نا حساب نه خوب می گوید و نه خوب می شنود
ناحساب شاید تلخ باشد اما...
این همه در طول سال حرف حساب شنیدیم و خواندیم اکنون می خواهیم دو کلمه حرف نا حساب را تجربه و تلخی اش را درک کنیم همان حرف ناحسابی که گره خورده به آرزوهای دور و دراز، آرزوهایی که آدمی نه تنها به آن نمی رسد که با خودش به قعرِ قبر می برَد
من نیز به دنبال آرزوهایی بودم که گذشتگانم تجربه کرده بودند سندش در مزار و نورستان یا همان قبرستان ها موجود است همه ی آن ها تلاش کرده بودند به جایی برسند تا اینکه سرانجام به همین جا(گور یا خانه آخرت) رسیدند جایی که از آب و برق و فرش و مبلمان و کمترین امکانات ابتدایی خبری نبود با این حال مدام در پیِ آرزوهایم می دویدم و می خواستم همه چیز را بهتر از دیگران داشته باشم
وقتی احساس می کردم به آرزوهای دور و درازم نمی رسم خسته و افسرده زانوی غم به بغل می گرفتم و خودم را بدبخت ترین قلمداد می کردم حالم به قدری ناخوش بود که تا دقایقی نمی دانستم کجا هستم آرام آرام به خود آمدم دیدم تکیه داده ام به دیوار بلند بالایی که می گفتند اجدادم با زحمت فراوان ساخته اند و در مقابلم زمین هایی بود که خیلی ها گفته بودند مالک و صاحبان اصلی اش هستند ولی همه ی آن ها وهم و خیال بوده چون آن ها یعنی مالکان خیالی رفتند و زمین ها ماندند و همچنان به تفکر مالک بودنِ آن ها لبخند می زنند...
ادامه دارد