فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(16)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

مگر نگُفتم هی مَگُ تریسه وَر زِس ؟هی مِنویسی گُسله وَر وَر مِنَه خاب ور ور کِنَه تَ جونِش بِدَر رَه صد دَحِه گفتُم وُلا بِلّا تلا مَحصیمَه چیشمُش شوره، چیشمُش وَر شیرِ گُ اِفته از فُردا گُ ، شیرشِ خُش منه (مگر نگفتم هی نگو تریسه (ماده گاوی که زایمان اولش باشد) نزدیک زایمانش شده ، هی می نویسی گوساله سر صدا می کنه خب سر صدا کنه تا جونش بیاد بالا
صد بار گفتم والله بالله معصومه چشماش شوره، نگاهش به ظرف شیر بیفته از فردا شیر گاو خشک می شود
فِرَمیش کِرده ای که چَن سال پیش، از چشمِ شور همی اَدم 25 قُرُن ضلر کِردِم؟
اگر از تریسه مِپُرسن بگو از بِغَه بِدِر رِفته مگو اوُستِه،همشه زنجیر در رِ دَبِند (اگر از تریسه پرسیدن بگو از حالت جفت گیری خارج شده به هیچکس مگو تریسه آبستنِ یا زاییده،در حیاط رو هم ببند
یَک وِخ به عرُسی پِسَه احمد نَروی،کله پِیرِش وُ عرُسیش،پدر سُخته بِر بِچَم نِ تخت بِزِه نه مُجمعَه اَور ،هَش قُرُن دسینی کِر ،تِ هِم 9 قُرُن وَ جلوشِندَز، نِه احمد اَدَمِه نِه پسَرش،اگر بِ حرف و بی اِذنِ مَ رِوی به عَرُسی به قلعه که اَیُم ببی چِکَرِت کنم( یک وقت به عروسی پسر احمد نوری کله پدرش و عروسیش،پدر سوخته برای بچه من نه تخت زد و نه مجمعه اُورد هشت قِران تو سینی گذاشت توهم 9 قران جلوش بنداز،نه احمد آدم حسابی است نه پسرش،اگر بی حرف و بدون اجازه من عروسی پسر احمد بروی وقتی آمدم قلعه ببین چکارت می کنم...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403قسمت(12)

دو اتفاق مهم
روز یازدهم است و آمدگان از شهرهای مختلف یا رفته اند و یا به فکر رفتن به شهر و خانه و کاشانه خود هستند با رفتن میهمانان دو باره بهمن آباد و ساکنانش تنها می شوند
مراسم ویژه اسیران؛
عصرگاه امروز مراسم اسیران را تدارک دیده بودند که به زنجیر کشیدن کودکان را نمایش می داد سه نفر شتر هم به همین منظور آورده بودند یکی از شترها تن به سواری نداد و راکبانش را نقش زمین کرد
کاروان در سر راه به میدان عاشورا رفت در باره رفتن یا نرفتن به میدان عاشورا اختلاف نظر بود ولی کاروان راه خودش را رفت و خوب رفت
به نظرم اکنون که چنین کارِ بدیعی را شروع کرده اند می شود روی آن کار کرد و به بچه ها آموزش های لازم را داد تا شرکت کنندگان و همراهان، یک نمایش در خوری را ببینند گرجه تا همین جای کار باید به دست اندر کاران دست مریزاد گفت
در پایان مراسم نماز مغرب و عشا در محل امام زاده به امامت حجت الاسلام حاج شیخ آقا رضا ذاکری اقامه شد
یک خبر ناگوار؛
پیش از آغاز مراسم خبر ناگوار در گذشت مرحوم جنت مکان حاج موسی حاج محمد حسن کام همه را تلخ کرد برای بنده این خبر غیر منتظره بود و به گمانم برای دیگران نیز باورش سخت بود ولی خوش بختانه هر کس خبر را شنید از ایشان به نیکی یاد کرد بی تردید خداوند بزرگ نگاه خوب مردم در باره میت و در خواست مغفرت آن ها را مورد لطف و عنایتش قرار می دهد...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت یازدهم)

مسافر کویر
در باره آماده کردن میدان عاشورا می نویسم همان جایی که همه چشم ها و گوش ها آماده ی دیدن و شنیدن تعزیه خوان هایی است که گرمای روز عاشورا را به جان می خرند تا ما را به فیض برسانند جا دارد از این عزیزان صبور تشکر و قدر دانی کنیم به ویژه که برخی از نسخه های نقش اول از صبح تا شب با همان لباس ویژه ی تعزیه خوانی با عشق و با انرژی مردم را به فیض می رسانند.
دو باره بر می گردیم و نگاهی می اندازیم به میدان عاشورا که دگر بار از عزیزانی که به هر طریق وقت گذاشتند برای آماده کردن مجموعه تشکر می کنیم در شماره قبل که به طور جمعی تشکر به عمل آمد گویا به مذاق کربلایی حسین آقا هیئتی خوش نیامد چون ایشان به عنوان کارگردان معتقدند آماده کردن میدان عاشورا برای بر گزاری مراسم تعزیه خوانی یک کار جمعی است که خیلی از عزیزان همولایتی مان همکاری کرده اند با این نگاه خوش بینانه از تک تک آقایان تشکر می کنیم از جمله؛
آقایان؛
محمد صفر
علی محمد صفر
حاج رضا فرح الله
محمد فرج اله
ابوطالب صفر
مهدی موسی
صادق داماد کربلایی حسن
رحمت الله سویزی
حسین نوروزی
عبدالله حسین
رضا کربلایی اصغر
ابوالفضل کربلایی اصغر
قاسم کربلایی اصغر
حسن علی حسن
بهمن عباس
اصغر حسین علی
حمزه محترم
جواد سویزی
محمد حسین هادی علی محمد
امیر عباس عبدالله حاج عباس
ابوالفضل موری
که امیدواریم مورد قبول خداوند و صاحب مجلس آقایمان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام قرار گیرد
همچنین تشکر می کنیم از خیرین و نذر کنندگانی که با اهدای قند و شکر و دیگر لوازم و مایحتاج به دیگران نوشاندند و خودشان را به اجر و ثواب رساندند...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت دهم)

مسافر کویر
پس از بدرقه ی هیئت ها میهمان رهسپار میدان عاشورا شدیم
چون هوا رو به گرما می رفت عزاداران با شتاب خودشان را به میدان عاشورا رساندند و در جایگاه مستقر شدند برنامه ی تعزیه خوانی بی درنگ و بدون خیر مقدم به عزاداران و بدون خدا قوت به کسانی که برای آماده سازی و آماده کردن میدان عاشورا زحمت کشیده بودند آغاز شد که جا دارد حد اقل از طریق این رسانه تشکر و سپاس خود را از عزیزان دست اندر کار به ویژه کربلایی حسین آقا هیئتی و دیگر زحمت کشان و خادمانِ بی منت اعلام کنیم که انصافا" شب روز برای آماده کردن میدانِ عاشورا وقت گذاشتند تا مراسم در کمال آسایش و آرامش و آبرومندانه بر گزار شود
به محض ورود به میدان عاشورا قطره شکن ها با پاشیدن آب بر سر و رویمان به خوبی از ما استقبال کردند آب پاشی های پی در پی هم احساس خوبی به عزاداران می داد سایبان درست کردن برای تعزیه خوان ها هم کار نو و جدیدی بود که امیدواریم مابقی میدان با کمک های مردمی پوشش داده شود.
گرچه چند سالی است ناهار دادن در ظهر عاشورا از سوی عمو زادگان مرسوم شده ولی هنوز هم فتیر خوردن مرسوم است که جا دارد به نیکی یاد کنیم از مادرانی که در گذشته برایمان نان و فتیر پخت می کردند ...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت نهم)

مسافر کویر

شب عاشورا
امشب برنامه های عزاداریِ داخل هیئت ها خلاصه تر بر گزار شد تا از قافله ی به مزار رفتگان عقب نمانیم عمده عزاداریِ داخلِ هیأت ابوالفضلی، سخنرانی حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا بود که مطالب خوبی را مطرح و بیان کردند
روز عاشورا و یک تشکر ویژه از کربلایی حسین آقا هیئتی
روز عاشوراست و مکانی که باید در آنجا مستقر شویم از روزهای قبل با کار شبانه روزیِ خادمین و نوکران حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) به ویژه کربلایی حسین آقا هیئتی آماده و پذیرای عزاداران بود
شکر خدا همه چیز طبق برنامه بود که به آن خواهیم پرداخت ان شاءالله
دیشب اعلام شد دسته جات عزاداری صبح عاشورا زودتر از سال قبل، به طرف امام زادگان حرکت می کنند خوش بختانه مردم همراهی کردند صبحگاه ،مراسمِ سنتیِ سینه زنی دور علم همراه با چاوشی های جانسوز انجام شد و با آمدن هیئت حسینی به سوی مقصد اصلی یعنی مزار یا امام زادگان حرکت کردیم به امام زاده که رسیدیم چشم ها مثل همیشه منتظر آمدن هیئت برادران مزینانی بود که بر خلاف انتظارمان هیأت برادران سویزی از راه رسیدند با شتاب از عزیزان سویزی استقبال به عمل آمد ولی اندکی بعد هیأت برادران مزینانی از راه رسیدند ادب حکم می کرد که به عزیزان مزینانی نیز خوش آمد بگوییم همین کار را کردیم یعنی به فاصله اندک مراسم استقبال و بدرقه از هیأت های سویز و مزینان صورت گرفت که امیدواریم سال آینده تشریف فرمایی میهمانان و مراسم استقبال و بدرقه با برنامه ریزیِ بهتری انجام شود...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت هشتم)

مسافر کویر
روز تا سوعا و مراسم علم گردانی
دیشب که از هیئت حسینی بر گشتیم جهت ادای احترام به صاحبان مصیبت نخست به درب خانه حسین آقا سویزی رفتیم که فرزند جوانش مرحوم آقا محمد رضا را از دست داده است چون بنا نداشتم ذکر مصیبت گفته شود دقایقی صحبت کردم و از خداوند خواستم به پدر و مادر مرحوم صبر عطا فرماید و گرد و غبار غم از دل شان پاک کند تا به آرامش برسند یاد آوری مصیبت را مناسب حال عزاداران نمی دانم به ویژه کسی که جوان از دست داده است
مکان بعدی منزل مرحوم دایی رضا قلی بود که مرحوم اکبر علی دایی به رحمت خدا رفته اند آنجا نیز چند کلامی سخن گفتم و ذکر مصیبت نشد پس از عرض ارادت همگی به هیئت بر گشتیم دگر بار اعلام کردیم به دلیل گرمای هوا فردا علم گردانی از ساعت 7 بامداد آغاز خواهد شد
بزرگداشت تاسوعا در بهمن آباد مانند دیگر نقاط ایران به معنای ابراز ارادت و احترام به شخصیت والای حضرت اباالفضل العباس (ع) برادر با وفا،سقای حرم،مرد شجاع و بی بدیل، عبد صالح خدا،پشت و پناه برادر،شیر میدان،حامی و ناصر و پاسدار حرم اهل بیت (ع) به عنوان دومین شخصیت حماسة عاشورا است. گرچه حضرت نیز همراه با برادرانش در روز عاشورا به شهادت رسید. ولی امروز نهم محرم متعلق به ایشان است
یکی از رسوم ماندگارِ گذشتگان مان مراسم علم گردانی است که بخشی از مردم به انجام این رسم اصرار دارند.
مراسم علمگردانی با وجود هوای گرم طولانی شد دلیل اصلی به درازا کشیدنِ مراسمِ علمگردانی روضه هایی است که در خانه ها خوانده می شود تا چند سال پیش روضه خوانی فقط در خانه ی کسی خوانده می شد که در طول سال عزیزی از آن خانه فوت شده بود ولی حالا به هر دلیل که ان شاءالله خیر است کسانی هم که فوت و در گذشته ای در طول یک سال و چند سال نداشته اند دوست دارند در خانه شان روضه خوانده شود،ان شاءالله قبول باشد!
پس از مراسم،نماز به جماعت اقامه و ناهار نوش جان شد...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت هفتم)

سفرنامه محرم 1403 (قسمت هفتم)
مسافر کویر
امشب نیز در هیئت نوحه خوانی نکردیم و اگر هم نوحه خوانده شد چندان کم بود که به چشم نیامد البته چون باید به هیئت حسینی می رفتیم زمان چندانی برای نوحه خوانی نبود به همین دلیل پس از سخنرانی حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا و نوش جان کردن شام، آماده حرکت شدیم طبق معمول دم نوحه را گفتم و به محض حرکت کردن و نظم گرفتن هیئت، آقا حمزه مثل همیشه میدان دار شد و با نوحه خوانی خوبش دسته سینه زنی و زنجیر زنی را هدایت کرد اخلاق خوبی که ایشان دارند صفای قلب و بی ریا بودن شان است چنین آدم هایی مکان و زمان و تعداد آدم هایی که نگاهشان می کنند چندان تفاوتی به حالشان ندارد
مانند سنوات قبل هیئت ها وقتی به هم رسیدند برای یکدیگر ادای احترام کردند و میزبان خوش آمد گفت طبق معمول پس از به اصطلاح شور و حسین حسین گفتن، نوحه خوانی را شروع کردم نا گه متوجه شدم عینک، همراهم نیست هر طور بود البته با کمک چراغ قوه امیر آقا دقایقی نوحه خواندم و بقیه دوستان به فیض رساندند طبق رسم و رسوم، چون میهمان بودیم باید فقط ما نوحه می خواندیم و میزبان نظاره گر می بود ولی میهمان طاقت نیاورد و با بدست گرفتن میکروفن به اندازه ای نوحه خوانی را طولانی کردند که بسیاری از سینه زنانِ هر دو طرف ترجیح دادند بنشینند و به پشتی ها تکیه دهند
شوربختانه آنچه شاهدش هستیم مردم به ویژه جوانان حال و حوصله عزاداری ندارند گاهی به یاد عزاداری دوران گذشته می افتم که وقتی دور علم سینه می زدند و حسن حسین می گفتند اشک از چشمان زن و مردهایی که آن ها را تماشا می کردند سرازیر می شد...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت ششم)

مسافر کویر

امروز در فرصت پیش آمده به مزینان و داورزن رفتم مزینان را خلوت دیدم دوستان گفتند شاید گرمای کم سابقه باعث شود خیلی ها تن به سفر ندهند در مقابل برخی هم معتقد بودند بسیاری از مردم سفرشان را موکول به دو روز مانده به عاشورا کرده اند همین نظر را بهمن آبادی ها هم دارند
عصرگاه سری به زنده های واقعی یعنی اموات زدم خدا رو شکر حالشان خوب و از ما به اصطلاح زنده ها بهتر بودند تنها بودن و تنها رفتن به نورستان را بیشتر می پسندم در خلوت فرصتی پیش می آید تا گفتنی ها را با رفتگانت بگویی،در خلوت احساس می کنم مرحوم شدگان به ویژه والدینم زنده و رو در رویم قرار دارند و به حرف هایم گوش می کنند ولی در شلوغی چنین نیست.
در پایانِ گفتگو و زیارت عزیزان سفر کرده ام به قبرهای قدیمی و بی نام و نشان و بیکس سر زدم قبوری که مردگانش روزگاری با احترام بر روی شانه های دهها تن از اقوام ونزدیکانشان تشییع شده اند و بی شک برایشان مراسم با شکوه گرفته اند ولی اکنون بیکس و غریب و بدون حتی یک آشنا و زائر در جای جای گورستان به حال خود و در غربت رها شده اند
امشب بنا یک سنتِ نا نوشته هیأت ابوالفضلی میزبان هیأت حسینی بود با تعداد اندک مراسم استقبال انجام شد نوحه خوانان هیئت حسینی به حرمت مهمان بودن نوحه خوانی کردند نوحه خوانی کمی طولانی شد در چنین حالتی سینه زنان به عنوان اعتراض به نوحه خوانان در گوشه ای می نشینند و نشستند ولی آقایان نوحه خوان همچنان ادامه دادند!
امشب نیز هیئت کم فروغ بود...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت پنجم)

مسافر کویر
امروز 23 تیرماه و هفتم محرم نخستین روز حضورمان در بهمن آباد بود شب مانند سنوات گذشته به هیئت رفتیم محرم امسال نه تنها با گذشته که حتی با سال قبل هم متفاوت است از شور و هیجان و نوحه و مرثیه خوانی خبری نیست شاید دلیلش این باشد که هنوز تهرانی ها و مشهدی ها نیامده اند ولی در مجموع رغبت عزاداری بسیار کم است که البته برای این بی رغبتی می توان دلایل مختلفی را ذکر کرد در این بین،امیدوارم گوشی ها و تبلیغاتِ منفی نقشی نداشته باشند ولی اگر بخواهیم پند حضرتِ حافظ را بکار ببریم که فرمود:عیبِ می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو ...و یا اگر بخواهیم به انصاف بنویسیم باید اذعان کنیم نه تنها همه چیز سیاه نیست بلکه شاهد رفتارهای سفید و تحسین بر انگیز در رده ی جوانان و نو جوانان هستیم به ویژه آن هایی که اهل مطالعه اند و یا زمینه مذهبی را از خانواده ی مذهبی خود به ارث برده اند و گر غیر از این بود این همه نذر و خرج کردن و پول دادن و صرف وقت و...معنی نداشت نگرانی از بابتِ نسل نو پا و افراد تازه به دوران رسیده و زود باوری است که احتمال دارد تحت تأثیر تبلیغاتِ مسموم قرار گیرند و اصل را زیر سؤال ببرند
برنامه های هیئت با تعداد اندک حاضرین و بدون نوحه خوانی و سینه زنی با سخنرانی حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا و سپس نوش جان کردن شام آغاز و پایان یافت افراد کم حوصله مانند بنده در پایان مراسم و در بیرون هیئت بیش از نیم ساعت با هم گفتگو داشتند.
در اولین روز سری از زندگان واقعی یا همان گورستان زدم اینکه چه گفتم و چه دیدم بماند برای فردا ان شاءالله
ادامه دارد

سفرنامه محرم1403 (قسمت چهارم)

مسافر کویر
گرچه بسیاری از بهمن آبادی ها هر کجا باشند برای عزاداری ماه محرم خودشان را به زادگاه اجدادی شان می رسانند ولی کوچه پس کوچه های روستا با رحلت بزرگان بوی غربت می دهد کم کم مثل تهرانی ها و شهر نشینان می شویم که کسی کسی را نمی شناسد و خانه ها با وجود پر بودن شان خالی هستند و رفته رفته ساکنانِ بی همسایه خواهیم شد البته همه چیز تغییر کرده،بارها نوشته ام دلتنگ بوی نان تنوری هستم که مادرمان برایمان می پخت حالا باید بگوییم افزون بر دلتنگی برای بوی نان مادرمان دلتنگ بوی کاهگلِ باران خورده هم هستیم با ایزوگام کردنِ بام های خانه و رها کردن سبک سنتی در بناهای ساختمان و بر افتادنِ خانه ها کاهگلی و گنبدی که نماد مقاومت و تفکر نخبگان و استادکارانِ بی بدیلِ زمان بود از بوی خوشِ کاهگل که با نم نم باران مشاممان را نوازش می داد باید خدا حافظی کنیم.
شب را مثل خیلی از همولایتی ها مهمان هیئت بودیم تهرانی ها هنوز نیامده بودند تعداد اندکی هم که حضور داشتند نه برای عزاداری که انگار به شب نشینی آمده بودند همه منتظر پهن کردن سفره بودیم به هیچ وجه نمی توان عزادرای و عزاداران فعلی را با گذشته قیاس کرد باور می کنید هیچ چیز جای خودش نیست؟ سنت های حسنه ای را که اجدادمان سال ها در نگهداری اش کوشیدند با ورود مهمان نا خوانده تجدد و نو آوری و عصر اطلاعات از بین رفته اند و یا فراموش شده اند شوربختانه مرزِ رعایت حرمت ها بر داشته شده (پسر بالای مجلس می نشیند / پدر پایینِ مجلس می نشیند)و چه خوب است که یک بار دیگر تاریخ گذشتگان را مرور کنیم تا ان شاءالله از خلوص و صفای قلب و وفای به عهد و رعایت مرز حرمت ها و همه ی خوبی هایی که داشتند و اکنون دارند درس بگیریم مخلص کلام اینکه هیئت امشب هیچ شباهتی به ماه محرم نداشت...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت سوم)

مسافر کویر
اینجا کویر است شب ها به ویژه سحرگاهان نگاه کردن به آسمانِ پر ستاره و ماه تابان دل انگیز و روحنواز است نمی دانم چقدر حوصله کرده اید حد اقل 10 دقیقه بدون توجه به اطرافتان ستاره ها را تماشا کنید و از آن همه زیبایی لذت ببرید هر ستاره ای بی شک مأموریت جدا گانه ای دارد برخی طوری با شتاب خود را از نگاهمان دور می کنندکه گویی می خواهند به قرارشان برسند ستاره هایی هم چشمک می زنند و بیشتر نور می افشانند و شاید هم چیزی می گویند که ما نمی فهمیم! ولی بسیاری از ستاره ها به نظرما ثابت اند و پاسخ نگاهمان را می دهند هیچ شب کویر تکراری نیست هر شب لذت و تازگیِ خاصِ خود را دارد در یکی از شب ها حدود ساعت 22 بود که رصد کنان و قدم زنان به صحرا رفتیم آبِ جوی را تعقیب کردیم تا رسیدیم به آبران یعنی کسی که آب می دواند نیم ساعتی با هم گپ زدیم عجب شبِ خوشایندی بود.
ورود به خانه پدری؛
عصرگاه امروز(جمعه 22 تیر) به سوی بهمن آباد حرکت کردیم عقربه های ساعت بر بلندای 20 دست می افشاندند که وارد خانه اجدادی شدیم هنوز بوی خوش زندگی آن روز مشامم را نوازش می دهند به یاد آن همه داشته ها افتادم این خانه با آن خانه ای که در گذشته مملو از عشق و صفا و محبت بود زمین تا آسمان متفاوت است اکنون در این خانه ها نگاه محبت آمیز مادر و تکیه گاهی بنام پدر یافت نمی شود مثل همیشه به تک تک خانه سرک کشیدم طوری که انگار دنبال گمشده ای می گردم ولی افسوس که از آن همه خوبی خبری نیست /از آن همه دلدادگی و عشق و محبت اثری نیست.
خانه ای که در آن،چشم های پاک و دل های نازنین و با صفای پدر و مادر به انتظار ورودمان لحظه ها را شماره می کردند اکنون خالی از صدا و نگاه و عشق است ...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت  دوم)

مسافر کویر
پیش از این در باره سفر و مسافر نوشته بودم که سفر اعلام یک نوع توانایی است توانایی برای حرکت کردن و از جایی بجایی رفتن.
سفر برای دیدن و تغییر و تماشا کردن و بهره بردن است.
سفر نشستن نیست بلکه بر خاستن است.
سفر، تنها برای رسیدن به مقصد نیست بلکه رفتن از جایی برای کار و و یک هدف است
سفر یعنی درک فرهنگ ها دیدن دیدنی ها حضور در میان مردمانی که به مناسبتی گریه سر می دهند و بی مناسبت و بی بهانه از تَه دل می خندند!
سفر یعنی تجربه کردن و فراتر از آن، آموختن است.
سفر یعنی ورق زدنِ کتاب قطورجهان!یعنی خواندن و گوش کردن به سخن مرد و زن روستایی که سواد دارد ولی مدرک ندارد
...و من امروز مسافری هستم که وارد زادگاهم شده ام
چقدر متفاوت است این کویر ساکت و صبور و آرام و بی دغدغه و هوای پاکش با تهران شهر بوق و دود و هوای غیر قابل تنفس و شلوغ ، شهرِ هزار فرهنگ با مردمانی نا آشنا و عصبی و عجول که با شتاب از خانه می روند و خسته و مانده و ملول به خانه بر می گردند شهری که نفس کشیدن را مشکل می کند و ریه ها را ناتوان می سازد شهر بی همسایه که همه به هم نا آشنا و غریبه اند بر عکس روستا که غریبه اش هم غریب نیست و با تو احساس خویشاوندی می کند آری اینجا کویر است و من مسافر کویرم...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1403 (قسمت اول)

امروز مسافرم مسافر کویر،جایی که در آن به دنیا آمده ام و زیسته ام و به خاک و آب و هوا و مردمش دلبستگی دارم
مسافرم مسافری که می رود تا کوله بارش را پر کند از خاطراتِ خوبِ گذشته و مردان و زنانی که اکنون از نعمت بودن شان بر خورداریم
مسافر کیست؟ مسافر کسی را گویند که از جایی به جایی رود حال، نامش را کوچ کننده و مهاجر و یا جابجا شونده و یا هر واژه دیگری که بر آن بگذاریم برای او که سِیر می کند و می خواهد ببیند و بشنود و بهره ببرد تفاوتی ندارد او مسافر است و عزم رفتن کرده و در بین راه و در مقصد، سِیر و سیاحت و زیارت می کند مانند بنده که امروزجمعه 22 تیرماه 1403 مصادف با ششم محرم بار بر بستیم و راهی ولایت مان بهمن آباد شدم
پیش از این نیز اشاره کرده بودم که با همه کند و کاو و کوششی که داشتم پاسخِ درخوری برای پرسشِ سفرچیست و مسافر کیست نیافتم آنچه می دانم سفر یک حرکت است و مسافر کسی است که از جایی به جایی رود تا دیدنی ها را از نزدیک ببیند دیدنی ها لذت خاص خود را دارند به ویژه که تداعی کننده ی دوران کودکی هم باشد.
سفر با انسان چه می کند و مسافر را به کجاها که نمی برَد؟گاهی به درون خود می برَد و او را وادار به اندیشه و حسرت می کند و گاهی هم مسافر را به کلاس درس تاریخ می بَرد تا از پیشینیان عبرت بگیرد و یا به برون می برَد تا با دیدن،کشف کند و بیاموزد.
هرکس می تواند در باره ی آن چه می بیند و بر او می گذرد تفکر کند و بیندیشد، سفر یک رفتن و حرکت از جایی به جای دیگر و بسوی مقصدی معلوم و هدفی از قبل تعیین شده است.
باید رفت و دید و پای درس آموزگار بزرگ گذشته و تاریخ نشست و از این پیرِ زمان و پیران دوران،درس ها آموخت...
ادامه دارد

سفر به قلب کویر(3)

رفتم سفری به بهمن آباد
بودم دو سه روز خرم و شاد

نه قیل و نه قال بود و نه دود
نه سُرب و هوای دود آلود

روستا سخن از پنیر و مسکه
در شهر سخن ز بورس و سکه

این فاصله هست بی نهایت
مانند غرابت و قرابت

القصه دلم در کویر است
گهگاه هوایی فتیر است

ای کاش که بود بهرم امکان
تا کردمی در کویر اسکان

اما چه کنم که پای بندم
امکان نبوَد که بار بندم

امراض بزرگ در کلان شهر
رنج و غم و درد در کلان شهر

اینجا کویر است نه به آن معنا که در این سرزمین گیاه نمی روید که بسیار حاصل خیز است و مردمان این دیار، تهران را با همه ی زرق و برقش در مقابل کویر و زادگاهشان نا چیز می دانند
می گویند خاک کویر دامنکش و دامنگیر و آداب و رسوم و خوردنی هایش زبانزد است
افسوس که با تحت تأثیر قرار گرفتن تبلیغات و باورِ رسوم وارداتی، آداب و رسوم حسنه خودمان را ناچیز می دانیم و شوربختانه تن به آدابی و رسومی می دهیم که هیچ پایه و اساسی ندارند رسوم بی ریشه همانطور که زود می آیند هم می روند
گرچه برخی از آداب حسنه به دست فراموشی سپرده شده اند ولی مردم به ویژه شهری های خسته که سال ها غذای صنعتی و مخرب نوش جان کرده اند با واژه محلی انس و رویکرد ویژه پیدا کرده اند مانند؛
مراسم سنتی و محلی
تخم مرغ محلی
کره محلی
ماست محلی
نان محلی
مرغ محلی
و در خیلی از استان ها لباس محلی
غذای محلی
میوه های محلی(در مقابل میوه های گلخانه ای) مردم می دانند محصولات ارگانیک برای سلامت بدن، محیط‌زیست و حفظ حیات تأثیر به سزایی دارد از این رو مدام از میوه ها و سبزیجات ارگانیک می گویند و این نعمت در روستا یافت می شود نه از صنعت و نه در شهر ...

سفر به قلب کویر(2)

امروز 19 خرداد ماه از سفر به بهمن آباد می نویسم بهمن آباد روستایی در آخرین حلقه ی کویر با سر زمین آباد که زیبنده ی بهمن آباد است خوشبختانه شنیدم امسال نیز کشاورزانِ روستا از تنوع و فراوانی و برکات محصولات شان راضی و مسرور و شاکرند که البته قناعت و رضایت جزو خصوصیات بارز مردم کویر است
اینجا بهمن آباد است و من مسافر کویرِ ساکت و نام آشنای کویرم که همواره با آب و خاک و مردمانش انس ویژه داشته و دارم
در آستانه ی ورود به فصل تابستان بار بر بستم و سفر کردم به زادگاهم جایی که گوشه گوشه ی خانه ی اجدادی ام پر است از خاطرات و دلخوشی ها و سرخوشی های روزهای با هم بودن که هر بار با ورودم به روستا همه ی گذشته ها و داشته های دوران کودکی ام مرور می شوند
این روزها هوا با همه ی پاکیزگی اش بی وقفه بر طبل گرما می کوبد ابرها هم گویی تاب تحمل مقابله با خورشید را ندارند شاید هم خورشید حضور هیچ ابری را بر نمی تابد آنچه شاهدش هستیم خورشید در طول روز،داغی اش را به عمق اسخوان می رساند در نخستین شبِ اقامتم قرار است در پشت بام با نگاه کردن به ستارها خواب را در آغوش کشم ولی پشه های بسیار ریز با فرو کردن نیش زهر آلودشان به مسافر تازه از راه رسیده خوش آمد می گویند با این حال چشم از ستاره ها بر نمی دارم و به خالق این همه زیبایی سحر انگیز می اندیشم...
ادامه دارد

سفر به قلب کویر(1)

سلام بر کویر زیبا و بی ادعا
سلام بر سکوت معنا دار کویر
سلام به شب های دلپذیر کویر
چه شب دل انگیزی بود آن شب که من بودم و رقص ستاره ها و صدای باد و صدای لرزان مرغِ حق که سکوت شب را می شکست
از کویر پرسیدم ای دوستِ زیبا و دیرینه ام تو را با مدام نام بخوانم که شایسته تر از کویر باشد؟ در خلوتی که جز خودم و سایه ای که از نور مهتاب وام گرفته بودم و رقص ستارگان چیزی و کسی را نمی دیدم جواب پرسش خودم را اینگونه دادم؛ جناب کویر! شایسته نیست غیر از کویر با نام دیگری تو را بخوانم کویر کویر است و دلپذیر و عزیز،به خصوص که کویرِ وطن و زادگاه هم باشد.
از مسافتی دور وقتی به بهمن آباد و روستاهای مجاور نگاه می کنم در قاب آینه ی نگاهم به خوبی می بینم که این روستاها گویی کویر را در آغوش کشیده اند و شاید هم روستاها در آغوش کویر جا خوش کرده اند. کویر تماشایی و دیدنی است هر رهگذری برای لذت بردن می تواند چشمانش را به دورترین نقطه ی کویر بفرستد تا بدون هیچ مانع و حائلی جز زیباییِ کویر نبیند.کویر رویش های فراوانی دارد که می شود آن را داروخانه بزرگ نامید رویش های کویر منحصر به گز و تاق نیست...

سفرنامه ی بهمن آباد (13)

هشتم آذر 1402
چراغ زنبوری یا چراغ توری
و یادی از لحاف کرسی و برادران لحفدوز
پیش از آنکه به چراغ توری یا چراغِ زنبوری بپردازیم یاد کنیم از مرحوم شدگان ابراهیم لحفدوز و محمد لحفدوز که در برادر در دوخت و دور لحاز کرسی استاد بودند اگر نگویم همه ی خانه های بهمن آبادی ها می توانم تأکید کنم بیشتر لحاف و تشک های خانه های دهه های پیشین به ویژه عروس و دامادها مدیون سر انگشتان این دو عزیز است مرحوم محمد آقا لحاف دوز پدر شهیدان والا مقام قاسم و ابوالفضل چهارم آذر ماه در سویز به خاک سپرده شد روحشان شاد.
چراغ توری در بین اهالی روستا به همین نام شهرت داشت تا اینکه پای مردم به شهر باز شد و نام چراغ زنبوری را با خود به روستا آوردند
روشن کردن چراغ توری هم دنگ و فنگ خود را داشت به خصوص که باید الکل در دسترس بود و هر چند دقیقه یک بار با تلمبه دستی هوا را به داخل منتقل می کردیم و اگر زبانم لال توری می ریخت و توری نداشتیم باید در تاریکی می ماندیم ناگفته نماند که خیلی از خانه ها به همین دلیل و به دلیل قیمت تقریبا" بالای چراغ توری ترجیح می دادند نور را از لامپا و گردسوز بگیرند
آنچه می خوانید نگاه گذرا به گذشته ای است که قدرش را ندانستیم
گاه در می مانم به کدامین خوبی های گذشته و حالِ روستا اشاره کنم؟
بدیهی است در قدیم امکانات کم بود و زندگی سخت اما کانون خانواده نه با کرسی و علاءالدین که با محبت گرم بود
به نظرم مردم قدیم دست و دل بازتر بودند
و می شود گفت هرچه را برای خودشان می خواستند برای همسایه هم می خواستند
و باز هم به نظرم این همه همدیگر را قضاوت نمی کردند
این یکی را باور دارم که فرزندان از پدر و مادرشان حرف شنوی داشتند و پدر آداب فرزند پروری را خوب می دانست و هر گز عقیده و میل خودش را به فرزندانش تحمیل نمی کرد
مادران مان ماشین لباسشویی و پودر رختشویی نداشتند خوشبختانه همه ی خانه ها پر بچه بودند خانم ها با زحمت و با شوق کنار جوی آبِ روان با دست مبارکشان رخت می شستند ولی تهِ دلشان شاد بود
اعتماد و اطمینان مردمانِ روستا به یکدیگر در بیان نمی گنجد به همین دلیل دربِ خانه ها گویی قفل و کلید نداشت
عطر دیوار های باران خورده کاهگلی مشام هر رهگذری را نوازش می داد
تنور اکثرِ خانه ها ، هر روز روشن بود و بوی خوش نان داغ محلی در اطراف می پیچید و همسایه حداقل به همسایه نان تازه می داد
مردم مستقل زندگی می کردند و مایحتاج شان دسترنجِ خودشان بود و در صورت بارش برف و باران و سیل و بسته شدن جاده ها اهالی روستا غم به دل شان راه نمی دادند
به قول نامه های قدیم زیاده عرض نیست.

سفرنامه ی بهمن آباد (12)

هشتم آذر 1402
کرسی درمان کننده درد پا و کمر و...
این روزها خیلی ها به ویژه زنان و مردانِ ساکنِ بهمن آباد از پا درد و کمر درد رنج می برند همین عزیزان که خود جزو نسل های پیشین هستند واقفند در گذشته با آنکه هوا بسیار سرد و برفی و بارانی بود ولی چون مردم در طول پاییز و زمستان از کرسی استفاده می کردند گله مندیِ از دردِ پا و کمر یا نبود و یا اندک بود کرسی جزو فرهنگ و سنت ما ایرانی ها به ویژه روستا نشینان کویر بود
هر کدام از ما خاطراتی از گرمای دلچسب کرسی داریم کرسی همان چهارپایه ای است که همه ی ما را دور هم جمع می کرد و بزرگ خانواده که معمولا" صدر نشین بود حکایات و خاطرات می گفت و مادر و مادر بزرگ ها نیز قصه گویی می کردند
مردم در گذشته چیزهایی می دانستند که که نسل های بعدی از درک آن عاجز بودند به عنوان مثال مردم در گذشته می دانستند پاهای خسته و سرد آن ها تنها در زیر کرسی آرام آرام گرم می شودو عملیات خون رسانی را تقویت می کند همچنین عقیده داشتند استخوان درد تنها با نشستن در زیر کرسی درمان می شود نه با داروهای شیمیایی و...
(طب سنتی اکنون می گوید: برای در امان بودن از آرتروز و رماتیسم
درد زانو و درد کمر و دیسک
و همچنین پیشگیری از ابتلا به واریس در پاها
و پیشگیری از یبوست
و گردش خون به سمت عضو های حساس و حیاتی بدن مانند قلب، مغز و کلیه
و کاهش قند خون
و خواب آرام و راحت
و تقویت حافظه
و پاکسازی بدن و دفع اخلاط اضافه،تنها با نشستن در زیر کرسی بدست می آید همچنین گرمای ملایم کرسی سودا و بلغم زائد را نیز از بین می‌برد و تاثیرات مثبتی روی لوزالمعده می‌گذارد که برای کاهش قند خون مفید و در درمان دیابت کمک کننده است همه ی این ها و دهها خاصیت دیگر تنها و تنها با نشستن در زیر کرسی به دست می آید)...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (11)

هشتم آذر 1402
کرسی و دهها فواید فراموش شده
از چراغ علاءالدین یاد کردیم که هم بخاری بود و هم آشپزخانه سیار
این آشپزخانه ی سیار در خیلی از خانه های همولایتی های مهاجر تهران نشین هم وجود داشت دلیلش این بود که نفت کمتری مصرف می کرد و فتیله ای داشت که چون شمع می سوخت تا گرمابخش باشدبا این حال تأکید می کنم این وسیله ی نو ظهور هر گز به گرد جناب کرسی نمی رسید زیرا کرسی نه فقط لذت گرما را به جسم و جان مان منتقل می کرد که آداب دور هم بودن و نگاه چهره به چهره و لبخند را نیز به ما یاد می داد
امروز هم با سوار شدن بر بال خیال تاختی رفتم به دوران کودکی و خودم را زیر کرسی دیدم کرسی یعنی با هم بودن،یعنی گفتگوی چهره به چهره،یعنی هدیه کردن لبخند به یکدیگر، یعنی آگاه بودن از غم و شادی یکدیگر و...
کرسی جزو فرهنگ و سنت ما ایرانی ها به ویژه روستا نشینان کویر بود که هرکس به سهم خود خاطراتی از گرمای دلچسب این چهارپایه ی جادویی دارد همان چهار پایه ای که همه را دور هم جمع می کرد و بزرگ خانواده برایمان حکایت و خاطره می گفت مادر بزرگ قصه گویی می کرد
کرسی تنها وسیله گرم کردن نبود که از نگاه طب سنتی دهها خاصیت و منافع داشت و دارد مانند رفع کم خونی: وقتی پاها در زیر کرسی آرام آرام گرم می شود مغر استخوان که کارش خونسازی است شروع به فعالیت کرده و عملیات خون سازی را تقویت می کرد از این ها گذشته زیر کرسی نشستن هم آداب خاص خودش را داشت به عنوان مثال جا و جایگاه پدر و مادر کاملا" معلوم بود و اگر فرزندی بر آن جایگاه تکیه می زد مورد تمسخر دیگر اعضای خانواده قرار می گرفت در آن روزگار پدر، پدر بود و مادر مادر...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (10)

هشتم آذر 1402
یادش به خیر کرسی داغ و چراغ گِرد سوز و لامپا و علاءالدین
در خلوتی که با خود داشتم تاختی رفتم به زمستان های سخت و سرد و پر باران و پر برف سال هایی که همه ی امکانات مان یک کیسه زغال بود و هیزمی که پدرها زحمتش را پیش از آمدن فصل سرما کشیده بودند البته رفته رفته اوضاع تغییر کرد و سر و کله ی چراغ علاءالدین هم پیدا شد که خیلی ها به آن بخاری می گفتند علاءالدین، بخاری کوچکی بود که می خواست کانون گرم خانه و خانواده را گرم تر کند خیلی از چیزهایی که آن سال ها داشتیم برایمان خاطره ساختند مانند چراغ گرد سوز که خانواده را گِرد هم جمع می کردو به محفل مان روشنایی می بخشید.
از سال هایی می نویسم که سوز سرمای استخوان سوز را باید تحمل می کردیم به ویژه که تا زانو برف می آمد و زیادی و سنگینیِ برف، بام خانه ها را تهدید می کرد برف از سر شب تا صبح می بارید صبح که از خوابِ نازِ کودکانه بر می خاستیم همه جا سفید پوش بود اینجا نیز همراهی و همکاریِ خانم ها را در جارو کردن برف از روی پشت بام نمی شود نادیده گرفت درود خدا بر رفتگان و ماندگان باد
کرسیِ داغ و علاءالدین و چراغ گرد سوز مثلث خوشنامی بودند که خاطرات شیرین شان در اذهان باقیمانده، افزون بر این ها چراغ بلوری و زیبای لامپا نیز در بیشتر خانه ها وجود داشت نفت و فتیله ی چراغ بلوری یا لامپا کاملا" شفاف و پیدا و زیبا بود
نا گفته نماند جناب علاءالدین، فقط بخاری و گرم کننده نبود بلکه آشپزخانه ی متحرکی بود که وظیفه ی پخت و پزها را هم بر عهده داشت با همه ی خوبی هایی که علاءالدین داشت و با همه ی خدمت هایی که به مردم کرد اما با پوزش،ناگزیرم بگویم هر گز به گرد کرسی نمی رسید...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (9)

هشتم آذر 1402
در باره بهمن اباد روستایی بر پهن دشت کویر می نویسم که کویر آباد نیز هست!
از بهمن اباد می گوییم که بیشتر خانه هایش به مرگ بسته شده و بر چهره ی آدم هایش گرد و غبار تنهایی نشسته و به عبارتی بچه ها را بال و پر دادند و تنها مانده اند
البته تنها بودن،غم انگیز نیست ولی تنها شدن غم انگیز است که این دو با هم فرق دارند در تنها بودن اگر به انتخاب و خود خواسته باشد رشد و بالندگی نهفته است ولی در تنها شدن چنین نیست
وقتی روزگار تنهایت بگذارد و یا تنهایی را بر تو تحمیل کنند وقتی در جمع راهت ندهند وقتی گوش برای شنیدن حرف هایت پیدا نکنی تنزل فکر و آلزایمر و دیگر امراض جای تنهایی ات را پر می کنند
در تنهاییِ خود خواسته آدمی فکر یا تفکر می کند و می اندیشد (فکر مربوط به حال و اندیشه مربوط به گذشته است) در تنهایی است که انسان تصمیم های مهم و مهم تر می گیرد آری تنهاییِ خود خواسته هر گز بد نیست بلکه تنهاییِ تحمیلی و به عبارتی تنها شدن دردناک است و در این بین بیکسی مادر غم ها و درد بزرگی است
بی کسی یعنی بودن ها هم برایت خوشحال کننده نیستند
تنها ماندن یعنی با اینکه در جمع خانواده و در کنار همسر و فرزندانت هستی ولی گویی نیستی که گفت:من در میان جمع و دلم جای دیگر است
تنهایی یعنی با تو همنشین نشدن
تنهایی، تنها کمبود ارتباط نیست که بیشتر نبود اشتراک است به این معنا که می بینیم خانواده ای را که سال ها زیر یک سقف زن و شوهرند ولی از تنهایی و دوری قلب ها و حتی احساس بیکسی رنج می برند
از بحث مان در باره ی وطن و زادگاهمان دور شدیم که پیش از این گفته بودم هیچ کجا همچو وطن نباشد...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (8)

هشتم آذر1402
حلیم پزی و دعای باران در بهمن آباد
هر کس بساط عشق خودش را در جایی که دوست دارد بر پا می کند ولی چه جایی بهتر و دوست داشتنی تر از زادگاه؟
هر کس از اوج دوستی اش در باره مکان های مختلف می نویسد و می سراید ولی چه نوشتن و سرودنی بهتر از زادگاه؟
از سفرم به بهمن آباد نوشتم و خانه ی پدری و سکوت مرگبارِکوچه
و خالی بودن خانه ها از سکنه
و از گردِ غربت و تنهایی که بر چهره ی خانه ها پاشیده شده بود
عصرگاهِ جمعه من بودم و سکوت مرگبار خانه ی پدری ساعتی را در خلوت و تنهایی سر کردم هیچکس کوبه ی در را نکوبید و هیچ صدایی از هیچکدام از خانه ها بر نیامد با خود زمزمه کنان گفتم: مردگان! در خانه هایتان (قبر) آرام و شاد و مسرور باشید و هر گز آرزوی بازگشت نکنید که سخت پشیمان می شوید
زندگی امروز با دیروز متفاوت شده شما که بار بر بستید و رفتید گویی برکات را نیز با خود بردید
در زمانه ای زندگی می کنیم که آسمان هم سخاوت دیروز را ندارد ابرها باران نمی زایند و برف،سر زمین مان را سفید پوش نمی کند
به یاد دارم دوران پر افتخار شما اگر باران نمی بارید بی درنگ دست به دعا بر می داشتید و نماز باران می خواندید و مراسم حلیم پزی و حلیم خوری بر پا می کردید و همه ی مردم خرد و کلان از حلیم می خوردند و برای آمدن باران دعا می کردند برایم جالب بود که مایحتاج پخت حلیم را مردم می دادند بارها شاهد بودم دو سه نفر خانه ها را در می زدند از اهل خانه به اندازه ی وسعشان گندم می گرفتند و صبح فردای آن روز زنان و مردان و کودکان برای گرفتن حلیم به هیئت مراجعه می کردند حلیم پزان و حلیم خوران، معتقد بودند و اطمینان داشتند با این کارشان باران خواهد بارید اما این روزها نماز و دعای باران نمی خوانیم و در میان این همه دعا از خدا نمی خواهیم باران ببارد
هم اکنون یادم آمد مرحوم حجت الاسلام حاج ملاعلی مرد قوی الحافظه، در زمستان و تابستان پس از سخنرانی اش این دعا را از یاد نمی برد:پروردگارا باران نافعی بر سر زمین مان ببار و ...دعای باران نافع در همه ی منبرهای مرحوم مغفور، گوشنواز بود خدایش بیامرزد

سفرنامه ی بهمن آباد (7)

هشتم آذر 1402
عصرگاه روز جمعه دهم آذر ماه و تجدید دیدار با خانه های گِلی و قدیمیِ یادگار پدری ...
دگر بار همراه این قلم تاختی می رویم به بهمن آباد و از سفری یاد می کنیم که همراه با حزن و اندوه بود در این بخش می خواهیم از خاطرات روزهای رفته یاد کنیم و نقبی هم به دوران کودکی و خانه های گِلی و قدیمی بزنیم خانه هایی که هر گز مانندش را ندیدم و خانواده ای که چون خورشید می درخشیدند
اطمینان دارم شما خواننده گرامی که این متن را دنبال می کنید نیز به زادگاه پدری و اجدادی و خانواده ای که در آن به دنیا آمدید و رشد و نمو کردیدافتخار می کنید
سخن از سفر به زادگاهم بهمن آباد و خانه ی پدری بود خانه ای که طلایی ترین خاطراتم در آنجا دفن شده اند
خاطرات کودکی ام در چنین خانه ای رقم می خورد هر بخشی از خانه و در و دیوارها با من از دلخوشی های دیروز می گویند دلخوشی هایی که قابل بازگشت و تکرار نیستند شور بختانه سال هاست صداهایی که نوازشگر گوش هایم بودند خاموش شده امد
سال هاست از آن همه همسایه ی دیوار به دیوار و بام به بام سایه ای نمی بینم و جواب سلام نمی شنوم و شاهد نگاه آرامبخش شان نیستم
اینجا بهمن آباد زادگاه من است
بهشت خاطرات هر کس زادگاه اوست
و طلایی ترین دوران زندگی هر کسی دوران کودکی اوست
اینجا کویر است چه می گویم که قلب کویر است
کویر جایی است که خورشید با سلام و روشنایی و نور طلوع می کند و غروبش نیز یک خدا حافظی غم انگیز است...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (6)

هشتم آذر 1402
امروز جمعه دهم آذر ماه است صبحگاه برای عرض ادب و احترام به بازماندگانِ مرحوم اکبر محترم راهی هیئت شدم البته تصمیم داشتم نخست به خانه ی دنیاییِ مرحوم دایی رضا قلی بروم که چنین نشد
خوشبختانه حضور مردم در مجالس عزا اعم از تشییع جنازه و ترحیم و تدفین و همدردی و حرمت گذاری به صاحبان مصیبت بسیار رضایتبخش بود
نزدیک ظهر در هیئت سخن بر سر اقامه نماز بود که خوشبختانه نماز ظهر و عصر در هیئت ابوالفضلی به امامت جناب علی محمد آقا مرد مقبول بهمن آبادی ها اقامه شد ایشان در واقع برای بهمن آباد مفید و نعمت هستند به برخی حاضرین گفتم آقا علی محمد چند وقتی است کمی کسالت دارند برای سلامتی و بهبودیِ کامل ایشان دعا کنند ما نیز اینجا برای صحت و تندرستی این مرد مؤمن دعا می کنیم.
پس از نماز سفره گستردند و میهمانان ناهار میل کردند اعلام شد ساعت 15:30 دقیقه بر مزار خدا بیامرز اکبر محترم گِرد هم آییم اینجا نیز دو مداح عزیز (آقا رضا و آقا مهدی) تا توانستند مداحی کردند سخنران (آقای معلمی) با تأخیر آمدند خوشبختانه زیر انداز به اندازه کافی بود و توانستیم راحت بنشینیم
با اعلام مجدد مراسم ختم، تصمیم به خروج از بهمن آباد گرفتم ولی پیش از حرکت باید به خانه ی پدری و اجدادی ام می رفتم با ورودم به حیاطِ خاطرات،وقتی با سکوت و درهای قفل شده مواجه شدم گویی غم بر دلم خیمه زد در یک لحظه آن همه خاطرات و دلخوشی ها و با هم بودن ها و همسایه ها و...چون فیلم های امروزی با شتاب از جلوی چشمانم عبور می کردند...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (5

هشتم آذر 1402

امروز 5 شنبه نهم آذر ماه،مراسم تشییع و تدفین و تلقین و سپردن مرحوم اکبر آقا به خانه ی ابدی اش با احترام خاص صورت گرفت قبل و بعد از خاکسپاری چندین بار با صدای بلند خانه ی نو و ابدی را به مرحوم تبریک و مبارکباد گفتم هنگام تدفین یک لحظه نگاهم را به قبرهای پیرامون چرخاندم مرحوم علی دایی و مرحومه مادرم و دیگر بستگان مرحوم را گویی می دیدم که از مرحوم استقبال می کنند پس از مراسم تدفین، فرصت را غنیمت شمردم تا با مادر مرحوم اکبر آقا روبرو شوم قلم از نوشتن حال و روز مادر داغدیده نا توان است از خداوند خواستم به همه ی مصیبت دیدگان صبر عنایت فرماید در پایان مراسم گفتگوهای دو جانبه و چند جانبه با همولایتی ها داشتم که همه ی گفته ها در باره چگونه مردن دایی زاده بود یکی از خانم های فامیل برای چندین بار گفت چون این ها (رضاقلی ها) به مردم ظلم نمی کنند و کاری به کار دیگران ندارند راحت جان می دهند و...

چون باید در مراسم سالگرد مرحومه صغرا خانم همسر مرحوم حاج علی اکبر دایی و مجلس یاد بود مرحوم رحمت الله حضور می یافتم نورستان را ترک کردم پیش از آمدن ما فرزندان مرحومه جلوی هیئت ابوالفضلی آماده ی خوش آمدگویی به میهمانان بودند ناهار سالگرد مرحومه صغرا بهمن آبادی نیز در هیئت ابوالفضلی صرف شد اعلام کردند ساعت 15:30 دقیقه بر مزار مرحومه گردِ هم آییم و ادای احترام کنیم که پیش از شروع برنامه حضور یافتم آنچه در چنین مجالسی کمتر رعایت می شود حال و روز مصیبت دیدگان است که معمولا" مداح ها در رأس هستند به نظر می رسد دو مداح و یک منبری برای سرِ خاک، خیلی زیاد باشد.

شب نیز در هیئت ابوالفضلی مهمان بازماندگان مرحوم اکبر آقا بودیم خوش بختانه اعلام شد فردا مراسم ختم مرحوم است بنده با آنکه عجله ای برای بازگشت نداشتم ولی از این درایت و مدیریت دایی زاده ها استقبال کردم...

ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (3)

هشتم آذر 1402

هر کس زادگاهی دارد که به آن سر زمینِ مادری می گوید
هر کس جا و مکانی را که در آنجا به دنیا آمده وطن و پاره تن می نامد
هر کس در سینه اش عشق و شاید هم عشق هایی را می پروراند که یکی از آن ها وطن اوست
هر کس به گونه ای متفاوت عشق هایش را به پای وطنش می ریزد
هرکس به نحوی با زادگاهش عشق بازی می کند
عشق ورزیدن به زادگاه ویژگی همه ی موجودات است به همین دلیل بسیاری از حیوانات را نمی توان از زادگاه شان راند به ویژه موجوداتی که بال پرواز دارند در غیر زادگاه شان ماندنی نیستند این مهم را خیلی ها تجربه کرده اند.
از سفرم به بهمن آباد می گفتم از پهن دشت کویر که برایم عزیز است
شب 5 شنبه وارد زادگاهم شدم از چگونگی بر گزاری دو مراسمِ همزمان که اولی سالگرد بود و دیگری مراسم تشییع و خاکسپاری پرسیدم
ساعت 8 بامداد روز 5 شنبه بلندگو صدای گوینده را به گوش ها رساند که می گفت: ساعت 9 بامداد مراسم تشییع جنازه ی مرحوم اکبر آقا از خانه ی پدریِ خدا بیامرز آغاز می شود زودتر از موعدِ اعلام شده در محل یعنی خانه ی مرحوم دایی رضا قلی حضور یافتم پیش از من خیلی ها آمده بودند در حال تسلیت گفتن به صاحبان مصیبت بودم که تابوت حامل مرحوم اکبر علی دایی را آوردند فضای حیاط پر شد از گریه و شیون بازماندگان به ویژه که با اصرار آن ها تابوت را داخل اتاقی بردند که روز قبل، مرحوم اکبر آقا جان به جانان تسلیم کرده بود بدیهی است که در این مکان گریه ها به اوج می رسند در این میان یکی می گفت تابوت را حمل کنید دیگری می گفت بگذارید گریه کنند و تخلیه شوند!...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (2)

هشتم آذر 1402
بار سفر بستم و رفتم وطن
روح به پرواز شد از این بدن

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد.

مهر وطن چون به دل افروختم
در غم تنهایی او سوختم.

خاک وطن سرمه ی چشمان من
جان من و جان من و جان من

عقربه ی ساعت بر بلندای 15 دست افشانی می کرد که کوله بار سفر به دوش کشیدم و راهی شدم
سفر کردم به زادگاهم کویر جایی که مردمانش به سوز سرمای شب های زمستان و سوز گرمای تابستان خو کرده اند
جایی که نگاه مردمانش تا انتهای کویر می رود و شب هنگام در صحرا رقص ستاره ها را به تماشا می نشینند و من مسافری بودم که نا خواسته تن به سفر ناگهانی دادم و راهی کویر شدم
سفرم این بار متفاوت بود در این سفر همه ی مردم روستا در حزن و اندوه بودند در چنین حالی کسی از زخم های قنات و هجوم سیل ویرانگر و لبخند نزدن آب و خساست ابرها و نیامدن باران و خشکسالی و...سخن نگفت و اگرهم می گفتند اندک و گذرا بود و من نیز که همیشه به خراب آباد یا خرابه های بهمن آباد و آثار بر جا مانده ی اجدادم مأنوس بودم این بار بی آنکه به دیوارهای اسرار آمیز سلامی کرده باشم و علیکی شنیده باشم به سادگی از کنارشان عبور کردم البته به صورت گذرا با استاد یدالله و استاد حجت الله در باره قدمت بناها و تاریخ و مکان های قدیمی مانند بار اندازها و بازار مسگرها و عبور کاروان ها از جاده ابریشم و رفت و آمد تجار و بازگانانی که برای معرفی کالا های خودشان به بازار بزرگ بهمن آباد می آمدند سخن گفتیم ولی کافی نبود با این حال،خوشحال شدم که هر دو عزیز اطلاعاتی دارند و مشتاق اند در باره بهمن آباد بیشتر بدانند...
ادامه دارد

سفرنامه ی بهمن آباد (1)

هشتم آذر 1402
سفر کردم به سوی بهمن آباد.
نه بهر شادی و نه خاطری شاد

در آنجا صحبت از مرگ و عزا بود
تسلی دادنِ صاحب عزا بود

یکی گفت مادرم ای نور دیده
غم سنگین سالگردت رسیده

بیامد رحمت الله در کنارت
شود مرهم به قلب بی قرارت

دگر گفتا که اکبر محترم بود
حضور و بودن او مغتنم بود

همه گفتند از اخلاق خوبش
ز رفتار و ز کردار نکویش

یکی گفت اکبر آقا خوب رفتی
ندیدی رنج جان دادن به سختی

از آنجا که نکرد بر کس جفایی
نبردند نام او با بی وفایی

نگویم این سبو افتاد و بشکست
که او محبوب بود و قلب نشکست

ندیدیم او دلی بشکسته باشد
و یا راهی به مردم بسته باشد

خوشا آنکس که نیک آمد به دنیا
و با نام نکو رفت سوی عقبا

و خوش تر آنکه گر یاری نبوده
به دوش این و آن باری نبوده

چه خوش باشد پس از رفتن و مردن
به نیکی و خوشی نام تو بردن

مکن بر این و آن صعب و درشتی
که گویند بعدها نامت به زشتی

بکن کاری خداوند را خوش آید
و خلق از کار نیکت سر خوش آید

ز دنیا رفت اکبر مَردِ خوشنام
به مانند پدر راضی و آرام

به فرزندان بوَد این مرگ دشوار
ولی بر مادرش بسیار بسیار

خدایا صبر ده بر مادر او
که اکبر بود چون جان در برِ او

دو باره تسلیت گویم به اقوام
مرا در غم شریک دانید و همگام

سفر نامه محرم 1402 قسمت (12)

روز رفتن فرا رسید
چون قصد سفر خیالی به دوران کودکی ام را داشتم سعی کردم آخرین روز اقامتم در بهمن آباد را با خودم خلوت کنم خوشبختانه تا حدودی این اتفاق خوش رخ داد و من با استفاده از فرصتِ خلوتِ خود خواسته سفر کردم و سَرک کشیدم به دوران طلایی و نگاهم را پر کردم از دیدنِ خانه ی پدری که روزگاری مأمن و مسکن و مأوای دوره کودکی و نو جوانی ام بود خانه ی پدری جایی است که با خود صدها خاطره تلخ و شیرین دارد به همین دلیل تا جایی که توانسته ام برای دوران کودکی ام نوشته ام و سروده ام دوره ای کودکی و نو جوانی و جوانی هر کدام چون پرنده ای از قفس پریدند و رفتند و هر گز بر نگشتند! من در فراق این دوره ها همچنان می نویسم و می سرایم؛

روزگار کودکی ام یاد باد
فصل خوب زندگی ام یاد باد

روزهای کودکی یادت بخیر
فصل خوب زندگی یادت بخیر

بهمن آباد زادگاهم ای وطن
خاک پاکت سرمه ی چشمان من

خاطراتم از تو باشد بی شمار
دشت و صحرایت برایم لاله زار

یادِ تو در خاطراتم ماندنی است
چشمه ات آب حیات و زندگی است

خانه ی ما گر چه از خشت و گِل است
لیک در این خانه یک دنیا دل است

گو کجا رفتند آن دلدادگان
زود شد بر چیده بزم عاشقان

کوچه هامان سوت و کور و بی صداست
وای از دنیا که افزون بی وفاست

مانده نه عمه نه خاله نه عمو
با که گویم شرح حالم مو به مو

آن همه همسایه ی نزدیک و دور
خانه ها بگذاشتند رفتند به گور

دلخوشی ها یک به یک از دست رفت
حسرت آن روزها بر دل نشست

جمعه 6 مرداد دهم محرم 1402 قسمت (9)

امروز عاشوراست یا عید قربان است...
امروز آسمان هم با پوشش ابرها گویی به کمک زمین آمد تا مانع تابش مستقیم نور خورشید باشد اینجا کویر است و زمین و آسمانش متفاوت است
مراسم محرم زادگاهم در آخرین حلقه ی کویر بر پا می شود بر خلاف کویرهایی که فاقد آب و آبادی اند اینجا همه چیز هست و سفره صداقت کویریان پر از برکات خداوندی است
مردم کویر از عاشورا تعریف های دیگری دارند به همین منظور سنت های حسنه و عزاداری های سنتیِ محرم را سینه به سینه به نسل های بعد منتقل می کنند
مردم این دیار شعر و شعورِ عاشورایی را در قالب نوحه های سنتی و چاوشی و تعزیه خوانی به نحو همه کس پسند و با عشق و شور بیان می کنند.
عاشق بودن و عاشق ماندن کار هر کسی نیست در قلب مردان و زنانِ کویر بهمن آباد عشق به ابا عبدالله الحسین علیه السلام موج می زند
ورود به میدان عاشورا؛
پس از بدرقه برادران و خواهران سویز و مزینان به جایگاه ویژه و آماده ی میدان عاشورا آمدیم به محض ورود سر و صورت مان را قطره های ریز آب سرد و خنک و مطبوع از طریق دستگاه مه پاش نوازش دادند این دستگاه که به ابتکار کربلایی حسین آقا هیئتی نصب شده کمک شایانی در فروکش دادن التهاب گرما دارد
دریغ از یک تشکر خشک و خالی!
شور بختانه امسال نیز پیش از خوش آمدگویی به عزاداران و تشکر از عزیزانی که با کمک های شبانه روزی خود میدان عاشورا را به مکانی دلنشین و آرامش بخش تبدیل کرده اند برنامه تعزیه خوانی آغاز شد معمول است در بدوِ ورود، همراه با تذکراتِ دوستانه و دعوت عزادران به صبوری و همراهی و مساعدت و تحمل یکدیگر از بانیان و خیران و زحمت کشان و مدیران، تشکر به عمل آید ولی افسوس که باز هم مدرسه مان دیر شد!...
ادامه دارد

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام و واتساپ
🆔 @Bahmanabad_khabar

⬅️بهمن آبادخبر در سروش
https://splus.ir/bahmanabad_khabar


کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khaba

جمعه 6 مرداد دهم محرم 1402 (قسمت8)

امروز عاشوراست یا عید قربان است...
عاشورا یعنی متوجه کردن دل های عاشق به سوی یک مکتب آنهم مکتب سرخ شهادت که چراغ و نشانِ راه آزادی است
عاشورا رمز خون سرخی است که حسین علیه السلام با پرتاب کردن آن به آسمان عرشیان و فرشیان را گواه گرفت
عاشورا حیرت انگیزترین روز تاریخ بشر است که ملک و ملکوت و ارض و سما را نیز به تحیر وا داشت
عاشورا نگریستن و گریستن و پیدا کردنِ جهت را به پیروان و عاشوران آموخت تا امت در گذر زمان گم کرده راه نشوند
عاشورا گرچه کانون حزن و غم و اندوه است اما از نگاه اسوه عفت و صبر و تقوا شیر زن کربلا حضرت زینب (س) زیبایی های خاص خود را نیز داشت (ما رأیت الا جمیلا...)
«استقبال از برادران و خواهران سویزی»
با بدرقه هیئت مزینان آماده استقبال از هیئت سویز شدیم طولی نکشید که میهمانان از دروازه عبور کردند حسین حسین گویان به محل مورد نظر آمدیم اینجا نیز اعلام کردیم هیئت ها ادغام و یکی شوند نوحه خوان سویزی شروع به خواندن نوحه کرد حاج آقا حبیب الله ذاکری هم مانند هر سال نوحه خواند سپس محمد آقا کربلایی اصغر نوحه ی خوبی خواند که بسیار خوش درخشید
طولانی ترین نوحه را علی آقا جوان سویزی خواند ایشان هم نوحه اش را با سبک خاصی خواند و موفق شد جمع عزادران را وادار به سینه زنی تقریبا" طولانی کند خدا رو شکر همه چیز با نظم و ادب و آداب و احترام به خوبی پیش می رورد
امروز و در اینجا گویی هوای داغ کویر تسلیم شده و بر طبل گرما نمی کوبدابرها نیز به کمک آمده اند.
مراسم با مرثیه خوانی حجج اسلام حاج شیخ آقا رضا ذاکری و حاج شیخ محمد آقا خاتمه یافت پس از بدرقه برادران و خواهران سویزی عزاداران به سوی میدان عاشورا حرکت کردند...
ادامه دارد

جمعه 6 مرداد دهم محرم 1402 (قسمت7)

امروز عاشوراست یا عید قربان است...
عاشورا آتشی در دلها انداخت که تا قیام قیامت سرد و خاموش نخواهد شد
عاشورا یعنی اشک و غم و اندوه عظیم و درد و الم و ماتم
عاشورا یعنی روزی که زمین و آسمان و ملک و ملکوت و عرش و فرش حیرت زده میدان قتلگاه را به عنوان شاهدان اصلی نظاره می کنند
عاشورا یعنی درخشندگیِ خورشیدِ نام حسین که نور تابانش تا قیامت همچنان می درخشد و روشنایی می بخشد
عاشورا یعنی تشنه کامی زنان و کودکان اهلبیت(ع) و سیراب شدن دل های عاشق و تشنه ی تاریخ در هر زمین و زمان و مکان
امروز عاشوراست روستای بهمن آباد و روستاهای مجاور پر از عزادران و مهمانانی است که به عشق عزاداریِ آقا ابا عبدالله الحسین(ع) از راه دور و نزدیک خود را به زادگاهشان رسانده اند در این بین هر کس نیت خاص خود را دارد ولی انگیزه ی اصلی عزاداری و بجا آوردنِ صله ی ارحام است
دیشب برای زمان و ساعتِ حرکت صبح امروز دسته های عزاداری هماهنگی به عمل آمد گویا قرار شده هیئت های میهمان به دلیل گرمی هوا زودتر تشریف بیاورند.
ساعت 6 بامداد بود که هیئت حسینی طبق سنوات گذشته به هیئت ابوالفضلی نزدیک شد به محض ورود به میدان، هر دو هیئت یکی شدیم و به سوی امام زادگان حرکت کردیم در حال رفتن به مزار نشانه های نزدیک شدن هیئت برادران مزینانی مشهود شد ولی گفتند تا رسیدن راه درازی مانده شکیبا باشیم در وقت مقرر هیئت مزینان از راه رسید پس از استقبال سعی شد هیئت ها ادغام شوند همین اتفاق خوب و خوش افتاد حاج حبیب الله ذاکری نوحه خواندند و نوبت به جناب عسکری رسید نوحه ی همیشگی ایهاالقوم حسینم پادشاه عالمینم ... را با همان لحن زیبا و بی ریا خواندند سپس نوبت به تعزیه خوانان رسید طبق معمول جناب محمدی در نقش حضرت عباس(ع) دقیق و سنجیده دستور حرکت دادند...
ادامه دارد

جمعه 6 مرداد دهم محرم 1402 (قسمت6

امروز عاشوراست یا عید قربان است...
امروزهیجکس در خانه نمانده و نمی ماند کوچک و بزرگ روستا زودتر از هر سال خانه را ترک کرده اند تا با هیئت همراه شوند و به سوی مزار بروند ،همه آگاهند که بر اساس یک سنت دیرینه هیئت ها باید برای برنامه های متعدد و مهمِ عزاداری به مزار بروند ولی پیش از حرکت معمولا دور علم سینه می زنند و چاوشی می کنند. مگر امروز چه روزی که چهره ها گرفته و دل ها غمگین است؟ امروز هرکه را می بینی به اندازه ی استعداد و توانایی که دارد می خواهد با خدمتگزاری و عزادرای ارادت خودش را به آقا و مولایش سرور آزادگان حسین بن علی علیه السلام نشان دهد با این نگاه،همه یک پارچه، حسین حسین گویان بر سر و سینه می زنند و از هرگونه سخن غیر عاشورایی پرهیز دارند
شروع مراسم با زیارت عاشورا؛
همه ی کارهای امروز حساب شده و برنامه ریزی شده است،مانند سال های گذشته،مراسم با زیارت عاشورا آغاز شد پس از دعا نوبت به سینه زدنِ دور علم رسید،در این بین و برای این که سینه زنان نفسی تازه کنند چاوشی کردیم در همین حال،نشانه های سر رسیدنِ هیئت حسینی یعنی آمدنِ سوارکاران هویدا شد کمی بعد هیئت حسینی با نظم خوب به جلوی هیئت ابوالفضلی رسیدند هر دو هیئت بی درنگ ادغام شدیم و با حزن و اندوه به سوی امام زاده ها حرکت کردیم،در بین راه مداحان بازهم مانند دیگر سال ها برای خواندنِ نوحه از یکدیگر سبقت می گرفتند هر کدام می خواهند برای جلب توجه در محل مخصوص نوحه خوانی کنند وارد مسجد قدیمی که شدیم مطابق سنتی که از بزرگترها بجا مانده توقف کوتاهی کردیم به نوحه خوان و مرثیه خوان اعلام شد تنها 5 دقیقه زمان دارند خوشبختانه همکاری لازم به عمل آمد و با نوحه ی سنتیِ زینب مضطرم الوداع الوداع و امروز عاشوراست یا عید قربان است برنامه ی مسجد(کهنه)خاتمه یافت و به راه افتادیم،در این میان علی آقا حاج عباس که همه ی حواسش به سوی مزینان است دوسه بار به من گوشزد کرد عجله نکنیم با برادران مزینانی هماهنگ شده است...
ادامه دارد

پنج شنبه 5 مرداد نهم محرم 1402 (قسمت5)

شب عاشوراست امشب
روز تاسوعا و شب عاشورا سخت ترین شب و روز برای زنان و کودکان امام حسین علیه السلام است
تاسوعا روز بزرگداشت آموزگار بی بدیل فتوت، نمونه ی کاملِ اسوه و ایثار و ادب و وفا و سخا و مردانگی و جوانمردی و دلاوری و کان و معدن غیرت حضرت عباس بن علی(ع) است
تاسوعا روز محاصره شدید و یورش و حمله ناگهانی به خیمه گاه امام حسین(ع) و مسدود کردن راه هایی است که احتمال می دادند مردم به حضرت ملحق شوند
تاسوعا یعنی روز پر التهاب برای زنان و کودکان اهل بیت عصمت و طهارت (ع)
به همین مناسبت دیشب اعلام شد عصرگاه تاسوعا هیئت های حسینی و ابوالفضلی در قالب دسته های سینه زنی و زنجیر زنی به مزار و زیارت اهل قبور می روند چون زمان حرکت به طور بایسته اطلاع رسانی نشده بود با آنکه کلی چشم به راه آمدنِ هیئت حسینی بودیم از آمدن خبری نشد و ناگزیر همراه با دوستان به پشت بام خیلی از خانه های مردگان در نورستان رفتم و هدیه های مورد قبول شان را تقدیم شان کردم فضیلت شب جمعه را نباید نادیده گرفت ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: به راستی خدای بلندمرتبه، هر شب جمعه از بالای عرش تا صبح ندا می‌دهد: آیا بنده مؤمنی نیست كه مرا برای دنیا و آخرتش قبل از طلوع فجر بخواند، پس من جوابش دهم؟ و...
شب و رفتن به مزار
شب نیز نوحه خوانان نوحه خواندند وقتی سخن بر سر رفتن یا نرفتن شبانه به مزار پیش آمد چون عصرگاه به اهل قبور سلام داده بودم و احتمال قربانی شدن سحرگاه وجود داشت با اهل مزار همراه نشدم خوشبختانه هدایت و بردن دسته و پیوستن به هیئت حسینی را مداح اهل بیت آقا حمزه بر عهده گرفتند که جای تشکر دارد...
ادامه دارد

سفرنامه محرم 1402( قسمت2)

جوانان بنی هاشم بیایید / علی را بر در خیمه رسانید.
مسافرِ دیار کویرم؛
سفر،حرکت کردن و از جایی بجایی رفتن.برای دیدن و تغییر و تماشا کردن و بهره بردن و توشه بر داشتن است.
سفر نشستن نیست که بر خاستن و ایستادن و دیدن و گفتن و شنیدن و عبرت گرفتن است.
سفر، تنها برای رسیدن به مقصد نیست بلکه رفتن است، رفتن کجا و رسیدن کجا؟
سفر یعنی تجربه کردن و فراتر از آن، آموختن است.
سفر،ورق زدنِ کتاب قطورجهان است تا بخوانی و بدانی
و اکنون من مسافرم مسافری که نه برای شاد بودن و شاد کردن که برای بر شرکت در مراسم سنتیِ عزای سرور آزادگان امام حسین علیه السلام و صله ارحام بار سفر بسته ام
عقربه های ساعت خودشان را به 21:30 دقیقه رسانده بودند که وارد خانه ی پدری شدم به محض ورود خودم را به هیئت رساندم اولین شام هیئت نوش جان شد اینجا کسی از آمدن دیگری نه تنها دلگیر نمی شود که بسیار خوشحال هم می شود
هیئت بی رمق و بی جوش و خروش است همه ی چشم ها انتظار می کشند تا بلکه مهمان تازه ای از راه برسد که خوشبختانه با ورود مسافران تهرانی این اتفاق خوش در حال تکرار و رخ دادن است
طبق سنتِ همیشگی،امشب هیئت ابوالفضلی میزبان هیئت حسینی بود مطابق یک قانون نانوشته میکروفون به کل در اختیار هیئت میهمان است و از طرف میزبان کسی نوحه نمی خوانَد نوحه خوانان با اشاره به متعلق بودن این شب به حضرت علی اکبر(ع) نوحه خوانی کردند معمولا" مرثیه سرایی به معنای ختم مراسم است و سپس پذیرایی آغاز می شود خوشبختانه مراسم استقبال و بدرقه میهمانان به خوبی انجام گرفت ولی در هر دو مورد یاد بزرگانی افتادم که در گذشته پیشاپیش هیئت ها حرکت می کردند و زینت بخش دسته ها بودند اما افسوس که یکی پس از دیگری با تن دادن به سفر ابدی برای همیشه از بین ما رفتند و دیدارها به قیامت افتاد روحشان شاد...
ادامه دارد

سفرنامه محرم (قسمت اول)1402

جوانان بنی هاشم بیایید / علی را بر در خیمه رسانید
عاشورای امسال هم به پایان رسید امید آنکه تا عاشورای دیگر ما تمام نشویم و توفیق یابیم دگر بار در زیر خیمه ابا عبدالله الحسین (ع) افتخار عزاداری و نوکری داشته باشیم
محرم امسال و گرمای طاقت فرسا؛
هوا همچنان بر طبل گرما می کوبید و سخن از گرمایش بیشتر در روز عاشورا بود اما عزاداران و دلدادگان حسینی بی توجه به خط و نشان کشیدن های هوا برای بر پایی مراسم سنت حسنه محرم و عاشورا و برائت از قاتلان امام حسین(ع) به زادگاهشان رفتند تا میراث گرانقدر اجدادشان را پاس بدارند و از ثواب صله ارحام نیز بهره مند شوند
با چنین رویکردی روز سه شنبه هفتم محرم راهی بهمن آباد شدم سفری سهل و آسان که امیدارم شکرش را بجا آورده باشم
سه شنبه سوم مرداد مصادف با هفتم محرم تردیدها را کنار زدم و راهی بهمن آباد شدم من بودم و جاده ای که انتهایش مرا به مقصدم متصل می کرد دلم قرص و محکم و آرام بود ثانیه ها چون عمر آدمی با شتاب در گذر بودند چشمانم مدام علائم باقیمانده راه را شماره می کرد در یک لحظه اندیشه ام را به سفرهای گذشتگان بردم که راه دراز و طولانی و صعب العبور را با مرکب های بی سوخت و بی دود و بی صدا طی می کردند گاهی هم در دلم می گفتم خوش به حال الاغ های آن روزگار که هم دیدنی ها را می دیدند و هم از هوا و علوفه های ناخورده و نا دیده بهره می بردند البته بهتر بود می نوشتم خوش به حال آدم های آن دوران که گرچه با زحمت سفر می کردند ولی در مسیر، همه جا را می دیدند و با آدم ها و فرهنگ های مختلف آشنا می شدند به عبارتی کوله بار سفرشان را پر از آورده ها می کردند
این ها را گفتم تا به اینجا برسم که مسافر این زمانه چون برای رسیدن عجله و شتاب دارد نه می بیند و نه می آموزد و نه کوله بارش را پر از تجربه می کند دلش خوش است که سفر رفته آنهم سفر بی ره آورد و بی دستاورد.
امروز من مسافری هستم از نوع میانی یعنی هم عشق رسیدن دارم و هم عشق دیدن و آموختن و پر کردن کوله بار خالی ام که اگر همچنان خالی بماند نتیجه سفرم هیچ و پوچ است...
ادامه دارد

تشکر از همه ی خادمان و خدمتگزاران

سلام بر حسین (ع) و یاران و نوکرانش
امسال هم با اینکه زمین و آسمان بر طبل گرما می کوبیدند و حتی برای گرم تر شدن هوا در روز عاشورا خط و نشان می کشیدند خدا را شکر همه چیز به خیر و خوبی پایان یافت
قدر دانی از خادمان
از راه که می رسیم همه چیز را در هیئت ها آماده و ساخته و پرداخته می بینیم تشکر وافر داریم از عزیزانی با بستن کمر خدمت از صفر تا صد نوکری (روشن کردن چراغ هیئت، آشپزی، سفره گستردن، آب و غذا دادن نوحه خوانی، وعظ و منبر رفتن و حتی مستمع بودن) را به نحو احسن انجام دادند آزومندیم از اجر و ثواب دنیوی و اخروی بر خوردار شوند
در میان خیل خدمتگزاران، از عواملی که در آماده سازی میدان عاشورا به مدیریت جناب کربلایی حسین آقا هیئتی نقش داشتند و موجب آرامش و آسودگی خاطرِ عزادران شدند باید تشکر ویژه کرد به ویژه که زحمات شبانه روزی و بی منتِ کربلایی نقش به سزایی در راحتی و فراغبالیِ حاضران و عزادرانِ میدان عاشورا داشت
تشکر مخصوص داریم از عزیزان تعزیه خوان و تعزیه گردان هایی که با وجود گرمای طاقت فرسا و ملبس بودن به لباس ویژه تعزیه خوانی و حتی کلاه آهنی در وسط میدان و تابش مستقیم گرمای خورشید مردم را به فیض کامل رساندند صبر این عزیزان قابل تحسین است
متشکریم از عوامل فهرست (فارس) گردان و سقاهایی که به عزادران آب و شربت می دادند و آب پاش ها( آقایان ابو طالب صفر و محمدصفر)که برای خنک کردن عزاداران زحمت کشیدند و نعش کش ها و علم کش ها(علم بردارها) و ساربان و مدیریت صوت و تصویر و مستمعینی که با حضورشان به تعزیه خوان ها شوق و ذوق و انرژی بخشیدند
سپاس فراوان از مهمان نوازی برادران و خواهران ساکن بهمن آباد داریم که شرط و آداب مهمان نوازی را به نحو احسن و اکمل به جا آوردند
متشکریم از شورا و دهیار محترم که در خدمت رسانی به عموم مردم سنگ تمام گذاشتند
سپاسگزاریم از عزیزان نانوای بهمن آباد که در تهیه نان و خدمت به مردم و مجالس حسینی زحمت کشیدند و خدمت کردند
سپاس فراوان از نیروی انتظامی و فرماندهی پاسگاه شهرستان داورزن که برای حفظ و بر قراری امنیت زحمت کشیدند.
نوکری برای آقا امام حسین علیه السلام لیاقت و سعادت و صلاحیت و قابلیت و اهلیت می خواهد

هرکه کوچک شد به پاى تو بزرگش می کنند
خادم پایین مجلس از همه بالاتر است

سفر به بهمن آباد (9)

مصرف بی رویه آب شرب برای آبیاری درختان و ...

بیا تا قدر این نعمـت بدانیم

که در بحران بی آبی نمانیم

بیا از بهر حفظ آن بکوشیم

وجود آب را ارزش شماریم

از این سـرمایه خوب الهی

برای نسل خود باقی گذاریم.

در این سفر سخن بر سرِ سر سبزی و طراوت درختانِ باغچه های داخل حیاتِ همولایتی ها بود هر کس از میوه های درخت خود و همسایه اش می گفت که جای خوشوقتی است امیدواریم باغشان بیش از این آباد باد اما آبیاری آن همه باغ و بوستان با آب شرب لوله کشی که به وسیله ی پمپ استخراج می شود بی تردید اما و اگرهای شرعی دارد که امیدواریم آقایان مسؤل مانند شورا و بزرگترهای روستا با تدبیر و خیلی مشفقانه و دوستانه وضع غم انگیز کمبود آب شرب به ویژه در فصل گرما را اطلاع رسانی کنند که اگر نمی خواهند در هوای گرم تابستان با خرابی پمپ آب مواجه شوند در مصرف بی رویه و غیر متعارف آب خود داری کنند باز کردن شیر آب برای آبیاری درختان آنهم به طور شبانه روزی و گاه به مدت چند روز،هر گز به مصلحت نبوده و نیست البته صرفه جوییِ مصرف آب باید در همه جا تبدیل به فرهنگ شود.

بنده خدایی تعریف می کرد دوستِ کانادایی داشتم که سال ها با هم رفاقت و رفت و آمد داشتیم در یکی از سفرها که من در کشور کانادا مهمان او بودم برای اقامه ی نماز ظهر آماده شدم در حال وضو گرفتن بودم که دوستم گفت: خوش به حال شما که سر زمین پر آب دارید کارشناسان ما گفته اند در صد سال آینده با کمبود آب مواجه می شویم به همین دلیل ما نمیتوانیم نسل های آینده را نا دیده بگیریم و مثل شما ایرانی ها آب مصرف کنیم گفتم: دوست عزیز! کشور من نه تنها کمبود آب دارد بلکه ما سال هاست با خشکسالی دست و پنجه نرم می کنیم دوستم با شگفتی پرسید : پس چرا در مصرف آب این همه دست و دل بازی می کنید؟ دوستم از اینکه برای وضو گرفتن شیر آب را زیادتر از معمول آن ها و یکسره تا پایان وضو باز گذاشتم چندین بار به علامت شگفتی سر تکان داد ولی من و شما؟

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا؟...

ادامه دارد

سفر به بهمن آباد(8)

طبق برنامه ی از پیش تعیین شده دیدنِ چند باره ی برج های صحرا و قلعه ها به خوبی صورت گرفت خوشبختانه در این سفر به مکان هایی از خراب آباد یا خرابه ها ی خودمان ورود کردم که تا کنون با این دقت ندیده بودم در باره برج های صحرا بارها نوشته ام ولی تفکر در تنهایی لذتی دارد که در با هم بودن و در جمع بودن ممکن نیست

در تنهایی می شود با رفتگانِ ساکت و سازندگان و معماران و کارگران بنا حرف زد به همین دلیل هر روز به نورستان می رفتم و ساعت ها با مردگان بی آزار حرف ها می زدم در گورستان همه ی خاطرات روزهای باهم بودنِ با ساکنین قبرها مانند فیلم های امروزی از جلوی چشمانت عبور می کنند که هر کدام یا لبخندهایی را بر لب می نشانند و یا حسرت هایی را بر دل.

در یکی از روزها با آقا رجبعلی به قلعه حاج صادقو رفتیم طول و عرض دیوارهای قلعه آنهم در زمانی که معماران و استادان وقت حد اقل امکانات را در اختیار داشته اند حیرت انگیز است آقا رجبعلی توضیحات جالبی در باره برج ها دادند از جمله اینکه معماران بنا، برج های صحرا را به گونه ای طراحی کرده اند که نگهبانان به راحتی از حال و موقعیت یکدیگر آگاه شوند البته آخر گزارش تلخ شد وقتی گفت: حدود دو سه سال پیش دزدانِ نا بکار از همین قلعه، 33 رأس گوسفندانش را دزدیده اند بدتر اینکه هر گز اثری از آن ها پیدا نشد. گفتم: پسر خاله جان،دیوار بلند بدون قفل و دربِ مناسب خاصیتی ندارد چه خوب بود پیش از اتفاق، این چنین محکم کاری می کردید که گفته اند:

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

بلا ندیده دعا را شروع باید کرد

امیدواریم حرام خوران و حرامیان در عمل شوم خود نا کام باشند و مال و جان همه ی شما در پناه حق محفوظ باشد...

ادامه دارد

سفر به بهمن آباد(7)     

صحرا گردی

آدمی در جای جای زمین خاطره دارد در جاده و دریا و کوه و جنگل و دشت و... اما خاطراتِ صحرای کویر خودمان دگر است.

امروز در صحرا به زمین هایی فکر می کردم که خیلی ها ادعای مالکیت آن ها را داشتند زمین هایی که قرن هاست وجود دارند و مالکانی که یکی پس از دیگری به خانه ابدی رفتند چه افرادی که بر سر چند سانتی متر مرز و شاه مرز با هم بگو مگو کردند و چه مشاجره هایی که بین مالکان در گرفت ولی سرانجام زمین ها ماندند و خودشان رفتند

امروز حسابی صحرا گردی کردم به هر زمینی که می رسیدم مالکش را به یاد می آوردم که گویی هر گز گمان نمی کرد جناب عزرائیل سراغ او هم برود.

می گویند دو نفر بر سر قطعه زمین اختلاف داشتند آن ها شکایت شان را نزد یک عالم بزرگوار بردند عالم سر زمین حاضر شد از اولی پرسید مدعی هستی کدام زمین از آن توست؟مدعی گفت همین زمینی که در آن قرار داریم از دومی پرسید تو کدام زمین را از آن خود می دانی؟او هم گفت همین زمینی که اکنون روی آن هستیم عالِم خم شد گوشش بر زمین گذاشت و فرمود:ولی زمین می گوید: اینجایی که ما ایستاده ایم و شما ادعای مالکیت می کنید متعلق به هیچکدامتان نیست زمین می گوید: در حقیقت مالک اصلی خداست / این امانت چند روزی با شماست ... این زمین که می گوییدمیراث پدرتان است اگر او مالکش بود چرا با خود نبرد؟

امروز دگر بار برای تجدید خاطره به حیتاوای سویز رفتم و حوض خالصی ها را از نزدیک دیدم شوربختانه شنیدم در گذشته فرد یا افراد جاهل، سقف حوض قدیمی و میراثِ خاطره انگیز و ماندگار را تخریب کرده اند و آجرهایش را مثلا" برای کار خیر به جای دیگری برده اند آب سرد و گوارای حوض خالصی ها گلوی تشنه ی خیلی از کشاورزانی را که در هوای گرم و طاقت فرسای کویر مشغول جمع کردن محصول بودند سیر آب کرده بود.

نمی دانم به چه قیمت و جرأت و انگیزه ای آثار و مکان های معرفِ فرهنگ و هویت و سبک معماری و زندگی مردمان یک یا چند دوره را تخریب و به آن افتخار هم می کنند

سفر به بهمن آباد (6)

مزینان گردی

جمعه 22 اردیبهشت ماه به خیلی از کوچه ها سر زدم بسیاری از خانه ها را از نزدیک دیدم ولی افسوس که درهای قفل شده پیام می داد؛ این خانه به مرگ بسته شده به این معنا که مالک خانه فوت شده است سکوت مرگبار کوچه ها بسیار دلگیر و غم انگیز بود یاد گذشته ها افتادم که کوچه ها پر بود از رفت و آمد آدم ها و بازی کودکانِ خردسال و نو جوانان و حتی شنیدن صدای احشام ولی اکنون ابتدا و انتهای کوچه ها را سکوتِ مرگبار فرا گرفته است وقتی حال دلم تغییر کرد به نورستان رفتم تا بلکه اهالی کوچه ها را آنجا ببینم آری همه را آنجا دیدم.

در این سفر توفیق داشتم هر روز به مزارستان بروم و هدیه ای به روان پاک در گذشتگان تقدیم کنم حتی مسافران ابدی سویز و مزینان را هم بی نصیب نگذاشتم.

حضور در نوستان مزینان؛

به نورستان مزینان رفتم تا هدیه خودم و مرحوم اخوی را تقدیم در گذشتگان به ویژه مرحوم فصیحی کنم البته 3 روز متوالی در نورستان چرخیدم و بر مزار بسیاری از درگذشتگان به ویژه کسانی که حقی به گردن مان دارند مانند معلمین و... حاضر شدم متن و تاریخ فوت سنگ نوشته ها را یاد داشت و به یکان یکان رفتگان عرض ادب کردم نخست کنار قبر حاج شیخ قربانعلی شریعتی وفات 7 صفر 1395 ق نشستم برای شادی روحش فاتحه خواندم و در ادامه حاج شیخ محمود شریعتی فرزند فیلسوف و فقیه حاج قربانعلی شریعتی متولد 1311 متوفی 11 آذر 1371

حاج محمود فصیحی معلم و خدمتگزار جامعه و پدرش مرحوم حاجی محمد علی معروف به حاجی آخوند تولد 1287 وفات تیرماه 1368 که مرحوم اخوی ام ارادت خاصی به ایشان داشتند و هر بار که بهمن آباد می آمدند بر مزار استادش حاضر می شد و ادای احترام می کرد بر سنگ گور مرحوم نوشته اند ؛به سپیدی مویش،به مهربانی نگاهش،به سخاوت بی منت دستانش و به جذبه ی آهنگین کلامش سوگند که او معلم بود و جاودانه.(درود و سلام فراوان بر همه ی معلم های عزیز و دوست داشتنی)

حاج رمضانعلی عسکری مداح اهلبیت

شادروان شاعر انقلابی و ذاکر اهل بیت حجت الاسلام حاج شیخ حبیب الله عسکری فرزند کربلایی حسین وفات 6/8/96

بالاسر قبر جوان ناکام مرحوم امیر محمد محمدی فرزند مداح اهلبیت گل های زیبا کاشته اند و سنگ نداشت.

روح همگی شاد

سفر به بهمن آباد (5)

«شرکت در مراسم گرامیداشت مرحوم حاج علی اکبر یار حسین»

امروز 5 شنبه 21 اردیهشت ماه طبق برنامه از پیش تعیین شده در مراسم یادبود و بزرگداشت مرحوم حاج علی اکبر یارحسین شرکت کردم قاری مجلس استاد محمد حسین علی بود که به زیبایی تلاوت کردند و در ادامه نقبی زدند به خلق و خوی نیک و سخاوت خدا بیامرز حاج علی اکبر و آشپز خانه ی هیئت حسینی را مثال زدند که مرحوم وقف کرده است در پایانِ سخن و تلاوت، صدابر یا بلندگو را واگذار دیگر دوستان کردند و با بنده همنشین و همکلام شدند.

پس از اقامه نماز ظهر و عصر ناهار نوش جان شد بنده و استاد در حال گفتگوی دو نفره بودیم که شخص سوم با ورود بد هنگام و با اظهارات سخیف و بی مغز و گفتار نا بی حاصل و انحرافی نظم و آهنگ کلاممان را با به هم زد معمولا" گوشم را به حرف های توخالی اینگونه آدم ها نمی سپارم ولی به احترام محمد آقا دقایقی نشستم این در حالی بود که اطرافیان با اشاره ی خودشان مرا از همنشینی با وی منع می کردند سرانجام آقا داود به دادم رسید و رهایم کرد.

عصرگاه در حال رفتن به مزار و زیارت اهل قبور خبر سکته کردن مادر آقا محمد رضا نگران کننده بود ولی خوشبختانه به خیر گذشت.

زیارت اهل قبور؛

وارد نورستان که شدم طبق سنوات،سری به خانه های متروکه یا قبرستان های کهنه و بی وارث زدم بی آنکه نام و نشان صاحبان خانه ها(قبرها) را بشناسم هدیه ای قابل توجه تقدیم شان می کردم اهالی این قبور سالهاست در غربت و تنهایی سر می کنند تنها نشان و پلاک خانه هاشان پاره آجرهایی است که توانسته اند در برابر سوز سرما و گرما مقاومت کنند در روزگار آن ها سنگ های گران قیمت و تزئین قبور در همین حد بوده ولی امروزه سنگِ خانه مردگان بر کل خانه ی زندگان ارجحیت دارد کمی آن طرف تر قبرهایی را دیدم که تنها نشان قبرشان تپه ی خاک است و دیگر هیچ...

ادامه دارد

سفر به بهمن آباد (4)

گفتگو با همولایتی ها

امروز بنای ورزش صبحگاهی داشتم ولی دیدن همولایتی ها و مرور خاطراتِ گذشته مانع ورزش امروزم شد نخستین کسی که میل گفتگو را در من زنده کرد آقا موسی محمد علی مرد با اخلاق و همسایه ی قدیمی بود که به پرسش هایم پیرامون ییلاق و قشلاق دوران جوانی اش پاسخ های در خوری دادند و از آن زمان به نیکی یاد کردند

در این سفر سعی کردم با خیلی ها گفتگو کنم که البته در این میان و بیشتر در بین خانم ها درد دل های ناراحت کننده ای هم مطرح می شد که نشان از کم توجهی فرزندان شان داشت و حتی برخی نیز از اختلافات بی حاصلِ خانوادگیِ جوان ها سخن گفتند که بر می گردد به خامی و بی تجربه بودن و عدم شناختِ جاده ی پر پیچ و خم زندگی از سوی زن و شوهری که به گمان خودشان جاده زندگی را مثل کف دست می شناسند ولی چنین نیست. شوربختانه زندگی شهری و پشت کردن به خیلی از سنت های حسنه و قبول نداشتن بزرگترها موجب شده زن و شوهر جوان در یک لحظه و با لجاجت های بی مورد تصمیم های غیر سازنده بگیرند و به راحتی از طلاق و جدایی سخن بگویند چه خوب است بزرگترها در این بین بی تفاوت نباشند و اختلافات را با کدخدا منشی و ریش سفیدی حل و فصل کنند و جوان ها هم تصمیم لحظه ای نگیرند.

به امید روزی که سخن بر سر ازدواج و با هم بودن و آشتی باشد نه درگیری و جدایی و طلاق و خدای نکرده رد و بدل کردن حرف هایی که با فرهنگ خانواده ها سازگاری ندارد

یادمان باشد هیچکس از جدایی و پرخاشگری و حرف های نامربوط و بد اخلاقی و لجبازی سود نبرده و نخواهد برد.

البته و خوشبختانه همه ی حرف ها از جنسِ جدایی نبود که ازدواج های صورت گرفته و رعایت اخلاق در برخی خانواده ها نیز از خبرهای خوشحال کننده بود که امیدوارم تا باشد چنین باشد...

ادامه دارد

سفر به بهمن آباد (3)

«حضور بر مزار مردگان ساکت و بی آزار»

تجربه ی نخستین شب بهاری در زادگاهم دل انگیز بود سرِ شب به انبوه ستاره ها خیره شدم و دگر بار باب گفتگو با آن ها را آغاز کردم هنوز هم دلم می خواهد مانند دوران کودکی ستاره چین آسمان باشد

صحرای کویر که عاری از نورهای مصنوعی است جذابیت خاصی برای رصد کردنِ ستاره ها دارد در صحرا هرچه به کویر نزدیک تر می شویم گویی فاصله ستاره ها با ما کم و کمتر می شود باید با صبر و حوصله چشم به آسمان دوخت و از آن همه درخشش و زیبایی های وصف نا پذیر، خالق را تسبیح و سپاس گفت.

امروز در اولین اقدام به دیدن زندگانِ ساکت یعنی اموات رفتم بدیهی است در سر راهم نخست در کوچه پس کوچه های خراب آبادی که خرابه اش می خوانیم گشت زدم و در باره دیوارهای راست قامت و خانه های سقف فرو ریخته تفکر کردم و با این احساس که صدایم را می شنوند یکی از عمارت ها را خطاب قرار دادم؛ کجا رفتند سازندگان شما؟

زنده های ساکت و بی آزار گویی در دل خاک انتظارم را می کشیدند از این رو دعای جمعی کافی نبود و باید در کنار خانه هایشان زانو می زدم و هدیه هایم را تقدیم شان می کردم با این نیت درب خیلی از خانه های اهل قبور را زدم اطمینان دارم با دیدنم و هدیه هایی که تقدیم شان کردم خوشحال و مسرور شدند.

ساعتی پس از احوالپرسی با مردگان بی آزار مانند روال گذشته به نورستان سویز رفتم از تعداد فراوان در گذشتگانِ آشنا حیرت زده شدم مانند همیشه به شهدا عرض ادب کردم و دقایقی کنار خانه ی آخرت حجت الاسلام شریعتی این روحانی صبور و متین و قانع و خوشنام نشستم و برای شادی روحش هدیه ویژه تقدیم کردم ویژگی منحصر به فرد نورستان سویز این است که مردگانی از بهمن آباد و مزینان و کاهک و امین آباد و .. را در خود دارد روح همه ی در گذشتگان چه با وارث و یا بی وارث و ...شاد و مسرور باد...

ادامه دارد

سفر به بهمن آباد (2)

«حضور چند باره در خراب آباد»

کتاب قطور تاریخِ نیاکانم در لابلای خرابه های زادگاهم بهمن آباد یافت می شود خرابه ها در دل اسراری دارند که می توان از دل چاه های رو باز به آن ها پی برد چاه هایی که وقتی نگاهشان می کنی گویی دهانشان باز است و می خواهند با تو سخن بگویند،وای که آدمی جه حالی پیدا می کند وقتی با جمعیت بی صدا و پرصدای رفتگانِ خاموش و در خاک خفته ی گورستان قدیمی و بنا کنندگان خانه های بی سقف خرابه ها همکلام می شود،باید تنهای تنها و بدون همراه و رفیق گذرت به قبرستان کهنه و بی نام و نشان بهمن آباد بیفتد و از نزدیک با سازندگان بناهای خرابه ها و صاحبان قبرهای قدیمی همسخن و همراز شوی من از کودکی قبرهای کهنه را دوست داشتم و با ساکنین آن قبرها راحت بودم اگر دقت کرده باشید کمتر کسی به قبرهای قدیمی نزدیک می شود و برایشان فاتحه می خواند هیچکس برای آنها خیرات نمی کند نشانه های قبورشان نیز بر اثر باد و باران های سخت از بین رفته و اکنون قبرشان یا گودال هولناک شده و یا محل رفت و آمد رهگذرانی که نمی دانند دیر یا زود گورهای آنان نیز محل تردد دیگران خواهد شد، بی تردید گذر زمان و از دنیا رفتن بازماندگانِ فعلی و همچنین بادهای فصلی نه تنها خاک شان بلکه نام و نشان شان را برباد خواهد داد بنده با قبرهای قدیمی و فراموش شده مأنوس ترم تا قبور بَزک کرده و تزیین شده ی امروزی...خراب آبادِ بهمن آباد جایی است که ساکنان و سازندگانِ عمارت ها و خانه های مستحکم ولی بی سقف،از عبرت های روزگار برایمان می گویند و خشت خشتِ بنای خرابه ها از جشن و سُرور و غم و غصه های مردمانِ آن دوران حکایت ها دارند...

ادامه دارد.

سفر به بهمن آباد (1)

امروز اول اردیبهشت ماه 1402 مصادف با آخرین روز ماه مبارک رمضانِ است دست افشانی عقربه های ساعت بر روی 12 نیم روز به معنای آغاز یک سفرِ برنامه ریزی شده است.

سفر چیست؟

جابجایی عزیمت، کوچ،مهاجرت، نقل مکان، هجرت، رفتن و...هرچه به ذهن آید همان معنای سفر را می دهد سفر یعنی رفتن و دیدن و شنیدن و با به تماشا نشستنِ آثار بر جا مانده ی اجداد و تفکر و اندیشیدن و عبرت گرفتن و کوله بار سفر را پر کردن و...

با این همه، پاسخِ درخوری برای پرسشِ سفرچیست و مسافر کیست نیافتم آنچه می دانم سفر یک حرکت است و مسافر کسی است که از جایی به جایی رود و دیدنی ها را از نزدیک ببیند به ویژه دیدنی هایی که تداعی کننده ی دوران کودکی اش باشد.

سفرها با انسان چه می کنند و مسافر را به کجاها که نمی برند؟گاهی به درون خود می برند و او را وادار به اندیشه و حسرت می کنند و نیز سافر را به کلاس درس تاریخ می بَرند تا از پیشینیان عبرت بگیرد و یا به برون می برند تا با دیدن،کشف کند و بیاموزد.

هرکس می تواند در باره ی آن چه می بیند و بر او می گذرد تفکر کند و بیندیشد، سفر یک رفتن و حرکت از جایی به جای دیگر و بسوی مقصدی معلوم و هدفی از قبل تعیین شده است.

باید رفت و دید و پای درس آموزگار بزرگ گذشته و تاریخ نشست و از این پیرِ زمان و پیران دوران،درس ها آموخت...

ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401 (قسمت دهم)

قسمتي از واقعيات دیدنی و شنیدنیِ جامعه ي چند لايه اي عراق؛

احترام مردم به مرجعیت موروثی و جایگاهِ شخص آیت الله سیستانی مثال زدنی است

خوشبختانه نگاه دولت و مردم عراق به اربعین و حضور زائران عبادی است نه تجاری و توریستی و اقتصادی

مشایه به فرهنگ مردم عراق تبدیل شده و سال به سال رونق بهتری به خود می گیرد(به حركت پياده روي مردم بسوي كربلا مشايه مي گويند.)

چای و سيگار با گویی با فرهنگ روزمره عراقي ها عجين شده پیران و به ویژه جوانان مدام در حال چای خوردن و سیگار کشیدن هستند

ماشین های وارداتی در خیابان های عراق جولان می دهند و خبری از محصول داخلی نیست

فرهنگ بهئاشتی و اجتماعی عراق با ایران قابل قیاس نیست هنوز هم اختلافات و تصادفات توسط شیوخ قبائل حل و فصل می شود و بیمه شخص ثالث اختیاری است

عراق به شدت با کمبود برق مواجه است.

بر خلاف مردم ایران که از حمل پئل پول نقد خود داری می کنند در دستان مردم عراق به وفور پول نقد ديده مي شود و خبري از پرداخت هاي الكترونيكي و كارت بانكي نيست حتی شعب بان هم زیاد نیستند

زیر ساخت های کشور عراق بسیار ضعیف است و گویی هیچ ردیف بودجه تعریف شده ای ندارد

گفته می شود علاقه عراقی ها به شبکه اجتماعی به ویژه فیسبوک بسیار است شاید به همین دلیل سرعت اینترنت بالایی دارند

مردم عراق بر این باورند که قدرت كماكان در بين شيوخ و بزرگان عشائر توزيع شده و عمده مناصب دولتي استاني و ملي بين فرزندان اين افراد تقسيم می شود

گرچه عراق طی این چند سال از در فروش فراوان نفت در آمد کسب کرده و ثروتمند شده ولی از زاوایای گوناگون سیاسی فرهنگی صنعتی و... قابل مقایسه با کشور ایران نیست...

پایان

سفرنامه اربعین 1401 (قسمت نهم)

یک شنبه 27 شهریور پایان سفر معنوی
پس از خداحافظی با امام حسین علیه السلام و یارانِ با وفایش تا محل خودروهای مسافر بری که بیشتر ون بودند راه درازی را طی کردیم دو ساعتی که سر گردان بودیم هادی با اشاره به اتوبوسی که تازه از راه رسیده بود گفت؛به تعداد خانواده جا گرفته و مشکلی وجود ندارد ،بچه ها خوشحال شدند که می توانند در اتوبوس به نسبت وَن استراحت بیشتری داشته باشند ولی راننده وقتی سیل مسافران را ورانداز کرد به طمع افتاد و قیمت را بالا برد
با پذیرش قیمت بالا اتوبوس به رانندگی یک عراقی به سمت ایران حرکت کرد
از درد سرهای بین راه که بگذریم ساعت 4:30 دقیقه بامداد خسته و کوفته و لنگان لنگان از اتوبوس بسیار قدیمی پیاده شدیم و قدم به خاک ایران عزیزمان گذاشتیم شوربختانه راه 4 یا 5 ساعته کربلا تا مهران 8 ساعته طی شد
از گیت ها که عبور کردیم به دنبال نمازخانه بودیم چون پیدایش نکردیم و زمان می گذشت با اندک آبی که داشتیم وضو ساختیم و در زیر یکی از چادرها نماز صبح را اقامه کردیم حال باید خودمان را به پارکینگ اربعین برسانیم بچه ها را به شوخی گفتم اگر ماشین هادی را نبرده باشند تا نیم ساعت دیگر حرکت می کنیم!
سوار بر اتوبوس صلواتی به سوی پارکینگ اربعین حرکت کردیم خوشبختانه اتوبوس در فاصله یک متری ماشین هادی توقف کرد به محض پیاده شدن از اتوبوس بی درنگ به سوی تهران حرکت کردیم حال باید برای پیمودن راه طولانی مهران تا تهران صبور باشیم.
در بین راه خوشبختانه نماز به جماعت اقامه شد اینجا نیز روحانی کم تجربه خودش را برای سخنرانیِ پس از نماز آماده کرد وقت آن را نداشتم تا به حضرتشان بگویم جناب مستطاب!همه جا و برای همه کس نباید و نشاید سخن گفت ولی ترجیح می دادم بی تفاوت بگذارم و بگذرم.
پایان سفر و جای خالی شکر بیکران!
ساعت 22:30 دقیقه سفر اربعین مان خاتمه یافت و خداوند را بیکران سپاس که با خاطرات خوش به سلامت وارد خانه شدیم...
ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401 (قسمت هشتم)

شنبه 26 شهریور ورود به کربلای معلی
سلام و خدا حافظی
اینجا بارگاه ملکوتی سرور آزادگان آقا ابا عدالله الحسین است موج جمعیت عاشقان در صحنین مطهر قابل وصف نیست هر طور بود خودم را به مقابل ضریح مقدس رساندم...
پس از زیارت و گفتنی ها به مولا و ارباب مان امام حسین(ع) ناگهان دیدم نه با اراده ی خود که موج مرا به حبیب بن مظاهر(س) ارتباط داد کمی با این پیر و عاشق روزهای سختِ کربلا صحبت کردم.
نگاهم که به تل زینبیه افتاد یاد مصیبت های شیر زن کربلا و اسوه ی صبر، حضرت زینب کبری (س) افتادم البته وجب به وجب حرم مطهر قصه و غصه های خود را دارند به ویژه محل شهادت و سر بریدنِ شریف ترین انسان زمین و آسمان و نزول فرشتگان که بسیار غم انگیز است.
زیارت و ماندن در حرم سیر ناشدنی است ولی باید سفارش کنندگان را هم با خواندن حد اقل دو رکعت نماز یاد می کردم نخست به یاد والدین عزیزم افتادم که با نفس های گرم و احساس پاک و ارادت شان به اهل بیت (ع) باعث و بانی وصل این حقیر به اقیانوس بی انتهای ولایت و امامت شدند و خانواده یعنی گل سر سبد زندگی ام و همسایگان و دوستان و سفارش کنندگان که هر کدام از این گل های خوشبو عطر خاص خود را دارند
دل کندن و وداع کردن با محبوب ترین و آزادمردترین انسانِ همه ی عصرها و نسل ها دشوار است ولی ناگزیر باید به امید دیدار از معشوق جدا شد
حال نوبت به خداحافظی از کربلا رسیده ولی خروج مان نمی تواند به راحتی ورودمان باشد
سیل جمعیت که همه می خواهند زود و خوب خود را به محدوده ی مرزِ وطن شان برسانند کار را مشکل کرده است به بچه ها در باره ی ارزش صبوری در سفر،سخن گفتم ولی کلام هر چند خوب و حق باشد در اوقات خستگی و ملال تأثیر چندانی ندارد.
کلی راه را پیاده طی کردیم تا به محل خودروهایی رسیدیم که مسافرانشان را به مرز منتقل می کردند در حالی که منتظر یک راننده ی با انصاف هستیم هادی با اشاره به اتوبوسی که از راه رسیده می گوید به تعداد خانواده جا گرفته،بچه ها ابراز خوشحالی می کنندکه در اتوبوس به نسبت وَن امکان استراحت بیشتری وجود دارد...
ادامه دارد

امروز اربعین و این جا کربلاست

شنبه 26 شهریور ورود به کربلای معلی
امروز اربعین و این جا کربلاست
سرانجام راه طولانی به خوبی طی شد و حول و حوش ظهر به کربلا رسیدیم در خیابان اصلی آنچه پیش از هر دیدنیِ چشممان را منور و دل مان را ارام ساخت گنبد طلایی قمر بنی هاشم(ع) بود اینجا قلم از نوشتن و زبان از بیان وصف حال و هوای آن لحظه عاجز و ناتوان است هر چه جلوتر می رفتیم جمعیت فشرده تر می شد همه یک هدف داشتند رسیدن به پابوس ماه بنی هاشم آقا ابوفاضل که نزد مسلمانان و حتی غیر مسلمانان و به ویژه شیعیان ایران بسیار عزیز و گرامی هستند.
هر چه در اوصاف او گفتن کم است و اندک است
عالمی وا مانده در معنای عباس علی
در حریم کربلا بعد از حسین بن علی
کس نباشد در جهان همتای عباس علی
در دو دنیا ساقی لب تشنگان پور علیست
انبیا هم تشنه صهبای عباس علی...
چند صدمتر مانده به حرم مطهر قمر بنی هاشم(ع) گلبانگ اذان طنین انداز شد نماز ظهر و عصر را در خیابان اقامه کردیم از حامد بی خبر بودم خانواده طبق قرار، جلوتر بودند هادی هم ناگهان در میان جمعیت از نگاهم دور شد ولی کمی بعد هم را پیدا کردیم و باهم وارد حرم مطهر قمر بنی هاشم(ع) شدیم جمع مشتاقان مرا چون امواج خروشان،به این سو و آن سو می بردند در حالی که به دنبال واژه ای در خور برای عرض ادب به ساحت مقدس حضرت می گشتم نا خود آگاه یاد روایتی افتادم که: حضرت عبّاس علیه السلام هر گز بدون اجازه در کنار برادرش نمی نشست و اگر بعد از اجازه می نشست، درست مانند یک عبد و غلام خاضع متواضعانه مقابل برادرش امام حسین علیه السلام می نشست.
هر چه سعی کردم نتوانستم در فضای ساکن و آرام خواسته هایم را تقدیم حضرت کنم هر بار که سر پنجه هایم نزدیک به ضریح مقدس می شدند زائران و عاشقان حضرت نا خواسته سر انگشتانم را از حلقه زدن بر ضریح دور می کردند ولی دلم همراه دیگر دل ها بر گرد ضریح می چرخید و گفتنی هایم را به پای مبارکش می ریختم
اکنون زمان آن رسیده که به جانب بارگاه حضرت سید الشهدا علیه السلام حرکت کرنیم ...
ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401 (قسمت ششم)

شنبه 26شهریور
امروز اربعین است روزی که با برنامه ریزی حساب شده توانستیم به لطف پروردگار در موعد مقرر با حضور در کربلا و صحن مطهر آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام و حضرت باب الحوائج آقا ابالفضل العباس علیه السلام حضور گفتنی ها بگوییم و خواندنی ها را بخوانیم و عرض ادب و احترام بجا آوریم
هوای گرم عراق و هوایی شدن دل یکی شده بودند گویی ندایی از جانب معشوق ، عاشقان را به جانب خود می کشید و دلباختگان با ناچیز شمردنِ گرمای هوا و غبار و ریزگردها و زخم و تاول های پا به راهشان ادامه می دادند
پیاده روندگانِ اربعین همه یک مقصد را می شناسند و دل در گرو یک یار دارند کربلا نامی آشنا برای هر انسان آزاده است چه مسلمان و چه غیر مسلمان ولی تعلق خاطر شیعیان به این سرزمین دگر است.
ناگهان گرد و غبار آسمان را فرا می گیرد و کمی بعد ریز گردها نوازشگر سر و رو و چشم هایمان می شود ولی هیچ چیز نمی تواند مانع راه رَوندگانِ راه شود
شمارش عمودها را نادیده می گیرم و چشم می چرخانم به دور و برم می بینم برخی را که با وجود کهولت سن با شتاب در حرکت اند اینان خود را با واژه ی سخت و نمی شود بیگانه کرده اند گویی اشک هایی که سال ها در فراق یار و مصیبت های عزیز فاطمه(س) ریخته اند جواب داده و دعوت نامه شان را به امضا رسانده است طبق قراری که با هم داریم پس از طی صد عمود به استراحت می پردازیم و سپس به راهمان ادامه دهیم در یکی از موکب ها خواب بر چشمان مان چیره می شود سر بر زمین گذاشتن همان و یک ساعت به خواب رفتن همان،با این استراحت همه ی خستگی ها را فراموش کردیم حامد کماکان جلودار است و من هادی و دیگر اعضای خانواده با قدم های پیوسته به راهمان ادامه می دهیم یکی از توفیق های این سفر حضور تقریبا" همه ی اعضای خانواده در مراسم پیاده روی اربعین امسال بود .
هر سفری سختی خاص خود را دارد و این سفر معنوی و طولانی هم گرچه سختی هایش مضاعف است ولی یاد و نام امام حسین(ع) شور می آفریند و خستگی ها را تبدیل به عشق می کند...
ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401قسمت پنجم)

جمعه 25 شهریور
دیشب خواب آرام تری داشتیم ولی به قول جبهه رفته ها تا کربلا نمانده یک یا حسین دیگر...
بی توجه به شمارش عمودی ها با شتاب به سوی معشوق حرکت می کنیم جاده ی عبور زائران در طول 24 ساعت شاهد گام گذاشتن و قدم برداشتن عاشقان امام حسین(ع) است هدف تجدید ارادت و غم و اندوه به خاندان اهل بیت علیهم السلام و لبیک گفتن به مولایشان است
در حال پیاده روی به مصائب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به ویژه زنان و کودکان امام حسین(ع) در سفر سختِ کربلا تا شام می اندیشم که اسیر دست داعشی های ستمگرِ روزگار خودشان بودند
و به پیاده روی خودم فکر می کنم که قدم به قدم انواع وسایل رفاهی و خوراکی و راحتی سفر برایم مهیاست
و به یاد سخن یک هموطن مشهدی افتادم که از برگزاری مراسم عاشورای امسال در شهر و روستایشان گله مند بود که مانند سال های پیش پذیرایی چشم گیری نبوده و...!
با شوق و ذوق وصف ناپذیر همچنان جاده را به زیر پایمان می کشیم در نزدیک یکی از موکب ها گلبانگ اذان ظهر گوشنواز شد یک روحانی به عنوان امام جماعت تکبیر زد و ما نیز تکبیر زدیم
در پایان نماز حاج آقا به پرسش های شرعیِ نمازگزاران پاسخ دادند حاج آقای عامری از علمای خوش مشرب و با سواد قم هستند سر صحبت مان در باره اختلاف نظر علما و بزرگان دین در باره ی روز اربعین و تردیدهای حضور اهل بیت در کربلا باز می شود در پایان گفتگو و هنگام خدا حافظی حاج آقای عامری با اصرار تسبیح ذیقیمت و ارزشمند خودشان را به بنده هدیه کردند که بنا به فرمایش خودشان این تسبیح ویژه است.از حاج آقا که با خانواده بودند خدا حافظی کردیم.
به هادی در باره ی دانش و سواد و صفای دل حاج آقا صحبت کردم ساعتی نگذشت که در میانه ی راه،دوباره حاج آقا را زیارت کردیم گفتگوی کوتاهی داشتیم و از هم جدا شدیم...
ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401(قسمت دوم)

چهار شنبه 24 شهریور
شب است و همچنان جاده را در می نوردیم تا خودمان را به مرز مهران برسانیم اما در حالی که عقربه های ساعت از نیمه شب عبور کرده اند خواب بر دروازه چشمان مان حلقه زده و نا گزیر به دنبال محل مناسب خواب هستیم وقتی مکان مورد نظر در دسترس نیست ترجیح می دهیم داخل ماشین استراحت کنیم و تن به خواب بی کیفیت بدهیم.
پس از خواب دوساعته و شاید هم بیشتر به رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به نزدیک شهر مهران که چون راه رفتن به شهر را بسته دیدیم در حاشیه جاده، در مکانی به نام پارکینگ اربعین خودرو را گذاشتیم و با اتوبوس های مربوطه خودمان را به مرز رساندیم در اینجا نگاهم و اندیشه ام می روند به سال 62و64 و...که شهر مهران زیر آتش شدید عراقی ها بود برای بچه ها از ارتفاعات کله قندی و عملیات والفجر 3 می گویم که ایرانی ها توانستند با تقدیم چندین شهید از صدامیان پس بگیرند و جاده ی مهم مهران دهلران و دیگر ارتفاعات راهبردی را آزاد کنند در این عملیات سرهنگ جاسم یعقوب فرمانده عراقی اسیر شد ولی به دلیل جراحات و خون ریزی مرگ به سراغش امد و مرد
حال وقت آن رسیده که سفرمان را با خودروهای عراقی به جانب نجف اشرف ادامه دهیم تعداد زیادی ون منتظر مسافر بودند ولی انتخاب اول ما اتوبوس بود که به لطف خدا همین اتفاق خوش رخ داد
به محض حرکت اتوبوس هادی گفت به راننده متذکر شویم نماز ظهر باید توقف داشته باشد بکسی که همراه راننده است و فارسی حرف می زد قول داد در جای مناسب توقف خواهند داشت و خوش بختانه چنین شد
در بین همسفران کسانی را می بینم که با وجود کهولت سن مقتدرانه گام بر می دارند و عاشقانه لحظه های رسیدن را شماره می کنند با خود می گویم مگر به برکت سادگی و صفای قلب چنین عاشقانی معشوق، مارا بپذیرد...
ادامه دارد

سفرنامه اربعین 1401قسمت اول)

سه شنبه 23 شهریور
امروز مسافرم مسافر کوی یار و منفاوت از همه ی سفرهایی که تا کنون تجربه کرده ام
در آستانه ی فرارسیدن روز اربعین بار سفر بستیم و راهی کربلای معلی شدیم تا به خیال اندک خود با نخستین زائر و صحابه خاص رسول خدا (ص) جابر بن عبدالله انصاری همراه و همنوا شویم جابر همان شخصیت عظیمی است که با بدنی خوشبو و ذكرگویان، بر قبر دردانه پیامبر حاضر شد و از سوز دل سه بار فریاد زد: یا حسین! یا حسین! یا حسین! و بیھوش روی زمین افتاد. عطیه، دوست جابر، او را به ھوش ‌آورد دگر بار جابر صدا می‌زند: آیا دوست، جواب دوست خود را نمی‌دھد؟ و سپس خودش جواب خودش را می‌دھد: چگونه جواب مرا بدھی، در حالی كه خون از رگ ھای گلویت بر سینه و شانه ات فرو ریخته و بین سر و بدنت جدایی افكنده است…
امروز عازم سفر اربعین شده ایم تا با شرکت در پیاده روی این روز غمبار به سرور شهیدان دشت کربلا آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یاران با وفایش عرض ادب و ارادت کنیم
می رویم تا عرض تسلیت گوییم به حضرت زینب(س) ستون پابرجای کاروان اسرا
می رویم کربلا ولی نمی خواهیم از مصائب زینب(س) در این چهل روز و بزم جشن و سرور دشمنان در کاخ ها و میدان ها و طعنه ها و نیش و کنایه های شامیان و شماتت دشمنان و تمسخر ابلهان و از آن غروب غم انگیز عاشورا و رقص شعله ها و سوختن خیمه ها و سرهای بر نیزه رفته و بازار شام بشنویم که ما را تاب و طاقت شنیدنِ اندکی از مصائب خاندان عترت نیست ولی می خواهم از زینب (س)بانوی صبر و شجاعت و پایداری بیشتر بدانم که چگونه با همه ی مصیبت های کربلا توانست بر سر حاکم جور فریاد کشد؛ما رأیت و الا جمیلا یعنی در کربلا جز زیبایی ندیدم؟
قرار حرکت مان از صبحگاه به عصرگاه موکول شد
عقربه های ساعت روی 17:30 دقیقه برایمان دست افشانی می کردند که با خودرو شخصی هادی و راننگی خودشان به سوی مهران حرکت کردیم اولین منزلگاه توقف مان وقت اقامه نماز مغرب و عشا بود...
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(12)

بهمن آباد – حاشیه های محرم و عاشورا
قربانی کردن در معابر و خیابان
در آخرین بخش از سفرنامه قلم درد دل گشود و به موضوع دردناک و بی صواب و نا ثواب قربانی پرداخت موضوع دل انگیزی که با اقدام غیر شرعی،غم انگیزش می کنیم
از دیده ها پنهان نیست و هر سال شاهدیم قصاب و نذر کننده در رهگذر و جلوی چشمان زنان و کودکان کارد بران به دست می گیرد و با سر بریدن گوسفند معابر و خیابان را آلوده می کند
همه ی ما شنیده و دیده ایم؛ انسان یا باید مجتهد باشد یا مقلد،تا جایی که بنده اطلاع دارم هیچکدام از ما مجتهد نیستیم بدیهی است در خصوص قربانی کردنِ گوسفند به شکل کنونی باید به آنچه مراجع و عالمان دین می فرمایند عمل کنیم

آیت‌الله مکارم شیرازی:
قربانی‌هایی که در رهگذرها و خیابان‌ها صورت می‌گیرد و همه‌جا را آلوده می‌کند شرعاً اشکال دارد. در جای مناسبی قربانی کنند و محل آن را شسته و گوشت آن مصرف شود. این خون‌ها نباید در خیابان ریخته بشود چرا که باعث آلودگی می‌شود.

حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا:
در معابر عمومی جلوی بچه، بزرگ، گوسفند نکشید. رذیلت را وقتی کسی تذکر نداد جا می‌افتد. این رذیلت است، فضیلت نیست. دهنم بسته است بگویم که اگر بچه، گوسفند کشتن ببیند آخرش چه می‌شود… کی گفته جلوی پای عروس و حاجی گوسفند بکشید؟ این عوام بازی بس نشد؟ جلوی مردم گوسفند نکشید با عاقبت بچه‌ها بازی نکنید عزیز من. ببرید در یک جایی که کسی نبیند بکشید، گوشت‌هایش را ببرید بدهید به فقرا..
روز عاشورا در مسیر هیئت ها و در جلوی چشم کودکان معصوم، کارد برّان را به دست می گیرند و از بریدن سر و ریختن خون گاو و گوسفند و حتی شتر در معابر، لذت می برند. آیا کسی می تواند و جرأت دارد این عمل را تقبیح کند و بگوید: شرط اصلی این عمل نیت خیر شماست و چنان چه این گونه اعمال، به دور از نگاه دیگران انجام بگیرد به صواب نزدیک تر است؟ آیا آلوده کردن زمین و احیانا" لباس و کفش دیگران و رعایت نکردن حال زنان و کودکان، عین ثواب است؟

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(11)

عاشورا روز پیمان و پیمان گسستن است قلب هایی با حسین(ع) همراه می شوند و دل هایی نیز می بُرند و می روند این ریزش و رویش در همه ی ادوار تاریخ جریان داشته و دارد و خواهد داشت
اینک ما هستیم و عاشورا و دلبستن و دل بریدن،پیمان بستن و پیمان گسستن یاحسین گفتن و با امام حسین علیه السلام بودن،عبد خدا بودن یا...
امروز عاشوراست می خواهم از پا مزار و میدان عاشورا بنویسم،مکانی که خاطره نویسان برایش خاطره ها نقل خواهند کرد و قلم زنان در باره اش خواهند نوشت میدان عاشورا نا آبادی که به نام سرور آزادگان امام حسین علیه السلام آباد شد.
ورود به میدان عاشورا؛
پس از بدرقه ی هیأت های سویز و مزینان، در قالب دسته ی زنجیر زنی به سوی میدان عاشورا حرکت کردیم و به طور انتخابی در زیر سقف و روی سکوی هایی که با زحمت عزیزان مان آماده شده بود آرام گرفتیم این مکان شریف در واقع سر پناهی شد تا از تابش مستقیم گرمای سوزان کویر در امان باشیم امسال میدان عاشورا پذیرای عزادارانی بود که از داغی هوا مستأصل شده بودند و می خواستند هرچه زودتر خود را به سایبان میدان برسانند هر کس بر سکو می نشست و قطرات ریز آب های خوش بو و معطر را بر سر و روی خود حس می کرد آهسته و بلند لب به دعا می گشود دعای خیر برای عاقبت به خیریِ بانیان و دست اندرکاران و خیران و همه ی کسانی که با تلاش و فعالیت شبانه روزی خود مکان آسایش و آرامش مردم را در میدان عاشورا فراهم کرده اند بدیهی است در هر بخشی از روستا که خشتی روی خشت گذاشته شود نشان آبادی و زنده بودن و کسب آبرو و افتخار برای تک تک مردم روستاست.
زن و مرد و کوچک و بزرگ و پیر و جوان در جایگاه مستقر شدند برنامه ها طبق سنوات قبل آغاز شد اما دریغ از یک سلام و خیر مقدم به آمدگان و دریغ از یک حاضرین و گزارش کوچک از کارهای بزرگ و دریغ از یک خدا قوتِ ناقابل به کربلایی حسین آقا هیئتی و معاونان و...بگذاریم و بگذریم!
مستمعین در زیر سایبان خنک آرام و قرار گرفتند ولی تعزیه خوانان ناگزیر باید در زیر تابش گرمای خورشید ایفای نقش می کردند که جا دارد به تحمل و صبر همه ی عزیزان تعزیه خوان و فارس (فهرست) گردان و عزیزانِ خدمات رسان، دست مریزاد و خدا قوت بگوییم و برایشان بهترین ها را طلب کنیم .
آنچه مرا به تفکر واداشت صبر حضرت زینب(س) در روز عاشورا بود کربلایی اصغر آقارا در ایفای نقش حضرت زینب(س) دیدیم که از ابتدا تا انتهای تعزیه حضور داشتند و شاهد رفتن مردان به میدان و استقبال از شهدا و دیدنِ حوادثِ آن روز بودند آنچه دیدیم شبیه خوانی بود که با واقعیت های عاشورا فرسنگ ها فاصله دارد کمی بیندیشم بر مصیبت های آن روز و احوالات شیر زن کربلا زینب کبری...
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(10)

همراه با هیأت های سویز و مزینان
کربلا،بهشت زمین و قلب های سوخته و خیمه های آتش گرفته و آسمان داغ سوزان و عطش و آتش است
عاشورا یعنی الطعش و صبر و شکیبایی و خاکِ گودال قتلگاه کانون قیامت و بلوغ عاطفه هاست
و شجاع مردان و شیر زنانِ عاشورا شهادت را پرواز روح در آسمان و زمین می دانستند نه فرو خفتن در خاک و دفن و فراموش شدن.
روز عاشورا گرچه همه جای ایران غرق در عزا و ماتم و حسین حسین گفتن است اما برگزاری مراسم سنتیِ عاشورای بهمن آباد و روستاهای مجاور شنیدنی نیست بلکه دیدنی است به ویژه وقتی هیئت های برادران مزینانی و برادران سویزی به نزدیک ورودی امام زادگان می رسند و مورد استقبالِ بهمن آبادی ها قرار می گیرند حال و هوای خاصی دارد به همین منظور و برای هرچه بهتر برگزار شدن مراسمِ عزاداری واستقبال از برادران سویزی و مزینانی،زمان حرکتِ هیئت ها رصد و اطلاع رسانی می شود ولی شوربختانه امسال بر خلاف هر سال استقبال از برادران سویز چندان به مذاق خوش نیامد البته دلیلش همراهی با هیئت برادران مزینانی بود که ترک کردن مهمان خلاف ادب است گرچه از برادران سویزی عذر خواهی به عمل آمد و حضرات سویز هم با آگاهی پذیرفتند ولی نباید چنین اتفاقی می افتاد امیدوارم مراسم سال آینده با برنامه ریزی بهتری انجام پذیرد
محرم هرسال با ورود هیئت برادرانِ مزینانی به امام زادگان،خاطراتِ دوران کودکی و نوجوانی ام جان می گیرند در آن سال ها تعزیه خوان های مزینانی سوار بر اسب های تازه نفس و رونده، با نمایش خیره کننده در زمین های اطراف امام زاده ها(که آن وقت کشت و کار نمی شد)می تاختند و هنر نمایی می کردند هنوز پس از این همه سال نام شریفِ برخی سوار کاران و تعزیه خوان هایی که ما از دیدن شان لذت می بردیم به یاد دارم، اگر در قید حیات هستند به سلامت باشند و اگر به رحمت خدا رفته اند روح شان شاد باد اما شوربختانه چند سالی است ورود دسته جات به مزار یا امام زادگان هیجان گذشته را ندارد حتی امسال تعزیه خوان های مزینان یا حضور نداشتند و یا بنده توجه نکردم به گمانم می شود بهتر از این برنامه ریزی کرد نکته ای که بارها به آن پرداخته ام ما باید دوری راه و برنامه های فراوان برادران مزینانی را در نظر بگیریم و بر همین اساس تعداد نوحه خوان ها و زمان توقف شان در نظر گرفته شود
در رابطه با برادران سویزی هم بهتر است مراسم مشترک در امام زادگان را طبق برنامه ی از پیش تعیین شده دنبال کنیم به عنوان مثال هر هیئت (سویز و بهمن آباد) یک یا دو نوحه خوان معرفی کنند تا از زمان و بودن در کنار همدیگر بهترین بهره را ببریم
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(9)

امروز عاشورا یا عید قربان است...
ماه محرم و عاشورا که از راه می رسد هرکس با فرهنگ و ادب و آداب خاصی می خواهد عاشق و بودن و شیفته بودن و شیعه بودنش را به رخ آسمانیان بکشد امروز عاشوراست عرشیان نظاره گر و مبهوتِ عزادارانی هستندکه قرن هاست در روی زمین نام و یاد و راه امام شان و شهدایشان را زنده نگهداشته اند
خیمه گاه سوخته ی امام حسین(ع) در دل یکایک شیفتگان و محبان و شیعیانش بر افراشته است و این خیمه ها هر چند بار که بسوزند با اشک های چشمان عزاداران خاموش شده و دگر بار بر افراشته می شوند تا فریاد مظلومیت امام حسین (ع) و یاران با وفایش را در گستره ی زمین نمایش دهند
عاشورا یا همان روز انتظار فرا رسید امروز عاشورا یا عید قربان است
امروز کسی در خانه نمی ماند همه می خواهند هر طور شده خودشان را به پا مزار برسانند زنان و مردان و حتی کودکان برای رفتن به مزار یا امام زادگان و تماشای صحنه ی پر هیجان استقبال و بدرقه ی هیئت های سویز و مزینان سر از پا نمی شناسند صدای طبل و سنج هیئت حسینی گوشنواز است تلاقی هیئت ها در محل هیئت ابوالفضلی نیز شور و هیجان خاصی دارد
سینه زدن دور علم و چاوشی کردن سنت حسنه ای است که معمولا" پیش از به راه افتادن هیئت ها انجام می شود یاد چاوشگران قدیمی به خیر که با صدای گرم وخلوص و صفای قلب شان عزادران را به فیض کامل می رساندند
هیئت ها یکی شدند گله مندی از وضعیت مداحی در بین راه روستا تا مزار چون سال های قبل ادامه داشت وارد مسجد قدیمی( مسجد خرابه) که شدیم از مداح ها خواسته شد تنها 5 دقیقه روضه و نوحه بخوانند خوشبختانه بی درنگ قبول می کنند پس از مراسم کوتاه به جانب مزار یا امام زادگان حرکت کردیم با اینکه مسؤلین هماهنگی با دوستان مزینانی و سویزی مدام در تماس بودند و زمان ورود هیأت های میهمان اعلام می شد ولی با این همه آنچه دل مان خواست نشد شاید آنچه خدا خواست همان شد...
ادامه دارد

«فضیلت صلوات در روز جمعه»

در باره فضیلت صلوات، اندیشه در می ماند و قلم ناتوان از نوشتن می شود ولی؛
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
با این نگاه و به مصداق هر گلی را رنگ و بویی دیگر است باور داریم ،همانطور که خداوند متعال در این جهانِ مادی به میوه ها و گل ها،رنگ ها و بوهای مختلف نهاده است عبادات،ذکرها و دعاهای مختلف،نیز دارای خواص و برکات مختلفی هستند و صلوات که گل سر سبد ذکرهاست جمع گل ها و بوهای خوش را یکجا در خود دارد.
صلوات وسیله ی رحمت حضرت حق و خشنودی و محبت رسول اکرم(ص) می شود.
روایت است که صلوات هر فرد از امت با نام و مشخصات او به پیامبر اعظم(ص) ابلاغ می گردد و بر این امر فرشتگانِ مخصوصی تعیین شده اند.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
هیچ عملی در روز جمعه برتر و با فضیلت تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نمی باشد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند:
از شامگاه پنجشنبه و شب جمعه، فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره، از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروبِ روز جمعهِ ثواب هیچ عملی را نمی نویسند به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.
و هركس روز جمعه را دريابد، بايد به كارى جز عبادت نپردازد،
بیاییم برای یکدیگر دعا کنیم؛
پروردگارا!
به تو پناه می برم از عذاب قبر و ار تمام فتنه های زندگی و مرگ.
پروردگارا!
از تو ثبات می خواهم؛
ثبات در دین
و استواری بر حق و هدایت را
و سپاسگزاری نعمت هایت
و انجام عبادت خوبت را
و می خواهم از تو دل سالم و پاک
و زبانی راستگو و علم نافع را
و پناه می برم از شر و بدی علمِ غیر نافع.
و آمرزش و عفو می خواهم از گناهان آشکار و پنهان...
شادی روح همه ی در گذشتگان پدران،مادران و برادران و خواهران و همه ی کسانی که به گردن مان حق دارند رحم الله من یقرا فاتحة مع الصلوات
🌺 (اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)🌺

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(8)

بهمن آباد و آداب و رسوم علم گردانی
از آداب و رسوم زادگاهم بهمن آباد می نویسم و رسم ماندگار علم گردانی و دعاها و آمین هایی که به هنگام بوسه زدن علم بر سر درِ خانه ها دل را صفا می داد و می دهد هم اکنون به یاد دعاهای از دل بر خاسته ی مرحوم جنت مکان پدرم و استادم افتادم؛
الهی صد در دنیا هزار در آخرت به ایشان عنایت فرما
روز به روز بر عمر و عزت شان بیفزا
جوانانشان به جوانان حسینی ببخشای
غم و درد و بیماریشان به کوه و دشت و بیابان پراکند فرما
اموات شان بیامرز و رحمت فرما
اعمالشان را مورد قبول صاحب مجلس آقا ابا عبدالله الحسین قرار ده
به عمرشان عزت به سفره شان برکت به نسل شان غیرت و همت عنایت فرما
در این میان اگر کسی فرزند نا خلف داشت و یا کسی نازا بود نوع دعا تغییر می کرد
سلام و عرض ادب بر نیاکان و پدران و مادران مان که عشق امام حسین(ع) و خاندان با فضیلتش را در دل و جان و خونمان جاری ساختند. امروز تاسوعاست و این جا زادگاهم بهمن آباد است جایی که آداب و رسوم ماندگارش و محبت های بی بدیلِ مردمانش کاستی های احتمالی را پوشش می دهد
جایی که قنات و چشمه اش و آبادی های دیروزش و علما و مدرسینِ بزرگش و فرهیختگان و هنرمندانش شناسنامه و افتخار بهمن آباد بوده و خواهد بود به ویژه علامه بهمن آبادی که برگ زرین دیگری بر تارک افتخارات بهمن آباد می درخشد.
وقتی به گذشته سفر می کنیم آباء و اجدادمان را می بینیم که ریاضی دان بوده اند! ریاضی دان می دانی به چه کسی می گویند؟بزرگترین ریاضی دان کسی است که در محاسبه ی خویش دقیق باشد
زنان و مردان زادگاهم همه با سواد بوده اند
می دانی با سوادترین کیست؟کسی که بتواند کتاب خویش را تلاوت کند و آن کس که همه ی کتاب ها را می خواند ولی قادر به خواندن کتاب خود نیست هرکه باشد و هرکجا باشد بی سواد است!
وقتی از زادگاهم و آثار برجا مانده ی اجدادم و حضور و علم ادبشان می نویسم کلمات،مهربان و واژه ها چون غنچه ی گل شکوفا می شوند و احساسِ گرمای نگاهشان دلم را گرما می بخشد و جمله ها گویی برایم دست افشانی می کنند
سلام بر پاسداران حرمت ها و سنت ها
سلام بر شما خوبان و عزاداران
سلام بر عاشورا و تاسوعا...
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(7)

بهمن آبد
همانگونه که اشاره شد سر درِ بسیاری از خانه ها در روز تاسوعا بر علم بوسه زدند و به پاس قبولی بوسه ها و ذکر دعا و آمین همراهان هدیه ای از جانب صاحبان خانه برای روشن ماندن چراغ عزاخانه تقدیم می شد
امشب نیز چون شب های گذشته برای اقامه نماز به مسجد رفتم دیدن دوستان و همولایتی ها جان را جلا می دهد اما افسوس که حضور چشمگیر نیست.
پس از نماز و احوالپرسی با دوستان به هیئت رفتم مراسم طبق برنامه آغاز شد با شروع نخستین نوحه خوان،پیکی از جانب هیأت حسینی رسید مبنی بر این که تصمیم گرفته شده عزاداری و نوحه خوانیِ امشب در امام زاده دنبال شود از بی خبری خودم شگفت زده شدم برای پیشگیری از اختلاف سلائق و هر گونه اما و اگرها با تصمیم هیئت حسینی موافقت و همراهی شد ولی چون از قبل، برنامه ریزی و اطلاع رسانی نکرده بودیم قانع کردن و حرکت مان به کندی انجام گرفت با این حال خدا را شکر همه چیز به آرامی سرانجام گرفت
زیارت اهل قبور که خوانده شد برخی در تاریکی روی قبرها پراکنده شدند و به دنبال خانه ی ابدی در گذشته ی خود می گشتند جناب حجت الاسلام حاج شیخ آقا رضا ذاکری در باره ی کراهت عبور از قبرستان و خواندن فاتحه تذکر لازم را داند.
به امام زاده که رسیدیم طبق معمول،هیئت ها بر گردِ خانه ی ابدی شهید حمید عزیز حلقه زدند فاتحه ای تقدیم شهید و پدر و مادر و برادران و در گذشتگان پیرامون شهید کردند.
پس از خواندن زیارت نامه امام زاده سید اسماعیل(ع) حسن حسین گفتیم و برای نوحه خوانی و سینه زنی به شبستان نو ساز هدایت شدیم نوحه خوانی شروع شد بنده آمادگی و قصد نوحه خواندن نداشتم ولی اصرار حجت الاسلام حاج آقا ذاکری و حاج ابراهیم و سایر عزیزان را نتوانستم بی پاسخ بگذارم و نوحه خواندم.
آنچه که باید می شد و نشد!
شما را برای دمی به گذشته و دورانی می برم که بزرگترها بزرگ بودند و حرمت وجایگاهشان محفوظ بود
در آن سال ها بزرگانِ هیئت ها که معمولا" پیشاپیش در حرکت بودند در چنین شبی ابتدا مردم را به حرم امام زاده حسین یا مُزار خُردی می بردند پس از سلام و عرض ادب به ایشان همگی وارد مزار بزرگ می شدند ولی با گذر زمان و ظهور نسل جدید آنچه که باید نمی شود!

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(6)

بهمن آبد
تاسوعا و مراسم علم گردانی
امروز و امشب دل های کودکان امام حسین(ع) به ویژه اسوه ی صبر و تقوی زینب کبری(س) در التهاب است امام صادق (ع) فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامیان بر ضدّ آنان گرد آمدند. ابن زیاد و عمر سعد نیز از فراهم آمدن آنهمه سوار خوشحال شدند. ..
یکی از دلایل اصلی بزرگداشت تاسوعا در ايران، ابراز ارادت و احترام به شخصیت والای حضرت اباالفضل العباس(ع) به عنوان دومین شخصیت حماسه ی روز تاسوعا و عاشوراست اما چون نگاهمان به سفرنامه و رویدادهای بهمن آباد است بیشتر به سنت های حسنه می پردازیم که علم گردانی ویژه ی امروز است
علم گردانی یک رسم ماندگار
یکی از رسوم ماندگارِ گذشتگان مان مراسم علم گردانی است که بخشی از مردم به انجام این رسم اصرار دارند و شب گذشته اعلام کردیم کسانی که تمایل دارند در مراسم علمگردانی شرکت کنند ساعت 7:30 دقیقه جلوی هیئت حضور یابند
مطابق روال سال های گذشته امروز حدود ساعت 8 بامداد مراسم علم گردانی آغاز شد اولین دیوار خانه ای که بر علم بوسه زد و روضه خوانی شد منزل مرحوم علی اکبر تقی بود به رسم ادب و احترام وارد خانه شدیم روضه ی منزل دنیایی مرحوم پدرم و استادم بود ای جا نیز به مناسبت فوت مرحوم مغفور اخوی ام حاج مرتضی روضه خوانده شد جناب شیخ علی آقا در باره مرحوم پدرم به عنوان کسی که سال ها مردم را ارشاد کرده اند و ملای زمان خود بوده اند سخن گفتند و خصلت هایی از مرحوم اخوی ام که این مجلس به مناسبت اولین سال محرم ایشان بر گزار شده بود خصلت هایی را ذکر کردند که گمان نمی کردم با توجه به سن و سال کمی دارند با خبر باشند
مراسم تا ظهر همچنان ادامه داشت دلیل اصلی به درازا کشیدن مراسم علمگردانی روضه هایی است که در خانه ها خوانده می شود در زمان های قبل روضه خوانی فقط در خانه ی کسانی خوانده می شد که در طول سال کسی از اهل آن خانه فوت شده بود ولی حالا اکنون کسانی هم که فوت و در گذشته ای ندارند روضه خوانی می گیرند

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(5)

بهمن آباد
«شب نهم محرم مهمان هیئت حسینی بودیم»

شب پای بر فرق روز گذاشته و ستاره های کویر یکی پس از دیگری خود را نمایان کرده و برایمان دست افشانی می کنند اینجا کویر است و باید سر بر آسمان داشت و رقص ستاره ها را در قاب نگاهت جا داد با همراه مسجدی ام در باره ی اهمیت زمین می گویم باید با زمین ارتباط دوستانه داشت همانگونه که در سجود هفت عضومان را به زمین متصل کنیم باید هر چند وقت یک بار با پای برهنه روی زمین راه برویم
به جای استفاده ی همیشگی از میز و صندلی حد اقل هفته ای یک بار روی زمین غذا بخوریم
و ساعتی روی زمین بنشینیم
و از زیبایی آسمان و دیدن سفره ی بزرگ آسمانی و چینش ستارگان نیز غفلت نکنیم که هر کدام از آیات پروردگار نشانه های راه هستند
نماز مغرب و عشا را در مسجد خواندیم در بیرون مسجد با همولایتی ها گفتگوی دوستانه داشتم به نظر می رسید همه ی همولایتی ها دلتنگ هم شده اند ولی از آنجا که کویری ها در ابراز دوستی و دوستت دارم کوتاهی می کنند و ذاتا در بیان احساسات سست هستند از دلتنگی هایشان برای هم نمی گویند این مشکل در خانواده های سنتی بین زن و شوهر و فرزندان و والدین نمود بیشتری دارد ولی خوشبختانه نسل جدید متفاوت عمل می کند گرچه عشق واقعی و صداقت و ریشه دار بودنِ رابطه ی خانواده ی سنتی را نمی شود نادیده گرفت ولی بیان و ابراز دوستی و احساسات دگر است.
حرکت به سوی هیئت حسینی؛
طوری برنامه ریزی شد که بدون اتلاف وقت و زودتر به سوی هیئت حسینی حرکت کنیم با این رویکرد پس از سخنرانی و کمی نوحه خوانی و سینه زدن دور علم، نخست به عنوان مقدمه با حاضرین صحبت کردم و یاد عزیزان در گذشته را گرامی داشتم و از آقا حمزه خواستم بدون آن که منتظر جواب دادن دمِ نوحه باشد بخواند و حرکت کند ایشان هم مانند همیشه تا مقصد نوحه خوانیِ قابل قبولی داشتند
با ورودمان به میدان، مورد استقبال برادران و خواهران هیئت حسینی قرار گرفتیم و به داخل شبستان هدایت شدیم مطابق سنوات گذشته حسین حسین گفتم و نوحه خوانی را شروع کردم
نوحه خوانی امسال در هیئت حسینی از جانب هر دو هیئت طولانی شد برخی به عنوان اعتراض و خستگی سینه زنی را رها کردند و ترجیح دادند بنشینند این نخستین واکنش به معنای اظهار خستگی و هشدار به نوحه خوانان است که اگر برای ما می خوانید خسته شدیم و می نشینیم!
پس از پذیرایی ختم مراسم با تکرارِ جمعیِ ما دعا خواندیم و رفتم از سر صدق و صفا اعلام شد اینجا نیز به یاد عزیزانِ بزرگترِ هر دو هیئت افتادم که هنگام بدرقه و استقبال، حضور نداشتند.یادشان گرامی باد.
نکته:
اهمیتِ نظم و انضباط و صبوری و تحمل یکدیگر در امور جمعی به ویژه در مراسم عزاداری امام حسین(ع) بر کسی پوشیده نیست تحمل نکردن دیگران و بهانه جویی کردن و حس انتقامجویی و همه چیز را برای خود خواستن یعنی از دست دادن و تاراج کردن دستاوردهایی که در عزاداری امام حسین علیه السلام به آن امید بسته بودیم.
یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده
درد همه را به صابری درمان ده
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(4)

بهمن آباد
«شب نهم محرم مهمان هیئت حسینی بودیم»
سلام بر حضرت عباس(ع) بنده صالح و فرمانبر خدا.
سلام بر حضرت عباس(ع) که به شجاعت و سخاوت و وفاداری و دلاوری و بصیرت و اطاعت و برادری معنا بخشید
سلام بر عباس بن علی که آب و خونش بر زمین ریخت ولی آبرویش با تیر و شمشیر و نیزه بر زمین نریخت و اوج گرفت
شب نهم محرم را متعلق به آقا ابوالفضل العباس(ع) می دانند نوحه خوانان و مرثیه سرایان و سخنرانان درباره ی رشادت و وفاداری و خصال نکوی حضرت می گویند و می سرایند اماشاید برایتان تازگی داشته باشد که روز عاشورا دشمنان حضرت، ایشان ر ا جوانمرد خطاب کردند.
نقل است جنگجوی عرب از لشکر عمر سعد مبارز طلبید حضرت عباس(ع)کوه غیرت،وارد میدان می شود چشم ها به نبرد این دو دوخته شده، طبل جنگ به صدا در می آید گرد و غبار دور تا دور میدان را فرا می گیرد شمشیرها بالا و پایین می روند ناگهان در یک ضربه ی کاری شمشیر از دست جنگجوی عرب به روی زمین می افتد و وی خلع سلاح می شود جنگجوی عرب ناتوان و بی سلاح،خود را در یک قدمی مرگ می بیند ولی حضرت به او امکان می دهد از اسب پیاده شود و شمشیرش را بر داشته و به جنگ ادامه دهد در همین حال از میان لشکر ابن سعد که تماشاگر صحنه و نتیجه ی نبرد بودند فریاد جوانمرد عباس بن علی، جوانمرد عباس بن علی بر می خیزد گرچه کمی بعد و با دلاوری عباس(ع) جنگجوی عرب کشته می شود ولی دشمنانش تنها حضرت را شایسته ی لقب جوانمرد دانستند.
البته زیبایی های فراوانی در صحنه ی کربلا و روز عاشورا رخ داد که امیدوارم خداوند توفیقی عنایت فرماید روزی این قلم ناچیز به بخشِ اندکی از آن همه جوانمردی و فداکاری و دلسوزی هایی که برای هدایتِ قوم گمراه شد و به عمقِِ معنای«ما رأیت الا جمیلا» بپردازد ان شاءالله...
ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(3)

بهمن آباد

روز هفتم و شب هشتم محرم
امروز نیز از پیاده رویِ صبحگاهی، هوای پاک، سکوت و چشم انداز زیبای صحرا لذت وافر بردم در صحرا کوه و عمارت وجود ندارد و تو می توانی در یک لحظه نگاهت را به دورترین نقطه ی کویر بفرستی و آرامش را به جسم و جانت هدیه کنی.
ولی از آنجا که گویی دلم به دنبال گمشده هایم می گردد چشم ها و نگاهم را به اطرافم می چرخانم و سر بر می گردانم تا بلکه مالکان قدیمی زمین و کشاورزان بیل در دست را ببینم و با آن ها احوالپرسی کنم ولی افسوس که از آنهمه مدعیان مالک حتی یک نفر را هم ندیدم و نمی بینم.
ناهار در هیئت نوش جان شد؛
امروز هفتم محرم همگی ناهار را مهمان هیئت ابوالفضلی بودیم به همین دلیل احتمال می رفت نماز ظهر و عصر در این مکان خوانده شود که چنین نشد و در مسجد اقامه شد.
نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم حضور اندک نمازگزاران در مسجد است که با توجه به جمعیت قابل ملاحظه ی این ایام تعداد نمازگزاران مسجد به نظر چشمگیر نبود شاید هم انتظار بنده چنین می گوید.
پس از نوش جان شدنِ ناهار ساعت بر گزاری مراسم تعزیه خوانی اطلاع رسانی شد
در وقت مقرر به اتفاق دوستان به طرف میدان عاشورا حرکت کردیم تعزیه خوان ها شروع به نمایش تعزیه کردند آقا جواد در نقش جناب حر وارد میدان شد که امیدوارم با تمرین بیشتر هر سال شاهد کیفیت بهتری باشیم.
مهمان داشتیم؛
شب هنگام به هیئت رفتم برنامه ها کمی طولانی شد و نوحه خوان ها فرصت نیافتند نوحه بخوانند البته پس از نوش جان شدن شام نوحه خوانی شروع شد پسر عمویم آقا رضا نخستین نوحه خوان بودند بنده هم پیش از شروع به نوحه خواندن،طبق روالِ گذشته چند کلامی با حاضرین سخن گفتم و یاد در گذشتگان سال 1401 را گرامی داشتم در حال نوحه خواندن بودم که خبر از ورود برادران و خواهرانِ هیئت حسینی دادند به احترام میهمانان و برای استقبال،ختم مجلس اعلام شد ضمن خوش آمد گویی و حسین حسین گویان،دسته ها با هم یکی شدیم نوحه خوان های مهمان نوحه خوانی کردند و توجهی به خسته شدن سینه زنان نشد پس از پذیراییِ معمول مهمانان با دَمِ معروف ما دعا خواندیم و رفتیم... خدا حافظی کردند.
و اما در حال انجام مراسم بدرقه بودیم که خود به خود دلم یاد مردان رو سپید هیئت ها را کرد که پیشاپیش دسته جات بودند عزیزانی که به حرمتِ بزرگتر بودنشان با خوشرویی بدرقه ها پاسخ می دادند و تشکر می کردند ولی اکنون...

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(2)

بهمن آباد

سفر چیست و مسافر کدام است؟

سفر نامه ی بهمن آباد را می نویسم اما پیش از ادامه می خواهم نقبی به تعریف سفر بزنم؛سفر آغاز یک حرکت است رفتن از سویی به سوی دیگر هجرتی که می تواند به دلخواه باشد و یا به اجبار،ولی خیلی ها رفتنِ بی رضایت را سفر نمی دانند،

سفر نقل مکانِ موقت است که می تواند آموزنده باشد در سفر با نگاه کردن و دیدن می آموزی و عبرت می گیری گاهی با دیدنِ آثار رفتگان،آه می کشی و یا با مشاهداتِ تازه و نو مسرور می شوی،

یادِ آن بزرگ مرد بخیر که برای شخص بزرگواری نوشت :سفر کن زیرا آب یک جا بماند می گندد، آن بزرگوار هم در جواب او نوشت:دریا باش تا نگندی!

سفر، سفر است پیاده یا سواره یک حکم را دارد و در عرف هردو رونده را مسافرش خوانند ولی اگر پای رفتن داشته باشی و گام برداری و دیدنی ها را آنگونه که باید ببینی سفر دلپذیرتر است.

یاد سفرهای دلنشین قدیم بخیر که سفرشان پیاده یا با چهارپا و درشکه و...شکل می گرفت مسافران روزگار گذشته چون آرام و صبور و با چشمان باز به سوی مقصد در حرکت بودند همه چیز و همه کس و همه جا را در طول سفر و در بین راه می دیدند و همینطور از فضا و هوا و دشت ها و دامنه ها می گذشتند و از بوی گیاهان و همصحبتی با همسفران لذت می بردند و با آداب و رسوم و فرهنگ مردمان شهر و روستاهای بین راه آشنا می شدند اما سفر در عصر به اصطلاح تجدد و ارنباطات،عجولانه و با شتاب انجام می شود و شوربختانه خوشحالیم که زود و در عالم خواب به مقصد رسیده ایم اما اکنون ماه محرم و ماه عشق و دلدادگی است و نام امام حسین علیه السلام ما را از راه های دور به وطن مان کشانده تا هم عزاداری کنیم و هم صله ارحام بجا آوریم و هم دستی بر خاک رفتگان مان بگذاریم که هر کدامش می تواند کوله بار سفرمان را پر از خاطره کند به ویژه که شب جمعه است و می توانیم افزون بر ساکنان زیر زمین،ماندگان روی زمین را نیز در نورستان زیارت کنیم. وظیفه ی همدلی با رفتگان انجام شد و وقت آن شد که آرام آرام خورشید را با چشمان مان بدرقه کنیم و شب پای بر فرقِ روشنایی بگذارد و تاریکی میدان دار شود سکوت نورستان با صداهای غفلت زدگان در هم می شکند می خواهم خودم را با شتاب به مسجد روستا برسانم با این حال و در حالی که وزش باد خاک و ریز گردها را بر سر و رویمان هدیه می کند تعارف های رانندگانی را که به سوی روستا می روند رد می کنم و ترجیح می دهم راه را با همه ی گرد و غباری که بر سر و رویم می بارد پیاده طی کنم...

ادامه دارد

سفرنامه مُحّرم 1401 قسمت(1)

سرانجام انتظار پایان یافت و محرم از راه رسید تا یک بار دیگر همراه با دیگر مشتاقان و عزاداران امام حسین علیه السلام مسافر زادگاه مان باشیم.

خوشبختانه امسال در جوار آقا علی ین موسی الرضا بودیم و مسیرمان تا مقصد کوتاهتر بود

از مزینان که گذشتیم نگاه مان بر در و دیوار بهمن آباد بوسه زد وارد روستا که شدیم بیرق های به اهتزاز در آمده بر سر درِ برخی از خانه ها و هیئت ها گویی به عزاداران حسینی خوش آمد می گفتند

عصرگاه سفرمان پایان یافت و وارد خانه پدری شدیم ولی چون 5 شنبه یا شب جمعه بود باید بر حسب وظیفه به دیدار عزیزانی می رفتیم که در سرای آخرت جا خوش کرده اند و انتظارمان را می کشیدند

ورود به نورستان و زیات اهل قبور؛

در بدو ورود دقایقی غرق تماشای قبرها می شوم با خودم می گویم عجب خانه های به اصطلاح امروز استانداردی دارند در خاک خفتگان!

اینجا همه چیزش درس آموز و عبرت آموز است هیچ خانه ای بر خانه دیگری سایه نمی افکند

خورشید بر همه ی خانه ها یکسان می تابد باران بر همه ی قبر ها می بارد و باد بر همه ی خانه ها می وزد

هیچ خانه ای مانع تابش نور ماه و خورشید بر خانه ی دیگری نمی شود اینجا بلندمرتبه سازی معنا ندارد اگر هم قبری از قبر دیگری نو نوارتر و سنگش گران قیمت تر است خودشان هیچ نقشی در تزئین خانه ابدیشان نداشته اند این ما هستیم که به هر دلیل زینت بخش قبور شان شده ایم و الا خودشان بی تمنای ظاهر اند تنها تمنای اهل قبور خیرات است

ماندگان یا بازماندگان در کنار قبر اموات شان نشسته اند و خاطرات روزهای با هم بودن شان را مرور می کنند رهگذران نیز به حرمت بازمانده یا در خاک خفته دستی بر خاک همسایه و فامیل و ... می گذارند و فاتحه می خوانند اما کمی آن طرف تر، قبوری هستند که هیچ کس درِّ خانه ی آن ها را نمی زند و هیچ دستی خشت و آجر قبرشان را لمس نمی کند واقعا" عبرت آموز است وقتی قبور فراوانی را می بینیم که در گذر زمان همه ی بازماندگان و وارثان خود را از دست داده اند و اکنون در تنهایی و غربت نگاهشان به رهگذران است تا شاید کسی یا کسانی دستی بر خاکشان بگذارند و بانی و باعث شادی روح شان شوند ولی افسوس...

و در حیرتم که ما بی پروا و گستاخانه و قهقهه زنان قبور مردگان را جولانگاه قدم های های خود می سازیم و بر پشت بام خانه هایشان قدم می زنیم بی آنکه تفکر کنیم روزی فرا می رسد که خانه ابدی ما نیز محل تاخت و تاز مار و موران و ... گام های آدمیان خواهد شد...

ادامه دارد

شعر امام رضا(ع)

سلام ای قبله هشتم رضاجان
سلام ای شاه و سلطان خراسان

تویی آقا پناه درد مندان
امید و یار  و غمخوار غریبان

آقاجان روز و شب در راه بودم
به لطف تو بدین درگه رسیدم

کنون  آورده ام آقا برایت
هزاران دل ز سوی پیروانت

یکایک داده اند بهر تو پیغام
که بگشایی گره ها را  سرانجام

همه دانند که تو دارالشفایی
به اذن حق دوای هر بلایی

تو را امواج دریا دوست دارند
تمام چشمه ساران دوست دارند

همه سنگ و درخت و شاخساران
همی گویند رضا جانم رضا جان
 
نمی گویم ز آهوهای صحرا
نمی گویم ز اقیانوس و دریا

که هرکس دوست دارد زائرت باد
هم اکنون در کنار مرقدت باد

سلام آقا تویی حج فقیران
سلام مولای خوب مستمندان

من بیچاره هم یک مستمندم
بگیر دست مرا که دردمندم

آقا جان یک نگاهی بر بدان کن
دلم را زیر و رو و آنچنان کن

اگر چه معصیت کارِ جهولم
مرا پیرو  بدان و کن قبولم

کمک کن شعر گویم همچو دِعبِل
مرا بنما به لطف هبه مُقبِل

تویی مولا و فخر ملک ایران
امام هشتمین شاه خراسان

در و دیوار می گویند رضاجان
تو را گویند مسیح خاک ایران

تو دادی مرده را جان دو باره
به نام اعظم و اسم جلاله

مرا ای شمس ای خورشید تابان
ز تاریکی رهایم ده رضا جان

رضا جان آمدم با دست خالی
ز راه دور از بهر گدایی

مران آقا مرا از درگه خویش
دلم خالی کن از آشوب و تشویش

که قاسم سخت محتاج نگاه است
سرپایش همه غرق گناه است

اگر چه نیستم لایق رضاجان
و گرچه غرق و لبریزم ز عصیان

ولی خواهم که همچون خادمانت
شوم جزیی ز کل نوکرانت

به امیدی که روز حشر آنسان
کند بر من نظر خسرو خوبان

سلام بر هشتمین شاه خراسان
رضا جانم رضا جانم رضا جان

در وصف زادگاهم بهمن آباد

شرح حال خویش گفتم از وطن
رفت گویی از شعف روح از بدن

خاطراتم را همه دیدند عیان
آنچه کردم در سفرنامه بیان

کردم آنجا یادِ مردان و زنان
یاد شد از ماندگان و رفتگان

هر چه را دیدم نوشتم در سفر
از وطن خواهم نوشت بار دگر
                 
بهمن آباد زادگاهم ای وطن
ای تو خاکت سرمه ی چشمان من

صاحب اندیشه های ماندگار
خاستگاه عاشقان هشت و چهار

جان من با مهر تو گشته عجین
درفراقت من به غم هستم قرین

گرچه دورم من زتو فرسنگ ها
غیر نام تو به سر ناید مرا

می شوم  دلتنگ و بی صبر و قرار
هرشب جمعه به هنگام مزار

تا بخوانم زیارت اهل قبور
می دهم اکنون سلام از راه دور

آن که رفته زیر خاک از ما بودَ
جای ما نیز عاقبت آن جا بودَ

آن همه آدم که در گِل خفته اند
سال ها با  یکدگر گُل گفته اند

آن خرابه ها که می بینی عیان
هرستونش عبرت است بر این و آن

ما از آن جا بگذریم چون کور و کر
چونکه گویند هست آن جا جن و شر

در شب یک جمعه ای هنگام عصر
آن خرابه ها برایم شد چو قصر

رفتم و مهمان شدم بر دوستان
خانه ی اجدادی ام شد  بوستان

تکیه دادم بر یکی دیوارها
گفتم ای دیوار و  ای مخروبه ها 

ای خرابه ها که آبادید شما
سرگذشت بهمن آبادید شما

با شما هستم ای ویرانه ها
گو کجایند مالک و معمارها؟

در، ندارد خانه تان تا در زنم
کس نمی بینم که با او دَم زنم

ناگهان گوشم صدایی را شنید
تا به آن روز این صدا را ناشنید

ای به غفلت رفته اندر خواب و خُفت
همچو ما روزی تو هم در قبر خُفت

روزگاری چون تو سامان داشتیم
مال و فرزند فراوان داشتیم

در میان خانه ها و کوچه ها
گاه شادی بود و گاهی هم عزا

ناگهان گرگ اجل از ره رسید
گله ها را یک به یک از هم درید

چون شبانِ گله ها در خواب بود
گرگ آمد گوسفندان را ربود

گر تو هم در خواب غفلت سر کنی
همچو ما این جا به حسرت سر کنی

قاسمِ ملا دمی بیدار شو
مستی و غفلت بس است هوشیار شو

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت دهم)

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد
امام زادگان بهمن آبادا
در ساعات پایانی سفر به محل امام زاده ها رفتم در یک لحظه به دورانی فکر کردم که فضای حرم امام زاده ها متناسب حضورِ مردم روستای خودمان و زائران روستاهای مجاور بود ولی با افزایش جمعیت و سهل شدنِ سفر، توسعه فضای حرم امام زاده بیش از پیش احساس می شد که جا دارد خدا قوت بگوییم به بانیان و خیرین و دست اندر کاران و همت کنندگان و کمک کنندگانی که برای توسعه این مکان شریف گام های مؤثر بر داشته اند
نوشتن در باره ی امام زاده ها نیازمند فرصت و زمانِ مستقل است که ان شاءالله پیش خواهد آمد و به آن خواهیم پرداخت
از مزار که به خانه بر گشتم برای تجدید خاطرات دوران کودکی به روی پشت بام گِلی(روی گُمبِزی) رفتم اما شوربختانه بر خلاف آن روزها هرچه چشم چرخاندم هیچ کدام از همسایه های پدری را ندیدم و هیچ صدایی از هیچ خانه ای بر نمی خاست
مرحوم ابراهیم و مرحوم حاج محمد علی
مرحوم کربلایی حسن کبله غلامرضا و مرحوم کربلایی اکبر و مرحوم محمد
مرحوم علی اکبر فدایی
مرحوم عمو حاج محمد
مرحوم حاج حسن فتحی
مرحوم عیسی کربلایی علی و دیگر همسایه های آنسوی کوچه را ندیدم از پله ها که پایین آمدم به عکس مرحوم والدین خودم چشم دوختم با هر دو عزیز سفر کرده سخن ها گفتم و خاطرات روزهای طلاییِ با هم بودن را مرور کردم و به سفرم پایان دادم وارد مشهد که شدم در مسیر، بارگاه حضرت امام رضا(ع) چشم نواز شد به محض ورود به خانه چون زائری بودم که برای پر کردنِ کوله بار خالی اش رضا رضا می گوید با همین نگاه، دست به قلم شدم و یک شعر ناقابل بنام امام رضا(ع) سرودم.
سفرنامه پایان یافت ان شاءالله تا سفری دیگر و سفر نامه ای دیگر
پایان

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت نهم)

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد
روز پایانی حضورم در بهمن آباد دگر بار دلم هوای رفتن به نورستان می کند تا آخرین دیدار را با عزیزان سفر کرده ابدی داشته باشم تصورم این بود که پیدا کردن و حضور بر مزار دوستانِ مد نظرم زمانبر است ولی گویی بسیاری از آن ها مانند دوران حیات شان مرا به جانب خود می خوانند 
اینجا من هستم و گورستانی به وسعت آدم های یک شهر بزرگ و یک دنیا خاطرات روزهای با هم بودن و بی هم شدن،
من هستم و قبور همولایتی هایی که مقیم بوده اند و آرامگاه عزیزانی که سال ها در تهران بوده اند و پس از سفر به جهان ابدی مطابق وصیت شان در خاک وطن و زادگاه اجدادی شان آرام گرفته اند همچنانکه نگاهم را می فرستم به سوی خفتگانِ در خاک،بسیاری از رفتگان  را چه آن ها که در این سر زمین مدفون شده اند و یا کسانی که در غربت تهران به خاک آرمیده اند با تمام خاطراتی که از آن ها دارم از قاب نگاهم عبور می دهم و برایشان تحفه ی فاتحه و صلوات می فرستم روح همگی شاد
حضور در میدان عاشورا؛
وارد میدان عاشورا شدم در سکوت و خلوت و تنهایی به سال های دورتری فکر می کنم که بر اساس شنیده ها مراسم تعزیه خوانی در همین مکان بر گزار می شده و اکنون پس از این همه سال باز گشته به اصل خود هر چیز.
از آنجا که شایسته نیست زحمت های عاشقان و عاشورائیان را دست کم بگیریم  چرخی در میدان می زنم نا خود آگاه چنانکه گویی خادمین و بانیان و خیرینِ میدان عاشورا حضور دارند به آن ها خدا قوت می گویم و در حق همگی دعا می کنم به ویژه کربلایی حسین آقا هیئتی که خودش و بودنش را وقف آماده سازی این جایگاه مهم کرده است و به قولِ یک دوست، قبل از آمدن ماه محرم و بعد از محرم ایشان همچنان در محرم هستند...
لَختی بر روی سکو می نشینم تا نفسی تازه کنم بی درنگ به آدم هایی فکر می کنم که در همین مکان به تماشای تعزیه خوانی می نشستند و بر مظلومیت امام حسین(ع) و یاراِن با وفایش اشک می ریختند و اکنون...
 زیر لب با حسرت می گویم:چه زود با رفتن تان بی هم شدیم!...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت هشتم)

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد
صحرای بهمن آباد،کلاته رشید و سویز؛
گشت و گزار امروزم متفاوت بود طبق قراری که با دوستم آقا رضا داشتم پیش از ساعت 6 بامداد به صحرای بهمن آباد و سویز و کلاته رشید رفتیم خانه های کلاته که سال ها برو بیا داشت اکنون به ویرانه تبدیل و تل خاک تبدیل شده است.
برای تجدید خاطره دوران کودکی به حوض مرحوم خالصی که بین زمین های سویز(حیتاوا) و بهمن آباد قرار دارد سر زدیم مردم سویز و بهمن آباد سال های سال در گرمترین هوای کویری به ویژه هنگام برداشت محصول، تُنگلی(تُنگِ گِلی کوچک) و کوزه های خود را از آب سرد و گوارای  این حوض پر  می کردند می نوشیدند و سلام بر حسین(ع) لعنت بر یزید می گفتند بدیهی است ثواب نوشیدن ها و سلام ها برای واقف حوض ذخیره اخروی داشت ما نیز برای شادی روح واقف یا واقفین  که تشنگان صحرا  را سیراب کردند صلوات می فرستیم
از همانجا وارد روستای سویز شدیم آقا رضا که رابطه ی خویشاوندی با مرحوم شدگانِ خالصی داشت ما را از کوچه تنگ و از کنار دیوارهای بلند خانه ها عبور داد مرد میانسالی که آنجا بود در جواب پرسش های آقا رضا آهی کشید و گفت همه ی این خانه ها مخروبه و خالی از سکنه است...
به امام زاده رفتیم ولی چون بی موقع رفته بودیم با درِ بسته مواجه شدیم از حمام سویز پرسیدیم گفتند تعطیل است یاد مرحوم حاج علی افتادم
از آب قنات سویز که در طول سال می جوشید و از قلب روستا عبور می  خبری نبود به گمانم آب را به جای دیگری برده بودند آنچه مرا متأسف و ناراحت کرد تغییر کاربری مدرسه امیر کبیر سویز بود که گفتند تبدیل به مسجد شده است به دوستم گفتم با این کار، یک تاریخ و آنهمه خاطراتِ آموزش و  آموختن را یا دفن کردند و یا از بین بردند این در حالی است که سویز چندین هیئت دارد و مردمانش دست به جیب هستند و برای کارهای خیر، دست نگه نمیدارند و می توانستند مسجد دیگری بنا کنند!
 ری قبرستون سویز هم مانند در قلعه بهمن آباد،حال و هوای خودش را از دست داده و در غربت به سر می برد
وارد نورستان سویز شدیم در قبرستان سویز مردگان روستاهای مجاور هم دفن شده اند سنگ قبرهای سویزی، بهمن آبادی،مزینانی،امین آبادی و دیگر روستاها به چشم می خورد برای شادی روحشان صلوات...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت هفتم)

هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد
بازار و سر سراها و دالان و ایوان های خرابه ها گویی هر کدام ناگفته هایی برای گفتن داشتند  ولی از آنجا که خورشید در حال تحویل و تحول بود و می رفت تا شب پای بر فرق روز نهد و تاریکی جای نور را بگیرد لحظه ی خدا حافظی فرارسیده بود ولی باید آب انبار و حوض یا سردابه  را برای چندمین بار از نزدیک می دیدم
حوض انبار در حال پر شدن گل و لایِ ناشی از سیل ویرانگر است ولی سقف ها و دیوارهای سالم و دست نخورده اش همچنان جذابیت دارد و مورد توجه گردشگران و بازدیدکنندگان است به ویژه برای اهل فن که به چینش خشت های آجری و ضربی طاق ها و مصالح به کار رفته توجه دارند
در کنار آب انبار یک مسجدی وجود دارد که دیوارهای بلند و محراب و قطر دیوارهایش به قدری دل انگیز و چشم نواز است که باید دمی نشست و با تفکر به معماران و بناها و عواملی که توانسته اند با امکاناتِ اندکِ آن زمان چنین مسجدی را بنا کنند دست مریزاد گفت البته در اینکه آیا این مکان از ابتدا مسجد بوده یا آتشکده زرتشت محل تردید است با این حال آنچه مرا دل نگران و ناراحت کرد در وسط مسجد یک چاه عمیق دیدم که تا کنون ندیده بودم این که چه کسانی و به چه منظوری چاه کنی کرده اند الله و اعلم
آخرین دیدار من بُرده عَشَغو بود(همان تپه یا بلندایی که ساکنان شهر بهمن آباد در این مکان،عاشقانه هایشان را به یکدیگر هدیه می کردند)برای چند دقیقه در تنهایی و سکوت بر روی بُردِه قدم زدم  با حال خوش،به تماشای خورشید نشستم و در پایان چشمانم خورشید را تا انتها بدرقه کردند و آرام آرام  می رفت تا تاریکی از راه برسد...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت ششم)

دلم هوایی شد و رفتم وطن
در بهمن آباد هستم جایی که یا زادگاه خودت و یا زادگاه پدر و مادر و اجدادت می باشد ریشه ات در آنجاست هیچ مخلوقی بی ریشه نیست آیا انسان که گل سر سبد هستی است می تواند بی ریشه باشد؟
از دلِ آبادی های دیروز و خرابه های امروز و قبرهای نو و  کهنه می نویسم روز گذشته دست بر روی قبرهایی گذاشتم و با عزیزانی سخن گفتم که سال های سال در تهران و دیگر شهرهای زندگی می کردندولی پس از رحلت شان به وطنِ اجدادیِ خویش باز گشتند و اکنون در نورستان بهمن آباد دور از همسر و فرزندانشان در خانه ی ابدی جا خوش کرده اند روحشان شاد
در انتهای خرابه و در خلوت و سکوت و تنهایی و در حالی که محو معماری آن دوران شده ام گویی صداهایی از لابلای دیوار شنیده می شود که می گویند عبرت بگیر پیش از آنکه از تو عبرت بگیرند.
صداها می گویند: این دیوارهای مستحکمی که سال هاست در برابر آفتاب سوزان و باد و برف و بوران سر فراز ایستاده اند با دستان ما ساخته شد،در این مکان هایی که ویرانی اش عبرت آموز است آبادی اش نیز زبانزد بود هر سیاح و مسافر و رهگذری افتخارش این بود که حد اقل یک شب در مهمانسرای شهر بزرگ و آبادِ بهمن آباد اقامت داشته باشد در جای جای این شهر، به مناسبت های مختلف جشن و شادی و سرور داشتیم صدها عروس و داماد را تا خانه ی بخت بدرقه کرده ایم  اگر نگاهت را آنسوتر ببری مکان هایی را خواهی دید که معروف به بازار بزرگِ بهمن آباد بوده  در این بازار، ساخت ابزار و صنایع دستی رواج داشته و  بازار مس گران که منحصر به فرد بوده است و همچنین بار انداز بزرگ بهمن آباد جایی بوده که کاروان ها بارهای خود را از دورترین نقطه به این جا می آوردند و در معرض دید مشتریان و خریداران قرار می دادند
این خانه ها چنین ویران و بی در و پیکر نبودند درهای چوبی این خانه ها صدها سال نگهبانی خانه هایمان را بر عهده داشتند و صدای گوشنواز کوبه های در  رمزی بود که آشنا و بیگانه را با آن می شناختیم...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت پنجم)

دلم هوایی شد و رفتم وطن
وقتی در خلوت و تنهایی به آبادی های دیروز و خرابه های امروز زادگاهم سرک می کشم اثر گذر زمان را می بینم که حرف های فراوانی برای گفتن دارد
می خواهم به نمایندگی از اهالی بهمن آباد با نمایندگانی از اجدادم و با کسانی که ادعای مالکیت خانه های آباد دیروز را داشتند ولی قادر به بردن هیچ خشتی از این همه آثار نبودندگفتگوی دوستانه داشته باشم
می خواستم بدانم آیا آن ها به شایستگی و جایگاه و ارزش و کرامت انسانی خود آگاهی داشتند و به عبارتی آیا قدر خود را  می دانستند؟
می خواستم بپرسم آیا برای ماندگاری نام نیکِ خود، کار مثمر ثمری انجام می دادند یا نسبت به خود و همنوعانشان بی تفاوت بودند؟
می خواستم بدانم  آیا در آن دوره و زمانه هم بینِ زن و شوهر ناسازگاری و به اجرا گذاشتن مهریه و سهل شدنِ طلاق و جدا از هم زندگی کردن و تمرد فرزندان مطرح بود؟
می خواستم بدانم مردمان آن عصر چگونه آدمی بودند؛ آخور بین یا آخر بین؟
می خواستم بدانم آیا در آن زمان هم موضوع انشایی با عنوان علم بهتر است یا ثروت مطرح می شد منظور این که آیا برای علم و عالم حرمت ویژه ای قایل می شدند یا...؟
می خواستم از به مسلخ بردن علم  و دانش در آن زمان جویا شوم  و از غفلت آدمها  و از بی تفاوتی انسانها نسبت به یکدیگر و ...
می خواستم بدانم آیا در عصر آن ها نیز مردم به تقلیدهای کور کورانه  توجه داشتند آنهم تقلیدهای وارداتی که برایشان هیچ ثمری جز بردگیِ فکری و فرهنگی نداشته باشد؟
پرسش های فراوان دیگری داشتم ولی افسوس که باز هم حرف های من با ساکنان خرابه های بهمن آباد نیمه تمام ماند...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت چهارم)

دلم هوایی شد و رفتم وطن
سنگ نوشته های قدیمی قبرستان، تنها یک نشان نیست که بازگو کننده ی تاریخ و بیان واقعیت تلخ غفلت هم هست غفلتی که انسانِ امروز را در انبوه  و بمباران خبر، گرفتار بی خبری کرده است
به تماشای سنگ های کوچک و ساده ی قبرهای قدیمی می نشینم و یکی از آن ها را مخاطب قرار می دهم  قبری که باد و باران های موسمی حتی بر سنگ نوشته ی کوچک او هم رحم نکرده اند تلاشِ من برای خواندنِ نام و تاریخ سنگ نوشته به جایی نرسید ولی دل به دریا زدم و از وی پرسیدم آیا می توانی بگویی متعلق به کدام ایل و طایفه ی بهمن آبادی هستی؟می خواهم از نام و نشان خود برایم بگویی و از حال و هوای عصری که در آن زندگی می کردی!
 هر کس در خلوت و تنهایی به گورستان برود می تواند گفتگوی سازنده و پر باری با رفتگان داشته باشد اما چه بگویم که گوش های پر شده از صداهای نا متجانس آدمی را از شنیدن صدای خودش هم دور کرده است!
قبرهای قدیمی غریبه نیستند ولی ما همچون بیگانگان با آن ها رفتار می کنیم بر روی قبر هیچکدام از آن همه قبر ،نه خوراکی و خوردنی های خیرات می بینی و نه زیارت کننده و وارث و بازمانده، هیچکس دستی به گورشان نمی گذارد بی تردید این غربت و بیکسی دامنگیر همه ی ما می شود دلیل این که اسلام تأکید دارد پیش از رفتن چراغی بر افروزید و توشه ای بفرستید و با علم آموزی و خدمتگزاری و پیوند با پیام آوران و مبلغان دین،نامتان را ماندگار کنید همین است
منظور و نگاه بنده نیز به خوردن و چیدن میوه جات بر روی قبور نیست بلکه می خواهم از فراموش شدن و غایب ماندنِ آدمها و محو و نابودی و رنج غربت و درد باور نکردن و باور نشدنِ انسان بنویسم انسانی که نمی داند اگر آخرتش را قربانی دنیا طلبی کند بازنده ی اصلی است و در گذر زمان فراموشش می کنند ،خّطش می زنند و از دل می رود چونکه از دیده برفت  مگر آنکه باور کند به قول حضرت علامه طباطبایی رحمت الله علیه که او  ابد در پیش دارد آری ما ابد در پیش داریم...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت سوم)

دلم هوایی شد و رفتم وطن

بنا به سنت دیرینه و حسنه ای که از اجدادمان به ارث برده ایم، بعد از ظهر امروز قدم زنان به  زیارت اهل قبور رفتم در بین راه (و ری قبرستو) برخوردهای گرم مردم خون گرم زادگاهم نوازشگر جسم و روح مسافرِ خسته و از راه رسیده بود
مطابق رسم و رعایت ادب وقتی وارد مزار مردگان می شوی باید دیگران را نیز در نظر داشته باشی یعنی سری به خانه ی ابدی همسایه یا اهل محل بزنی و برایشان فاتحه بخوانی و اگر بازمانده ی مرحوم را  دیدی که بر سر قبر عزیزش نشسته وظیفه اخلاقی حکم می کند هر طور شده با حضورت به رفتگان و ماندگان احترام بگذاری که البته آن ها نیز بی درنگ جبران می کنند و برای رفتگانت فاتحه می خوانند به عبارتی یک بده بستان فاتحه خوانی برای در گذشتگان شکل می گیرد که خیر این عمل شاملِ حالِ  مرده ها و زنده ها می شود
  اما امروز وارد مزار مردگان که شدم پس از عرض ادب به والدین و... به قبوری نظر داشتم که قرنهاست چهره در نقاب خاک کشیده اند اما این بار نیز چون همیشه می خواهم در این مکان تنها باشم  تاریخ این قبور مربوط به صدها سال پیش است که روزگاری آنها نیز با احترام بر روی شانه های دهها تن از اقوام ونزدیکانشان تشییع شدند و در دل خاک جای گرفتند بدیهی است بازماندگانشان برای همه ی آن ها طبق رسوم آن زمان مراسم عزا برپا داشته اند ولی اکنون حتی بدون یک زائر در جای جای گورستان به حال خود و در غربت،رها شده اند تا گورشان لگد کوب کسانی شود که دیر یا زود گور آن ها نیز لگد کوب دیگر رهگذران شود.من ساعتی را به نمایندگی از این نسل با آنها سخن گفتم توگویی صدای آنان را می شنیدم که از بی وفایی ی دنیا و بی توجهی و غفلتِ آدم های به ظاهر زنده دادسخن می دادند آن ها حرف ها زیبایی گفتند ولی گوش نا شنوای من که از صداهای بی حاصل و ناجور دنیا پر شده بود تاب شنیدن همه ی آنچه را باز گو می کردند را نداشت هیچ گوش شنوای دیگری را هم پیرامون قبر مردگان ندیدم...
ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت اول)

روز چهار شنبه کوله بار خالی ام  را به دوش کشیدم و به دیار پر رمز و راز کویر سفر کردم
بهمن آباد سرزمینِ شب های پر ستاره ای است که گویی  ستاره هایش غریبه نیستند و برای مسافران تازه وارد دست افشانی می کنند
اینجا بهمن آباد است جایی که سکوت شب هایش نیز معنای خاص خود را دارد
سفر کردم به  بهمن آباد  سرزمینِ کم آب که البته آبادی دل های مردان و زنانش به وسعت بی انتها و زبانزد است
سفر کردم به زادگاهم تا مانند گذشته، کوله بار خالی ام را پر کنم از خاطراتِ شیرین و به یاد ماندنی،خاطراتی که خود به خود مرا می برد به گذشته هایی دور و دل انگیز، مگر نه این که انسان ریشه اش در گذشته است و شاخه هایش در آینده؟با چنین نگاهی است که به گذشته و دوران طلایی کودکی ام سفر می کنم،
حال که قلم نیز حال و هوای سفر به خود گرفته،می خواهم از سفر و تعریف آن بنویسم؛سفر یعنی از دیاری به دیار دیگر رفتن،
یعنی دیدن  و مشاهده ی پدیده های نوظهور و قدیمی که در خُلق و خو  و حتی سر نوشت آدمی مّوثر است.
سفر  یک رویای شیرین است که اگر تحقق پیدا کند گاهی خاطره اش تا ابد ماندنی و جاوید می شود با چنین نگاهی است که بزرگان گفته اند:سفر لازمه ی رشد یافتن است
سفر رفته ها (بلا نسبت بنده)گستره ی دیدشان وسیع تر،کوله بار تجربه شان پر بارتر است ودر زندگی پخته تر عمل می کنند سفر برای  عبرت گرفتن از گذشته ها و در گذشتگان است که می تواند پند آموز باشد سفرانواع وآدابی داردکه غزالی در کیمیای سعادت با تقسیم کردن سفرها از آن به عنوان سفر ظاهری ومعنوی یاد می کند و می نویسد:مسافرت نوعی حرکت و معاشرت با دیگران است که دارای فوائد و منافع و نیز آفات و مضراتی می باشد...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(5)

فروردین 1401
برکات مسجد بهمن آباد
صبح جمعه در حال بازگشت از پیاده روی صبحگاهی  دو را دور صدای دعای ندبه از بلندگو گوشنواز می شود گام هایم مرا به سوی مسجد می برند حجت الاسلام حاج شیخ محمد آقا پس از دعا روضه خواندند و مجلس تمام شد با صلواتِ پایانی هر کدام بر پشتی های مسجد تکیه زدیم تا پس از خواندن، نوبت به خوردن برسد سفره گستردند و حاج رمضان حاج حسن و به عبارتی مرد آرام و نکو و صبور بهمن آباد ما را مهمان سفره اش کرد.
تا دلت بخواهد کره و شیر و پنیر و  کلوچه و...بر روی سفره چشم نواز و دل نواز شد بنده که قصد خوردن نداشتم با سوسه درون و اصرار دوستان، همراه و همخور  شدم!
مراسمِ با شکوهِ خوردن که تمام شد بنده و حجت الاسلام و حاج مندلی اسماعیل و حاج آقارضا کربلایی حسن و کربلایی علی جانعلی و ...حلقه زدیم و به شوخی های حاج آقا مندلی اسماعیل گوش دادیم که نتیجه اش چون معلوم است نیاز به اشاره و باز گویی ندارد در پایانِ نشست، عده ای  که شاید 15 نفر می شدیم  به هیئت حسینی رفتیم و در مراسم چهلمین روز در گذشت مرحوم محمد علی کربلایی اسماعیل شرکت کردیم عصرگاه نیز بر مزار خدا بیامرز حاضر شدیم حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا سخنرانی کردند
 در پایان مراسم فرصتی دیگر برای رفتگان پیش آمد تا از هدایای بازماندگان و فاتحه خوانان بر خوردار شوند،بازماندگانی که بی تردید در آینده ای نا معلوم جزو در گذشتگان می شوند و این چرخ همچنان می چرخد.
شب هنگام همراه با هادی و حامد به مسجدد رفتیم نماز مغرب و عشا به امامت حجت الاسلام حاج شیخ آقا رضا اقامه شد در بین نماز  ایشان بطور کوتاه و خلاصه و مفید احادیثِ اخلاقی و...همراه با شرحی در خور و عالی برایمان ایراد فرمودند که مورد استقبال قرار گرفت...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(4)

فروردین 1401

درد دل های یک گاو

پریروز رفته بودم روی ایوان

نگه کردم به گاو و گوسفندان

 

تمام گوسفندان شاد و شنگول

ولیکن گاو حیران بود و مشلول

 

چودیدم زرد گشته رنگ و رویش

دلم بی تاب شد رفتم بسویش

 

شده بود گاو ما افسرده خاطر

گمان کردم گِلِه دارد ز قاطر

 

ولی گفت گوسفند و بز و قاطر

همه هستند با او یارِ شاطر

 

بگفتم پس چرا حالت غمین است

نگاهت جای آخور بر زمین است

 

تو که نه فکر نان هستی و نه آب

چرا اینگونه حالت گشته بی تاب؟

 

نه فکر قبض برق و آب و گازی

معاف از مالیاتی چونکه گاوی

 

شما چون چشم و همچشمی ندارید

به گاوهای دگر رَشکی ندارید

 

ندارید راه و رسم خواستگاری

ندارید رسم های ماندگاری

 

شما که خرج دانشگاه ندارید

هزینه بهر زایشگاه ندارید

 

خدا را شکر فرزندت بود اهل

نرفت دنبالِ دود و دوست نا اهل

 

بوَد گوساله ات با اصل و ریشه

نه معتاد است به تریاک و به شیشه

 

خیالت هست از هفت دولت آزاد

ندیده دربِ دانشگاه آزاد

 

نه فکر مال هستید نه زر و زور

از این بابت ندارید تنگیِ گور

 

چو دارید ازدواج سهل وساده

ندارید بهرِهم فیس و افاده

 

زبان دارید و آزاری ندارید

به کار  یکدگر کاری ندارید

 

تو هستی گاو و سر در آخور خویش

به دل هرگز نداری رنج و تشویش

 

نه خرج عقد دارید نه عروسی

نه خرج گونه دارید و نه بینی

 

همان بینی که داده حق تعالی

قبول دارید چه نوک پایین یا بالا

 

نه رشوه می دهی نه رشوه گیری

ز بیت المال نجومی هم نگیری

 

ندارید کار بانکی و اداری

ندارید هیچ پرونده قضایی

 

همیشه سالم است روح و روانت

خدا را شکر، نشد دودی جوانت

 

  اگر عمرت رسد هفتاد و هشتاد

نخواهی شد سیگاری و معتاد

 

و اما بشنویم پاسخ گاو را؛

 

به ناگه گاو سرش آورد  بالا

نگاهم کرد و گفت قاسمِ ملا

 

از آن روزی که دیدم آدمیزاد

که عمرش می دهد بیهوده بر باد

 

 نمی سازد برادر با برادر

شده کمرنگ دلسوزیِ خواهر

 

زن و شوهر به هم نا مهربانند

و فرزندانشان حرمت ندانند

 

 از آن روزی که ثروت اولین شد

و بهتر از مقامِ علم و دین شد

 

از آن روزی که فرزندان هابیل

شدند همراه فرزندان قابیل

 

از آن روزی که خودخواهیِ انسان

فرو کرد خنجرش بر حلق حیوان

 

از آن روزی که، زر،تزویر و  نیرنگ

نشست بر جایگاه صدق  و یکرنگ

 

دلم با این جماعت گشت چرکین

اگر چه بوده اید چون یار دیرین

 

 امان و صد امان از آدمیزاد

چه ناشکر است و ناشکر آدمیزاد

 

خورد شیر و  کره و  قاتق و دوغ

 گذارد بهر شخم بر شانه ام یوغ

 

و یا  آنگه شدم از غصه بیتاب

که گوساله ی من دادند به قصاب

 

جگر گوشه و فرزندم خریدند

دو روزِ بعد،حلقومش بریدند

 

به پاس خدمتم قلبم شکستید

نمک خوردید نمکدان را شکستید

 

خدا را شکر گویم گاو هستم

چو نیستم آدمیزاد شاد هستم

 

جواب گاو را اینگونه دادم

بسی از گفته ام راضی و شادم

 

در اینجا گاو را کردم خطابت

که از رویم کشد شاید خجالت

 

مرا زین گفته ننگ آمد که حیوان

سپاس حق کند کو نیست انسان

 

بگفتم بس تو را زحمت کشیدیم

به سرما و به گرما پروریدیم

 

به موقع آب و کاه و یونجه دادیم

تو و گوساله ات را خانه دادیم

 

رها، گر، می شدی اندر بیابان

شدی هر آن، اسیر چنگِ گرگان

 

بسا آزاد بودن هست زندان

بسا زندان که باشد راحتِ جان

 

سخن پایان گرفت ای گاو دانا

امیدوارم رضا باشی تو از ما

 

خداوندا ز روی لطف و رحمت

 بکن بیدار قاسم را ز غفلت...

ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد (3)

فروردین 1401
عبور از جاده ی داورزن مزینان
جاده ا ی پاریک،تاریک، پر دست انداز،خطرساز و خرناک
یک شنبه دوم فروردین ماه بدون توقف در داورزن وارد جاده ی مزینان شدیم سال ها بود که در این وقت شب(22:30 دقیقه) از این جاده عبور نکرده بودم  تصور نمی کردم جاده ی مزینان زادگاه شهید دکتر علی شریعتی باریک و تاریک و پر دست انداز باشد ناگزیر و با شگفتی و تأسف به راهمان ادامه دادیم هادی در بین راه برای لحظه ای چراغ ماشینش را خاموش کرد تاریکی مطلق بود و هیچ چیز و هیچ کجا قابل دیدن نبود.
هرکداممان چیزی گفتیم ولی  در یک نظر متفق بودیم؛ این جاده با این وضعیتِ اسف باری که شاهدش هستیم شایسته مزینان به عنوان زادگاه شهید دکتر علی شریعتی نیست.
بدیهی است از این جاده، تنها مزینانی ها استفاده نمی کنند که روستاهای همجوار نیز بیشتر رفت و آمدشان از همین مسیر است همولایتی ما که می خواهد به داورزن و سبزوار برود باید از این جاده ی خطرناک عبور کند که به قول هادی جاده ی وحشت است
گاه می گوییم چرا  آن طور که شایسته است مزینان  به عنوان زادگاه شریعتی ها  معرفی و تبلیغ نمی شود؟ پاسخ روشن است وقتی خودمان که کویری هستیم از چنین جاده ای شکوه و حتی وحشت داریم مسافر نا آشنا که جای خود دارد
نمی دانم چه کس یا کسانی باید پاسخگو باشند ولی اطمینان دارم  برادران مزینانی به ویژه شورای اسلامی و دهیار محترم مزینان مکاتبات و در خواست هایی داشته اند و رسانه ها به خصوص شاهدان کویر  بارها و بارها فریادشان را به گوش مسؤلین رسانده اند ولی آنچه تا حالا به جایی نرسیده همان فریاد و فریاد و فریاد است
شاید هم باید خواهش کرد و گفت؛آقایان،مسؤلین محترم این جاده نیاز مبرم به تعریض و اسفالت و روشنایی دارد لطفا" جاده ی مزینان را که بارها قربانی گرفته دریابید که اگر در نیابید خدای نکرده بازهم عزیزانی در این جاده قربانی می شوند.

سفرنامه بهمن آباد(2)

 فروردین 1401
سفر چیست و مسافر کدام است؟
در میان انواع سفر که به آن اشاره کرده و خواهیم کرد سفر به درون برترین است هجرت و سفری بی مثال که انسان می تواند با چشم دل پدیده های شگفت انگیزی را ببیند
 و همچنین سفر برون که با چشم سر می شود دید و عبرت گرفت
انسان دعوت به سیر در زمین شده است تا آثار بر جا مانده ی گذشتگان را ببیند و عبرت گیرد به ویژه آثار آن هایی که در روی زمین فساد بودند و بر اهل زمین ستم کرده اند و یا می تواند عبرت گیرد از قبرهای بی نام و نشانی که سال هاست بدونِ وارث و خیرات کننده به حال خود رها شده اند
اینجا آرامستان بهمن آباد است قلم ناتوان از حال و هوای تنهایی و بیکسی ساکنان قبرهای قدیمی است ولی بودن در کنار اینگونه قبور و سخن گفتن با آن ها و فاتحه خواندن برای خفتگان خاموش حال و هوای خاص خود را دارد
باید یک بار هم که شده با جمعیتِ رفتگانِ خاموشِ در خاک خفته ی گورستانِ قدیمی همکلام شد و آینده ی خود را  در پاره آجرهای قبورشان دید
باید تنهای تنها و بدون همراه و رفیق، گذارت به قبرستان کهنه ی بهمن آباد بیفتد و از نزدیک قبرهای کهنه و قدیمی را ببیی،قبرهایی که هر چند ساکنانش خواهانِ میزبانیِ قدوم رهگذران هستند اما چون هیچ وارث و مهمانی ندارند در نهایتِ غربت و بیکسی و چشم به راه به سر می برند تا بلکه کسی از راه برسد و هدیه ای به آن ها تقدیم کند گرچه زیارت اهل قبور همه ی رفتگان را در بر می گیرد ولی آن را کافی نمی دانند
در گورستان با قبورکهنه و سنگ نوشته هایی مواجه می شویم که در برابر بادهای موسمی از بین رفته اند بسیاری از نوشته ها قابل خواندن نیستند هر کدام از قبور قدیمی می توانند تلنگری برای فردای ما و بیدار شدن مان باشند
با تشکر از  کربلایی حسین آقا هیئتی که مثل همیشه زحمت تهیه تصویرهای با معنا را کشیده اند...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(1)

 فروردین 1401
سفر چیست و مسافر کدام است؟
پاسخِ درخوری برای پرسشِ سفرچیست و مسافر کیست وجود ندارد گرچه می گویند سفر یک حرکت است و مسافر کسی است که از جایی به جایی رود و دیدنی ها را از نزدیک ببیند ولی اندیشیدن به گذشته ی دور به ویژه آنکه  تداعی کننده ی دوران کودکی باشد نیز می تواند برای  انسان یک سفر  باشد اوست که تا انتهای راه می رود و با دیدنِ تصویر های خیالیِ رویدادهای گذشته اش از آن ها لذت وافر  می برد،
سفرها با انسان چه می کنند و مسافر را به کجاها که نمی برند؟گاهی به درون خود می برند و انسان را وادار به اندیشه و حسرت می کنند گاه مسافر را به کلاس درس تاریخ می برند تا از پیشینیان عبرت بگیرد، و یا به برون می برند تا بهتر ببیند و کشف کند و بیاموزد
،سفر به باطن هم داریم که تنها مربوط به اهل باطن نیست آری هرکس می تواند در باره ی  آن چه می بیند و بر او می گذرد تفکر کند و بیندیشد، سفر یک رفتن و حرکت از جایی به جای دیگر و بسوی مقصدی معلوم  و هدفی از قبل تعیین شده است اگر از سفر بگوییم در می مانیم که کدام سفر را گفته باشیم سفر از خود و یا سفر بسوی خود را؟ سفر می تواند یک هجرت هم باشد هجرت از آن چه هستی بسوی آن چه باید باشی،
باید ترکِ دیار کرد باید دید و پای درس آموزگار بزرگ گذشته و تاریخ نشست و از این پیر سالخورده(تاریخ)درس ها آموخت،کتاب قطور تاریخِ نیاکانم در لابلای خرابه های زادگاهم بهمن آباد یافت می شود خرابه ها در دل اسراری دارند که می توان از دل چاه های رو باز  به آن ها پی برد چاه هایی که وقتی نگاهشان می کنی گویی دهانشان باز است و می خواهند با تو سخن بگویند،

ره آورد سفر به بهمن آباد(27(

بهمن آباد،مناسب ترین مسیر برای عبور مسافران و کاروان های تجارتی.

روزگاری بود که مردم سفرشان  را با پای پیاده و گاه با شتر و با سرعتی کم طی می‌کردند. این حرکت آهسته فرصت آشنایی و گفت‌وگو را با مردم منطقه فراهم می‌کرد و اجازه می‌داد مسافر  با فرهنگ‌های مختلف آشنا شود، برای مسافران قدیم جاده فقط مسیر حرکت نبود، بلکه مسیری برای آشنایی تمدن‌ها بود مسافری که از سفر بر گشت کوله باری داشت از خاطره ها و سرگذشت ها و گفتنی های فراوان،او به تمام راه های سفر آشنا بود ، مردم هر آبادی را می شناخت و با آن ها انس می گرفت، تمام  همانطور که پیش از این اشاره شد و دگر بار  به آن خواهیم پرداخت مسافران برای رفتن به نیشابود و مشهد ناگزیر بودند از مسیر بهمن آاد عبور کنند تا هم بازارهای بهمن آباد را ببینند و هم کالاهایشان را در معرض دید مشتریان و خریداران قرار دهند

بادآباد را به لحاظ ارزان بودن آ

در کتاب سر زمین  خلافت های شرق تألیف «گ لسترنج» که با زمان ناصر الدین شاه قاجار مصادف بوده آمده است...

راه های  که از خراسان می گذشت یکی شاهراه بزرگ خراسان بود که از آن طرفِ بسطام، داخل خاک خراسان می شد و از آن جا تا نیشابور دو شاخه می گشت، راه شمالی یعنی راه کاروانی از بسطام به جاجرم می رفت و جلگه ی جوین را طی می کرده و از آزادوار می گذشت و به نیشابور می رسید(تمام این راه را اصطخری  و ابن حوقل وصف کرده اند) راه جنوبی که کوتاهتر از راه شمالی بود راه چاپاری بود که به نیشابور منتهی می شد این راه از بداش دو فرسخی بسطام آغاز گردیده از دامنه  ی حیال می گذشت و کویر را در سمت راست می گذارد و به اسد آباد می رسید  سپس از بهمن آباد عبور می کرد و در آنجا شاخه ای از آن منشعب شده به آزاد وار می رفت.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(26)

بهمن آباد از دریچه ی نگاه مورخین و سیاحان و گردشگران و...

خراب آباد یا  همان خرابه هایی که ما بی رغبت و  بی دقت و عبی برت، از کنارش عبور می کنیم  سال های سال مورد توجه پادشاهان و گردشگران و صنعتگران و تجار بوده است بهمن آباد زادگاه و وطن است و وطن نیز  چون جان شیرین است.

چه عشقی برتر از عشق وطن هست؟
مگر چون من ز او یا او ز من هست؟

کویرش هم بهشت و خار او گل
کجا در راه او جانم ثمن(ارزش) هست؟

در سفرنامه ها و در کتاب ملیع الشمس و ...از بهمن آباد به عنوان شهر معتبرِ قدیمی و یا روستای آباد و پر از سکنه یاد شده است، روزنامه نویس همراه ناصرالین شاه که سفرنامه ای به همین نام دارد می نویسد:...پس از آن(پادشاه) سوار بر اسب شدند از  میان خرابه های بهمن آباد که در عهد صفویه خرابه شده است گردش کردند بهمن آباد جدید ساخته اندکه سه آبادی دارد و بقعه پیری هم نزدیک بهمن آباد است می گفتند اولاد ابا صلت است و امام زاده سلطان سید حسین برادر حضرت  آنجاست...
...و همچنین در کتاب سه سفرنامه به اهتمام قدرت الله روشنی، خانوار و  سکنه هر روستا به تفکیک در کتاب خود به شرح زیر ذکر شده است؛
کَهَه(کهک) با  12 خانوار
سویز با پنجاه خانوار
بهمن آباد با 150 خانوار
مزینان با  250 خانوار
داورزن با  150 خانوار
نهالدان با 100 خانوار
کلات ها با 80 خانوار
کم یابون با 20 خانوار
بلوک مزینان یازده پارچه آبادی دارد به این قرار؛ مزینان – بهمن آباد – سویز – کهه(کهک) – داورزان(داورزن) نهاردان(نهالدان)  بقیه روستا مخروبه شده است.
ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(25)

 بهمن آباد محل عبور مسافرانِ جاده ابریشم و قافله ها و  کاروان های تجارتی؛

بی تردید بهمن آباد  پل ارتباطی بین شهرها و دیگر روستاهای استان خراسان بوده و در مسیرِ جاده ابریشم قرار داشته است در آمد مردم این شهر معتبر(بهمن آباد) ازمحل کشاورزی و دامداری به ویژه  کسب و کار و تجارت با مسافرانِ جاده ابریشم بوده که با بسته شدن این شاهراه،در آمد مردم قطع شده  و جنگ هایی که تاریخ از آن یاد می کند بهمن آباد را ویران می کند. رفته رفته مردم،مکان دیگری می سازند و به تدریج به مکان فعلی هجرت می کنند..به گفته ی کارشناسان، بخش های مهمی از جاده ابریشم اکنون در زمین های کشاورزی قراردارد که امکانِ رفت و آمد ممکن نیست. در گذشته،آوازه ی نامِ بازار و باراندازهای بزرگ و تیمچه های بهمن آباد شهره ی آفاق بود  به خصوص  فروشندگان و خریدارانِ روی و مس  که ترجیح می داده اند در بازارِ معروفِ مسگرهای بهمن آباد تجارت کنند. تپه ای که در گذشته و اکنون به نام بُردِه عشقو(عاشقان) شهرت داشته و دارد تفرّجگاه زنان و مردان روستا و حتی مسافران در طول روز، به ویژه هنگام طلوع و غروب خورشید بوده است.

خرابه هایی که در باره اش می نویسیم  دارای بخش ها و قلعه هایی بوده که هر بخش و قلعه، به یک اسم خاص  شهرت داشته است نام قلعه ها و محله های مکان های روستای فعلی نیز بر گرفته و ادامه ی همان اسم های گذشته  خرابه یا مکان قدیم است.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(23)

ثار  باستانی و تاریخیِ  خرابه های  بهمن آباد

 آثار برجا مانده از بزرگان و گذشتگان شناسنامه و نشان راه است برای شناخت هر چه بیشتر تمدنِ مردمان آن دیار،اگر چنین چیزی را ملاک قرار دهیم،باید یک بار هم که شده ازکویر بهمن آباد دیدن کنید تا از نزدیک با  آثار تمدن بزرگ و ناشناخته این روستای به ظاهر کوچک آشنا شوید آن چه می گویم؛به خاطر این نیست که بهمن آباد زادگاه و زیستگاه من بوده که به آن مفتخرم بلکه برای شناخت هرچه بیشتر انسان هایی است که در گذشته ای دور با امکانات نادر،دست به کارهایی زده اند که هر کدام در نوع خود کم نظیر بوده است.خانه هایی با دیوارهای مرتفع و سفیدکاری شده آب انبار و حوضچه های ساخته شده با مواد سخت،بازار مسگرها، کاروانسرا یا بار اندازهای بزرگ و بازارهایی که در سر راهِ ابریشم قرارداشته و محل داد و ستد بوده همه و همه،آیینه ی تمام نمایی است که دیدنش تو را به فکر وا می دارد 

خرابه های بهمن آباد قرن هاست که درضلع چنوبی  کویر این روستا آرمیده اند و روندگان را بسوی خویش می خوانند،دیوارها و سقف های فرو ریخته اش برایت از ناگفته ها می گویند و به تو امکان سخن گفتن نمی دهند پس باید سراپا گوش و هوش باشی...

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(22)

موقعیت جغرافیایی و تاریخی روستای بهمن آباد

روستای بهمن آباد در 80 کیلومتر شهرستان سبزوار(بیهق) قرار دارد که به استناد تاریخ بیهقی(ابولحسن بیهقی) قدمت آن به بیش از 2500 سال و به زمان بهمن بن اسفندیار از نسَبِ شریف  حضرت ابراهیم پیامبر و  جد سوم ساسانیان بر می گردد.
چگونگی شکل گیری نام بهمن آباد؛
 همانگونه که اشاره شد بهمن آباد بدست بهمن بن الملک تأسیس و بنا گردید و چون بهمن ، واژه ای است یونانی به معنای نیکو نیت،در نتیجه، بهمن آباد، با نیتِ نیک و اندیشه ی پاک پایه گذاری شده است.اعتمادالسلطنه دوره قاجار در کتاب تاریخ مطلع الشمس در ذکر بناهای تاریخی و موقوفات این روستا از دو ستاره ی درخشان آن سر زمین یعنی امام زاده سید اسماعیل و سلطان  سید قریش(حسین)  ازفرزندان منصوب به  امام موسی کاظم (ع) یاد می کند (که البته نام امازاده سید حسین قابل تأمل است)
   اچداد بزرگ شریعتی ها نیز که سابقه ی خدمت سیصد ساله دارند در جوار همین دو امام زاده ،فقه،فلسفه و حکمت و کلام را به دانش آموختگان می آموختند که سر آمد آن ها بزرگانی چون ملاقربانعلی شریعتی معروف به آخوند حکیم(جد دکتر شریعتی)و فرزندان بزرگوار ایشان؛شیخ قربانعلی،شیخ حسن و شیخ حسین بودند. فرزند شیخ محمود استاد محمد تقی شریعتی بود که سال ها به عنوان استاد برتر و بر جسته در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی مشهد به تدریس اشتغال داشت.استاد در سال 1320 شمسی در بحبوحه ی فعالیت های مخرب حزب توده،فعالیت خود را مضاعف و جوانان را از دسیسه ی کمونیست ها آگاه می کردند که تاریخ هرگز آن خدمات و رشادت ها  را از یادها نخواهد برد.البته استاد، مدیون دایی اش؛علامه محمد حسن بهمن آبادی بزرگ، اجدادش ملامهدی بهمن آبادی،ملا هادی بهمن آبادی و ملا قربانعلی فرزند هادی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم بهمن آبادی بوده ، شایان ذکر است محل دفن دانشمندان مذکور به خصوص علامه بهمن آبادی و آخوند حکیم در جوار امام زادگان بهمن آباد می باشد که برای شادی روح جمیع علمای اسلام به ویژه علمای بهمن آباد رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات...
ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(21)

بهمن آباد،شهر معتبر دیروز و خرابه های امروز

 آثارِ خانه ها و بناهایی  را در مسیر رفتن مان به مزار، (بین حوض و خرابه ها) شاهد هستیم  نه شاهراه بوده و نه کال(آبراه، زمینِ شکافته) بلکه منطقه ی مسکونی بوده که در گذر زمان، سیل ویرانگر بسیاری از بناهای با ارزش آن دوران را  خراب  و نابود کرده است ولی می توان  پس از این همه سال،هنوز  پایه ها و زیر ساخت های  بناهایی را دید که روایت کننده خانه هایی مستحکم به سَبک شهری، با قدمت بیش از  2500 ساله است.

به گواهیِ مورخین و آثار بر جا مانده از آن دوره، در محله ها و مکان های خرابه های بهمن آباد،خانه ها و عمارت هایی با جمعیت شهری وجود داشته که بر اثر  سیل و جنگ  تخریب شده است ولی آنجه بر جا مانده اگر نگوییم بی نظیر ولی کم نظیرند. خشت خشت و لایه لایه های  دیوارهای به جا مانده،میراث گرانبهایی است که  برایمان از فراق و از آنچه بر آن ها گذشته می گویند اما افسوس که چون گوش هایمان از صداهای نا میمون و نا متجانس پر شده کر شده اند و از شنیدن آن همه صدای گوشنواز محروم هستیم  و چون چشم ها یمان واقع بین نیستند عبرت بین هم نیستنداز این رو پیام شان را درک نمی کنیم، ولی اجدادمان چون فرزندان خود را  خوب می شناسند از لابلای دیوارهای خرابه هایی که شاهدش هستیم ما را فریاد می کنند و هشدار می دهند ؛

دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی

  زنهار بد مکن که نکردست عاقلی...

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(20)

فقیه ابوالحسین محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی و نسبنامه بهمن؛

در باره ی قدمت و اعتبار  و پیشینه ی  بهمن آباد،بسیار  می توان گفت و نوشت چه از قول مورخین و چه از نگاه سیاحانی  که هرکدام به شیوه ی خاص خود در باره ی بهمن آباد نوشته اند.این بخش از نوشته را تخصیص می دهیم به نسب نامه ی بهمن و فقیه ابولاحسین بهمن آبادی.

در باره فقیه ابوالحسین محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی در تاریخ بیحق( ابن فندق) آمده است: فقیه ابوالحسین را ولادت در بهمن آباد ناحیت بوده است و او شریک حاکم ابوسعید کرامه بوده است در استفادت از قاضی القضات ابو محمد الناصحی و از احمد النجار المتکلم و این فقیه ابوالحسین را شعر بسیار است و نبیره ی این فقیه، ابوالحسن محمد بن عبدالواحد بود برادری بود محمد نام محمد،حاکم مزینان و تاج الدین ابوالقاسم ...

پس ابوالحسین فقیه، برادرش محمد، حاکم مزینان و فرزندانش ابوالقاسم و تاج الدین می باشند،نبیره هایی همزمان با ابن فندق(در قرن 6 هجری) دارد ابوالحسین بهمن آبادی در بهمن آباد متولد شده و همنام جدش می باشد،به شعر علاقه دارد،نوه ی دختری ایشان به نام سدیدالدین ابراهیم المقدمنی حاکم خراسان بزرگ بوده است.

نسب نامه ی بهمن بن اسفندیار

تاریخ بیحق در باره ی نسب بهمن بن اسفندیار که بنای بهمن آباد به فرمان و در زمان او انجام گرفته می نوسد:نسب بهمن بن اسفندیار بن  گشتاسف (گشتاسب)بن لهراسب بن کروحی بن کی سدین بن کی باشین بن کتایون بن کیقباد بن باب بن بودکان بن مالی سرای بن نوذرین منوچر الملک واسمه عامر و یقال بنیمین بن یهودا بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام .

و بهمن آباد بیحق را او بنا کرده است و در روزگار او بهمن آباد شهری بزرگ بوده است...

 ابن فندق در باره ی ابوالحسن بن محمد السویزی می نویسد: او مولدیه سویز بوده است و منشأ و موطن قصبه ی سبزوار (محل) وفات او بوده است.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(19)

موقوفاتِ بهمن آباد به روایت مطلع الشمس

سنتِ وقف از جمله سنت‌هاي حسنه ای است که از ديرباز در میان ايرانيان رواج داشته و منشأ خدمات گران‌بهايي شده است 'گرچه از قرائن پیداست که.پیشینه ی وقف در ایران به دوره ی ساسانیان باز می گردد ولی با این حال نمی توان تاریخ دقیقی برای آغاز این سنتِ پسندیده ذکر کرد ولی از هر تاریخی که پایه گذاری و  وقف رواج یافته باشد می توان از آن به عنوان یک سنت حسنه و  ماندگار یاد کرد به خصوص که  این سنت نکو با ظهورِ دین اسلام استحکام و رواج فوق العاده ای یافت،وقف در  همه ی مذاهب  دین اسلام  به ویژه شیعیان،جایگاه خاصی دارد مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز به این مسئله اهميت مي‌دادند وقف از دیدگاه معصومین(ع) از چنان جایگاه و اهمیتی بر خوردار است که ،شخص حضرت پيامبر (ص) و اميرالمومنين (علیهم السلام) و اهل‌بيت (علیهم السلام) علاوه بر توصیه های فراوان، خودشان نیز واقف بزرگي بوده اند...

دامنه ی موقوفات بهمن آبادی ها تا صدر آباد؛

این مقدمه بهانه ای است تا به دامنه ی موقوفات بهمن آباد اشاره کنیم گرچه نگارنده آمار و ارقام مستندی از موقوفه ی مربوط به امام زادگان و بهمن آبادی ها در دست ندارد ولی به آنچه در کتاب وزین مطلع الشمس آمده می پردازیم که در جلد سوم این کتاب می نویسد؛

چون از مزینان به سمت شاهرود حرکت نمایند بعد از طی سه فرسخ و نیم راه به قلعه صدر آباد که از بناهای مرحوم میرزا آقا خان صدر اعظم نوری است میرسند بانی مشارالیه روبروی قلعه، کاروانسرای خوبی برای بار انداز و منزلگاه قوافل(قافله ها) و زوار ساخته است و آن کاروانسرا هفت حجره در طرف طول دارد و چهار در طرف عرض، مدخل کاروانسرا رو به شمال و مقابل مدخل ایوانی است نسبت به ایوانهای  جنبین بزرگتر و حجره ی سه دری دارد.در دالان کاروانسرا نیز دوحجره است و آب انباری در نزدیکی کاروانسرا هست که آب سردی دارد ولی خرابست چهار رشته قنات در صدر آباد هست که دو رشته را شریف خان قزوینی احداث کرده و دو رشته دیگر را عباس قلیخان پسیان،اما هر چهار رشته محتاج به تنقیه می باشد و در زمان عبور از صدر آباد آبی که در اینجا دیده شد از استربد خریده بودند و در آب انبار و اصطخر(استخر) انداخته،قلعه ی صدر آباد پانزده خانوار سکنه دارد با حمام و یخچالی که هر دو مرمت میخواهد. نیم فرسخ به صدر آباد مانده آب انباری حاجی محمد رضا بهمن آبادی ساخته اما حالا سقف آن خراب و بی آبست....

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(18)

قدمت بهمن آباد به روایت مطلع الشمس
 مطلع الشمس یکی از کتاب‌های نوشته شده توسط محمدحسن خان اعتمادالسلطنه ملقب به صنیع الدوله است.که در صفحه 23 و 24 جلد سوم این کتاب می نویسد:
..و اما قریه بهمن آباد در سمت مزینان کهنه واقع و سیل 14 سال قبل غالب عمارت این قریه را هم خراب کرده و پیش از این خرابی  خرابی  دیگر  به آن راه یافته بوده همانا در یکی از فتنه ها و لشکر کشی های سابق،بهمن آباد خراب شده و ثانیا" آباد گردیده،به هرحال آثار ابنیه معتبره در این جا دیده می شود مخصوصا" جامعی از خشت و گل در کمال استحکام داشته و از آثار آن،الآن پایه های ضخیم که از چینه کبری بالا آورده اند موجود است.دورادور مسجد و وسط صحن می باشد به عرض شانزده قدم و طول هیجده قدم، ایوانی درطرف قبله و ایوانی دیگر در سمت شمال و در دو طرف هر یک از این دو ایوان جناحین مربع ساخته بوده اند.امام زاده ای  در این جاست معروف به سلطان سید قریش که چهار بدنه بقعه از خشت و بر روی آن از چهار طرف هشت طاق کوچک از آجر  ساخته اند و روی طاق ها گنبد عالی از آجر بنا کرده بطورهره (قرنیز بالایی دیوار - لبه ى پنجره- به نوعی همان بر آمدگی طاقچه مانند دیوار است) چپ و راست و ارتفاع آن تقریبا" 14 ذرع است وضع بقعه مربع متساوی الاضلاع  از هرطرف نه قدم است امام زاده ی دیگرمعروف به سلطان سید اسماعیل هست که بنا و بقعه ی عالی و با عظمتی دارد عرض و طول داخل بقعه چهارده قدم در چهارده قدم و گنبدی وسیع روی این فضا زده اند تمام این بنا از خشت خام است داخله بقعه را سفید کرده اند و بر روی صورت قبر که در وسط است صندوق چوبی گذاشته و در حوالی این بقعه و بارگاه،ملحقات و ضمایم معتبر دیده می شود این امام زاده صحن و ایوانی دارد و اطراف و ملحقات آن فعلا" خراب می باشد و مابین این دو امامزاده وثاقی(خانه،سرا)دیده می شود که هرچند از خشت و گل است باز بقدر خود تکلف داردچنین می نماید که توحید خانه بوده و از کلیه ی آثار مستفاد می گردد که بهمن آباد از آبادی های معتبر بوده است.
امام زاده روستای سویز
در سویز امام زاده ای است معروف بسلطان سید حسین که از اولاد حضرت امام موسی کاظم علیه السلام است بقعه ی امامزاده مربع متساوی الاضلاع و از هر طرف نه قدم است ارتفاع بقعه و گنبد دوازده قدم و ایوانی در جلو بقعه میباشد شبیه به ایوان مسجد و چار دیوارگلی دارد... 

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(17)

 قدمت روستای بهمن آباد به روایت تاریخ؛

خُوجه و  خدر کیستند و قبر این دو در کجا قرار دارد؟

بیرون از روستا به طرف امام زاده که می رویم دست راست، یک تپه ی خاکی در حاشیه ی زمین کشاورزی چشم نواز است طبق اطلاعات بدست آمده محل مذکور،عبادتگاه و  قبرِ دو برادر است  به نام  خُوجه  و خدر، این دو عابد و عارفِ زمان خویش، از برادر زادگانِ ملا محمد بهمن آبادی بوده اند ملای قابلی که  در قلعه ی ملاهاشم سکنی داشته ودر همان جا تدریس می کرده است. مرحوم  پدرم و استادم جناب ملاحسین بارها و بارها از مرحوم ملا محمد و همسر مرحومه اش که او نیز قاری و مفسر قرآن بوده به نیکی  یاد می کردند و می گفتند در مدتی که نزد همسر ملا محمد درس می خوانده و حتی بعد از آن نیز چهره ی بانوی مؤمنه و محجبه را ندیده است حتی خاطره ی به ظاهر تلخ ولی شیرینی از بانو داشتند که  بارها برای مان اینگونه تعریف می کردند: قلعه ملا هاشم در زمان نه چندان دور،بهترین استادان علوم دینی را در خود داشته است از جمله مرحوم ملا محمد و همسر ایشان که آن دو، سالها در کسوت استاد و مفسر و مدرس قرآن  منشأ خیر بوده اند که آثار خدمات آن بزرگواران باقی الصالحات شد. مرحوم پدرم فرمودند: در کودکی تلمذ و شاگردی همسر ملا محمد کرده و قرآن خواندن را از ایشان فرا گرفته است حتی ناخن شکسته انگشت دست پدر که تنبیه شده ی آن بانوی بزرگوار بوده،حکایت از نظم و انضباطی است که درکلاس درسِ آن زمان حاکم بوده است و شگفت آن که هرگاه سخن از استادشان به میان می آمد نه تنها شِکوه و شکایتی از بایتِ تنبیه شدنشان نداشتند بلکه  از آن دو بزگوار (ملا محمد و همسر ایشان) به نیکی یاد میکردند.

از خوجه و خدر، می گفتیم که برادرزادگان ملا محمد رحمت الله بوده اند در باره ی نام خوجه خدر گفته اند چون در دل شب و در گرما و سرما به عبادت مشغول بوده ه اند به آن ها خوجه خدر می گفتند و این ضرب المثل که؛ هرچه داری به خدر ده که خدر مرد خداست،  در مورد اشخاص عابد و خداشناس به کار می برده اند.

مخلص کلام؛ از آن جا که همه می دانند شخصیت های بزرگی در آن مکان آرمیده اند به دهیار و شورای محترم بهمن آباد پیشنهاد می شود اقداماتِ در خور و خدا پسندانه انجام دهند1- مرمت و آماده کردنِ مکان و قطعه یاد شده به طوری که کمترین زیان به کشت و زرع  کشاورزی وارد نشود و مردم بتوانند در آنجا فاتحه بخوانند.2-  دو اثرِ قبر به اندازه ی  قبرهایی که مرسوم است درست کنند و با نصب یک تابلو و اطلاع رسانی، مردم را ترغیب کنند به یاد این دو عارف و زاهد و عابد و ملامحمد و همسر ایشان سلام و صلوات بفرستند.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(16)

بهمن آباد در قاب سفرنامه ی ناصرالدین شاه قاجار

ناصرالدن شاه قاجار در طول حکومت و فرمانروایی اش دو سفر به مشهد داشت. اولی را در بیست و یکمین سال سلطنتش (سال ۱۲۸۴٫ق) انجام داد، آن هم در قالب اقامتی ۳۳ روزه در مشهد مقدس، که از بسیاری از شهر ها و روستاهای استان خراسان از جمله بهمن آباد و مزینان و سویز و کهک  دیدن می کند اما در این سفر خرابه های بهمن آباد و آثار برجا مانده در آن  و مردم روستا مورد توجه فوق العاده  وی قرار می گیرد با چنین رویکردی  در سفرنامه اش می نویسد:...حرکت کرده قدری که راندیم رسیدیم به ده سویز که اردوی نظامی سیف الملک در آن جا افتاده بود قنات خیلی خوبی دارد.

از آنجا گذشته خرابه از دور دیدیم سوار اسب شده به تماشای خرابه رفتیم اسم این خرابه بهمن آباد است که در عهد خاقان مغفور فتحعلی شاه در این جا جنگ ها کرده اند و از همان زمان خراب شده،در این خرابه بعضی آثار خوب باقی است یک دِه معمورِ آبادِ بسیار خوب متصل به همین قریه ی خراب است که آن هم موسوم به بهمن آباد است خانوار بسیار  و قنات آب معتبری دارد مردم بهمن آباد از زن و مرد همه خوشگل و خوش آب و رنگ هستند گویا جنسشان با سایر مردم این حدود تفاوت دارد.

در بهمن آباد خراب هم چند خانوار سکنی دارند خاک این جا به قدری سخت و محکم است که اگر از این خاک دیواری یا اطاقی(اتاقی) بسازند هرگز خراب نشود..

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(15)

 قدمت و مشاهیر و مفاخر  روستای بهمن آباد به روایت تاریخ؛

خُجه خدر یا خوجه و خدر کیستند و قبر این دو در کجا قرار دارد؟

بیرون  از روستا به طرف امام زاده که می رویم دست راست، یک تپه ی خاکی در حاشیه ی زمین کشاورزی چشم نواز است طبق اطلاعات بدست آمده آن محل، آثار و نشانه ی قبرِ و عبادتگاهِ دو برادر به نام  خُوجه  و خدر بوده است این دو عابد، برادر زادگانِ ملا محمد بهمن آبادی هستند همان ملای معروفی که در قلعه ی ملا هاشم سکنی داشته و علم و دانشش زبانزد روزگار خویش بوده است، مرحوم پدرم و استادم جناب ملاحسین بارها و بارها از مرحوم ملا محمد و همسر ایشان که او نیز قاری و مفسر قرآن بوده با احترام خاصی یاد می کردند که نقل خاطره ای ازایشان شنیدنی و خواندنی است پدرم فرمودند: در گذشته ای نه چندان دور،قلعه ملا هاشم همانگونه که از نامش پیداست مرکز و مهدِ عالمان و ملاها و اساتید بوده، از جمله  مرحوم ملا محمد و همسر ایشان که سالها در کسوت استاد علوم قرآنی منشأ خدمات خیر بوده اند که آثارشان ماندگار و باقی الصالحات شد. مرحوم پدرم فرمودند: در کودکی تلمذ و شاگردی همسر ملا محمد کرده و قرآن خواندن را از ایشان فرا گرفته است وقتی از پدرم دلیل شکستگی ناخن انگشت دستش را جویا شدم گفتند: در یک روز سرد زمستان،استاد(همسرملامحمد)در حالی که آتش و زغال منقل را با انبر جابجا می کرد نتیجه ی درس و مشق روز قبل را جویا شد من آمادگی نداشتم ایشان با انبری که در دست داشتند چنان سخت بر انگشتم زدند که به شدت خون جاری شد ولی ایشاندر همان حال، به من امر  کرد به خواندنِ درس ادامه دهم، به نظر می رسد  ناخن شکسته انگشت دست پدر که تنبیه شده ی آن بانوی بزرگوار بود،حکایت از نظم و انضباط آن دوره را می دهد و شگفت آن که مرحوم پدرم  همیشه  با احترام و حرمت خاصی از مرحوم ملا محمد و بانو  یاد میکردند و هرگز شاهد نبودم کوچکترین شکوه و شکایتی از استادش داشته باشد.

نتیجه اینکه  خوجه و خدر، برادرزادگانِ مرحوم ملا محمد بوده اند در باره ی نام خوجه خدر گفته اند چون در دل شب و در گرما و سرما به عبادت مشغول بوده ا اند به آن ها خوجه خدر می گفتند و این ضرب المثل که؛ هرچه داری بخدر ده که خدر مرد خداست،  در مورد اشخاص عزیز  بکار می برند.

 حق این است که دهیار و شورای محترم بهمن آباد نسبت به مرمت آن قطعه زمین و تپه ی خاک به عنوان آرامگاه دو  عابد و زاهد زمان خوجه و خدر اقدام و دو اثرِ قبر به رسم قبرهای مرسوم درست کنند و بگونه ای  اطلاع رسانی شود تا مردم به یاد این دو عزیز(خوجه و خدر) و  همچنین ملامحمد و همسر ایشان سلام و صلوات بفرستند.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(14)

 قدمت روستای بهمن آباد به روایت تاریخ؛

1-در روایات اساطیری آمده که: «بهمن اسفندیار بن گشتاسب، بهمن آباد را بنا کرده است[47] با این وصف  باید تاریخ بنای خسروگرد سبزوار و بهمن آباد را یکی دانست. اهمیت دادن امپراطوری ساسانی به این نواحی و وجود آتشکده آذربرزین مهر و به دلیل فشار نیروهای مهاجمین در جبهه های شرقی با ترکان از سوئی و در مسیر راه معبد زیارت بودا «راه شاهی» «راه ابریشم» قرار داشتن، از سوی دیگر مورد توجه بوده است.

2-بيهقي در کتاب تاريخ بيهق مي گويد(48) که خسروگرد به دست ((کيخسرو)) پسر ((سياووش)) بنا گرديده است. کيخسرو سومين پادشاه سلسله کيانيان و بزرگترين و نيکنامترين آنهاست. اگر چه برخي اين سلسله را اساطيري مي دانند ولي برخي ديگر معتقدند که اين سلسله وجود داشته و همان سلسله هخامنشيان است. وجود برخي وقايع تاريخي مشابه، اين نظريه را تاييد مي کند. سلسله هخامنشيان در سالهاي 550-330 پيش از ميلاد بر ايران حکومت مي کرده است. در اين صورت مي توان گفت که بناي خسروگرد در بيش از 2400 سال پيش صورت گرفته است.

در جايي ديگر ابوالحسن بيهقي مي گويد که برخي گفته اند که خسروگرد را ((يزدخسرو)) پسر ((ساسويه بن شاپورالملک)) بنا کرده است. آنچنانکه در تاريخ آمده است شاپور اول در سالهاي 271-241 ميلادي پادشاه ايران بوده است. بنابراين در صورتي که اين گفته را درست بدانيم، خسروگرد بين سالهاي 300-250 ميلادي يعني حدود 1700 سال پيش به دست يزدخسرو ساساني ساخته شده است.

به هرحال مي توان نتيجه گرفت که قدمت بناي خسروگرد حداقل به 1700 سال پيش بازمي گردد و اين نشان از وجود تمدني کهن در اين روستا است.

(48)سایت خسرو گرد.. 

توضیح ؛ اشاره به تاریخ خسرو جرد یا خسروگرد به این دلیل صورت گرفت که برخی  از مورخین بنای بهمن آباد و خسرو گرد را  یکی و همزمان دانسته اند.

در پایانِ این بخش، از  همه ی دوستان و عزیزانی که در زمینه ی تاریخ و قدمتِ بهمن آباد،مشاهیر و علما و مفاخر و بناهای قدیمیِ قلعه ها و برج و باروها و خراب آباد(خرابه ها) مطالعه و اسناد و اطلاعاتی به غیر از آن چه تا کنون نقل کردیم در دست دارند و یا در کتب معتبری خوانده اند خواهشمند است جهت ثبت و نشر، ما را آگاه و یاری فرمایند.اجرکم عندالله.

[47]- تاریخ بیهق تألیف ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به ابن فندق تصحیح احمد بهمنیار، انتشارات بنگاه دانش ، تهران 1317 ص40

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(13)

 قدمت روستای بهمن آباد به روایت تاریخ؛

  اگز از دریچه ی تاریخ به  بهمن آباد نگاه  کنیم باید بگوییم؛

 بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب (بهمن الملک) پادشاهی بزرگ بود که بهمن‌آباد بیهق را او بنا کرده بود و در روزگار او بهمن‌آباد شهری بزرگ بود پسرش ساسان و دخترش همای نام داشت. هنگامی که وفات بهمن نزدیک شد وی تاج بر شکم همسرش نهاد و کودکی را به ولیعهدی برگزید. چون ساسان دید که پدرش جنینی را بر وی ترجیح داده برخاست، گوسفندکی چند خرید و به ناحیه بیهق آمد و آنجا که ساسان قاریز است نزول کرد و فرمود که این کاریز بنا کردند که در میان شهر است و قلعه بنا کرد. این محل که قصبهٔ ساسان‌آباد است را امروز سبزوار نویسند

 گفته‌اند که سبزوار را ساسویه بن شاپورالملک بنا کرده‌است و شاپور آن بود که نیشابور بنا کرد و ساسان قاریز، ساسو قاریز بوده‌است و سبزوار در اصل ساسویه‌آباد بوده‌است

بنابراین بنیاد سبزوار را می‌توان در حدود سیصد میلادی مقارن با تشکیل سلسلهٔ ساسانی یا پیش از آن دانست(1)

(1)مستوفی، حمدالله. نزهة القلوب. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲. ۱۴۴.

  نزهةالقلوب کتابی دانشنامه‌گونه از حمدالله مستوفی است. وی این کتاب را در سال ۷۴۰ قمری نگاشته.

نکته؛به روایت تاریخ؛قدمت بهمن آباد که در گذشته شهری بزرگ بوده از سبزوار بیشتر و پیشتر است.

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(12)

نوشته ی پیش رو نگاهی دارد به نام برخی از بر چسته ترین علمای بهمن آباد؛

حال که قلم بدین سو چرخید  جا دارد به  نام و ریشه ی برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي از قرن ها پیش تاکنون  اشاره کنیم باشد تا ما و نسل های آینده بیش از پیش با علمای بزرگ و گنجینه های ارزشمند و گرانقدر بهمن آباد آشنا شویم و به داشته های خود مفتخر باشیم و ببالیم.

همانگونه که پیش از این اشاره شد بهمن آباد دارای چندین قلعه بوده که آثار آن گذشته ی با شکوه را روایت می کند به ویژه که در 4 گوشه قلعه ها برج و باروهایی وجود دارد که قراولان و دیده بانان از قلعه و ساکنین آن محافظت می کرده اند اما مورد نظر ما این نیست که در جای دیگر به آن می پردازیم مورد نظر ما وجود علمای گرانمایه ی مستقر در قلعه هاست بگونه ای که در  هر قلعه ای  یک یا دو ملا حضور داشته است.

 برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي که شادروان دکتر علی آن ها را اجداد خود می داند و حتی می نویسد:من  در روح او(علامه بهمن آبادی) نبض او، خون او بوده ام. در رگ هاي او جريان داشته ام، عبارت اند از؛

1-  آقامحمد بهمن آبادی، پدر علامه جهان ملا محمد حسن بهمن آبادی

2- ملامهدی بهمن آبادی –

 فرزندان ملا مهدی عبارت اند از  ملا هادی بهمن آبادی (داماد عمویش و شوهر خواهر علامه  بهمن آبادی )

 و ملا علی بهمن آبادی که در منطقه جوین سبزوار مدفون است.

فرزند ملا  هادی بهمن آبادی نيزملا قربانعلی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم  است كه  نزد دایی اش علامه بهمن آبادی از حکمت بهره برده بود.

همچنين، فرزندان ملا قربانعلی بهمن آبادی شامل احمد، حسن  و محمود  است.

فرزندان محمود:

۱- میرزا محمد معروف به سلمان زمان

۲- قربانعلی شریعتی دارای دو فرزند به نام احمد و محمود

۳- محمد تقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی

فرزندان حسن :

1-حاج شیخ محمد نبی 2- حاج شیخ عبد الکریم

ادامه دارد

ره آورد سفر به بهمن آباد(قسمت11)

 مشاهیر و  مفاخرِ زادگاهمان  بهمن آباد.

شهید دکتر شریعتی در باره علامه بهمن آبادی می نویسد:

به نقل مرحوم فقيه سبزواري و نيز حكيم سبزواري بزرگ، مرحوم آخوند ملامحمد كاظم خراساني معروف كه هم در مشروطيت و هم در حكمت نامي ترين مرد قرن اخير است و نويسنده كفايه در اصول،درسفر عتبات، حكمت را نزد وي (علامه بهمن آبادی) آموخته است و جز او در فلسفه استادي نداشته و استعداد شگفتش او را در اين رشته تا بدين پايه رسانده است هشتاد سال پيش مردي فيلسوف و فقيه كه در حوزه درس مرحوم حاجي ملاهادي اسرار --- آخرين فيلسوف از سلسله حكماي بزرگ اسلام مقامي بلند و شخصيتي نمايان داشت به اين ده آمد تا عمر را به تنهايي بگذارد و در سكوت فراموش شده اي برلب تشنه كوير بميرد...

  من هشتاد سال پيش، نيم قرن پيش از آمدنم به اين جهان، خود را در او احساس مي كنم. مسلماً من در روح او، نبض او، خون او بوده ام. در رگ هاي او جريان داشته ام، در نگاه او نشاني از من بوده است و اكنون، ممنونم كه او چنين بود و چنين كرد.... و ما نیز ممنون دکتر علی شریعتی هستیم که علامه بهمن آبادی را آنگونه که شایسته بود به ما و نسل ما شناساند و معرفی کرد.

حال که قلم بدین سو چرخید  جا دارد به  برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي از قرن ۱۲ تاکنون نیز اشاره کنیم باشد تا ما و نسل های آینده بیش از پیش به داشته ها و گنجینه های ارزشمند و گرانقدر خویش ببالیم.

ادامه دارد