«چهل سالگی انقلاب اسلامی مبارک باد»

به گذشته می اندیشم؛ به بهمن ماه سال 1357 که ناباورانه و در میان تبلیغات سوء دشمنان و مخالفان متولد شدی و گرد یأس و نومیدی بر چهره ی غبار گرفته و پر از خشم و نفرت یاوه گویان پاشیدی. تو  روز به روز بزرگ و بالنده شدی و مخالفانت کوچک تر و حقیرتر شدند. با فداکاری ها و از خودگذشتگی ها و در صحنه بودنِ مردان و زنان و دعای خیر آنان رفته رفته و عزتمندانه دوران نوجوانی و جوانی را پشت سر گذاشتی و به لطف پروردگار امسال قدوم مبارک چهل سالگی ات را گرامی می داریم.
در این میان و در طی این همه سال،تو درخت تنومندی شدی که ریشه دواندی و قوی تر شدی و دشمنانت حقیر تر و بیچاره تر شدند. به یاد داریم روح الله امام خمینی (ره) که در همه حال، روح و  دست خدا با او بود با اندیشه ی نو و اراده ی قوی و با نیت خالص و گره خورده به  رضایتِ خالق، همانگونه که  تولدت را نوید داده بود بر ماندگاری ات تأکید داشت ولی رمز شکوفایی ات را وحدت کلمه می دانست و بر آن اصرار می کرد همان چیزی که این روزها سخت به آن نیازمندیم.
دشمنان فهمیدند انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، هر چه  بزرگ و بزرگ تر می شود از قدرت پوشالی آنان کاسته می شود. با چنین نگاهی  آن ها نیز هر گز بیکار ننشستند و در طول چهل سالی که گذشت در اشکال مختلف تو را مورد هجوم طوفان ها و فتنه ها قرار دادند ولی تو مقاوم و استوار لبخند زدی و نوید روزهای بهتر را به ما دادی تا این که  به اینجا رسیدی، «چهل سالگی»... امروز و در چهل سالگی با همه ی فراز و نشیب ها  به برکت خون شهدا و ولایت فقیه، تو به عنوان انقلاب اسلامی مسیر رشد و بالندگی خود را ادامه دادی  و ما  روز به روز شاهد پویایی ات(انقلاب) در عرصه های دفاعی، نظامی، علمی و فناوری هستیم.
فردا 22 بهمن 1397 است؛  علی رغم میل کسانی که چشم دیدن این روز را نداشتند و وعده ی نابودی ات را به نوکرانشان داده بودند، چهلمین سالگرد تولدت را جشن می گیریم و همچنین پاس می داریم خون شهدایی را که برای ماندنت مظلومانه به زمین ریخته شد.

از تاریخ پند بگیریم

 پندی از تاریخ

چو کوتاه بد شاخ و هم بیخشان / نگوید جهاندیده تاریخشان
از ایشان جز از نام نشنیده ام  / نه در نامه ی خسروان دیده ام

امـروز تـاریـخ کشورمـان را مـطالعه می کردم. تـحت تـأثیر ظهـور و سـقوط پـادشـاهان به ظاهر بزرگ قرار گرفتم. تاریخ  خود به تنهایی کلاس درس است. درسی که می توان از آن پندها گرفت و یا بی تفاوت از کنارش گذشت. بستگی به نگاه من و تو دارد. واقعا" ما از تاریخ چه می دانیم و چه می خواهیم؟
 
وقـتـی در تاریخ می خــوانـیـم:
نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیری و حماسی ایران پیشدادیان بودند ( پیشداد به معنای اولین کسی که قانون آورده است )؛
نخستین پادشاه کیومرث؛
بعد از او نوه اش هوشنگ؛
بعد از او تهمورث و جمشید و... آیا اینهمه نمی توانست برای دیگرحاکمان ایران زمین درس عبرتی باشد؟  گویی اینها و دهها پادشاه دیگر حتی تصور نمی کردند روزی عزرائیل آنها را از اریکه ی قدرت در خاک و بر خاک کند.آنان که می پنداشتند چو فرمان یزدان چو فرمان شاه اکنون کجا هستند،کجا رفتند؟ کجارفت کوروش و...
 این رفت و آمدها برای جانشینا ن و وارثان تاج و تختهایشان درس عبرتی نشد.آیا برای ما نیز نمی تواند درس عبرتی باشد؟
می نویسند،هنگامی که موقع آخر الزمان فرا می رسد ، خداوند به اسرافیل امر می کند در صور بدمد که از بیمش تمام موجودات بیهوش می شوند . پس صدایی بیرون می آید از صور اسرافیل که پس از آن به جا نمی ماند در زمین، جن و انسی و شیطانی و هیچ صاحب روحی و سپس آن صدا به طرف آسمانها بلند می شود  و به جا نمی ماند در آسمانها صاحب روحی مگر آن کس که خدا بخواهد . بعد نوبت به دریاها می رسد . آن گاه عزراییل به سوی دریا می آید و می گوید :مدت عمر تو به پایان رسید . بعد به سوی کوه می آید که آنها را قبض روح نماید کوه می گوید :اجازه بده برای خودم نوحه بگویم ، سپس می گوید :صعود وقوتم کجاست؟ امر خدا آمده است که در این هنگام کوه صیحه ای بر می آورد و ذوب می شود . بعدنوبت به زمین می رسد. زمین می گوید : کجاست ملوک من؟ کجاست درختان من و رودها و انواع گیاهانم؟ سپس صیحه ای بر می آورد و دیوارهای آن بالا می رود و آبهای آن به زمین فرو می رود . انگاه به سوی آسمان رفته وصیحه ای به آسمان بر می آورد که در ان هنگام خورشید و ماه کسوف می کنند و ستارگان پراکنده می گردند .بعد خداوند می فرماید : ای عزراییل آیا از خلق من باز هم باقی مانده است ؟عزراییل در جواب می گویدفقطجبرییل و میکاییل و اسرافیل وبنده ضعیف (یعنی خودم )مانده ام . سپس خداوند امر می فرماید : آن سه فرشته را هم قبض روح کن . وبعد می پرسد : چه کسی باقی مانده ؟ عزراییل می گوید :بنده ضعیف تو،عزراییل .خطاب می رسد : تو هم بمیر . در این موقع عزراییل صیحه ای می زند که اگر مردم پیش از مردنشان آن را شنیده بودند، همه می مردند . اینجاست که عزراییل تلخی مرگ را می چشد و می گوید اگر می دانستم مرگ به این تلخی است با مو منین بیشتر مدارا میکردم . دیگر کسی زنده نمی ماند و خداوند خطاب می کند : ای دنیا، کجا رفتند پادشاهان و شاهزادگان و مستکبران و ستمگران و مالداران که حقوق واجب را ادا نکردند ؟
 و امروز پادشاهی از آن خداوند یکنای توانمند است .
نقل از کتاب فرشته مرگ عزرائیل

 چون از زوال پادشاهان گفتیم به همین مناسبت متن استعفای رضا شاه را آوردم تا تلنگر یا درس عبرتی برایمان باشد.               

 

 نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده وناتوان شده ام حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد،بپردازد و اسباب سعادت ورزی ملت را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خودتفویض کرده وازکار کناره نمودم. از امروز که ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ است عموم ملت از کشوری و لشکری ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه از سوی مصالح نسبت به من می‌کردند نسبت به ایشان منظور دارند.                                                
                                                                                                                  کاخ مرمر تهران
                                                                                                                   25شهریور 1320

درد دل من با پدر و مادرم

   پدر و مادرم سلام

 می خوام با لسانی الکن بگم:هنوز هم مایه ی افتخار من هستید و خواهید بود

وقتی از عظمت و  بزرگیتون یاد میکنم و از اینکه  سالهای متمادی تونستید آبرو مندانه با ناملایمات دست و پنجه نرم کنید به خودم می بالم  

وقتی چهره ی  تو و مادرمو به تصویر نگاهم می کشم  که پس از گناه بلافاصله به آن معترف شدید و از خداوند طلب مغفرت نمودید به شما آفرین می گم.

وقتی خداوند بخشنده و مهربون بار دیگه رحمتش رو شامل حالتون کرد وگناهاتونو  مورد بخشش قرارداد احساس غرور می کنم. ولی با اینهمه، رد پای این سئوال توی ذهنم باقی مونده که چرا باغی که با اونهمه تبلیغات و تشریفات و شاهدان معتبر دراختیارتون قرارگرفت به راحتی ازتون پس گرفتن و بقول ماها از عرش به فرش سقوط کردید؟راستش من هنوز نتونستم بفهمم چی شد که یه دفعه ازهمه ی مناصب عزل شدین. تا جایی که فرزندانتونم دارن تاوانشو میدن.( نمی گم چوب اشتباه شمارو میخورن)    

 البته می دونم که شما صاحب جاه وجلال و عظمت بودید و بی جهت موردحسادت  دشمن قرار نگرفتین ولی با اینهمه  دلم یاد اون روزها یی رو میکنه که تو و مادرم با مهربونی و صداقت و یکرنگی به تماشای هم می نشستید و لبخند می زدید. پدر جان،راسته که میگن داداشم قابیل با کشتن هابیل آدمیت رو کشته؟اگه شایعه اس پس چرا ما از همون وقت روز خوشو ندیدیم؟ چرا اینمه به جونه هم افتادیم و همدیگرو تکه تکه می کنیم؟بگذریم نمیخوام ناراحتت کنم .پدرخوبم می دونم که خیلی مادرمو دوست داشتی حتی با وجودی که می دونستی  اون میوه ممنوعه است بازم برا صفای دل حوا مامان اونو خوردی که دل شکستن رو هنر نمی دونستی، آخ که نوش جونت، آره من دلم براتون تنگ شده،روزی در فراق گفتم: ای باغ با صفای من میراث گرانبهای پدرو مادرم ای اونجایی  که در وصف تو شعرا شعرها سرودن و می سرایند تو بگو چرا قبل از اینکه من بازی کودکانه ام رو در زیر درختان سر به فللک کشیده ات آغاز کنم  و پیش از اونی که چشام نهر ها و آبشارهای دیدنیت رو ببینه منو از دیدنت محروم کردن. از این هم بگذریم،هرچه بود گذشت باغمون مصا دره شد وآبروی پدر و مادرم  به باد فنا رفت و مورد استهزاء قرار گرفتن.چه کنم. اینک من گم کرده راهم و در غربت خویش گرفتار،چه معامله ای صورت پذیرفت که والدینم بازنده ی اون شدن ؟گذشته گذشته است و باید برا آینده فکری کرد میدونی چاره ی کار چیه؟ چاره کار رو پیدا کردم باید مثل آدم بشم تا با آدم باشم .

نظر شما چیه؟

میشه آدم شد یا آدمیت مرده؟

چه راهی رو برا آدم شدن پیشنهاد می کنی؟

 

ریاست طلبی من

 ریاست طلبی من

درگوشه ای تنها، سر در گریبان همی داشتم و از جمعیت کناره گرفتمی  اندیشه می کردم  سبب چه باشد که این همه فراوانی نعمات، مملکت را داراست ولیکن مرا بهره ای از آن نیست در همین خیال بودمی که کسی بر سرم سایه کرد سر بر نیاوردم او دستی بر شانه ام گذاشت واحوال مرا جویید من زود با او از باب رفاقت صداقت کردم و سفره دل را برای او گشودمی،از گفته هایم او را خوش آمد واز سر دلسوزی گفت پندی گران دارد که برایم چون نوش دارویی است او را گفتم که به جان ابتیاع خواهم نمود.

گفت: بهتر آنست که حرفه ی سیاست پیشه کنم تا شهره آفاق همی گردم .

گفتم:چگونه می شود؟

گفت: بسیار آسان می نماید .

گفتم چگونه؟

گفت: هر کاری که دولتی ها کردنی تو بایست خلاف آن را گفته گویی.

گفتم: چگونه؟

گفت: مثل می گویمت چون در مثل مناقشه را راه نیست.اگر قیمت مسکن را این دولت به زیر کشید، داد سخن در ده که :اجاره بهاء مردم را سر در گریبان همی کرده واگر بهای مسکن بالا تر شد داد سخن ده وبگو:وای از این دولت که ناتوانی می کند قیمت به بالا پرید و اگر قیمت مسکن نه بالا ونه پایین شد بازهم داد سخن ده که توان را دولت کجا باشد چون رونق از بازار رخت بر بسته.

گفتم دیگرچه؟

گفت:اگر این دولت گفته می دارد هدفمند برای مردم گوارا باشد تو بگو بسیار نا گوار است ومخالف او باش

گفتم دیگر چه:

گفت: فراوان سخن در ده که ما را به انرزی هسته دار چه کار؟ گفته دار که ما را کشانده به جنگ می کناد.

گفتم دیگر چه؟

گفت:سخن فراوان درده که این دولت را رأی ونظر ما نباشد.

گفتم دیگر چه؟

گفت باید عکس وتمثالت را در اخبار نامه ها چسبانده همی دارند تا اسمت دهان به دهان رفته وشهره تر گردی.

گفتم دیگر چه؟

گفت:فریاد بر آور تا تو را به حبس برده ودر آن جا گفته ها می گویی تا تورا بیش نگهدارند.

گفتم دیگر چه:

گفت چون تو را از زندان به در بردندی فریاد وافغان بر آور که مرا سخت آزار همی دادندی وبعد ازآن است که تو شهره آفاق گردی و یا خویش را در گوشه وکناری پنهان همی دار تا برایت مجلس بعد مرگ آراسته نمایند وبگویند تو را شهید همی کرده اند واز آن پس پر آوازه تر شوی. وتا مدتها تو را  نام بر زبانها همی باشد و مواجب کلان همی دهند.

من از آن روز اندیشه همی کرده ام که سیاست پیشه نمایم وخویش را مخالف این دولت گفته دارم و خواستن را نتوانستن دارا باشد به قول یار تهرونی من که گفت تو بتونی پس می تونی.

تو بتـــــــــونی پس مـــــــــــــــــــــــــی تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونی.

     

 

حادثه 14 خرداد

 روز 14خرداد برای همیشه ی ایران روز حزن انگیز واندوه باری شده است ، امام خمینی که مردم اورا امام ومرشد خود میدانستند، درچنین روزی بادلی آرام وقلبی مطمئن به سوی خدا سفری بی بازگشت را آغاز کرد. وز 14خرداد برای همیشه ی ایران روز حزن انگیز و اندوه باری شده است.امام خمینی که مردم او را امام و مرشد خود میدانستند،درچنین روزی بادلی آرام و قلبی مطمئن به سوی خدا سفری بی بازگشت را آغاز کرد.درست به خاطر داریم که در وداع آن عزیز سفر کرده،اقشار مختلف مردم اعم ازمسلمان و غیر مسلمان زن و مرد،پیر و جوان و حتی کودکان،ازساده زیستی و مردم دوستی و ذهد و تقوا و خدمتش می گفتند و آن بزرگوار را اشک ریزان بدرقه می کردند. اتحاد ویک پارچگی که شعا روعمل ایشان بود مانند ورودشان به ایران هنگام تشییع آنحظرت تبلور یافت ازآن زمان تا کنون مردم حق شناس نیز به همین مناسبت با اشتیاق در روز 14خرداد هرسال ازراه دور ونزدیک خود را به حرم آن حظرت می رسانند واین روزرا گرامی میدارند. اما امسال با دیگر سالها تفاوتی ما هوی داشت از آن جهت که نگذاشتند میزبان بامهمانان صحبت کند این حادثه تلخ ناخودآگاه حادثه تلخ دیگری را در خاطره ها زنده می گرداند که وقتی نواده رسول خدا امام حسین(ع) عمامه جدش را برسرنهاد وبدون هیچ گونه سلاح جنگی وبه علامت گفتگو بر شترسوار شد ودرمقابل میزبان (دشمن) ایستاد تا با آنان سخن بگوید دشمنانش هلهله کنان مانع سخن گفتن آن حضرت شدند وما سالهاست که درمنابروروضه ها برآنان خرده می گیریم و برمظلومیت آن حضرت گریه می کنیم و بلافاصله آیه قران را(فبشرعبادا) تلاوت میکنیم واقعا"کوردلانی که مانع سخن گفتن ابا عبدا000 شدند چه اندیشه وهدفی رادنبال می کردند؟ واما درحادثه تلخ 14خرداد برعکس حادثه کربلا جناب سید حسن خمینی مهمان نبود بلکه میزبان بود ولی دریک چیز مشترک شدند وآن هم هلهله گروهی که درهمه تاریخ گوش هایشان برای شنیدن حرف حق کربوده است وآنان همیشه ودرهمه جا حضورداشته وخواهند داشت چه درنهروان وچه در کربلا وچه درایران اسلامی.تصورش نیز مشکل است که گروهی خودسربه خود اجازه می دهند در کنار قبر رهبر کبیرانقلاب ودرحضور رهبر معظم و میهمانان داخلی وخارجی حرمت ها را بشکنند وپرده ها بدرند . اینان اگر به چیزی عتقاد دارند واگر واقعا" دلسوز انقلابند رفتارمحبت آمیز رهبرانقلاب را در همان مکان وهمچنین اعتراض مراجع وعلمای اعلام نسبت به نواده امام (ره) را چگونه توجیه می کنند؟وسخن آخر اینکه کشور نیاز به وحدت وهمدلی دارد بیاییم دست دردست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد ، همدیگر رادوست بداریم وبه آنان که سنگی بربنای انقلاب افزودند سنگ نزنیم جاسوسشان ندانیم دشمنشان نخوانیم وتا دیر نشده این اقلیت عصبی بی نشان را ازجمع خویش برانیم وحرمت بیت شریف امام (ره) رابیش از پیش حفظ کنیم وبه نگرانی های دلسوزانه مراجع عظام توجه کنیم وعمل زشت زشت سیرتان را محکوم وآنان را  شناسایی ومعرفی نماییم وبه یاد داشته باشیم که ازتفرقه هیچکس جز دشمن سودی نمی برد.                                            

                                 بیا تا زتاریخ گیریم پـنـد                  زپاهای خود بگسلانیم بند