نمی اید و گویا برای همیشه رفت که رفت.

مرحومه ربابه معروف به مادر اصغر ماستی هم نیست تا ما را برای رفتن به خانه اش تعارفِ مادرانه کند،

قاسم ملا, [۱۹.۰۷.۲۳ ۱۰:۴۵]
مرحوم رمضانعلی داماد فرج الله هم مهمان خوب بهمن آبادی ها بود و رفت.

مرحوم حاج حسین را چه شد که دیگر برایمان اذان نمی گوید و قرآن نمی خواند؟

مرحوم حاج حسن محمد علی مراد مدتی است ترک ما کرده از او و همسر مرحومه اش بی خبریم،

مرحوم ابراهیم حسن هم بی خبر از میانمان پر کشید و رفت؟

مرحوم کربلایی علی حاج حسن هم به سرای ابدی رفت.

مرحوم محمد کِلی کتاب خوان، مدتی است شعر حافظ برایمان نمی خواند.

مرحوم میرزایی شوهر لیلا خانم هم زود سفر کرد

مرحوم کریم رجبعلی دیگر برای وقت آبیاری به صحرا نمی رود و همسر مرحومه اش نیز به او پیوست.

مرحوم حاج حبیب حاج محمد و همسر مرحومه اش ما را هنگام برگشتن از مزار تعارف نمی کنند.

مرحوم علی حاج محمد قاسم خیلی زود از میان ما رفت

مرحوم حاج علی اکبر حسین زمان زیادی می رود که در روستا خدمت رسانی نمی کند،

مرحوم اکبر حسین اکبرچند سالی می شود که شب های مُحّرم برایمان نذری نمی دهد،

مرحوم حاج اسماعیل تقی به درِ قلعه نمی آید و سری از موتور آب نمی زند همسر مرحومه اش نیز در خاک منزل کرد.

مرحوم محمد علی (مندلی) حاج اسماعیل ناباورانه پر کشید و رفت

مرحوم حسن حسین رضاقلی و مرحومه همسرش رقیه هم خود را از نگاهمان دور کردند

مرحوم علی اکبر تقی که سال ها علم بر می داشت علم را گذاشت و رفت

مرحوم محمد رضا قلی و مرحومه همسرش چند وقتی می شود در حق مان دعا نمی کند،

مرحوم حسین رضاقلی چند سالی است جلوی تختگاهِ خانه اش نمی نشیند و همسر مرحومه اش هم حالمان را نمی پرسد،

مرحوم عیسی کربلایی علی و همسر و فرزند جوانش نیز ابدی شدند

مرحوم علی اکبر فدایی چند وقتی است درمیان ما ظاهر نمی شود و گفته می شود به سفر بی بازگشت رفته است،

مرحوم حاج محمد علی حاج ابوالقاسم و همسر مرحومه اش نیز چراغ عمرشان به خاموشی رفته است،

مرحوم ابراهیم حاج ابوالقاسم و همسر مرحومه اش مدت زیادی است از نکاهمان دورشده اند،

مرحوم محمد نوروز کجا رفت که هیچ صدایی از خانه اش بر نمی آمد، و خبری از او و مرحومه همسر و فرزندش نیست!

مرحوم مرتضی محمد هم خیلی زود ما را ترک کرد و به پدر و مادر و مرحوم برادرش اصغر پیوست.

مرحوم حاج عباس حسن چراحالمان را نمی پرسد و با لبخند همیشگی اش از ما استقبال نمی کند؟

مرحوم اسماعیل نوروز و مرحومه همسرش کجا رفتند که تا کنون باز نگشته اند؟

مرحوم محمد علی(مندلی) اسماعیل نوروز هم زود هنگام سفر کردند

مرحوم کربلایی حسین نوروز علم بر نمی دارد

مرحوم حاج اسدالله عرب دیگر به رویمان لبخند نمی زند

-مرحوم صفرسویزی را در اطراف حمام ندیدم،

مرحوم کربلایی محمد علی و مرحومه همسرش هم رفتند که رفتند.

مرحوم حسن کربلایی محمد علی را در مزار نمی بینیم،

مرحوم اصغر کربلایی محمد علی هم به برادرش پیوست.

مرحوم اصغر محمود روز عاشورا چایی نمی دهند،

مرحوم کبله مندلی (کربلایی محمد علی) و همسر مرحومه اش که پدر و مادر شهید هستند قفس تنگ را شکستند و به شهیدشان پیوستند،

مرحوم عبدالله فتحی مدتی است روز عاشورا زینب مضطرم الواع الوداع را نمی خواند.

گل سر سبد،شهید حمید بهمن آبادی هنوز از جبهه بر نگشته است.

مرحوم اصغر فتحی با کوله باری ار خاطرات تن به سفر بی بازگشت داد و رفت.

مرحوم عباس حاج ابراهیم(فتحی) هم چند وقتی است روز عاشورا خدمت رسانی نمی کند.

مرحوم حسن حاج اسماعیل صدای رسایش بگوش نمی رسد،

مرحوم حاج ابراهیم فتحی و برادرش فتح الله و مرحومه ها همسرانشان بارسفر بی بازگشت بستند و رفتند،

مرحوم کربلایی اسماعیل و مرحومه همسرش و مرحومه دخترش(فاطمه) همسر علی حسن کجا هستند؟

مرحوم موسی کربلایی اسماعیل مدتی است در ماه محرم زنجیر به دوش نمی زند.

مرحوم محمد علی کربلایی اسماعیل (و همسرش) به برادرش ملحق شد

مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا و مرحومه همسرش برای همیشه کوچ کرده اند و رفته اند؟

مرحوم کربلایی حسن و همسرش که در بیداری سحری مان نقش داشتند دیگر برایمان چِلِک نمی زنند.

مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا و همسرش تن به سفر ابدی داده اند.

مرحوم محمد کربلایی غلامرضا نیز به ابدیت پیوست.

مرحوم حسن ملاعلی و همسرش که سال ها نانوای روستا بود دیگر نانوایی نمی کند،

مرحوم علی نورز دیگر برایمان صل علی محمد صلوات بر محمد نمی خواند جوان نا کامش نیز به او پیوست.

مرحوم اسدالله نورز(اسد) هم به برادرش ملحق شد.

مرحوم حاج غلامرضا مدتی است جلو هیئت خوش آمدمان نمی گوید.

مرحوم اصغر حاج امام بخش مرد تیز هوش چراغ عمرش شد خاموش،

مرحومه زن غلام صنم هم بسوی حق شتافته اند.

مرحوم ملا رمضان دیگر برایمان از مصائب بی بی زینب(س) نمی گویند،

مرحوم یدالله شیرازی نیز برای همیشه از بین ما رفته است

مرحوم محمد ملا رمضان دیگر حالمان را نمی پرسد

مرحوم عبدالحسین در مجالس برایمان قرآن تلاوت نمی کند

مرحوم علی ملا رمضان همچنان تداعی کننده خاطرات هیئت در دوران کودکی است

مرحوم حاج ملاعلی منبر نمی روند و در نقش امام حسین تعزیه نمی خواند،

مرحوم حاج حسن حاج ملاعلی هم جایش در هیئت خالی است

مرحوم حسین حاج ملا علی با همان آرامشی که داشت سفر کرد

مرحوم عباس فرج الله هم زود بار بر بست و رفت

مرحوم حسن علی و همسرش به فرزندشان پیوستند.

مرحوم اکبر حسن علی نیز جوان مرگ شدند،

مرحوم حاج عباس سمع سال هاست خبری از وی نیست،

مرحوم مرادعلی حاج عباس ناگهان از بین مان رفت

مرحوم حاج حسن مدتی است درب دکان خود را نمی گشاید،

مرحوم فرج الله مردِ زحمت کش مدتی است سر کوچه نمی نشیند،همسرشان نیز مهمان شوهر شدند،

مرحوم ابراهیم توپچی مردِ خندان و طنزپرداز و مثبت اندیش، تن به سفر بی بازگشت داده و از ایشان بی خبریم،

مرحوم حسین علی ملا(ذاکری) نیز دیگر برایمان شوخی با مزه نمی کند مرحومه همسرشان نیز با ایشان همراه شدند،
مرحوم شیخ ملا علی و همسرشان دنیا را ناچیز شمردند و تن به سفر آخرت دادند.

مرحومه سکینه کربلایی حسن بانوی زحمتکش راحتیِ آخرت را بر گزید.
شادی روح همه ی عزیزان در گذشته
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🌺

سخن گرم و دل پذیر مرد نا شناخته(16)

«اگر می خواهی منفور نباشی مغرور مباش»
دوباره توفیقِ دیدار با مرد ناشناخته حاصل شد تا دگر بار از سخنان طلایی اش بهره مند شویم مرد ناشناخته سخن امروزش را با نکوهش غرور آغاز کرد و گفت: آدمِ مغرور تنها و بی دستمایه و سرمایه است.
پرسیدم غرور چیست؟
مرد نا شناخته گفت:غرور نقابی است برای پیدا نشدن ضعف و ناتوانی های درون
غرور نوعی مرز بندی با دیگران است
غرور حس خود برتری و خود شیفتگی بدون پشتوانه است
غرور رفتن به عرش نیست که سقوط به فرش است
غرور هیچکس را مانند خود و بالاتر از خود ندیدن است
غرور ممکن است با مطالعه ی چند ورق به وجود آید و حتی از راه پژوهش های دینی ایجاد شود
مشو غره حسن گفتار خویش
نکو کن چو گفتار، کردار خویش
غرور حجاب است بین دیدنِ واقعیت و حقیقت
غرور، کامل و بی نقص دیدن خود است
مغرور از همه انتظار کرنش و حرمت دارد
مغرور انتظار دارد همه مانند او فکر کنند و حرف او را سر مشق قرار دهند و اوامرش را بی چون و چرا اجرا کنند
مغرور چون می خواهد همه را مثل خود کند هیچ انتقادی را بر نمی تابد
مغرور تصور خود برتر بودن دارد و گمان می کند بهتر از همه می نویسد بهتر از دیگران سخن می گوید بهتر از دیگران تحلیل می کند بهتر از دیگران درک می کند بهتر از دیگران عبادت دارد بهتر از دیگران سیاست می داند بهتر از دیگران ...
مغرور از آنجا که منزوی است خانواده اش را به عدم درک خود متهم می کند
مغرور اعتماد به نفس بسیار شکننده و پایین دارد
مغرور، عاطل هست ولی عامل نیست

با علم اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان ترا میسر گردد

مغرور مشو به خود که خواندی ورقی
زان روز حذر کن که ورق بر گردد...
ادامه دارد

آداب  و رسوم بهمن آباد درگذشته و حال(11)

آداب و رسوم بهمن آباد درگذشته و حال(11)
دید و بازدیدهای عید نوروز
دگر بار دفتر خاطرات دلمان را ورق می زنیم و روزهایی را می خوانیم که سنت حسنه ی عید دیدنیِ نوروز جایگاه خاصی داشت ولی افسوس که این سنت نیکو و خدا پسندانه می رود تا در گذر زمان برای همیشه به دست فراموشی سپرده شود
البته سنت های حسنه ی فراوانی در نوروز هست مثلِ خانه تکانی
آراسته و پیراسته شدن
لباس نو پوشیدن در حد بضاعت و متعارف
حضور در حرم امامان و امام زادگان هنگام تحویل ساز
زیارت اهل قبور
عیدی گرفتن و عیدی دادن
رویاندن سبزه و... ولی به قول جناب سعدی ؛ همه گویند ولی گفته ی سعدی دگر است سنت ها عید خوب هستند ولی دید و بازدید و خدمت بزگترها رسیدن و نشستن پای سفره ی خویشان و دوستان و همسایگان و به جا آوردن صله ارحام دگر است.
سفره های ساده عید نوروز در گذشته فارغ از مسابقه ی چشم و همچشمی و تجملات و طعنه و کنایه بود مردم هرچه داشتند با میل و رغبت بر روی سفره ی صداقت شان می گذاشتند و از صمیم قلب پذیرای میهمانان می شدند
با این که مردم در گذشته اهل شب نشینی و همنشینی بودند ولی دید و بازدید ایام عید برایشان اهمیت فو ق العاده داشت
همشینی مردم روستا اغلب در میدان یا درِ قلعه ها و سر کوچه ها بود که معمولا"در پایان یک روز کار سخت کشاورزی خود را برای دور هم بودن و گفتگوی چهره به چهره به محله های یاد شده می رساندند تا گفتنی ها بگویند و شاد و خندان به خانه بر گردند و اگر هم قرشمال ها(غرشمال،کولی) بساط پهن کرده بودند نور علی نور می شد چون آن ها هم در بین خودشان سخنوران با معلومات و افراد فی البداهه گو داشتند که بر سر گرمی های مردم روستا می افزود. خوشبختانه طنز پردازان مشهور و با ادب روستا مرحوم ابراهیم توپچی و مرحوم حسین علی ملا علی هم با سخنان و طنزِ دلنشین شان گل لبخند را به دل و لب های حاضرین هدیه می کردند روحشان شاد.

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال(10)

دید و بازدیدهای عید نوروز
امروز می خواهیم نگاهی داشته باشیم به دید و بازدیدهای ایام عید نوروز یکی از بزرگترین و مهمترین آداب و رسوم در بهمن آباد (رفت و آمد را برای شب نشینی به کار می بردند و دید و بازدید را برای عید نوروز)
خاطرات سال هایی را ورق می زنم که داشته هایمان کاشته هایمان را رونق می بخشیدند و چون چشم و همچشمی نبود اضطراب نداشته ها در زندگی مان معنی نداشت به عبارتی چیزی به عنوان بر هم زننده ی آرامش در درون مان لانه نمی کرد در آن روزگار پدرانِ مکتب نرفته ولی با سواد درک خوبی از شکر کردنِ نعمت ها و داشته ها و ثوابِ سبقت در سلام و صله ارحام و همدلی و همنشینی داشتند
امروز دلم که هنوز کوله بارش پر از خاطرات و دید و بازدید عید نوروز آن سالهاست عزم سفر کرد و مرا به سال هایی برد که نگاه ها به عشق سبقت در سلام و دیدار هم گره می خورد روزها و سال هایی که سخن از پایان سال نبود و از آغاز بود آغاز و شروعِ نشاندن درخت دوستی و کام دل به بار آوردن و کینه ها را زدودن و...
سال هایی که وقتی ملای روستا از ثواب و عقاب می گفت مردم به گوش و عامل بودند.
به یاد دارم در ایام عید هیچ درب خانه ای بر روی هیچکس بسته نبود قفل کردن درها در این روزها معنی نداشت
چه روزهایی بود که شعار مردم روستا این بود که از هر دست بدهی از همان دست می گیری ببین چه می دهی...
روزی که اثبات شد زمین گرد است شاید فکر نمی کردند زمینِ دل و دنیای درون آدم ها نیز گرد است و این انسانِ سرگشته و حیران در درون خویش می چرخد و می چرخد و هر بار به نقطه ی اول می رسد و می تواند رد پای خودش را در دنیای گرد درونش ببیند
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
از خاطراتِ دید و بازدید ایام نوروز مردم زادگاهم می نویسم که صفا و محبت و معرفت شان و سفره ی صداقت شان زبانزد و دید و بازدیدشان بر قرار بود...
ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (7)

«سنت های حسنه ای که حُسن ها داشتند»
هرکس در آلبوم شخصی اش و یا نزد دوستانش عکس های دست جمعی از مراسم عروسی ها دارد که از میان آن ها برخی به دیار باقی شتافته اند و آن هایی هم که هستند گرد پیری چنان سر و رویشان را سفید کرده که انسان را به شگفتی وا می دارد.
آداب و رسوم دلیل خاصی داشت؛
به عنوان مثال وَرتَخت کردنِ عروس و روی تخت نشستن داماد فلسفه ای دارد که شور بختانه کمتر به آن ها توجه می شود مراسم عروسی بهمن آباد با آنچه در شهرهای بزرگ بر گزار می کنند قابل قیاس نیست مراسم شهری مراسم خوردنِ یک وعده غذاست که آنهم اگر با چشم و همچشمی عجین شود اعتبارش را از دست می دهد
در روستا داماد مقام یک شاه را داشت که مردم با افتخار برایش تخت ترتیب می دادند و عروسی اش را با معنویت سلام و صلوات و شادی های خردمندانه گره می زدند چاوشی و ذکر صلوات در کنار هر تخت و حاضر کردن نوشیدنیِ شیرین و پادشاهی کردن، بهترین لحظه های زندگیِ داماد بود
حتی اشعاری که معمولا" مادرها می خواندند بار معنای خاصی داشت؛
ورتخت نشسته ای چنو نیرانی
گل می ریزه از او سر و پیشانی
عجب تعریفی!
و اما ورتخت کردن عروس خانوم؛
عروس را به جای اینکه یکراست به خانه ی داماد ببرند یک روز قبل از مراسم وی را در خانه ی یکی از بستگانِ محرم اسرار ورتخت می کردند تا گرد و غبار استرس و دلشوره و غربت بر دل و جانش ننشیند روز بعد این داماد بود که باید خدمت عروس می رسید دست عروس را می گرفت و عروس خانم با کمک دستان شویش بر می خاست(دقت کردی؟)
روزی که عروس خانم وَرتَخت می شد چون شاه بانو همه ی اطرافیان بی منت و با افتخار در خدمتش بودند گرچه همه ی پادشاهی عروس و داماد ظرف 24 ساعت پایان می یافت ولی این اتفاق های میمون و مبارک خاطرات فراموش ناشدنی دوران زندگی آن ها بود که حتی سال های سال این رویداد مهم را برای فرزندان شان تعریف می کردند...
ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (6)

مادر عروس داماد دوست است و پدر عروس...
به دلیل مهربانی های مادر عروس که در غیاب پدر عروس برنامه دیدار دختر و دامادش را فراهم می کرد از قدیم مادرها را داماد دوست می دانستند و پدر عروس را...
البته دامادها هم نظر بهتری به مادرخانم شان داشتند با همین نگاه در حمل علف از صحرا و آوردن چند بغل هیزم و بِجه (وجین) و دیگر کارها مادر زن را یاری می کردند حتی گاهی به بهانه آب آوردن از چشمه برای مادر خانم، برنامه دیدار با زن عقد کرده میسر می شد که البته خانم های همسایه و فامیل های نزدیک هم به یاری این دو جوان می شتافتند و قرار ملاقات را در خانه های خودشان ترتیب می دادند در این بین مادر عروس باید از دروغ مصلحتی کمک می گرفت و می گفت صفورا دِخَنِه گُس، رِفتَه تریت کنه العون مِیَه (صفورا رفته ی طویله برای علوفه دادن به گاو)
یک سال در عقد بودن یعنی لحظه های استرس عروس و داماد اما این دو جوان صبور بودند و می دانستند این نیز بگذرد به ویژه که پدر خانواده دیر یا زود برای کار کردن به تهران می رود و ملاقات ها سهل و آسان می شود
با سفر کردن پدر عروس موجی از شادی خانواده داماد را فرا می گرفت خوش بختانه در همه ی این کش و واکش ها و سخت گیری ها هرگز سخنی از دلسرد شدنِ داماد و یا سخن از جدایی مطرح نمی شد
زن و شوهرهای قدیم و امروزی؛
در گذشته زن و شوهر باهم زندگی می کردند و امروزه بی هم (هرکس برای خودش زندگی می کند)
در زندگی زناشوییِ دیروز، سازگاری و قناعت و خداباوری و رحم و مروت و محبت و همیاری و همکاری و همدلی موج می زد
زن دیروز کیسه و حساب جداگانه نداشت از این رو صبح زود که بیدار می شد با نام خدا و با عشق، خانه و حیاط را آب و جاروب می کرد و ناشتا را روی سفره می چید مرد نیز صبح کله سحر با بسم الله کارش را شروع می کرد زن و مردِ درس نخوانده ی دیروز درس عشق و یکدلی و محبت و ایثار را آموخته و از بَر بودند و زن و مرد به اصطلاح درس خوانده ی امروز ...بگذریم!!!

ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (5)

خواستگاري و مراسم عروسی در گذشته
اشاره شد جواني که قصد ازدواج داشت چندین دختر را برایش وَر می دادند(نام می بردند) ولی در گذشته ی دورتر عروس Hینده حتی در غیاب پسر انتخاب می شد این شیوه ازدواج منحصر به بهمن آباد نبود که در برخی روستاها دختر و پسر، پس از عقد و محرم شدن همدیگر را می دیدند جالب است بدانید که از این ازدواج بسیار هم راضی بودند البته اکنون در بخشی از کشور هنوز هم پسر و دختر تا زمان عروسی همدیگر را نمی بینند!
از قدیم ریش سفیدان در جامعه جایگاه منحصر به فردی داشتند از این رو بعد از انتخاب دختر دو نفر از ريش‌سفيدانِ سرشناسِ فامیل به خانه پدر دختر می رفتند. اغلب خواستگاری ها محرمانه و شبانه انجام مي‌گرفت که در گام اول به عنوان مهمان نا خوانده و بی خبر به خانه دختر می رفتند بعد از سلام و تعارفات و صرف چاي و صحبت از کم شدن آب قنات و کِشت و کار و... می رفتند سر اصل مطلب، پذيرفتن يا رد شدن خواستگاری يک هفته بعد پس از مشورت با بزرگترهای دختر، محرمانه به اطلاع ريش‌سفيدانِ طرفِ پسر مي‌رسید. اگر جواب مثبت بود خانواده ی داماد مقداري وسایل مرسوم خريداري می کردند و در روز معيني با حضور فاميل ها و بستگان در ميان هلهله و شادی به خانه ی عروس آینده می رفتند بی درنگ و با سلام و صلوات چارقد را روی سر عروس می گذاشتند و این شعر را می خواندند:
به کام ما شد گلی دختر جان
عروس مال ما شد گلی دختر جان
و برخی اسم دختر را تکرار می کردند مثلا"(مریم مال ما شد گلی دختر جان ... یعنی مریم گلِ دخترها مال ما شد)
دوران نامزدي و عقد يکسال و گاهي بيشتر طول مي‌کشید در اين فاصله زماني خانواده داماد با خانواده عروس در تماس بودند و در سرکشي ها هدايايي به خانواده عروس پيشکش مي کردند اما نکته مهمتر رفت و آمد داماد بود که برخی به اندازه ای حساس بودند که سایه ی داماد را در نزدیکی خانه شان با تیر می زدند چه برسد به این که پسرک شب را با عروس خانوم سر کند همین حساسیت ها گاهی محل اختلاف بود برای پیشگیری از اختلاف،مادرِ داماد نزد بزرگتر عروس می رفت از این که پسرش اجازه ندارد همسر عقد کرده اش را ببیند گله می کرد خوشبختانه در این بین مادرِ دختر یا مادر عروس، گاه گاهی پنهانی و به دور از چشم شوهرش پذیرای دامادش می شد و ملاقات عروس و داماد را ممکن می ساخت اما اگر خدای نکرده شوهرش از این عمل با خبر می شد... اجازه دهید نگویم چه بر سر زن بی نوا می آمد اشتباه نکنید منظورم اُسُر و زنجیر نبود...
ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (4)

کُش دِسمال کِردن
تمام مقدماتِ انتخابِ عروس آینده کاملا" سِری و قرار و مدارهای مربوطه از دید نزدیک ترین کسان فامیل پنهان بود مثلا" می گفتن:مراقب باش عموت متوجه نشه که فوری همه جا را پر میکنه خاله صغرا هم از عموت بدتره، همسایه ها هم ...
پس از جواب مثبتِ خانواده ی عروس،بلافاصله صحبت از کُشِ دِسمال کردن عروس به میان می آمد مادر داماد که قبلا" با خودش نخ آورده بود پای عروس را با نخ اندازه می کرد تا هر کس به شهر(سبزوار) رفت یک جفت کفش برای عروس آینده اش بیاورد در این اواخر،زحمتِ خرید کفش از شهر بر دوش مرحوم مغفور کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا بود
کفش را معمولا" دو شماره بزرگتر می گرفتند و تکه نمدی داخلش می گذاشتند به این منظور که 5- 6 سال دوام دارد ولی راه رفتن با پای برهنه بهتر از کفش تنگ است!
این گزارش مربوط به سال هایی است که هنوز اَبری نخه (آرایش) عروس در زمان عقد مرسوم نبود یعنی دختر خانم ها در طول عمر مجردی شان دست به ترکیب صورت شان نمی زدند جهت اطلاع در مقطعِ نه چندان دور، مرحومه مغفوره فاطمه خانم همسر مرحوم کربلایی حسن کبله غلامرضا آرایش و پیرایش عروس خانم و همراهان عروس را انجام می دادند جا دارد برای ایشان و کبله اکبر طلب آمرزش کنیم که در چنین ثواب بزرگی نقش داشتند.
ظرف چند دقیقه خبر کُشِ دِسمال کردنِ عروس خانوم در روستا می پیچید از همین لحظه قهر و گِله های فامیل شروع می شد که اچی (چرا) با ما مشورت نشده و...
پس از کُشِ دسمال کِردَنِ عروس، نوبت به مراسم عقد می رسید...
ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (3)

و نقل خاطره از یک مردِ مؤمن بهمن آبادی
همانگونه که اشار کردیم دخترِ ِ سنگین و خوب و قابل ازدواج ویژگی هایی داشت که اگر رعایت نمی کرد از تیم خط می خورد به همین دلیل دخترها تا قبل از ازدواج (بعد از ازدواج دنیایشان فرق می کرد) خیلی مراقب رفتار و گفتار خودشان بودند مثل نرفتن به مجلس عزا و عروسی برای خوردن غذا و...
حال که سخن به اینجا رسید نقل یک خاطره خالی از لطف نیست؛
خاطره ؛
چند سال پیش یکی از همولایتی ها قصد داشت همه ی مردم روستا را مهمان کند و به اصطلاح خرج بدهد ایشان از بنده خواستند موضوع دعوتِ عمومی را با مقدمه ای کوتاه اطلاع رسانی کنم من هم سخنم را به طعم طنز آمیختم و گفتم: آقای میزبان تأکید کرده اند به تک تک شما بگویم: خودتان و خانواده ی محترمتان و مهمانانِ احتمالی همگی تاج سرمان هستید عرض بنده این است که حتی می توانید مرغ و جوجه هاتان را هم با خودتان بیاورید پولو نوش جان کنند آن شب مردم هر دو هیئت از نحوه ی دعوت کردن بنده استقبال کردند و گلِ لبخند بر لبان شان شکوفا شد نیم ساعتی که گذشت یکی از مؤمنین روستا مرا به گوشه ای برد بعد از کلی تعریف کردن گفت مگر نمی دانی که ما رسم نداریم دختر به مجلس بیاید؟ قاسم جان شما که پسر ملا هستی چرا می خواهی پای دختر را به مجلس غذا خوردن عزا و عروسی باز کنی؟اگر این کار شما رسم شود... در جواب مرد مؤمن گفتم: باور کن بنده تا الآن از چنین قانونی بی خبر بودم از ایشان به خاطر کار غلط خودم عذر خواهی کردم.
مقدمات خواستگاری؛
و اما وقتی تحقیقات و زیر نظر گرفتن دختر بی نوا پایان می یافت نوبت به خواستگاری یواشکی می رسید نا گفته نماند هر مادری چون فکر می کرد پسرش بهترین پسر دنیاست و گمان داشت دربِ همه ی خانه ها به روی ایشان برای خواستگاری باز است هر شب چندین دختر را به پسر کاکل زری اش معرفی می کرد و به اصطلاح، دخترها را وَر می داد پسر هم با این تفکر که کسی به او نه نمی گوید در مرحله ی اول با غرور خاصی می گفت :دخترِ فلانی که قدش کوتاهه
اون یکی به مادرش رفته
دختر فلانی هم معلومه جلبِ مثل پدرش
دختر میرزا کشکی هم دختر سنگین نیست...
ادامه دارد

آداب و رسوم بهمن آباد در گذشته و حال (1)

برخی از آداب و سنت ها ولو منسوخ شده باشند در یاد و خاطره ها می مانند مانندِ دو سنت ماندگارِ مراسم عروسی و عزاداری که غریبانه ایستاده اند و همچنان نفس می کشند
حال که قلم به این سو چرخید می خواهم یک بار دیگر با نقبی به گذشته ی بهمن آباد، از داشته ها و آداب و رسومِ میراثِ پیشینیان بنویسم
می خواهم از بهمن آباد،روستای کوچکِ امروز و شهر بزرگ و آباد دیروز بنویسم که سالها برای پر آوازه کردنِ نام ساکنانش چون شمع سوخت و روشنی بخشید
البته جای خوشوقتی است که در بهمن آباد هنوز مراسم عروسی در قالب آداب و رسوم محلی به صورت نمادین و نه کلی بر گزار می شود ولی نمی توان چرخ دوران و گذر زمان را نا دیده گرفت
گرچه برخورد سنت و تجدد و تحت تأثیر قرار گرفتن جوانان از تکنولوژی قابل انکار نیست ولی می شود با نزدیکتر کردن دلها حتی به صورت نمادین، سنت های پسندیده را احیا کرد که البته این وظیفه بیشتر بر عهده دهیار و شورای روستاست که با مطالعه ی پیشینه و فرهنگ و داشته های روستا اقداماتی را در جهت انتقال اطلاعات به نسل جوان گام بر دارند و روشنگری کنند
نمی خواهم در این روزهای خجسته کامتان را تلخ و دلتان را یخ زده و نومید کنم بلکه می خواهم با من به گذشته ی نه چندا ن دور سفر کنید تا هر چه بهتر با آداب و رسوم زادگاه اجدادی خود آشنا شوید سفری بی هزینه در این روزهای پر هزینه که مبارک هم خواهد بود ان شاءالله
در قدم اول یک راست می رویم سر آداب و رسوم ازدواج که پایه های اصلی زندگی مشترک که به معنای مرد شدن پسر و زن شدن دختر است...
ادامه دارد

سلام بر برجِ تنها و در غربتِ  صحرا

جناب برج!امروز وقتی تصویرت را در کانال دیدم خواستم برایت نامه بنویسم
می دانم بار سنگین تنهایی و غربت بر پیکره ات سنگینی می کند
شاید هر گز تصور چنین روزهایی را نداشتی که تو را تنهای تنها در میان باد و باران و بوران یکه تنها واگذارند و بگذارند
من به سهم خود روز بعد از ورودم به بهمن آباد جویای حالتان هستم و به دیدن تان می آید شاید به خاطر داری بارها از تعداد و نشانِ کارگران ساده پرسیدم و از نام و استاد زبردستی که ماهرانه و مهندسی و حساب شده تو را بالا برد
از قراولانی پرسیدم که نوبت کار و کشیک بودند همان ها که بیدار بودند تا نا مردمان و حرامیان (راهزنان) با شبیخون شبانه دست آوردهایشان را به غارت نبرند من پرسش های فراوانی داشتم و دارم که بی پاسخ مانده است
می خواهم چگونگی ارتباط نگهبانان را در دل تاریکی شب و هنگام احساس خطر بدانم همچنین از رمز و علامتی که با بالا و پایین بردن فانوس به یکدیگر خبر می دادند و یا وقتی خطر جدی تر می شد برای چند لحظه فانوس را خاموش می کردند تا نگهبانان برج های دیگر به اهمیت خطر پی ببرند
ولی این را می دانم وقتی فتیله های فانوس ها را بالا می بردید و فانوس را بر بلندای برج قرار می دادید به معنای رفع خطر حمله بود و حالت قرمز از بین می رفت
جناب برج!تو بر بیکسی و تنهایی خود دل مسوزان که آدم ها نیز به این گرفتاری دچار شده اند
سال هاست شب نشینی و با هم نشینی و درد دل کردن و چای خوردن زیر کرسی داغ و شب چره های ساده و خنده های معنا دار و دلسوز هم بودن و نگاه های چهره به چهره و خواندن کتاب امیر ارسلان و شاهنامه و... از بین مان رخت بر بست این روزها اگر هم در جمع باشیم تنهای تنهاییم البته برای این که متهم به درغگویی نشوم معمولا" هنگامی که مرگ یکی از ما فرا می رسد همه ی فامیل (آنهم برای چشم خلق) دور هم جمع می شویم گریه و شیون صاحبان مصیبت را به تماشا می نشینیم و چند روز غذای درست و حسابی می خوریم و باز می رویم به خانه هایمان تا جایی که می توانیم از گذشته ی مرحوم می گوییم و از صاحبان عزا و عدم مقبولیت غذای رستوران و... سپس خدا حافظی می کنیم به سرعت و با شتاب رخت سیاه را به گوشه پرت می کنیم همه چیز تمام می شود تا مرگی دیگر و رستورانی دیگر!
جناب برج!همه ی این ها را گفتم تا گفته باشم ناراحت نباشی که وضع ما هم بدتر از تو نباشد بهتر نیست

سلام بر دریای پر مهر مادر(1)

سلام بر مادر و محبت و عشق و مهربانی مادر
خواستم بنویسم مادر یعنی صبوری و مقاوت و استقامت و سمبل بقای نسل و ادامه ی حیات
و یا فرشته ی روی زمین که عرشیان و فرشتگان و آسمانیان غبطه ی نام و جایگاهش را می خورند و یا بهشتِ بی مادر صفا ندارد و...
اما دیدم همه خوبند ولی واژه ی مادر دگر است!
تردید ندارم که نخستین بذر محبت با دستانمادر کاشته شده و با مراقبت های شبانه روزی او مهربانی و مهرورزی جان گرفته و گذشت و ایثار از نام مقدس مادر پدید آمده است
چه کسی می تواند جبران نگاه مهربان و لبخند و اشکِ غم و شادیِ مادر را بکند؟ نگاهی که خورشید را پس می زند و ماه را به محاق می بَرَد؟
سخن در باره روز مادر است هر کس دوست دارد در قدم های مادرش بهترین واژه ها را بریزد و بر میم مادر بوسه زند و به مناسبت روز مادر هدیه ای در خور تقدیم عزیزترین یعنی مادرش کند چه آن هایی که از نعمتِ حیات و حضور گرانبهای مادر بر خوردارند و یا آن هایی که مادرشان تن به سفر ابدی داده هر دو گروه برای هدیه ی ی درخور مادر درمانده اند
مادرعزیزم! من نیز دچار تردید شده ام ولی شنیده ام که برترین هدیه برای اموات، خیرات است امیدوارم بتوانم ذره ای از آن همه محبت و زحمت های شبانه روزیتان را جبران کرده باشم،چه می نویسم جبران زحمتِ مادر؟
در باره جبران محبت و زحمت هایی که برایم کشیده اید قلم از نوشتن بازمی ماند مادرعزیزم! چه می شد یک بار دیگر در دریای مهرت غوطه ور می شدم و بانگاه محبت آمیزت مسرور؟راستی در برابر آن همه عشقی که نثارم کردی باید چه می کردم که نفهمیدم؟
مادرم! این روزها دلم سخت هوای گفتگوی مادر و فرزندی را کرده،
در آستانه ی روز مادر!در بدر به دنبال واژه هایی می گشتم که ستایش تو را داشته باشند ولی همه را کنار زدم تا پیغام و دلتنگی های دلم را بنویسم آخر کدام واژه می تواند در خور تو باشد؟مگر آغوش گرم و ایثار مادر را می شود در قالب واژه های تکراری ریخت؟
با این حال گشتم و گشتم دریافتم مادر مادر است و دیگر هیچ...
ادامه دارد

«سال 1400 و  فراقِ در گذشتگان بهمن آبادی»

سال 1400 هم با همه ی فراز و نشیب هایش به پایان رسید
هرسال که می گذرد از  خانه هایی غریو و هلهله ی جشن و شادی بر می خیزد و از خانه هایی هم صدای شیون به گوش می رسد این طبیعت دنیاست
 که روزی  بزرگترها در خانه ای دور هم جمع می شوند تا برای مکان بر پایی جشن عروسی و تعداد میهمانان، شور و مشورت کنند  پس از اندک زمانی  در همان خانه، بزرگترها برای کفن و دفن و برپایی مراسم ختم در گذشته ی  همان خانه به مشورت می نشینند اما هر دو اتفاق خوش و نا خوش در گذر زمان  به خاطره ها می پیوندد یعنی کودکی که امروز قاب عکس عزیز از دست رفته اش را  در دست گرفته و با چشمان اشک آلود در نورستان در کنار قبر عزیزش اشک می ریزد در فردایی دیگر عکس او را  فرزندان و اقوام و نوه هایش به دست می گیرند و در فراقش گریه می کنند این رَوَند همچنان ادامه دارد
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ره زکه پرسی؟ چه کنی چون باشی؟
و اما سال 1400 پایان یافته و چون سال های گذشته شاهد از دست دادن عزیزان بهمن آبادی بودیم که غم فراق شان سنگین و دردناک است به ویژه که برخی نا باورانه از بین مان پر کشیدند و رفتند
دلم می خواست وقت و حوصله خواننده اجازه می داد تا شرحی از زندگی نامه و خدمات عزیزان در هنگام زنده بودنشان می نوشتم ولی اکنون که ممکن نیست تنها به ذکر نام مسافران  ابدی اشاره می کنیم  که در سال 1400 از قطار زندگی پیاده شدند.
اسامی که به دست اینجانب رسیده عبارتند از؛
1-مرحوم حاج حسن حبیبی که به حق بیشتر عمرشان را نوکر و خادم مخلص ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودند و آثار بودن و حضور و محبوب بودنشان در هیئت ابوالفضلی بر کسی پوشیده نیست
2-مرحوم علی حاج محمد قاسم ارادتمند خاندان اهل بیت(ع) بودند که خدمت های پیدا و پناه فراوانی داشتند
3-مرحوم مرتضی ملا حسین مدیر توانایی که در راه اندازی و تأسیس تاکسیرانی تهران نقش اصلی را داشتند و همچنین به دور از تفکر مال اندوزی  درایجاد شغل و مشغول کردن جوانان در کارخانه و... خدمات فراوان و ماندگاری از خود به جا گذاشتند
4-مرحوم رجبعلی حاج حسن از خادمین بی حاشیه بودند که افزون بر خدمات در امام زادگان بهمن آباد و هیئت ها علاقه ی وافری به کمک رسانی و دستگیری دیگران داشتند
5-مرحوم محمد علی  کربلایی اسماعیل خادم اهلبیت و خدمتگزار مردم در امر آشپزی بودند خدمات فراوان دیگری هم در نوکری امام حسین(ع) داشتند
6-مرحوم حاج محمد علی حاج اسماعیل تقی  مرد صبور و یکی از اعضای اصلی هیئت امنای هیئت ابوالفضلی بودند بنده از ذکر و عبادت ها و روزه های مستحبی ایشان اطلاع داشتم مرد ساکت و آرام که جا داشت در باره اش بیشتر می گفتیم می نوشتیم
7-مرحوم سعید علی نوروز جوانی بودند که زود پرپر شدند و جمعی را عزادار کردند
8-مرحوم غلامرضا موری با بهمن آبادی ها انس ویژه داشتند و از خدمتی که در امر نانوایی داشت مردم راضی بودند
9-مرحومه حاجیه کلثوم خانم مؤمنه و نان رسان واقعی که شاید کمتر بدانید خدا بیامرز روز تاسوعا همه ی همراهان علم گردانی را مهمان فتیرهای خوش مزه اش می کرد روز تا سوعا خانه ی مرحومه محل فتیر خوری بود.
جهت شادی روح عزیزان در گذشته سال 1400 و همه ی در گذشتگان؛
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)🌺

سفر خیالی به دل کویر(4)

به همراه داستان راستانِ حمله ی ترکمانان به بهمن آباد و دزدیده شدن حاج عمو...
به  ربوده شدن عمویم بدست ترکمانان و ستاره ای که نجاتبخش علی(حج علی یا بابا حاجی ام) شد اشاره کردیم  و اما ادامه ی جرا؛
 عموی حسن ما را ترکمانان با خود می برند و در ترکمن صحرا به خانواده ای می فروشند که مال و اموال فراوان داشته ولی از داشتن فرزند محروم بوده است عمو حسن در گرمای محبت به دریغ خانواده ای که او را خریده بزرگ و دلبسته می شود سال ها از این اتفاق می گذرد عموی ما  که برای خودش مردی شده طبق رسوم آن ها ازدواج می کند و صاحب چندین فرزند می شود تا این که روزی از روزها تاجرانی از مزینان به ترکمن صحرا می روند  در حین معامله اصالت یکدیگر را جویا می شوند عمو حسن ما از بهمن آباد و بستگانش می پرسد سر انجام عمو حسن نامه ای به آقایان مزینانی می دهد تا به خانواده اش در بهمن آباد برسانند نامه حکایت از زنده بودن حسن (عمو حسن) دارد نزدیکان و بستگان عمو حسن  در کمال شگفتی و خوشحالی برای دیدن وی  راهی ترکمن صحرا می شوند و...
در یکی از روزهای سال 53  به خانه ی اخوی ام رفتم پیر مردی را دیدم که بر صدر نشسته و مورد احترام است چند مرد میانسال و جوان هم  دور و برش بودند آن پیر مرد همان حسن یا عمو حاج حسن بود که در کودکی او را دزدیده بودند همانجا گفتند حاج عمو چندین فرزند پسر و دختر دارد از آن زمان رابطه ی ما با ایشان و فرزندانش جان گرفت  که البته بیشترین ارتباط را مرحوم یدالله شیرازی و  مرحوم حاج حسن با آن ها داشت
 به قول کلیله و دمنه این سخن بدان آوردم تا گفته باشم  وقتی از علی(حاج علی حلاج) پرسیدند چگونه توانستی در تاریکی شب از دام ترکمانان بگریزی و راه بهمن آباد را پیدا کنی در جواب گفته بود وقتی شب شد و ما را از بهمن آاد دور کردند و هنگامی که همه به فکر شام خوردن بودند من فرار کردم و این ستاره(اشاره به یک ستاره کرده) را در نظر گرفتم و راهم را به طرف ستاره ادامه دادم تا رسیدم بهمن آباد،
نتیجه این که از ستاره برای مسیر یابی و پیدا کردن جهت  استفاده می شد...

سفر خیالی به دل کویر(3)

کویر یعنی آسمان پر ستاره و مسیر یاب!
به همراه داستان راستانِ حمله ی ترکمانان به بهمن آباد و دزدیده شدن حاج عمو...
کسی که می خواهد آسمان زیبا و پرستاره ی کویر را تماشاکند باید بی صدا و بی کلام و بی نگاه، در تنهایی وخلوت چشم به آسمان دو خته و در باره ی عظمت آسمانِ بی ستون و زیبایی ستاره هایی تفکر کند که خداوند به نام شان سوگند خورده است و بشر با همه ی ادعاها و پیشرفت علم و تکنولوژی نمی تواند راز آسمان و هر چه در آن هست و فواصل ستاره ها را بداند و بفهمد و درک کند.
 ما  فاصله ی  همه ی ستاره ها را با چشم غیر مسلح، بسیار نزدیک به هم می بینیم در حاليکه اينطور نيستندبلکه آنها فاصله سرسام آوری از هم دارند.
ستارگان مدار دارند، نیروی جاذبه دارند، متولد می شوند و می میرند آیا علم  به طور دقیق می تواند طول عمر و تاریخ و چگونگیِ مرگ ستارگان را بداند؟ آنچه تا کنون گفته شده حدس و گمانی بیش نیست شاید این حدس و گمان ها در صد سال آینده تغییر کند
مسیر یابی و پیدا کردن جهت به وسیله ی ستارگان در گذشته حتی در بین افراد کم سواد و بی سواد مرسوم بوده است
اکنون که نوشته ی ما به ستارگان به عنوان نشانه های راه، سلام کرد به داستانِ راستان حمله و یورش ترکمانان به روستای بهمن آباد می پردازم که در این یورش، سوار کارانِ ترکمن عمو و پدر بزرگم(علی و حسن) را با خود می برند این حقیقت که در زمان خود بسیار تلخ و دور از انتظار بوده در جلوی دیدگان خانواده و اهل محل اتفاق می افتد
ستاره ای که به داد علیِ ربوده شده رسید؛
ترکمانان دو پسر پنج و شش ساله (علی و حسن)  را با دست های بسته بر اسب های تیز رو سوار می کنند و با خود می برند شب هنگام وقتی برای صرف شام در جایی که کیلومترها با بهمن آباد فاصله دارد توقف می کنند و مشغول جمع کردن هیزم می شوند علی( حاج علی) از غفلت و سر گرم شدنِ ترکمانان استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح می دهد فردای آن روز خانواده،علی را می بینند که سالم به خانه بر گشته ولی از حسن خبری نیست...
ادامه دارد

سفر خیالی به دل کویر(2)

میهمان کویر می تواند فارغ از هیاهو و بودن های بی احساس و صداهای گوشخراش و آلودگی هوای صنعتی و زنده مانی شهری، خودش را پیدا کند و به عبارتی احوالپرس خودش باشد.
 دیدن و احوالپرسی و جویا شدن و پیدا کردنِ خود،فرصت و نعمت  و مبارک است
چه خوب است آدمی  در خلوت و تنهایی خود خواسته  به خودش سلام کند ،سلام کلید رابطه است و چه رابطه ای بهتر از خودت با خودت؟
کسی که با خودش قهر باشد ویا  خودش را نبیند و به خودش سلام نکند چگونه تواند با دیگران آشتی باشد و چشم دیدن دیگران را داشته باشد و به آن هایی که نمی بیند شان سلام کند؟
مسافر کویر با همه ی مسافران و سفر به کویر با همه ی مسافرت ها متفاوت است در کویر نخست باید اندیشید و سپس تفکر کرد اندیشه، ما را به گذشته می  بَرَد  تا هویت و شناسنامه ی جایی و چیزی را که نمی دانیم به ما ارائه کند اما تفکر در حال،همراهی می کند می دانم کالبد شکافی واژه ها کمی ثقیل است و ما بنا به آنچه در قالب ذهن مان جا گرفته می گوییم و می شنویم ولی واقعیت  ممکن است چیزی بگوید که حقیقت در این باره سکوت کند
پس از گشت و گزار درعمق کویر و چرخ زدن در صحرای خشک و شوره زار، دوباره به روستا می آییم و باید منتظر بمانیم  شب از راه برسد و در خلوت و تنهایی برای دیدن و گپ زدن ستارها  چشم به آسمان بدوزیم و از جست و خیز و بی قراری لذت ببریم ستاره ها هر یک  نقشه و نشان راهند باید بپذیریم که ما از عظمت و بزرگی و داشته های آسمان، اندک می دانیم و بسیار بسیار نمی دانیم.

ادامه دارد

سفر به دل کویر(1)

هفته ی پیش هنگام عبور از کناره ی کویر، من و این یار دیرین، دورا دور برای هم  دست افشانی کردیم و به یکدیگرسلام گفتیم
کویر کتاب قطور خاطراتی است که هر برگش یاد آور نام ها و یادهاست،
 با دیدن کویر بر بال خیال نشستم و سفر چند باره را به دوره ی بی بدیلِ کودکی آغاز کردم
البته هر چند روز یکبار دلتنگ این دوره ی  زود گذر می شوم به ویژه  دلتنگ شب هایی که از رَزینَه(پله) آرام آرام بالا می رفتم خودم را به روی گمبزی(پشت بام گنبدی) می رساندم و دست هایم را به علامت چیدن ستاره ها هر چه بالاتر می بردم تا برای خودم و اطرفیانم ستاره به چینم!
به راستی کویر چرا این همه جذبه دارد؟
کویر توانسته خودش را از غوغای شهری و بوق و دود و آلودگیِ هوا و صدا و شلوغی ها و دَوَندگی های بی حاصل و دهها معایبی که انسان امروز را به تسلیم واداشته دور نگهدارد
کویر پر است از آرامش و سکوت،
 آرامبخش ترین صدای طبیعت را می توان در سکوتِ بی بدیلِ کویر،احساس کرد.
در کویر آب، معنا و مفهوم و ارزش دیگری دارد همچنین لحظه ی زیبای غروبِ کویر و جست و خیزهای ستارگان که انسان را به تفکر وا می دارند بسیار دل انگیز است
در کویر بر خلاف کوهستان، پژواک و بازگشت صدا وجود ندارد هرکس می تواند صدایش را به صدها کیلومتر آن طرف تر بفرستد.
در سکوت و خلوت کویر است که انسان می تواند خود و نمایش خالقش را ببیند
ما عادت کرده ایم از همه جا و همه کس سر بزنیم جز خودمان،چقدر بد است که آدمی نسبت به خودش بی تفاوت باشد و حال خودش را نپرسد.ما مانند چشم هایمان هستیم چشم ها هیچ رفت و آمدی با هم ندارند
بیگانگی نگر که من و دوست چون دو چشم
همسایه ایم و منزل هم را ندایده ایم...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز(24)

برج ها یادگارهای ماندگار در صحرا و قلعه ها
بر کرانه ی صحرای بهمن آباد به تماشای پهن دشتی می نشینم که مرا به انتهای آبادی و شوره زار کویر می رساند سر زمینی که تنها حاصلشان نمک است و خارهای مقاوم و درختِ صبور تاق و گز  و...
کمی مانده به انتهای صحرا برج راست قامتی در قاب چشمانم خودنمایی می کند که می دانم او نیز  با من حرف ها دارد ولی افسوس که حرف هایش را نمی شنوم و دعوتش را نمی فهمم و چشمانم آنگونه که باید واقعیت او را نمی بیند
دعوت به عبرت دو واژه ای است که تنها از حلقوم خرابه های نزدیک به مزار و قلعه ها و برج ها بر می آید من این دو واژه را عزیز می دارم دعوت و عبرت! بیا و عبرت بگیر...
 در فرصت پیش آمده به تماشای روزنه ها و زخمه هایی می نشینم که حوادث روزگار بر قامت برج نقش انداخته است هر خط روزگار، این پیام خاص را به دنیا داران و دنیا زدگان می دهد که هیچ زندگی ای بی زخم و دغدغه و هیچ ظهوری بی افول نیست و همه چیز در گذر زمان زخم بر می دارند و فنا می شوند.
پیام برج ایستادگی و آسودگی است؛
دلم می خواست به قلب واژه ها می رفتم و معنای ایستادگی و آسودگی را می فهمیدم و اینکه آیا به واقع همینطور است یعنی ایستادگی با خود، آسودگی می آورد؟ پس از عبور از کالبد شکافیِ واژه ها با برج اینگونه سخن آغاز کردم؛
 ای برجِ راست قامتی که به تو لقب خرابه داده اند برایمان از تاریخ گذشتگان بگو اما نه رمز آلود و در پرده گویی که فهم و کشف رمز بر ما دشوار می نماید.
از مردانِ قَدَر بازو و قوی پنجه ای بگو که تو را بنا کردند و بر بلندای تو جولان می دادند؟ اما سخنی در خورِ فهم ما بگو  تا پند و عبرت بگیریم و همراه با خواندنِ سنگ نوشته های قبور تو را نیز بخوانیم.
آیا می توانی نشانی از بی نشان ها بدهی تا به جای تو با آن ها همسحن شوم؟ می خواهم بدانم در روزگاری که کمترین امکانات و ابزار در اختیار سازندگان و معماران بود چگونه توانستند تو را چنین مقاوم و استوار بنا کنند که اکنون به نمایندگی از جانب آن همه عوامل سازنده با من حرف بزنید؟
بگو  کجا رفتند طراحان و مهندسین و کارگرانی که تو را اینگونه بر افراشتند؟
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز؟(23)

برایمان از آن روزها بگویید، ای خرابه ها و  برج ها!
راست قامتانِ سر بلندی که پس از این همه سال برایمان ترانه ی ماندگار زمزمه می کنید تا از شما  درس عبرت های روزگار بیاموزیم
از صحرای آن روزگار و تاخت و تازهای ترکمن ها و شبیخون زدن حرامیان(راهزنان) بگویید!
برج!از آن روزها برایمان بگو که قراولان بر بالای تو سنگر می گرفتند و بر ناکامی دشمن شان قهقهه می زدند!
از قلعه های آباد آن روز و خرابه های امروز بگو که چطور سرانجام پیمانه عمر ساکنین شان پر شد و از بالا به پایین آورده شدند و در دل خاک منزل گزیدند!
بدیهی است تو با زبان بی زبانی با ما سخن می گویی ولی با ما رساتر بگو...
ای برج های خرابه ها و قلعه ها،
ای قطعه ای از تاریخ!هر وقت شما را می بینم به یاد کسانی می افتم که سال ها بر بلندایتان می ایستادند و صحرا را به زیر نگاهشان می کشیدند.
به یاد صاحبان و مالکان کوچک و بزرگ خرابه ها می افتم که ناباورانه به خواب ابدی رفتند و در خاک شدند .
به راستی چه شد که همه ی آن فریادها و همهمه ها گویی در یک چشم بر هم زدن خاموش شدند و مردان صاحب قدرت، ناتوان و درمانده...
اما بی تردید با رفتن و در خاک شدنِ مالکان،عزت و احترام و شوکت تو نیز پایان یافت
روزگاری شما مأوا و پناهگاه و حامی و حافظ خیلی ها بودید ولی اکنون در غربت و تنهایی خویش می سوزید و می سازید.
می دانم که شما برج و باروها  و دیوارهای گِلی،سرد و گرم روزگار چشیده اید و در برابر آفتابِ تموزِ تابستانِ کویر و سرمای سختِ زمستان، مقاوم و استوار مانده اید تا پیام گذشتگان را به ما برسانید...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز؟(22)

با شما سخن می گویم ای بلند قامتانِ سر فراز...
مخاطب مان تنها نباید انسان باشد می تواند آب باشد 
با تکه سنگی که سیل او را از کوه جدا کرده و در گذرِ زمان،فرسنگ ها  از وطنش دور شده
یا یک حیوان اهلی
 با درخت و حتی یک گیاه و شاخه گل کوچک
 البته مخلوقاتِ دیگری در زمین و آسمان هستند که  با شعور،خالق شان را تسبیح می کنند و  ما می توانیم با آن ها سخن بگوییم و تفکر کنیم ولی در میان انبوهی از آفریده های ریز و درشت یک برج  را مخاطب قرار دادم  و با او سخن گفتم همان برج هایی که در گذشته،چشمِ قلعه ها بوده اند
 از آنجا که سلام کلید فتح کلام است به یکی از برج ها به نمایندگی از همه ی برج ها سلام کردم و با او اینگونه سخن گفتم؛
سلام بر برج،نماد ایستادگی و صبر و استقامت
جناب برج! دیدن تو مرا می بَرَد به صدها سال پیش از این،گویی صدای سازندگان و قراولانِ(نگهبانان) آن روزگار و حتی بودن و حضورشان را احساس می کنم.به همین دلیل خدمت رسیدم تا با تو به عنوان چشمان تیز بین قلعه سخن بگویم و بشنوم خواهش می کنم خاطراتت را ورق بزن و از تاریخ برایم بگو و از آنچه در طول این همه سال بر تو گذشته است!
می دانم تو هر روز با ما سخن می گویی اما برای ما کرهای به ظاهر شنوا که گوشها مان را پر کرده اند از صداهای نا مأنوس و نا هنجار واضح تر از روزهای پر فراز و نشیب بگو  که چه بر سر ساکنین قلعه ها آمده و بگو چرا بهمن آباد که به گواه تاریخ شهر معتبر و بزرگ و آباد بوده اینگونه تبدییل شد به روستای کوچک؟
از حوادث دردناکی بگو که در درازای سال برای قنات پیش آمده
 از سیل های ویرانگر بگو که هیچ سودی جز زیان نداشته،
از فروریختن عمارت ها بگو و کوچ اجباری مردان و زنان،
از قدمت گورستان،از آتشکده ها و آداب بر گزاری مراسم گذشتگان،
از عاشقانه های برُدِه عشقو و دل های پاکِ جوانان و از هیجانِ مردمانی که بر روی بُرده عشقو دیدن طلوع و غروب خورشید را به تماشا می نشستند
 از مراسم جشن و عزا و آداب ازدواج
و از تشریف فرماییِ دو مهمان یا ستارگان درخشان(امام زادگان) که پناهنده ی این دیار شدند...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(21)

در باره بهمن آباد بیشتر بدانیم
آنچه در باره ی بهمن آباد می گوییم ومی نویسیم بی کم و کاست بر گرفته از منابع معتبر تاریخ است که مورخین مشهور و سیاحان و گردشگران و تجارِ خارجی در کتاب های خود به پیشینه و گذشته ی پر افتخار بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز پرداخته اند اما آنچه تا کنون در باره ی بهمن آبادجدید نوشته ایم نقل قول بزرگترها و ساکنین و مالکین قلعه ها بوده که  سینه به سینه به ما رسیده است
در رابطه با بهمن آباد قدیم به نظر می رسد بخش عمده و تکمیل کننده ی تاریخ را می شود در آثار بر جا مانده ی  آبادی های دیروز و خرابه های امروز کشف کرد برای این کار باید با کاوشگری و در سکوت و تنهایی و یا همراه با اهل خبره به تماشای خانه های سقف فرو ریخته و دیوارهای بر جا مانده و دالان ها و سرسراهای بی صاحب و مالک نشست  تفکر کردو عبرت گرفت.
رفتن به قصد دانستن؛
کسی که می خواهد به قصد دانستن وارد خرابه ها شود باید در باره ی راه یا جاده ابریشم مطالعه داشته باشد و بداند جادّه ابریشم» نام راه هاى تجارتى، فرهنگی ،اقتصادی ،سیاسیِ کاروان رویى بوده که از سده هاى دوم قبل از میلاد وجود داشته و گذرگاه بازرگانان و تجّار غرب و شرق بوده است و شهر بهمن آباد شهرت و آوازه اش را گذشته از علما و  مفسران و اساتید و دانشمندان و فرهیختگان که مدیون ارتباطش با جاده معروف بوده و خواهد بود
   امیدوارم گذشته ی افتخار آمیزِ بهمن آباد را به گونه ای مستند معرفی کنیم که جوانان امروز و نسل های فردا  به نام و تاریخِ گرانسنگ و گذشته و حال اجدادشان مفتخر باشند که البته بخشی از این افتخار مربوط به خودشان به عنوان فرهیختگان فعلی بهمن آباد است...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(20)

ساکنین این کوچه کجا رفتند؟
سر می چرخانم به گذشته ی نه چندان دور،کوچه ای را در قاب آیینه ی نگاهم به تماشا می نشینم که روزگاری مردان و زنان غیرتمندش،در پیِ به دست آوردنِ رزق و روزیِ حلال،بی وقفه در تلاش و کوشش بودند این کوچه ی تنگ وباریک،محلِ سکونتِ مردان و زنانی بود که هرکدام دلی داشتند به وسعتِ دریا،همزیستی و سادگی و صفا و صمیمیتِ مردمانش،زبانزد بود،ولی از آن جا که قرار نیست جز ذات باریتعالی برقرار بماند، بیشتر ساکنان این کوچه نیز به قافله ی مرگ پیوستند و تن به سفر بی بازگشت دادند.
در باره ی کوچه و زیستگاهِ انسان های شریف و پاکدلی می نویسم که آبرومندانه روز را به شب گره می زدند و زندگیِ شایسته ای داشتند،می خواهم با ساکنان کوچه همنوا شوم اما افسوس،چنین خواسته ای احابت نمی شود.
مرحوم حسین علی ملا(ذاکری) و همسر
مرحوم مهدی نورزعلی و همسر
مرحوم ابراهیم توپچی
 مرحوم فرج الله و همسر
مرحوم حاج رجب
مرحوم اصغر حاج محمد(اصغر ماستی)
و در مقطعی مرحوم کربلایی محمد علی(کبله مندلی) و همسر
و حتی زمانی که بنده به خاطر ندارم مرحوم غلام،حسین ابوالقاسم و همسر
هر کدام ،به نوبت از روی خاک به زیر خاک نقل مکان کردند روحشان شاد
ساکنین این کوچه هر کدام ویژگی خاص خودشان را داشتند مرحوم ابراهیم توپچی و مرحوم حسین علی ملا از طنز پردازانِ زمان خود بودند که با شیرین گفتاری،لبخند بر لب ها می نشاندند،
مرحوم حاج رجب کارهایی ماندگار و ماندنی انجام می داد که آجرهای مسجد صاحب الزمان بهمن آباد گواه و شاهدند ،مرحوم فرج الله و مرحوم مهدی نوروزعلی در طول سال،با کشاورزی و زحمت فراوان،رزق و روزی خودشان را ازخدا ودر دشت و صحرا به دست می آوردند،
مرحوم غلام،مردِآرام و دلنشین،هم به تهران نقل مکان کردند و در حمام خُرّم مشغول بودند،
مرحوم اصغر ماستی این کاسبِ پاک چشم و پاکدست و شوخ طبع و خندان،گرچه از آن کوچه به خیابانِ اصلی نقل مکان کردند ولی نام و یادش ثبت است
مرحوم کربلایی محمد علی(کبله مندلی)هم که در گذشته یکی از ساکنینِ این کوچه بود گرگ اجل این مرد با سواد را در ربود و صدای ماندگار و رسای تعزیه خوانی اش را برای همیشه خاموش کرد،
آری کوچه ای که پر بود از مردان و زنان زحمتکش، اکنون پر شده از گرد و غبار غم و تنهایی،کافی است با نگاه به ابتدا و انتهای کوچه،نشان یکی از خوبان کوچه را بگیری،خوبانی که روزگار درازی در ابتدای کوچه کنار هم می نشستند گل می گفتند و گل می شنیدند اما دیری است دیگر صدایی بر نمی آید  و چراغ عمرشان،همچون چراغ خانه هایشان به خاموشی گرایید و نشان خانه ی ابدیِ هر کدام از عزیزان را باید ازسنگ نوشته ای در گورستان بگیریم که  از زمانِ هجرت و مکانِ زندگیِ ابدی آن ها برایمان می گوید
جهت شادی روح مسافران بی بازگشتِ کوچه ی مورد نظر و اموات خودتان
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(19)

به یاد ساکنین قلعه ملا هاشم
پدرم و استادم فرمودند: قلعه ملا هاشم در زمانِ ما بهترین استادان علوم دینی را در خود داشت از جمله مرحوم ملا محمد و مرحومه همسرش که سبب و سرچشمه خیر بودندمرحوم پدرم در کودکی شاگرد مکتبِ همسر ملا محمد بوده و قرآن خواندن را از ایشان آموخته بود حتی ناخن شکسته انگشت دست پدر که تنبیه شده ی آن بانوی بزرگوار بوده، حکایت از نظم و انضباط  حاکم بر مکتب خانه بوده است ولی شاگرد، هر گز کوچکترین شکوه و گله ای از استادش نداشت و بارها از مرحوم ملا محمد و مرحومه همسرش به نیکی و احترام یاد می کردند.
قلعه ی ملا هاشم در برابر چندین سیل ویرانگر سالهای متمادی بر جای ایستاد و سرود مقاومت خواند در اوان کودکی شاهد سیل خروشانی بودم که خسارت زیادی به ساکنان آن قلعه وارد نمود تا این که رفته رفته و در گذر زمان و هجرت های پی درپی و وداع کردن بزرگان قلعه با دنیا، گویی این دژ مستحکمی که سالها با سرافرازی ایستاده بود در غم تنهایی و فراق ازنفس افتاد و بقیه ی ساکناش برای همیشه قلعه را ترک کردند تا آنجا که دربِ بزگِ چوبی و مقاوم که به روی هیچ بیگانه و نا آشنایی گشوده نمی شد از بین رفت و برج هایش که قراولان را بربالای سر خود می نشاند تا در امنیت مردمان آنجا شریک شده باشد فرسوده شدند و از آن همه خانه، تنها چند خانه ی مخروبه  بر جا ماند تا به تاریخ لبخند بزند و  با بازماندگان از درد فراق و جدایی بگوید چه بگویم که قلعه ی بزرگ ملا هاشم با همه جفاهایی که به او شده کماکان پاره ای از وجود بهمن آباد است و ساکنان و مالکانش در جوار رحمت حق تعالی آرام و راحت آرمیده اند
با تحقیقات انجام گرفته تنها تعدادی از عزیزانی که در گذشته مالک و ساکن قلعه ملاهاشم بوده اند شناسای شدندبدیهی است تعداد بیش از این 23 مرد و 19 زن است ولی بضاعت جمع آوری اطلاعا همین بود که به شرح زیر تقدیم می گردد
ساکنین قلعه ملا هاشم؛
مرحوم ملا محمد و همسر
مرحوم ملا هاشم و همسر
مرحوم ملا مهدی و همسر
مرحوم خوجه(برادرزاده ملا محمد) و همسر
مرحوم خِدِر(برادرزاده ی ملا محمد) و همسر
مرحوم حسین رضاقلی و همسر
مرحوم اسدالله حسین
مرحوم حسن حسین و همسر
مرحوم علی اکبر حسین(فدایی)
مرحوم محمد رضاقلی(پدر بزرگ آقای اشرفی پور) و همسر
مرحوم عیسی کربلایی علی اکبر و همسر
مرحوم محمد عیسی
مرحوم رمضان حسن رضا و همسر
مرحوم حاج غلامحسین رمضان و همسر
مرحوم صفر علی رمضان و همسر
مرحوم محمد اسد و همسر
مرحوم حسن اسد و همسر
ابراهیم اسد و همسر
مرحوم رمضان ابراهیم و همسر
مرحوم علی کربلایی اکبرو همسر
مرحوم صفر علی تهرانی و همسر
مرحوم رمضانعلی شاد پول و همسر
مرحوم حاج ابوالقاسم کربلایی علی

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(18)  

به یاد ساکنین قلعه ملا هاشم
 قلعه ملاهاشم دژ مستحکمی است با دیوارهای بسیار بلند و برج های سر بر افراشته  که به محض ورود گویی هر چهار برج به طورِ همزمان تو را سلام و خوشامد می گویند
برج ها و دیوارهای مستحکمِ قلعه همچنان در برابر حوادث سیل و زلزله و باد و باران های موسمی مقاوم و استوار ایستاده اند و تماشگران را به مقاومت فرا می خوانند
قلعه ملا هاشم جایی است که کوچه های تنگ و باریک و خانه های به هم  فشرده اش حکایت از جمعیت زیادِ مردان و زنان زحمتکش داردکه سالهای سال با هم زندگی مسالمت آمیز داشته اند اکثر سکنه ی قلعه ملا هاشم بعد از ظهر ها جلو در ورودی قلعه، روی تختِ خود ساخته ی گِلی می نشستند و ساعاتی را در کمال شادی و بدور از غم و غصه های ساخته و پرداخته ی امروزی، گل می گفتند و گل می شنیدند و گاهی هم  درهمانجا به نماز می ایستادند.
 راوی از یک هجرت برایم گفت، هجرتی که پیامد آن به تنهایی گویای عمق وابستگی ساکنانش را نشان می دهد؛
صحبت از بهمن آباد است و قلعه ی پر رمز و  راز ملاهاشم جایی که در و دیوارش دل هر بیننده را مجذوب خود می کند جایی که فریادش دل سکوت را می شکند از قلعه ملا هاشم  یاد می کنیم  که خشت های به جا مانده اش هنوز و پس از سالها با هر تازه واردی درد دل می کنند قلعه ای که برج و باروهایش تو را به فکر وا می دارند. گر چه سخت می نماید ولی باید گفت و نوشت آنهم از آنچه دیده و شنیده ایم
گرچه بیان و نوشتنِ خاطراتِ مردمان صبور و غیورِ قلعه ها حنجره ات را آزار می دهد ولی باید گفت و نوشت به ویژه اکنون که زمانه اسباب نوشتن را در اختیارمان قرار داده نکوست  گذشته را به تصویر  قلم بکشیم
باید یاد کرد از مردانِ غیرتمندی که برای در امان ماندن از تعرضِ دَدان و وحشیان و رهزنان، دیوار و حصاری بلند بر می افراشتند برج و بارو می ساختند و قراولان می گماشتند تا ناموسشان حفظ و در امان باشند و شب هنگام  با آرامش سر بر بالین بگذارند و زندگی آرام و دلنشین داشته باشند.
غیرت از این بیشتر و بهتر کجا می توان یافت؟...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(17)

با نگاهی به قلعه های قدیمی

ساکنین قلعه قربانی کجا رفتند؟

ساکنین قلعه ی قربانی که سال های سال به دور از چشم و همچشمی گرد هم جمع می شدند،سفره ی دل می گشودند و از غم و شادی هایشان می گفتندیکی پس از دیگری چشم بر این جهان فانی بستند به دیار باقی هجرت کردند،

این قلعه مانند بسیاری از قلعه های مشابه بهمن آباد،درب بزرگی داشته که وقتی شب، پای بر سرِ روز می گذاشت و تاریکی همه را فرا می گرفت نگهبانِ وقت آن درب بزرگ را بر روی هر بیگانه و غریبه ای می بست و خود بر روی تختگاه مخصوصی که هنوز آثارش به چشم می خورد به نگهبانی می پرداخت تا جان و مال ساکنین قلعه محفوظ باشد.

قلعه قربانی بزرگانی در دل خود داشته که در وقتِ حیات و بودنشان آنگونه که شایستگی داشتند شناخته نشدند به ویزه مرحوم ملا رمضان و مرحوم حاج ملا علی که ملا های خوشنام قلعه بودند و اکنون جایشان در جامعه ی فعلی ما خالیست.

تا آن جا که حافظه ها یاری کرد و با کمک از مدیر محترم کانال بهمن آباد خبر از 37  مرحوم و 27 مرحومه ی ساکنین قلعه ی قربانی به نیکی یاد کردیم اگر نام در گذشته ای در جمعِ یاد شدگان نیست حافظه یاری نکرده که امیدواریم خداوند آن عزیز سفر کرده را مورد رحمت قراردهد،

بدیهی است همه ی مسافران بی بازگشت، چشم به راه و محتاج و نیازمند دعای خیر بازماندگانشان هستند مسافران ابدی با اندک هدیه ای از سوی بازماندگان، شاد و آرام و مسرور می شوند پس دریغ نکنیم.

1-مرحوم علی ملا و همسر

2- مرحوم فرج الله و همسر

3- مرحوم رجبعلی حاج ابراهیم و همسر

4-مرحوم ابراهیم توپچی

5-مرحوم حاج امام بخش و همسر

6-مرحوم اصغر حاج امام بخش

7-مرحوم رمضان حاج امام بخش و همسر

8-مرحوم غلام حسین محمد و همسر

9-مرحوم اصغرمحمود

10-مرحوم غلام حسین و همسر

11-مرحوم کربلایی محمد کربلایی غلام رضا و همسر

12-مرحوم حسین محمد رجب  و همسر

13-مرحوم مرادحسین و همسر

14-مرحوم کربلایی محمد حاج ابراهیم و همسر

15-مرحوم حسن حاج ابراهیم و همسر

16- مرحوم حاج عباس حسن

17-مرحوم کربلایی حسن خدر و همسر

18-مرحوم کربلایی علی خدر و همسر

19-مرحوم عباس احمد و همسر

20-مرحوم حاج رضاقلی و همسر

21-مرحوم علی ابوالقاسم و همسر

22-مرحوم حسن علی و همسر

23- مرحوم اکبر حسن علی

24-مرحوم اسماعیل حاج ابراهیم و همسر

25-مرحوم حسین حاج ابراهیم و همسر

26-مرحوم رمضان حاج ابراهیم و همسر

27-مرحوم عباس علی ملا و همسر

28- مرحوم عباس فرج الله

29-مرحوم ملا رمضان و همسر

30-مرحوم عبدالحسین ملا رمضان

31- مرحوم محمد ملا رمضان

32-مرحوم علی ملا رمضان

33-مرحوم حاج ملا علی و همسر

34-مرحوم حاج حسن حاج ملا علی

35-غلامحسین محمود و همسر

36-مرحومه حاج نسا و همسر

37-مرحومه زن غلام صنم و همسر

به یاد همه ی نام ها و یادها رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.

(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(16)

سلام به قناتِ با سخاوت و تک تکِ چاههایش به ویژه «مادر چاه»
سلام به آغاز یا دهانه و مظهرِ قنات جایی که آب از دل زمین بیرون می آید و کیلومترها آن طرف تر بر سطح زمین خودنمایی می کند
سلام به پیشکارِ قنات یعنی قسمت انتهاییِ مادرچاه، ای کاش مرحوم حاج عباس حسن اکنون بودند تا در باره ی قنات،بیشتر می پرسیدم و بهتر می دانستم خدابیامرز  از آنجا که سال ها دستیار و مورد اعتماد مغنیان کار بلد به ویژه  استاد محمد یزدی بودند اطلاعات فراوانی در مورد قنات و لایروبی داشتند روحشان شاد
سلام به قناتِ صبور که با وجود سختی های زمانه و حوادث روزگار همچنان می جوشد و تشنگان را سیراب می کند
قنات بهمن آباد گرچه بی وقفه می جوشد و دشت و صحرا را شاداب و سر سبز می کند و منبع اصلیِ در آمد کشاورزان و دامداران محسوب می شود ولی شوربختانه هر گز از گزند و آسیبِ سیل و زلزله و دیگر حوادث روزگار در امان نبوده به ویژه سیل در این چند سال اخیر توانسته مایه ی حیات را به یک قدمی ممات نزدیک کند!
سلام بر آب جاری و  دائمی قنات که اصلی ترین رکن کشت و زرع  و مایه ی آبادانی بهمن آبادِ همیشه آباد است
قنات که امروزه شهرت جهانی پیدا کرده اختراع و ابتکارش از ایران به بسیاری از کشورهای دنیا انتقال یافته است و خوشحالیم که قنات بهمن آباد یکی از قدیمی ترین قنات ها را در تاریخ خود دارد
سلام بر کاریز که آب را از عمق جانش به سطح زمین می رساند تا انسان ها و تمامیِ موجودات از آن بهره مند شود.
خورشید با سخاوتمندی نور تابانش  را بر بام شاه و گدا،کاخ و کوخ و...یکسان می تاباند نگاه مهربانانه و سخاوتِ آب و قنات نیز علف های هرز و درخت های میوه دار و خزنده و پرنده و چرنده و...را در بر می گیرد.
 دعا کنیم قنات این منبع اصلیِ آبرسانی کشاورزی و دامداری و... در برابر حوادث مختلف روزگار مقاوم و استوار باشد و اکنون که با رنج و بیماری دست و پنجه نرم می کند کمک کنیم تا قنات که سخت مدیون خدمتش هستیم از نفس نیفتد و جان دوباره بگیرد...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (15)

سلام امروزم را به تو تقدیم می کنم قنات مایه ی حیات
 ای پیرترین و ماندگارترین و با وفاترین میراثِ بر جا مانده از گذشتگان
ای عزیزِ جای گرفته در قلب ها
ای خادمی که مخدومین به نامت مباهات می کنند
بی مهری های ما را چون همیشه از یاد ببر و همچنان بجوش
کاریز را چون اجدادمان دوست می داریم که پس از این همه سال هنوز نفس می کشد و بی منت تشنگان را سیراب می کند کاریز که عمری به قدمت تاریخ بهمن آباد دارد از دیرباز تا کنون همچون شریان خون،روستای بهمن آباد را آباد داشته و نام  و یادش را جاودانه کرده است
 همه ما با شریانِ حیات بخشِ روستا آشنای داریم و  محض تماشا هم که شده سر در آخرین حلقه ی چاه کرده ایم همان حلقه چاه هایی که زنجیروار به هم متصل اند و آب را از کوهستان به کندوا و سپس به مزارع و یا کویرستان می رسانند کنداوا را (نوعی آب راه یا کانال) نیز همه ی دیده ایم، کنداوا راه آبی است که آب در آن جریان دارد و هر چند وقت یک بار بزرگترهای ما برای لایروبی اش زحمت های فوق العاده ای می کشیدند ولی شوربختانه بسیاری از آن عزیزان  و بیل به دستان که صدای علی علی علی یا علی گفتن شان گوشنواز بود دیگر در میان ما نیستند و به دیار باقی شتافته اند و آن هایی هم که مانده اند توانِ چندانی برای لایروبی ندارند گرچه کنداوا هم به معنای قدیم وجود ندارد.
کاریز برای همه عزیز است به همین دلیل و دیگر دلایل، وقتی آثار کسالت و ناراحتی در او می بینیم برایش نگران می شویم و برای سلامتی اش دعا می کنیم.کاریز بهمن آباد پیرترین و ماندگارترین آثار گذشتگان ماست که سال های سال است وفاداری اش را به همه ی اهالی اعم از کشاورز و غیر کشاورز اثبات کرده است
امیدواریم بهمن آبادِ عالِم خیز که در گذشته شهری بزرگ و معتبر بوده به طور شایسته مورد توجهِ  صاحب نظرانِ صاحب قلم  و فرزندانِ فرهیخته بهمن آباد قرار گیرد ان شاءالله...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (14)

موقوفاتِ بهمن آباد به روایتِ کناب قطورِ مطلع الشمس(«محمدحسن خان اعتماد السلطنه)
سنتِ وقف از جمله سنت‌هاي حسنه ای است که از ديرباز در میان ايرانيان رواج داشته و منشأ خدمات گران‌بهايي شده است 'گرچه از قرائن پیداست که.پیشینه ی وقف در ایران به دوره ی ساسانیان باز می گردد با این حال نمی توان تاریخ دقیقی برای آغاز این سنتِ پسندیده ذکر کرد ولی از هر تاریخی که پایه گذاری وقف رواج یافته باشد می توان از آن به عنوان یک سنت حسنه و ماندگار یاد کرد به خصوص که این سنت نکو با ظهورِ دین اسلام استحکام و رواج فوق العاده ای یافت،وقف در همه ی مذاهب دین اسلام به ویژه شیعیان،جایگاه خاصی دارد مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز به این مسئله اهميت مي‌دادند وقف از دیدگاه معصومین(ع) از چنان جایگاه و اهمیتی برخوردار است که ،شخص حضرت پيامبر (ص) و اميرالمومنين (علیهم السلام) و اهل‌بيت (علیهم السلام) علاوه بر توصیه های فراوان، خودشان نیز واقف بزرگي بوده اند...
دامنه ی موقوفات بهمن آبادی ها تا صدر آباد؛
این مقدمه بهانه ای است تا به دامنه ی موقوفات بهمن آباد اشاره کنیم گرچه نگارنده آمار و ارقام مستندی از موقوفه ی مربوط به امام زادگان و بهمن آبادی ها در دست ندارد ولی به آنچه در کتاب وزین مطلع الشمس محمدحسن خان اعتماد السلطنه آمده می پردازیم که در جلد سوم این کتاب می نویسد؛
چون از مزینان به سمت شاهرود حرکت نمایند بعد از طی سه فرسخ و نیم راه به قلعه صدر آباد که از بناهای مرحوم میرزا آقا خان صدر اعظم نوری است میرسند بانی مشارالیه روبروی قلعه، کاروانسرای خوبی برای بار انداز و منزلگاه قوافل(قافله ها) و زوار ساخته است و آن کاروانسرا هفت حجره در طرف طول دارد و چهار در طرف عرض، مدخل کاروانسرا رو به شمال و مقابل مدخل ایوانی است نسبت به ایوانهای جنبین بزرگتر و حجره ی سه دری دارد.
در دالان کاروانسرا نیز دوحجره است و آب انباری در نزدیکی کاروانسرا هست که آب سردی دارد ولی خرابست چهار رشته قنات در صدر آباد هست که دو رشته را شریف خان قزوینی احداث کرده و دو رشته دیگر را عباس قلیخان پسیان،اما هر چهار رشته محتاج به تنقیه می باشد و در زمان عبور از صدر آباد آبی که در اینجا دیده شد از استربد خریده بودند و در آب انبار و اصطخر(استخر) انداخته،قلعه ی صدر آباد پانزده خانوار سکنه دارد با حمام و یخچالی که هر دو مرمت میخواهد. نیم فرسخ به صدر آباد مانده آب انباری حاجی محمد رضا بهمن آبادی ساخته اما حالا سقف آن خراب و بی آبست....
ادامه دارد

پیغام شب چله چییست؟

شب چله هم اکنون داده پیغام

فراموشت مباد صله ی ارحام

 

شب چله به صد گویش بگوید

خوش آنکه کینه ها از دل بشوید

 

شب چله شب جمع و سرور است

در این شب کینه ها از دل به دور است

 

شب چله به دور هم شویم جمع

بزرگتر پند گوید ما شویم سَمع

 

چه خوب است یک نفر حافظ بخواند

یکی هم شعر را  معنی نماید

 

اگر خواهی که فال کس بگیرید

به خوش اقبالی اش معنا بگیرند

 

مبادا یک کسی سر خورده گردد

و یا افسرده حال و رانده گردد

 

شب چله چه خوش باشد که دارا

کند یاری به دور از بوق و سُرنا

 

خدا گر سفره ات را کرده رنگین

مبین همسایه ات در فقر و غمگین

 

بگیری دست،خدا دستت بگیرد

نگیری دست،خدا کارَت نگیرد

 

اگر کردی به خویش و دوست خدمت

مکن آلوده خدمت را به منت

 

خداوند هست بیزار از چنین کار

 که بیند بنده اش در طعن و آزار

 

شب چله بخور گرمی و سردی

که می گویند نگیری هیچ دردی

 

 در این شب ها و روزهای گرانی

ز همچشمی حذر کن تا توانی

 

خرید چله در حد توان کن

هر آنچه جیب و عقل گفت آنچنان کن

 

بکن دوری ز اسراف و ز تبذیر

 بخوران و بخور با عقل و تدبیر

 

نیازمندان در این شب ها بکن یاد

خدا در لحظه ها آید به فریاد

 

چه خوش باشد که با هم یار باشیم

برای یکدگر غمخوار باشیم

 

خداوندا زروی فضل و رحمت

به قاسم کن عطا توفیق خدمت

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (13)

بهمن آباد از دریچه ی نگاه مورخین و سیاحان و گردشگران و...
همانگونه که پیش از این اشاره شد و دگر بار به آن خواهیم پرداخت مسافران برای رفتن به نیشابور و مشهد و هرات و بلخ و... ناگزیر بودند از مسیر یا شاهراه بهمن آباد عبور کنند تا هم بازارهای پر رونق بهمن آباد را ببینند و هم کالاهایشان را در معرض دید مشتریان و خریداران قرار دهند
در کتاب سر زمین خلافت های شرق، تألیف «گ لسترنج» که با زمان ناصر الدین شاه قاجار مصادف بوده آمده است؛
راه هایی که از خراسان می گذشت یکی شاهراه بزرگ خراسان بود که از آن طرفِ بسطام، داخل خاک خراسان می شد و از آن جا تا نیشابور دو شاخه می گشت، راه شمالی یعنی راه کاروانی از بسطام به جاجرم می رفت و جلگه ی جوین را طی می کرده و از آزادوار می گذشت و به نیشابور می رسید(تمام این راه را اصطخری و ابن حوقل وصف کرده اند) راه جنوبی که کوتاهتر از راه شمالی بود راه چاپاری بود که به نیشابور منتهی می شد این راه از بداش دو فرسخی بسطام آغاز گردیده از دامنه ی حیال می گذشت و کویر را در سمت راست می گذارد و به اسد آباد می رسید سپس از بهمن آباد عبور می کرد و در آنجا شاخه ای از آن منشعب شده به آزاد وار می رفت.
مستندی دیگر در باره بهمن آباد که در گذشته شهر بزرگ و معتبر و آباد بوده است؛
هانری رنه دالمانی سیاح فرانسوی در سومین جلد کتاب خود به نام «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» به شهرهاى عشق‏ آباد، مشهد، نیشابور، سبزوار، شاهرود اشاره می کند و در باره ی بهمن آباد می نویسد:...خلاصه پس از صرف ناهار حرکت کردیم. راه، پیوسته در میان بیابانِ سوزان و یکنواخت، پیچ می خورد مقارن غروبِ آفتاب شهر خرابی را دیدیم که آفتاب در میان شکاف های این خرابه ها مانند کوره های حدادی متعددی خودنمایی می کرد به طوری که بعدها معلوم شد اینجا(بهمن آباد) در قدیم شهر بزرگی بوده که گبران در آن مسکون بوده اند. در مزینان مختصر توقفی کردیم و...
روزگاری بود که مردم سفرشان را با پای پیاده و گاه با شتر و با سرعتی کم طی می‌کردند. این حرکت آهسته فرصت آشنایی و گفت‌وگو را با مردم منطقه فراهم می‌کرد و اجازه می‌داد مسافر با فرهنگ‌های مختلف آشنا شود، برای مسافران قدیم جاده فقط مسیر حرکت نبود، بلکه جایی برای آشنایی با دیگر تمدن‌ها بود مسافری که از سفر بر می گشت کوله اش پر بود از خاطره ها و سرگذشت ها و گفتنی های فراوانی که به چشم می دید و به گوش می شنید،او به تمام راه های سفر و آداب و رسوم هر دیار و مردمی آشنا می شد مسافری که آهسته و پیوسته حرکت می کرد مردم هر آبادی را می شناخت و با آن ها انس می گرفت و تبادل فرهنگ می کرد...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (12)

بهمن آباد از دریچه ی نگاه مورخین و سیاحان و گردشگران و...
اگر خواهی که غم هایت بَرَد باد
بیا با دل سفر کن بهمن آباد
بخوان تاریخ این شهر کهن را
که بشناسی بزرگان وطن را
بکن قاسم تو نقل و قول دیروز
به امیدی که باشد عبرت آموز
اشاره شد که خرابه های بهمن آباد یا آثار و یادگار بر جای مانده از گذشتگان مان سال های سال مورد توجه پادشاهان و گردشگران و صنعتگران و تجار بوده است بهمن آباد زادگاه و وطن است وطن برای هرکس چون جان شیرین عزیز و دوست داشتنی است.
چه عشقی برتر از عشق وطن هست؟
مگر چون من ز او یا او ز من هست؟
کویرش هم بهشت و خار او گل
کجا در راه او جانم ثمن(ارزش) هست؟
در سفرنامه ها و در کتاب مطلع الشمس و ...از بهمن آباد به عنوان شهر معتبرِ قدیمی و یا روستای آباد و پر از سکنه یاد شده است، روزنامه نویس همراه ناصرالین شاه که سفرنامه ای به همین نام دارد می نویسد:...پس از آن(پادشاه) سوار بر اسب شدند از میان خرابه های بهمن آباد که در عهد صفویه خرابه شده است گردش کردند بهمن آباد جدید ساخته اندکه سه آبادی دارد و بقعه پیری هم نزدیک بهمن آباد است می گفتند اولاد ابا صلت است و امام زاده سلطان سید حسین برادر حضرت آنجاست...
...و همچنین در کتاب سه  سفرنامه،به اهتمام قدرت الله روشنی، خانوار و سکنه روستای بهمن آباد و روستاهای همچوار به تفکیک به شرح زیر ذکر شده است؛
کَهَه(کهک) با 12 خانوار
سویز با پنجاه خانوار
بهمن آباد با 150 خانوار
مزینان با 250 خانوار
داورزن با 150 خانوار
نهالدان با 100 خانوار
کلات ها با 80 خانوار
کم یابون با 20 خانوار
بلوک مزینان یازده پارچه آبادی دارد به این قرار؛ مزینان – بهمن آباد – سویز – کهه(کهک) – داورزان(داورزن) نهاردان(نهالدان) بقیه روستا مخروبه شده است.
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (11)

بهمن آباد در قاب سفرنامه ی ناصرالدین شاه قاجار؛
به گواهِ بیشتر کتاب ها و خاطراتِ مشهورِ سیاحان جهان، جاذبه ی گردشگری تجاری و داشته های شهر بزرگ بهمن آبادهمیشه مورد توجه جهانگردان قرار داشته است از طرفی جاده ی ابریشم به عنوان بزرگ‌ترین شبکهٔ بزرگ و به هم پیوسته بازرگانی دنیا که نقشِ مهمی در مبادلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بین کشورهای مختلف داشته و کاروان های این کهن راه تجاری باید از مسیر بهمن آباد عبور می کردند کمک شایانی به آبادانی و شهرت شهر بهمن آباد کرده است تا جایی حتی خرابه های باقیمانده از شهر بهمن آباد پادشاه  ایران  ناصرالدین شاه قاجار  را هنگام بازید به شگفتی وا  می دارد.
بهمن آباد در قاب سفرنامه ی ناصرالدین شاه قاجار
ناصرالدن شاه قاجار در طول حکومت و فرمانروایی اش دو سفر به مشهد داشت. اولی را در بیست و یکمین سال سلطنتش (سال ۱۲۸۴٫ق) انجام داد، آن هم در قالب اقامتی ۳۳ روزه در مشهد مقدس، که از بسیاری از شهر ها و روستاهای استان خراسان از جمله بهمن آباد و مزینان و سویز و کهک دیدن می کند اما در این سفر آثار بر جا مانده ی خرابه های بهمن آباد و خلق و خو  و  بیان و سخاوت و صداقت و حتی زیباروییِ مردم روستا مورد توجه فوق العاده وی قرار می گیرد  پادشاه در سفر نامه ی مشهور خود می نویسد:
حرکت کرده قدری که راندیم رسیدیم به ده سویز که اردوی نظامی سیف الملک در آن جا افتاده بود قنات خیلی خوبی دارد.
از آنجا گذشته خرابه از دور دیدیم سوار اسب شده به تماشای خرابه رفتیم اسم این خرابه بهمن آباد است که در عهد خاقان مغفور فتحعلی شاه در این جا جنگ ها کرده اند و از همان زمان خراب شده،در این خرابه بعضی آثار خوب باقی است یک دِه معمورِ آبادِ بسیار خوب متصل به همین قریه ی خراب است که آن هم موسوم به بهمن آباد است خانوار بسیار و قنات آب معتبری دارد مردم بهمن آباد از زن و مرد همه خوشگل و خوش آب و رنگ هستند گویا جنسشان با سایر مردم این حدود تفاوت دارد.
در بهمن آباد خراب هم چند خانوار سکنی دارند خاک این جا به قدری سخت و محکم است که اگر از این خاک دیواری یا اطاقی(اتاقی) بسازند هرگز خراب نشود..
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(10)

قدمت بهمن آباد به روایت معتبرترین کتب تاریخ؛
محمدحسن خان اعتماد السلطنه دوره قاجار در کتاب تاریخ مطلع الشمس در ذکر بناهای تاریخی و موقوفات بهمن آباد از دو ستاره ی درخشان آن سر زمین یعنی امام زاده سید اسماعیل و سلطان سید قریش(حسین) ازفرزندان منصوب به امام موسی کاظم (ع) یاد می کند (که البته نام امازاده سید حسین قابل تأمل است) اچداد بزرگ شریعتی ها نیز که سابقه ی خدمت سیصد ساله دارند در جوار همین دو امام زاده ،فقه،فلسفه و حکمت و کلام را به دانش آموختگان می آموختند که سر آمد آن ها بزرگانی چون ملاقربانعلی شریعتی معروف به آخوند حکیم(جد دکتر شریعتی)و فرزندان بزرگوار ایشان؛شیخ قربانعلی،شیخ حسن و شیخ حسین بودند. فرزند شیخ محمود استاد محمد تقی شریعتی بود که استاد محمد تقی سال ها به عنوان استاد برتر و بر جسته در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی مشهد به تدریس اشتغال داشت که البته استاد، مدیون دایی اش؛علامه محمد حسن بهمن آبادی بزرگ، اجدادش ملامهدی بهمن آبادی،ملا هادی بهمن آبادی و ملا قربانعلی فرزند هادی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم بهمن آبادی بوده ، شایان ذکر است محل دفن دانشمندان مذکور به ویژه علامه بهمن آبادی و آخوند حکیم در جوار امام زادگان بهمن آباد می باشد
بدیهی است نسل کنونی بهمن آباد را تنها به چشم یک روستای کوچکِ نا آباد و دور افتاده و با جمعت اندک نگاه می کند ولی اگر کتاب های معتبر تاریخ را ورق بزند خواهد دید بهمن آباد در گذشته شهری بزرگ و آباد بوده به ویژه عالمان و فرزانگانی داشته که افکارشان از مرزها فراتر رفته اند.
  از بُعدِ اقتصادی نیز بهمن آباد محل داد و ستد و چهار راهی برای سوداگران و تجار بوده که همه ی اقوام و ملیّت ها از بازارهای بهمن آباد بهره می برده اند وقتی رد پای گذشتگان مان را در قاب نگاهمان قرار می دهیم شخصیت هایی را می بینیم که پیش از این تصورش را هم نمی کردیم به عنوان مثال،شما را نمی دانم ولی بنده تا کنون نسبت به فقیه عالیقدر محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی شناختی نداشتم
در باره فقیه ابوالحسین محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی در تاریخ بیحق( ابن فندق) آمده است: فقیه ابوالحسین را ولادت در بهمن آباد ناحیت بوده است و او شریک حاکم ابوسعید کرامه بوده است در استفادت از قاضی القضات ابو محمد الناصحی و از احمد النجار المتکلم و این فقیه ابوالحسین را شعر بسیار است و نبیره ی این فقیه، ابوالحسن محمد بن عبدالواحد بود برادری بود محمد نام محمدحاکم مزینان و تاج الدین و ابوالقاسم ...
پس ابوالحسین فقیه، برادرش محمد، حاکم مزینان و فرزندانش ابوالقاسم و تاج الدین می باشند،نبیره هایی همزمان با ابن فندق (در قرن 6 هجری) دارد ابوالحسین بهمن آبادی در بهمن آباد متولد شده و همنام جدش می باشد،به شعر علاقه دارد،نوه ی دختری ایشان به نام سدیدالدین ابراهیم المقدمنی حاکم خراسان بزرگ بوده است...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(9)

«آشنایی باعلما و فرزانگان بهمن آباد»
نوشته ی پیش رو نگاهی دارد به نام برخی از بر چسته ترین علمای بهمن آباد؛
در این بخش بنا داریم به نام و ریشه ی برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي از قرن ها پیش تاکنون اشاره کنیم باشد تا ما و نسل های آینده بیش از پیش با گنجینه های ارزشمند و گرانقدر بهمن آباد آشنا شویم و به داشته های خود مفتخر باشیم و ببالیم.
همانگونه که اشاره شدبهمن آباد دارای چندین قلعه ی مستحکم بوده که آثارِ بر جا مانده اش گذشته ای با شکوه و افنخار آمیز  را روایت می کند به ویژه که در چهار گوشه ی قلعه ها برج و باروهایی وجود دارد که قراولان و دیده بانان از قلعه و ساکنین آن محافظت می کرده اند اما مورد نظر ما  در این قسمت به علمای گرانمایه است که خود به تنهایی دژ مستحکمی برای قلعه ها و روستا و دلگرمی برای مردم بوده اند بی دلیل نبوده که در هر قلعه ای یک یا دو ملا حضور داشته است.
«نام یاد علمای بزرگ بهمن آباد را گرامی می داریم»
برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي که شادروان دکتر علی آن ها را اجداد خود می داند و حتی می نویسد:من در روح او (علامه بهمن آبادی) نبض او، خون او بوده ام و در رگ هاي او جريان داشته ام، عبارت اند از؛
1- آقامحمد بهمن آبادی، پدر علامه جهان ملا محمد حسن بهمن آبادی
2- ملامهدی بهمن آبادی –
فرزندان ملا مهدی که عبارت اند از ملا هادی بهمن آبادی (داماد عمویش و شوهر خواهر علامه بهمن آبادی )
و ملا علی بهمن آبادی که در منطقه جوین سبزوار مدفون است.
فرزند ملا هادی بهمن آبادی ملا قربانعلی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم است كه نزد دایی اش علامه بهمن آبادی از حکمت بهره برده بود.
همچنين، فرزندان ملا قربانعلی بهمن آبادی شامل احمد، حسن و محمود است.
فرزندان محمود:
۱- میرزا محمد معروف به سلمان زمان
۲- قربانعلی شریعتی دارای دو فرزند به نام احمد و محمود
۳- محمد تقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی
فرزندان حسن :
1-حاج شیخ محمد نبی 2- حاج شیخ عبد الکریم
علمای مستقر در قلعه ها؛
1- ملا هاشم که قلعه ای به همین نام با همان برج و باروها وجود دارد؛
2- ملا محمد دگه خود و همسرش مدرس بوده اند و مرحوم ملاحسین افتخار شاگردی آن دو را داشتند
3- خوجه و خِدِر برادرزادگان ملا محمد و از عالمان و عارفان زمان خویش بوده اند آثار این دو بزرگوار در سر راه رفتن به مزار، صد متر مانده به حوض و آب انبار موجود است جا دارد از مرحوم مغفور ملا رمضان یاد کنیم که هر شب جمعه در این مکان قرآن تلاوت می کرد.
3- ملا غلامرضا بهمن آبادی( محل دفن جوین)
4-ملا ابراهیم بهمن آبادی در قلعه حَج صَدقو  ساکن بوده است
و عالمان و فرزانگانِ دیگری که هرکدام افتخار و چراغ راهی بودند ...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(8)

«قدمت بهمن آباد به روایت معتبرترین کتب تاریخی»
روستای بهمن آباد به روایت تاریخ صدها سال پیش از سبزواربنا شده است
بهمن که بهمن آباد را بنا کرد که بود؟
بهمن بن ملک پسر اسفندیار پادشاهی بزرگ بود و صد و دوازده سال نوبت (مدت) ملک او بر بسیط (گستره) زمین بود او پادشاه اعظم بود  و ذات او صحیفه ی سیاست و فهرس سخاوت بود و بر روح نسیم او ارواح معطر بود
نسب بهمن که بهمن آباد را بنا کرد؛
نسب بهمن بن اسفدیار بن گشتاسب بن لهراسب بن کروحی بن کی سی سدبن کی باشین بن کمانویه بن کیقبادبن باب بن بودکان بن مایی سرای بن نوذر بن منو چهر امللک و ذات و اسمه عامر و یقال بن یمین بن یهودا بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام و بهمن آباد  بیحق را او بنا کرد و در روزگار او این بهمن آباد شهری بزرگ بوده است بهمن پسرش ساسان و دخترش همای نام داشت. چون وفات بهمن نزدیک آمد وضع حمل همسرش به نهایت نرسیده بوده،تاج بر شکم همسر گذاشت و گفت ولیعهد و جانشین من این کودک است که در قرار مکین(جای گیر) مادر است و تا که وی از پوست بیرون آید(متولد شود) مادرش به مهمات ملک قیام می نماید چون ساسان دید که پدرش جنینی را بر وی ترجیح داده برخاست، گوسفندکی چند خرید و به ناحیه بیهق آمد و آنجا که ساسان قاریز است نزول کرد و فرمود که این کاریز بنا کردند که در میان شهر است و قلعه بنا کرد. این محل که قصبهٔ ساسان‌آباد است را امروز سبزوار نویسند
 گفته‌اند که سبزوار را ساسویه بن شاپورالملک بنا کرده‌است و شاپور آن بود که نیشابور بنا کرد و ساسان قاریز، ساسو قاریز بوده‌است و سبزوار در اصل ساسویه‌آباد بوده‌است
بنابراین بنیاد سبزوار را می‌توان در حدود سیصد میلادی مقارن با تشکیل سلسله ی ساسانی یا پیش از آن دانست.
مستند به کتاب های تاریخی؛
 تاریخ بیحق
  و نزهةالقلوب کتابی دانشنامه‌گونه از حمدالله مستوفی است. وی این کتاب را در سال ۷۴۰ قمری نگاشته.مستوفی، حمدالله. نزهة القلوب. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲. ۱۴۴.
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(7)

بهمن آباد از نگاه تاریخ
دلِ بی قرار دگر بار مرا به قلب و حاشیه ی بهمن آباد برد تا آثار برجا مانده ی گذشتگان را از نزدیک ببینم و با شور و شوقی وصف ناپذیر در پی شناختِ ریشه و صاحبان اندیشه و مفاخرِ زادگاهم باشم به همین منظور با مالکانِ زنده ی قلعه ها و بناها و برج و باروها چهره به چهره  و بی واسطه وارد گفتگو شدم تا از این طریق با بنای قلعه ها و برج ها و ساکنان اصلی و علمای بنام و خوشنام روستا بیش از پیش آشنا شوم  نخست به دیدار حاج آقا مرتضی علی پور رفتم از نام قلعه ای پرسیدم که ایشان سال های سال در آنجا زندگی کرده و حتی مراسم جشن عروسی اش نیز در این مکان (قلعه ی حَج صَدِقو) برگزار شده است.
روستای بهمن آبادخاستگاه علمای بزرگ و خوشنامی چون علامه ی بهمن آبادی و دهها عالم دیگر بوده که چون ستارگانی فروزان در آسمان علم و دین،درخشیده اند و مایه ی اعتبار و افتخار مردم عصر خود بوده اند و بی تردید نسل حاضر نیز مفتخر به چنین پیشینه ی گران بهایی است
حضور عالمان دین و ملاها در بینِ مردمِ محله ها و قلعه ها می تواند دلیل محکمی باشد بر ارزش و جایگاهِ علم و عالِم در میان مردان و زنانِ دین مدار و خداجو و صداقتمدار بهمن آباد،مانند قلعه ی ملاهاشم که ملایی به همین نام داشته و ملا غلامرضا و ملا ابراهیم  که ساکنِ قلعه ی حَج صَدِقو بوده اند.
بدیهی است ملاها و عالمان دین،از آنجا که در بین مردم و بامردم نشست و بر خاست داشته اند دارای جایگاه و حرمت و احترام خاصی بوده اند.
حاج آقا مرتضی می گوید: این قلعه، قلعه ی حَج صَدِقو(حاج صادقی) است در این قلعه دو ملای بنام و با سواد زندگی می کرده اند؛
1-ملا غلامرضا بهمن آبادی( محل دفن جوین)
2-ملا ابراهیم بهمن آبادی
و ساکنان اصلی قلعه ی حَج صَدِقو عبارت اند از؛
1- علی حسین حاجی
2- حسن علی حاجی
3- ابراهیم علی حاجی( فرزند حسین) چون در زمان خودش حسابدار بوده به وی ابراهیم مستوفی می گفتند.
4 اکبر قلی
5- حبیب علی
6 غلامحسین علی
7 محمد علی
جهت شادی روح علمای بزرگ بهمن آباد صلوات
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(6)

هر کدام از آثارِ گذشتگان مان می توانندآموزنده و عبرت آموز باشند اگر تفکر کنیم و دیدنی ها را با چشم دل ببینیم.
خرابه ها، خرابه نیستند اگر آن ها را خوب و آباد ببینیم
در خرابه ها سکوت نیست اگر گوش داشته باشیم  که با آن سخن شان را بشنویم
اگر شاگرد خوبی باشیم وجب به وجبِ سر زمین بهمن آباد درس آموز است یکی از آن همه بُردِه عَشَقو است.
بُردِه عَشَقو کجاست؟
وقتی نگاهمان را از دیوارهای برجا مانده و سقف های فروریخته ی خرابه ها کمی آن طرف تر می بریم تکه زمینی شوره زار وتپه ای بی آب و علف به نام بُرده عَشَقو ما را به سوی خویش می خواند این تکه زمین که در آنسوی ویرانه های برجامانده قرار دارد از گذشته های دور به  نام بُردِه عَشَقوف سینه به سینه به نسل های بعد منتقل شده و نسل کنونی به عنوان وارثانِ اجداد خویش مفتخرند زادگاهی دارند که در صدها سال پیش عاشقانِ واقعی و نه بَدَلی  عاشقانه های خود را به این مکان می برده اند و جشن و شادی بر پا می کرده اند
برده ی عشقو مکتن مناسبی بوده برای شاهد طلوع و غروب خورشید که آمدن و رفتن خورشید را مبارک می دانسته اند
نسل کنونی باید افتخار کند که اجدادش در صدها سال پیش با درایت و  و خرد و اندیشه ی ناب ،یک قطعه از بلندترین و بهترین نقطه زمین را به رسم عاشقی به نام بُردِه عَشَقو (بلندیِ عاشقان) نامگذاری کرده اند.
نیاکان ما در صدها سال پیش کاری کرده اند کارستان که تصور نمی کنم نسلِ حاضر با آنکه خود را منورالفکر و پیشتاز در عصر انفجار اطلاعات می نامد توانسته باشد به حرمتِ عشق و عاشقی و مانند گذشتگان ما میدان و تپه و خیابانی را به این زیبایی ثبت و ماندگار کنند و یا شاید بنده چنین چیزی ندیده ام...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(5)

در باره ی تاریخ بهمن آباد همچنان اندر خم یک کوچه ام!
دلم می خواست قلم به رقص در می آمد و آنگونه که می خواستم مرا در شرح حال گذشتگان مدد می کرد تا بنویسم از مقاومت خرابه ها و قلعه ها و برج و باروها و نگهبانان برج ها که دیگر نیستند.
از خانه های سقف فرو ریخته و از قلعه ملاهاشم و قلعه صادقو و قلعه قربانی و ...
 از آن همه باغ های ثمر بخش و درخت هایی که با تکان دادنِ شاخه هایشان گویی به هر تازه واردی سلام می دادند و دست افشانی می کردند ولی رفته رفته خشک و به حال خود رها شدند و نسل جدید هم به جای هر درخت، چندین شاخه آهن کاشت!
از میدان ها(درِ قلعه ها)و سرِ کوچه های دیروز که پر بود از صدای خنده و گفتگو و تبادل نظر... یا از سکوت و تنهایی و خلوتِ امروز...
می حواستم ازبهمن آباد بنویسم جایی که مورخان بزرگ درباره اش نوشته اند:شهری بزرگ و آباد بوده و ناصرالدین شاه و همراهانش را هنگام ورودشان به حیرت واداشت.
و از علمای بزرگ و نامدارش و تاریخ با اقتدارش و مردم با وفایش .
از دیوارهای برجامانده در خرابه ها و خانه هایی با سبک معماری بومی و اصیل.
از متصل بودن به جاده ابریشم و آن همه دادو ستدهایی که در بازار بزرگ و تیمچه ها(پاساژها)
ازبزرگانی که پیرامون امام زادگان مدفونند و ما از آن ها بی خبریم.
از قبرستان قدیمی که سندی است بر سابقه و عمر درازِ  شهر دیروز و روستای امروز
از بی توجهی خودمان به آثار بر جا مانده از گذشتگان
ولی نمی دانم چه بنویسم در باره ی قدر نشناسی های خودمان که روستا را رها و خودمان را در بند کردیم
نمی دانم درباره برباد دادن آن همه میراث گرانقدر گذشتگان،
خشک کردنِ باغات و از بین بردن سنت های حسنه
 و آن همه رفاقت و هممدلی و شب نشینی ها چه بنویسم نمی دانم...

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(4)

دفترچه خاطراتم پر است از تاریخ  و رویدادهای زادگاهم بهمن آباد
در لابلای صفحه های دفترچه ام نوشته هایی از تاریخ کهن بهمن آباد به چشم می خورد که مرا بر بال خیال می نشاند و با خود می بَرَد به چند صد سال گذشته، گویی در آنجا می بینم اجداد و نیاکانم را که از حال و روز گذشته شان می گویند و من به خوبی می شنوم
  از روستا به سمت مزار که حرکت می کنیم اولین آثاری که هر رونده ای را به فکر وا می دارد آب انبار و حوض بزرگی است که با ساروج و مصالح روز،مستحکم و با دوام ساخته شده گرچه از تاریخ ساخت آن جیزی نمی دانیم ولی این مکان و بنای رفیعی که در کنار آن واقع شده با من و تو سخن می گویند (برخی می گویند مکان مذهبی زرتشت یا آتشکده بوده و برخی هم با توجه به محرابی که دارد مسجدش می نامند)
اگر گذارت به این بخش از خرابه ها افتاد تو سکوت کن بگذار خشت های حوض و آب انبار و بنای مرتفع و سقف فرو ریخته که چشم ها را خیره می کنند با تو سخن بگویند آنگاه خواهی دید چه ناگفته ها و رازهایی را با تو در میان می گذارند تنها یک پرسش کافی است بگو ای یادگار و میراث بر جا مانده از اجدادم می خواهم بدانم آجرپزها،آن هایی که آب و خاک آوردند،نقشه کش ها، بنّاها و معمارها،کارگرهایی که روزمزد بودند و خانم هایی که سفره می گستردند و به شوهرانشان خدا قوت می گفتند و رهگذران و تماشاگران و اهالیِ بهمن آباد که منتظر اتمام و بهره برداری حوض و حوضچه ها و آب انبار و تکمیل حمام بودند کجا رفتند و اکنون کجا هستند؟
تو هم اگر آمده ای تا از راز سر به مُهر بدانی،هرگز با خشت های آب انبار و بنای رفیعی که در  کنار حوض می بینی احساس بیگانگی مکن که سازندگانِ بنای تاریخی همه از تبار تو هستند  شرط ارتباط با آن ها تنهایی رفتن به این مکان است و یا با یک همدل که او اهل فکر و اندیشه باشد.
نکته:اهل اندیشه کسی است که قضاوتش به گذشته و تاریخ بر می گردد و اهل فکر به اکنون کار دارد و در مورد چیزی که می بیند قضاوت می کند...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(3)

زادگاهم بهمن آباد جایی است که اندیشه ام با ریشه ام عجین شده،جایی که نه احساسم که تاریخ گواه است در گذشته شهری معتبر و بزرگ بوده است
می خواهم در باره مجد و عظمت روستایم و اجدادِ چند صد ساله ام و خرابه های بهتر از هر آبادی و سنگ نوشته های قبرهای قدیمی بنویسم اما گویی قلم به رقص نمی آید و دستانم یارای نوشتن ندارند.
خرابه های بهمن آباد قرن هاست که در ضلع چنوبیِ کویر روستا آرمیده اند و روندگان را بسوی خویش می خوانند،دیوارهای بجا مانده و سقف های فرو ریخته اش گویی برای رهگذران دست افشانی می کنند و از ناگفته هایشان می گویند،ولی به تو امکان سخن گفتن نمی دهند پس باید سراپا گوش و هوش باشی.
 وقتی در تونل زمان، گذشته را تصور می کنیم، روستای آبادی را می بینیم که ساکنان ثروتمند آن علاقه مند به ساخت خانه ها و بناهایی با هزینه بسیار بوده اند فرم ساخت و نحوه تزیینِ داخلیِ ساختمان ها نشانِ آتشکده را دارند  از این منظر بزرگان محلی معتقدند بعضی از قبرها نیز مربوط به« گبر»می باشند(جا دارد از مرحوم مغفور ملا رمضان به نیکی یاد کنیم که اطلاعات ذیقیمتی به بنده و دوستان دادند)
 بناهای دیگر ی هستند که دست نخورده و سالم باقی مانده اند این ساختمان ها که با دیوارهای مرتفع ساخته شده اند آتشکده ای بوده اند که بعد از اسلام تبدیل به معبد و مسجد شده اند.
ساختمان بزرگِ دیگری در قلب و بین دو خرابه وجود داشت  که شوربختانه حدود 20 سال پیش به این بهانه،که بلندی ساختمان حائلی است بین روستای فعلی و امام زاده ها،آن را به اصطلاح از سر راه خود برداشتند.درکناره ی این ساختمان یا معبد،درختِ خودرویی معروف به انگور عرب وجود داشت که بچه ها و حتی بزرگترها علاقمند به خوردنِ میوه اش بودند...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(2)

امروز وقتی بر حسب اتفاق دفرچه ی خاطرات روزانه ام را ورق می زدم در باره ی بهمن آباد دست خط چند سال پیش خودم را ملاحظه کردم که نوشته ام:
 به گواه تارخ نویسان و سیاحان و گردشگران حدود 80 کیلومتری سبزوار  شهری بزگ و معتبر خودنمایی می کرده به نام بهمن آباد با مردمانی به غایت خردمند و زیرک که اخلاق و قناعت و صداقتشان زبانزد دوران بوده است
  این شهر بزرگ و تاریخی که خاستگاه علمای بزرگ و پرچمدار علم و دانش  نیزبوده درمسیر جاده ی ابریشم قرار داشته و در واقع بار انداز تجارت پیشه گان بزرگ بوده که با هرات و بلخ و هندوستان و چین و ... در رفت و آمد و تعامل بوده اندشهر بزرگِ بهمن آباد که مرکزیت انواع هنر و صنعت نیز بوده بنا به دلایلی که به آن خواهیم پرداخت در  طول زمان تبدیل به روستای کوچکی شده که در حال حاضر به آن روستای بهمن آباد می گویند روستای بهمن آباد آخرین حلقه از آبادی است که ما را به قلب کویر می رساند.
شغل اصلی مردان و زنان زادگاهم کشاورزی است که در همه ی فصل ها،عشق را در مزرعه ی دل شان می کارند و محبت و دوست داشتن را درو می کنند.
در نوشته های پیش رو شاید  تعریف های مکرر از مردان و زنان فهیم بهمن آباد بخوانید که  از روی علاقه ی نویسنده به آن آب و خاک است نه خطای نویسنده!
می گویند: آثار برجا مانده از بزرگان و گذشتگان،هئیت و شناسنامه و نشان راه است برای شناختن و شناساندنِ هر چه بیشتر تمدنِ مردمان آن دیار،اگر چنین چیزی را ملاک قرار دهیم،باید یک بار هم که شده به قصد شناخت، ازکویر بهمن آباد دیدن کنید تا از نزدیک با  آثار تمدن بزرگ و ناشناخته این روستای به ظاهر کوچک آشنا شوید آن چه می گویم؛به خاطر این نیست که بهمن آباد زادگاه و زیستگاه من بوده که به آن مفتخرم بلکه برای شناخت هرچه بیشتر انسان هایی است که در گذشته ای دور با امکانات نادر،دست به کارهایی زده اند که هر کدام در نوع خود کم نظیر بوده است.خانه هایی با دیوارهای مرتفع و سفیدکاری شده آب انبار و حوضچه های ساخته شده با مواد سخت،بازار مسگرها، کاروانسرا یا بار اندازهای بزرگ و بازارهایی که در سرِ راهِ ابریشم قرارداشته و محل داد و ستد بوده همه و همه،آیینه ی تمام نمایی است که دیدنش تو را به فکر وا می دارد...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(1)

برای هرکس خوب ترین جای دنیا وطن اوست چه خوب گفته اند:هیچ کجا وطن یا خانه ی ادم نمی شود.
 می خواهم در باره ی وطن و زادگاهم بهمن آباد بنویسم اما خوب می دانم برای نوشتن در باره وطن و دوران کودکی، ابتدا باید کودک شد و برای کودک شدن باید احساس و شوق کودکانه داشت که سخت ترین گام است.
 همه ما وطن و زادگاه مان را دوست دارد.
کوچه پس کوچه های خاکی و گنبد گلی خانه ی روستایم مرا می برد به دوران کودکی ام روزی که همه در کنار هم زیر نور چراغ گردسوز، نگاه چهره به چهره و رو در رو داشتیم و با لبخند مهربانانه دلخوشی هایمان را به یکدیگر قسمت می کردیم.
کوچه پس کوچه های خاکی روستایم و گنبدکاهگلی اش را که در آن بزرگ شده ام از هر جاده آسفالت و صاف و عمارت های امروزی دوست تر می دارم.
زادگاهم بهمن آباد که به آن خواهیم پرداخت گرچه در گذر زمان از وسعت و تعداد سکنه اش کاسته شده ولی همان هایی که هستند و آن هایی که دورا دور دل در گِرو زادگاهشان دارند عاشق و نیکنام و فرهیخته اند.
کودک که بودم می گفتند؛وطن جایی است که آزاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد .به گمانم این گونه اشعار را برای رفع دلتنگی کسانی می گفتند که ناگزیر تن به غربت داده بودند و الا وطن جایی است که در آن به دنیا آمده ایم و خون و پوست و گوشت و استخوان مان رشد کرده،وطن جایی است که با در و دیوارش انس گرفته ایم و با مردمش بزرگ شده ایم و با آدابش خو گرفته ایم هیچ کجا هر چقدر هم خوب باشد وطن نمی شود.
بدیهی است همه ی ما به وطن و زادگاه مان عشق می ورزیم ولی دوست داشتن و عشق ورزیدن اگر بدون شناخت باشد ارزشمند نیست. هر آبادی و روستا و شهر و کوه و دره و تپه و... دارای نام و سابقه و شناسنامه و هویت و پیشینه است بهمن آباد که به گواه تاریخ، در گذشته شهری بزرگ و معتبر بوده از این قاعده مستثنی نیست...
ادامه دارد

در گذشتگان بهمن آبادی تا اردیبهشت 99

خداوندا بکن روح همه شاد
به ویژه رفتگانِ بهمن آباد
ماه رمضان و شب های قدرِ امسال هم رو به پایان است بگذریم که بازهم قدرِ شب قدر را ندانستیم و نهال حسرتش را در دلمان کاشتیم  ولی منظور ما چیزی غیر از این است چیزی از جنس دلتنگی و بی قراری، و شاید هم چشم به راه بودن،
بی تردید ما آدم ها رسم بدی داریم وقتی همه چیز مهیا و در دسترس مان است ناشکری می کنیم وقتی از دست می دهیم...
 وقتی اطراف مان پر است از خانواده و اقوام و خویشان و همولایتی ها و همسایه ها، قدرشان را نمی دانیم و حتی صدایشان را نمی شنویم ولی به محض خاموشی صداها و دور شدنشان از نگاه ها،با تلخی نبودشان را احساس می کنیم و فریاد می زنیم.
بدیهی است با گذر زمان، اطرافمان خلوت تر می شود و ناگزیر،تن به واقعیت انکار نا پذیر تنها بودن  می دهیم،
  گرچه دیر ولی سرانجام به ارزش از دست رفته ها پی می بریم و  در می یابیم  کسانی که تا چندی پیش با ما بودند اکنون نیستند و از همه بدتر  راه جبران و  برگشت هم وجود ندارد.
داشتم از روزهای پایانی ماه رمضان امسال می گفتم که چشمانم همه جا را رصد کردند تا خیلی ها را ببینم  اما ندیدم.
گوش هایم تیز شدند تا در شب های قدر صدای دعاخواندنِ دعاخوانان را و صدای الغوث الغوث گویانی  را که سال ها در هیئت ها، احیا داری و شب زنده داری می کردند بشنوم اما هیچ صدایی از آن ها بر نیامد!
پس از نومیدی در گوشه ای با خود و خدای خویش خلوت کردم برای نام هایی که به ذهنم می آمدند و در نظرم مجسم می شدند دعا کردم  و پروردگار را سپاس گفتم.
 امیدوارم  شما هم در این شب جمعه برای همه در گذشتگان به خصوص در گذشته ی خودتان خیرات و  صلوات و فاتحه تقدیم کنید به این امید که موجب شادی روح و کاهش آلام رفتگان تان در سرای آخرت گردد.
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🌺
«اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ، وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ ، الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ جَمِیعِ الْأَمْوَاتِ»
روح همه اموات قرین رحمت و با انبیاء و اولیاء الهی محشور باد.
اما آنچه نتوانست موجب تسکین خاطرم شود این اسم ها عزیز و شریف بودند که هرچه گشتم آن ها را نیافتم به همه جا  سر کشیدم ولی نمی دانم؛
   مرحوم محمد نوروز کجا رفت که هیچ  صدایی از خانه اش بر نمی آمد، و خبری از او و مرحومه همسرش نیست!
  مرحوم حاج عباس حسن  چراحالمان را نمی پرسد و با لبخند همیشگی اش از ما استقبال نمی کند؟
  مرحوم اسماعیل نوروز و مرحومه همسرش کجا رفتند که تا کنون باز نگشته اند؟
مرحوم مرتضی محمد عم خیلی زود ما را ترک کرد و  به پدر و مادر و مرحوم برادرش اصغر پیوست.
-مرحوم صفرسویزی را در اطراف حمام ندیدم،
مرحوم حسن کربلایی محمد علی را در مزار نمی بینیم،
 مرحوم اصغر محمود روز عاشورا چایی نمی دهند،
مرحوم کربلایی محمد علی و مرحومه  همسرش هم رفتند که رفتند.
 - مرحوم کبله مندلی (کربلایی محمد علی) و همسر مرحومه اش که پدر و مادر شهید هستند به شهیدشان پیوستند،
مرحوم حسن حاج اسماعیل صدای رسایش بگوش نمی رسد،
-مرحوم کربلایی اسماعیل و مرحومه همسرش و مرحومه دخترش(فاطمه) همسر علی حسن کجا هستند؟
-مرحوم کربلایی اکبر کربلا یی غلامرضا  و مرحومه همسرش گویی کوچ کرده اند و رفته اند؟
مرحوم کربلایی حسین نوروز دیگر علم بر نمی دارد،
مرحوم کربلایی حسن و همسرش در بیداری سحری مان نقش داشتند و اکنون ندارند
مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا و همسرش تن به سفر ابدی داده اند.
مرحوم حاج ابراهیم فتحی و برادرش فتح الله  و مرحومه ها همسرانشان بارسفر بی بازگشت بستند و رفتند،
مرحوم حاج غلامرضا به هیئت نیامدند و خبری از ایشان نبود.
مرحوم علی اکبر حاج ابراهیم(فتحی) هم از میان ما رفتند.
 مرحوم اصغر حاج امام بخش مرد تیز هوش چراغ عمرش شده خاموش،
 مرحومه زن غلام صنم هم بسوی حق شتافته اند.
 مرحوم ملا رمضان دیگر برایمان از مصائب بی بی زینب(س) نمی
 گویند،
مرحوم حاج ملاعلی منبر نمی روند و در نقش امام حسین  تعزیه  نمی خواند،
 مرحوم عبدالحسین ملا رمضان هم زودتر از آن چه فکر می کردیم بار بربست و رفت
مرحوم عباس فرج الله هم زود بار بر بست و رفت
 مرحوم حسن علی و همسرش تن  به سفر بی بازگشت دادند
 مرحوم  اکبر حسن علی نیز جوان مرگ شدند،
 مرحوم حسن ملاعلی و همسرش که سال ها نانوای روستا بود دیگر نانوایی نمی کند،
 مرحوم حاج عباس سمع سال هاست خبری از وی نیست،
مرحوم حاج حسن مدتی است در دکان خود را نمی گشاید،
 مرحوم فرج الله مردِ زحمت کش مدتی است سر کوچه نمی نشیند،همسرشان نیز مهمان شوهر شدند،
 مرحوم ابراهیم توپچی مردِ خندان و  طنزپرداز و مثبت اندیش، تن به سفر بی بازگشت داده و از ایشان بی خبریم،
 مرحوم حسین علی ملا(ذاکری) نیز دیگر برایمان شوخی با مزه نمی کند مرحومه همسرشان نیز با  ایشان همراه شدند
-مرحوم حسن حسین رضاقلی و مرحومه همسرش هم خود را از نگاهمان دور کردند.
مرحوم حاج قاسم جانعلی هم به سوی فرزندش مرحوم اکبر پر کشید و پرواز کرد.
مرحوم حسین حسن جانعلی نیز مردم را به لایروبی کندوا نمی خواند و علم به دست نمی گیرد.
مرحومه رقیه خانم همسر حاج مراد هم به فرزند شهیدش ملحق شد
مرحوم اصغر حسین اصغر(علضغر) هم به سوی حق شتافت.
مرحوم عباس ابراهیم عباس هم دعوت حق را لبیک گفت و به سوی حق شتافت.
مرحوم  مهدی نوروزعلی همراه با تبسم برایمان لطیفه نمی گوید،همسرمرحومه اش نیز در خاک مسکن گزیدند،
-مرحوم غلام ذاکری، ما را دعوت به علی آباد نمی کند ومرحومه  همسرش نیز به ایشان پیوستند،
 حاج ملا آن مرد صبور نیست تا بازهم به ما صبوری بیاموزد،مرحومه همسرش نیز اکنون در کنارشان آرام گرفته اند.
  مرحوم مرتضی ذاکری را چه شد که ناگهان بار سفر بربست و برایمان روضه نمی خواند؟
 مرحوم مجتبی ذاکری صدای چاووشی اش برای همیشه خاموش شد،مرحومه همسرش نیز تاب نیاوردند و به ایشان پیوستند،
 مرحوم حاج رجب جایش در مسجد خالی است،
 مرحوم  اصغر ماستی هنوز که هنوز است از داورزن برنگشته و دیگر برایمان لبخند
نمی زند و سقایی نمی کند،
مرحوم  محمد کِلی کتاب خوان، مانند قبل از ما کتاب درخواست نمی کند و شعر حافظ برایمان نمی خواند.
 مرحوم صفرعلی رمضان روز عاشورا علم داری نمی کند و مرحومه همسرش نیز تاب نیاورد و برای همیشه به آخرت رفتند،
مرحوم علی نورز دیگر برایمان صل علی محمد صلوات بر محمد نمی خواند.
مرحوم اسدالله نورز(اسد) هم به برادرش ملحق شد.
 مرحوم حاج اسدالله صالح که منتظر بود تا چیزی بگوییم و او هم خندان شود زمان زیادی
است که  نمی خندد و همسر مرحومه اش نیز در کنارش می باشد،
مرحوم حسین حاج اسدالله چندی است به درِ قلعه نمی اید و رفت که رفت.
-مرحومه ربابه معروف به مادر اصغر ماستی هم نیست تا ما را برای رفتن به خانه اش تعارفِ مادرانه کند،
 مرحوم حاج حسین را چه شد که دیگر برایمان اذان نمی گوید و قرآن نمی خواند و...؟
-مرحوم حاج حسن محمد علی مراد مدتی است ترک ما کرده از او  و همسر مرحومه اش بی خبریم،
 مرحوم ابراهیم حسن هم  بی خبر از میانمان پر کشید و رفت؟
 مرحوم کریم رجبعلی دیگر برای وقت آبیاری به صحرا نمی رود و همسر مرحومه اش نیز به او پیوست.
-مرحوم حاج حبیب حاج محمد و همسر مرحومه اش ما را هنگام برگشتن از مزار تعارف نمی کنند.
-مرحوم حاج علی اکبر زمان زیادی می رود که در روستا خدمت رسانی نمی کند،
مرحوم اکبر حسین اکبرچند سالی می شود که  شب های مُحّرم برایمان نذری نمی دهد،
-مرحوم حاج اسماعیل تقی به در قلعه نمی آید و سری از موتور آب نمی زند همسر مرحومه اش نیز در خاک منزل کرد.
-مرحوم حاج غلامحسین دیگر برایمان چاووشی نمی کند و از همسر مرحومه اش بی خبریم،
-مرحوم  محمد رضا قلی و مرحومه همسرش چند وقتی می شود در حق مان دعا نمی کند،
مرحوم حسین رضاقلی چند سالی است جلوی تختگاهِ خانه اش نمی نشیند و همسر مرحومه اش هم حالمان را نمی پرسد،
-مرحوم عیسی کربلایی علی همسایه پدری ام مانند گذشته برای آوردن خرمن هایش اقدام نمی کند.
-مرحوم علی اکبر فدایی چند وقتی است درمیان ما ظاهر نمی شود و گفته می شود به سفر بی بازگشت رفته است،
-مرحوم حاج محمد علی حاج ابوالقاسم و همسر مرحومه اش  چندی است چراغ عمرشان به خاموشی رفته است،
مرحوم -ابراهیم حاج ابوالقاسم و همسر مرحومه اش مدت زیادی است از نکاهمان دورشده اند،
-مرحوم پدرم و استادم جناب ملاحسین مدتی است بر منبر نمی نشینند و بهره مند مان نمی کنند و مرحومه مادرم و مربی ام از نگاهم دور شده اند،
مرحوم -رمضان تقی و همسر مرحومه همسرش مدتی است مستمع مان در هیئت نیستند،
مرحوم علی کربلایی اکبر چند سالی می شود روز عاشورا درنقش حضرت صغری ظاهرنمی شود و همسران مرحومه اش نیز به وی پیوستند.
-مرحوم محمد کربلایی رمضان صدای قرآن خوانی و چاوشی و تعزیه خوانی اش خاموش شده است و همسرش نیز به رحمت خدا رفت.
مرحوم علی محمد حبیب که روز عاشورا عماری برسر می گرفت کجا رفت؟
مرحوم  کربلایی محمد ابراهیم و مرحومه همسرش و  فرزندان مرحومش اصغر و حسن و علی محمد تن به سفر بی بازگشت دادند و برای همیشه رفتند،
-مرحوم رضاقلی حبیب مردی که همه او را دوست داشتند سال هاست در میان مانیست و از مرحومه همسرش نیز بی خبریم،
 مرحوم علی کربلایی حسین هم تن به سفر بی بازگشت دادند و ناگهان رفتند،
مرحوم مراد فرزند علی نیز بی خبر قبل از پدر رفتند،
-مرحوم ابراهیم عباس مستمع خوبِ هیئت و مرحومه همسرش هم برای همیشه از میان ما رفتند،
مرحوم حاج ابوالقاسم دیگر برایمان نه چاوشی می کند و نه زینب خوانی،
-مرحوم رمضان حاج امام بخش مرد شوخ طبع، دیگر به هیئت نمی آید،
-مرحوم رضانوروزی در راه سفر به بهمن آباد تن به سفر بی بازگشت داد،
 مرحوم حسن رجبعلی نوروزی چندی بعد از برادرش رفت که رفت،
مرحوم عبدالله فتحی مدتی است روز عاشورا  زینب مضطرم الواع الوداع را نمی خواند.
حمید بهمن آبادی هنوز از جبهه بر نگشته است
مرحوم اصغر فتحی با کوله باری ار خاطرات تن به سفر بی بازگشت داد و رفت.
مرحوم عباس حاج ابراهیم(فتحی) هم چند وقتی است روز عاشورا خدمت رسانی نمی کند.
مرحوم موسی ملا مانند گذشته در نوحه اش نمی گوید:شیعیانِ شاه مظلومان حسین عریان شوید مرحومه همسرش نیز به ایشان پیوست.
مرحوم اسدالله حسین هم تن به سفری ابدی دادند.
و در پایان و یک بار دیگر برای شادی روح همه ی عزیزان در گذشته صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد🌺

سلام به کویر پر رمز و راز(1)

سلام به سکوت کویر که آرامبخش ترین صدای طبیعت است

سلام به ستاره های شب کویر که دم به دم سماع گونه جا عوض می کنند و می درخشند.

سلام به صبوری گیاهان کویر که هر چه تشنه تر می شوند مقاوم ترند

سلام به مردان و زنان قناعت پیشه کویر

سلام به سفره با سخاوات مردم کویر

از کویر برایت می نویسم،جایی که آبادی اش هم با همه ی آبادی ها فرق دارد.

در کویر راه باز است و جعد(جاده) دراز،در کویر  هرچه می توانی نگاهت را به دورترین بفرست،نه مانعی بر سر راهِ نگاهت هست و نه غباری،از راه بندان و خودروهای مختلف و بوق و دود و انسان ها رنگارنگ هم خبری نیست.

مردمانش ساده اند به دور از رنگ و هزار رنگ!

اینجا هم برج هایی دارد اما نه از آسمانخراش های مزاحم،برج های کویر تو را به حیرت و تفکر وا می دارد این برج ها را انسان های با غیرت ساخته اند تا از نوامیس خودشان پاسداری کنند.

غیرتِ مردم کویر ستودنی است،کویری لقمه اش حلال است و دلش بی حسد و ملال.

همه ی فریادهای کویر در سکوت اوست و تو باید راز سکوت را کشف کنی و کشفِ رمز کار هرکس نیست.

باید بر دستان مردم غیرتمند کویر بوسه زد بازهم شما را به کویر دعوت می کنم به دیدن برج ها و خانه های قدیمی به ویژه خانه های هشتی ، این نوع خانه ها(هشتی خانه) که بیشتر  بخاطر حفظ روابط محرم و نامحرم و رعایت حریم عمومی و خصوصی ساخته شده در منطقه ما فراوان است نمونه ها آن را  می توانی در بهمن آباد و سویز از نزدیک ببینی.

قصدمان تعریف خانه های هشتی نبود بلکه قدم زدن در کوچه پس کوچه های خیال و بیابان بی آب و علف کویر است، مرز بی انتهای آسمان و زمین. جایی که انگار پلی است میان جهان اطراف و دنیای درون،جایی که باید تو باشی و صدای سکوت کویر و باید بشنوی صدای سکوت را ...

ادامه دارد

آن روزهای بهمن آباد(3)

روستا کجاست؟

روستا جایی  است که تو را به ریشه و گذشته ات پیوند می دهد.

جایی که از کوچه هایش هیچ صدایی بر نمی آید

جایی که مالکان اصلیِ زمین های صحرا  سالهاست در  دل خاک مسکن کرده است.

روستا جایی است که شادی ها و غم ها تقسیم شده اند.

جایی است که به رسم قدیم هنوز همسایه ها همسایگی می کنند.

روستا جایی است که احساس می کنی خانه های گنبدی و گِلی اش حرف ها برای گفتن دارند و می خواهند با تو درد دل کنند.

روستا جایی است که بدور از قال و قیل و بوق و  دود و ازدحام و دوندگی و آلودگی در زیر سقف آسمانِ کویر نفس می کشد..

روستا جایی است که اهل روستا به هم وابستگی دارند در روستا غریب و غریبه یافت نمی شود.

روستا یعنی تداعیِ خاطره هایی چون نشستن پای کرسی و یاد آور عزیزانی که از سرمای سخت به گرمای  نشستن در زیر کرسی پناه می آورند.

یعنی یاد آور زیر کرسی زَردَک خوردن.

یاد آور  سقف های سیاه خانه های قدیمی و دل های سفید و بلورین اعضای خانه و خانواده.

گاه،دلتنگ درهای چوبی و کوبه ها و زنجیرهای آویزان از لنگه در.می شوم.

دلتنگ روزهایی که هیچ صدایی به اسم زنگِ در و ... شناخته نمی شد جز کوبه.

آن روزها هنوز اف اف و آیفون و آسانسور و پله برقی و هزار دستگاه تنبل کن به خانه ها و معابر راه پیدا نکرده بود.

روستا یعنی دلتنگ صدای خوش آواز خوانیِ سماور زغالی و چای خوش طعم  مادر.

سلام بر همه ی پدران و مادران چه در حیات و چه در ممات.

روستا جایی است که...

ادامه دارد

 

آن روزهای بهمن آباد(2)

تاریخ تولد روستاها از شهر ها جلوتر است هر شهری قبل از شهر شدنش روستا بوده،

روزگاری است که روستا نشینان تلاش می کنند تا روستایی که در آن زندگی می کنند تبدیل به شهر شود وقتی شهر شد تازه متوجه می شوند روستا بودن مزیت های خاص خودش را داشته و آن ها غافل بوده اند.

همانطور که اشاره شد همه ی شهرها یا بیشتر آن ها ابتدا روستا و دهات و قصبه و قریه بوده اند و بعد از مدتی شهر شده اند همچنین روستاهایی هم بوده اند که در گذشته شهر بوده اند و رفته رفته بنا به دلایل مختلف تبدیل به روستا شده اند مثل همین بهمن آباد خودمان که به روایت کتب معتبر تاریخی در گذشته (پیش از این در سلسله نوشتار تحت عنوان ره آورد سفر به بهمن آباد تقدیم گردید) شهری بزرگ و آباد بوده است.

زندگی در روستا طعم زندگی حقیقی را دارد و زندگی در شهر، مصنوعی  و مجازی است.

البته منظورمان روستاهای دوره زمانه است که مردمانش با آواز گوشنواز خروس از خواب بیدار می شدند.

روزگاری که سوختِ اصلیِ مردم هیزم های خدادادیِ  دشت و صحرا بود و نانشان از گندم و آرد دسترنج خودشان.

گاه به طنز می گوییم اجدادمان که از میان ما رفتند برکت را هم با خودشان بردند.

نکته؛

بنا داریم این نوشته ها را بهانه قرار دهیم برای  سرکشی از کوچه پس کوچه های روستا و یاد کنیم از ریش سفیدانی که سال ها با حرمت و آبرو در بین مردم زیستند و رفتند با همین نگاه امروز می خواهیم وارد کوچه ای شویم که مرحوم کربلایی حسین احمد  و مرحوم حاج حسن سال ها در آنجا زندگی می کرده اند.

ابتدای کوچه منزلی وجود دارد که محل زندگی مرحوم حاج حسن محمد علی مراد بوده.همان خانه ای که هم اکنون فرزندش کربلایی اصغر آقا در آن زندگی می کند.

انتهای کوچه محل زندگی مرحوم کربلایی حسین احمد بود همان پیرمرد مؤمنی که شب و روز تشته می انداخت و بیدار بود تا هرکس مطابق حق و سهمش از آب کشاورزی بهره مند شود ( تشته وسیله ای در قدیم بوده که کشاورزان از آن به عنوان زمان سنج بجای ساعت استفاده می کرده اند)

اما برابر اطلاعاتِ کربلایی اصغر آقا (فرزند مرحوم حاج حسن محمد علی مراد) این کوچه معروف به محله عبدالرضا بوده و ساکنان قدیمی اش بدین شرح می باشد؛

چهار برادر در آن محله می نشستند به نام های :

احمد ابراهیم

اصغرابراهیم

کربلایی غلامرضا ابراهیم

علی محمد ابراهیم

چهار برادر به همراه فرزندانشان زندگی می کردند. که بعد از آنها از نسل احمد (حسین و عباس )

از نسل اصغر (حسین )

از نسل علی محمد(حسین و حسن و صغری)

از نسل غلامرضا(ربابه و فرزندش به نام محمد جوینی و دخترش)

یاد و نام همه ی رفتگان گرامی و روحشان شاد.

بهمن آباد و خاطرات به یاد ماندنی اش

دوران کودکی ام در روستا شکل گرفت بدیهی است  که باید خاطرات فراوانی از مردم و کوچه پس کوچه های پر جمعیت آن روزها داشته باشم.

با مرور خاطرات آن دوره، دلتنگ همان کوچه پس کوچه های خاکی و گلی زادگاهم می شوم .

دلتنگ مردان و زنان میانسال و  سالمندی که تَهِ نگاهشان مهربانی موج می زد.

 دلتنگ بازی های کودکانه ای که از شروع تا پایانش همراه با جست و خیزها و قهر و آشتی های کودکانه بود.

 دلتنگ  نشستن کنار سفره ای می شوم که به آن سارق می گفتیم ( پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است)

 اما بهمن آباد دیروز کجا و بهمن آباد امروز کجا؟

  با چرخش چرخ روزگار ما کودکان دیروز بزرگ شدیم و ریش سفیدانِ دل سفید هم چشم از جهان فرو بستند کودکان بزرگ شده ی دیروز به دلایل مختلف هجرت کردندو چون گوشت قربانی در جای جای شهرهای کشور پراکنده شدند.

 آرامش و زندگی بی دغدغه جای خود را به زندگی دود آلود و بوق آلود داد.

دَوَندگی ها در شکل های مدرن و گول زننده و بزک کرده  جای زندگی ِ آرام دیروز را گرفت.

  خانه های بزرگِ روستا یکی پس از دیگری به مرگ بسته شد و یا بین وراث تقسیم شدند.

وقتی کوچه های بهمن آباد را در قاب نگاهم به تصویر می کشم  کوچه هایی را می بینم که خالی از سکنه شده اند یکی از آن کوچه ها معروف است به عبدالرضاها که سه برادر زندگی می کردند برادرانی که در اخلاص و صفای قلب و آرامش و قناعت و خداجویی آن ها هیچگونه تردیدی وجود نداشت.

مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا

و مرحوم محمد کربلایی غلامرضا 

و مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا

روحشان شاد...

سلام بر برج و بارو های بهمن آباد؛

نماد ایستادگی و صبر و استقامت

جناب برج! دیدن تو مرا می بَرَد به صدها سال پیش از این،گویی صدای سازندگان و قراولانِ آن روزگار و حتی بودنشان را احساس می کنم.به همین دلیل خواهش می کنم خاطراتت را ورق بزن و  از تاریخ برایم بگو، از گذشته ها و آنچه در طول این همه سال بر تو گذشت!

می دانم  تو هر روز با ما سخن می گویی اما برای ما کرهایی که گوشمان پر شده  از صداهای نا هنجار، واضح تر سخن بگو.

از صحرای آن روزگار و تاخت و تازهای ترکمن ها و شبیخون زدن حرامیان بگو!

از آن روزها برایمان بگو که قراولان بر بالی تو سنگر می گرفتند و قهقهه می زدند!

از نگهبانانی و قراولان آن روزگار بگو که چطور سرانجام پیمانه شان پر شد و از بالا به پایین تنزل کردند  و در دل خاک منزل گزیدند!

بدیهی است تو با زبان بی زبانی با ما سخن می گویی ولی با ما  رساتر بگو...

ای قطعه ای از تاریخ!هر وقت تو را می بینم به یاد کسانی می افتم که سال ها بر بلندای تو می ایستادند و صحرا را به زیر نگاهشان می کشیدند.

به یاد صاحبان و مالکان کوچک و بزرگ می افتم که ناباورانه به خواب ابدی رفتند و در خاک شدند .

همه ی آن  فریادها  و همهمه ها خاموش شدند و مردان صاحب قدرت، ناتوان و درمانده...

عزت و احترام و شوکت تو نیز پایان یافت

 روزگاری تو مأوا و پناهگاه و حامی و حافظ خیلی ها بودی ولی اکنون در غربت و تنهایی خویش می سوزی و می سازی.

تو سرد و گرم روزگار چشیده ای در برابر آفتاب تموزِ تابستانِ کویر  و سرمای بی رحم زمستان مقاوم و استوار مانده ای تا پیام گذشتگان را به ما برسانی.

تو به تنهایی یک تاریخ هستی.

ولی دلمان برای تنهایی و غربت و بیکسی و از دست رفتن شوکت و عزتت می سوزد اما خدا را شکر کن که میراثِ چندین نسل گذشته ای و در وطن ماندگار شدی.

اگر از حال و روز این نسل برایت بگویم از غصه فرو می ریزی پس همچنان استوار بمان ای برج صحرا ی بهمن آباد.

به یاد همه ی در گذشتگان بهمن آبادی

لحظه را به پلک زدن تشبیه می کنم و هر پلک را یک لحظه می دانم و می بینم سیاهی مژه ها را که در غم از دست دادن لحظه همیشه سیه پوشند چه نفس هایی که بالا نیامدند و چه نفس هایی که در گلو ماندند و ماندند و...

سر بر می چرخانم راه پیموده ام را اندازه می کنم  نگاهم را کمی آنسوتر می برم به گذشته ی نه چندان دور،

خیلی ها را در قاب آینه ی نگاهم نمی بینم با شگفتی سرانگشتانم را آماده شماره کردن رفتگان همولایتی هایم می کنم تعداد بیش از این است ناگزیر نام ها را به تسبیح می کشم و همینطور...گویی رو در رو و به تماشای عزیزان نشسته ام دلم شوق گفتن دارد،شوق نشستن با همه ی آن ها که بودند و اکنون نیستند. دل است دیگر به همه جا می رود حتی به کاریز بیمار و قنات نیمه خشکیده و چشمه ی کم جوش و به مدرسه ی خالی از دانش آموز،به  باغ های خشکیده شده و به آن همه انسان های شریف که برکت و نعمت بودند و از کف مان رفتند،به خانه های به مرگ بسته شده می اندیشم می بینم همه ی آن ها خالی از آدم های دیروز هستند محض امتحان،کوبه ی درب خانه ها را به صدا در آوردم ولی جوابی نشنیدم.

راوی گفت؛هرچقدر کوبه ی درهای خانه ی بهمن آباد را بکوبی صدایی بر نمی آید زیرا مرحوم محمد نوروز و همسرش و 3 فرزند جوانش(مرحومه دخترش و مرحوم اصغر آقا و مرحوم آقا مرتضی) برای همیشه تن به سفر بی بازگشت داده اند و جایشان خالی است.

 مرحوم حاج عباس نیست تا به حال قنات بیمار فکری بکند.  

مرحوم اسماعیل نوروز و همسرش به ابدیت پیوسته اند و مرحوم اسماعیل پیشاپیش هیئت حرکت نمی کند.

مرحوم کربلایی حسین نوروز را ندیدم آماده ی علم برداری شود

مرحوم صفرسویزی را در اطراف حمام و روستا ندیدم. 

مرحوم اصغر محمود(داورزنی)روز عاشورا به ما چای نمی دهد.

مرحوم اصغر حاج امام بخش مرد هوشیار و با ذکاوت مدتی است از نظرها دور است.

مرحوم علی نوروز هنگام رفتن به نورستان صل علی محمد صلوات بر محمد را برایمان نمی خواند.

مرحوم حاج اسدالله برادرش نیز به مرحوم علی پیوست و برای همیشه رفت.

مرحوم حسن کربلایی محمد علی که خادمی مزار را داشت دیگر خادم ی نمی کند.

 از خانه ی مرحوم حسن ملاعلی و همسرش دود نانوایی بر نمی خیزد.

  مرحوم کربلایی محمد علی مرد کوشا و همسرش کجا رفتند؟ 

    دیری است صدای تعزیه خوانی مرحوم حسن حاج اسماعیل در نقش مسلم و عباس بگوش نمی رسد، 

  مرحوم کربلایی اسماعیل و همسر مرحومه اش هم بسوی خدا رفته اند،

 مرحوم کربلایی اکبر کربلایی  غلامرضا که مرد قناعت بود دیگر تجارت کم سود نمی کند او و همسر مرحومه اش به دیار باقی شتافتند.

مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا چندی است  ماه رمضان برایمان چلک نمی زند همسر مرحومه اش نیز پیش از ایشان هجرت کرد و برای همیشه رفت.

  مرحوم کربلایی محمد علی (پدر شهید) دیگر در نقش شمر ظاهر نمی شود و صدایی از وی بر نمی خیزد  همسرش نیز چندی است به رحمت خدا رفت و به او پیوست،

مرحوم عبدالله برایمان نوحه  زینب مضطرم الوداع الوداع رانمی خواند.

مرحوم اصغر چندی است سر قرارمان حاضر نمی شود.

مرحوم حمید شهید برادرانش و پدر و مادرش را در آغوش کشید.

 مرحوم حاج ابراهیم حاج اسماعیل و همسرش نیز رفتند که رفتند.

مرحوم موسی کربلایی اسماعیل از این پس روز عاشورا در صف اول برایمان زنجیر نمی زند.

مرحوم محمد و علی اکبر حاج ابراهیم هم به پدر پیوستند.

مرحوم  فتح الله حاج اسماعیل و همسرمرحومه اش نیز  بارسفر بی بازگشت بر بستند، 

  مرحوم حاج غلامرضاکربلایی علی چندی است از هیئت مهمان استقبال نمی کند.

  مرحوم عباس فرج الله خدا بیامرز سفرش را زود آغاز کرد

   مرحومه زن غلام صنم دخترش را تنها گذاشت و بسوی حق شتافت. 

  مرحوم ملا رمضان دیگر برایمان روضه ی  مصائب بی بی زینب(س) را نمی 

خواند، همسر مرحومه اش هم به شویش ملحق شد و رفت،

   مرحوم حاج ملاعلی تعزیه امام حسین را برایمان نمی خواند و منبر نمی رود  همسر مرحومه اش نیز پیش از شویش هجرت کرد ،  

مرحوم عبدالحسین ملا رمضان هم زودتر از آن چه فکر می کردیم به ابدیت پیوست.

حسن علی که سال ها نوکری امام حسین را داشت جایش در هیأت خالی است و همسر مرحومه اشن نیز تاب رفتن عزیزش را نداشت.

 اکبر حسن علی چه شد که ناگهان پر کشید و برای همیشه پرواز کرد؟ 

مرحوم محمد رضا نوروزی و مرحوم حسن نورزوی فرزندان رجبعلی جوانمرگ شدند.

مرحومه همسر حاج مرتضی هم به ابدیت پیوست.

مرحوم حاج علی غلامحسین(علی پور) تن به سفر بی بازگشت داد و مرحومه همسرش نیز به او پیوست.

مرحوم حسن علی پور برای همیشه از بین ما رفت.

مرحوم حاج موسی کربلایی عباس دیگر به هیئت نمی آید.

مرحوم حاج اکبر حاج موسی نیز پر کشید و رفت.

مرحوم علی کربلایی حسین چندی است هیئت را هدایت نمی کند.

*مرحوم مراد علی کربلایی حسین خیلی زود تن به سفر بی بازگشت داد.

مرحوم ابراهیم عباس و مرحومه همسرش به ابدیت راه یافتند

مرحوم کربلایی محمد ابراهیم و همسر و دو فرزند مرحومش(حسن و اصغر) در آنسوی خاک آرام گرفتند

مرحوم حسن غلامرضا به رحمت خدا رفتند.

مرحوم رمضان حاج امام بخش دیگر برایمان شوخ طبعی نمی کند.

شهید (فرزند حسن حاج ملاعلی) هم به یاران شهیدش پیوست.

مرحوم اسدالله حسین هم از جهان فانی به جهان باقی شتافت.

مرحوم دایی رضا قلی مدتی است به هیئت نمی آید مرحومه همسرش نیز شوهرش را همراهی کرد.

مرحوم علی محمد حبیب که عمری را در روزعاشورا عماری بر سر می گرفت تن به هجرت دایمی داد.

مرحوم محمد کربلایی رمضان در مجالس قرآن نمی خواند و در نقش حر ایفای نقش نمی کند.مرحومه همسرش نیز به جهان باقی شتافت.

مرحوم حاج ابوالقاسم چندی است  چاوشی نمی کند و برایمان تعزیه نمی خواند.

مرحوم علی کربلایی اکبر روز عاشورا نسخه ی  قاصد را برایمان نمی خواند.هردو همسرش نیز به دیار حق شتافته اند.

مرحوم رمضان تقی روزعاشورا در نقش شیرظاهر نمی شود مرحومه همسرش نیز به او ملحق شد.

مرحوم حاج اسماعیل تقی مستمع آرام هیئت و همسر مرحومه اش در جهان ابدی آرام گرفتند.

حسن حسین رضاقلی ناگهان چراغ عمرش خاموش شد و مرحومه همسرش نیز در غربت روحش پروازکرد،

مرحوم ملاحسین دیگر برایمان منبر نمی رود و در گوش فرزندان نوزادمان  تکبیر و اذان نمی گوید و برایمان استخاره نمی کند.مرحومه همسرش نیز پیش از ایشان هجرت را بر گزید و به رحمت خدا رفت.

مرحوم موسی ملاحسین زودتر از آنچه فکرش را می کردیم بار بر بست و رفت.

مرحوم حاج محمد حاج علی که سال ها خادم عزاداران حسینی بودند جایشان خالی است.

مرحوم علی اکبر حسن رضاقلی که عمری خدمتگزار هیئت و همسایه ها بود نا باورانه رفت که رفت.

مرحوم حاج محمد علی حاج ابوالقاسم به دیار حق شتافت و همسر مرحومه اش نیز به دنیای باقی سفر کرد.

مرحوم ابراهیم حاج ابوالقاسم رفتن را بر ماندن ترجیح داد همسر مرحومه اش نیز به وی ملحق شد.

عیسی کربلایی علی همسایه پدری ام و همسرش مانند گذشته برای آوردن خرمن هایش اقدام نمی کند.

مرحوم حاج حسین مدتی است صدایش طنین انداز اذان نمی شود و ام لیلا را برایمان نمی خواند.

مرحوم کریم رجبعلی مدتی است او را ندیده ایم مرحومه همسرش نیز به شوهرش ملحق شد.

 مرحوم حاج عباس سمیعی سال هاست خبری از وی نیست، 

مرحوم  حاج حسن کربلایی محمد هم مدتی است دربِ دکان خود را نمی گشاید،

  مرحوم فرج الله مردِ زحمت کش را نمی بینیم سرِ کوچه بنشیند مرحومه همسرش نیز به دیار باقی سفر کرد،

مرحوم  ابراهیم توپچی مردِ خندان و  طنزپرداز مدتی است تن به سفر بی بازگشت داده و از ایشان بی خبریم، 

مرحوم حسین علی ملا نیز دیگر برایمان شوخی با مزه نمی کند  مرحومه همسرش نیز پیش از ایشان به دیار باقی شتافته بودند،

مرحوم مهدی نوروزعلی همراه با تبسم برایمان لطیفه نمی گوید مرحومه همسرش نیز به وی پیوست.

مرحوم  غلام ذاکری، مدتی است نمی گوید؛ هرکی میاد علی آباد یالا که رفتیم...مرحومه همسرش نیز پیش از ایشان بار بر بست و رفت.  

حاج شیخ ابراهیم ذاکری جایشان در هر دو هیئت خالی است و همسر مرحومه اش نیز تن به این سفر بی بازگشت دادند،

مرحوم حاج ملا آن مرد صبور نیست تا بازهم به ما درس صبوری بیاموزد چندی پیش مرحومه همسرش نیز به ایشان پیوست،

 مرحوم مرتضی ذاکری تعزیه خوان و منبری هم ناگهان بار سفر بربست و رفت،

مرحوم  مجتبی ذاکری چندی است برایمان چاووشی نمی کند مرحومه  همسرش نیز تاب نیاوردند و تن به سفر بی بازگشت دادند،

مرحوم کربلایی حسین حسن جانعلی دیگر به هیئت نمی آید و علم هم بر نمی دارد.

مرحوم حاج رجب جایش در ساخت و ساز مسجد و... خالی است،

مرحوم اصغر ماستی که به او اصغر خندان می گفتیم مدتی است به رویمان لبخند نمی زند.

محمد کِلی کتاب خوان، مانند قبل از ما کتاب درخواست نمی کند و برایمان حافظ خوانی نمی کند.

مرحوم صفرعلی رمضان علم داری نمی کند و او را جلو خانه اش نمی بینیم  مرحومه همسرش نیز درب خانه اش را برویمان نمی گشاید، 

مرحوم حاج اسدالله مدت زمانی می گذرد که خنده بر لبانش نقش نمی بندد مرحومه همسرش نیز  پیش از ایشان تن به هجرت داده بود.

مرحومه مادر اصغر ماستی هم نیست تا ما را برای رفتن به خانه اش تعارف کند،

مرحوم حاج حسن محمد علی مراد مرد آرام و متین و همسرش مدتی است ترک ما کرده اند و بسوی حق شتافته اند.

مرحوم  ابراهیم  حسن را چه شد که بی خبر از میانمان پر کشید و  رفت؟

مرحوم حاج حبیب حاج محمد ما را هنگام برگشتن از مزار تعارف نمی کند چندی بعد مرحومه همسرش نیز به وی پیوست،

مرحوم حاج علی اکبر مدت زمان زیادی می رود که در روستا خدمت رسانی نمی کند،

مرحوم اکبر حسین اکبرچند سالی می شود که هنگام خرج دادن در هیأت ابوالفضلی حضور نمی یابد،

مرحوم حاج اسماعیل تقی به درِ قلعه نمی آیدهمسر مرحومه اش هم به ایشان پیوست.

مرحوم حاج غلامحسین دیگر برایمان چاووشی نمی کند گفتند او نیز به مرحومه همسرش پیوسته است،

مرحوم  محمد، رضا قلی چند وقتی می شود در حق مان دعا نمی کند مرحومه همسرش هم در کنار شویش آرام گرفت،

مرحوم حسین رضاقلی چند سالی است جلوی تختگاهِ خانه اش نمی نشیند ایشان نیز با  مرحومه همسرش همسفر شده اند.

مرحومه همسر حاج مراد رفت تا با فرزند شهیدش هم آغوش شود.

حاج مراد غلام و مرحومه همسرش هر دو بار بر بستند و به دیار باقی شتافتند.

مرحوم موسی ابراهیم تقی هم ناگهان دار دنیا را وداع گفت.

مرحوم حاج حسن رجبعلی چشم از جهان فانی فرو بست و رفت.

پروردگارا! همه ی کسانی که؛نامشان به نیکی ذکرشد و یا  آن هایی را که به دلیل نسیان و آماده نبودن ذهن نامی از آن ها برده نشد مورد رحمت خود قرار بده،

پروردگارا!روحشان را شاد و نامشان را در دنیا و آخرت بلند دار،

پروردگارا!آبروی زنده و مرده ی ما را در دنیا و آخرت محفوظ دار،

پروردگارا! هرکدام از این عزیزان در مجالس عزاداری اهل بیت عصمت و طهارت، اشک ریخته اند و ناله سر داده اند در دنیا و آخرت نیازمند رحمت تو می باشند.آن ها را بیامرز

پروردگارا! به جوانان ما تلاش و کوشش  و به پیران ما عاقبت بخیری و به میانسالان ما امید عطافرما،

پروردگارا!کسانی که به سوی تو آمده اند امیدِ عفو و بخشش دارندگناهانشان را بیامرز و از تقصیر شان درگذر.

در پایان با ذکر صلوات برمحمد و آل محمد دست به دعا برمی داریم و از خداوند برای در گذشتگانمان طلب مغفرت می کنیم.

 رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

نامه ای به پیر قنات بهمن آباد(4)

سلام بر آب ،جانمایه ی زندگی ، که حیات را در سیر و سلوک میان آسمان و زمین جستجو می کند.

سلام بر قطره های سجده کنندگان ی آب،

سلام بر خاک، سجاده ی زمین

 سلام بر آب، همسایه ی حیات.

و سلام بر بیداریِ  قنات بهمن آباد که وقتی شبانگاه مردمان برای رسیدن به آرامش با خواب هم آغوش می شوند کاریز بیدار است و بی وقفه آب را به قلبِ تشنه کام کویرمی رساند.

سلام بر پیر قناتِ زادگاهمان بهمن آباد  که وقتی به کما رفت کشاورزان و دوستدارانش نیز گویی به کما رفتند.

در شادی و ناراحتیِ کاریز همه شریکند و فرقی نیست بینِ مالک و غیر مالک و اینکه چه کسی چند تِشتِه آب دارد، زیرا دیده شده حتی آن ها که سال ها بار سفر بر بسته اند و تن به هجرت داده اند با نگرانی چشم به راهِ شفایافتنِ بیماریِ قنات و جریان آب هستند و لحظه ها را برای جریان آب شماره می کنند.

کاریز عزیز! بجوش و آب را به پایین دست برسان، زیرا از انسان ها که بگذریم،پرندگان بر کناره ی جوی آب از پایینِ قَل مُرچَه (نقطه ی کویر و پایین دست = قار مورچه) به انتظار جریان آب هستند تا اُ وَ بَند (آب بند) و از آنجا تا شعَبِدَه (محل انشعاب) و از همان مسیر تا کِندَوا(محل کانال آب) و حتی چرندگان و خزندگان و... آب یعنی تو  را صدا می زدند...

نکته؛(تشته ظرف مسی بود که در ته آن سوراخی به اندازۀ یک نخود وجود داشت و از آن برای اندازه گیریِ زمانِ حق آبه ی کشاورزان به جای ساعت استفاده می شد)

ادامه دارد

موضوع انشا؛تعطیلاتِ عید را چگونه گذراندید(2)

و سه تشکر ویژه از...

در باره ی سختی ولی شیرین بودن سفر در گذشته نوشتیم و  همچنین از سهل و آسان شدنِ رفت و برگشت ها در این دوره، اما منظورِ ما در این بخش، سفر کردن در حال است که به نسبتِ گذشته بسیار سهل تر شده و مردم آمادگیِ بیشتری برای رفتن به سفر دارند با آسان شدن سفر، بهمن آباد و خیلی از روستاها از غربت به در آمدند بنده داشتم کانال سویز را رصد می کردم جمع زیادی از جوانان را در نقاط مختلف این روستا به ویژه در میدان فوتبال می دیدم که جای خوشحالی دارد.

روستای بهمن آباد هم در گذشته هرگز این همه مسافر و  جمعیت را در تعطیلات نوروز به خود نمی دید خدا رو شکر روستا دارای امکانات قابل قبول و متولیانِ دلسوز و کاربلدی است که جا دارد در فرصتی که برای این قلم پیش آمده و به مصداق عبارت "من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق" مراتب تقدیر و تشکر خودمان را از خدمات ارزنده انجام شده و ارائه عملکردِ خوبِ شورای محترم اسلامی و دهیاری محترم روستا تقدیم  کنیم که در خدمتگزاری و میزبانی سنگ تمام گذاشتند.

از صبر و صفا و صداقت و میهمان نوازیِ ساکنین محترم روستا کمال تشکر را داریم که همچون گذشته سفره صداقت شان و خوان نعمت شان گسترده بود...

ازکربلایی حسین آقا هیئتی  که سهم بزرگی در آماده سازی مکان ورزشی برای جوانان داشتند  و همچنین  اطلاع رسانی  خوب شان از طریق کانال بهمن آباد خبر به ویژه هنگام وقوع سیل و...تشکر می کنیم.

از محمد آقا صفر و آقا  ابوطالب  و بطور کل  تراکتور داران، که وقت گذاشتند به خصوص در امر خاکریزهای سد سیل   تشکر می کنیم.

به  همه ی کسانی که مانع ورودسیل شدند و دلسوزانه دوندگی کردند چه در ادارات چه در مکان وقوع سیل؛ مجددا" خداقوت می گوییم.

با خبر شدیم خیلی از همولایتی ها با تماس هایشان برای حفاظت و مانع شدن ورود سیل به روستا اعلام همدردی و کمک کرده اند به خصوص آقا مهدی بهمن آبادی که از ایشان تشکر می کنیم.

رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : هر بنده‌ای در امت من نسبت به برادرش در راه خدا مهربانی و لطفی(نیکی و احسان چه زبانی و...) انجام دهد خداوند از خدمتگزاران بهشتی به خدمتش خواهد گمارد .

موضوع انشا؛تعطیلاتِ عید را چگونه گذراندید(1)

این موضوع انشا  را معلممان هر ساله  بر تخته سیاه می نوشت و ما، هر سال چون جایی نرفته بودیم در می ماندیم  چه بنویسیم! در گذشته به دلیل نبود و یا کمبودِ امکانات،برنامه ریزیِ قبلی برای سفر انجام نمی گرفت از این رو ما بودیم و همان کوچه و درِ قلعه و صحرا و بازی های محلی،که بی تردید در آن سن و سال طراوت و شادابی و سر سبزی بهار را درک نمی کردیم  و به ارزش این  همه پی نمی بردیم به ویژه جریان و صدای آب را که از آخرین حلقه کاریز، وارد کنداوا می شد و از چشمه چنان قل قل می جوشید که هر بیننده ای را مسحور می کرد در ابتدای کنداوا حرکتِ آب، آرام و سنگین بود و با عبور از کوچه باغ ها  رفته رفته شیب بر می داشت و هرچه جلوتر می رفت بیشتر شُتُرَک می زد،اگر یادتان باشد اولین درخت هایی که از آبِ قنات  بهره می بردند دو تا  درخت توت معروف به باغِ  قاضی بودند آب از آنجا عبور می کرد و وارد باغ معروف به علی ملا و حاج محمد علی یا حاج ابوالقلسم و در همان راسته از باغ بزرگ حاج علی حلاج می گذشت آخرین باغ هم اگر درست گفته باشم در بخش صحرا و آب بند(اُوَبند) باغ حسن رضا بود....می بینید ما و آن ها که قبل از ما بودند از چه برکاتی بهره مند بودیم؟هر چه به گذشته بر می گردیم سر زنده بودن  و شادابی و مهرورزی و محبت و دل رحمی و همدلیِ بیشتری می بینیم که ان شاءالله در بخش های بعدی به آن خواهیم پرداخت...

ادامه دارد

بهانه ای برای خاطره گویی(17)

اجار جَعِم کِردَن بِس دِلِت خوش بَشَه که یَک رِز تا شُوم ریی به صحرا اجار جَعِم کِنی چَن شُو پیش یَک خاطِره نِویشتُم از او وَختِه که ما بِچه ها دِ زِمِستو، دِ مینِ بَرف و بَ رو و جِغ و دادِ سگ حَسین مَعصیم بِ مدرسه سویز مرفتم خاطره همو شو دِ کانال بهمن آباد خبر مُنتشَر رَف شِما که غِریبَه نیستِه خِ لِه خوش شا، اَم یَه بِی، چند نفر نِویشتَن تا مِ تَنی خاطرَه بنویس اگِر صد دَحفَه هم بِنویسی از خوندَ نِش سِر نَمُرم، مَ هِم گُفتم هر چیزه به مِزَش خُبِ دِگَه بِ رِ یَک سگِ که نَن تَنُم بیس شو خاطره بنویسم به نظر شما بِ مِزَه نَمِره؟ پس ایمشو بیایه با هَمدِگَه یه سَر به صحرا رِم، مِدَنی بِ رِ چیشِ از صحرا مُخُم بِنویسم؟ حقیقتش ایس که ایم رِز دِلُم بِ اجَ زِه مَ سَرِ شِ دِ تَن داخ و رَف به صحرا بهمن آباد و کِلَ تِه رِشید و حِیتاوا سوز و مَشدو، شما که غِریبه نیسته وَخته بِه دِلم گفتم به کُج مِری؟ گُف هَوَس آجار کِردِ یم ،از خاصیت آجار که با خبری دِگه؟ اول اجارِ مِعرفی کُنُم اجار یک جور سبزیس مثل بِرگای تِرَه یک کَمِه بَ ریک تر و تیره تر که خود بخود دِ زمینای کِشاورزی ُسز مِرَه، بهترین زمانشم اسفند و بهاره خاصیت اجُ ر ، طبیعتش مِثِ سیر گرمِ و دِستگا گوارشِ ضد عفونی مِنه هرکه از خاصیتش خبر دره حکما" جعم کنن و نوش جوشا کنن. اُزم مُگم ایی سِبزی خوش مِزَه فقط مخصوص پلو اَجَ ری نیستا،با ایی سِبزی فِتیر هم دِرس مِنِن که اگِر نَ نَ واش، بِلد بَشه از خوردَنِش سِر نَمِری، یادم رف، با ایی سِبزی چَن کارَه آش دِکِردَه هِم دِرِس مِنِن، دِگَه تَ هَمینجِه بَ سِ خِسَته رَفُتم شو تا بخیر... ادامه دره ترجمه؛ باید دلت خوش باشه که یک روز تا شب بروی صحرا آجار جمع کنی چند شب پیش یک خاطره نوشتم از زمانی که ما بچه ها در زمستان و در میان برف و بارون و جیغ و داد سگ حسین معصیم به مدرسه سویز می رفتیم خاطره همان شب در کانال بهمن آباد خبر منتشر شد شما که غریبه نیستید خیلی ها خوششان آمده بود. چند نفر نوشتن تا می توانی خاطره بنویس اگر صد بار هم بنویسی از خواندنش سیر نمی شوم من هم گفتم هر چیزی مزه ای داره دیگه، برای یک سگ که نمی تونم بیست شب خاطره بنویسم به نظر شما بی مزه نمیشه؟ پس امشب بیایید با همدیگر یک سر به صحرا بزنیم می دانید چرا امشب می خواهم از صحرا بنویسم؟حقیقتش این است که امروز دلم بدون اجازه من سرش را انداخت پایین و رفت به صحرای بهمن آباد و کلاته رشید و حیتا وا سویز و ماشدون،شما که غریبه نیستید وقتی به دلم گفتم کجا می روی گفت:هوس آجار کردم. از خاصیت آجار با خبرید دیگه؟ اول آجار رو معرفی کنم آجار، یک نوع سبزی است شبیه برگ های تره کمی باریک تر وتیره تر که به صورت خود رو، در زمینهای کشاورزی،مراتع وباغها سبز می شود. زمان رویش این گیاه دراسفندماه واوایل فصل بهار است. خاصیت این سبزی گرم بوده ومانند سیر، ضدعفونی کننده دستگاه گوارش است. کسانیکه این سبزی را می شناسند واز خاصیت آن اطلاع دارند در فصل بهار، حتما این گیاه راجمع آوری و نوش جان می کنند یاد آوری می کنیم این سبزی خوش طعم فقط مخصوص پلو آجاری نیست بلکه با این سبزی، فتیر آجاری هم درست می کردند که اگر نانوا و پزنده اش ماهر بود خورنده از خوردنش سیر نمی شد. با این سبزیِ چند کاره، آش دِکرده نیز درست می کنند دیگه تا همین جا بس است خسته شدم شب تان به خیر... ادامه داره

دعوت نامه ی کویر برای شما دوستدارِ کویر!

در سکوت دلپذیر یک شب پر ستاره،در دلِ کویر وی را صدا، می زنم و از وی می پرسم ای دوست دیرینه ام کویر! تو شایسته کدام نام برتری تا با آن نام تو را مخاطب قرار دهم؟ در خلوتی که جز خودم و سایه ای که از نور مهتاب وام گرفته ام چیزی و کسی را نمی بینم جواب پرسش خود را اینگونه می دهم: شایسته نیست غیر از کویر با نام دیگری تو را بخوانم کویر کویر است و برای ما دلپذیر و عزیز،به خصوص که کویرِ وطن خودمان باشد.از دور وقتی به روستاهای سویز و بهمن آباد و مزینان نگاه می کنم در قاب آینه ی نگاهم می بینم که این روستاها کویر را در آغوش کشیده اند و شاید هم روستاها در آغوش کویر جا خوش کرده اند. کویر تماشایی و دیدنی است هر رهگذری برای لذت بردن می تواند چشمانش را به دورترین نقطه ی کویر بفرستد تا بدون هیچ مانع و حائلی جز کویر نبیند.رویش کویر رویش های فراوانی دارد و منحصر به گز و تاق و... نیست در کویر شاهد رویش های گیاهی دیگری نیز هستیم که جای پرداختن به آن نیست.حال که سخن به رویش های کویر رسید نقبی به قارچ بزنیم به ویژه که این روزها و در این فصل، تا بعد از سال نو کویرِ با سخاوت،دهها مسافر و هر تازه واردی را به چیدن قرسک یا همان قارچ دعوت می کند. همه ی قارچ دوستان آگاهند که قارچ یک غذای مقوی و فاقد کلسترل و دارای چربی ، قند و نمک اندک است و ارزشمندترین منبع برای رژیم های غذایی به شمار می رود، امیدوارم از خوردن قرسک کویر بهمن آباد یا سویز و یا مزینان لذت برده باشید... ادامه دارد

به بهانه ی خاطرات دوران مدرسه (16)

مُخُم خاطِره بُگُم  با گویش و لهجه محلی

دِشتُم از خاطراتِ مِدرِسَه تعریف مِکِردُم که یادُم اَمَ از سگِ حَسین مَعصیم. از قِدیم مُگُفتِن بَد باش و بِدنَمی مَدِشتَه باش یا  مُگُفتِن بوم وَر ریت اِفتَه بِد نَمی وَر ریت نِفتَه حالا حکایت سگِ حَسِین معصیمِ  که حیونِگَک سِر صِدا مِکر، اما مَ، نِ به چَشمُم دیُِم وُ نِ«شنُفتِم که به یَک نِفر حمله کِردَه بَشه، قِدیما  یَک شِعر خُبِ مُخوندِن مُگُفتِن؛سگِ ما حو دَرَه و گیر نَدَرَه مبادا که شو بیایی، مبادا که شو بیایی.

وَختِه از مِدرِسَه مرخص مِرَفتِم به قِلعَه، اول اَز ریی قِبرِستو نِگا مِکِردِم بِبینِم سگ دِکُجس یَک وِختای بی که خِیلِ مِعَطَل مِرِفتِم ... مَگِر حَرفای مَ خِندَه دَرَه که مِخِندی؟خِندَه نَدَرَه خاب بِچّه بی یِم مِتِرسی یِم دِگه

بِ جای خِندَه بِبینِه ما با چه سِختی دَرس مُخوندِم او وِختا مِثلِ ایی دورَه نبی که تا یَک کَمِ هوا ابری بَشه  زنگ بِزنِن آجانس(آژانس) اَیه دَمِ دَر با ماشین دِربَس بِه مِدرِسَه رِوِن. بازِم جانُم همو دوره قدیم بازِم عِشقُم همو دورِه قدیم و مدرسه سِوِیز و بهمن آباد مَه که خاطره تلخ نَدَرُم.

یک کلاس مدرسه سویز و بهمن آبادِ با صَدتا مِدرسه ایی دوره عوض نَمُنُم بازِم سِلام  به همو دوره و بازم منویسم خاب؟ دِگَه خِستَه رَفُتم شو تا بخیر...

ادامه داره

می خوام خاطره بگم با لهجه و گویش محلی

داشتم از خاطرات مدرسه تعریف می کردم که یادم آمد از سگ حسین معصوم،از قدیم می گفتن بد باش و بد نامی نداشته باش، یا می گفتن بام رویت بیفتد ولی بدنامی نداشته باش، حالا حکایت سگ حسین معصیم است که حیونکی سر و صدا می کرد ولی من نه به چشمم دیدم و نه شنیدم که به کسی حمله کرده باشد.

قدیمی ها یک شعر خوبی می خوندن؛ سگ ما حو داره و گیر نداره مبادا که شب بیایی مبادا که شب بیایی.

وقتی از مدرسه مرخص می شدیم اول از  روی قبرستان نگاه می کردیم ببینیم سگ کجاست وقت هایی بود که خیلی معطل می شدیم(مگر حرف های من خنده داره که می خندی؟خنده نداره خب بچه بودیم می ترسیدیم دیگه.

به جای خنده ببینید ما با چه سختی درس می خوندیم او وقت ها مثل حالا نبود که کمی هوا ابری باشه زنگ بزنند آژانس بیاد دم در با ماشین دربست به مدرسه بروند.

بازم جانم همون دوره قدیم بازم عشقم همون دوره قدیم و مدرسه سویز و بهمن آباد،من که خاطره تلخ ندارم.

یک کلاس سویز و بهمن آباد رو  با صدتا مدرسه این دوره عوض نمی کنم بازم سلام به همون دوره بازهم می نویسم خب؟ دیگه خسته شدم شب بخیر...

ادامه داره

به بهانه ی خاطرات دوران مدرسه (15)

جِوونای ایمرِز و باباهای قدیم

جونُم بِرِت بِگه دِخَنَه دور هم نِشیستَه بی یِم که حرف  از عکسِ قدیمیِ مِدرِسَه بِفتی.

 مَ دِشُتم خاطِرَه  تعریف مِکِردُم که دی یُم بِچّه هَمسَیِه ما که هیفده سالش بیشتر نیس یک چیزایِ دِ  دَستِش گِفتَه ،هِ  نِگا مِنَه،هی مِخِندَه گفتُم بِچه جو، اَچی  وَر خُشکِ خُدا مِخِندَی؟ گفت: اِلِکی که نَمخِندُم،گفتُم پسرجان او که وَ دَستِت گِفتِه ای چیشِستَه؟ به گُمُونُم یَکِش تِلِزِوُنِه،اوُ یِکِه هم نون بربریست دِرس مُگُم؟ او هِم  هِرهِر بِخِندی دِ جِبابُم گفت؛ نون بِربِری کِدومِه دِگَ، اِیکِه خُردی تَرِ گوشیس که مِگِن موبایل، بِ ایهِم مِگِن تبلت،گفتم: تپه،تَپِت چیش هَستَه باز؟ گفت تبلت، تبلت، گفتم آها مُگُم تپه با ایی فَرق مِنَه،خاب بگو  ایی تَپِل مَپلِتا که مثل تِلِزِوُنه به چه دردِ مُخرَه؟ او هِم که مِثلِ نون بِربِری وَدَستِت گِفتِ ای چِکَر مِنَه؟

گفت: مِثل قِدیم نامه مِنویسِم و مِفرِستِم بِ رِ دوستا و رفِقا، هَمی اَلعون دی تَه نامَه از شیدالله و عبدالله رِسی، مَ هِم فوری  نِگا وَ دَر خَنَه کِردُم گُفُتم؛پِسِر جان دَر خَنَه که بِسته بی هیشکِم دَر مِنَزَه چِطو دعاسُلوم  از درِ بِسته وارد رَف؟ پوسچی مِگِه  ایی وِختِ شو هِم کَغَذ مِیَرَه؟ بَعدِشِم ایی دِستگا که تِ دَری  نه سیم دَرَه نِه قال دَرَه، نامه از کُجِش اَمَه؟ بِرِ  پِ کارتا اِقذِر دُرُغ دِبَنگ مَگِه، مَ خسته رَفتُم مُخُم دِخو  رُم.

 شو تا بخیر...

ترجمه؛

جوان امروز و بابای قدیم

جونم برات بگه خونه دور هم نشسته بودیم که حرف از عکس قدیمی مدرسه افتاد.

 من داشتم خاطره تعریف می کردم که دیدم بچه همسایه ما که هفده سال بیشتر نداره

یک چیزهایی دستش گرفته،که هی نگاه می کنه و با خودش می خنده،گفتم پسر جان چرا بی خودی می خندی؟

گفت الکی نمی خندم.پرسیدم اونا که دستت گرفتی چی هست به گمانم یکی از آن ها تلویزیونه و دیگری نون بربری است درست میگم؟اونم هرهر خندید و در جوابم گفت نون بربری کدوم دیگه؟ این کوچیکه گوشی است که بهش میگن موبایل،به این یکی هم میگن تبلت،

گفتم تپه یا تپت چی هست؟

گفت تبلت تبلت! گفتم آها میگم تپه با این فرق داره،خاب بگو این تبلت که مثل تلویزیونه به چه دردی می خوره،اون یکی هم که مثل نون بربریست کاربردش چی هست؟

گفت:مثل قدیم نامه می نویسیم و می فرستیم برای دوست و رفقامون، همین الآن دوتا نامه از شیدالله و عبدالله آمد... من هم فوری به در خانه نگاه کردم گفتم پسر جان در خونه که بسته بود هیچکسی هم در نزد چطوری نامه از در بسته وارد شد؟ پستچی مگه این وقت شب نامه میاره

 بعدشم این دستگاهی که تو داری نه سیم بهش وصلِ و نه سوراخ داره،نامه از کجاش اومد؟بروید پیِ کارتان این قدر دروغ می گویید؟ من خسته شدم می خواهم بخوابم شب تان به خیر...

ادامه داره

نقبی به خاطرات دوران مدرسه (14)

 بِ بِهَنِه عکسِ مِدرِسه  که دِکانالِ بِهمن آباد خبر و کانالِ سِویز دِی یُم

چَن رِز پیش یَک عَکسِ قِدیمی دِستِ جِمعی دِی یُم  دِکانالِ سِوِز و بِهِمن آبادخبر،که مِربوط مِشُد بِ دورانِ کِه بِه مدرسه سِوِز مِرَفتِم، همیتو دِلُم رَف به چَن سال پیش که شَگِردِ مِدرِسَه بی یِم، بِ یادِ رِفِقا و دوستا و همکلاسی ها اِفتی یُم،مُگُم عَجَب دِم دِستگایِ دِرِس کِردَن دِ اِی دُورِ زِمَنَه.مَ که سَر بِ دِر نَمِنُم تِلگرام چیش هَس،مِگِن جِوونا دِعا سُلوم مینویسِن عَکِس مِفرستِن جل الخالق

عکسِ که دی یُم دِلُم مُخواس به همه اونای که دِمینِ قابِ عکس بی یِن  تلفن کُنُم بُگُم همکلاسی جان العون دُکُج هستی چِکَر مِنی؟

 مِدَنُم سِرِ کِلِّه هَمشو اِنگار بَرف اَمیَه سِفِدِ سِفِد رِفته و مِدَنُم هَمه اونایِ او زمان  بِچه مدرسه ای  بِی یِن بزرگ رِفتَن و زَن بِگِفتَن و بِچه ها  شُر عَرِس و داما کِردَن،

 امان از گذرِ عُمر.

دِگَه وَخ نَدَرُم از سَگِ حسین مَعصیم بِنویسُم شو تا به خیر بَشه.

ترجمه؛

به بهانه ی عکس مدرسه که در کانال بهمن آباد خبر و سویز دیدم.

چند روز پیش   یک عکس قدیمی و دست جمعی دیدم تو کانال سویز و بهمن آباد خبر، که مربوط می شد به  دورانی که به مدرسه سویز می رفتیم،با دیدن عکس همینطور دلم رفت به چند سال پیش که شاگرد مدرسه بودم به یاد دوستا و رفقای اون دوره افتادم.

میگم عجب دم و دستگاهی درست کردن در این دوره و زمانه  من که سر در نمیارم تلگرام چی هست ولی میگن جوان ها نامه برای هم می نویسن و عکس میفرستن جل الخالق!

عکس رو که دیدم دلم می خواست به همه اونایی توی قاب عکس بودن  تلفن کنم به آن ها بگم همکلاسی جان الآن کجا هستی و چه کار می کنی؟

می دونم سر و روی همه ی آن ها سفید شده انگار برف باریده و می دونم همه ی انایی که زمانی بچه مدرسه ای بودن بزرگ شدن و زن گرفتن و بچه ها شون رو عروس و داماد کردن،امان از گذرِ عمر

دیگه وقت ندارم از سگ حسین معصیم بنویسم.

 شب تان به خیر...

ادامه دَرَه

آداب و رسوم  نام گذاری نوزاد در بهمن آباد(13)

 در باره رسم و رسومات تولد نوزاد

در بهمن آباد دو سه روز پس از به دنیا آمدن نوزاد، وی را نزد ملای محل می بردند تا برایش اسم انتخاب کند پدر و مادر کودک معتقد بودن اسمی که از کتاب استخراج شود موجب ماندگاری بچه شان می شود.

در باره بچه بد قدم و خوش قدم  و به طور کل تولد نو.زاد چه حرف هایی که نمی زدند نه این که اکنون چنین دیدگاهی وجود نداشته باشد که شدیدتر هم هست ولی بسیاری از تصورات قدیمی یا فراموش شده اند یا فقط بزرگترها به آن ها وفا دار مانده اند.

مثل این که  اگر بچه روز جمعه به دنيا بيايد بايد هم وزن او گندم یا چیز دیگری بکشند و صدقه بدهند والا بزرگ خانواده مى‌ميرد.

 بچه‌اى که روز عيدقربان به دنيا بيايد حاجى است.

بچه‌اى که زياد گريه کند خوش‌آواز مى‌شود.

بچه‌اى که زبان خود را زياد بيرون بياورد دليل آن است که مادرش وقتى او را آبستن بوده مار ديده است.

 بچه که دَمَر بخوابد و پا را از پشت بلند کند پدر يا مادر وى مى‌ميرد.

 بچه که به دنيا بيايد و يکى از خويشان او بميرد بدقدم است.

بچه که در ابتداى راه رفتن کونخيزه بکند پشتش دختر است.

 بچه که در شروع راه رفتن دمَر راه برود پشت او پسر است.

 هرگاه بچه دست چرب به سر خود بمالد کچل مى‌شود.

 بچه کوچک دروازه باز بکند (پاهايش را گشاد گذاشته سرش را به زمين بگذارد) مهمان مى‌آيد.

 بچه که به دنيا مى‌آيد روزيش را با خودش مى‌آورد.

 پسربچه که برنج خام بجود کوسه مى‌شود.

بچه که دندانش از بالا در بيايد بدقدم است براى رفع آن او را از بالاى بام کوتاهى در چادر مى‌اندازند.

مشهور است که چون فرزندى متولد شود جنى هم با او به‌وجود مى‌آيد و با آن شخص همراه مى‌باشد و آن جن را همزاد مى‌گويند (برهان قاطع)...ادامه دارد

لهجه یا گویش بهمن آباد(11)

«رسم خوبِ اسفند دو کردن»

سَبزِس سِبَند سِبزِه زارِس سِبَند

سِبَند دید کِردَن چیزِه دِگَس، مَگِر موتو سِبَند دید نَکنی؟ برِ تیرِ نِظَر  حُکما" بِس سِبَند دید کِنِم مِثِلَندِش مُ برِکِ گُ و  گُسبَند دَرِم هَمِشَه بِس سِبَند دِخَنَمُ بَشَه خودِت مِدَنی که چَشمِ شور چِکَه مِنَه، دِهَمی قِلعِه چَن سَل پیش سه نِفِر، بی یَن که چَشمشُ شور بِیَه هَمی پَرسُل حیونِگَک تِریسُه مُ، خُبِ نِک بی، یِک دِحَه وَبَر اِفتی حروم رف دِگه، همه اینُ از چشم شوره دِگه.

ترجمه؛

سپند دود کردن چیز دیگه است مگر میشه سپند یا اسفند دود نکنی؟برای تیر نظر حتما" باید سبند دود کنیم.

مثلا" ما چون گاو و گوسفند داریم همیشه باید سپند در خانه داشته باشیم خودت می دونی که چشمِ شور چکار میکنه.

در همین قلعه چند سال پیش سه نفر بودند که چشمشان شور بوده همین پارسال

حیونی تریسه(گوساله) ما خوب و نیک بود یک دفعه افتاد و حروم شد (از بین رفت) همه ی اینا از چشم شوره دیگه!

توضیح

از تاریخ و سابقه ی دود کردنِ اسپند  یا اسفند اطلاع دقیقی در دست نیست هرچه هست سابقه ای بس تاریخی و قدیمی دارد.

در بهمن آباد ما مانند دیگر نقاط کشور هنگامی که عروس و داماد در جمع حاضر می شوند برایشان اسفند دود می کنند تا از چشم زخم در امان بمانند.

هنگام تولد نوزاد برای این که از چشم زخم و نگاهِ ناپاک به دور باشد و همچنین بازگشتِ مسافر از سفر نیز پای دود کردنِ  اسفند به خانه و معابر باز می شود و شعرش را اینگونه می خواند:

سبز است سبند سبز زار است سبد

سر رشته صد هزار کار است سپند

پیغمبر ما گفت بردار سبند

تا آن که نبینی ز حسودان گزند

چشم بد را فقط  سپند است و نجات

بر خاتم انبیا محمد صلوات...

ادامه دارد

لهجه یا گویش بهمن آباد(10)

تعارف کردن سنت حسنه بهمن آبادی ها

وَ کنه لهجه یا گویش بهمن آباد(10)

بُخرِه، وَکِنه تَه هَمنِمَک رِم

نونِ پِنجِه کَش و فِتیر بُخرِه 

 وَر تِنِرِ زَن عَمیم خِمیر وَ کِردُم گفُتم ایمشو اُوُمسته مِخِن رِن اُ بُدوَنِن یَک عَنجی وَخودشُو نونِ گَرِم

 بِرِن،،بَروم مِبَره،،

 مِگه خَنِه کِل دِ  او دُورِ بَر زمینِ چِل مَن از قِدیم نَبی اَلعونِم یَک خَنِه کِلِه نیس.

مُخُستُم تِنِرچَر دَندَزُم گفتُم بِرِ 5 تِه فِتیر کِرِه نَمِنَه تِنِر بُزرگ دَندَزُم اَمبا بُچو گفتِن چَن تِه نونِ پِنجِه کَش هم پُختَه کُ.

مَم  تِنِر بُزُرگَر دِندُختُم یَک لِگِن خِمیر بِرِ  نونِ پِنجِه کَش وَ کِردُم  تَ  بُچو  هَم اینجِه بُخرِن، هَم وَ خود ،خودشُو بِرِن بِه تِرون

مِحمد مِگَه:از قِدیم دِ ، غَلمُرچَه یِکَه اُر  وَخِوِر مِکردُم العونِم یِّکَه مُرُم به تِه صَحرو .

شرح...

وَکنِه(حکم بفرما را داشت) بخورید تا هم نمک شویم همنمک بودن یک اصل است که ریشه در نمک گیر شدن دارد کسی که نمک کسی را خورد باید حرمت نمک و صاحب نمک را حفظ کند.

نان پنجه کش نانی است که با پنجه و با دست شکل می گیرد و درست می شود.

همانطور که در بالا اشاره شد تعارف کردن یکی از سنت های حسنه ی بهمن آبادی ها بود به ویژه نان تازه ی پنجه کش یا فتیر که زحمتِ خمیر درست کردن و پخت نان بر دوش خانم ها بود.

در قدیم با وجودی که همه ی خانه ها تنور داشت ولی وقتی یکی از خانه ها تنور روشن می کرد بقیه هم نوبت می گرفتند و نانشان را در تنور همسایه پخت می کردند هنگامی که نان پخت شده را به خانه ی خود می بردند به هر رهگذری تعارف می کردند کمی از آن نان بخورد..

ترجمه؛

می گوید: خمیر باز کردم که در تنور زن عمویم پخت کنم چون امشب آب رانی با ماست و  می خواهند بروند صحرا آب بدوانند(زمین ها را آب بدهند) کمی با خودشون نون گرم ببرند بخورند.

بارون هم می باره

میگن خانه صحرایی و کوچک از قدیم در اطراف زمین چهل من نبود الآن هم نیست.

می خواستم تنورچه را روشن کنم گفتم برای 5 عدد فتیر کرا، نمی کنه که تنور بزرگ را راه بیندازم اما بچه ها گفتند چندتا نون پنجه کش هم پخت کن.

من هم تنور بزرگِ را راه انداختم یک لگن خمیر برای نون پنجه کش آماده کردم تا بچه ها هم اینجا بخورن و هم با خودشان ببرند تهران.

محمد می گوید:از قدیم در غار مورچه تنها آب می راندم(می دواندم) الآن همتنها می روم به آخر صحرا...

ادامه دارد

لهجه یا گویش بهمن آباد(9)

وَر هَم مِجَل

هیج وِخ وَر هَم مِجَل مَخور، وَختِه، وَر هم مِجَل مُخری شِگمِت وَ دَرد مِیَه اینجِه مَحکِمِه دکتر نیس.

اَدَم بِس هر چیزِر دِ ، وَختِ خودش بُخرَه مِثِلَندِش مُست اگر مُخره بِس  وَخُود یَک چیزه گَرِم بُخرَه مثل شیره اَنگیر یا اگِر شیره انگیر  دِخَنَه نَدَرِن، حُکما" َوخُود پینه بُخَره، که مُست،مثلِ کافور سَرده، از مَ گفتن بی،اَگِر وَخود یَک چیزه گَرِم مِنَخری به بِدَنِت ضِلَر مِرسَنی و کلیه بِرِت نَمُگذَرَه .

وَر، مَ مَخِند نَنویشتم، بِرِکِه نویشتم کِه دِگوشِت گیری و عمل کِنی.

 مُست َوخُود تُرشی هِم خُب نیس

مصرف مُست و تُرُ خُب نیس

چیزه، دِگِه ی کِه نَبِس وَخُود هم بُخرِه گوشت و مُسته،

یا ایکِه خِربِزَه و موز یا خِربِزَه و اَنبَه نَبِس هیج وِخ وَخُود هم بُخرِه

جونم بِرِت بِگَه از مَ به شُمو نصیحت هیج وِخت، اُ خُنِک مَخرِه که ضِلَرِش خِیلِستَه

ترجمه؛

ورهم مجل : درهم و برهم . مخلوط بی تناسب

هیچ وقت در هم و برهم نخور،وقتی قاطی پاطی بخوری شکمت درد می گیره اینجا مطب دکتر نیس.

آدم باید هر چیزی رو در وقت خودش بخوره،مثلا" اگه ماست می خوره باید با یک چیز گرم بخوره مثل شیره انگور، اگر شیره انگور توی خونه ندارن حتما" با پونه بخورن،طبیعت ماست مثل کافور سردِ، از من گفتن بود، اگر چیز سرد رو همراه با یک چیز گرم نخوری به بدن خودت ضرر وارد می کنی و کلیه برات نمیزاره.

به من خنده نکن که اینارو نوشتم برای این  نوشتم که تو گوشِت بگیری و بهش عمل کنی.

ماست با ترشی هم خوب نیست.

یا این که خربزه و موز  و یا خربزه و انبه رو نباید هیچ وقت با هم بخورید.

جونم برات بگه از من به شما نصیحت هیچ وقت آب خنک و سرد نخورید که ضررش خیلی است...

ادامه دارد

لهجه یا گویش بهمن آباد(8)

زمین غَلمُرچَه

1-هیچ زمینی در بهمن آباد فاقد نام نیست همه ی  زمین های کشاورزی دارای شناسنامه و اسم های خاصی هستند این زمین ها را قدیمی ترها نامگذاری کرده اند  مثل « غَلمُرچَه» و  ری بُرده، شیش من، ریکُل،اُ وَبند، شَعبِدَه،چل من(چهل من)،پِنجَمَن(پنجاه من)

2-  آیا می دانید سُم چست؟اشتباه نکنید منظور از سُم، سم حیوانات نیست.

غَلِه سُلُم (غار آرامش)

در گذشته بخشی از داخل حیاط را به صورتِ زیر زمین  می کندند تا در آن اتاقکِ ویژه، حیوانات را نگهداری کنند آن آغلِ زیر زمینی را سُم می گفتند که مترادفِ فارسی آن «سنب» است.

3- به این جمله ها توجه کنید قبل از این که ترجمه آن را بخوانید خودتان معنی آن را بگویید؛

دینَه مُخُستُم رُم بِه مِزینو خِرتِ پِرت، بِخِرُم  پُم وَ دَرد اَمه هَرچه ویکس دِکشییُم روغَن دِمَلی یُم، هَرچِه بِمَلی یُم هَموتُ وَکِّ وَک، مِکِر،مِگِن  دکترِم  دِ دَوُرزَن و مِزینو نیس، فُردُ بِس رُم به سبزِوُر

(دیروز می خواستم برم مزینان خرت و پرت بخرم پایم درد گرفت هرچه ویکس و روغن مالیدم هر چه ماساژ دادم همونجور گز گز می کرد میگن دکتر در داورزن و مزینان نیست فردا باید برم سبزوار.

العون دِگَه نَنَتنُم پیَده رُم تا ِمزینو، تَ پَرسُل  بِرِم اَنگُر یَک قِدِم بی، اَمبا العون، بِس سِور خَر رُم.

( الآن دیگه نمی تونم پیاده برم تا مزینان،تا پارسال برام یک قدم بود اما الآن باید سوار خر برم مزینان...

ادامه دارد

سکوت در شب و کویر بهمن آباد (7)

  شب برای آسایش است و روز برای تحرک  

شب با سکوت رابطه ی مستقیم دارد،

شب و سکوت را می توان در کویر بیشتر احساس کرد.

هر چه بیشتر به قلبِ کویر برویم سکوت و شب را بیشتر درک می کنیم .

صحرا و آبیاری و شنیدنِ صدای شرشر آب، حال خوشی به صحرا گرد می دهد بستگی دارد که در یک شبِ سردِ زمستان، نوبتِ آبیاری چه کسی باشد کسی که در صحراست خود به خود نگاهش را به آسمان می دوزد و از دیدنِ آسمان پر ستاره لذت وافر می برد.

شب در صحرا با سکوت می گذرد هیچکس نمی تواند سکوت شب را در کویر بشکند اما کسی که نوبت آب با اوست چون دلش سرشار از دلخوشی است با زمزمه و آواز خوانیِ  ترانه های محلی  سکوتِ شب را در هم می شکند.

می گویند شب در نظر آدم بیمار بلند است او که از درد به خود می پیچد انتظار روشنایی روز را می کشد و برای عاشق نیز چنین است  عاشقی و عشق ورزیدن، خود بخود درد است ولی به آن دردِ عالی می گویند. دردِ عالی،یعنی گرچه درد،درد است ولی درد عشق است که  با  وصال به معشوق ساکت می شود و بیمارِ دردمند دیگر با رسیدن به نور..

با خلوت کردن در سکوتِ کویر و تنهایی می توان  ناگفته ها را گفت همانطور که کشاورز  وقتی در صحرا آب می راند ناخود آگاه ناگفته هایش را در قالب شعر و آواز خوانی بیان می کند.

راستی امشب نوبت آب کیست؟ خدا قوت....

ادامه دارد  

گذری به غذاهای محلی بهمن آباد(6)

بهمن آباد و  فتیر آجاری و آش دِکِرده و پلو شاخ دار

در قدیم مردم کمتر برنج و یا پلو می خوردند همیشه هم نان ملایم( نرم و تازه) در دسترس نبود اگر هم کسی پلو داشت عالم و آدم با خبر می شدند که مثلا امشب فلانی شام یا ناهار پلو دارند.نشانه های اینکه فلان خانه دیگ شان بر قرار است و پلو دارند عبارت بود از 1-  آجار جمع کردن 2- دودی که از مطبخ خانه  به آسمان می رفت 3- بیان کردن خودشان که امشب پلو داریم! البته پلو نخوردن تنها مربوط به بهمن آباد نبوده و الا شاعر نمی گفت:

 

 آخ, عجب سرماست امشب اي ننه

ما كه مي ميريم در میان بلخنه

 

تو نگفتي مي كنيم امشب الو؟

تو نگفتي مي خوريم امشب پلو؟

 

نه پلو ديــديـــم امشب نــــه چلــــو

ســـــخت افتــــاديـــــم انــــدر منگنـــه

 

آجار که می دانی چیست؟

 

آجار، یک نوع سبزی است شبیه برگ های تره کمی باریک تر وتیره تر که به صورت خود رو، در زمینهای کشاورزی،مراتع وباغها سبز می شود. زمان رویش این گیاه دراسفندماه واوایل فصل بهار است.

خاصیت این سبزی گرم بوده ومانند سیر، ضدعفونی کننده دستگاه گوارش است.

کسانیکه این سبزی را می شناسند واز خاصیت آن اطلاع دارند در فصل بهار، حتما این گیاه راجمع آوری و نوش جان می کنند

یاد آوری می کنیم این سبزی خوش طعم فقط مخصوص پلو آجاری نبود بلکه با این سبزی، فتیر آجاری هم درست می کردند که اگر نانوا و پزنده اش ماهر بود خورنده از خوردنش سیر نمی شد.

با این سبزیِ چند کاره، آش دِکرده نیز درست می کردند که هنوز هم کم و بیش این سنت بر قرار است.از حال و هوای آجار و ملحقات آن بگذریم  چون اگر به توضیح این آش بپردازم مطمئن هستم در غربت و در نبود این سبزی هوس آش دِکرده خواهید کرد از این رو توضیح بیشتر به صواب نیست!

هم اکنون یادم آمد بین بهمن آبادی ها شعر دیگری هم برای کم اهمیت دادنِ برنج یا پلو که به آن پلوی شاخدار می گفتند رایج بود؛

اشکینه مزه ای داره /  پلو آوازه ای داره

منظورشان این بود که همین غذای محلیِ خودمان به مراتب از پلو یا پلوی شاخدار بهتر و لذتبخش تر  است...

ادامه دارد

سلام بر قنات

ماندگارترین و با وفاترین آثار بر جا ماند از گذشتگان بهمن آباد 

پیرترین و ماندگارترین  آثارِ گذشتگان مان  قنات یا کاریز است که پس از این همه سال هنوز نفس می کشد و بی منت تشنگان را سیرآب می کند این پیر کهنسال که عمری به قدمت تاریخ بهمن آباد دارد از دیرباز تا کنون  شریان خون روستا محسوب می شود همه ما با این شریانِ حیات بخشِ  روستا آشنا هستیم کمتر کسی است که دهانه ی کاریز (محل خروج آب قنات) را از نزدیک ندیده باشد منظور همان آخرین حلقه از سلسله چاه هایی است که زنجیروار به هم متصل اند و آب را از کوهستان به  کنواوا و سپس به مزارع و یا کویرستان می رسانند کنداوا را نیز(نوعی آب راه یا کانال) همه ی  دیده ایم، کنداوا راه آبی بود  که آب در آن جریان داشت و  هر چند وقت یک بار  بزرگترهای ما برای لایروبی اش زحمت های فوق العاده ای می کشیدند ولی شوربختانه بسیاری  از آن  عزیزان در میان ما نیستند و  به دیار باقی شتافته اند و آن هایی هم که  مانده اند توان لازم را برای لایروبی ندارند گرچه کنداوا به معنای قدیم وجود ندارد.

ما با قنات آشنایی دیرینه داریم از این رو وقتی آثار کسالت و ناراحتی در او می بینیم برایش نگران می شویم و برای سلامتی اش دعا می کنیم.کاریز بهمن آباد پیرترین و ماندگارترین آثار گذشتگان ماست که سال های سال است وفاداری اش را به همه ی اهالی اعم از کشاورز و غیر کشاورز اثبات کرده است

همه ی این ها نوشته شد تا از آثار گرانبهای دیگری که اجدادمان برایمان به ارث گذاشتند و رفتند به نیکی یاد کنیم. امیدواریم بهمن آبادِ عالِم خیز که در گذشته شهری بزرگ و معتبر بوده است به طور شایسته مورد توجهِ بزرگان و صاحب نظران و قلم بدستان، به خصوص فرزندانِ فرهیخته بهمن آباد قرار گیرد...

ادامه دارد 

گذری به مزارستان بهمن آباد(5)

بهمن آبد و آداب و رسوم ازدواج در دوران گذشته

دِستِ  پُ تُر  وَهَم چینه که ایمشو مِخِم به خَنَتُ  ایِم

 جونم برات بگه؛ دخترهای آن دوره برای ازدواج کردن، از انواع شگردها استفاده می کردند از جمله خودشان را در محافل و مجامع و مکان هایی  چون حمام عمومی و سرِ آبِ بالا و سرِ آبِ پایین و در صحرا به عنوان یک دخترِ  زرنگ و سنگین و رنگین و با وقار نشان می دادند رفتارهایی که با آن می خواستند در دل مادرِ پسر دار جا کنند عبارت بود از؛ حمام عمومی ...

1- در حمام  عمومی حد اقل دوبار تاس را از  آب پر می کردند و  روی سر مبارک خانمی که پسر دار بود می ریختند.

2- وقتی به چشمه یا سرِ آب می رفتند کوزه ی خانمی را  که پسر دار بود از  بالاتر یعنی جایی که آب از چشمه می آمد به طور سفارشی پر می کردند و سُرخو سویچه(در کوزه) را که از پارچه های فشرده درست شده بود محکم می بست و با احترام تحویل مادرِ پسره می داد  تا در دلِ خانمی که پسر عزب دارد جا بگیرد.

3- در صحرا موقع علف جمع کردن عمدا"  به طرفِ خانواده ی پسر دار تغییر مسیر می داد تا به یک بهانه ای کمک آن ها کند تا بلکه محبوب و مقبول واقع شود.

4- در مجالس عروسی و عزا، آرام و سر به زیر می نشست تا به عنوان یک دختر ساکت مورد توجه قرار گیرد و حتی سعی می کرد با جان و دل از صبح تا شب برای کمک در خدمتِ  صاحبان مجلس(پسر دارها) باشد.

5- صدایش را هر گز از حد معمول بلندتر نمی کرد تا پسر دارها او را دختر با ادب و با حیا بدانند و بگویند از دیوار صدا بر می آید ولی از دختر فلانی هرگز...

وقتی دختری از هر نظر مقبول می افتاد خانواده ی پسر یعنی پدر و مادر و حتی خواهر، بدون این که به پسرشان گفته باشند موضوع دخترمورد علاقه شان را مطرح می کردند و در روز آخر پسرشان با خبر می شد و پسر از آنجا که نمی خواست بی حیا باشد هیچ نظری در باره زن آینده اش نداشت. پس از اینکه به جمع بندی می رسیدند مادر آقا پسر، سعی می کرد دختره را ببیند تا او را می دید آهسته به او می گفت:دِستِ  پُ تُر  وَهَم چینه که ایمشو مِخِم به خَنَتُ  ایِم( دست و پایتان را جمع کنید یعنی آماده باشید که امشب می خواهیم بیاییم خواستگاری)

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد (29)

 آثار بر جا مانده از گذشتگان، میراث گرانبهایی است که قدرش را نمی دانیم.

بدیهی است آثار به یادگار مانده از گذشتگان بهمن آباد،شناسنامه و پیشینه ی تاریخی و هویت روستا و بازگو کننده ی زندگی نیاکان است به ویژه خرابه ها و گورستانِ کهنه و قدیمی که حلقه اتصال گذشتگان به نسل امروز هستند دیوارهای خرابه ها  که سال هاست افراشته و ایستاده ما را تماشا می کنند  به ما می آموزند که وامدار میراث نیاکان خود هستیم.

اهمیت بهمن آباد در گذشته

 زمین های حاصلخیز،قنات پر آب و قرار گرفتن بهمن آباد در مسیر جاده ی ابریشم باعث آبادانی این شهر معتبر بوده، بازارِ پر رونق بهمن آباد موجب می شده مسافران و تجار، برای رفت و برگشت به خراسان و قندهار و عشق آباد و... از این مسیرعبور کنند.

 آب انبار و حوض بزرگی را هنگام رفتن به امام زاده در سر راهمان می بینیم که نیاکان مان آن را با ساروج و مصالح مستحکم ساخته اند  از تاریخ ساختِ این بنای تاریخی  اطلاع نداریم از این رو  شناسایی قدمت آن را به باستان شناسان می سپاریم.

همه ی آن چه تا کنون نوشته ایم  و ان شاءالله خواهیم نوشت،شاید بهانه ای شود تا یک بار دیگر دانش آموز کلاس درس تاریخ باشیم  و تاریخ و قدمت بهمن آباد را  بخوانیم و از گذشته و نیاکان و داشته هایمان  بیشتر بدانیم و عبرت بگیریم زیرا بر این باوریم که هر موجودی ریشه ای دارد و ما به عنوان انسان نیز ریشه ای به قدمت تاریخ داریم آن هم ریشه هایی که هرچه جلوتر می رویم با مشاهیر و افتخارات گذشتگانمان بیشتر آشنا می شویم.

به امید روزی که بهمن آباد و تاریخ و بزرگانش را خوب بشناسیم و به دیگران بشناسانیم.

و به امید آن که در راستای عمل به وظیفه خود مبنی بر حفظ و حراست از میراث گذشتگان بی تفاوت نباشیم...

ادامه دارد

گذری به آداب و رسوم ازدواج در بهمن آباد(4)

آدابِ و مراحل انتخاب همسر در گذشته های  دور بهمن آباد 

مردم روستا چون شناختِ کافی از یکدیگر و دختران و پسرانِ دم بخت داشتند پیدا کردن و انتخاب فرد مناسب برای ازدواج فرزندانشان چندان سخت نبود به خصوص که نقش مادرها در پیدا کردنِ دختر مورد نظر و قابلِ قبولِ خانواده  به مراتب پر رنگ تر از پدرها  و حتی خودِ پسرها بود از این رو مادرها با دقت و تیز بینیِ خاصِ خود، از مدت ها قبل، دختر مورد پسندشان را زیر نظر می گرفتند تا ببینند آیا دختر یا عروس آینده،تا طلوعِ آفتاب می خوابد یا قبل از این که آفتاب سر بزند بیدار  می شود مال و حال ها را تریت و علف می دهد و گاو و گوسفندها را می دوشد و...

 آیا می تواند دوشادوش مادر شوهر و خواهر شوهر، کارهای صحرا و خانه را با هم انجام دهد؟

 آیا می تواند عروسش در پخت نان و رسیدگی به احشام و حیوانات یار و یاور و کمکِ  مادر شوهرش باشد؟

چون شستن لباس های پدر شوهر به عهده ی اوست آیا تواناییِ  شستن لباس ها را دارد؟

 آیا مقتصد و صرفه جویی می داند یا خدای نکرده ولخرج است؟

آیا پایش به دکان باز است ؟اگر اینطور است این  دختر دَلِه و  شکموست چنین دختری به  درد خانواده آن ها نمی خورَد.

مادر آقا پسر، دختر خانم را در همه جا  زیر نظر داشت مهمترین جاها حمام عمومی بود و هنگام آب آوردن از چشمه و کار در صحرا...

حال اگر دختر مورد نظر همه شرایط مورد قبول را داشت ولی به هر دلیل، با کسی جر و بحث و دعوا کرد و یا صدایش از حد معمول بلند تر می  شد صلاحیتش زیر سؤال می رفت زیرا می گفتند دختر فلانی جَلَب است و به درد خانواده ی ما نمی خورد!

مراحل انتخاب که انجام می شد مادر آقا پسر، شوهرش(پدر داماد) را در جریان قرار می داد به عبارتی همه ی اعضای خانواده با خبر بودند ولی بنده خدا  آقا داماد آینده تا آخرین لحظه  از همه جا و همه چیز بی خبر بود!...

ادامه دارد

گذری به صحرا و کویر بهمن آباد(3)

بی تردید هر کس  به خِشت خِشت خانه های زادگاهش وابستگی دارد که برای وابستگی ها و دلبستگی هایش می تواند  دهها دلیل بیاورد. زندگی در روستا طعم خاص خود را دارد از امام صادق(ع) پرسیدند آب چه طعمی دارد؟ فرمود طعم زندگی...

در زادگاهم زندگی همچون قلب لحظه ای بی کارنیست و جریان دارد؛

مردمش بر خلاف شهر نشینان به دنبال بهانه ای هستند تا زندگی کنند؛

در  آنجا زندگی  را از سر خط آغازمی کنند و به پایانش باور دارند؟

گرچه کویر از رویش گلهای رنگارگ محروم است اما در دلهای مردمان کویر  رایحه و شکوفه صداقت و یکرنگی می روید؛

 آن ها مانند شهر نشین ها بی تفاوت از کنار یکدیگر نمی گذرند و نسبت به هم بی تفاوت نیستند؛

هرگزچون شهری ها پی در پی شاهد مرگ صمیمیت ها و عاطفه ها نیستند ومنِ روستایی زاده وقتی از ساحل نا آرام و آشوب زده ی زندگی می گذرم وجاده ی تهران-مشهدرا تا ۷۵ کیلو متری سبزواردرمی نـوردم با احساس آرامش خاصی، نگاهم را به دورتر  می برم .از دور گنبد دو امام زاده  را می بینم که همچون نگینی می درخشند و پیرامون این دو امام زاده گورستانی است با قدمت چند صد ساله که در گذشتگانم در آنحا آرمیده اند و توجهم را معطوف به دوران کودکی ام می کند. ناگهان به یاد حضرت علی (ع) می افتم که فرمود:

"آنان که وقتشان پایان یافته خواستار مهلت اند و آنان که مهلت دارند کوتاهی می کنند."

 ادامه دارد

گذری به صحرا و کویر بهمن آباد(2)

بازهم به صحرای دل انگیز بهمن آباد بر می گردیم تا در عالم خیال هم که شده به آسمان خیره شویم و سبد سبد ستاره بچینیم.

نمی دانیم امشب چه کسی در صحرا آب می راند تا با او همراه شویم شاید ما را مهمان ترانه های سنتی و دوست داشتنی اش کند و با صدای گرمش سکوتِ شبِ سرد کویر را بشکند.

شب ها تداعی کننده ی خاطراتِ سال هایی است که کشاورزان در صحرا کنار خرمن های جو یا گندم به خواب می رفتند تا هر زمان، بادِ جهت دار وزیدن گرفت با چهارشاخ:(چنگکی فلزی چهار شاخه‌ای با دسته‌ای نسبتاً بلند)  خرمن کوفته را بر باد دهند و  کاه را  از دانه جدا کنند.

 آسمانِ زیبا و پر ستاره و  گرمای روز و شب های سرد،آرامش و سکوت، بخشی از  جلوه های زیبا و جذایت خیره کننده کویر بهمن آباد است..

چه لذتبخش است هوای پاک و چشم اندازهایی که می شود چندین کیلومتر آن طرف تر را دید،

کویر را با دود و بوق و صداهای ناهنجار  و آلودگی صوتی و خانه ها و آپارتمان های چند طبقه و نفس گیر چه کار؟

 چه لذتبخش است دیدنِ  رقص ستارگان در آسمانِ کویر  و پرتو افشانیِ ماه که زیباییِ خیره کننده اش را به رخ تاریکی شب می کشد و تو را به نشستن و تماشای خود دعوت می کند.

 با غروب خورشید ستاره ها یکی یکی چون جوجه هایی که سر از تخم بیرون می آورند آرام و بی صدا متولد می شوند و جولان می دهند هرچه آسمان بر تاریکی اش بیفزاید ستاره ها گویی بیشتر متولد می شوند و جشن و سرورشان بیشتر می شود.

ادامه دارد

شاگرد خوبِ کلاس کویر باشیم.(1)

کویر جنگل نیست که از انبوه درخت پوشیده باشد و دریا  نیست که امواج آب چشم ها را خیره کند! و کوه نیست که بر بلندای آن صعود کنی ولی کویر،کویر است یعنی همه ی این ها را یکجا  با خود دارد!

کویر ،کلاس درس هنر است نه آن هنری که مجموعه‌ای از آثار یا فرایندهای ساخت انسان باشد بلکه هنری که معنا  و راز خلقت را  به روح و جان و به اندیشه  و به نگاهت انتقال می دهد.

دوباره بر می گردیم به کویرِ بهمن آباد که قلب مهربانی هاست.

در هر نقطه ای که باشیم می توانیم میهمان کویر شویم

و در هر مکانی هستیم می توانیم دانش آموز کلاس کویر باشیم.

می شود شاگرد خوب کلاس کویر شد

و  از کویر آموخت؛

چشم به آسمان داشتن را

عشق و شور و مستی را

فرزند آوری و فرزند پروری مردمانش را

راز همزیستی و دوستیِ ماندگار با خورشید را  و بخشندگی را مگر نه این که کویر، دریا  بودنش را به خورشید بخشید؟

می شود از کویر آموخت؛سادگی و یکر نگی را، آداب سفره گستردن را...

کویر قطعه ای است از زمین که  در کمال سادگی و یک رنگی سفره ای گسترده دارد به وسعت همه ی دل های سخاوتمند و ...

از کویر بیاموزیم آداب هدیه دادن  را، وقتی در جوابِ سلام خورشید  داشته هایش را  به پایش می ریزد.

کویر صبور  و اهل مداراست از این رو ، نه تنها آدمیان بلکه  همه ی حیوانات، برای آرامش به کویر پناه می برند...

زاده کویر  باید چون کویر باشد...

ادامه دارد