بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز(24)

برج ها یادگارهای ماندگار در صحرا و قلعه ها
بر کرانه ی صحرای بهمن آباد به تماشای پهن دشتی می نشینم که مرا به انتهای آبادی و شوره زار کویر می رساند سر زمینی که تنها حاصلشان نمک است و خارهای مقاوم و درختِ صبور تاق و گز  و...
کمی مانده به انتهای صحرا برج راست قامتی در قاب چشمانم خودنمایی می کند که می دانم او نیز  با من حرف ها دارد ولی افسوس که حرف هایش را نمی شنوم و دعوتش را نمی فهمم و چشمانم آنگونه که باید واقعیت او را نمی بیند
دعوت به عبرت دو واژه ای است که تنها از حلقوم خرابه های نزدیک به مزار و قلعه ها و برج ها بر می آید من این دو واژه را عزیز می دارم دعوت و عبرت! بیا و عبرت بگیر...
 در فرصت پیش آمده به تماشای روزنه ها و زخمه هایی می نشینم که حوادث روزگار بر قامت برج نقش انداخته است هر خط روزگار، این پیام خاص را به دنیا داران و دنیا زدگان می دهد که هیچ زندگی ای بی زخم و دغدغه و هیچ ظهوری بی افول نیست و همه چیز در گذر زمان زخم بر می دارند و فنا می شوند.
پیام برج ایستادگی و آسودگی است؛
دلم می خواست به قلب واژه ها می رفتم و معنای ایستادگی و آسودگی را می فهمیدم و اینکه آیا به واقع همینطور است یعنی ایستادگی با خود، آسودگی می آورد؟ پس از عبور از کالبد شکافیِ واژه ها با برج اینگونه سخن آغاز کردم؛
 ای برجِ راست قامتی که به تو لقب خرابه داده اند برایمان از تاریخ گذشتگان بگو اما نه رمز آلود و در پرده گویی که فهم و کشف رمز بر ما دشوار می نماید.
از مردانِ قَدَر بازو و قوی پنجه ای بگو که تو را بنا کردند و بر بلندای تو جولان می دادند؟ اما سخنی در خورِ فهم ما بگو  تا پند و عبرت بگیریم و همراه با خواندنِ سنگ نوشته های قبور تو را نیز بخوانیم.
آیا می توانی نشانی از بی نشان ها بدهی تا به جای تو با آن ها همسحن شوم؟ می خواهم بدانم در روزگاری که کمترین امکانات و ابزار در اختیار سازندگان و معماران بود چگونه توانستند تو را چنین مقاوم و استوار بنا کنند که اکنون به نمایندگی از جانب آن همه عوامل سازنده با من حرف بزنید؟
بگو  کجا رفتند طراحان و مهندسین و کارگرانی که تو را اینگونه بر افراشتند؟
ادامه دارد

دوش کوبیدم درِ میخانه ای

دوش کوبیدم درِ میخانه ای
در برویم باز کرد دیوانه ای

هرکه دیدم بود مست و  بی قرار
غیر مستان هم ز مَستان در فرار

 گشتم اما عاقلی آنجا نبود
یا اگر هم بود با دنیا نبود

از یکی دیوانه پرسیدم که هی
آخر این دیوانگی ها تا به کی

عمر تو بگذشته از هفتاد سال
دور کن از خود سماع و قیل و قال

مستی و مستانه بودن ابلهی است
دوری و غفلت ز خود دیوانگی است

مرد را آنگه بباید اعتبار
تا شود بیدار و باشد هوشیار

حق کجا گفته شوی اینگونه مست
عزت خود را نباید کرد پست

جام می  بشکن بکن ترک سماع
با می و میخوارگی گو الوداع

گفتم ای غفلت زده بیدار شو
ترک مستی کن دمی هوشیار شو

آتشی بر گیر بسوز میخانه را
یا رها کن این دل دیوانه را

بر کَن آن دل را که با دلدار نیست
بشکن آن سر را که با اسرار نیست

داد دیوانه جواب از روی عقل
هست این دیوانگی برتر ز لعل

سال ها بودم میان عاقلان
دور بودم از میان عاشقان

عقل را آخر به دور انداختم
زندگانی را به کامم ساختم

تو چه می دانی شراب و شمع چیست
تو چه دانی رازِ دور از جمع چیست

تو که دنیایت شده یکسر سراب
گوچه دانی معنی جام و شراب؟

تو چه دانی راز و رمز عاشقی
تو چه دانی لذت دیوانگی

رمز لیلی در دل مجنون نهان
تا قیامت نیست بر عاقل عیان

همچو میخانه که جای عاقلان
نیست اما هست جای عاشقان

آنکه «مِی» خورده نگردد هوشیار
نیست او در  فکر نام و اعتبار

هرکه در میخانه با حق شرط بست
باز آید گر دو صد توبه شکست

گویی این دل را به آتش بر کشم؟
یا سبو و جام می را بشکنم؟

دل کجا آتش زنم ای هوشیار
او که دایم شعله می گیرد زنار

هر سحرگه او به سوی آسمان
همنوایی می کند با عرشیان

هیچ دیدی آتشی خود را بسوخت
دیده ای معشوق عاشق را فروخت؟

نی رها کن  نی نوایی می کند
دل نگر کو عشقبازی می کند

داد ساقی می مرا وقت سحر
گفت گر نوشی شود حالت دگر

جرعه ای نوشیدم و جاهل شدم
دور گشتم از خود و غافل شدم

من شدم دیوانه و مست و خراب
مال و نام و عار  را  دیدم سراب

گفتم ای دیوانه با عقل یار باش
ترک مستی کن دمی هوشیار باش

گفت نی نی عقل با من یار نیست
مست و بی عقلی برایم عار نیست

عقل پابند است و در بندت کند
جهل، رهایی بخشد  و رندت کند

عقل می گوید دمی هوشیار باش
جهل می گوید دمی با یار باش

عقل می گوید ز خورد و خواب ناز
مست گوید شد سحر وقت نیاز

جمع هوشیاران نبینند راه را
مست هم ره بیند و هم چاره را

ای خدا قاسم شده گم کرده راه
ده نجاتش تا نیفتاده به چاه
تهران 23 دی ماه 1400

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز؟(23)

برایمان از آن روزها بگویید، ای خرابه ها و  برج ها!
راست قامتانِ سر بلندی که پس از این همه سال برایمان ترانه ی ماندگار زمزمه می کنید تا از شما  درس عبرت های روزگار بیاموزیم
از صحرای آن روزگار و تاخت و تازهای ترکمن ها و شبیخون زدن حرامیان(راهزنان) بگویید!
برج!از آن روزها برایمان بگو که قراولان بر بالای تو سنگر می گرفتند و بر ناکامی دشمن شان قهقهه می زدند!
از قلعه های آباد آن روز و خرابه های امروز بگو که چطور سرانجام پیمانه عمر ساکنین شان پر شد و از بالا به پایین آورده شدند و در دل خاک منزل گزیدند!
بدیهی است تو با زبان بی زبانی با ما سخن می گویی ولی با ما رساتر بگو...
ای برج های خرابه ها و قلعه ها،
ای قطعه ای از تاریخ!هر وقت شما را می بینم به یاد کسانی می افتم که سال ها بر بلندایتان می ایستادند و صحرا را به زیر نگاهشان می کشیدند.
به یاد صاحبان و مالکان کوچک و بزرگ خرابه ها می افتم که ناباورانه به خواب ابدی رفتند و در خاک شدند .
به راستی چه شد که همه ی آن فریادها و همهمه ها گویی در یک چشم بر هم زدن خاموش شدند و مردان صاحب قدرت، ناتوان و درمانده...
اما بی تردید با رفتن و در خاک شدنِ مالکان،عزت و احترام و شوکت تو نیز پایان یافت
روزگاری شما مأوا و پناهگاه و حامی و حافظ خیلی ها بودید ولی اکنون در غربت و تنهایی خویش می سوزید و می سازید.
می دانم که شما برج و باروها  و دیوارهای گِلی،سرد و گرم روزگار چشیده اید و در برابر آفتابِ تموزِ تابستانِ کویر و سرمای سختِ زمستان، مقاوم و استوار مانده اید تا پیام گذشتگان را به ما برسانید...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز یا روستای کوچک امروز؟(22)

با شما سخن می گویم ای بلند قامتانِ سر فراز...
مخاطب مان تنها نباید انسان باشد می تواند آب باشد 
با تکه سنگی که سیل او را از کوه جدا کرده و در گذرِ زمان،فرسنگ ها  از وطنش دور شده
یا یک حیوان اهلی
 با درخت و حتی یک گیاه و شاخه گل کوچک
 البته مخلوقاتِ دیگری در زمین و آسمان هستند که  با شعور،خالق شان را تسبیح می کنند و  ما می توانیم با آن ها سخن بگوییم و تفکر کنیم ولی در میان انبوهی از آفریده های ریز و درشت یک برج  را مخاطب قرار دادم  و با او سخن گفتم همان برج هایی که در گذشته،چشمِ قلعه ها بوده اند
 از آنجا که سلام کلید فتح کلام است به یکی از برج ها به نمایندگی از همه ی برج ها سلام کردم و با او اینگونه سخن گفتم؛
سلام بر برج،نماد ایستادگی و صبر و استقامت
جناب برج! دیدن تو مرا می بَرَد به صدها سال پیش از این،گویی صدای سازندگان و قراولانِ(نگهبانان) آن روزگار و حتی بودن و حضورشان را احساس می کنم.به همین دلیل خدمت رسیدم تا با تو به عنوان چشمان تیز بین قلعه سخن بگویم و بشنوم خواهش می کنم خاطراتت را ورق بزن و از تاریخ برایم بگو و از آنچه در طول این همه سال بر تو گذشته است!
می دانم تو هر روز با ما سخن می گویی اما برای ما کرهای به ظاهر شنوا که گوشها مان را پر کرده اند از صداهای نا مأنوس و نا هنجار واضح تر از روزهای پر فراز و نشیب بگو  که چه بر سر ساکنین قلعه ها آمده و بگو چرا بهمن آباد که به گواه تاریخ شهر معتبر و بزرگ و آباد بوده اینگونه تبدییل شد به روستای کوچک؟
از حوادث دردناکی بگو که در درازای سال برای قنات پیش آمده
 از سیل های ویرانگر بگو که هیچ سودی جز زیان نداشته،
از فروریختن عمارت ها بگو و کوچ اجباری مردان و زنان،
از قدمت گورستان،از آتشکده ها و آداب بر گزاری مراسم گذشتگان،
از عاشقانه های برُدِه عشقو و دل های پاکِ جوانان و از هیجانِ مردمانی که بر روی بُرده عشقو دیدن طلوع و غروب خورشید را به تماشا می نشستند
 از مراسم جشن و عزا و آداب ازدواج
و از تشریف فرماییِ دو مهمان یا ستارگان درخشان(امام زادگان) که پناهنده ی این دیار شدند...
ادامه دارد

شعر در باره ی شفای بیماران

دعا برای شفای عاجل آقا رمضانعلی تعزیه خوانِ نسخه «حر» که در بستر بیماری همچنان نیازمند دعای مهربانانه ی دوستان همولایتی است و شفای همه ی بیماران دردمند.

 

صبح یکشنبه نوشتم این پیام

بهر آن خوش مشرب نیکو مرام

 

نسخه خوان حُر جوان نامدار

کو شده از درد و محنت بی قرار

 

رمضانعلی، در این روزهای سخت

در شفا خانه فتاده روی تخت

 

هست درمانش دعای دوستان

تا که دنیایش شود چون بوستان

 

گرچه اعضای گروه با لطف خویش

بهر درمانش دعا کرده است بیش

 

لیک چون باشد نیایش رهگشا

قلب، خاشع می شود نزد خدا

 

دور گردد ناخوشی ها و بلا

می رود بیماری و آید شفا

 

قلب گوینده منور می شود

جسم و جان او معطر می شود

 

رویِ او ناگه رود بر آسمان

سر بساید بر حریم آستان

 

حق کند بر ناله های او نظر

حال درمانده شود حال دگر

 

گر دعا و نابه  بر خیزد ز جان

می شود بیمار در امن و امان

 

رمضانعلی محتاج دعاست

ما دعا گوییم شفا دست خداست

 

دست ها بالا و گوییم ربنا

یا رحیم  و یا شفی و یا خدا

 

ای که درد و رنج را درمان تویی

بر دل تفتیده ها باران تویی

 

هیچ برگی می نیفتد از درخت

داده ایم پیمان در روز الست

 

که تو هستی مالک روز جرا

کشتی ما را تو هستی ناخدا

 

کشتیِ ما شد به توفان مبتلا

کیست غیر از تو هدا و رهنما؟

 

دردها و رنج مان افزون شده

قلب مان لم یزرع و هامون شده

 

بارالها آنچه خواهی آن بده

یا اگر خواهیم بِه از آن بده

 

کن دعای خیرمان را مستجاب

گر نمی گوییم هم بر گو جواب

 

رو کنیم بر واسطه فیض خدا

جمله گوییم یا علی موسی الرضا(ع)

 

نسخه خوانِ حُر گرفتار آمده

با امید وصل دلدار آمده

 

واسطه ی فیض شو بهر شفا

تا شود بیمار ما از غم رها

 

هاتفی گفتا صبوری خود دواست

صبر و شکر، ایمان و محبوب خداست

 

کن صبوری قاسم از بهر خدا

تا شوی از رنج و محنت ها رها

السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها...

سلام بر فاطمه سلام الله علیها بنت الهدا،دخت نبی مکرم اسلام حضرت محمد صل الله عليه وسلم
سلام بر فاطمه همسر امیر مؤمنان علی علیه السلام
سلام بر فاطمه مادر حسنین علیهما السلام و زینب کبری(س)
سلام بر فاطمه که با خطبه و حضور و  قیامش قامتِ امامت استوار کرد
سلام بر فاطمه مظهرِ همه ی خوبی ها
سلام بر فاطمه و فاطمه و فاطمه
فاطمه  یعنی جدا شده از هرگونه جهل و پلیدی و نا پاکی
  فاطمه  یعنی دور از هرگونه شر و بدی
  فاطمه یعنی چراغ راه و  باز گرفتن شیعیان و پیروانش از آتش دوزخ
فاطمه یعنی رو کردن و شفاعت شیعیانی که با نشان پیرو او در حشر حضور می یابند و رو  بر گرداندن از غاصبین و ظالمین 
فاطمه جان! از بین در و دیوار کنار برو که یک نابکار با نقش و نقاب عوام پسندانه مشت بر در می کوید و قصد روشن کردنِ آتش فتنه را دارد
او می خواهد با لگد این در باز کند تا درهای ظلم و جور و غصب برای همیشه باز باشند
دختر پیامبر!از بین در و دیوار دور شو که آمده اند تو را برای همیشه از علی(ع) بگیرد و فرزندانت را بی مادر کنند و شوهرت را به تسلیم وادارند
فاطمه جان!علی را ببین که برای ایجاد وحدت،چگونه در خلوت و تنهایی و سکوت، آرام و بی صدا اشک می ریزد.
از پشت در و دیوار دور شو که علی سخت به بودنِ تو نیازمند است اگر تو بروی علی بدون غیرت فاطمی یکه و  تنها می ماند
با رفتن تو غبارِ غم بر سیمای علی می نشیند و زخم های قدیمِ بدر و احد و... دوباره سر وا می کنند
علی جز تو چه کسی را دارد تا غبار از چهره اش بشوید و زخم هایش را مرهم نهد؟
فاطمه جان!تو می روی و غم و غصه هایت نیز می روند و از نامردمی های کج اندیشانی که حرمتت را پاس نداشتند رها و راحت می شوی اما با غم فراق و تنهایی علی چه می کنی که با رفتن تو ستون استحکام فرو می ریزد
فاطمه جان! به ما بگو علی با روزهای بی تو چه کند؟
دختر رسول خدا!تو می روی و دگر بار در آغوش گرم پیامبر خدا آرام می گیری اما فرزندانت تاب رفتنت را ندارند
فاطمه جان!بگو ما چه کنیم؟
ما که مدام نام تو بر دل و زبان داریم و عشق فرزندانت را با جسم و جان و خون مان عجین کرده ایم شفیع مان باش در روزی که نه مال اید به کارِ ما نه فرزند و عیال ما...

یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود

یا علی قبر پرستویت کجاست
 آن گل صدبرگ خوشبویت کجاست
السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(21)

در باره بهمن آباد بیشتر بدانیم
آنچه در باره ی بهمن آباد می گوییم ومی نویسیم بی کم و کاست بر گرفته از منابع معتبر تاریخ است که مورخین مشهور و سیاحان و گردشگران و تجارِ خارجی در کتاب های خود به پیشینه و گذشته ی پر افتخار بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز پرداخته اند اما آنچه تا کنون در باره ی بهمن آبادجدید نوشته ایم نقل قول بزرگترها و ساکنین و مالکین قلعه ها بوده که  سینه به سینه به ما رسیده است
در رابطه با بهمن آباد قدیم به نظر می رسد بخش عمده و تکمیل کننده ی تاریخ را می شود در آثار بر جا مانده ی  آبادی های دیروز و خرابه های امروز کشف کرد برای این کار باید با کاوشگری و در سکوت و تنهایی و یا همراه با اهل خبره به تماشای خانه های سقف فرو ریخته و دیوارهای بر جا مانده و دالان ها و سرسراهای بی صاحب و مالک نشست  تفکر کردو عبرت گرفت.
رفتن به قصد دانستن؛
کسی که می خواهد به قصد دانستن وارد خرابه ها شود باید در باره ی راه یا جاده ابریشم مطالعه داشته باشد و بداند جادّه ابریشم» نام راه هاى تجارتى، فرهنگی ،اقتصادی ،سیاسیِ کاروان رویى بوده که از سده هاى دوم قبل از میلاد وجود داشته و گذرگاه بازرگانان و تجّار غرب و شرق بوده است و شهر بهمن آباد شهرت و آوازه اش را گذشته از علما و  مفسران و اساتید و دانشمندان و فرهیختگان که مدیون ارتباطش با جاده معروف بوده و خواهد بود
   امیدوارم گذشته ی افتخار آمیزِ بهمن آباد را به گونه ای مستند معرفی کنیم که جوانان امروز و نسل های فردا  به نام و تاریخِ گرانسنگ و گذشته و حال اجدادشان مفتخر باشند که البته بخشی از این افتخار مربوط به خودشان به عنوان فرهیختگان فعلی بهمن آباد است...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(20)

ساکنین این کوچه کجا رفتند؟
سر می چرخانم به گذشته ی نه چندان دور،کوچه ای را در قاب آیینه ی نگاهم به تماشا می نشینم که روزگاری مردان و زنان غیرتمندش،در پیِ به دست آوردنِ رزق و روزیِ حلال،بی وقفه در تلاش و کوشش بودند این کوچه ی تنگ وباریک،محلِ سکونتِ مردان و زنانی بود که هرکدام دلی داشتند به وسعتِ دریا،همزیستی و سادگی و صفا و صمیمیتِ مردمانش،زبانزد بود،ولی از آن جا که قرار نیست جز ذات باریتعالی برقرار بماند، بیشتر ساکنان این کوچه نیز به قافله ی مرگ پیوستند و تن به سفر بی بازگشت دادند.
در باره ی کوچه و زیستگاهِ انسان های شریف و پاکدلی می نویسم که آبرومندانه روز را به شب گره می زدند و زندگیِ شایسته ای داشتند،می خواهم با ساکنان کوچه همنوا شوم اما افسوس،چنین خواسته ای احابت نمی شود.
مرحوم حسین علی ملا(ذاکری) و همسر
مرحوم مهدی نورزعلی و همسر
مرحوم ابراهیم توپچی
 مرحوم فرج الله و همسر
مرحوم حاج رجب
مرحوم اصغر حاج محمد(اصغر ماستی)
و در مقطعی مرحوم کربلایی محمد علی(کبله مندلی) و همسر
و حتی زمانی که بنده به خاطر ندارم مرحوم غلام،حسین ابوالقاسم و همسر
هر کدام ،به نوبت از روی خاک به زیر خاک نقل مکان کردند روحشان شاد
ساکنین این کوچه هر کدام ویژگی خاص خودشان را داشتند مرحوم ابراهیم توپچی و مرحوم حسین علی ملا از طنز پردازانِ زمان خود بودند که با شیرین گفتاری،لبخند بر لب ها می نشاندند،
مرحوم حاج رجب کارهایی ماندگار و ماندنی انجام می داد که آجرهای مسجد صاحب الزمان بهمن آباد گواه و شاهدند ،مرحوم فرج الله و مرحوم مهدی نوروزعلی در طول سال،با کشاورزی و زحمت فراوان،رزق و روزی خودشان را ازخدا ودر دشت و صحرا به دست می آوردند،
مرحوم غلام،مردِآرام و دلنشین،هم به تهران نقل مکان کردند و در حمام خُرّم مشغول بودند،
مرحوم اصغر ماستی این کاسبِ پاک چشم و پاکدست و شوخ طبع و خندان،گرچه از آن کوچه به خیابانِ اصلی نقل مکان کردند ولی نام و یادش ثبت است
مرحوم کربلایی محمد علی(کبله مندلی)هم که در گذشته یکی از ساکنینِ این کوچه بود گرگ اجل این مرد با سواد را در ربود و صدای ماندگار و رسای تعزیه خوانی اش را برای همیشه خاموش کرد،
آری کوچه ای که پر بود از مردان و زنان زحمتکش، اکنون پر شده از گرد و غبار غم و تنهایی،کافی است با نگاه به ابتدا و انتهای کوچه،نشان یکی از خوبان کوچه را بگیری،خوبانی که روزگار درازی در ابتدای کوچه کنار هم می نشستند گل می گفتند و گل می شنیدند اما دیری است دیگر صدایی بر نمی آید  و چراغ عمرشان،همچون چراغ خانه هایشان به خاموشی گرایید و نشان خانه ی ابدیِ هر کدام از عزیزان را باید ازسنگ نوشته ای در گورستان بگیریم که  از زمانِ هجرت و مکانِ زندگیِ ابدی آن ها برایمان می گوید
جهت شادی روح مسافران بی بازگشتِ کوچه ی مورد نظر و اموات خودتان
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(19)

به یاد ساکنین قلعه ملا هاشم
پدرم و استادم فرمودند: قلعه ملا هاشم در زمانِ ما بهترین استادان علوم دینی را در خود داشت از جمله مرحوم ملا محمد و مرحومه همسرش که سبب و سرچشمه خیر بودندمرحوم پدرم در کودکی شاگرد مکتبِ همسر ملا محمد بوده و قرآن خواندن را از ایشان آموخته بود حتی ناخن شکسته انگشت دست پدر که تنبیه شده ی آن بانوی بزرگوار بوده، حکایت از نظم و انضباط  حاکم بر مکتب خانه بوده است ولی شاگرد، هر گز کوچکترین شکوه و گله ای از استادش نداشت و بارها از مرحوم ملا محمد و مرحومه همسرش به نیکی و احترام یاد می کردند.
قلعه ی ملا هاشم در برابر چندین سیل ویرانگر سالهای متمادی بر جای ایستاد و سرود مقاومت خواند در اوان کودکی شاهد سیل خروشانی بودم که خسارت زیادی به ساکنان آن قلعه وارد نمود تا این که رفته رفته و در گذر زمان و هجرت های پی درپی و وداع کردن بزرگان قلعه با دنیا، گویی این دژ مستحکمی که سالها با سرافرازی ایستاده بود در غم تنهایی و فراق ازنفس افتاد و بقیه ی ساکناش برای همیشه قلعه را ترک کردند تا آنجا که دربِ بزگِ چوبی و مقاوم که به روی هیچ بیگانه و نا آشنایی گشوده نمی شد از بین رفت و برج هایش که قراولان را بربالای سر خود می نشاند تا در امنیت مردمان آنجا شریک شده باشد فرسوده شدند و از آن همه خانه، تنها چند خانه ی مخروبه  بر جا ماند تا به تاریخ لبخند بزند و  با بازماندگان از درد فراق و جدایی بگوید چه بگویم که قلعه ی بزرگ ملا هاشم با همه جفاهایی که به او شده کماکان پاره ای از وجود بهمن آباد است و ساکنان و مالکانش در جوار رحمت حق تعالی آرام و راحت آرمیده اند
با تحقیقات انجام گرفته تنها تعدادی از عزیزانی که در گذشته مالک و ساکن قلعه ملاهاشم بوده اند شناسای شدندبدیهی است تعداد بیش از این 23 مرد و 19 زن است ولی بضاعت جمع آوری اطلاعا همین بود که به شرح زیر تقدیم می گردد
ساکنین قلعه ملا هاشم؛
مرحوم ملا محمد و همسر
مرحوم ملا هاشم و همسر
مرحوم ملا مهدی و همسر
مرحوم خوجه(برادرزاده ملا محمد) و همسر
مرحوم خِدِر(برادرزاده ی ملا محمد) و همسر
مرحوم حسین رضاقلی و همسر
مرحوم اسدالله حسین
مرحوم حسن حسین و همسر
مرحوم علی اکبر حسین(فدایی)
مرحوم محمد رضاقلی(پدر بزرگ آقای اشرفی پور) و همسر
مرحوم عیسی کربلایی علی اکبر و همسر
مرحوم محمد عیسی
مرحوم رمضان حسن رضا و همسر
مرحوم حاج غلامحسین رمضان و همسر
مرحوم صفر علی رمضان و همسر
مرحوم محمد اسد و همسر
مرحوم حسن اسد و همسر
ابراهیم اسد و همسر
مرحوم رمضان ابراهیم و همسر
مرحوم علی کربلایی اکبرو همسر
مرحوم صفر علی تهرانی و همسر
مرحوم رمضانعلی شاد پول و همسر
مرحوم حاج ابوالقاسم کربلایی علی

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(18)  

به یاد ساکنین قلعه ملا هاشم
 قلعه ملاهاشم دژ مستحکمی است با دیوارهای بسیار بلند و برج های سر بر افراشته  که به محض ورود گویی هر چهار برج به طورِ همزمان تو را سلام و خوشامد می گویند
برج ها و دیوارهای مستحکمِ قلعه همچنان در برابر حوادث سیل و زلزله و باد و باران های موسمی مقاوم و استوار ایستاده اند و تماشگران را به مقاومت فرا می خوانند
قلعه ملا هاشم جایی است که کوچه های تنگ و باریک و خانه های به هم  فشرده اش حکایت از جمعیت زیادِ مردان و زنان زحمتکش داردکه سالهای سال با هم زندگی مسالمت آمیز داشته اند اکثر سکنه ی قلعه ملا هاشم بعد از ظهر ها جلو در ورودی قلعه، روی تختِ خود ساخته ی گِلی می نشستند و ساعاتی را در کمال شادی و بدور از غم و غصه های ساخته و پرداخته ی امروزی، گل می گفتند و گل می شنیدند و گاهی هم  درهمانجا به نماز می ایستادند.
 راوی از یک هجرت برایم گفت، هجرتی که پیامد آن به تنهایی گویای عمق وابستگی ساکنانش را نشان می دهد؛
صحبت از بهمن آباد است و قلعه ی پر رمز و  راز ملاهاشم جایی که در و دیوارش دل هر بیننده را مجذوب خود می کند جایی که فریادش دل سکوت را می شکند از قلعه ملا هاشم  یاد می کنیم  که خشت های به جا مانده اش هنوز و پس از سالها با هر تازه واردی درد دل می کنند قلعه ای که برج و باروهایش تو را به فکر وا می دارند. گر چه سخت می نماید ولی باید گفت و نوشت آنهم از آنچه دیده و شنیده ایم
گرچه بیان و نوشتنِ خاطراتِ مردمان صبور و غیورِ قلعه ها حنجره ات را آزار می دهد ولی باید گفت و نوشت به ویژه اکنون که زمانه اسباب نوشتن را در اختیارمان قرار داده نکوست  گذشته را به تصویر  قلم بکشیم
باید یاد کرد از مردانِ غیرتمندی که برای در امان ماندن از تعرضِ دَدان و وحشیان و رهزنان، دیوار و حصاری بلند بر می افراشتند برج و بارو می ساختند و قراولان می گماشتند تا ناموسشان حفظ و در امان باشند و شب هنگام  با آرامش سر بر بالین بگذارند و زندگی آرام و دلنشین داشته باشند.
غیرت از این بیشتر و بهتر کجا می توان یافت؟...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(17)

با نگاهی به قلعه های قدیمی

ساکنین قلعه قربانی کجا رفتند؟

ساکنین قلعه ی قربانی که سال های سال به دور از چشم و همچشمی گرد هم جمع می شدند،سفره ی دل می گشودند و از غم و شادی هایشان می گفتندیکی پس از دیگری چشم بر این جهان فانی بستند به دیار باقی هجرت کردند،

این قلعه مانند بسیاری از قلعه های مشابه بهمن آباد،درب بزرگی داشته که وقتی شب، پای بر سرِ روز می گذاشت و تاریکی همه را فرا می گرفت نگهبانِ وقت آن درب بزرگ را بر روی هر بیگانه و غریبه ای می بست و خود بر روی تختگاه مخصوصی که هنوز آثارش به چشم می خورد به نگهبانی می پرداخت تا جان و مال ساکنین قلعه محفوظ باشد.

قلعه قربانی بزرگانی در دل خود داشته که در وقتِ حیات و بودنشان آنگونه که شایستگی داشتند شناخته نشدند به ویزه مرحوم ملا رمضان و مرحوم حاج ملا علی که ملا های خوشنام قلعه بودند و اکنون جایشان در جامعه ی فعلی ما خالیست.

تا آن جا که حافظه ها یاری کرد و با کمک از مدیر محترم کانال بهمن آباد خبر از 37  مرحوم و 27 مرحومه ی ساکنین قلعه ی قربانی به نیکی یاد کردیم اگر نام در گذشته ای در جمعِ یاد شدگان نیست حافظه یاری نکرده که امیدواریم خداوند آن عزیز سفر کرده را مورد رحمت قراردهد،

بدیهی است همه ی مسافران بی بازگشت، چشم به راه و محتاج و نیازمند دعای خیر بازماندگانشان هستند مسافران ابدی با اندک هدیه ای از سوی بازماندگان، شاد و آرام و مسرور می شوند پس دریغ نکنیم.

1-مرحوم علی ملا و همسر

2- مرحوم فرج الله و همسر

3- مرحوم رجبعلی حاج ابراهیم و همسر

4-مرحوم ابراهیم توپچی

5-مرحوم حاج امام بخش و همسر

6-مرحوم اصغر حاج امام بخش

7-مرحوم رمضان حاج امام بخش و همسر

8-مرحوم غلام حسین محمد و همسر

9-مرحوم اصغرمحمود

10-مرحوم غلام حسین و همسر

11-مرحوم کربلایی محمد کربلایی غلام رضا و همسر

12-مرحوم حسین محمد رجب  و همسر

13-مرحوم مرادحسین و همسر

14-مرحوم کربلایی محمد حاج ابراهیم و همسر

15-مرحوم حسن حاج ابراهیم و همسر

16- مرحوم حاج عباس حسن

17-مرحوم کربلایی حسن خدر و همسر

18-مرحوم کربلایی علی خدر و همسر

19-مرحوم عباس احمد و همسر

20-مرحوم حاج رضاقلی و همسر

21-مرحوم علی ابوالقاسم و همسر

22-مرحوم حسن علی و همسر

23- مرحوم اکبر حسن علی

24-مرحوم اسماعیل حاج ابراهیم و همسر

25-مرحوم حسین حاج ابراهیم و همسر

26-مرحوم رمضان حاج ابراهیم و همسر

27-مرحوم عباس علی ملا و همسر

28- مرحوم عباس فرج الله

29-مرحوم ملا رمضان و همسر

30-مرحوم عبدالحسین ملا رمضان

31- مرحوم محمد ملا رمضان

32-مرحوم علی ملا رمضان

33-مرحوم حاج ملا علی و همسر

34-مرحوم حاج حسن حاج ملا علی

35-غلامحسین محمود و همسر

36-مرحومه حاج نسا و همسر

37-مرحومه زن غلام صنم و همسر

به یاد همه ی نام ها و یادها رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.

(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(16)

سلام به قناتِ با سخاوت و تک تکِ چاههایش به ویژه «مادر چاه»
سلام به آغاز یا دهانه و مظهرِ قنات جایی که آب از دل زمین بیرون می آید و کیلومترها آن طرف تر بر سطح زمین خودنمایی می کند
سلام به پیشکارِ قنات یعنی قسمت انتهاییِ مادرچاه، ای کاش مرحوم حاج عباس حسن اکنون بودند تا در باره ی قنات،بیشتر می پرسیدم و بهتر می دانستم خدابیامرز  از آنجا که سال ها دستیار و مورد اعتماد مغنیان کار بلد به ویژه  استاد محمد یزدی بودند اطلاعات فراوانی در مورد قنات و لایروبی داشتند روحشان شاد
سلام به قناتِ صبور که با وجود سختی های زمانه و حوادث روزگار همچنان می جوشد و تشنگان را سیراب می کند
قنات بهمن آباد گرچه بی وقفه می جوشد و دشت و صحرا را شاداب و سر سبز می کند و منبع اصلیِ در آمد کشاورزان و دامداران محسوب می شود ولی شوربختانه هر گز از گزند و آسیبِ سیل و زلزله و دیگر حوادث روزگار در امان نبوده به ویژه سیل در این چند سال اخیر توانسته مایه ی حیات را به یک قدمی ممات نزدیک کند!
سلام بر آب جاری و  دائمی قنات که اصلی ترین رکن کشت و زرع  و مایه ی آبادانی بهمن آبادِ همیشه آباد است
قنات که امروزه شهرت جهانی پیدا کرده اختراع و ابتکارش از ایران به بسیاری از کشورهای دنیا انتقال یافته است و خوشحالیم که قنات بهمن آباد یکی از قدیمی ترین قنات ها را در تاریخ خود دارد
سلام بر کاریز که آب را از عمق جانش به سطح زمین می رساند تا انسان ها و تمامیِ موجودات از آن بهره مند شود.
خورشید با سخاوتمندی نور تابانش  را بر بام شاه و گدا،کاخ و کوخ و...یکسان می تاباند نگاه مهربانانه و سخاوتِ آب و قنات نیز علف های هرز و درخت های میوه دار و خزنده و پرنده و چرنده و...را در بر می گیرد.
 دعا کنیم قنات این منبع اصلیِ آبرسانی کشاورزی و دامداری و... در برابر حوادث مختلف روزگار مقاوم و استوار باشد و اکنون که با رنج و بیماری دست و پنجه نرم می کند کمک کنیم تا قنات که سخت مدیون خدمتش هستیم از نفس نیفتد و جان دوباره بگیرد...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (15)

سلام امروزم را به تو تقدیم می کنم قنات مایه ی حیات
 ای پیرترین و ماندگارترین و با وفاترین میراثِ بر جا مانده از گذشتگان
ای عزیزِ جای گرفته در قلب ها
ای خادمی که مخدومین به نامت مباهات می کنند
بی مهری های ما را چون همیشه از یاد ببر و همچنان بجوش
کاریز را چون اجدادمان دوست می داریم که پس از این همه سال هنوز نفس می کشد و بی منت تشنگان را سیراب می کند کاریز که عمری به قدمت تاریخ بهمن آباد دارد از دیرباز تا کنون همچون شریان خون،روستای بهمن آباد را آباد داشته و نام  و یادش را جاودانه کرده است
 همه ما با شریانِ حیات بخشِ روستا آشنای داریم و  محض تماشا هم که شده سر در آخرین حلقه ی چاه کرده ایم همان حلقه چاه هایی که زنجیروار به هم متصل اند و آب را از کوهستان به کندوا و سپس به مزارع و یا کویرستان می رسانند کنداوا را (نوعی آب راه یا کانال) نیز همه ی دیده ایم، کنداوا راه آبی است که آب در آن جریان دارد و هر چند وقت یک بار بزرگترهای ما برای لایروبی اش زحمت های فوق العاده ای می کشیدند ولی شوربختانه بسیاری از آن عزیزان  و بیل به دستان که صدای علی علی علی یا علی گفتن شان گوشنواز بود دیگر در میان ما نیستند و به دیار باقی شتافته اند و آن هایی هم که مانده اند توانِ چندانی برای لایروبی ندارند گرچه کنداوا هم به معنای قدیم وجود ندارد.
کاریز برای همه عزیز است به همین دلیل و دیگر دلایل، وقتی آثار کسالت و ناراحتی در او می بینیم برایش نگران می شویم و برای سلامتی اش دعا می کنیم.کاریز بهمن آباد پیرترین و ماندگارترین آثار گذشتگان ماست که سال های سال است وفاداری اش را به همه ی اهالی اعم از کشاورز و غیر کشاورز اثبات کرده است
امیدواریم بهمن آبادِ عالِم خیز که در گذشته شهری بزرگ و معتبر بوده به طور شایسته مورد توجهِ  صاحب نظرانِ صاحب قلم  و فرزندانِ فرهیخته بهمن آباد قرار گیرد ان شاءالله...
ادامه دارد

دو باره شب جمعه از راه رسید و رفتگان مدام التماس دعا دارند

اگر محبت را در دل های زندگان جاری سازیم
 و رفتگان را با صلوات و فاتحه و خیرات غرق شور و شعف کنیم
خودمان بیش از حد تصور بهره مند می شویم
قلم ناتوان از نوشتن و شمردنِ اهمیت و فضیلتِ شب و روز جمعه است ولی بنا به مشهور،عزیزان سفر کرده ی ابدی یک هفته را  انتظار می کشند تا بازماندگانشان در شب و روز جمعه با خواندنِ فاتحه و تلاوت قرآن و خیرات و مبرات،از بار سنگین گناهانشان بکاهند و نور و ثوابی به روحشان نثار کنند در همین رابطه برخی نیز مدعیِ به خواب آمدنِ فلان مرده ای می شدند که در پرپیشانحالی و درماندگی و ملتمسانه از بازماندگانش درخواستِ خیرات و صدقات و فاتحه و تلاوت قرآن داشته است مرحوم پدر و  استاد در موعظه های خود احادیث و حکایت های بسیار آموزنده ای نقل می کردند که یکی از آن همه را با هم می خوانیم؛
پیامبرـ صلی الله علیه وآله ـ فرمود: روزی حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ از کنار قبری گذشت که صاحب آن در عذاب بود، سال بعد نیز گذر کرد ولی از عذاب صاحب قبر خبری نبود، سبب را از خداوند پرسید، وحی آمد که از این میّت فرزندی صالح به بلوغ رسید و برای مردم راهی درست کرد و یتیمی را پناه داد به برکت آن از گناهانِ پدر ش گذشتیم.
امام باقر (ع)فرمودند:زیارت اهل قبور در روزهای جمعه موجب می شود امواتی که در تنگی و سختی باشند در فراخی قرار گیرند.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: هر گاه شخصی به نیت میتی صدقه دهد، خداوند جبرئیل را فرمان می دهد که این هدیه را به قبر او برساند و نیز فرمود: به واسطه نمازی که برای میت خوانده می شود تنگی قبر او به فراخی تبدیل می شود.
محدث قمی در مفاتیح نوشته است: امیر وحاکم خراسان را در خواب دیدند، گفت: آن استخوان و آن آشغالی که جلو سگ و گربه می ریزید، به نیت من بریزید که من به همان ها هم احتیاج دارم.
 ملاحظه فرمودید؟ می گوید:استخوانی که جلو سگ می اندازید،به نیت خیرات  هدیه کنید که ثوابش برای من بیاید،
این پیام سراسری است و شامل همه ی ما می شود از روایات چنین درکی داریم که سفر ابدی بسیار سخت و راه صعب العبور است خیلی ها ندانسته و ناگهانی و دست خالی سفر کرده اند بیاییم با خیرات و فاتحه  و صلوات راه را برای رَودگان سهل و هموار سازیم.
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺