سخن گرم و دل پذیر مرد نا شناخته(11)

ارتباط ‌سقط جنین با کفران نعمت
گاهی نداسته نعمت خداوند را پس می زنیم
مرد ناشناخته گفت:هرگز هدیه خداوند را بر نگردان وقتی می گویی کاش جنس فرزندم پسر یا دختر بود بی آنکه بدانی کفران نعمت کرده ای
فرهنگ شکر گزاری را در تفکرت به وجود آر تا هر نعمتی در نظرت بزرگ آید
وقتی درباره داشته‌های خود بی‌تفاوت باشی و برای آن‌ها ارزش قائل نشوی،آسمان و زمین نیز در قبال تو بی‌ تفاوت عمل می‌کنند ولی اگر سپاسگزار باشی از مشاهده ی برکات و فراوانیِ زمین و آسمان که به‌‌طور غیر‌منتظره وارد زندگی‌ ات می شوند شگفت‌ زده خواهی شد.
دوران جاهلیت دختر داشتن را ننگ می دانستند روز قیامت همان دخترهای زنده به گور شده به صف می شوند و حق خواهی می کنند
کسانی که بی دلیل و بنا حق و از ترس فقر سقط جنین می کنند روز قیامت همان کودک سقط شده سعی می کند به دامان مادرش بر می گردد و حتی او را مادر صدا می زند تصور کنید مادرِ آن کودک، افزون بر پاسخگویی به خداوند چه حال بدی از شرمساری خواهد داشت!
روز قیامت اگر آن کودک از پدر مادرش بپرسد چرا؟...جواب اقدام کنندگان به سقطِ بی دلیل و غیر شرعی چه خواهد بود؟
بدا به حال کسی که اجر و پاداش حمل کودک و مقام والای مادر بودن را از خود گرفته است
بنا به روایات، اجر و پاداش زن باردار از زمان بارداری تا زمان زایمان مانند رزمنده است
پیامبر اعظم(ص) فرموده اند: زن حامله با اینکه غذا می‌خورد اما اجر و ثواب روزه را دارد و گویی مدام در حال نماز است
زن باردار اجر کسی را دارد که با مال و جانش در راه خدا جهاد می‌کند.
زن حامله در حین حمل کودکش مجاهد راه خدا محسوب می شود و هر کس در حین جهاد از دنیا برود اجر شهید را دارد و اگر حق‌الله و حق‌الناس را بجا آورده باشد طبق روایات، مقام شهید را دارد و می تواند شفاعت کند.
ناشکری یعنی نا دیده گرفتن مقام والای مادر بودن و در دنیا و آخرت گرفتار اندوه و حسرت و فقر و فلاکت شدن...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(10)

پسر بهتر است یا دختر؟
کاش به جای دختران، خداوند مرا پسری داده بود...
مقایسه کردن خود با دیگران یعنی سوزاندن خوبی و آرامشی که همان دیگران حسرت داشتنش را می خوردند
خداوند نعمت هایش را بین بندگانش عادلانه و عالمانه تقسیم کرده که روز قیامت جای هیچگونه اعتراضی وجود نداشته باشد
فرزند یا فرزندانی از جنس پسر یا دختر عطا فرمود که هر کدام مایه نعمت و رحمت هستند ولی بنده ی نا سپاس با دیدن پسران اقوام، جوجه ی یک روزه همسایه را بوقلمون می بیند و در دل آرزوی پسر می کند!
مرد ناشناخته گفت: خداوند به کسی دخترانی عطا کرده بود که به اصطلاح امروز هر کدام از آن یکی بهتر بودند ولی او با اصرار و دعای فراوان از خداوند پسر می خواست خداوند دعای فراوان او را مستجاب کرد و به او پسر داد
با تولد پسر فضای خانه پر از هلهله شادی شد پدر سفره ای گسترد و چندین روز به خویشان و دوستان و همسایگان طعام داد پسر رفته رفته به رشد جسمی رسید و توانمند شد و رو بروز توان پدر و مادر کاهش یافت
ولی همه چیز به خوبی پیش نرفت و آرزوی پدر که می خواست پسرش عصای دوران پیری اش باشد ممکن نشد و بلای جان او شد
تا این که آبروی چند ساله والدین در معرض گردباد رفتار پسر قرار گرفت و این بار گفتند: خدایا ما از دعای خود برای تولد پسر پشیمانیم الهی او را از ما بگیر و دختران مان را در پناه لطف خودت سلامت بدار...
مرد ناشناخته گفت هم اکنون یاد حکایت حضرت سعدی افتادم که می فرماید:مهمان پیری شدم که مال فراوان داشت و یک پسر خوبروی و صاحب جمال
پیر می گفت من از مال دنیا همین پسر برایم کافی است
گفت در ختی در این وادی هست که زیارتگاه عموم است من شب های درازی پای آن درخت دعا کردم و بخواب رفتم و دخیل بستم تا خدا این پسر را به من بخشید
پسر که این شنید روزی به رفیقان خود گفت: چه خوب بود جای آن درخت می دانستم کجاست تا من نیز دعا می کردم پدرم هر چه زودتر بمیرد و...
ادامه دارد

عید سعید مبعث پیامبر اعظم(ص) مبارکباد (2)

امروز غار حرا آغوش کشید و پیامبر اعظم را در بر گرفت
فروغ ستاره ای به درخشید و آتشکده خاموش شد و کنگره ای را که نشان از بی عدالتی داشت فرو ریخت و محمد(ص) بار سنگین مسؤلیت را به دوش کشید
اینجا جبل النور است مدت هاست مردی در سکوت و تنهایی و در حالی که نگاهی به آسمان دارد با معبودش نجوا می کند و عظمتش را می ستاید
ناگاه صدایی از آنسو، فضای سکوت غار را می شکند فرشته وحی نزد محمد(ص) می آید با صدایی ملایم و دلنشین می گوید؛ اقراء باسم ربك الذي خلق ..." بخوان، به نام پروردگارت، پروردگاري كه تو و همه انسان‌ها را خلق كرد، بخوان و او را به بزرگي ياد كن، كسي كه به تو خواندن را آموخت.
- بخوانم؟ چگونه بخوانم در حالي كه خواندن نمي‌دانم!...
محمد(ص) با حال مضطرب به خانه بر می گردد؛
و آنچه را در غار حرا و در مسیر آمدنِ به خانه برایش روی داده بود برای خدیجه بیان کرد؛
خدیجه! من در حالی به خانه بر گشتم که می دیدم درختان و گیاهان مرا تعظیم می کردند.
خدیجه عرض می کند: اطمینان دارم تو پیامبر و فرستاده خدا و برترین بنده ی خداوند هستی.
بعدها پیامبر(ص) فرمودند: من آن سنگی را می شناسم که قبل از نبوت و بعد از آن به من سلام می کرد،
در زیر درختی نشسته بودم تمام شاخه های آن در خت به سوی من خم شدند...
نخستین کسانی که همه ی گفته های محمد(ص) را بدون کمترین تردید تأیید کردندخدیجه(س) و حضرت علی(ع) بودند.
در عصر جمود فکر و اندیشه و تعصبات جاهلییت، وقتی پیامبر به امر خدا می خواهد رسالتش را علنی کند باز این خدیجه و علی(ع) هستندکه با وفاداری رسول خدا (ص) را یاری می کنند
و در چنین عصری تنها سلاح و صلاح حضرت(ص) اخلاقِ خوش و رفتار و کردار و امانت داری اوست که دوست و دشمن اذعان دارند محمد(ص) سرمشق همه ی خوبی ها و اسوه اخلاق حسنه است.
عید سعید مبعث،طلوع خورشید تابناک هدایت، روز نجات از نومیدی و سرگردانی و حیرت،آغاز راه رستگارى و مهر و عدالت بر مسلمین جهان به ویژه مردم ایران و شما دوستان مبارک باد

عید سعید مبعث پیامبر اعظم(ص) مبارکباد (1)

سلام بر بعثت، روز بر انگیخته شدنِ حضرت محمد(ص) سفیر نور و رحمت
سلام بر محمد(ص) که از تلألوی نورش و برق نگاهش و آیات کتابش زمین و آسمان نور باران شد
پیامبری که با میلادش،فروغ ستاره ای درخشیدن گرفت آتشکده خاموش شد، کنگره ای را که نشان از بی عدالتی داشت فرو ریخت
چه صدای دلنشینی از دل این کوه بر می خیزد اقرأ...اما گوشم تاب تحمل چنین صدایی را ندارد نه، نه هیچکس جز فرستاده ی خدا تاب تحمل این بار سنگین و قدم گذاشتن در این راه سخت و دشوار را ندارد ولی صدا صدای عجیبی است
می خواهم همه ی دست هایم را آغوش کنم برای در بر کشیدن کوه حرا
اما می دانم کسی می تواند چنین کند که کوه در مقابلش خاضع و خاشع است او کیست؟
او محمد(ص) است کسی که سنگ ها و صخره ها و خارها و درختان با وی در ذکر و قیام و قعودند
امشب غار حرا آغوش می گشاید تا پیامبر اعظم (ص) را در بر گیرد
امشب بزرگ مردی به رسالت می رسد که با آمدنش گل های ایمان در گلستان اخلاق شکوفا می شوند
امشب محمد(ص) که قلبش مملو از معارف است عظمت فرشیان را به رخ عرشیان می کشد
او معجزه ای دارد بزرگ تر از تورات
و کتابش گویاتر و فصیح تر از انجیل و دلنشین تر زبور،
کتابی که آیاتش نشانه های راهند و بوی محبت و برابری و برادری می دهند و آغاز و پایانش نام و رحمت خداست نام او محمد مصطفی صلی الله علیه و آله.است...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته (9)

مراقبت یا رفاقت یا مقاومت
1- در برابر افکار منفی باید مقاومت و حتی ستیز کرد
2- با افکار منفی باید رفاقت کرد تا از راه نرمش و رفتار آشتی جویانه، آرام آرام عذرش خواسته شود.
3- نباید ستیز کرد که مبارزه با افکار منفی به معنای درگیر شدن و مشغولیتِ دایمی ذهن است
مرد نا شناخته لبخندی زد و گفت:این همه به اصطلاح لی لی به لالای افکار منفی نگذارید که گمان کند برای خودش جایگاهی دارد افکار منفی مانند انسان های منفی هستند هر چه بیشتر به آن ها بها دهید بیشتر ایجاد مزاحمت می کنند
افکار منفی به معنای پایین آوردن پرچم عزت نفس است کسی که عزت نفس ندارد چه دارد؟
کسی که اعتماد به نفس ندارد در واقع خودش را قبول ندارد و کسی که خودش را قبول ندارد خود اتکایی ندارد یعنی نمی تواند به خودش تکیه کند کسی که نتواند به خودش تکیه کند چون اراده ندارد باید به دیگری تکیه کند حال در یک نگاه ببینید چه بر سر خانواده می آید
افکار منفی تو را با دیگری اندازه می کند و تو باید مدام شاقول و ترازو دست بگیری تا داشته های خودت را با این و آن وزن و اندازه کنی
کسی که داشته هایش را نا چیز و داشته های دیگران را بر جسته می کند دچار بی خبری از خودش شده و کسی که از خودش بی خبر است از چه با خبر است؟
مرد ناشناخته می گوید:هر بار که با خودت می گویی ای کاش مانند فلانی بودم بدان که او هم در خلوت خودش حسرت تو را می خورد و آرزوی داشته های تو را دارد ولی تو بی خبر از نعمت های بی بدیل خداوند همچنان نا سپاسی می کنی...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(8)

تعارف های معمول و غیر معمول
مرد نا شناخته گفت: به خانه ی یکی از بستگان دعوت شده بودم سفره گستردند و آنچه از صفای دل و عمق محبت شان بود بر روی سفره گذاشتند همه ی نعمت ها در دسترس بود به محض گفتن بسم الله جناب میزبان وارد تعارفات غیر معمول خود شد وی برای هر کدام از نعمت ها تعارف ویژه ای می کرد من که می دانستم هیچ ملتی به اندازه ما ایرانی ها در گیر تعارفات غیر اصولی نیست تنها به تشکر از ایشان اکتفا می کردم
مرد نا شناخته گفت: همه ما وقت و نا وقت و خواسته یا نا خواسته درگیر این تعارفات می شویم. بارها پیش آمده با ابنکه امکانات و وقت و آمادگیِ پذیرایی از مهمان را نداریم اما به دوستان و آشنایان و رهگذران تعارف می کنیم ،که مهمان ما شوند. تعارف تنها بر سر زیاد خوردن نیست که بارهای دیده ایم برای ورود و یا خروج از یک مکان بر سر اینکه چه کسی جلو بیفتد پافشاری می کنیم هنگام خرید از یک فروشگاه و یا یک مکان عرضه خدمات عمومی، فروشنده ای که حاضر به کمترین تخفیف نشده، وقت گرفتن پول به کرات از واژه قابل ندارد استفاده می کند
جدای از اینکه ممکن است تعارفات برای برخی خسته کننده باشد ولی بدیهی است که ما خواسته یا نا خواسته تعارفات را نبدیل به فرهنگ کرده ایم تا جایی که اگر به مهمان تعارف نکنیم گمان می کند حرمت ویژه ای برایش قائل نشده ایم و چون اینگونه تعارفات در فرهنگ ما نشانه احترام گذاشتن به طرف مقابل است و در عرف نیز امر رایج و پسندیده ای تلقی می شود و لو رنج مهمان را در پی داشته باشد باید تعارف کنیم حتی دیده و شنیده شده چنانچه شخصی از این رویه تبعیت نکند، انگار یک قانون اجتماعی را نقض و به مهمان کم محلی کرده است
جا دارد از تعارف های عمیق مرحوم حاج اسدالله حاج صالح یاد کنیم که سر کوچه می ایستاد تا رهگذران را با جان و دل به خانه دعوت کند و همینطور فرزندش مرحوم حسین حاج اسدالله که امیدوارم روحشان شاد باد...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد نا شناخته(7)

مرد نا شناخته و سخنان طلایی
از زندان گذشته بیرون بیا
در بهمن آباد وقتی بحث و گله ای پیش می آمد کسی با صدای بلند می گفت: بر گذشته صلوات بفرست یعنی گذشته ها گذشته
اگر در گذشته شنا کنی بی آنکه بدانی غرق می شوی
هر کس مالک اکنون خویش است این قدر مگو کاش می خریدم و کاش نمی فروختم و کاش چنین و چنان می کردم به کار بردن این واژه ها تو را از توکل و تدبیر و تلاش و تفکر باز می دارد و افسرده خاطر و دل مرده ات می کند
کشاورز بهمن آباد اگر هر روز که به صحرا می رود به جای شکر کردن بگوید کاش فلفل نمی کاشتم و کاش زیره می کاشتم کاش زمین بالا را سِبِس مِکِردُم و کاش...بی شک از رویش و قد کشیدنِ محصولش لذت نمی برد.
به سنت های پابند،پای بند مباش
سنت های پابند، تنها خاطرات پوسیده ای است که در حافظه ات یک اگاهی به جای گذاشته اند و خود در قبرستان عبور زمان آرمیده اند آینده نیز تنها پیش بینی موقعیتی است که با آگاهی اکنون تو فرض میشود. خیر تو بینِ بودنِ بین گذشته و آینده است
هرگز با سنت های مردم مبارزه مکن اگر قومی را دیدی که سنت هایشان حسنه است ولی توافقی با نگاه تو ندارد آن را بپذیر و با لجاجت آن را مخالف دین قلمداد مکن
شهید مطهری در این باره نوشته است: یک سلسله آداب و رسوم میان مردم هست که اگر آنها را انسان از طریق مثبت انجام بدهد، نه جایی خراب می‌شود و نه جایی آباد و اگر ترک هم بکند همین طور...
امام علی علیه السلام خطاب به مالک اشتر با عنوان والی مصر درباره نحوه برخورد با آداب و رسوم رایج در میان مردم آن سر زمین نوشته است:قانون پسندیده‌ای را که مورد عمل پیشینیان بوده و هم بستگی مردم را در پی داشته و امور اجتماعی مردم بر محور آن سامان یافته است، نقض نکن و قانونی را که به سنّت‌های پسندیده گذشتگان زیان برساند، ایجاد نکن که در این صورت پاداش و ستایش مردم برای بنیان گذاران آن سنّت‌ها و بار گناه سنت شکنی برای تو خواهد بود.
مرد نا شناخته در ادامه گفت: از من بشنو حال خوشت را با هر عمل شر و خبرِ بد و سخن ناخوش خراب مکن...
ادامه دارد

سلام بر برجِ تنها و در غربتِ  صحرا

جناب برج!امروز وقتی تصویرت را در کانال دیدم خواستم برایت نامه بنویسم
می دانم بار سنگین تنهایی و غربت بر پیکره ات سنگینی می کند
شاید هر گز تصور چنین روزهایی را نداشتی که تو را تنهای تنها در میان باد و باران و بوران یکه تنها واگذارند و بگذارند
من به سهم خود روز بعد از ورودم به بهمن آباد جویای حالتان هستم و به دیدن تان می آید شاید به خاطر داری بارها از تعداد و نشانِ کارگران ساده پرسیدم و از نام و استاد زبردستی که ماهرانه و مهندسی و حساب شده تو را بالا برد
از قراولانی پرسیدم که نوبت کار و کشیک بودند همان ها که بیدار بودند تا نا مردمان و حرامیان (راهزنان) با شبیخون شبانه دست آوردهایشان را به غارت نبرند من پرسش های فراوانی داشتم و دارم که بی پاسخ مانده است
می خواهم چگونگی ارتباط نگهبانان را در دل تاریکی شب و هنگام احساس خطر بدانم همچنین از رمز و علامتی که با بالا و پایین بردن فانوس به یکدیگر خبر می دادند و یا وقتی خطر جدی تر می شد برای چند لحظه فانوس را خاموش می کردند تا نگهبانان برج های دیگر به اهمیت خطر پی ببرند
ولی این را می دانم وقتی فتیله های فانوس ها را بالا می بردید و فانوس را بر بلندای برج قرار می دادید به معنای رفع خطر حمله بود و حالت قرمز از بین می رفت
جناب برج!تو بر بیکسی و تنهایی خود دل مسوزان که آدم ها نیز به این گرفتاری دچار شده اند
سال هاست شب نشینی و با هم نشینی و درد دل کردن و چای خوردن زیر کرسی داغ و شب چره های ساده و خنده های معنا دار و دلسوز هم بودن و نگاه های چهره به چهره و خواندن کتاب امیر ارسلان و شاهنامه و... از بین مان رخت بر بست این روزها اگر هم در جمع باشیم تنهای تنهاییم البته برای این که متهم به درغگویی نشوم معمولا" هنگامی که مرگ یکی از ما فرا می رسد همه ی فامیل (آنهم برای چشم خلق) دور هم جمع می شویم گریه و شیون صاحبان مصیبت را به تماشا می نشینیم و چند روز غذای درست و حسابی می خوریم و باز می رویم به خانه هایمان تا جایی که می توانیم از گذشته ی مرحوم می گوییم و از صاحبان عزا و عدم مقبولیت غذای رستوران و... سپس خدا حافظی می کنیم به سرعت و با شتاب رخت سیاه را به گوشه پرت می کنیم همه چیز تمام می شود تا مرگی دیگر و رستورانی دیگر!
جناب برج!همه ی این ها را گفتم تا گفته باشم ناراحت نباشی که وضع ما هم بدتر از تو نباشد بهتر نیست

«حماسه حضور در راهپیمایی ۲۲ بهمن»

22 بهمن 1401 روز شرکت در راهپیمایی و روز فریاد بر سر دشمنان ملت ایران است
روز سرود رهایی از چنگال اهریمنان
و روز تجلیل و حمایت قاطع از دستاوردهای انقلاب اسلامی است
22 بهمن روز جشن پیروزی انقلاب در 44 سالگی و روز مظهر عزت و اتحاد ملی است
22 بهمن یادآور پر شکوه‌ترین روز تاریخ ملت ایران است
22 بهمن روزی است که مردم با اتحاد و همدلی عزت، عظمت و قدرت خود را به دست آوردند.
22 بهمن روزی است که به دور از خط کشی ها و خط و نشان کشیدن ها و سهم خواهی گروهی با اتحاد دشمن شکن در راهپیمایی حساس و با اهمیت شرکت می کنیم و عرصه را همچنان بر تجزیه طلبان و آشوبگران و بد خواهان تنگ و تنگ تر می کنیم
22 بهمن پیام رسا و کوبنده به کسانی است که برای از بین بردن اتحاد دینی و ملی از هیچ جنایتی چشم پوشی نکردند گرچه خوشان دریافتند نمی‌توانند
22 بهمن روز سر واکردنِ زخم کهنه استکبار ار انقلاب اسلامی است
22 بهمن روز یأس و نومیدی کسانی است که می گفتند جمهوری اسلامی چهل سالگی خود را نخواهد دید
فردا شنبه 22 بهمن 1401 همه می‌آییم تا دوباره جلوه‌گری سیل خروشان مردم متحد ایران اسلامی در جشن چهل و چهار سالگی انقلاب را به تمام دنیا نشان دهیم؛
فردا همه به خیابان‌ها می‌آییم تا به دشمنان این دیار نشان دهیم ما همان مردم سال 1357 هستیم و ذره‌ای از آرمان‌های امام راحل و شهدای انقلاب، فاصله نگرفته‌ایم.
فردا همگی زیر پرچم ایران متحد و یک پارچه به ندای رهبرمان پاسخ لبیک خواهیم داد
فردا همه با هم بدور از اختلاف سلیقه صف‌هایی می‌بندیم به اندازه استواری مرز‌های کشورمان؛ می‌آییم تا در سالروز 44 سالگی انقلاب اسلامی، 22 بهمنی تماشایی‌تر از همیشه را به تصویر بکشیم.
فردا می آییم فردا می آییم فرا می آییم

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(6)

خفته را خفته کی کند بیدار؟
آیا دیده ای خوابیده خوابیده را بیدار کند؟ جاهل نیز نمی تواند باعث تحول دیگری شود
بیدار کردنِ کسی که خودش را به غفلت و خواب زده باشد ممکن نیست
غفلت یک نوع بیماری خاموش و بی صداست که شاید غافل از خودش هم بی خبر باشد
غافل بیماری است که بر اثر کثرت گناه و اعمال نا شایسته وجود انسان را در بر می گیرد
غفلت پرده ای است بر روی چشم و گوش انسان که او را از دیدن و شنیدن حقیقت باز می دارد
غفلت یعنی مسدود شدن دریجه ی تفکرِ درست و ندیدن را راست
غفلت ندیدن نعمت های الهی است و نشنیدن صدای سخن عشق و عدم درک صحیح کلام خداست
غفلت یعنی باور نداشتن جهل خویش و خود را عالم و عقل کل دانستن
غافل یعنی دروغ پنداشتن حق و حقیقت و هر چه خوبی است
مرد نا شناخته گفت: وقت خودت را صرف بیدار شدن دیگران مکن وقتی خودت در غفلت به سر می بری
تا خودت در تاریکی و ظلمات هستی هیچ قدمی برای روشن کردن دیگران بر مدار
تا خودت تغییر نکرده ای از تغییر مگو
در کاری که تبحر نداری ورود مکن و مانند کسانی مباش که خود را سیاستمدار می نامند ولی تجارت می کنند و یا آن هایی که قبای تجارت به تن کرده اند ولی کار سیاست می کنند.
پرهیز کنید از افراد غافل و جاهل و ناسپاس که زغال خاموش را کنار زغال روشن می گذارند تا روشن شود
هر گز با افراد لجوج و جاهل ولو از خدا و پیغمبر برایت بگویند بحث و مجادله مکن که سودی برای تو و او دیگران ندارد.
و به راه حق برو که همه ی نعمت های الهی حق است
مکن بر نعمت حق نا سپاسی
که تو حق را به نور حق شناسی
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(5)

ورق زدنِ کتابِ زندگی
مرور و ورق زدن کتاب زندگی باید بال پرواز شوند تا تو را بالا برده و به اوج برسانند
خاطراتی را مرور کن که زنده کننده ی امید و تفکر و تحرک و تلاش و توکل باشد.
وقتی می گوییم تفکر منظورمان هر نوع تفکری نیست چه بسا فکرهایی که امید و شوق پرواز را از تو می گیرند
مردناشناخته گفت:دفتر زندگی ات را ورق بزن و چشم بر دار از سنت ها و خاطراتِ نا خوشایندی که در گذشته کامت را تلخ کرده اند
نمی گویم سنت های خوب و حسنه را فراموش کن نمی گویم به سخن قدیمی ترها گوش مکن نمی گویم به همه ی گذشته پشت پا بزن می گویم کام خود را با خاطراتِ تلخِ گذشته تلخ تر مکن و در گذشته نمان
می گویم عبور کن از هر چه تو را آزار می دهد
یادت باشد تا از گذشته عبور نکنی به حال نمی رسی و تا حال را درک نکنی نمی توانی برای آینده ات برنامه ریزی داشته باشی
شنیده ای که می گویند کسی که نمی تواند قبای کهنه اش را دور بیندازد نمی تواند عادت های گذشته اش را دور بریزد؟
سنت های حسنه را پاس بدار و سنت هایی را که با خرافات گره خورده اند دور بریز
جدای از سنت الله که تغییر نا پذیرند سنت هایی در طول تاریخ ماندگار و در چشم مردم عزیز بوده اند که دور هم بودن، احترام به بزرگترها ، خوب گفتن و خوب گوش دادن، لبخند، امید و معرفت و دید و بازدید را ترویج کرده اند.
مرد نا شناخته گفت: سنت های حسنه را دوست بدار و به نوشته های کتاب زندگی ات توجه کن،
به راهی که تا کنون پیموده ای بیندیش
و پیش از هر قضاوتی خودت قاضی خودت باش...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(4)

ورق زدن کتاب زندگی
مرد نا شناخته گفت:هر کس کتابی دارد به نام کتاب زندگی که وقتی شب پا بر فرق روز می گذارد و تاریکی فرا می رسد در خلوت و تنهایی کتاب زندگی اش را ورق می زند و گذشته اش را مرور می کند برخی بر حسب عادت، ناکامی ها و نا مرادی ها و نرسیدن ها و عبارات منفی را می خوانند برخی هم از لابلای آن همه تلخی ها لحظه های شیرین را برای خواندن و مرور کردن انتخاب می کنند اولی با تلخکامی و سر زنش خود و دیگران خواب و آرامش را بر خود حرام می کند و دومی که مثبت های زندگی را خوانده است آرام و دلپذیر و امیدوار سر بر بالین می گذارد و خالقش را سپاس می گوید
اولی را لقب کلید داده اند که نوشته ها و گفته هایشان دری از شادی و خوبی برویت می گشایند و لبخند رضایت و آرامش بر دل و جانت می نشانند
دومی را لقب قفل داده اند که همیشه به بسته شدن و بسته بودن و ناکامی و یأس و نومیدی می اندیشند کافی است با این آدم ها خلوت کنی تمام حرف هایشان بوی بدبختی و فلاکت می دهد اینان نه خود چهره ای بشاش دارند و نه تو را به لبخند می رسانند بدتر اینکه چنان از مضرات خنده و خندیدن می گویند که باید لب فرو بندی و سکوت اختیار کنی!
مرد نا شناخته گفت:ما معتقدیم روح مردگان با خواندن دعا و تلاوت قرآن شاد می شود و در دعاها از خداوند برایشان تمنای شادی می کنیم (اللّٰهُمَّ أَدْخِلْ عَلَىٰ أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ خدایا، بر اهل قبور شادی وارد کن) پس چرا نسبت به شادی و شاد بودن خودمان و شاد کردنِ دیگران بی تفاوت باشیم؟...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(3)

از مرد ناشناخته پرسیدم:
چگونه به آرامش فعلی رسیده است؟
لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:در دوره ای از زندگی، تندخو و ایراد گیر و پرخاشگر بودم گر چه کسی به گفته هایم توجه نمی کرد ولی مدام در پیِ تغییرِ دیگران بودم تا این که در یک اتفاق، فهمیدم باید پیش از اصلاح دیگران خودم را تغییر دهم
فکر تغییر دیگران را کنار گذاشتم و خانه ی دلم را از لجبازی و قهر و دروغ و کینه و ریا و حسد و تکبر و حِس خودبرتری و دهها امراض روحیِ دیگر آب و جاروب کردم با اصلاح خود و دور ریختن بارهای سنگین و ننگین رذیلت ها احساس شادابی و سبکی به من دست داد
پرسیدم: محل رشد و تربیت و پرورش شما کجا بوده؟
مرد نا شناخته گفت:من روستایی و روستایی زاده هستم مردم روستا در گذشته همه به هم اعتماد داشتند خانه ها در و پیکر مستحکم نداشت و اگر داشت با اعتمادی که به هم داشتند درب ها هر گز قفل نمی شدند
مردم قدیم همسایه داشتند همسایه ها از سایه برکت هم بهره می بردند زندگی در سایه دوستی های قدیم برکت داشت نشنیده بودم کسی از احساس تنهایی بگوید هر روستایی حدود 100 سال عمر با عزت داشت و وقتی از دنیا می رفت همه از صمیم قلب داغدارش می شدند
بسم الله گفتن و شکر کردن یکی از رسوم آغاز و پایان کارها بود
هرکس در حد وسعی که داشت به دیگری کمک می کرد
هرگز دست فقیر را خالی رد نمی کردند
مقید به دادن خمس و زکات و دستگیری از دیگران بودند
برای تربیت بچه ها اعمال والدین کفایت می کرد خوشبختانه اون زمان این همه روانشناس و روانکاو و دستگاه های بیخود امروزی نبود...
ادامه دارد

سخن گرم و دلپذیر مرد ناشناخته(2)

تولدِ بی تحول یعنی...
معرفِ شخصیت هر کس تحول اوست نه تولدش
که تولد را همه دارند ولی اندکی به تحول می رسند
برخی چون آب راکد هستند آب یک جا بماند می گندد و قابل استفاده نیست
مرد نا شناخته، گویی صدف از گفتارش می بارید تنها می باید صدف ها را شکافت و در آن مروارید را یافت.
سخن مرد نا شناخته نه بوی خشم می داد و نه حِس انتقام داشت نه تنها بد دشمنش را نمی خواست که برایش دعا هم می کرد
می گفت با از میدان به در کردن یا رفتن کسی خوشحال مباش فکر کن با بودن او موفق شده ای و در موفقیت تو سهمی دارد
می گفت: به دنبال کارهای بزرگ مباش هیچکس با انجام کار بزرگ، بزرگ نمی شود بزرگ شدن مانند شادی است باید از درون بجوشد از کار کوچک شروع کن و از چیزهای اندک خوشحال شو
گفته اند در جهان یک دشمن هم بسیار است پس به جای دشمن سازی سعی کن دشمن را تبدیل به دوست کنی و دوستانت را از دست ندهی
کسی گفت من مخالفانی دارم که گاهی زخم زبان و تهمت هم می زنند گفتم ضرب المثلی است که می گویند: سگ به انسان نشسته و باد با چراغ خاموش کاری ندارد وقتی روشن باشی برای خاموش کردنت و وقتی گوینده باشی برای ساکت کردنت دست به کار می شوند که مبارک است.
هر گاه همه ی فکر و ذکرت را برای رسیدن به آسایش بسیج کردی بدان تو خاموش هستی و اگر جستجو گر و کنجکاو و در اندیشه و تفکر خدا پسندانه و در جهت کسب علم و معرفت بودی بدان روشن هستی و امکان دارد کسانی برای خاموش شدن چراغت اقدام کنند...
ادامه دارد

سخنِ گرم و دلپذیرِ مرد ناشناخته(1)

ریزش واژه ها از دهان و زبان مبارکش گوهری بود که تنها قدر زر زرگر می شناخت و قدر گوهر گوهری
از کلامش پیدا بود که نه با خود و نه با هیچکس سر جنگ ندارد نگاهش نیز آهنگ آشتی جویانه داشت
وقتی از سن و سالش پرسیدم گفت:رها کن سال تولد را تولدی که در آن تحول نباشد چه تمایز و تفاوتی با حیوان دارد
گفتم: جای پای اثر زمان را در چهره ات نمی بینم این بدان معناست که خدا را شکر زندگی بی چالش داشته ای
لبخندی زد و گفت:پس وای بر من که حاصلی نداشته ام من هر گز به دنبال زندگی بی چالش نبوده ام احوالات انسان در طول روز به کشاورزی می ماند که مدام مزرعه اش را آماده می کند برای کشت دانه زمین را باید شخم زد و دانه نیاز به مراقبت و آبیاری دارد درون آدمی چنین است مگر نشنیده ای که می گویند زندگی بدون چالش مزرعه ی بدون حاصل است؟مگر می شود بدون شخم زدن دانه در زمین فرو کرد؟برای هر نهالی متناسب با سن و توانایی اش باید زمین را شکافت تا ریشه اش جان و پا بگیرد ریختن دانه بر زمین صاف و روی سنگ یعنی هیچ و پوچ و هدر دادن عمر
انسان نیز هر چه بزرگتر و قوی تر و صبورتر و نزدیک تر باشد بی تردید چالش زندگی اش بیشتر خواهد بود
زمین دلِ انسان نیز باید آماده ی شخم درون و رنج و صبر باشد و همچنان درخت امید را در دلش زنده نگهدارد اگر چنین کرد و از پرخاشگری و حسادت و کینه دوری نمود خوشی به سویش می آید اما بهتر است انسان به جای کسب دلخوشی به دنبال کسب خوبی ها باشد خوشی ها مانند لذت های خوردنی و نوشیدنی و دیدنی زود گذرند ولی خوبی ها ماندگارند
گفتم یادم آمد همیشه استادم می فرمود: الهی عمرت به کمال سپری شود
بله اشاره کردیم که هر تولدی که در آن تحول باشد حیوانی است عمرِ با تحول خود بخود جشن تولد است و اگر نباشد...
ادامه دارد

«روز پدر بر پدران مبارک»

شاد باش ای دل رجب ماه خداست
روز میلاد علی مرتضاست

در میان کعبه یک زیبا پسر
شد به دنیا تا شود فخر بشر

روز میلاد امیر عارفان
یاور مظلوم و خصم کافران

در چنین روز، مظهر صدها گهر
پرتو حق گشت در او جلوه گر

آسمان شیرین شد از شهد و شکر
زانکه میلادش شده روز پدر

ای پدر ای یار و همراهِ معین
بهر فرزندان بر انگشتر نگین

هست نام و یاد و راهت افتخار
رحمت حق بر تو بادا بی شمار

بودی و هستی انیس و مونسم
بی تو تنها و غریب و بی کسم

رنج هایت گر یکایک بشمرم
گویی انگشتم به دریا تر کنم

چون ببینم قامتت همچون کمان
وصف تو خارج شود از هر بیان

خواستم گویم برایم گوهری
دیدم از هر گوهری بالاتری

هستی ام از هستی ات دارد نمود
بی تو و نام تو بودن را چه سود؟

عمر خود در پای عمرم سوختی
تا به من راه و ادب آموختی

راه را بودی برایم روشنا
من مرید و تو امام و مقتدا

کاش بودی در کنارم ای پدر
ای شکوه و اقتدار و تاج سر

آنچه هستم از تو دارم یادگار
اعتبارت هست بهرم افتخار

بازهم در حق قاسم کن دعا
تا شوم از نفس شوم خود رها

گر ز من رنجیده خاطر گشته ای
بر زبان آور مرا بخشیده ای

روز میلاد علی آن تاج سر
بر شما بادا مبارک ای پدر

سالروز ولادتِ سرحلقه زاهدان و عارفان و عدالت و تقوا حضرت علی(ع) و روز پدر بر شما دوستان و همه ی شیعیان و پدران مبارک باد
عمرِ پدرانی که هم اکنون با افتخار در کنار خانواده هستند طولانی باشد ان شاءالله
و شاد و مفرح باد روح پدران در گذشته ای که سال ها نان آور و مربی بودند و فرزندان نکو به جامعه تقدیم کردند

کاش، وازه ی که در دنیا و آخرت با ما هست (3)

اشاره کردیم به ای کاش های بی ثمرِ دنیا و واحسرتای عقبی که اولی جبران پذیر است و دومی قابل جبران نیستند! و این هم بخش سوم ای کاش ها؛

کاش یعنی رفتن فرصت ز کف
کاش یعنی عمر، سَر شد بی هدف

کاش یعنی رفت قطار زندگی
کاش یعنی شد فدا دلبستگی

کاش یعنی روزهای انتظار
کاش یعنی لحظه های بی قرار

کاش یعنی نا رضایی از کنون
کاش یعنی نا مراد در آزمون

کاش یعنی فکرها در پیچ و تاب
کاش یعنی آب را بینی سراب

کاش یعنی من کجا اینجا کجا؟
کاش یعنی سهم من اندک چرا؟

کاش یعنی حسرت دنیا به دل
کاش یعنی از خود و از حق خجل

کاش یعنی کو، چه شد سرمایه ام
کاش یعنی شد فدا آینده ام

کاش هایم را چو می کردم قطار
بر شمردم نزد مرشد بی شمار

سر به جنبانید آن نیکو خصال
گفت دوری کن ز ای کاش و ملال

حسرت دنیا از آنِ غافل است
حسرت عقبا خورَد کو عاقل است

وای بر آنکس که فکر توشه نیست
کِشت ناکرده است و فکر خوشه نیست

وای بر آنکس که در زنگ حساب
کرده هایش را ببیند در کتاب

حسرتِِ آن روزِ جبران نا پذیر
می کند سرهای شاهان را به زیر

حسرت دنیا توان جبران نمود
حسرت عقبا چسان بتوان زدود؟

گفت:قاسم! کاش های بی ثمر
چون درختانی بوَد بی بار و بر

دور باش از آرزوهای دراز
کن ز همچشمی و جاهل احتراز

کو اگر خیری رساند شر بوَد
کار نیک او ز بد بدتر بوَد

کاش،واژه ای که در دنیا و آخرت با ما هست(2)

گاهی به طنز گفته می شود اگر مردگان را کالبد بشکافند درونشان پر است از حسرت و ای کاش ها یعنی هرکس از دنیا رفته کارهای ناتمام و حرف های ناگفته ای داشته که می خواسته روزی جبران کند اما افسوس که اجل مهلتش نداد و حسرت به دل از دنیا رفت.
با این رویکرد کسی نیست که واژه ی ای کاش را به کار نبرده باشد بارها شنیده ایم یا گفته ایم؛
کاش نمی رفتم
کاش می رفتم
کاش نمی گفتم
کاش می گفتم
کاش می خریدم
کاش نمی خریدم
کاش با فامیل وصلت نمی کردم
کاش با فامیل وصلت می کردم
کاش فرندانم همه دختر بودند
کاش همه ی فرزندانم پسر بودند
کاش مشورت نمی کردم
کاش با کسی مشورت کرده بودم
کاش تهران نمی رفتم
کاش برای زندگی تهران می رفتم
کاش با فلانی رفیق نمی شدم
کاش با آن یکی رفیق می شدم
کاش جوابش را در جمع داده بودم
کاش گذشت کرده بودم
کاش درس می خواندم و برای خودم کسی می شدم
کاش هر گز درس نمی خواندم
کاش جایی دور از همه زندگی می کردم
کاش در کنار دوستانم بودم
کاش سفره دلم را برای این و آن باز نمی کردم
کاش کسی بود تا با او درد و دل می کردم
کاش برای انتخاب رشته تحصیلی ام مشورت می کردم
کاش خودم تصمیم می گرفتم و مشورت نمی کردم
کاش به خواستگار اولم جواب مثبت داده بودم
کاش دست پاچه نمی شدم و به اولین خواستگارم جواب نداده بودم
کاش ها و حسرت ها روستایی و شهری و کشاورز و کارمند و درس خوانده و درس نخوانده نمی شناسد.
این هم زبان حال یک کشاورز؛

کاش زمینِ دستِ بالا زیره بود
کاش زمینِ زیرِ بُردَه پنبه بود

کاش به جای جو گندم کاشتم
یا به جای پنبه فلفل کاشتم

کاش زمینِ اُ وَ بَند می شد سبوس
کاش داشتم اُردک و مرغ و خروس

کاش سیل هر گز نرفتبی در قنات
کاش می شد داد،کاریز را نجات

کاش باغ ها مان همه آباد بود
کاش دل هامان ز غم آزاد بود

کاش نگفتیم از جدایی و طلاق
کاش از بودن بگفتیم نی فراق

کاش ریال ما به قدرت می نشست
کاش دلار امریکایی می شکست

کاش مردم می نمودند اتحاد
کاش دلسوزانه کردند انتقاد

کاش روزی زندگی آسان شود
کاش گوشت و میوه ها ارزان شود

کاش نمی گفتیم حرف از تفرقه
کاش نمی کردیم هم را تخطئه

کاش فرزندان من بودن پسر
کاش دختر داشتم بی درد سر

کاش همچشمی نبود در زندگی
کاش بهر خود نمودیم زندگی

کاش نمی بودیم فضول دیگران
کاش نگفتیم حرف بهر این و آن

کاش ها هستند قطار اندر قطار
کاش هایم بگذرند از صد هزار
ادامه دارد

تلنگری برای بیدار شدن

ز یک بیدار دل صدمرده دل بیدار می گردد

که عالم را دهد خورشید عالمتاب بیداری

لحظه ها با شتاب می گذرند گویی حرکتِ زمان با پلک های چشمانم هماهنگ شده است.

قلبم تلمبه خانه ی است که بدون دخالتِ من وظیفه ی خون رسانی را انجام می دهد

شتاب زمان را نمی توانم اندازه کنم او همچنان می دَود و رَد پایش را در چهره و رخسارم به جا می گذارد و بی توقف می رود

در حالی که من همچنان درخواب غفلت، گیج و مبهوتم آینه مرا به تماشای خودِ خودم وا می دارد جدای از این چروک های رخسارم یا همان ردِ پای زمان با من سخن ها دارند شوربختانه در هیاهوی روزگار، راهم و جایم را گم کرده ام تردیدی نیست گم کرده راه به جای جهلِ خویش دیگران را در گم شدنش سهیم و شریک می داند

کسی که خودش را به خواب زده باشد زیان های بیشماری را بر خود تحمیل کرده و اگر خوابش طولانی و فکرش غیر فعال باشد وا مصیبتا.

آینه گاه از روی دلسوزی مرا خود بین می کند و گویی می خواهد بگوید: سر بر گردان و به تماشای راه طی شده ات بنشین و با تفکر به چراهایی که هر روز تو را درگیر خود می کنند پاسخ ده؛از کجا آمده ای و کجا هستی و چرا هستی و به کجا می روی و آنانکه بودند کجا رفتند و چرا نیستند؟

چقدر می خوابی؟ مگر نمی گفتی خواب بر عاشقان حرام بود/ خواب آنکس کند که خام بوَد؟

اینجا جای خواب و ماندن نیست وقت رفتن و هجرت است، هجرت از کجا؟ هجرت از خود....حتی زمان سکوت هم نیست که وقت گفتن است،مگر نه این که سکوت بیجا چون سخن بجا نا صواب است؟ و مگر نه این که خواب غفلت...

بیدار شو بر خیز

عمر تو بگذشته از پنجاه سال؟ یا بودی در خواب یا در قیل و قال!

بر خیز که قافله ی عمر و قافله یاران رفتند و تو یا در خواب مانده ای و یا خود را به خواب زده ای که هر دو خسران است

جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است

سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است


عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه دلبسته و در خواب شود محتضر است

کاش پدرم  توصیه مادرم را نمی پذیرفت

از قدیم گفتن حرف خونه رو نباید بین مردم جار زد ولی چند وقتی است فکرم مشغول شده و با خودم میگم من کجا و اینجا کجا؟اصلا" چرا باید اینجا باشم؟
دوست عزیز! چون می دونم این بخش از نوشته ی من به دردت نمی خوره می تونی از خوندنش صرف نظر کنی و وقت نازنین خودتو هدر ندی آخه سر نوشت من حکایت غریبی است حکایت یک آواره ی دربدر، آواره ای که می تونسته زندگی عالی و بی دغدغه ای داشته باشه ولی به خاطر اشتباه پدر و مادرش تمام آبرو و داشته های مادی ومعنویش که خیلی ها حسرتشو می خوردن ازکفش رفته و دستاویز این و آن قرار گرفته. می خوام راحت تر درد دل کنم آره من دارای خونواده ای بودم با پیشینه ی عالی، گرچه از سواد و دانش مادرم چیزی نمی دونم ولی پدرم عالم به همه ی علوم وافضل فضلا بوده. آنطور که شنیدم پدرم نه به تعبیر امروزی ها زن زلیل که حرمت و احترام خاصی برای مادرم قائل بوده تا جایی که روی حرفش حرف نمی زده، شاید به همین علت بعضی ها با کنایه میگن بابات از خودش اراده نداشته.
پدر و مادرم از نظر دارایی و روح و روان در وضعیت بسیار خوبی بودن،یک باغ بسیار بزرگی داشتن که سرشار بوده از میوه های رنگارنگ و مناظر با شکوه و مفرح و آبشارها و نهرهای آب گوارا و دل انگیز که توانِ گفتن و شمردن نیست،
جونم برات بگه، پدر ومادرم به دور از ذّره ای اختلاف وکمترین نگرانی وناراحتی در میان باغ و بر لب جویبارها عاشقانه ترین ترانه زندگیِ آرام و بی دغدغه رو می سرودند وزمزمه می کردن،اونا عاشق همدیگه بودن به همین خاطر لحظه ای تنهایی و یا دوری ازهم رو تحمل نمی کردن،ولی این عاشقی ودوست داشتن، چندان دوام نیاورد وکام شیرین آن دو که از شهد اشربه ها شیرین کام شده بود تلخ و باغشون مصادره و هر دو اخراج شدن،تا جایی که بد بختی و تلخ کامی هاشون دامنگیر ما بچه هاشد من تعجب میکنم از پدرم که اهل علم لدنی ودرایت بود و می دونست که آدم دشمن داریه چطور بی حساب وکتاب تن به پیشنهاد نسنجیده ی همسرش یعنی مادرم داد زن دوستی هم باید حد و حدودی داشته باشه،اگه این پیشنهاد از طرف بابام بود ومامانم قبول می کرد و باعثِ دربدری خودش و زنش می شد حضرت عباسی مادرم چه حرفهایی که بار پدرم نمی کرد؟
آبرو ریزیِ تصمیم نا بجای پدر و مادرم رفته رفته روی ما بچه ها اثر منفی گذاشت و بین برادرها ایجاد اختلاف کرد تا جایی که داداشا به جون هم افتادن، خداییش خونواده هم اون جوری که باید و شاید به حرف و نصیحت بابام گوش نمی دادن شایدم بابام سرش گرم کار و جبران مافات بود و وقت چندانی برا تربیت بچه ها نداشت در نتیجه فرزندانی کم کار و پر توقع و کم حوصله و لجباز و حریص و کینه جو و حسود و بهونه گیر تحویل جامعه داد بچه هایی که بیخود و سرِ یه موضوع کوچک و بی اهمیت به جون هم افتادن و آنطور که گفتن؛دو تا از برادرام با هم دعوای سختی می کنن یکی از داداشام با یه ضربه اون داداشم رو می کُشه،حالا شدیم یه خونواده ی قاتل، این خبر در همه جا پیچید حتی در کتب آسمانی هم ذکر شد قابیل هابیل رو کشت!
بابا جون!کاش این همه زن دوست نبودی که نسل فعلی بهت نگن زن ذلیل، چرا قدر باغ به اون خوبی و بزرگی رو ندونستی؟ داداش عزیزم! تو چطور نتونستی بر اعصابت مسلط بشی مگه ندیدی برادر نا اهلت قابیل به دنبال دردسر می گرده؟
و اما داداش قاتل و نا عزیزم! از وقتی خون برادر را بر زمین ریختی به تقلید از تو چه خون ها که نریخت و چه جنایت ها که نشد؟
این روزها با خودم میگم؛کاش مادرمان حوا چنین نمی گفت و کاش پدرمان آدم چنان نمی کرد با این حال دعا می کنیم گرفتار وسوسه شیطان نشیم و دعا می کنیم ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین(اعراف۲۳)پروردگارا! ما ستم کردیم بر خویش واگر نیامرزی مارا ومهربانی نکنی بر ما البته از زیان کاران می باشیم. دعایی که خداوند پدر و مادرم را مورد عفو قرار داد.
این هم بخش کوچکی از خاطرات خانوادگی مابقی بماند برای بعد ان شاءالله.

سلام بر لیلة الرغائب شب...

لیلة الرغائب یعنی شب میل و رغبت به ستایش و نیایش و بندگی
شبی که فرشتگان به زمین می آیند تا دعاهای روح های لطیف را به آسمان ببرند
امشب قرار است اتفاق های خوبی بیفتد کافی است دل مان را از کینه ها و حسد بشوییم که فرشتگان با دل آلوده بیگانه اند.
امشب می خواهم سبد سبد گل به قبور در گذشتگان تقدیم دارم و بر هر برگِ گلِ دعا نام تو را بنویسم تویی که چون از روی خاک به زیر خاک رفتی و توان اعمال چنین شب هایی را نداری با حسرت، تمنای دعای زندگان را می کنی.
لیلة الرغائب یعنی شبی که در آن عطاها و مواهب فراوان بدست می ‏آید و رغبت و شوق بسیار را در دل ها بر می انگیزد تا بهانه ای باشد برای ذکر و سجده های بسیار
امشب شبِ خواستن بهترین ها برای خود و دیگران است
لیلة الرغایب بر خلاف آنچه برخی می گویند شب آرزوها نیست که شب رغبت و میل و شوق و مجذوب شدن است
در این شبِ گرامی می خواهم سلام کنم به ساکنین قبور بهمن آباد تا دورترین نقطه به در خاک خفتگانی که آرزوی بودن در چنین روز و شبی را داشتند
امشب بهانه ای است برای رفتن به در خانه ی حضرت دوست و گدایی کردنِ مضاعف اما باید در لیلة الرغائب هم مراقب بود که راهزنان، با وسوسه ها سالک را از میل به رفتن باز ندارند
گرکه خواهی روز آقایی کنی
شب گدایی از خدا باید کنی
برای رفتن باید بندهای اسارتی که خود خواسته بر دست و پایمان زنجیر کرده ایم بگشاییم هر کس به نوعی گرفتار زنجیر تعلقات است شما چطور؟
بیاییم در شبِ عطاء و بخشش، همسرمان، فرزندمان،همسایه و اقوام و دوست مان را ببخشیم و با دلی صاف و بی غش برای هم دعا کنیم و از رفتگان غفلت نکنیم
برای شادی روح درگذشتگان و منتظران رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

«به بهانه سالروز شهادت امام هادی علیه السلام»

چه خوب یادمان می ماند نام و گفته های بازیگرانی که همه ی اعتبارشان به طوطی وار گفتن در چشم دوربین است و پس از فراغت از تقلید مزدشان را می گیرند و دیگر هیچ... تأسف آور است که گاه می شنویم بخشی از افراد جامعه ی امروز (البته در حد خوردن و پوشیدن و بزک کردن) از این سنخ آدم ها تقلید می کنند و آن ها را الگوی خود می دانند.
در روز حشر آنکه شفیعش عمر بود
کوری نگر عصاکش کور دگر شود
بحث ما بر سر ظرفیت و اعتبار این آدم ها نیست بلکه ابراز تأسف از خودمان است که چرا به عنوان مسلمان و شیعه ی دوازده امامی شناخت ناچیزی از امامان خود داریم آن هم بزرگانی که سیره و شیوه ی زندگی شان پشتوانه ی الهی دارد و کلامشان چشمه ی جوشان و خروشان است که دل های تفتیده و خشکیده ی را سیراب می کند
سخن بر سر شناخت امام است نه آشنایی که یاد گرفته ایم تنها 12 نام امامان را در حافظه نگهداریم که وقتی در قبرمان می گذارند مجال به نکیر و منکر ندهیم و همه را برایشان بگوییم و آفرین بگیریم وقتی از شناخت می گوییم یعنی هدف امام و عمل به فرمایشات امام و تغییر در اخلاق و سبک زندگی است حفظ کردن برای داخل قبر نه دردی از دردهایمان درمان می کند و نه گرهی از گره های زندگی مان را می گشاید
اینکه بدانیم امام هادی یا امام علی النقی علیه السلام دهمین امام است و مدت 34 سال امامت امت را به عهده داشته اند خوب است ولی وقتی از علومی که حضرت امام هادی علیه السلام به آن ها آگاهی داشته اند هیچ ندانیم و از زیارت «جامعه کبیره» که زیارت اکمل و احسن و خلاصه اعتقادات ولایی شیعیان و ناب ترین معرفت شناسی برای عوام و عالم است بی معرفت باشیم حفظ کردن سلسله نام ها حتی در گودال قبر هم سودی نمی بخشند.
به خاطر دارم هر وقت بزرگان بهمن آباد مردم را دعوت به ذکر صلوات می کردند می گفتند: قبر امام هشتم را با »معرفت» زیارت کنی صلوات بفرست.
از فرمایشات امام علی‌النقی علیه السلام است: بهتر از نیکی، نیکوکار است
و زیباتر از زیبایی، گوینده آن
و برتر از علم، حامل آن
و بدتر از بدی، عامل آن
و وحشتناک‌تر از وحشت، آورنده آن است.
به امید شناخت و آگاهی بیشتر و عمل و تغییر کردن و الگو قرار دادن شیوه و سیره و اخلاق حضرت امام هادی علیه السلام
مردان روزگار به اخلاق زنده اند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
شهادت مظلومانه دهمین پیشوای هدایت، اختر آسمان امامت و ولایت، مشعل فروزان هدایت، حضرت امام علی نقی (ع) بر شیعیان تسلیت باد.

سلام بر ماه مبارک رجب، ماهِ نزول رحمت

ماه خدا و ماه پر فضیلت
ماه مولود کعبه
سلام بر رجب نهری در بهشت که از عسل شیرین‌تر و از شیر سفیدتر است
سلام بر ماه رجب ماه عبادت و استغفار
ماه رجب یعنی توفیق طی کردن راه هزارساله در یک شب
در این ماه کافی است عزم رفتن و بازگشت به ندای فطرت کنی استغفرالله
رفتن این راه بستگی به اراده ی تو دارد هر کس به اندازه وسع خویش می تواند راه را طی کند و به اندازه همتش توشه بر گیرد
روزها و ماههایی با نام های زیبا از راه می رسند و برایمان دست افشانی می کنند تا بلکه به خود آییم و به خودباوری برسیم
زیبایی راه و نام ها را دریاب؛ماه رجب ماه خدا و شعبان ماه پیامبر خدا و رمضان ماه بندگان خداست
از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:
ماه رجب، ماه خداست و ماه شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امتم می باشند
ماه رجب هفتمین ماه از ماه‌های قمری و یكی از ماههای حرام، فرصتی است مغتنم و گران بها برای زدودن غبار گناه از دل و تزکیه و خودسازی که خود یک آغازی برای رفتن در راهی است که شاید چنین توفیقی پیش نیاید و تا کنون میسر نشده و اکنون زمان آن فرا رسیده است
هر توفیقی بی علت بدست نمی آید همانگونه که هر سلب توفیقی بی دلیل نیست
عبادت را سهل کرده اند تا بتوانیم گامی در جهت خودسازی برداریم
این ماه ها و شب ها و مکان های مقدس و اوقاتِ شریف می توانند بهانه ای باشند برای گام های بازگشت مان(توبه)
هر کس در این ماه به قدر توان و تلاش و تحرک و تفکر و توکل می تواند توشه بر می گیرد
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:
هرکس سی روز از رجب را روزه بدارد منادی از آسمان ندا خواهد داد ای بنده ی خدا! گناهان گذشته ی تو بخشیده شد پس عمل را در مابقی عمر در سر بگیر(از این پس گناه مکن)
و آنکه سه روز روزه بگیرد بهشت بر او واجب می گردد
و کسی که در این ماه،توانایی روزه نداشته باشد کافی است هر روز گرده نانی صدقه دهد و اگر صدقه هم نتوانست ذکر پروردگار گوید.
ماه مبارک رجب، ماهِ نزول رحمت الهى و ماهِ مولودِ کعبه بر مسلمین جهان و مردم ایران به ویژه شما خوبان مبارکباد.

گلستان امیدت پر گل باد (5)

گلهای امیدت پژمرده مباد
گفت: هیچ امیدی به زندگی ندارم از حرف و نگاه مردم خسته شدم
از حرف ها وتهمت هایی که به او نسبت داده بودند غمگین و ناراحت بود روزی نزد عالمِ عاقلِ با تجربه ی سرد و گرم روزگار چشیده سفره دل گشود و از تهمت های این و آن و رنج و غصه های چند ساله اش گفت و گفت.
عالمِ مردم شناس لبخندی زد و گفت: از مردمی که نعوذ بالله برای خدا و پیغمبر حرف می زنند نباید انتظار داشته باشی برای تو حرف نزنند؟ با این حال هر گز از تهمت ها و غیبت ها و پشت سر گویی ها اظهار خستگی مکن که تأثیری در اراده ی حرفسازان ندارد البته آنچه در غیابت گفته اند همه اش خیر است و شری در آن نمی بینم!
مرد گفت: استاد! کجای این کار خیر است که مرا تهمت زده اند و آبرویم را نشانه رفته اند؟
استاد گفت:اول این که هر روز شخص یا اشخاصی بی آنکه خودت خبر داشته باشی عمله ی تو شده اند و برای سرای آخرتِ تو کار می کنند
مرد پرسید: چطور چنین چیزی ممکن است؟
استاد گفت: چون غیبت و تهمت جنبه ی حق الناس دارد تهمت زننده و غیبت کننده هر کار خیری که انجام دهد اجر و پاداشش را به کسی می دهند که حقش ضایع شده و اگر در اعمالش ثواب نداشته باشد باید بار گناهان تو را بر دوش بکشد خدمت از این بالاتر؟آیا این مهم نیست که عده ای تهمت زن،خودشان را به جهنم بفرستند تا تو به بهشت بروی؟ کجای این کار بد است که افرادی آینده تو را آباد و داشته های خود را خراب کنند؟البته ما مشوق نیستیم بلکه از خداوند یاری می جوییم تا به دیگران تهمت نزنیم و غیبت نکنیم باید اعمال نیک و ثواب هایی را که می توانند توشه آخرت مان باشند حفظ کنیم و رایگان از دست ندهیم ولی اگر چنان کردیم چنین حکمی در انتظارمان است.
مرد با خوشحالی گفت استاد! ممنونم که نا امیدی ام را تبدیل به امید و بوستان دلم را پر گل و آباد کردید حال از شما ذکری می خواهم که بیش از این آرام شوم!
استاد گفت:مدام بگو داور خداست داور خداست داور خداست و نیاز به هیچ ذکر دیگری نیست.