همه چیز در گذرند و می گذرند(4)
همه چیز گذراست ...
تاریکی و ظلمت با آمدن نور از بین می روند
روزهای سخت زندگی می روند و روزهای آرام و دلنشین جایشان را پر می کنند این آمدو رفت تا پایان عمر ادامه دارد
سعی کن روزت پایان خوب و خوش و شایسته ای داشته باشد و شب هایت در نهایت آرامش به صبح گره بخورد
که گفته اند اگر دیدی کسی روز خوبی دارد بی تردید او شب خوبی را پشت سر گذاشته است
هر چیز زائیده ی چیز دیگری است خوب و بد هم زایش دارند مراقب باشیم مولود رفتارمان بد نباشد
غم ها جسم را و غصه ها روان را نا بود می کنند
غمِ گذشته و غم فردا قاتل زندگی و لذت اکنون هستند باور کنیم که این نیز بگذرد...
غم فردا چو خوری می گذرد
غم امروز خوری می گذرد
بهر آن چیز که دیروز برفت
بهر آن کوزه که افتاد و شکست
غم خوری یا نخوری می گذرد
شاد و مسرور شوی می گذرد
عشق تقدیم کنی می گذرد
کینه تقدیم کنی می گذرد
رنج و اندوه و غم و رنج و بلا
وقتِ بهتر ز زر و سیم و طلا
شادی و عیش و طرب می گذرد
زندگی خوب و بَدش می گذرد
عمر، این دُر گران می گذرد
دیدی سرمایه چسان می گذرد؟
هر چه داری در دست
می شود دست به دست
ما همه مزدوریم
از حقیقت دوریم
هست و نیست های جهان
هر چه پیدا و نهان
هر چه آید به سرت می گذرد
گه به شادی و به حسرت گذرد
دوره کودکی ات رفت ز دست
چه به اوج بودی و بالا و پست
همه ایام به تندی و شتاب
دیدی آنسان بگذشت عهد شباب
فصل و دوران گذرد
غمِ هجران گذرد
گه سرازیری و گه سر بالا
گاه زیر دستی و گاهی والا
زندگانی سخت نیست
مزه هایش تلخ نیست
گاه شیرین بوَد گاهی شور
گاه نزدیک بوَد گاهی دور
گه گهی از تَه دل می خندی
گاه گاه از غم دل می گریی
خنده و قهقه ها می گذرند
گریه ها و اشک ها می گذرند
هر چه دیدی به جهان خوب یا بد
ماندنی نیست و نبوده به اَبَد
خُلق خود گر بکنی تلخ و زهر
خود بخود کرده ای از زندگی قهر
شاد باش حرف بَدان گوش مکن
شعف و خنده فراموش مکن