در باره تعلقات دنیایی پرسیدم
پیر مردِ جوانفکر در جواب گفت:هر چیز به جای خویش نیکوست بانکِ اصلی و بانک مرکزی در قبرستان است گورستان ها پر از افراد ثروتمندی است که گمان می کردند مالشان حالِ دنیا و آخرتشان را خوب می کندولی...
پیر روشن ضمیر در حالی که با من سخن می گفت ناگهان و فی البداهه برایم این شعر را سرود که براستی غافلگیر شدم؛

مال دنیا به چه کارَت آید
چونکه این مال به کارَت ناید

این همه دَبدَبِه و ثروت و مال
می شود روز حساب وَزَر و وبال

جسم تو چونکه رود داخل گور
می شود طعمه ی عقرب یا مور

ای خوش آنکس که سبکبار برفت
با غم دِرهم و دینار نرفت

خُلق خوش داخل گورت چو بری
حسرت دار و ندارت نخوری

هر شب جمعه برو گورستان
تا ببینی چه شدند بد مستان

جمع مستانِ تفاخر و غرور
داخل قبر شدند طعمه مور

او که می کرد ستم بر دگران
روح او پَست شود و سر گردان

روی خاک هر چه مقام و عنوان
همه بر باد و فناست ای انسان

گفت اِنَ اکرمکم عندالله
هست محبوب و عزیزِ الله

غیر این دلخوشی های دنیاست
وقت مردن همه بر باد فناست

یک کسی بوده وکیل و قاضی
این دو بیچاره زخود ناراضی

دیگری بوده وکیل الوله
بعد از مرگ شده بیچاره

آن که نا شکریِ نعمت ها کرد
او ندانسته چه غفلت ها کرد

زندگی خوب و بدش می گذرد
ای خوش انکه دست خالی نرود