«شب چله یا یلدا  بهانه ای است برای دعا و نزدیک تر شدن دل ها»

پای درس سنتِ ماندگارِ شب یلدا!

سنت هایی ماندگارند و می مانند که  با دل آدمیان در می آمیزند، درخت دوستی می کارند و شادی و نشاط درو می کنند

سنت هایی حرفی برای گفتن دارند که شعار و عمل شان همدلی و همراهی و گرد هم بودن و نوعدوستی است

سنت هایی مانده اندکه دعا و شکر گزاری در آیین ها و سنت هایی جون شب چله و آغاز سال نو نقش اساسی داشته است همه ی سنت های خوب،با دعا شکل می گرفتند

شب چله در س آموز است با این رویکرد هرکس می تواند در این شب، حد اقل صفحه ای از درس های کتاب چله را بیاموزد

 یکی ممکن است در این شب، درسِ جایگاه و حرمتِ بزرگتر را بیاموزد و درک کند

دیگری به اهمیت زمان پی ببرد که وقتی می گویند شب چله بلندترین شب سال است تفاوت اندک این شب با شب های دیگر را در قاب نگاهش قرار دهد و قدر وقت را بداند و از هدر دادن زمان برای پیشبرد زندگی اش جلوگیری کند.

و یا چون پیشینیان،به یلدا یعنی تولد و زاده شدنِ خورشید فکر کند که عقیده داشتند از پس بلندترین شب سالِ چله، خورشید از «نو» زاده می‌شود و طبیعت دو باره آهنگ زندگی ساز می‌کند و خرمی‌ جهان را فرا می‌گیرد و به این بهانه(زادن خورشید) نیایش می کردند و اینکه  با زایش و تولد نور ،ظلمت مغلوب می شود و به پاس زایش خورشید و نور و روشنایی، دست به دعا بر می داشتند و از ایزد یکتا طلبِ برکت می کردند

اکنون هم زیرکانی هستند که با غنیمت شمردنِ همنشینی با اجتناب از بیهوده گویی،سنجیده می گویند و بزرگترهاحکایتِ شیرین نقل می کنند و تلاوت قرآن و حافظ خوانی و فال گرفتن را در برنامه های امشب شان قرار می دهند.

شب یلدا  بهانه ای است برای شب نشینی و همنشینی و شوخ طبعی و رفع کدورت ها و از بردن کینه ها و ایجاد دوستی و مودت.

شب یلدا گرچه به رسم پیشینیان میوه های خشک و تر بر روی کرسی چشم نوازی می کنند و هر کدام دلیل و فلسفه ی خاصو خود را دارند ولی در این میان میوه ی انار است که بر صدر می نشیند و جلوه گری خاصی دارد به راستی چه کسی از دلِ راز آلودِ انار آگاه است؟انار با آنکه دلِ پرخون دارد ولی عشقش و دوستی و یکرنگی اش را به همه ایثار می کند

در این شب و در همه ی ایام باید مراقب دل های پیرامون مان باشیم که دل آدمیان و اطرافیان چون انار تاب مقاومت ندارد

کاش چشمی داشتیم که با آن می توانستیم نعمت های پروردگار را می دیدیم و شاکر بودیم یادمان باشد هر دانه ی انار  آیه ای از آیات و نشانه های خداوند است و همه ی میوه ها و هر چه هست نعمت های اویند و بر دانه دنه هایی که امشب مشاهده می کنیم و می خوریم نام خالق و نام خورنده نوشته شده است پس جا دارد کمک به دیگران به ویژه  اطرفیانِ آبرومند را از یاد نبریم و دستگیری از نیازمندان کنیم و بخوریم و بخورانیم و شاکرِ خالق مان باشیم.

طول و عمرتان دراز و با برکت سفره هاتان رنگین و دلتان غمگین مباد.

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (14)

موقوفاتِ بهمن آباد به روایتِ کناب قطورِ مطلع الشمس(«محمدحسن خان اعتماد السلطنه)
سنتِ وقف از جمله سنت‌هاي حسنه ای است که از ديرباز در میان ايرانيان رواج داشته و منشأ خدمات گران‌بهايي شده است 'گرچه از قرائن پیداست که.پیشینه ی وقف در ایران به دوره ی ساسانیان باز می گردد با این حال نمی توان تاریخ دقیقی برای آغاز این سنتِ پسندیده ذکر کرد ولی از هر تاریخی که پایه گذاری وقف رواج یافته باشد می توان از آن به عنوان یک سنت حسنه و ماندگار یاد کرد به خصوص که این سنت نکو با ظهورِ دین اسلام استحکام و رواج فوق العاده ای یافت،وقف در همه ی مذاهب دین اسلام به ویژه شیعیان،جایگاه خاصی دارد مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز به این مسئله اهميت مي‌دادند وقف از دیدگاه معصومین(ع) از چنان جایگاه و اهمیتی برخوردار است که ،شخص حضرت پيامبر (ص) و اميرالمومنين (علیهم السلام) و اهل‌بيت (علیهم السلام) علاوه بر توصیه های فراوان، خودشان نیز واقف بزرگي بوده اند...
دامنه ی موقوفات بهمن آبادی ها تا صدر آباد؛
این مقدمه بهانه ای است تا به دامنه ی موقوفات بهمن آباد اشاره کنیم گرچه نگارنده آمار و ارقام مستندی از موقوفه ی مربوط به امام زادگان و بهمن آبادی ها در دست ندارد ولی به آنچه در کتاب وزین مطلع الشمس محمدحسن خان اعتماد السلطنه آمده می پردازیم که در جلد سوم این کتاب می نویسد؛
چون از مزینان به سمت شاهرود حرکت نمایند بعد از طی سه فرسخ و نیم راه به قلعه صدر آباد که از بناهای مرحوم میرزا آقا خان صدر اعظم نوری است میرسند بانی مشارالیه روبروی قلعه، کاروانسرای خوبی برای بار انداز و منزلگاه قوافل(قافله ها) و زوار ساخته است و آن کاروانسرا هفت حجره در طرف طول دارد و چهار در طرف عرض، مدخل کاروانسرا رو به شمال و مقابل مدخل ایوانی است نسبت به ایوانهای جنبین بزرگتر و حجره ی سه دری دارد.
در دالان کاروانسرا نیز دوحجره است و آب انباری در نزدیکی کاروانسرا هست که آب سردی دارد ولی خرابست چهار رشته قنات در صدر آباد هست که دو رشته را شریف خان قزوینی احداث کرده و دو رشته دیگر را عباس قلیخان پسیان،اما هر چهار رشته محتاج به تنقیه می باشد و در زمان عبور از صدر آباد آبی که در اینجا دیده شد از استربد خریده بودند و در آب انبار و اصطخر(استخر) انداخته،قلعه ی صدر آباد پانزده خانوار سکنه دارد با حمام و یخچالی که هر دو مرمت میخواهد. نیم فرسخ به صدر آباد مانده آب انباری حاجی محمد رضا بهمن آبادی ساخته اما حالا سقف آن خراب و بی آبست....
ادامه دارد

پیغام شب چله چییست؟

شب چله هم اکنون داده پیغام

فراموشت مباد صله ی ارحام

 

شب چله به صد گویش بگوید

خوش آنکه کینه ها از دل بشوید

 

شب چله شب جمع و سرور است

در این شب کینه ها از دل به دور است

 

شب چله به دور هم شویم جمع

بزرگتر پند گوید ما شویم سَمع

 

چه خوب است یک نفر حافظ بخواند

یکی هم شعر را  معنی نماید

 

اگر خواهی که فال کس بگیرید

به خوش اقبالی اش معنا بگیرند

 

مبادا یک کسی سر خورده گردد

و یا افسرده حال و رانده گردد

 

شب چله چه خوش باشد که دارا

کند یاری به دور از بوق و سُرنا

 

خدا گر سفره ات را کرده رنگین

مبین همسایه ات در فقر و غمگین

 

بگیری دست،خدا دستت بگیرد

نگیری دست،خدا کارَت نگیرد

 

اگر کردی به خویش و دوست خدمت

مکن آلوده خدمت را به منت

 

خداوند هست بیزار از چنین کار

 که بیند بنده اش در طعن و آزار

 

شب چله بخور گرمی و سردی

که می گویند نگیری هیچ دردی

 

 در این شب ها و روزهای گرانی

ز همچشمی حذر کن تا توانی

 

خرید چله در حد توان کن

هر آنچه جیب و عقل گفت آنچنان کن

 

بکن دوری ز اسراف و ز تبذیر

 بخوران و بخور با عقل و تدبیر

 

نیازمندان در این شب ها بکن یاد

خدا در لحظه ها آید به فریاد

 

چه خوش باشد که با هم یار باشیم

برای یکدگر غمخوار باشیم

 

خداوندا زروی فضل و رحمت

به قاسم کن عطا توفیق خدمت

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (13)

بهمن آباد از دریچه ی نگاه مورخین و سیاحان و گردشگران و...
همانگونه که پیش از این اشاره شد و دگر بار به آن خواهیم پرداخت مسافران برای رفتن به نیشابور و مشهد و هرات و بلخ و... ناگزیر بودند از مسیر یا شاهراه بهمن آباد عبور کنند تا هم بازارهای پر رونق بهمن آباد را ببینند و هم کالاهایشان را در معرض دید مشتریان و خریداران قرار دهند
در کتاب سر زمین خلافت های شرق، تألیف «گ لسترنج» که با زمان ناصر الدین شاه قاجار مصادف بوده آمده است؛
راه هایی که از خراسان می گذشت یکی شاهراه بزرگ خراسان بود که از آن طرفِ بسطام، داخل خاک خراسان می شد و از آن جا تا نیشابور دو شاخه می گشت، راه شمالی یعنی راه کاروانی از بسطام به جاجرم می رفت و جلگه ی جوین را طی می کرده و از آزادوار می گذشت و به نیشابور می رسید(تمام این راه را اصطخری و ابن حوقل وصف کرده اند) راه جنوبی که کوتاهتر از راه شمالی بود راه چاپاری بود که به نیشابور منتهی می شد این راه از بداش دو فرسخی بسطام آغاز گردیده از دامنه ی حیال می گذشت و کویر را در سمت راست می گذارد و به اسد آباد می رسید سپس از بهمن آباد عبور می کرد و در آنجا شاخه ای از آن منشعب شده به آزاد وار می رفت.
مستندی دیگر در باره بهمن آباد که در گذشته شهر بزرگ و معتبر و آباد بوده است؛
هانری رنه دالمانی سیاح فرانسوی در سومین جلد کتاب خود به نام «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» به شهرهاى عشق‏ آباد، مشهد، نیشابور، سبزوار، شاهرود اشاره می کند و در باره ی بهمن آباد می نویسد:...خلاصه پس از صرف ناهار حرکت کردیم. راه، پیوسته در میان بیابانِ سوزان و یکنواخت، پیچ می خورد مقارن غروبِ آفتاب شهر خرابی را دیدیم که آفتاب در میان شکاف های این خرابه ها مانند کوره های حدادی متعددی خودنمایی می کرد به طوری که بعدها معلوم شد اینجا(بهمن آباد) در قدیم شهر بزرگی بوده که گبران در آن مسکون بوده اند. در مزینان مختصر توقفی کردیم و...
روزگاری بود که مردم سفرشان را با پای پیاده و گاه با شتر و با سرعتی کم طی می‌کردند. این حرکت آهسته فرصت آشنایی و گفت‌وگو را با مردم منطقه فراهم می‌کرد و اجازه می‌داد مسافر با فرهنگ‌های مختلف آشنا شود، برای مسافران قدیم جاده فقط مسیر حرکت نبود، بلکه جایی برای آشنایی با دیگر تمدن‌ها بود مسافری که از سفر بر می گشت کوله اش پر بود از خاطره ها و سرگذشت ها و گفتنی های فراوانی که به چشم می دید و به گوش می شنید،او به تمام راه های سفر و آداب و رسوم هر دیار و مردمی آشنا می شد مسافری که آهسته و پیوسته حرکت می کرد مردم هر آبادی را می شناخت و با آن ها انس می گرفت و تبادل فرهنگ می کرد...
ادامه دارد

شعر مرگ را دیدم به چشم خود عیان

خواب دیدم رفتم از دار فنا

رشته و پیوند عمرم شد جدا

 

پرده ها رفتند از چشمم کنار

کرده و نا کرده ها شد آشکار

 

هر گناهی کرده بودم در نهان

طرفة العینی برایم شد عیان

 

وحشتی بگرفت سر تا پای من

شرم و خِجلت سوخت جسم و جان من

 

در کویر و دشت بی آب و علف

باد سوزان می وزید از هر طرف

 

 از کران تا بیکران تاریک بود

راهِ رفتن بسته یا باریک بود

 

دره ای دیدم عمیق و هولناک

چهره ها دیدم عبوس و ترسناک

 

مار دیدم کو دهن وا کرده بود

گر بیفتادم مرا بلعیده بود

 

مار دیگر رفت روی اِشکمم

حلقه زد بر گردن و بر سینه ام

 

نرم نَرمک رفت تا دور دهان

 نیش می زد بر دل و چشم و زبان

 

مونِسَم بودند گرگان و وَحوش

جز سگ و خوکان همه بودند خموش

 

وای از درد فراق و بیکسی

وای از تنهایی و بی مونسی

 

من به دنیا دوستانی داشتم

کاخ و باغ و بوستانی داشتم

 

زندگی بر من نشد هر گز گران

ملک و مکنت داشتم تا بیکران

 

روز و شب طباخ پُختی اطعمه

سفره ام خالی نشد از اَشربه

 

باغ  ها سر سبز اندر طول سال

دور بودم از غم و رنج و ملال

 

می شدم بر مرکب شاهی سوار

تاخت می کردم به دشت و لاله زار

 

پشت سر همراه بودند نوکران

پیش تر رفتند غلام و چاکران

 

نام و عنوان ها و دوران شباب

عمرشان کوتاه بود همچون حباب

 

اعتبارم شد در اینجا بی ثمر

بوده عمر و زندگی ام بی اثر

 

جمع کردم مال بهر وارثان

نه بخوردم نه بدادم دیگران

 

کفر نعمت عاقبت خوارم نمود

در بلا و غم گرفتارم نمود

 

رفته رفته خالقم از یاد رفت

جای خالق در دلم شیطان نشست

 

نام و یاد خالقم بردم زیاد

آبرو و هستی ام دادم به داد

 

آن همه مال و منال و جان نثار

وقت جان دادن نمی اید بکار

 

تا مرا بگذاشتند در قعر گور

جسم من شد میزبان مار و مور

 

وقت و عمرم را بدادم رایگان

تا خورند مال و منالم دیگران

 

عمر 70 ساله ام کردم تباه

این چنین گشتم به عقبا بی پناه

 

کاش می کردم کمی بخشندگی

تا به قبرم داده بودم روشنی

 

کاش در دنیا که بودم چون امیر

تنگدستان را نمودم دستگیر

 

کاش سنگی از رهی بر داشتم

یا نهالی در زمین می  کاشتم

 

کاش می دادم فقیری قرصِ نان

تا نمی بودم در اینجا ناتوان

 

 کاش هرگز من نمی رفتم بخواب

تا نمی دیدم به چشم خود عذاب

 

قاسم از خواب گران بیدار شو

وقت تنگ آمد دمی هوشیار شو

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (12)

بهمن آباد از دریچه ی نگاه مورخین و سیاحان و گردشگران و...
اگر خواهی که غم هایت بَرَد باد
بیا با دل سفر کن بهمن آباد
بخوان تاریخ این شهر کهن را
که بشناسی بزرگان وطن را
بکن قاسم تو نقل و قول دیروز
به امیدی که باشد عبرت آموز
اشاره شد که خرابه های بهمن آباد یا آثار و یادگار بر جای مانده از گذشتگان مان سال های سال مورد توجه پادشاهان و گردشگران و صنعتگران و تجار بوده است بهمن آباد زادگاه و وطن است وطن برای هرکس چون جان شیرین عزیز و دوست داشتنی است.
چه عشقی برتر از عشق وطن هست؟
مگر چون من ز او یا او ز من هست؟
کویرش هم بهشت و خار او گل
کجا در راه او جانم ثمن(ارزش) هست؟
در سفرنامه ها و در کتاب مطلع الشمس و ...از بهمن آباد به عنوان شهر معتبرِ قدیمی و یا روستای آباد و پر از سکنه یاد شده است، روزنامه نویس همراه ناصرالین شاه که سفرنامه ای به همین نام دارد می نویسد:...پس از آن(پادشاه) سوار بر اسب شدند از میان خرابه های بهمن آباد که در عهد صفویه خرابه شده است گردش کردند بهمن آباد جدید ساخته اندکه سه آبادی دارد و بقعه پیری هم نزدیک بهمن آباد است می گفتند اولاد ابا صلت است و امام زاده سلطان سید حسین برادر حضرت آنجاست...
...و همچنین در کتاب سه  سفرنامه،به اهتمام قدرت الله روشنی، خانوار و سکنه روستای بهمن آباد و روستاهای همچوار به تفکیک به شرح زیر ذکر شده است؛
کَهَه(کهک) با 12 خانوار
سویز با پنجاه خانوار
بهمن آباد با 150 خانوار
مزینان با 250 خانوار
داورزن با 150 خانوار
نهالدان با 100 خانوار
کلات ها با 80 خانوار
کم یابون با 20 خانوار
بلوک مزینان یازده پارچه آبادی دارد به این قرار؛ مزینان – بهمن آباد – سویز – کهه(کهک) – داورزان(داورزن) نهاردان(نهالدان) بقیه روستا مخروبه شده است.
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز (11)

بهمن آباد در قاب سفرنامه ی ناصرالدین شاه قاجار؛
به گواهِ بیشتر کتاب ها و خاطراتِ مشهورِ سیاحان جهان، جاذبه ی گردشگری تجاری و داشته های شهر بزرگ بهمن آبادهمیشه مورد توجه جهانگردان قرار داشته است از طرفی جاده ی ابریشم به عنوان بزرگ‌ترین شبکهٔ بزرگ و به هم پیوسته بازرگانی دنیا که نقشِ مهمی در مبادلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بین کشورهای مختلف داشته و کاروان های این کهن راه تجاری باید از مسیر بهمن آباد عبور می کردند کمک شایانی به آبادانی و شهرت شهر بهمن آباد کرده است تا جایی حتی خرابه های باقیمانده از شهر بهمن آباد پادشاه  ایران  ناصرالدین شاه قاجار  را هنگام بازید به شگفتی وا  می دارد.
بهمن آباد در قاب سفرنامه ی ناصرالدین شاه قاجار
ناصرالدن شاه قاجار در طول حکومت و فرمانروایی اش دو سفر به مشهد داشت. اولی را در بیست و یکمین سال سلطنتش (سال ۱۲۸۴٫ق) انجام داد، آن هم در قالب اقامتی ۳۳ روزه در مشهد مقدس، که از بسیاری از شهر ها و روستاهای استان خراسان از جمله بهمن آباد و مزینان و سویز و کهک دیدن می کند اما در این سفر آثار بر جا مانده ی خرابه های بهمن آباد و خلق و خو  و  بیان و سخاوت و صداقت و حتی زیباروییِ مردم روستا مورد توجه فوق العاده وی قرار می گیرد  پادشاه در سفر نامه ی مشهور خود می نویسد:
حرکت کرده قدری که راندیم رسیدیم به ده سویز که اردوی نظامی سیف الملک در آن جا افتاده بود قنات خیلی خوبی دارد.
از آنجا گذشته خرابه از دور دیدیم سوار اسب شده به تماشای خرابه رفتیم اسم این خرابه بهمن آباد است که در عهد خاقان مغفور فتحعلی شاه در این جا جنگ ها کرده اند و از همان زمان خراب شده،در این خرابه بعضی آثار خوب باقی است یک دِه معمورِ آبادِ بسیار خوب متصل به همین قریه ی خراب است که آن هم موسوم به بهمن آباد است خانوار بسیار و قنات آب معتبری دارد مردم بهمن آباد از زن و مرد همه خوشگل و خوش آب و رنگ هستند گویا جنسشان با سایر مردم این حدود تفاوت دارد.
در بهمن آباد خراب هم چند خانوار سکنی دارند خاک این جا به قدری سخت و محکم است که اگر از این خاک دیواری یا اطاقی(اتاقی) بسازند هرگز خراب نشود..
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(10)

قدمت بهمن آباد به روایت معتبرترین کتب تاریخ؛
محمدحسن خان اعتماد السلطنه دوره قاجار در کتاب تاریخ مطلع الشمس در ذکر بناهای تاریخی و موقوفات بهمن آباد از دو ستاره ی درخشان آن سر زمین یعنی امام زاده سید اسماعیل و سلطان سید قریش(حسین) ازفرزندان منصوب به امام موسی کاظم (ع) یاد می کند (که البته نام امازاده سید حسین قابل تأمل است) اچداد بزرگ شریعتی ها نیز که سابقه ی خدمت سیصد ساله دارند در جوار همین دو امام زاده ،فقه،فلسفه و حکمت و کلام را به دانش آموختگان می آموختند که سر آمد آن ها بزرگانی چون ملاقربانعلی شریعتی معروف به آخوند حکیم(جد دکتر شریعتی)و فرزندان بزرگوار ایشان؛شیخ قربانعلی،شیخ حسن و شیخ حسین بودند. فرزند شیخ محمود استاد محمد تقی شریعتی بود که استاد محمد تقی سال ها به عنوان استاد برتر و بر جسته در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی مشهد به تدریس اشتغال داشت که البته استاد، مدیون دایی اش؛علامه محمد حسن بهمن آبادی بزرگ، اجدادش ملامهدی بهمن آبادی،ملا هادی بهمن آبادی و ملا قربانعلی فرزند هادی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم بهمن آبادی بوده ، شایان ذکر است محل دفن دانشمندان مذکور به ویژه علامه بهمن آبادی و آخوند حکیم در جوار امام زادگان بهمن آباد می باشد
بدیهی است نسل کنونی بهمن آباد را تنها به چشم یک روستای کوچکِ نا آباد و دور افتاده و با جمعت اندک نگاه می کند ولی اگر کتاب های معتبر تاریخ را ورق بزند خواهد دید بهمن آباد در گذشته شهری بزرگ و آباد بوده به ویژه عالمان و فرزانگانی داشته که افکارشان از مرزها فراتر رفته اند.
  از بُعدِ اقتصادی نیز بهمن آباد محل داد و ستد و چهار راهی برای سوداگران و تجار بوده که همه ی اقوام و ملیّت ها از بازارهای بهمن آباد بهره می برده اند وقتی رد پای گذشتگان مان را در قاب نگاهمان قرار می دهیم شخصیت هایی را می بینیم که پیش از این تصورش را هم نمی کردیم به عنوان مثال،شما را نمی دانم ولی بنده تا کنون نسبت به فقیه عالیقدر محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی شناختی نداشتم
در باره فقیه ابوالحسین محمد بن عبدالواحد بهمن آبادی در تاریخ بیحق( ابن فندق) آمده است: فقیه ابوالحسین را ولادت در بهمن آباد ناحیت بوده است و او شریک حاکم ابوسعید کرامه بوده است در استفادت از قاضی القضات ابو محمد الناصحی و از احمد النجار المتکلم و این فقیه ابوالحسین را شعر بسیار است و نبیره ی این فقیه، ابوالحسن محمد بن عبدالواحد بود برادری بود محمد نام محمدحاکم مزینان و تاج الدین و ابوالقاسم ...
پس ابوالحسین فقیه، برادرش محمد، حاکم مزینان و فرزندانش ابوالقاسم و تاج الدین می باشند،نبیره هایی همزمان با ابن فندق (در قرن 6 هجری) دارد ابوالحسین بهمن آبادی در بهمن آباد متولد شده و همنام جدش می باشد،به شعر علاقه دارد،نوه ی دختری ایشان به نام سدیدالدین ابراهیم المقدمنی حاکم خراسان بزرگ بوده است...
ادامه دارد

به بهانه ی میلاد با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها

سلام بر حضرت زینب سلام الله علیها که شین شجاعت را از پدر و میم متانت را از مادر آموخت
سلام بر زینب و معنای صبر زینب(س)
سلام بر دردانه زهرای اطهر(س)
سلام بر زیتب دختر علی(ع) که زیبایی صحنه ی کربلا را با نگاه زیبای خویش به تصویر کشیدد
سلام بر بانویی که در اوج اسارت به همه ی انسان ها درس آزادگی و مردانگی و فتوت و عزت آموخت 
 سلام بر شیر زنی که کوه باید از او صلابت و شجاعان، شجاعت آموزند
را  سلام بر زینب(س) که دریا عمق و شکوه
 و نسیم، لطافت
و آب، زلال بودن
 و زنانِ هر عصر، عفت و متانت
و مردان، شجاعت و فتوت
و مصلحت اندیشان  و ملاحظه کاران صراحت
 و جوانان، ایثار
 و خادمان، خدمتِ بی منت بیاموزند
زینب! دختر فاطمه(س) و علی(ع)!شما در دشت کربلا با نمایش بی بدیل صبر و استقامت، پیام عاشورا را زنده نگاه داشتنید و به دوست و دشمن فهماندید که خداوند یاور مظلوم است و حق هیچکس را ضایع نمی گرداند
زینب!ای کوه صبر و متانت، جامعه ی امروز ما نیازمند دو باره خوانی واقعه کربلا و درس آموزی صبر و استقامت شماست  تا به این باور برسد که در دل هر سختی آرامشی است وعزت و ذلت به دست خداست مگر نه این که خداوند اهل بیت پیامبر را عزت بخشید و دشمنانش را برای همیشه ذلیل و خوار کرد؟
زینب! زنان و دخترانِ امروز ما نیازمند صبر وصلابت و مقاومت زینب گونه اند پس آن ها را دریاب تا در مشکلات و سختی ها به نگاه زیبا بین تو «ما رأیتُ الّا جمیلاً»که رسیدن به مقام «رضاست » دست یابند
یا زینب!سالروز ولادتان بهانه ای است برای عرض تجدید ارادت و خوش آمدگویی به شما و تبریک به مولای متقیان حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) که چنین در دانه ای را در دامان پر مهر خود تربیت کردند
 پرستاران کشورمان نیز تقارن میلادتان با روز پرستار را نماد افتخاری برای خود می دانند و به آن می بالند
نام پرستار عجین شده با لبخندِ مهربانی و عاطفه و صداقت و خدمتِ بی منت و شور و عشق و انسانیت و مجاهدت و شب زنده داری که آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.
میلاد حضرتِ زینب کبری سلام الله علیها الگوی حیا و عفت و فداکاری بر ،سفیران سلامت،فرشتگان مهربانی، دادرس دردها و پریشانی ها، پرستاران فداکار و همه ی زنان و امت اسلامی مبارک.

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(9)

«آشنایی باعلما و فرزانگان بهمن آباد»
نوشته ی پیش رو نگاهی دارد به نام برخی از بر چسته ترین علمای بهمن آباد؛
در این بخش بنا داریم به نام و ریشه ی برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي از قرن ها پیش تاکنون اشاره کنیم باشد تا ما و نسل های آینده بیش از پیش با گنجینه های ارزشمند و گرانقدر بهمن آباد آشنا شویم و به داشته های خود مفتخر باشیم و ببالیم.
همانگونه که اشاره شدبهمن آباد دارای چندین قلعه ی مستحکم بوده که آثارِ بر جا مانده اش گذشته ای با شکوه و افنخار آمیز  را روایت می کند به ویژه که در چهار گوشه ی قلعه ها برج و باروهایی وجود دارد که قراولان و دیده بانان از قلعه و ساکنین آن محافظت می کرده اند اما مورد نظر ما  در این قسمت به علمای گرانمایه است که خود به تنهایی دژ مستحکمی برای قلعه ها و روستا و دلگرمی برای مردم بوده اند بی دلیل نبوده که در هر قلعه ای یک یا دو ملا حضور داشته است.
«نام یاد علمای بزرگ بهمن آباد را گرامی می داریم»
برخی از عالمان و فرزانگان بهمن آبادي که شادروان دکتر علی آن ها را اجداد خود می داند و حتی می نویسد:من در روح او (علامه بهمن آبادی) نبض او، خون او بوده ام و در رگ هاي او جريان داشته ام، عبارت اند از؛
1- آقامحمد بهمن آبادی، پدر علامه جهان ملا محمد حسن بهمن آبادی
2- ملامهدی بهمن آبادی –
فرزندان ملا مهدی که عبارت اند از ملا هادی بهمن آبادی (داماد عمویش و شوهر خواهر علامه بهمن آبادی )
و ملا علی بهمن آبادی که در منطقه جوین سبزوار مدفون است.
فرزند ملا هادی بهمن آبادی ملا قربانعلی بهمن آبادی معروف به آخوند حکیم است كه نزد دایی اش علامه بهمن آبادی از حکمت بهره برده بود.
همچنين، فرزندان ملا قربانعلی بهمن آبادی شامل احمد، حسن و محمود است.
فرزندان محمود:
۱- میرزا محمد معروف به سلمان زمان
۲- قربانعلی شریعتی دارای دو فرزند به نام احمد و محمود
۳- محمد تقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی
فرزندان حسن :
1-حاج شیخ محمد نبی 2- حاج شیخ عبد الکریم
علمای مستقر در قلعه ها؛
1- ملا هاشم که قلعه ای به همین نام با همان برج و باروها وجود دارد؛
2- ملا محمد دگه خود و همسرش مدرس بوده اند و مرحوم ملاحسین افتخار شاگردی آن دو را داشتند
3- خوجه و خِدِر برادرزادگان ملا محمد و از عالمان و عارفان زمان خویش بوده اند آثار این دو بزرگوار در سر راه رفتن به مزار، صد متر مانده به حوض و آب انبار موجود است جا دارد از مرحوم مغفور ملا رمضان یاد کنیم که هر شب جمعه در این مکان قرآن تلاوت می کرد.
3- ملا غلامرضا بهمن آبادی( محل دفن جوین)
4-ملا ابراهیم بهمن آبادی در قلعه حَج صَدقو  ساکن بوده است
و عالمان و فرزانگانِ دیگری که هرکدام افتخار و چراغ راهی بودند ...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(8)

«قدمت بهمن آباد به روایت معتبرترین کتب تاریخی»
روستای بهمن آباد به روایت تاریخ صدها سال پیش از سبزواربنا شده است
بهمن که بهمن آباد را بنا کرد که بود؟
بهمن بن ملک پسر اسفندیار پادشاهی بزرگ بود و صد و دوازده سال نوبت (مدت) ملک او بر بسیط (گستره) زمین بود او پادشاه اعظم بود  و ذات او صحیفه ی سیاست و فهرس سخاوت بود و بر روح نسیم او ارواح معطر بود
نسب بهمن که بهمن آباد را بنا کرد؛
نسب بهمن بن اسفدیار بن گشتاسب بن لهراسب بن کروحی بن کی سی سدبن کی باشین بن کمانویه بن کیقبادبن باب بن بودکان بن مایی سرای بن نوذر بن منو چهر امللک و ذات و اسمه عامر و یقال بن یمین بن یهودا بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام و بهمن آباد  بیحق را او بنا کرد و در روزگار او این بهمن آباد شهری بزرگ بوده است بهمن پسرش ساسان و دخترش همای نام داشت. چون وفات بهمن نزدیک آمد وضع حمل همسرش به نهایت نرسیده بوده،تاج بر شکم همسر گذاشت و گفت ولیعهد و جانشین من این کودک است که در قرار مکین(جای گیر) مادر است و تا که وی از پوست بیرون آید(متولد شود) مادرش به مهمات ملک قیام می نماید چون ساسان دید که پدرش جنینی را بر وی ترجیح داده برخاست، گوسفندکی چند خرید و به ناحیه بیهق آمد و آنجا که ساسان قاریز است نزول کرد و فرمود که این کاریز بنا کردند که در میان شهر است و قلعه بنا کرد. این محل که قصبهٔ ساسان‌آباد است را امروز سبزوار نویسند
 گفته‌اند که سبزوار را ساسویه بن شاپورالملک بنا کرده‌است و شاپور آن بود که نیشابور بنا کرد و ساسان قاریز، ساسو قاریز بوده‌است و سبزوار در اصل ساسویه‌آباد بوده‌است
بنابراین بنیاد سبزوار را می‌توان در حدود سیصد میلادی مقارن با تشکیل سلسله ی ساسانی یا پیش از آن دانست.
مستند به کتاب های تاریخی؛
 تاریخ بیحق
  و نزهةالقلوب کتابی دانشنامه‌گونه از حمدالله مستوفی است. وی این کتاب را در سال ۷۴۰ قمری نگاشته.مستوفی، حمدالله. نزهة القلوب. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲. ۱۴۴.
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(7)

بهمن آباد از نگاه تاریخ
دلِ بی قرار دگر بار مرا به قلب و حاشیه ی بهمن آباد برد تا آثار برجا مانده ی گذشتگان را از نزدیک ببینم و با شور و شوقی وصف ناپذیر در پی شناختِ ریشه و صاحبان اندیشه و مفاخرِ زادگاهم باشم به همین منظور با مالکانِ زنده ی قلعه ها و بناها و برج و باروها چهره به چهره  و بی واسطه وارد گفتگو شدم تا از این طریق با بنای قلعه ها و برج ها و ساکنان اصلی و علمای بنام و خوشنام روستا بیش از پیش آشنا شوم  نخست به دیدار حاج آقا مرتضی علی پور رفتم از نام قلعه ای پرسیدم که ایشان سال های سال در آنجا زندگی کرده و حتی مراسم جشن عروسی اش نیز در این مکان (قلعه ی حَج صَدِقو) برگزار شده است.
روستای بهمن آبادخاستگاه علمای بزرگ و خوشنامی چون علامه ی بهمن آبادی و دهها عالم دیگر بوده که چون ستارگانی فروزان در آسمان علم و دین،درخشیده اند و مایه ی اعتبار و افتخار مردم عصر خود بوده اند و بی تردید نسل حاضر نیز مفتخر به چنین پیشینه ی گران بهایی است
حضور عالمان دین و ملاها در بینِ مردمِ محله ها و قلعه ها می تواند دلیل محکمی باشد بر ارزش و جایگاهِ علم و عالِم در میان مردان و زنانِ دین مدار و خداجو و صداقتمدار بهمن آباد،مانند قلعه ی ملاهاشم که ملایی به همین نام داشته و ملا غلامرضا و ملا ابراهیم  که ساکنِ قلعه ی حَج صَدِقو بوده اند.
بدیهی است ملاها و عالمان دین،از آنجا که در بین مردم و بامردم نشست و بر خاست داشته اند دارای جایگاه و حرمت و احترام خاصی بوده اند.
حاج آقا مرتضی می گوید: این قلعه، قلعه ی حَج صَدِقو(حاج صادقی) است در این قلعه دو ملای بنام و با سواد زندگی می کرده اند؛
1-ملا غلامرضا بهمن آبادی( محل دفن جوین)
2-ملا ابراهیم بهمن آبادی
و ساکنان اصلی قلعه ی حَج صَدِقو عبارت اند از؛
1- علی حسین حاجی
2- حسن علی حاجی
3- ابراهیم علی حاجی( فرزند حسین) چون در زمان خودش حسابدار بوده به وی ابراهیم مستوفی می گفتند.
4 اکبر قلی
5- حبیب علی
6 غلامحسین علی
7 محمد علی
جهت شادی روح علمای بزرگ بهمن آباد صلوات
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(6)

هر کدام از آثارِ گذشتگان مان می توانندآموزنده و عبرت آموز باشند اگر تفکر کنیم و دیدنی ها را با چشم دل ببینیم.
خرابه ها، خرابه نیستند اگر آن ها را خوب و آباد ببینیم
در خرابه ها سکوت نیست اگر گوش داشته باشیم  که با آن سخن شان را بشنویم
اگر شاگرد خوبی باشیم وجب به وجبِ سر زمین بهمن آباد درس آموز است یکی از آن همه بُردِه عَشَقو است.
بُردِه عَشَقو کجاست؟
وقتی نگاهمان را از دیوارهای برجا مانده و سقف های فروریخته ی خرابه ها کمی آن طرف تر می بریم تکه زمینی شوره زار وتپه ای بی آب و علف به نام بُرده عَشَقو ما را به سوی خویش می خواند این تکه زمین که در آنسوی ویرانه های برجامانده قرار دارد از گذشته های دور به  نام بُردِه عَشَقوف سینه به سینه به نسل های بعد منتقل شده و نسل کنونی به عنوان وارثانِ اجداد خویش مفتخرند زادگاهی دارند که در صدها سال پیش عاشقانِ واقعی و نه بَدَلی  عاشقانه های خود را به این مکان می برده اند و جشن و شادی بر پا می کرده اند
برده ی عشقو مکتن مناسبی بوده برای شاهد طلوع و غروب خورشید که آمدن و رفتن خورشید را مبارک می دانسته اند
نسل کنونی باید افتخار کند که اجدادش در صدها سال پیش با درایت و  و خرد و اندیشه ی ناب ،یک قطعه از بلندترین و بهترین نقطه زمین را به رسم عاشقی به نام بُردِه عَشَقو (بلندیِ عاشقان) نامگذاری کرده اند.
نیاکان ما در صدها سال پیش کاری کرده اند کارستان که تصور نمی کنم نسلِ حاضر با آنکه خود را منورالفکر و پیشتاز در عصر انفجار اطلاعات می نامد توانسته باشد به حرمتِ عشق و عاشقی و مانند گذشتگان ما میدان و تپه و خیابانی را به این زیبایی ثبت و ماندگار کنند و یا شاید بنده چنین چیزی ندیده ام...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(5)

در باره ی تاریخ بهمن آباد همچنان اندر خم یک کوچه ام!
دلم می خواست قلم به رقص در می آمد و آنگونه که می خواستم مرا در شرح حال گذشتگان مدد می کرد تا بنویسم از مقاومت خرابه ها و قلعه ها و برج و باروها و نگهبانان برج ها که دیگر نیستند.
از خانه های سقف فرو ریخته و از قلعه ملاهاشم و قلعه صادقو و قلعه قربانی و ...
 از آن همه باغ های ثمر بخش و درخت هایی که با تکان دادنِ شاخه هایشان گویی به هر تازه واردی سلام می دادند و دست افشانی می کردند ولی رفته رفته خشک و به حال خود رها شدند و نسل جدید هم به جای هر درخت، چندین شاخه آهن کاشت!
از میدان ها(درِ قلعه ها)و سرِ کوچه های دیروز که پر بود از صدای خنده و گفتگو و تبادل نظر... یا از سکوت و تنهایی و خلوتِ امروز...
می حواستم ازبهمن آباد بنویسم جایی که مورخان بزرگ درباره اش نوشته اند:شهری بزرگ و آباد بوده و ناصرالدین شاه و همراهانش را هنگام ورودشان به حیرت واداشت.
و از علمای بزرگ و نامدارش و تاریخ با اقتدارش و مردم با وفایش .
از دیوارهای برجامانده در خرابه ها و خانه هایی با سبک معماری بومی و اصیل.
از متصل بودن به جاده ابریشم و آن همه دادو ستدهایی که در بازار بزرگ و تیمچه ها(پاساژها)
ازبزرگانی که پیرامون امام زادگان مدفونند و ما از آن ها بی خبریم.
از قبرستان قدیمی که سندی است بر سابقه و عمر درازِ  شهر دیروز و روستای امروز
از بی توجهی خودمان به آثار بر جا مانده از گذشتگان
ولی نمی دانم چه بنویسم در باره ی قدر نشناسی های خودمان که روستا را رها و خودمان را در بند کردیم
نمی دانم درباره برباد دادن آن همه میراث گرانقدر گذشتگان،
خشک کردنِ باغات و از بین بردن سنت های حسنه
 و آن همه رفاقت و هممدلی و شب نشینی ها چه بنویسم نمی دانم...

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(4)

دفترچه خاطراتم پر است از تاریخ  و رویدادهای زادگاهم بهمن آباد
در لابلای صفحه های دفترچه ام نوشته هایی از تاریخ کهن بهمن آباد به چشم می خورد که مرا بر بال خیال می نشاند و با خود می بَرَد به چند صد سال گذشته، گویی در آنجا می بینم اجداد و نیاکانم را که از حال و روز گذشته شان می گویند و من به خوبی می شنوم
  از روستا به سمت مزار که حرکت می کنیم اولین آثاری که هر رونده ای را به فکر وا می دارد آب انبار و حوض بزرگی است که با ساروج و مصالح روز،مستحکم و با دوام ساخته شده گرچه از تاریخ ساخت آن جیزی نمی دانیم ولی این مکان و بنای رفیعی که در کنار آن واقع شده با من و تو سخن می گویند (برخی می گویند مکان مذهبی زرتشت یا آتشکده بوده و برخی هم با توجه به محرابی که دارد مسجدش می نامند)
اگر گذارت به این بخش از خرابه ها افتاد تو سکوت کن بگذار خشت های حوض و آب انبار و بنای مرتفع و سقف فرو ریخته که چشم ها را خیره می کنند با تو سخن بگویند آنگاه خواهی دید چه ناگفته ها و رازهایی را با تو در میان می گذارند تنها یک پرسش کافی است بگو ای یادگار و میراث بر جا مانده از اجدادم می خواهم بدانم آجرپزها،آن هایی که آب و خاک آوردند،نقشه کش ها، بنّاها و معمارها،کارگرهایی که روزمزد بودند و خانم هایی که سفره می گستردند و به شوهرانشان خدا قوت می گفتند و رهگذران و تماشاگران و اهالیِ بهمن آباد که منتظر اتمام و بهره برداری حوض و حوضچه ها و آب انبار و تکمیل حمام بودند کجا رفتند و اکنون کجا هستند؟
تو هم اگر آمده ای تا از راز سر به مُهر بدانی،هرگز با خشت های آب انبار و بنای رفیعی که در  کنار حوض می بینی احساس بیگانگی مکن که سازندگانِ بنای تاریخی همه از تبار تو هستند  شرط ارتباط با آن ها تنهایی رفتن به این مکان است و یا با یک همدل که او اهل فکر و اندیشه باشد.
نکته:اهل اندیشه کسی است که قضاوتش به گذشته و تاریخ بر می گردد و اهل فکر به اکنون کار دارد و در مورد چیزی که می بیند قضاوت می کند...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(3)

زادگاهم بهمن آباد جایی است که اندیشه ام با ریشه ام عجین شده،جایی که نه احساسم که تاریخ گواه است در گذشته شهری معتبر و بزرگ بوده است
می خواهم در باره مجد و عظمت روستایم و اجدادِ چند صد ساله ام و خرابه های بهتر از هر آبادی و سنگ نوشته های قبرهای قدیمی بنویسم اما گویی قلم به رقص نمی آید و دستانم یارای نوشتن ندارند.
خرابه های بهمن آباد قرن هاست که در ضلع چنوبیِ کویر روستا آرمیده اند و روندگان را بسوی خویش می خوانند،دیوارهای بجا مانده و سقف های فرو ریخته اش گویی برای رهگذران دست افشانی می کنند و از ناگفته هایشان می گویند،ولی به تو امکان سخن گفتن نمی دهند پس باید سراپا گوش و هوش باشی.
 وقتی در تونل زمان، گذشته را تصور می کنیم، روستای آبادی را می بینیم که ساکنان ثروتمند آن علاقه مند به ساخت خانه ها و بناهایی با هزینه بسیار بوده اند فرم ساخت و نحوه تزیینِ داخلیِ ساختمان ها نشانِ آتشکده را دارند  از این منظر بزرگان محلی معتقدند بعضی از قبرها نیز مربوط به« گبر»می باشند(جا دارد از مرحوم مغفور ملا رمضان به نیکی یاد کنیم که اطلاعات ذیقیمتی به بنده و دوستان دادند)
 بناهای دیگر ی هستند که دست نخورده و سالم باقی مانده اند این ساختمان ها که با دیوارهای مرتفع ساخته شده اند آتشکده ای بوده اند که بعد از اسلام تبدیل به معبد و مسجد شده اند.
ساختمان بزرگِ دیگری در قلب و بین دو خرابه وجود داشت  که شوربختانه حدود 20 سال پیش به این بهانه،که بلندی ساختمان حائلی است بین روستای فعلی و امام زاده ها،آن را به اصطلاح از سر راه خود برداشتند.درکناره ی این ساختمان یا معبد،درختِ خودرویی معروف به انگور عرب وجود داشت که بچه ها و حتی بزرگترها علاقمند به خوردنِ میوه اش بودند...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(2)

امروز وقتی بر حسب اتفاق دفرچه ی خاطرات روزانه ام را ورق می زدم در باره ی بهمن آباد دست خط چند سال پیش خودم را ملاحظه کردم که نوشته ام:
 به گواه تارخ نویسان و سیاحان و گردشگران حدود 80 کیلومتری سبزوار  شهری بزگ و معتبر خودنمایی می کرده به نام بهمن آباد با مردمانی به غایت خردمند و زیرک که اخلاق و قناعت و صداقتشان زبانزد دوران بوده است
  این شهر بزرگ و تاریخی که خاستگاه علمای بزرگ و پرچمدار علم و دانش  نیزبوده درمسیر جاده ی ابریشم قرار داشته و در واقع بار انداز تجارت پیشه گان بزرگ بوده که با هرات و بلخ و هندوستان و چین و ... در رفت و آمد و تعامل بوده اندشهر بزرگِ بهمن آباد که مرکزیت انواع هنر و صنعت نیز بوده بنا به دلایلی که به آن خواهیم پرداخت در  طول زمان تبدیل به روستای کوچکی شده که در حال حاضر به آن روستای بهمن آباد می گویند روستای بهمن آباد آخرین حلقه از آبادی است که ما را به قلب کویر می رساند.
شغل اصلی مردان و زنان زادگاهم کشاورزی است که در همه ی فصل ها،عشق را در مزرعه ی دل شان می کارند و محبت و دوست داشتن را درو می کنند.
در نوشته های پیش رو شاید  تعریف های مکرر از مردان و زنان فهیم بهمن آباد بخوانید که  از روی علاقه ی نویسنده به آن آب و خاک است نه خطای نویسنده!
می گویند: آثار برجا مانده از بزرگان و گذشتگان،هئیت و شناسنامه و نشان راه است برای شناختن و شناساندنِ هر چه بیشتر تمدنِ مردمان آن دیار،اگر چنین چیزی را ملاک قرار دهیم،باید یک بار هم که شده به قصد شناخت، ازکویر بهمن آباد دیدن کنید تا از نزدیک با  آثار تمدن بزرگ و ناشناخته این روستای به ظاهر کوچک آشنا شوید آن چه می گویم؛به خاطر این نیست که بهمن آباد زادگاه و زیستگاه من بوده که به آن مفتخرم بلکه برای شناخت هرچه بیشتر انسان هایی است که در گذشته ای دور با امکانات نادر،دست به کارهایی زده اند که هر کدام در نوع خود کم نظیر بوده است.خانه هایی با دیوارهای مرتفع و سفیدکاری شده آب انبار و حوضچه های ساخته شده با مواد سخت،بازار مسگرها، کاروانسرا یا بار اندازهای بزرگ و بازارهایی که در سرِ راهِ ابریشم قرارداشته و محل داد و ستد بوده همه و همه،آیینه ی تمام نمایی است که دیدنش تو را به فکر وا می دارد...
ادامه دارد

بهمن آباد شهر بزرگِ دیروز و روستای کوچک امروز(1)

برای هرکس خوب ترین جای دنیا وطن اوست چه خوب گفته اند:هیچ کجا وطن یا خانه ی ادم نمی شود.
 می خواهم در باره ی وطن و زادگاهم بهمن آباد بنویسم اما خوب می دانم برای نوشتن در باره وطن و دوران کودکی، ابتدا باید کودک شد و برای کودک شدن باید احساس و شوق کودکانه داشت که سخت ترین گام است.
 همه ما وطن و زادگاه مان را دوست دارد.
کوچه پس کوچه های خاکی و گنبد گلی خانه ی روستایم مرا می برد به دوران کودکی ام روزی که همه در کنار هم زیر نور چراغ گردسوز، نگاه چهره به چهره و رو در رو داشتیم و با لبخند مهربانانه دلخوشی هایمان را به یکدیگر قسمت می کردیم.
کوچه پس کوچه های خاکی روستایم و گنبدکاهگلی اش را که در آن بزرگ شده ام از هر جاده آسفالت و صاف و عمارت های امروزی دوست تر می دارم.
زادگاهم بهمن آباد که به آن خواهیم پرداخت گرچه در گذر زمان از وسعت و تعداد سکنه اش کاسته شده ولی همان هایی که هستند و آن هایی که دورا دور دل در گِرو زادگاهشان دارند عاشق و نیکنام و فرهیخته اند.
کودک که بودم می گفتند؛وطن جایی است که آزاری نباشد / کسی را با کسی کاری نباشد .به گمانم این گونه اشعار را برای رفع دلتنگی کسانی می گفتند که ناگزیر تن به غربت داده بودند و الا وطن جایی است که در آن به دنیا آمده ایم و خون و پوست و گوشت و استخوان مان رشد کرده،وطن جایی است که با در و دیوارش انس گرفته ایم و با مردمش بزرگ شده ایم و با آدابش خو گرفته ایم هیچ کجا هر چقدر هم خوب باشد وطن نمی شود.
بدیهی است همه ی ما به وطن و زادگاه مان عشق می ورزیم ولی دوست داشتن و عشق ورزیدن اگر بدون شناخت باشد ارزشمند نیست. هر آبادی و روستا و شهر و کوه و دره و تپه و... دارای نام و سابقه و شناسنامه و هویت و پیشینه است بهمن آباد که به گواه تاریخ، در گذشته شهری بزرگ و معتبر بوده از این قاعده مستثنی نیست...
ادامه دارد

روز جمعه و سلامی دو باره به رفتگان و اسیران خاک

به یاد رفتگان اخیر و آن ها که دیرزمانی است از میان ما رفته اند
در همین دو سه سال اخیر چند نفر  را می شناسی که به دیار باقی شتافته اند؟حال اگر نگاهت را به دورتر ببری آیا می توانی بگویی چند همولایتی چشم از جهان فرو بسته اند؟
بنده پیش از این چنین کردم خواستم با سرانگشتانم شماره کنم عزیزان در خاک خفته ای را که با رفتن شان حسرت بر دل مان گذاشتند ولی به دلیل کثرت مسافرانِ بی بازگشت تکرار شماره با انگشتانِ دست ممکن نشد ناگزیر از حافظه کمک خواستم آنگاه نفر به نفر و یک به یکِ یارانِ دیروز را به تسبیح چندباره کشیدم     
جمعه بهانه ای است برای خلوت و فکر کردن  
 و برای دور کردنِ فکارمان از دغدغه های دنیایی و معطوف کردنِ نگاهمان به سویی که عزیزان در خاک خفته ای که بار بر بستند و رفتند
و همچنین فکر کردن به کاروانسرا بودن دنیا که یکی می آید و یکی می رود.
 از عدم ها سوی هستی هر زمان
 هست، یا رب! کاروان در کاروان
انسان گویی مدام در حال سفر است!
چه جهان هایی دارد این مسافر؟
جهان قبل از جنین
جهان جنین (در شکم مادر)
جهانِ انتقال به دنیا
و جهان مردن و انتقال او به سرای باقی و...
ما در جهان میانی هستیم جهانی که چه به خواهیم و چه نخواهیم فانی است و دیر یا زود از آن عبور خواهیم کرد.
هر کدام از ما در طول عمر کوتاهمان شاهد عبور کاروان هایی بوده ایم که از کاروانسرای دنیا عبور کرده اند و رفته اند و بارها شنیده ایم در گذشتگان دست شان از عمل کوتاه است و خوانده ایم عزیزان در خاک خفته از بازماندگان و میراث خواران و کسانی که حقی بر گردنشان دارند خواهش و التماس خیر و خیرات می کنند
این نوشته ی مکرر بهانه ای است برای یاد آوری و یاد کردن از همان هایی که با مرگ شان اشک ها ریختیم و سیاه پوشیدیم و عزادارشان شدیم، آن ها به کنار اگر اکنون فراموششان کنیم آیندگان ما را از یاد خواهند برد.
بدیهی است من و تو کاستی هایی در امر اطاعت از والدین و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها و و دیگر عزیزان مان داشته ایم اکنون وقت جبران اندکی از آن همه کاستی هاست .
بیایم تا دیر نشده و زمان باقی است برای رضای خدا و شادی روح عزیزان مان اگر توانایی مالی مناسبی داریم خیرات کنیم و یا حداقل با ذکر فاتحه و صلوات یادشان را گرامی بداریم .
جهت شادی روح همه ی در گذشتگان رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺