همه چیز در گذرند و می گذرند(3)
همه چیز گذراست ...
تابش و فروغ نور خورشید همیشه عالمتاب نیست که هر طلوعی غروبی دارد
روز به روشنایی اش می نازد اما شاید نمی داند عمرش کوتاه است و شب پای بر فرقش می گذارد و تاریکی اش را بر پهنای زمین می گستراند
در خت هایی که قبای سبز بر تن می کنند کجا می دانند بهارشان را خزانی است؟
زندگی وفا نمی کند به گل های زیباسس که کلاه مخملی بر سر می گذارند و دل هر بلبلی را می ربایند
عقربه های ساعت مدام به ما می گویند ای که دلخوشی به خواب غفلت و راحت بر خیز و فکری به حال باقیمانده عمر خود کن که زمان با شتاب می گذرند
آری همه چیز در حال تغییرند هیچ چیز ساکن و ثابت نیست چرخه ی آب را همه خوانده ایم که خورشید به دریا می تابد و آبِ دریا تبخیر می شود وبه هوا می رود و بخارهای آب به هم می پیوندند وتشکیل ابر می دهند.ابرها متراکم وسرد شده وشروع به بارش می کنند.وقتی باران به روی کوه می ریزد و با سرازیر شدن به داخل رود می رود قسمتی به داخل زمین می روند که آب های زیرزمینی را تشکیل می دهند و باز دوباره به دریا برمی گردند,و این روند ادامه دارد
همه چیز با نظم خاصی که خالق به آن ها بخشیده مدام در حال تغییر و تبدیل و حرکت اند
خورشید می داند اگر ابرها در مقابل او می ایستند تا لحظه یا ساعاتی دیگر بادی وزیدن می گیرد و آن ها را به دورترین می برد.
درد ها و رنج ها و مصیت ها و بدی هایی که به گردن روزگار می اندازیم نیز فانی اند و از بین می روند و البته خوشی ها هم ماندنی نیستند...
ادامه دارد