«شبِ قدر شبِ اوج بندگی و دلدادگی است»(2)

در این شب های احتمالیِ شب قدر،هرکس به قدر همت خود خوشه می چیند و خرمن می کند

شب تقدیمِ بی بدیل ترین و عاشقانه ترین واژها به معشوق است

شب راز و نیاز و به تسبیح کشیدن عاشقانه هاست آنهم  راز و  نیازی که دستمایه اش عشق به معشوق واقعی است

بدیهی است هر عشقی غیر از عشقِ به خالق، قابلِ بیات شدن است و نمی تواند در معشوق شور و شوق ایجاد کند

 عشق حقیقی است که سرشار از هیجان و سوز و گداز های خیره کننده و رویش و تازه شدن است و عشق مجازی سرابی بیش نیست

شاید هر کس معشوقی داشته باشد:مال،جمال،زینت های کم دوام،نام و نان،عنوان و استر و مرکب،عمارت و حتی داشتنِ یک حیوان و...که هر کدام مجازی و گذری و وام خواه و مطالبه گر و مزاحم و فانی هستند

اما معشوق واقعی جمالش فانی و زود گذر نیست

عهد شکن و بد قول و خودخواه نیست

معشوق واقعی سهم خواهی نمی کند

معشوقِ واقعی از هر گونه آفات طبیعی به دور است

معشوق واقعی تکراری و پیر و ضعف و بیماری و بی حالی و خواب و خستگی ندارد

معشوق واقعی به عاشقش خشم نمی گیرد مانند عشق مجازی که بعد از وصال تکراری و روزمره و دلزده و بهانه جو نمی شود

معشوق واقعی نقص کمال و کاستی و کهنگی ندارد

معشوق واقعی از هر عیب و نقصی بری است

معشوق واقعی در گذر زمان اخلاق و رفتارش تغییر نمی کند اهل پشت کردن و قهر و وام خواهیِ بیشتر نیست

معشوق واقعی عشقش زنده است.
و چنین است که در سحر گاه غم انگیز،عابدترین و مخلص ترین و زاهدترین و عاشق ترین روی زمین، سِر نهان و آشکار،معنی صوم و صلاة ،تطهیر و تکبیر و قیام حضرت علی علیه السلام را در حال دل سپردن به معشوقش با شمشیر کین می زنند و...

ادامه دارد

«شبِ قدر شبِ اوج بندگی و دلدادگی است»

شب خیرات و برکات و دلدادگی و راز و نیاز است
شب نازل شدن فیوضات و فرشتگان و رسیدن به فیض معرفت است
شب سلام و دعا و عشق و صدا و سکوت است
شبی برتر از هزار ماه
شب تأمین کننده ی سلامت ابدی است
شب بارش شدید رحمت الهی است(بیچاره کسی که ظرفش را وارونه بگیرد و از باران رحمت بهره نبرد)
شب گذر از صافی و ریزش گناهان و اتصال به سرچشمه ی عظمت الهی است
شب آماده شده برای یک آغاز و یک پرواز است(گرفتار خود است کسی که بی شوق پرواز، یک آغاز را از دست بدهد)
شب جاروب زدن خانه ی دل از هر پلشتی و پلیدی است
شب  نزول میهمانان و آسمانیان  وبوي رحمت و سخاوت و مهربانی است
شب راز و نیاز است
شب بی بدیل و  فرصت طلايي براي شستشوي آينه دل
و خوبی ها را جایگزین بدی ها کردن
صلح  را جایگزین دشمنی و ظلم و ستم
صله رحم را جایگزین قطع رابطه و رحم
 آشتی را جایگزین قهر و کین
و اعمال خیر را جایگزین اعمال شر کردن است
شب قدر نامنویسی خوبان در گروه نیک بختان
شب نزول ملائکه و روح بر زمين و سلام دادن بر بندگان خدا
و شب  فرصتِ زرين و طلايي است براي شستشوي آينه دل و جان از حب و بغض و کینه و...
شب قدر شبِ  رویش جوانه های الغوث الغوث و امید رهایی از دوزخ است
شب از خود رها شدن و به خدا متصل شدن است
شب گشودنِ زنجیرها و پابندها و وابستگی و تعلقات مادی و زود گذر و شب پیدا کردن و به دست آوردنِ همه ی خیرات و برکات و خوبی هاست
خداوندا  در   این   منزل  برافروز  از  کَرَم  نورى
که   تا   گم   کرده   خود   را   بیابد   عقل   انسانى
ادامه دارد

«ایستگاه پایانیِ قطار زندگی»

کدام مسافر شما از قطار زندگی پیاده شد؟
ماه رمضان به ویژه شب های قدر به قطار  و مسافرانی می اندیشم که همواره در حال سوار و پیاده شدن هستند
 به توشه ی سفر و راه طی شده می اندیشم و راهِ در پیش رو
به سفر می اندیشم و مسافرانی که سرگرم خودشان هستند و نمی دانند کدام ایستگاه انتظارشان را می کشد
در این شب های مبارک به  یاد مسافرانی می افتم که ناباورانه از ادامه ی سفر باز ماندند و هم اکنون جایشان در خانه ها و  در زیر سقف هیئت ها خالی است 
به کودک تازه متولد شده می اندیشم که با تصور این که برای همیشه والدینش را در کنار خود دارد خوشحال و خندان  وارد قطار زندگی می شود او چه می داند در یکی از روزها ناگهان و بی صدا و بی خبر،عزیزانش از قطار پیاده می شوند و  او را  تنها می گذارند و می روند
خوشبختانه قطار زندگی همچنان در حال حرکت است و در ایستگاه های مختلف مسافران عزیز دیگری  (فرزند و نوه و دوستان و خانواده و...) سوار می شوند ولی  شوربختانه جای بسياری از عزیزانی که در طول مسير ما را ترك می کنند خالی و غم انگیز است
مسافرانِ قطار هر کدام عنوانی دارند مانند  پدر،مادر،همسر،برادر،خواهر و  قوم و خویش و دوست و همسایه  و..
جای خیلی از پدرها و مادرها در هیئت ها خالی است
به یاد همه ی رفتگان و یاد آن ها که منبر می رفتند و موعظه مان می کردند و دعا خوان هایی که جوشن کبیر می خواندند و مستمعین خداجویی که الغوث الغوث می گفتند
خوش به حال کسانی که سفر زندگی را فرصت دانستند و  از غنچه بودن به گل و شکوفایی رسیدند...
ادامه دارد

سال نو و سفر به وطن

سال نو می رویم سوی وطن
تا دَمد جان تازه ای به بدن

می رویم بهر دیدن اقوام
همچنین بهرِ صله ارحام

ما به زادگاه خویش مهمانیم
تحت الطاف و مهرِ میزبانیم

آنکه باشد مقیم در روستا
از زن و مرد گرفته تا شورا

میزبانند و پاسدار رسوم
بوده سنت برایشان مخدوم

هستم و بوده ام بر این باور
قلبم از این کلام هست اَنوَر

آنکه در روستا مقیم بود
قلب او خالص و سلیم بود

آن ها مانده اند با سختی
از زمانی که بود چراغ نفتی

نه خبر بود ز برق و نه از آب
شستشو بود تمام در سرِ آب

بارِ زحمت به دوش مادر بود
متعهد و بچه آور بود

هست بهشت زیر گام های او
عشق در قلب و در نگاهِ او

گرچه پشت و پناهمان پدر است
لیک مادر برایمان دگر است

آری از عید و سال نو و وطن
گفته کردیم که جان دهد به بدن

از بزرگان شهر و آبادی
همچو علامه بهمن آبادی

و دگر عالمانِ نیک و بصیر
که همه بوده اند شریف و خبیر

عید نوروز خود بهانه بود
صله ارحام یک نشانه بود

تا رسد زان نشان به خیر کثیر
و دعایش کند وِرا تأثیر

سال نو در رَه است ای یاران
شاد باشید در همه دوران

قاسم از فصل سبز گفت و چمن
وز بزرگان و افتخار وطن

بازهم عیدتان مبارک باد
زندگی تان به خیر و برکت باد

کتَل یعنی آماده شدن برای صعود به قله(2)

سخن از کتل رفتن همیشه همراه بود با التماس های کودکانه،
هر کودکی دوست داشت در شبِ خیالی برای رفتن به کتل با خانواده اش همراه شود حتی برخی می خواستند بیدار بمانند تا از قافله باز نمانند
پدر مادرها هم  از دوری راه و نوک قله و صعب العبور بودن می گفتند
رفتن یا نرفتن به کتل حتی در مدرسه هم بین بچه ها مطرح می شد هر کدام از ما خاطره ای از کتل داریم یادم
کمتر بچه ای بود که صبح فردای کتل به پدر مادرش اعتراض نکند که چرا او را بیدار نکرده اند و با خودشان به کتل نبرده اند ولی آن روزها لبخند و اشاراتِ بزرگترها را درک نمی کردیم و نمی دانستیم به قول امروزی ها چقدر سر کاریم!
یاد آن روزها ی بی تلویزیون و رسانه به خیر باد که هر حرفی از دهان مبارک والدین مان گفته می شد حقیقت می پنداشتیم و بی چون و چرا قبول می کردیم
 بزرگواران چون معتقد بودند هر سربالایی سرازیری دارد در سختی ها مقاوم و صبور بودند و آستانه  تحمل شان هم بالا بود.
حال که به سلامتی از کتل بر گشته ایم جا دارد در پایان و یک بار دیگر یاد می کنیم از مؤذن های آن زمان و آن هایی که بدون بلندگو شوخوانی می کردند و سحرها با  چلک زدن بیدارمان می کردند تا جایی که به خاطر دارم ،حجت الاسلام مرحوم ملا رمضان و مرحوم حاج ابوالقاسم  و مرحوم حاج غلامرضا و مرحوم کبله عباس سویزی که صدای رسای مرحوم به بهمن آباد هم می رسید مؤذن بودند و شوخوانی می کردند
چلک زن ها؛
مرحوم کبله حسن کربلایی غلامرضا
مرحومه همسر فرج الله خدا بیامرز
مرحوم علی اکبر فدایی
و شاید خیلی ها که بنده به خاطر ندارم امیدوارم خداوند همه ی آن ها را مورد رحمت بی کران خودش قرار دهد برای شادی همه ی رفتگان و در گذشتگان صلوات می فرستیم و یادشان را گرامی می داریم
طاعات همه ی از کتل(قله و بلندی) بر گشته ها قبول باشد ان شاءالله
پایان

شعر یادم آمد...

یادم آمد آنکه در عهد شباب
آب را می دیدم اما چون سراب

دشت و صحرا و دمن زیبا نبود
یا اگر هم بود دل آنجا نبود

هرچه از قاب نگاهم می گذشت
یا کریه زشت بود و یا  پلشت

پرده ای افتاده بود بر چشم سر
تا نبینم فرقِ بین خیر و شر

در نگاهم بود جنگل چون کویر
بی اثر بود حرف هر وعاظ و پیر

واعظی گفتا که ای  شوریده حال
از چه می بینی خودت را در زوال

غصه را بر جان و دل مهمان  مکن
این جهان را بهر خود زندان  مکن


گفتم ای واعظ مرا تنها گذار
نیستم من اهل پیمان و قرار

گرچه می گویی سخن های سدید
چون شدم از رحمت حق نا امید

گوش خود را بسته ام بر ناصحان
دور گردیدم ز جمع صالحان

پیر لبخندی زد از روی شگفت
گفت:تو انسانی و نیکو سرشت

نا امیدی شیوه ی شیطان بود
کار او گمراهی انسان بود

مرد مؤمن با توکل می رود
پشت پا بر نا امیدی می زند

این همه پیغمبر و آیات حق
آمدند تا ما نگوییم حرف لق

داده است ره را نشانت مصطفا
تا نگردد راهت از قرآن جدا
 
آری آری نا امیدی خود بلاست
دور از لطف عنایات خداست

آنکه ره را بی توکل می رود
شک مکن کو راه باطل می رود

دور کن خود را زشیطان رجیم
روی کن بر  حی سبحان کریم

گو الها صاحب تخت و سریر
من به چاه افتاده ام دستم بگیر

چونکه نومیدی بلای جان بوَد
یار شیطان، دور از جانان بوَد

ناله سر کن گو امیدم ده خدا
راه من کن از ره شیطان جدا

ای خدا من با خودم بد کرده ام
راه را بر خویشتن سد کرده ام

یأس و نومیدی سراپایم گرفت
بد دلی ها دلخوشی هایم گرفت

این دل غمدیده ام را شاد کن
مرغ زندان دلم آزاد کن

یاد حق کردم دلم آرام شد
 رفته رفته زندگی بر کام شد
 
 آب را دیگر نمی دیدم سراب
هیچ در عالم ندیدم بی حساب

بود زیبا دشت و صحرا و دَمن
شاد می شد دل ز بستان و چمن

خانه  را پر کردم از شور و نشاط
نا امیدی رفت، آمد انبساط

آری قاسم نا امیدی خود بلاست
بهر رفعِ حزن  و غم یاد خداست

به بهانه ی دهم رمضان رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها (2)

سلام بر ام المؤمنین حضرت خدیجه(سلام الله علیها) بانوی فداکار و پرهیزکار
 از حضرت خدیجه(س) گفتن یعنی ورود به قطعه ای از تاریخ که مسلمان شدن و مسلمان بودن در آن شرایط دشوار یعنی طرد شدن و شلاق خوردن و زخم و درد و تحملِ گرسنگی و مرگ،دوره ی غربتِ حضرت محمد(ص) و مسلمانانی که برای نشر و معرفی اسلام در کنار مسجد الحرام و کعبه  در منظر نگاه  کفار نماز می خواندند
دوره ای که علی(ع)  و خدیجه(س) در کنار رسول خدا(ص) با عملشان حضور اولین جامعه کوچک اسلامی را به مسافران و مقیمان اطلاع می دادند این ارتباط همچنان تا مرحله خطیرترین دوره ی اعلام عمومی رسالت  ادامه داشت مرحله ای که  سخت ترین و گاه دردناک ترین مراحل برای پیامبر صلی الله علیه و آله و خانواده اوست. در این دوره، خصوصا سال های آغازین ، خدیجه  به شدت تحت فشار قرار داشت و گاه خطر کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز مشاهده می کرد،
خدیجه سلام الله علیها  که همسرش پیامبر(ص) دامادش علی(ع) و دخترش فاطمه سلام الله علیها و مادر بزرگ امامان معصوم است و نزد خدا و فرشتگان آنهمه قرب و منزلت دارد شوربختانه در ایران مرکز تشیع آن طور که باید شایستگی ها و فداکاری ها و از خود گذشتگی های این  بانوی پاک و عفیف و فداکار و پرهیزکار گفته و نوشته نشده است. آن چه می دانیم خدیجه مال و اموال فراوانی داشت که در راه ترویج اسلام هزینه کرد یا به شوهرش بخشید که این نیز بسیار و بسیار مهم است اما ین ها کجا و اراده و همت و فداکاری و تأیید پیامبر بودنِ شوهرش در آن و شرایط سخت و  دشوارکجا؟
حضرت خدیجه ام المؤمنین از نظر شرافت خانوادگی و نسبت های خویشاوندی ، در شمار بزرگترین قبیله های عرب جای داشت و از همان اول،آثار بزرگی و نجابت و شرافت ازکردار و گفتارش پدیدار بود
خدیجه یار و یاور و همسر لایق و صادق پیامبر خدا پیش از همه آثار پیامبری را در سیمای شویش می بیند و وقتی محمد امین از کرنش گیاهان و تعظیم درختان و حالات روحی اش می گوید خدیجه بی درنگ می گوید:اطمینان دارم تو پیامبر خدا هستی و...
سلام بر حضرت خدیجه (س)  که فضایل اخلاقی اش بسیاری از بزرگان و صاحب منصبان عرب را به فکر ازدواج با ایشان  انداخت ولی وی  همه را پس زد و  شیفته ی اخلاق و کمال و مقامات معنوی پیامبر (ص) شد
سالروز وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بر شما دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) تسلیت باد

به بهانه ی سالروز رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها (1)

سلام بر صدیقه‌ی طاهره‌ی، زکیه‌ی راضیه‌ی مرضیه
سلام بر خدیجه‌ی کبری و ام‌المؤمنین.
«سیده نساء قریش»
«بانوی دوراندیش و خردمند»
همسر حضرت محمد صلی الله علیه
مادر فاطمه سلام الله علیها و انوار امامت
بانوی پرهیزکار و فداکار
می خواهم بدانم تو که بودی  و چه کردی و راهت را چگونه پیدا کردی و با خدایت چه معامله ای داشتی که شایستگی آن را یافتی با برترین مخلوق روی زمین،حضرت محمد(ص) ازدواج کنی
بگو چه کردی که دامادت دومین انسان برتر روی زمین شد؟
و بگو چگونه از خدا خواستی کریمانه به نو کوثر و  دختری چون فاطمه ی زهرا و چهره های درخشان امامت ببخشد تا تو مادر و مادر بزرگ دوازده امام معصوم شوی که در شرافت و برتری شان دشمنان نیز نظر دارند
بگو چه کردی که وقتی پیامبر پس از یک مأموریت سخت از جبریل در باره ادامه کار می پرسند جبرییل در جواب عرض می کند خداوند می فرماید به خدیجه سلام برسان و جبرئیل نیز خدمت تو سلام می رسان؟
می خواهم بدانم چه راهی را رفتی که در نهایت به خدا ختم شد و تو افضل زنان بهشت و ام المؤمنین لقب گرفتی؟
در نوجوانی از  مرحوم پدرم و استادم و سایر ملاها شنیدم که وقتی زمان رحلت خدیجه کبرا(س) رسید از آنجا که همه اموال خویش را به شوی از جان عزیزترش بخشیده بود حتی رخت سفر و کفن نداشت با این حال از پیامبر(ص) خجالت می کشد که چیزی بخواهد آنچه در آخرین لحظه ها با واسطه  از حضرت در خواست می کند
از تو می‌خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی
در حق شما کوتاهی کردم، مرا عفو کنید
 مواظب فاطمه باشید مبادا زنان قریش آزارش دهند مبادا...
برایم دعای خیر کنید
با دست خودت مرا به خاک بسپار
پیش از من وارد قبرم شو و...
جبرئیل در حالی که کفنی از بهشت همراه داشت، نازل شد و گفت: یا رسول الله! خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: خدیجه اموالش را در راه ما صرف کرد پس ما سزاوارتریم که کفنش را بر عهده بگیریم...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(5)

فروردین 1401
برکات مسجد بهمن آباد
صبح جمعه در حال بازگشت از پیاده روی صبحگاهی  دو را دور صدای دعای ندبه از بلندگو گوشنواز می شود گام هایم مرا به سوی مسجد می برند حجت الاسلام حاج شیخ محمد آقا پس از دعا روضه خواندند و مجلس تمام شد با صلواتِ پایانی هر کدام بر پشتی های مسجد تکیه زدیم تا پس از خواندن، نوبت به خوردن برسد سفره گستردند و حاج رمضان حاج حسن و به عبارتی مرد آرام و نکو و صبور بهمن آباد ما را مهمان سفره اش کرد.
تا دلت بخواهد کره و شیر و پنیر و  کلوچه و...بر روی سفره چشم نواز و دل نواز شد بنده که قصد خوردن نداشتم با سوسه درون و اصرار دوستان، همراه و همخور  شدم!
مراسمِ با شکوهِ خوردن که تمام شد بنده و حجت الاسلام و حاج مندلی اسماعیل و حاج آقارضا کربلایی حسن و کربلایی علی جانعلی و ...حلقه زدیم و به شوخی های حاج آقا مندلی اسماعیل گوش دادیم که نتیجه اش چون معلوم است نیاز به اشاره و باز گویی ندارد در پایانِ نشست، عده ای  که شاید 15 نفر می شدیم  به هیئت حسینی رفتیم و در مراسم چهلمین روز در گذشت مرحوم محمد علی کربلایی اسماعیل شرکت کردیم عصرگاه نیز بر مزار خدا بیامرز حاضر شدیم حجت الاسلام حاج شیخ علی آقا سخنرانی کردند
 در پایان مراسم فرصتی دیگر برای رفتگان پیش آمد تا از هدایای بازماندگان و فاتحه خوانان بر خوردار شوند،بازماندگانی که بی تردید در آینده ای نا معلوم جزو در گذشتگان می شوند و این چرخ همچنان می چرخد.
شب هنگام همراه با هادی و حامد به مسجدد رفتیم نماز مغرب و عشا به امامت حجت الاسلام حاج شیخ آقا رضا اقامه شد در بین نماز  ایشان بطور کوتاه و خلاصه و مفید احادیثِ اخلاقی و...همراه با شرحی در خور و عالی برایمان ایراد فرمودند که مورد استقبال قرار گرفت...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(4)

فروردین 1401

درد دل های یک گاو

پریروز رفته بودم روی ایوان

نگه کردم به گاو و گوسفندان

 

تمام گوسفندان شاد و شنگول

ولیکن گاو حیران بود و مشلول

 

چودیدم زرد گشته رنگ و رویش

دلم بی تاب شد رفتم بسویش

 

شده بود گاو ما افسرده خاطر

گمان کردم گِلِه دارد ز قاطر

 

ولی گفت گوسفند و بز و قاطر

همه هستند با او یارِ شاطر

 

بگفتم پس چرا حالت غمین است

نگاهت جای آخور بر زمین است

 

تو که نه فکر نان هستی و نه آب

چرا اینگونه حالت گشته بی تاب؟

 

نه فکر قبض برق و آب و گازی

معاف از مالیاتی چونکه گاوی

 

شما چون چشم و همچشمی ندارید

به گاوهای دگر رَشکی ندارید

 

ندارید راه و رسم خواستگاری

ندارید رسم های ماندگاری

 

شما که خرج دانشگاه ندارید

هزینه بهر زایشگاه ندارید

 

خدا را شکر فرزندت بود اهل

نرفت دنبالِ دود و دوست نا اهل

 

بوَد گوساله ات با اصل و ریشه

نه معتاد است به تریاک و به شیشه

 

خیالت هست از هفت دولت آزاد

ندیده دربِ دانشگاه آزاد

 

نه فکر مال هستید نه زر و زور

از این بابت ندارید تنگیِ گور

 

چو دارید ازدواج سهل وساده

ندارید بهرِهم فیس و افاده

 

زبان دارید و آزاری ندارید

به کار  یکدگر کاری ندارید

 

تو هستی گاو و سر در آخور خویش

به دل هرگز نداری رنج و تشویش

 

نه خرج عقد دارید نه عروسی

نه خرج گونه دارید و نه بینی

 

همان بینی که داده حق تعالی

قبول دارید چه نوک پایین یا بالا

 

نه رشوه می دهی نه رشوه گیری

ز بیت المال نجومی هم نگیری

 

ندارید کار بانکی و اداری

ندارید هیچ پرونده قضایی

 

همیشه سالم است روح و روانت

خدا را شکر، نشد دودی جوانت

 

  اگر عمرت رسد هفتاد و هشتاد

نخواهی شد سیگاری و معتاد

 

و اما بشنویم پاسخ گاو را؛

 

به ناگه گاو سرش آورد  بالا

نگاهم کرد و گفت قاسمِ ملا

 

از آن روزی که دیدم آدمیزاد

که عمرش می دهد بیهوده بر باد

 

 نمی سازد برادر با برادر

شده کمرنگ دلسوزیِ خواهر

 

زن و شوهر به هم نا مهربانند

و فرزندانشان حرمت ندانند

 

 از آن روزی که ثروت اولین شد

و بهتر از مقامِ علم و دین شد

 

از آن روزی که فرزندان هابیل

شدند همراه فرزندان قابیل

 

از آن روزی که خودخواهیِ انسان

فرو کرد خنجرش بر حلق حیوان

 

از آن روزی که، زر،تزویر و  نیرنگ

نشست بر جایگاه صدق  و یکرنگ

 

دلم با این جماعت گشت چرکین

اگر چه بوده اید چون یار دیرین

 

 امان و صد امان از آدمیزاد

چه ناشکر است و ناشکر آدمیزاد

 

خورد شیر و  کره و  قاتق و دوغ

 گذارد بهر شخم بر شانه ام یوغ

 

و یا  آنگه شدم از غصه بیتاب

که گوساله ی من دادند به قصاب

 

جگر گوشه و فرزندم خریدند

دو روزِ بعد،حلقومش بریدند

 

به پاس خدمتم قلبم شکستید

نمک خوردید نمکدان را شکستید

 

خدا را شکر گویم گاو هستم

چو نیستم آدمیزاد شاد هستم

 

جواب گاو را اینگونه دادم

بسی از گفته ام راضی و شادم

 

در اینجا گاو را کردم خطابت

که از رویم کشد شاید خجالت

 

مرا زین گفته ننگ آمد که حیوان

سپاس حق کند کو نیست انسان

 

بگفتم بس تو را زحمت کشیدیم

به سرما و به گرما پروریدیم

 

به موقع آب و کاه و یونجه دادیم

تو و گوساله ات را خانه دادیم

 

رها، گر، می شدی اندر بیابان

شدی هر آن، اسیر چنگِ گرگان

 

بسا آزاد بودن هست زندان

بسا زندان که باشد راحتِ جان

 

سخن پایان گرفت ای گاو دانا

امیدوارم رضا باشی تو از ما

 

خداوندا ز روی لطف و رحمت

 بکن بیدار قاسم را ز غفلت...

ادامه دارد

سفر نامه بهمن آباد (3)

فروردین 1401
عبور از جاده ی داورزن مزینان
جاده ا ی پاریک،تاریک، پر دست انداز،خطرساز و خرناک
یک شنبه دوم فروردین ماه بدون توقف در داورزن وارد جاده ی مزینان شدیم سال ها بود که در این وقت شب(22:30 دقیقه) از این جاده عبور نکرده بودم  تصور نمی کردم جاده ی مزینان زادگاه شهید دکتر علی شریعتی باریک و تاریک و پر دست انداز باشد ناگزیر و با شگفتی و تأسف به راهمان ادامه دادیم هادی در بین راه برای لحظه ای چراغ ماشینش را خاموش کرد تاریکی مطلق بود و هیچ چیز و هیچ کجا قابل دیدن نبود.
هرکداممان چیزی گفتیم ولی  در یک نظر متفق بودیم؛ این جاده با این وضعیتِ اسف باری که شاهدش هستیم شایسته مزینان به عنوان زادگاه شهید دکتر علی شریعتی نیست.
بدیهی است از این جاده، تنها مزینانی ها استفاده نمی کنند که روستاهای همجوار نیز بیشتر رفت و آمدشان از همین مسیر است همولایتی ما که می خواهد به داورزن و سبزوار برود باید از این جاده ی خطرناک عبور کند که به قول هادی جاده ی وحشت است
گاه می گوییم چرا  آن طور که شایسته است مزینان  به عنوان زادگاه شریعتی ها  معرفی و تبلیغ نمی شود؟ پاسخ روشن است وقتی خودمان که کویری هستیم از چنین جاده ای شکوه و حتی وحشت داریم مسافر نا آشنا که جای خود دارد
نمی دانم چه کس یا کسانی باید پاسخگو باشند ولی اطمینان دارم  برادران مزینانی به ویژه شورای اسلامی و دهیار محترم مزینان مکاتبات و در خواست هایی داشته اند و رسانه ها به خصوص شاهدان کویر  بارها و بارها فریادشان را به گوش مسؤلین رسانده اند ولی آنچه تا حالا به جایی نرسیده همان فریاد و فریاد و فریاد است
شاید هم باید خواهش کرد و گفت؛آقایان،مسؤلین محترم این جاده نیاز مبرم به تعریض و اسفالت و روشنایی دارد لطفا" جاده ی مزینان را که بارها قربانی گرفته دریابید که اگر در نیابید خدای نکرده بازهم عزیزانی در این جاده قربانی می شوند.

«ماه رمضان دارالشفای جسم و جان»(3)

درهای دارالشفای شبانه روزیِ ماه رمضان به روی همگان باز است
سلام بر پدران و مادران مان که با رفتارشان  به ما آموختند رمضان  یعنی ماه  شکیبایی پر خیر و برکت  
سلام بر دعا خوانان و  الغوث الغوث گویان که از آن ها آموختیم  رمضان یعنی درک نفحات الهی
سلام بر بزرگترها که از آن ها یاد گرفتیم رمضان یعنی ماه خودسازی و بازگشت به فطرت اصیل
سلام بر عاشقان راه خدا که به آموختند ماه خدا ماه عشق و شکیبایی است
سلام بر استادان و ملاهایی که خود عامل بودند و  دلسوزانه به ما یاد آوری کردند ماره رمضان فرصت و تجارت است برای تزکیه نفس
که  سکوت و خوابِ این ماه و عمل خیر و دعا و ذکر و صدقه و ...بیشترین سود را دارد
رمضان یعنی ماه زدودن زنگارهایی است که مانعه ورود نور می شود
رمضان ماه  رهایی و آزاد شدن از تمایلات نفسانی و خویِ حیوانی
رمضان ماه دروازه ی  ورود به بندگی خداست و روزه اش سپری است در برابر آتش دوزخ
  رمضان ماه تمرین برای اجتناب از غیبت،سخن چینی،زشت گویی،دروغگویی، بیهوده گویی و ریا کاری است.
رمضان ماه سفر است سفر به شهر دل و ورود به شهرالله
رمضان ماه طنین نیایش و دعا در آسمان و زمین است.
رمضان ماه خداست ماه زندگی در پرتو عنایت او و ماه بندگی است
رمضان ماه سوختن گناهان است بی آنکه اثری از جای سوختگی بجا بگذارد
رمضان رمضان است

سفرنامه بهمن آباد(2)

 فروردین 1401
سفر چیست و مسافر کدام است؟
در میان انواع سفر که به آن اشاره کرده و خواهیم کرد سفر به درون برترین است هجرت و سفری بی مثال که انسان می تواند با چشم دل پدیده های شگفت انگیزی را ببیند
 و همچنین سفر برون که با چشم سر می شود دید و عبرت گرفت
انسان دعوت به سیر در زمین شده است تا آثار بر جا مانده ی گذشتگان را ببیند و عبرت گیرد به ویژه آثار آن هایی که در روی زمین فساد بودند و بر اهل زمین ستم کرده اند و یا می تواند عبرت گیرد از قبرهای بی نام و نشانی که سال هاست بدونِ وارث و خیرات کننده به حال خود رها شده اند
اینجا آرامستان بهمن آباد است قلم ناتوان از حال و هوای تنهایی و بیکسی ساکنان قبرهای قدیمی است ولی بودن در کنار اینگونه قبور و سخن گفتن با آن ها و فاتحه خواندن برای خفتگان خاموش حال و هوای خاص خود را دارد
باید یک بار هم که شده با جمعیتِ رفتگانِ خاموشِ در خاک خفته ی گورستانِ قدیمی همکلام شد و آینده ی خود را  در پاره آجرهای قبورشان دید
باید تنهای تنها و بدون همراه و رفیق، گذارت به قبرستان کهنه ی بهمن آباد بیفتد و از نزدیک قبرهای کهنه و قدیمی را ببیی،قبرهایی که هر چند ساکنانش خواهانِ میزبانیِ قدوم رهگذران هستند اما چون هیچ وارث و مهمانی ندارند در نهایتِ غربت و بیکسی و چشم به راه به سر می برند تا بلکه کسی از راه برسد و هدیه ای به آن ها تقدیم کند گرچه زیارت اهل قبور همه ی رفتگان را در بر می گیرد ولی آن را کافی نمی دانند
در گورستان با قبورکهنه و سنگ نوشته هایی مواجه می شویم که در برابر بادهای موسمی از بین رفته اند بسیاری از نوشته ها قابل خواندن نیستند هر کدام از قبور قدیمی می توانند تلنگری برای فردای ما و بیدار شدن مان باشند
با تشکر از  کربلایی حسین آقا هیئتی که مثل همیشه زحمت تهیه تصویرهای با معنا را کشیده اند...
ادامه دارد

سفرنامه بهمن آباد(1)

 فروردین 1401
سفر چیست و مسافر کدام است؟
پاسخِ درخوری برای پرسشِ سفرچیست و مسافر کیست وجود ندارد گرچه می گویند سفر یک حرکت است و مسافر کسی است که از جایی به جایی رود و دیدنی ها را از نزدیک ببیند ولی اندیشیدن به گذشته ی دور به ویژه آنکه  تداعی کننده ی دوران کودکی باشد نیز می تواند برای  انسان یک سفر  باشد اوست که تا انتهای راه می رود و با دیدنِ تصویر های خیالیِ رویدادهای گذشته اش از آن ها لذت وافر  می برد،
سفرها با انسان چه می کنند و مسافر را به کجاها که نمی برند؟گاهی به درون خود می برند و انسان را وادار به اندیشه و حسرت می کنند گاه مسافر را به کلاس درس تاریخ می برند تا از پیشینیان عبرت بگیرد، و یا به برون می برند تا بهتر ببیند و کشف کند و بیاموزد
،سفر به باطن هم داریم که تنها مربوط به اهل باطن نیست آری هرکس می تواند در باره ی  آن چه می بیند و بر او می گذرد تفکر کند و بیندیشد، سفر یک رفتن و حرکت از جایی به جای دیگر و بسوی مقصدی معلوم  و هدفی از قبل تعیین شده است اگر از سفر بگوییم در می مانیم که کدام سفر را گفته باشیم سفر از خود و یا سفر بسوی خود را؟ سفر می تواند یک هجرت هم باشد هجرت از آن چه هستی بسوی آن چه باید باشی،
باید ترکِ دیار کرد باید دید و پای درس آموزگار بزرگ گذشته و تاریخ نشست و از این پیر سالخورده(تاریخ)درس ها آموخت،کتاب قطور تاریخِ نیاکانم در لابلای خرابه های زادگاهم بهمن آباد یافت می شود خرابه ها در دل اسراری دارند که می توان از دل چاه های رو باز  به آن ها پی برد چاه هایی که وقتی نگاهشان می کنی گویی دهانشان باز است و می خواهند با تو سخن بگویند،

«ماه رمضان دارالشفای جسم و جان»(2)

درهای دارالشفای شبانه روزیِ ماه رمضان به روی همگان باز است
به ویژه سحر که فرشتگان انتظار آمدنت را می کشند
لحظه لحظه های سحر فرصت بی بدیل برای اهل دل و مسافر این راه است
بی شک،ماه رمضان،شعبان،رجب،روزهای مقدسی چون عیدها و میلادها از زمان های پر فضیلت  هستند ولی دراین میان سحر یکی از مقطع های زمانی می باشد که دور و چرخش و تکرار آن هر بیست و چهار ساعت یک بار است یعنی درطول شبانه روز واقع می شود،
 معمولا" قسمت ویژه ای از هر مجموعه،برتری و ارزش بیشتری در مقایسه با سایر اجزاء آن مجموعه دارد،
 مثلا از یک مجلس صدر آن،
از میان گل ها گل سرخ،
از میان پرندگان طاووس،
از میان الماس ها کوه نور،
ازمیان سدها سد ذوالقرنین،
از میان خانه ها کعبه،
از میان سیارات که بر گرد خورشید جهان ما می گردندزمین،
از میان شب ها،شب قدر،
از میان باغ ها بهشت،
از میان آفرینش و خلقتِ موجودات انسان،
از میان اجزاء بدن،سر،
از میان راه ها،راه راست،
از میان لقمه ها،حلال،
و از میان فرشتگان جیرئیل برجستگی و اهمیت بیشتری دارند
 در میان هر گروه و صنفِ بر گزیده و نمونه،گلِ سر سبدی وجود دارد،
گل سر سبد و قسمت با ارزشِ ساعاتِ شبانه روز،لحظه های سحر است،زمانِ روحانی و خوش نسیم سحر در پروراندن و ساختن روح بسیار مؤثر است حافظ با شناختِ نظری عملی که نسبت به سحر و سازندگی آن پیدا کرده بود می گوید:
کس ندیده است زمشک  و ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم.
یکی از وصیت های لقمان به فرزندش این است که ای فرزند مبادا خروس،زیرک تر از تو باشد که او در هنگام سحرگاهان، بیدار می شود و استغفار می کند و تو در خواب باشی،
خروسان در سحر خوانند قل یا ایهاالساقی
سعادت آن کسی دارد که پیش از صبح بیدار است.
سحر در آغاز و انتهای شبانه روز قرار گرفته است و آغاز و انجامش خوش است،زیرا پایان تاریکیِ شب و شروع ورود به روشنایی و طلیعه و پیش آهنگ روز و نور افشانی خورشید است.حافظ ارزش زمان را همچون ارزش ازل و آغاز خلقتِ موجودات می داند و می فرماید:
گففتم این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا  می کرد.
می دانیم که مکان در شناخت و معرفت انسان تأثیر دارد،زمان هم مژثر است مثل زمان هایی که ائمه ی اطهار و بزرگان،بیشتر به آن توجه کرده اند از قبیل؛
 شب قدر،
 شب نیمه شعبان،
شب های ماه رمضان،
وقت افطار،
بین الطلوعین،
لیلة الرغائب(اولین شب جمعه ماه مبارک رجب)
خداوند خاصیت بوی بینایی بخش پیراهن حضرت یوسف(ع)،
و نفس حیات بخش حضرت مسیح(ع)
و عصای اژدها شونده و کفر سوز و طاغوت شکن،
و ید بیضای حضرت موسی(ع)
و تبر بت شکن حضرت ابراهیم(ع)
 و قرآن جهل سوز حضرت محمد(ص)و...را یک جا به بوی خوش(نفحه)روحانی سحر عطا کرده است و هر کدام که در آن بیدار باشد از همه فیض ها برای هدایت و بیداری خویش و تراوشات معرفت و قطره ی شهود به کام تشنه ی خود چشانده و با زبان عمل، اهدناالصراط المستقیم و رب زدنی علما" گفته است،
خداوندمتعال،سه صدا و آواز را دوست دارد:
صدای خروس،
صدای تلاوت کننده ی  قرآن،
وصدای کسانی که در سحر استغفار می کنند.
پروردگارا!
گناهان ما را بيامرز و با كيفرت در روز رستاخيز، ما را رسوا مساز و بديهاى ما را بزداى و ما را در زمره خوبان و نيكان بميران و با آنان محشور ساز...
ادامه دارد

«ماه رمضان دارالشفای جسم و جان»(1)

درهای دارالشفای شبانه روزیِ ماه رمضان به روی همگان باز است
ماه رمضان که از راه می رسد دلم مرا با خود مر بَرد به دوران طلایی کودکی ام
 روزهایی که باز گشتش حتی در تصورم نیز نمی گنجد
 البته رمضان ماهِ سفر است و در این ماه  هر کس به طریقی سفر می کند برخی به شهر الله و برخی هم  به  دوران خاطرات کودکی سفر می کنند
 دل من نیز مرا به گذشته ای می بَرد که خانه ها سفره ای داشتند به وسعت دل های به هم پیوسته
  به روزهایی که حرمت ها حریم داشتند و بزرگتر های خانواده آقا و خانم و سرورِ خانه بودند
اکنون من مانده ام و دل بی قرار و خواسته هایی که بر آوردنشان ناممکن است
دلم پس از این همه سال هوای شوخوانی و اذانِ مرحوم حجت الاسلام ملا رمضان  را کرده است
همچنین شوخوانی و اذان مرحوم حاج ابوالقاسم را به یاد دارد
دلم می خواهد یک بار دیگر مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا(همسایه بام به بام) بر روی بام گلی خانه اش به ایستند و  با چلک زدنش مردم را برای روزه گرفتن بیدار کند
نمی شود از مرحومه زهرا خانم(همسر مرحوم فرج الله یاد نکرد و از مرحوم حاج غلامرضا کربلایی علی که سال ها مؤذن بودند شاید دیگران هم بوده اند و بنده بی خبرم
از رمضان که می گوییم نگاهمان می رود به سوی آن همه شور و اشتیاق و خواهش های کودکانه برای روزه ی کله گنجشکی!
رمضان که می آید ما را به یاد بزرگانی می اندازد که  تنها دلخوشی مان مرور خاطرات روزهای با هم بودن مان است
رمضان که می آید دلتنگ صدای گرم پدر و مادر مان می شویم که سحرها با صدای گرم شان بیدار می شدیم
رمضان که از راه می رسد یاد روزهای به یاد ماندنی می افتیم که خانواده ها پس از یک روز کار و تلاش و تحمل خستگی و گرسنگی و تشنگی با خوشرویی و محبت و مهربانی و با قناعت و سادگی دورِ  سفره ی  افطار می نشستند و از دسترنج شان نوش جان می کردند و شکر خالق می گفتند...
ادامه دارد

نورزتان مبارک صد سال  بِه از این سال ها

نوروز این مهمانِ دل های عاشق با همه ی زیبایی اش از راه رسید
همزمان با آمدنِ سال نو، دست های خالیِ بندگان به وسعت دل های نیازمندشان به سوی آسمان بالا رفت و بغل بغل خواسته های قشنگ شان را به بی کران عرضه داشتند.
 کسی که دعای تحویل سال را زمزمه می کند می خواهد پا به پای بهار حالش تغییر کند و از کهنگی به در آید
نو شدن به تغییر رنگ و لباس نیست از کهنگی در آمدن به معنای تغییر و دور ریختن افکار کهنه و قلبِ زنگار زده از کینه و حسد و خدایی فکر کردن و خدایی عمل کردن است
نو شدن یعنی دیدنِ واقعیت و تن دادن به حقیقت و رفتن و جاری شدن، و به دریا پیوستن است.
تغییر یعنی زندگی را با فراز و نشیب هایش،با غم و غصه هایش،با داشته و نداشته هایش،با تندرستی و بیماری اش،با عزا و عروسی اش،با خنده ها و گریه هایش،با تیرگی و روشنایی اش می پذیرم ولی  می سازم و تغییرش می دهم
امسال شاهد تقارن مبارک اعیاد ماه شعبان و عید نوروز هستیم  که می تواند سر اغازی برای تحولات متعالی در سال ۱۴۰۰ باشد به همین بهانه و در آغاز سال نو دگر بار دعامی کنیم؛
پروردئگارا!
سال نو را  بر ما مبارک گردان و از برکات زمین و آسمان بر خوردارمان ساز
جوانان مان را کامیاب و موفق بدار تا مایه سربلندی ما باشند
فرزندان مان را نور چشم ما قرار ده،آن ها را به حد کمال برسان و ما از نعمت بودن شان بهره مند ساز
پروردگارا!
بین ما و همسر و فرزندان مان پیوند دوستی و محبت بر قرار فرما
خدایا مددی کن تا خود را بیابیم و تو را بشناسیم
پروردگارا!
در سال پیش رو به رزق مان برکت،به مهرمان وفا به زندگی مان عافیت،به دل مان نشاط، به قلب مان آرامش،به نگاه مان صداقت ،به دست مان گره گشایی،به قدممان استواری،به عبادت مان اخلاص و ... عطا فرما
الهی چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

«سال 1400 و  فراقِ در گذشتگان بهمن آبادی»

سال 1400 هم با همه ی فراز و نشیب هایش به پایان رسید
هرسال که می گذرد از  خانه هایی غریو و هلهله ی جشن و شادی بر می خیزد و از خانه هایی هم صدای شیون به گوش می رسد این طبیعت دنیاست
 که روزی  بزرگترها در خانه ای دور هم جمع می شوند تا برای مکان بر پایی جشن عروسی و تعداد میهمانان، شور و مشورت کنند  پس از اندک زمانی  در همان خانه، بزرگترها برای کفن و دفن و برپایی مراسم ختم در گذشته ی  همان خانه به مشورت می نشینند اما هر دو اتفاق خوش و نا خوش در گذر زمان  به خاطره ها می پیوندد یعنی کودکی که امروز قاب عکس عزیز از دست رفته اش را  در دست گرفته و با چشمان اشک آلود در نورستان در کنار قبر عزیزش اشک می ریزد در فردایی دیگر عکس او را  فرزندان و اقوام و نوه هایش به دست می گیرند و در فراقش گریه می کنند این رَوَند همچنان ادامه دارد
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ره زکه پرسی؟ چه کنی چون باشی؟
و اما سال 1400 پایان یافته و چون سال های گذشته شاهد از دست دادن عزیزان بهمن آبادی بودیم که غم فراق شان سنگین و دردناک است به ویژه که برخی نا باورانه از بین مان پر کشیدند و رفتند
دلم می خواست وقت و حوصله خواننده اجازه می داد تا شرحی از زندگی نامه و خدمات عزیزان در هنگام زنده بودنشان می نوشتم ولی اکنون که ممکن نیست تنها به ذکر نام مسافران  ابدی اشاره می کنیم  که در سال 1400 از قطار زندگی پیاده شدند.
اسامی که به دست اینجانب رسیده عبارتند از؛
1-مرحوم حاج حسن حبیبی که به حق بیشتر عمرشان را نوکر و خادم مخلص ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودند و آثار بودن و حضور و محبوب بودنشان در هیئت ابوالفضلی بر کسی پوشیده نیست
2-مرحوم علی حاج محمد قاسم ارادتمند خاندان اهل بیت(ع) بودند که خدمت های پیدا و پناه فراوانی داشتند
3-مرحوم مرتضی ملا حسین مدیر توانایی که در راه اندازی و تأسیس تاکسیرانی تهران نقش اصلی را داشتند و همچنین به دور از تفکر مال اندوزی  درایجاد شغل و مشغول کردن جوانان در کارخانه و... خدمات فراوان و ماندگاری از خود به جا گذاشتند
4-مرحوم رجبعلی حاج حسن از خادمین بی حاشیه بودند که افزون بر خدمات در امام زادگان بهمن آباد و هیئت ها علاقه ی وافری به کمک رسانی و دستگیری دیگران داشتند
5-مرحوم محمد علی  کربلایی اسماعیل خادم اهلبیت و خدمتگزار مردم در امر آشپزی بودند خدمات فراوان دیگری هم در نوکری امام حسین(ع) داشتند
6-مرحوم حاج محمد علی حاج اسماعیل تقی  مرد صبور و یکی از اعضای اصلی هیئت امنای هیئت ابوالفضلی بودند بنده از ذکر و عبادت ها و روزه های مستحبی ایشان اطلاع داشتم مرد ساکت و آرام که جا داشت در باره اش بیشتر می گفتیم می نوشتیم
7-مرحوم سعید علی نوروز جوانی بودند که زود پرپر شدند و جمعی را عزادار کردند
8-مرحوم غلامرضا موری با بهمن آبادی ها انس ویژه داشتند و از خدمتی که در امر نانوایی داشت مردم راضی بودند
9-مرحومه حاجیه کلثوم خانم مؤمنه و نان رسان واقعی که شاید کمتر بدانید خدا بیامرز روز تاسوعا همه ی همراهان علم گردانی را مهمان فتیرهای خوش مزه اش می کرد روز تا سوعا خانه ی مرحومه محل فتیر خوری بود.
جهت شادی روح عزیزان در گذشته سال 1400 و همه ی در گذشتگان؛
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)🌺

نورزتان مبارک صد سال  بِه از این سال ها

نوروز این مهمانِ دل های عاشق با همه ی زیبایی اش از راه رسید
همزمان با آمدنِ سال نو، دست های خالیِ بندگان به وسعت دل های نیازمندشان به سوی آسمان بالا رفت و بغل بغل خواسته های قشنگ شان را به بی کران عرضه داشتند.
 کسی که دعای تحویل سال را زمزمه می کند می خواهد پا به پای بهار حالش تغییر کند و از کهنگی به در آید
نو شدن به تغییر رنگ و لباس نیست از کهنگی در آمدن به معنای تغییر و دور ریختن افکار کهنه و قلبِ زنگار زده از کینه و حسد و خدایی فکر کردن و خدایی عمل کردن است
نو شدن یعنی دیدنِ واقعیت و تن دادن به حقیقت و رفتن و جاری شدن، و به دریا پیوستن است.
تغییر یعنی زندگی را با فراز و نشیب هایش،با غم و غصه هایش،با داشته و نداشته هایش،با تندرستی و بیماری اش،با عزا و عروسی اش،با خنده ها و گریه هایش،با تیرگی و روشنایی اش می پذیرم ولی  می سازم و تغییرش می دهم
امسال شاهد تقارن مبارک اعیاد ماه شعبان و عید نوروز هستیم  که می تواند سر اغازی برای تحولات متعالی در سال ۱۴۰۰ باشد به همین بهانه و در آغاز سال نو دگر بار دعامی کنیم؛
پروردئگارا!
سال نو را  بر ما مبارک گردان و از برکات زمین و آسمان بر خوردارمان ساز
جوانان مان را کامیاب و موفق بدار تا مایه سربلندی ما باشند
فرزندان مان را نور چشم ما قرار ده،آن ها را به حد کمال برسان و ما از نعمت بودن شان بهره مند ساز
پروردگارا!
بین ما و همسر و فرزندان مان پیوند دوستی و محبت بر قرار فرما
خدایا مددی کن تا خود را بیابیم و تو را بشناسیم
پروردگارا!
در سال پیش رو به رزق مان برکت،به مهرمان وفا به زندگی مان عافیت،به دل مان نشاط، به قلب مان آرامش،به نگاه مان صداقت ،به دست مان گره گشایی،به قدممان استواری،به عبادت مان اخلاص و ... عطا فرما
الهی چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار