فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(19)

به قاصدی (خواستگاری) رفتن
قِبَلَه و پُش قِبَلَه (قباله و پشت قباله)
قباله یا همان مهریه ی دختر که از جانب پدر و مادر داماد تقبل می شد جاده ی چندان صعب العبور و پر دست انداز نبود معمولا" مهریه دختر را با آخرین ازدواجی که در روستا صورت گرفته بود در نظر می گرفتند مثلا" می گفتند مهریه دختر فلانی عبارت بوده از ؛
100 تومن پول رایج کشور
5 من نمد
5 من زمینِ بالای کال
5 فنجان آب که ما تِشتَه می گوییم
یک تخته گلیم
دو تا خانه(اتاق) و یک ایوان، چون معلوم نمی کردن کدام خانه بعد از مرگ بین وراث اختلاف می شد
یک قچ(قوچ) و دو تا بز و دو تا مِش(میش یا گوسفند)
(در این اواخر یک سفر مشهد هم اضافه شد)
شب خواستگاری می گفتند دختر شما مثل دختر خودمان است سر سفره خودمان می خورد و زن و شوهر با هم زندگی شان را رتق و فتق می کنند
دختر و پسر گر چه عقد و محرم می شدند ولی حتی یک کلام هم نمی توانستند با هم حرف بزنند بسیاری از ازدواج های قدیم عروس و داماد همان شب عقد آنهم خیلی با ملاحظه هم را می دیدند و پیش از ازدواج همدیگر را ندیده بودند پسر حق خوابیدن در خانه پدر خانم را نداشت اگر می خواست ملاقاتی بین دو جوان صورت گیرد به دور از چشم پدر عروس ،مادر عروس با برنامه ریزی خاص و با کمک همسایگان، ساعت و محلِ دیدار عروس و داماد را فراهم می کرد...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(18

به قَصِدی (خواستگاری) رفتن
کُشِ دِسمال
یکی از آداب و رسوم گذشته قَصِدی یا خواستگاری رفتن و کُش و دِسمال کردنِ عروسِ آینده بود که وقتی مراسم خواستگاری پایان می یافت مادرِ آقا پسر یک نخ که از قبل در جیب مبارکش گذاشته بود بیرون می آورد و پای دختر یا عروس آینده را اندازه می گرفت فردای آن شب، نخ را به دست کسی می داد که قرار بود به شهر برود مادرِ داماد آینده به وی تأکید می کرد طبق اندازه ی نخ یک جفت کفش قنداره دار و سفید از شهر بیاورد چارقد یا روسری را هم از سال های قبل برای چنین روزی در صندوقچه اش گذاشته بود کفش را که می آوردند اگر کمی بزرگ بود و لپ لپ می کرد کمی نمد داخلش می گذاشتند و اگر کوچک بود می گفتند رُ رِوَه وَ مِرَه (راه که برود باز می شود) با این دو نشانه (کفش و رو سری) مراسم کُش دِسمال پایان می یافت این نشان کردن به این دلیل بود که شخص دیگری از دختر خواستگاری نکند
پس از مراسم کش دِسمال صدای دیره (دایره زدن) گوشنواز می شد یعنی ای عالم و آدم بدانید این دو خانواده با هم وصلت کرده اند اما آنکه هنوز وصلت نکرده بود خود عروس و داماد آینده بودند که حقِ رو برو شدن و حرف زدن با هم را نداشتند حتی وقتی هم که محرم می شدند باید حد و مرزِ عُرف را حفظ می کردند تا جایی که دختر خانم زود و راحت از کفش و روسری که به عنوان کُش دِسمال به او هدیه کرده بودند استفاده نمی کرد تا مردم او را بی حیا و پر رو ندانند...
ادامه دارد

«روز جمعه عکس های یادگار و حسرت ماندگار»

شب و روز جمعه که از راه می رسند دو باره عکس هایی را که با هم به یادگار گرفته بودیم با افسوس نگاهشان می کنیم
افسوس که چرا بیشتر با هم نگفتیم و نخندیدیم
افسوس که عزیزمان به امید بر گشتن به خانه ما را ترک کرد ولی رفت و هر گز باز نگشت
افسوس که دوستش داشتیم ولی دردش را درک نکردیم
افسوس که بجای مأنوس و همدم شدن با او با غم هایش تنهایش گذاشتیم
افسوس که برای رفتن شان و برای این حجم از دلتنگی و غم فراق برنامه ریزی نکرده بودیم
افسوس که پیامک های حضرت عزرائیل(ع) را نخواندیم و حتی باز نکردیم
افسوس وقتی پیامک عزرائیل را باز کردیم که گره کفن عزیزمان را داخل قبر باز کردند او نوشته بود پدر و مادر و دوستان و همسایگانت قبض روح شدند اندکی مانده تا نوبت به تو برسد مرض ها و درد ها پیامک های من بودند که به آن ها بی توجهی کردی تا دیر نشده در رفتار و گفتارت تجدید نظر کن
از مردم حلالیت بخواه و تا زنده ای از بابت حق الناس رضایت نامه تهیه کن چون وقتی من به سراغت بیایم امکان توصیه و وصیت و خواهش نخواهی داشت...
نکته: انسان به محض اینکه از دنیا می رود فقیرترین می شود از این رو محتاج دعا و خیرات زنده ها هستند رفتگان را از یاد نبریم
جهتِ شادی روح تک تک رفتگان مان فاتحه و صلوات تقدیم کنیم.
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

ادامه دارد+

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(17)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

مگر نگُفتم هی مَگُ تریسه وَر زِس ؟هی مِنویسی گُسله وَر وَر مِنَه خاب ور ور کِنَه تَ جونِش بِدَر رَه صد دَحِه گفتُم وُلا بِلّا تلا مَحصیمَه چیشمُش شوره، چیشمُش وَر شیرِ گُ اِفته از فُردا گُ ، شیرشِ خُش منه (مگر نگفتم هی نگو تریسه (ماده گاوی که زایمان اولش باشد) نزدیک زایمانش شده ، هی می نویسی گوساله سر صدا می کنه خب سر صدا کنه تا جونش بیاد بالا
صد بار گفتم والله بالله معصومه چشماش شوره، نگاهش به ظرف شیر بیفته از فردا شیر گاو خشک می شود
فِرَمیش کِرده ای که چَن سال پیش، از چشمِ شور همی اَدم 25 قُرُن ضلر کِردِم؟
اگر از تریسه مِپُرسن بگو از بِغَه بِدِر رِفته مگو اوُستِه،همشه زنجیر در رِ دَبِند (اگر از تریسه پرسیدن بگو از حالت جفت گیری خارج شده به هیچکس مگو تریسه آبستنِ یا زاییده،در حیاط رو هم ببند
یَک وِخ به عرُسی پِسَه احمد نَروی،کله پِیرِش وُ عرُسیش،پدر سُخته بِر بِچَم نِ تخت بِزِه نه مُجمعَه اَور ،هَش قُرُن دسینی کِر ،تِ هِم 9 قُرُن وَ جلوشِندَز، نِه احمد اَدَمِه نِه پسَرش،اگر بِ حرف و بی اِذنِ مَ رِوی به عَرُسی به قلعه که اَیُم ببی چِکَرِت کنم( یک وقت به عروسی پسر احمد نوری کله پدرش و عروسیش،پدر سوخته برای بچه من نه تخت زد و نه مجمعه اُورد هشت قِران تو سینی گذاشت توهم 9 قران جلوش بنداز،نه احمد آدم حسابی است نه پسرش،اگر بی حرف و بدون اجازه من عروسی پسر احمد بروی وقتی آمدم قلعه ببین چکارت می کنم...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(16)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

مگر نگُفتم هی مَگُ تریسه وَر زِس ؟هی مِنویسی گُسله وَر وَر مِنَه خاب ور ور کِنَه تَ جونِش بِدَر رَه صد دَحِه گفتُم وُلا بِلّا تلا مَحصیمَه چیشمُش شوره، چیشمُش وَر شیرِ گُ اِفته از فُردا گُ ، شیرشِ خُش منه (مگر نگفتم هی نگو تریسه (ماده گاوی که زایمان اولش باشد) نزدیک زایمانش شده ، هی می نویسی گوساله سر صدا می کنه خب سر صدا کنه تا جونش بیاد بالا
صد بار گفتم والله بالله معصومه چشماش شوره، نگاهش به ظرف شیر بیفته از فردا شیر گاو خشک می شود
فِرَمیش کِرده ای که چَن سال پیش، از چشمِ شور همی اَدم 25 قُرُن ضلر کِردِم؟
اگر از تریسه مِپُرسن بگو از بِغَه بِدِر رِفته مگو اوُستِه،همشه زنجیر در رِ دَبِند (اگر از تریسه پرسیدن بگو از حالت جفت گیری خارج شده به هیچکس مگو تریسه آبستنِ یا زاییده،در حیاط رو هم ببند
یَک وِخ به عرُسی پِسَه احمد نَروی،کله پِیرِش وُ عرُسیش،پدر سُخته بِر بِچَم نِ تخت بِزِه نه مُجمعَه اَور ،هَش قُرُن دسینی کِر ،تِ هِم 9 قُرُن وَ جلوشِندَز، نِه احمد اَدَمِه نِه پسَرش،اگر بِ حرف و بی اِذنِ مَ رِوی به عَرُسی به قلعه که اَیُم ببی چِکَرِت کنم( یک وقت به عروسی پسر احمد نوری کله پدرش و عروسیش،پدر سوخته برای بچه من نه تخت زد و نه مجمعه اُورد هشت قِران تو سینی گذاشت توهم 9 قران جلوش بنداز،نه احمد آدم حسابی است نه پسرش،اگر بی حرف و بدون اجازه من عروسی پسر احمد بروی وقتی آمدم قلعه ببین چکارت می کنم...
ادامه دارد

«روز جمعه عکس های یادگار و حسرت ماندگار»

شب و روز جمعه که از راه می رسند دو باره عکس هایی را که با هم به یادگار گرفته بودیم با افسوس نگاهشان می کنیم
افسوس که چرا بیشتر با هم نگفتیم و نخندیدیم
افسوس که عزیزمان به امید بر گشتن به خانه ما را ترک کرد ولی رفت و هر گز باز نگشت
افسوس که دوستش داشتیم ولی دردش را درک نکردیم
افسوس که بجای مأنوس و همدم شدن با او با غم هایش تنهایش گذاشتیم
افسوس که برای رفتن شان و برای این حجم از دلتنگی و غم فراق برنامه ریزی نکرده بودیم
افسوس که پیامک های حضرت عزرائیل(ع) را نخواندیم و حتی باز نکردیم
افسوس وقتی پیامک عزرائیل را باز کردیم که گره کفن عزیزمان را داخل قبر باز کردند او نوشته بود پدر و مادر و دوستان و همسایگانت قبض روح شدند اندکی مانده تا نوبت به تو برسد مرض ها و درد ها پیامک های من بودند که به آن ها بی توجهی کردی تا دیر نشده در رفتار و گفتارت تجدید نظر کن
از مردم حلالیت بخواه و تا زنده ای از بابت حق الناس رضایت نامه تهیه کن چون وقتی من به سراغت بیایم امکان توصیه و وصیت و خواهش نخواهی داشت...
نکته: انسان به محض اینکه از دنیا می رود فقیرترین می شود از این رو محتاج دعا و خیرات زنده ها هستند رفتگان را از یاد نبریم
جهتِ شادی روح تک تک رفتگان مان فاتحه و صلوات تقدیم کنیم.
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(14)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام
در روزگاری که وسیله ی ارتباطی در دسترس نبود هر که از تهران به قلعه می آمد تا چند روز سر گرم احوالپرسی های مردان و زنان روستا بود که به بهانه ی احوالپرسی می خواستند از حال و روز فرزند یا شوهرشان آگاه شوند گاهی خانمی را کاغذ بدست، خوشحال و خندان می دیدیم که با شتاب به دنبال یک با سواد یا نامه خوان می گردد تا نامه فرزند یا شوهرش را برایش بخواند بیشتر نامه ها نشان از دلواپسی مسافر داشت و حفظ و مراقبت از احشام از جمله سفارش های همیشگی بود به عنوان مثال؛
صد بار گفتم خر حروم رِفتَر پیش جِوَنه دِمَبن که لِقَت مِزنَه(خر حرام شده را نزدیک گوساله نر مبند که لگد می زند) شیشک و تقلی ها رو به خَنِه رو به قبله ببر، بزها را جدا کن به خنه ریی به گرگون ببر(بزها را ببر به خانه رو به گرگان) از خنه ریی به کو ، یک سُلاخی وا کن تا اگر نِصب شو گاو بزاید حالیت بشه ( از خانه ی رو به کوه یک سوراخی باز کن تا اگر نیمه شبی گاو زایید متوجه بشی)
زیاده ارض نیس جز سلامتی شما اینجا دیگه کسی عکسه نَمِزنَه سُرما خوردگی اکبر هم خوب شد تِرون،دکتر زیاده ناراحت نباش فقد(فقط) نون خشک یادت نروه فتیر عاجاری هم بیارند قتق برا مش اکبر بفرس که زنش رِختای ما را می شوره
گفتن ...آمده شیشک ها را بخره این ... چکار به مال و حالِ ما داره؟ بگو نمیفروشم بگو بابای بچه باید باشه اگر هم گفتم بفروش، به این آدم ندی بفروش به اضغر مزیزانی
زیاد ارض نیس...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(15)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

در گذشته نامه ها دیر به دست گیرنده می رسید وبدیهی است که احساس دلتنگی هم معنا دار بود به همین دلیل نویسنده نامه می خواست همه ی اتفاق ها و درد دل هایش را در نامه بگنجاند دغدغه احشام مهمترین بود که به آن می پردازیم
اصغر امروز و فردا میاد قلعه سحاب کار (صاحب کار) پول داده 15 قران میدهم بیاره هَمَر کاه نخری(همه را کاه نخری)صد دَحفِه گفتم آدم وقتی شوورش دِرا دیره خبر بد نمنویسه (صد دفعه گفتم آدم وقتی شوهرش به راه دور رفته خبر بد نمی نویسه)
مگر نگفتم نشخارای تریسه را وَ گُه و گسله مَده؟صد دحفه گفتم نِشخار تریسر دِ آخور خر بِرِز خرِ حروم رِفته که از صُحِب تا شوم بیکار عَر عَر مِنه خاب مَرگِ بُخره(مگر نگفتم نشخوارهای تریسه (گوساله ی ماده یک تا دو ساله) را به گاو و گوساله مده صد دفعه گفتم نشخوار (تَه مانده یا نیم خورده)تریسه رو بریز تو آخور خرِ حروم شده که از صبح تا شب بیکاره و عر عر میکنه خُب مرگی بخوره)
نوشته ای عبدالله از صُحِب تا شوم تیشلر بَزی مِنه بگو بلا بِچه های مِردم ور جونت خوره جِوون مرگ رِفتَه، مگر نَیُم به قلعه اُز مثل اون دحفه جا سالم بِرِت نَمُگذرم گسبندار نمبره به صحرو بِچرّنه ؟گیشِ مُخره مگِر دستم به او نرسَه خدا وَر سر شاهده ببی چِگرِش مُنم
(نوشتی عبدالله از صبح تا شب تیله بازی میکنه؟بگو بلای بچه های مردم به جونت بخوره جوان مرگ شده مگر اینکه به قلعه نیام باز مثل او دفعه جای سالم برات نمیزارم،گوسفندها رو صحرا نمی بره؟...می خوره...
نشخوار یعنی نیم خورده و تَه مانده
ادامه دارد

مشق شب(7)

از بهمن آباد چه خبر؟

جایتان خالی دیشب در مزار
لحظه های یادگار و ماندگار

بود معجون از همه برنامه ها
شاعران تقدیم کردند شعرها

یک روایتگر هم از دوران جنگ
گفت و گفت از آتش و توپ و تفنگ

شبِ شعر شد عرصه گاه عاشقان
شور در شعر بود و هم در حاضران

شاعران، نقبی زدند بر ضایحه
یاد شد از درد و رنج و فاجعه

گفته شد از قهرمانی بسیج
از رشادت ها و ایمان بسیج

یک سخنران هم سخنرانی نمود
پیش از او مداح مداحی نمود

در چنین جمعی و در همچون شبی
یاد شد از فاطمه(س) دخت نبی

از مصیبت ها که بر زهرا(س)گذشت
رفت و از هیچ غاصبی راضی نگشت

هر که حق فاطمه را غصب کرد
حق مولامان علی(ع) را غصب کرد

یعنی مولامان امیرالمؤمنین
مصلحت را دید و شد خانه نشین

یاد کردند هر کدام از شاعران
از شهید نصرالله و فرماندهان

شاعران خوش قریحه و جوان
خوش درخشیدند بین شاعران

بنده با اصرار در آن انجمن
گل نکِشتَم بلکه چیدم زان چمن

یک ظریفی در میان مردمان
گفت قاسم بهره بُرد از شاعران

مشق شب(6)

از بهمن آباد چه خبر؟

بهمن آباد خبرها خوب است
همه اوقات هوا محبوب است

سر زمینِ بهمن آباد عزیز
قلعه و دشت و دمن دل انگیز

شب همه دور همیم وقت نماز
بعد از ذکر دعا راز و نیاز

سخن از ذکر حدیث می گوییم
رنگ و زنگار ز دل می شوییم

درِ قلعه همه حرف، کاریز بود
حرف دهیار چه شور انگیز بود

گفت ز کاریز و قعر هر چاه
به خصوص حرف زد از مادر چاه

دعوتم کرد رویم در ته چاه
عصر باشد و یا صبح و پگاه

گفتم آماده ی این کار هستم
عهد با مهدیِ دهیار بستم

شاید این تجربه عالی باشد
یک دو بار یا متوالی باشد

آقا مهدی گر چه دهیار بوَد
مردمان را همگی یار بوَد

حاج محسن پسر حاج عباس
او به مسؤلیتش هست حساس

کار انجام دهد بی منت
بنوشتم ز برایش احسنت

عضو دیگر جناب روح الله
کن دعا حاجی شود ان شاالله

مردِ کم گوی ولی اهل عمل
نیست در وعده و قولش خلل

امیر آقا که رییس شوراست
همه گویند که باشد رو راست

آنچه گفتیم ز شورا و قنات
خادمان دگری همچو نبات

کام های همه شیرین کردند
یادی از یاران دیرین کردند

حسین آقا هیئتی مرد شریف
کارهایش همه سخت است و ظریف

روز عاشورا و جمعیت بیش
همه داریم ز گرما تشویش

می رویم تازه نماییم دل و جان
میدان عاشورا زیر سایبان

در امام زاده عجب کاری شد
هر چه ساختند آبرو داری شد

خَیّر و بانی خدا یارت باد
دستی از غیب نگهدارت باد

هر که خدمت بکند بی جنجال
یاورش هست خدای متعال

قاسم از گفته بیا سوی عمل
یا مگو شعر و مگو خیر العمل

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(13)

سنت های غیر حسنه
برخی از آداب و رسومِ غیر حسنه در گذشته تبدیل به باور شده بود رسومی که باور داشتند انجام دادن یا ترک آن نحس و نا میمون است به ویژه رسوم مربوط به نوزاد برایشان خیلی اهمیت داشت
سنت یا رسمی که نفعی برای عموم نداشته و حتی مایه ضرر بوده باید هم از بین می رفت
سنت حسنه از نامش پیداست برای نمونه به چند باور مردم قدیم که هنوز هم در بین بعضی وجود دارد اشاره می کنیم
1-عطسه زدن که جزو خرافات است ولی مردم باور دارند
2- اگر از روی بچه شیر خوار رد بشوند بچه دیر زبان باز می کند و دیر راه می افتد.
3- اگر عمر بچه از چهل روز بیشتر باشد و بخواهند از رویش رد شوند باید نام بچه را بر زبان بیاورند و الا عمرش کوتاه خواهد شد.
4- اگر بچه ای در خواب باشد و کسی در بالا ی سرش فریاد بزند چشم بچه «چپ »خواهد شد.
5- اگر بچه ای را برای بازی دادن به هوا پرتاب کنند و در همین موقع موشی از سوراخ خود بگریزد چشم بچه چپ می شود.
6-چشم آدم ناپاک(جنب) نباید به بچه ی مبتلا به آبله بیفتد نحوست دارد. اگر
احیانا” چنین اتفاقی افتاد باید فورا” پارچه ی تمیزی روی سر بچه انداخت و
او را زیر ناودان بلند برد و رو به قبله نشانید تا آب باران از روی سرش رد
بشود و بعد هم مقداری پشگل ماده الاغ دود کرد و دور سرش چرخانید.
7- اگر بچه را در طاقچه بگذارند قدش کوتاه می شود.
8- اگر پشت گردن بچه را ببوسند بچه «کم عقل » می شود.
9- اگر پیشانی بچه را ببوسند بچه «قهروک» (زود رنج) می شود.
10-اگر پشت دست بچه را ببوسند رنگش زرد می شود.
11-اگر کف پایش را ببوسند عمرش کوتاه می شود.
12-بچه اگر مادرش را ببوسد عمرش زیاد می شود...
ادامه دارد

مشق شب(5)

از بهمن آباد چه خبر؟

مشق امشب را نویسم از قنات
همچو یک لب تشنه در شطِ فرات

بهمن آباد را قنات آبادگو
آبِ آن را مایه حیات گو

آب کاریز مظهر آرامش است
هر که را آرامش است آسایش است

آب هر جا هست آبادانی است
خشکسالی مایه ی ویرانی است

رفتم امروز بر سر چاه قنات
دیدم آنجا با هزاران مشکلات

مهدی ابراهیم بود در قعر چاه
من از آن بالا همی کردم نگاه

هیچ صدا از من نرفت در گوش او
گفتم احسنت آفرین بر هوش او

دو نفر مشغول در بالای چاه
خنده می کردند با هم قاه قاه

دور بودند آن دو از هر خستگی
دیدم هر دو راضی اند از زندگی

مهدی مرد خوش مرام و با ادب
خنده بر لب با سبب و بی سبب

دوش، دهیار و امیر صفر علی
عهد بستند تا بگویند یا علی

تا کنند تعمیر و نو، استخر آب
مرد و زن گفتند هست کاری صواب

گفتمی با طنز گر مانید بخواب
وعده شورا شود همچون سراب

لیک دیدم هر دو با هم چون دو بال
کار را کردند شروع بی قیل و قال

مرد روستایی بوَد مرد عمل
حرف او شیرین تر از شهد عسل

روستایی چون خورَد لقمه حلال
زندگانی اش بوَد دور ار ملال

ای خدا برکت بده بر نانشان
منتشر بنما به نیکی نامشان

بارالها قلب ها را شاد کن
بهمن آباد عزیز آباد کن

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(12)

یاد نامه نگاری های گذشته بخیر
دعا سلوم خوانی و دعا سلوم نویسی
دعاسلوم یعنی دعا و سلام
نویسنده نامه سعی می کرد کسی را از قلم نیندازد اگر خدای نکرده زبونم...کسی از قلم می افتاد در نامه بعدی جبران می کرد با هم یکی از نامه ها می خوانیم:
ننه جان اگر کسی به تِرون(تهران)آمد بازم نون پنجه کش و قَتِق و مِسکَه برامون رایی(راهی)کن
ننه جان من سبارش(سفارش) نکنم برای گسله( گوساله) جان تو و جان تقلی و دو تا قچ(قوچ) روزی 3 دحفه(دفعه) جو بده بخورد کیف کند.اگر سحاب کارمان پول داد برای شما پول رایی(راهی) می کنم فقد جون تو و جون گُسَلِه خُردی(گوساله کوچک)
عمی کبله مندلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اسمعل با خانواده سلام می رسانیم
عمی موسی و عمی مندلی کبله اسمعل سلام می رسانیم
عمی کبله محمد علی و حسن و اصغر با خانواده سلام می رسانیم
سید(طباطبایی) با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اکبر کبله غلامرضا با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله حسن با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد کبله غلامرضا با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن حج اسمعل با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین کبله نورِز با خانواده سلام می رسانیم
عمی اسمعل نورز با خانواده سلام می رسانیم
عمی رمضون اکبر با خانواده سلام می رسانیم
خَلِه سکینه کبله حسن و دختراش سلام می رسانیم
عمی حج ملا علی و عمی ملا رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن و عمی حسین حج ملا علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد ملا رمضو و خانواده سلام می رسانیم
عمی اُمبخش و خانواده سلام می رسانیم
زن غلام صنم و سکینه سلام می رسانیم
عمی عباس سمع با خانواده سلام می رسانیم حسن علی با خانواده سلام می رسانیم
دیی حج ملا با خانواده سلام می رسانیم
دیی(دایی)حج شیخ و خانواده سلام می رسانیم
دیی غلام با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین علی ملا با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین حسن و عمی علی حسن با خانواده سلام می رسانیم
عمی مِدی(مهدی) کبله علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابرم توپچی با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله رجب(حاج رجب) با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن(حاج حسن) و فرج الله با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اکبر و عباس(حاج عباس) با خانواده سلام می رسانیم
دیی (دایی)حسن محمد علی مراد و خانواده سلام می رسانیم
عمی حبیب حج محمد و حسین حج محمد با خانواده سلام می رسانیم
خانواده حج محمد حسن جانعلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی حج اسدالله با خانواده سلام می رسانی
عمی حسین حج اسدالله با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد حسن محمد علی مراد (محمد کلی) با خانواده سلام می رسانیم
دیی علی اکبر محمد مراد(حج علی اکبر) با خانواده سلام می رسانیم
دیی اصغر حسن محمد علی مراد با خانواده سلام می رسانیم
عمی صفر علی و عمی حسن رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی کریم با خانواده سلام می رسانیم
عمی علی اکبر و عمی اسمعل تقی با خانواده سلام می رسانیم
عمی غلامحسین رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن کبله علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی ملاحسین با خانواده سلام می رسانیم
عمی رمضون شط پل با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن حسین رضا قلی و خانواده سلام می رسانیم
عمی اسدالله حسین و خانواده سلام می رسانیم
عمی علی اکبرحسین رضاقلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی رُمضون تقی با خانواده سلام می رسانیم
عمی مراد نهاردانی(نهالدانی) با خانواده سلام می رسانیم
عمی عیسی با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد علی و ابرم(ابراهیم) حج ابوالقاسم با خانواده سلام می رسانیم
عمی عباس و موسی محمد علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی کربلایی محمد حاج علی با خانواده سلام می رسانم
عمی علی کبله اکبر با خانواده سلام می رسانیم
دیی رضا قلی با خانواده سلام می رسانیم
علی دیی با خانواده سلام می رسانیم
دیی علی کبله حسین با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله محمد ابرم با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله محمد کبله رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابوالقاسم با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابرم عباس و عباس ابرم(ابراهیم) با خانواده سلام می رسانیم
عمی مرتضی غلامحسین با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله رجبعلی با خانواده سلام می رسانیم
ننه جان به بابام بگو ابوالقاسم و حسنعلی ترونی یاد گرفتن و قلم می زنن
این رسم نامه نگاری آن دوره است که بیشتر مردم قلعه رو سلام می رسوندن...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(11)

یاد نامه نگاری های گذشته بخیر
دعا سلوم خوانی و دعا سلوم نویسی
دعاسلوم یعنی دعا و سلام
نامه نوشتن و نامه خواندن شیوه و قائده ی خاص خود را داشت نامه خوان وقتی مثلا" درِ قلعه و در جمع نامه یکی از همولایتی را می خواست برای گیرنده نامه بخواند باید ابتدا دور و برش را نگاه می کرد ببیند چه کسانی حضور دارند و چنانچه نویسنده ی نامه از آن ها نام نبرده بود نامه خوان باید با تدبیر از تک تک آن ها نام می برد و سلامِ مصلحتی می رساند
نمونه هایی از نامه های قدیمی در کتاب های قدیمی مرحوم پدرم و استادم موجود است
نامه ها معمولا" اینگونه آغاز می شد:پس از گرمترین سلام ها سعادت و سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواستارم اگر جویای حال ما هستید شکر خدا ما خوب هستیم و کم و کسری نداریم به رقیه بگو علی اصغر دو روز اول سرما خورد و عکسه(عطسه) می زد العان خوب شده غم و غصه مدارید
خدمت پدر مهربانم سلام می رسانم خدمت مادر عزیزم سلام می رسام خدمت خواهر عزیزم ... و برادرهای عزیم ...سلام می رسانم پدر عزیزم پس از سلام من العان دو روز می شود به سرکار می روم دلاپست من نباشید من و حسن و مراد و مرتضی و یدالله و عباسعلی در همانجایی که روزها کار می کنیم شب همانجا می خوابیم هنو چراغ نخریدیم گفتیم پول که جمع شد یک چراغ سه پلیته ای(فتیله ای) می خریم العان هنوز سحاب کار پولی نداده از نون هایی که از قلعه آوردیم اشکینه درست می کنیم شما دلاپست من نباشید...
ادامه دارد

مشق شب (4)

از بهمن آباد چه خبر؟
خدا رو شکر خبرها در بهمن آباد همیشه خوب است هوا هنوز معتدل و بهاری است گاه از لابلای ابرهای پراکنده قطرات باران سر و رویمان را نوازش می دهد ولی زمان بارش به قدری اندک است که کمتر کسی متوجه آمدنش می شود
گرچه باران را کشاورزان در حال حاضر مفید فایده نمی دانند ولی اگر لطافت باران نباشد چه چیز می تواند ما را در گذر از زمستانی خشک و بی روح، یاری دهد؟ سحر گاهان وقتی که سر بر آسمان می گیریم و ابرهای متراکم و گاه تکه تکه شده و یا ستاره های بی شمار را تماشا می کنیم لذتی بی نظیر دل و جان مان را نوازش می دهدبه ویژه وقتی بغض آسمان می ترکد و قطرات الماس گون باران بوی کاهگل را به مشاممان هدیه می کند
باران که می بارد نهال های نورسته رمق می یابند و زمین های تشنه کام سیراب می گردند گنجشکان با شادی و نشاط به پرواز در می آیند و موجودات شکر خدای می گویند پس از باران! شادابی گیاهان،تماشایی است به ویژه وقتی شب هنگام مروارید باران بر گونه های افسرده شان شمی لغزد نمی دانم چقدر لحظه های پس از باران را تجربه کرده اید و شادابی گیاهان و زنده شدن زمین را شاهد بوده اید باران نوید بخش حیات و جنبش است
باران می بارد تا دانه ها در بستری گسترده آماده ی شکفتن و گیاهان زینت بخش زمین شوند
امشب در مسجد بنا داشتم در باره باران این رحمت الهی سخن بگویم که کلام بسوی دیگری رفت...
ادامه داردv

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(10)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

مشق شب(3)

از بهمن آباد چه خبر؟
هوای این روزهای پاییزی کویر بهمن آباد بسیار دلپذیر است چند روزی است باد یا توفان شدید دست به آتش بس زده و اگر هم گاه گداری می وزد خاک بر سر و رویمان نمی ریزد
غروبگاه به مسجد محل رفتم مسجد نماز خوانان های ثابت خود را دارد
آقا علی محمد آقا که گل سر سبد و امام جماعت مسجد هستند و به جد باید قدرشان را بدانیم و حرمت فوق العاده ای برایشان قائل شویم که وقتی نیستند جماعت هم نیست
کربلایی اصغر آقا که عصا زنان با قامتِ خم از 40 متری خودشان را به مسجد می رسانند
کربلایی حسن آقا(حسن رضا) که ایشان هم از 40 متری می آیند
کربلایی علی آقا جانعلی
حاج آقا رمضان حاج حسن
حاج عباس آقا حاج محمد علی
آقا رضا محمد کلی
آقا مرتضی حاج حبیب
حاج علی آقا فرهادی
آقا رضا حسن ملا علی
و آقایانی هم که مسافرند
آقا مجتبی کربلایی حسین جانعلی
آقا علیرضا شیخ ملا علی
آقا رمضان اسد پور
آقا مصیب علی محمد
خوشبختانه هر شب پس از اقامه نماز یک صفحه قرآن تلاوت می شود امشب به جای دعای کمیل با اصرار آقایان دقایقی را بنده صحبت کردم در پایان،آقا علی محمد آقا دعا کردند سلام دادیم و نخود نخود هر کسی رفت خانه خود نا گفته نماند هوا از ساعتی قبل اخلاقش عوض شد و به سرما گرایش پیدا کرد.
شب بر شما خوش

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید(9)

دعا سلوم یا نامه نگاری در گذشته
بدیهی است برخی از سنت ها با همه ی خوبی هایی که داشته اند در زمان حال قابل بازگشت و قابلِ استفاده نیستند زیرا قرار نیست انسان، حال و آینده را فدای گذشته کند که اگر چنین اتفاقی بیفتد عمرش بر فناست انسان باید به سلاح و صلاح روز مجهز شود و علوم زمان را فرا گیرد و اندیشه و فکر خود را ارتقاء دهد انسانی که در مسیر پیشرفت حرکت نکند به پسرفت و عقبگرد لبخند زده است دلیل اینکه ما مدام از سنت های حسنه می نویسیم می خواهیم زادگاه مان را به نحو احسن معرفی کنیم به ویژه که نام کانال به بهمن آباد مزین شده پس بهتر است از بهمن آباد گفت و نوشت اگر ما از وطن و زادگاه خود و اجدادمان ننویسیم کسانی می نویسند که هیچ سنخیت و مالکیت و اطلاعی از مردم و روستا ندارند
حال که به سراغ سنت های حسنه رفته ایم یادی کنیم از نامه نگاری های قدیم و لحظه بسیار خوب و خوشی که پستچی برای یکی از اهالی محل نامه می آورد
اینجاست که وقتی طنزمان گل می کند می گوییم بیاییم دست بدست هم دهیم و عقربه ی زمان را هرطور شده به عقب بر گردانیم تا دو باره شاهدِ خیلی از سنت های حسنه و اتفاق هایی باشیم که در گذشته خوشحال مان میکرد مثل نامه نگاری یا دعا سلوم به ویژه لحظه ی بسیار خوشحال کننده ای که پستچی برایمان نام می آورد...
ادامه دارد

ولادت با سعادتِ  حضرت زینب(سلام الله علیها

امروز سالروز ولادت حضرت زینب(س) و روز پرستار است بی شک کسی می تواند رنج و اجر پرستاران را درک کند که خودش پرستاری کرده باشد و چه کسی پرستارتر از حضرت زینب؟
پرستاران که به این روز مفتخر شده اند نیز می دانند زینب دُر گران بها و دریایی از مهر و عشق عاطفه است و چه خوب است پرستاران، صبر و طاقت در سختی ها را از آن بانوی بزرگوار بیاموزند
آری امروز روز ولادت دُر دانه ی زهرای اطهر است بانویی که در عفت و متانت و شجاعت و فتوت و شکوه و ایثار، زبانزد خاص و عام و حتی دشمنان است
زیتب(س) به صبر معنا داد و شجاعانه زیبایی صحنه ی کربلا را با نگاه زیبای خویش به تصویر کشید و پیامبر واقعه ی عاشورا لقب گرفت
بانوی بزرگواری که در اوج اسارت به همه ی انسان ها درس آزادگی و مردانگی و عزت آموخت
شیر زنی که کوه باید از او صلابت و شجاعان ، شجاعت آموزند کسی که مجلس بزم عبیدالله را به تمسخر گرفت و در جواب نیش و کنایه ی آن خدا نشناس فرمود «ما رأیتُ الّا جمیلاً»
امروز به مناسبت سالروز ولادت حضرت زینب (س) روز پرستار نام گرفته یعنی نام پرستار عجین شده با لبخندِ مهربانی وعاطفه و صداقت و خدمتِ بی منت و شور و عشق و انسانیت و مجاهدت های عاشقانه آن حضرت
میلاد حضرتِ زینب کبری سلام الله علیها الگوی حیا و عفت و فداکاری برسفیران سلامت،فرشتگان مهربانی، دادرس دردها و پریشانی ها، پرستاران فداکار و همه ی زنان و امت اسلامی مبارک.

مشق شب(2)

از بهمن آباد چه خبر؟
سحرگاهِ امروز آسمان پر بود از ستارهای زیبا که هر کدام گویی مأموریت خاص خودشان را داشتند اگر گذرت به دیار کویر افتاد شب هنگام و یا سحرگاهان رو به قبله به آسمان نگاه کن و شاهد رقص ستاره ها باش دیدن آن همه ستاره حال بسیار خوب و وصف نا شدنی را به تماشاکننده تقدیم می کند به ویژه که بیننده ذکر الله و اکبر را تکرار کند اصلا" کویر است و درخشش ماه و چشمک های ستارگانی که گویی برای نگاه تو خوش رقصی می کنند
تا عصرگاه آسمان صاف بود و خورشید بی هیچ مانعی می درخشید اما از عصرگاه اخلاقش مانند اخلاق آدمیان تغییر کرد ابرها از چهار سو خورشید را در محاصره خودشان گرفتند و از تابش نورش به زمین جلوگیری کردند در یک آن نگاهم رفت به حسادت ابرها که وقتی از خودشان نور ندارند با حسادت به درخشش خورشید مانع نور رسانی اش می شوند اما کار به همین مقدار نبود که برای چند لحظه قطرهای باران صورت مان را نوازش داد ولی خیلی زود بند آمد شاید هم مأموریت داشتند در نقطه ای دیگر فرود بیایند
شب تان آرام و عمرتان مستدام

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(8)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی محل حل اختلاف ها
از زمانی یاد می کنیم که مردم اگر گله و شکایتی از همسایه داشتند و یا چنانچه خانواده ها با مشکلی مواجه می شدند با مراجعه به ریش سفیدهای محل مشکلات مرتفع و بین شان آشتی بر قرار می شد
مردم در شب نشینی ها تصمیم های مهمی می گرفتند حس همیاری و همکاری و رفاقت و همه چیز را برای همه خواستن وجود داشت اگر سر نخ تاریخ را بگیریم هر چه عقب تر برویم زنان را پوشیده تر و با حجاب تر و با حیاتر می بینیم این گفته ها نیاز به اثبات ندارد و اگر همچنان مسیر تاریخ را طی کنیم به اجرا گذاشتن مهریه یا قباله و به زندان انداختن شوهر آنهم به دلیل ناتوانی در پرداخت سکه به زندان نمی رفت آن زمان زندگی بر روی ریل خودش می رفت

یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح قلعه یک به یک

ای خوشا مردان و زن های قدیم
داشتند همراه خود قلب سلیم

صد درود بر آن نگاه و دیده ها
صد سلام بر قوم و بر همسایه ها

شب نشینی ها و آن دورِ همی
نه سخن بود از دلار نه دِرهمی

آن زمان بود رسم، درب قلعه ها
بود غنیمت بهر مردم لحظه ها

عصرگاهان لحظه ی دیدار بود
گوش ها تیز، چشم ها بیدار بود

یاد بادا آن صدای خنده ها
صد درود بر مرده ها و زنده ها

هر که بود آن روزگار اهل کتاب
بهر مردم خواندی از روز حساب

رفته رفته زندگی ها فرق کرد
گوشی و ماهواره ما را غرق کرد

قدر بدانیم مردمان این زمان
دین شان از شر بوده در امان

مرد و زن های مقیم روستا
رزق می خواهند تنها از خدا

چند نفر گر مانده از آن روزگار
در دعا خواهان شویم از کردگار

تا که باشند در امان و تندرست
زانکه باشد نیت این ها درست

باز هم قاسم بگو از آن زمان
تا بماند در امان فرهنگ مان

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(7)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی و همنشینی سنت اجتماعی
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی و ناطق نه می تواند و نه می خواهد تنها باشد نصب چادرها در گذشته و بنای خانه ها به این معناست که بشر با هم بودن را دوست داشته و دارد انسان به عنوان تنها موجود ناطق که خداوند قدرت بيان به او عنایت فرمود می خواهد سخن بگوید و بشنود همین انسانِ ناطق اگر از سرِ تنهایی با خودش حرف بزند دیوانه اش می پندارند چرا که هر گوینده ای باید مخاطب داشته باشد یکی از دلایل شب نشینی و یا فلسفه ی شب نشینی و دور هم جمع شدن با هم بودن و گفتگو کردن و به آرامش رسیدن بود بی شک دلیل نا آرامی مردم جامعه امروز ما عدم گفتگو و قطع رابطه است که گاهی اعتراف می کنیم برادر و خواهر و اقوام و خویشان از حال هم بی خبرند
باید پذیرفت که انسان امروز در تاریک خانه ی غفلت و بی خبری از خود زندگی می کند او حتی اعتراف می کند سال هاست خانه برادرش نرفته و نمی داند خواهرش کجا زندگی می کند ریشه ی این گسست ها بر می گردد به عدم قناعت و قائل شدنِ تشریفات و چشم و همچشمی و مسابقه و مقایسه ای که انسان ناچار است بدَوَد تا به رقیبش برسد
سنتِ شب نشینی عاملی بود برای استحکام رابطه ها و آشتی و وصلت و همدلی ولی افسوس که این سنت حسنه از بین مان رفت و سوگوارش نشدیم...
ادامه دارد

شنبه 12 آبان دبستان شهید حمید بهمن آبادی

همبازی شدنِ آموزگار با دانش آموزان...
روز شنبه هنگام ورزش پیاده روی سر و صدای دانش آموزان مدرسه توجهم را جلب کرد دانش آموزان در یک بازی فوتبال سعی می کردند گل بزنند و از رقیب پیشی گیرند دقایقی را از بیرونِ مدرسه به تماشای بازی بچه ها سرگرم شدم و لذت وافر بردم ولی همراه و همبازی شدنِ معلم دانش آموزان سرکار خانم جمشیدی حرکت شایسته و در خوری بود که لذت بردن مرا دو چندان کرد در حال رفتن بودم که یکی از بچه ها برایم دست افشانی کرد و خانم معلم مرا دیدند بازی برای دقایقی تعطیل شد سلام عرض کردم و خدا قوت گفتم نامم را پرسیدند خودم را که معرفی کردم با توجه به نوشته ها و اشعاری که در کانال خوانده بودند مرا شناختند در حق شان دعای ویژه کردم و سرکار خانم معلم و دانش آموزان را به حال خود گذاشتم تا به بازی خود ادامه دهند
همبازی و همراه شدن معلم با دانش آموزان یعنی بر قراریِ یک ارتباط دوستانه، یعنی مهارتِ معلم، یعنی آموزش غیر کلامی و غیر درسی، یعنی ایجاد انگیزه در دانش آموزان، یعنی اثر بخشی درس های کلاس در بیرون کلاس، یعنی بچه ها را با کار گروهی آشنا کردن و به آن ها احساس امنیت دادن، یعنی ایجاد اعتماد به نفس در شاگردان، یعنی از بین بردن ترس شاگردان و میدان دادن برای پرسیدن ، یعنی نمایش پیوندعشق وعلاقه و دلدادگیِ عمیق معلم نسبت به شاگردانش و در پایان یعنی خاطرات خوب از خود به یادگار گذاشتن و در آینده نام سرکار خانم معلم گرامی را بی نیکی بردن و...
سلام و درود فراوان بر همه ی معلم ها به ویژه معلم بهمن آباد که با صبوری و مهربانی مشعل فروزان علم را در دل های فرزندان مان روشن می کنند و هدایتگر دانش آموزان به راه درست و مستقیم و خدا پسندانه هستند.
درودتان بود

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(6)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی و همنشینی سنت اجتماعی
همنشینی ها در طول روز به ویژه عصرگاه شکل می گرفت کشاورزان پس از یک روز کارِ خستگی نا پذیر در محله ها و درِ قلعه ها و سرِ کوچه ها گرد هم جمع می شدند می گفتند و می خندیدند و شادی های خود را به یکدیگر عرضه می کردند پاتق و محل تجمع هر محله ای نشانگر همدلی افراد آن جمع با یکدیگر بود
مشهور است که برخی در همان جمعی که بودند با هم جنگ و ستیز می کردند ولی فردا دو باره بدون کمترین حِس انتقام کنار هم بودند ولی شب نشینی به عنوان یک مهمانیِ ساده و خاص نسبت به همنشینی برتری داشت به عنوان مثال وقتی قرار بود امشب به خانه ی یکی از اقوام برویم چون ساده و عاری از تشریفات بود نیازی به خبر دادنِ میزبان نبود
رفتن به شب نشینی مقدماتی داشت که خانم خانه وظیفه اش معلوم بود او از عصرگاه در مخزن کوچکِ چراغ دستی (فانوس) نفت می ریخت و فتیله اش را پاک و تمیز می کرد پس از نوش جان کردن شام از کوچه های تاریک زیر نور چراغ دستی عبور می کردیم کوبه ی درِ چوبی را معمولا" بچه ها به صدا در می آوردند مهمان که جایگاهش خاص بود حرمت خاصی هم داشت میزبان بی درنگ چای را آماده می کرد و خوش بختانه چون تلویزیون و ماهواره و موبایل و دستگاه های حواس پرتکنِ امروزی نبود اگر در بین شان کسی با سواد بود کتابخوانی می کردند و یا از هر دری سخن می گفتند...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(5)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
و سنت ها بد را زیر پا بگذارید
تشریفات و چشم و همچشمی و دَوَندگی بجای زندگی و خیلی زود روشنفکر و شهری و متجدد و بروز شدن موجب قلع و قمع بسیاری از سنت های حسنه شدکه شب نشینی یکی از آن هاست پذیرایی ساده از میهمان در شب نشینی ها موجب رونق این عمل خدا پسندانه شده بود به یاد دارم خانواده ها حد اقل سه شب در هفته را به شب نشینیِ هم می رفتند پذیرایی از مهمان با چای و خرما و شاید هم کشمش بود جالب است بدانید که یک نفر با سواد برای میزبان و مهمان کتاب خوانی می کرد قصص الانبیاء و امیر ارسلان و حسین کُرد و یوسف و زلیخا کتاب های مورد علاقه آن ها بود
موضوع همسر گزینی یکی از برکات شب نشینی ها بود ازدواج ها با شناختی که بزرگترها از دختر و پسر داشتند خیلی زود و خوب و بدور از تشریفات شکل می گرفت به همین دلیل کمتر خانواده ای طعم تلخ طلاق را می چشید و امروزه چون خانواده ها شناخت کافی از یکدیگر ندارند و سطح توقعات بالا رفته و جوان ها نقش بازی می کنند بدیهی است که آمار طلاق بالا باشد شب نشینی ها محل صلح و صفا هم بود یعنی اگر دو خانواده به هر دلیل با هم قهر بودند مقدمات آشتیِ آن ها در شب نشینی فراهم می شد یعنی مهمان و میزبان برنامه ی آشتی کنان دیگران را نیز مد نظر داشتند آن روزهای مردم از روی صفای قلب شان خشت های زندگی را صاف می چیدند ...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(4)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
و سنت ها بد را زیر پا بگذارید
وقتی از سنت های حسنه ی فراموش شده نام می بریم سر و کله ی موج تجدد گرایی و ادای شهری را در آوردن و پرهیز از انگِ دهاتی بودن و واپسگرایی ما را به آن سوی بام برده و نقش زمین مان کرده است نا گفته نماند یک دوره ای که تهران شهر شلوغ و بوق و دود و معجونی از فرهنگ های نا متجانس نبود شاید نسبت به سایر شهرستان ها و روستاها امتیازهایی داشت که ساکنانش معتقد بودند پایتخت جای زندگی و پیشرفت است ولی در حال حاضر که هر کس بهانه ای برای فرار از این کلان شهر را دارد و پناه می برد به مکان آرام و ساکت و دلنشین،تهران خوش نشین نیست با این نگاه، لزومی ندارد فرهنگ تکه تکه شده کلان شهرها را به روستایمان انتقال دهیم و به آن فخر کنیم در تابستان روستا گردی داشتیم به برخی روستاها که سر می زدیم مواجه با آدم هایی می شدیم که پوشش و لباس شان بسیار نا متعارف بود در صورتی که باید و باید و باید شایسته است به فرهنگ و آداب و رسومِ مردمان روستا به عنوان میزبان احترام بگذاریم چه خوب است هر کس به ریشه خود بر گردد شاخه ها نیازمند سلامت ریشه خود هستند اگر ریشه آسیب ببیند تنه و شاخ و برگ ها می خشکند.
آیا کلاس گذاشتن برای خانم روستایی که وجودش و نگاهش و سلام و گفتارش مملو از عشق است و افتخارِ مادر بودن و تربیتِ شیر بچه هایش را دارد یک پول سیاه نمی ارزد؟...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(3)

سنت های ما را به ما بر گردانید
از سنت های حسنه نوشتیم که پای قیاس جشن های عروسی در گذشته و حال به میان آمد و اشاره کردیم که عروسی های فعلی به جز رفتن به تالار و خوردن و خسته شدن و سرو صدا و اسراف و چشم و همچشمی هیچ حاصلی ندارد عروسی های گذشته شادی آفرین و شادی بخش بود آداب و رسوم وَرتخت کردن عروس و یک دور چرخیدن به دور قلعه و چاوشی های پی در پی هنگامی که داماد بر کرسی می نشست هر کدام فلسفه ی خاص خود را داشت در آن روزگار هدیه ها نیز ساده و به دور از چشم و همچشمی بود طبق رسوم، یک روز قبل از عروسی افراد هر خانواده هدیه ای متناسب با استطاعت مالی خود برای عروس و داماد تهیه می كردند و در وقت معین با صدای دُهل و سرنا و یا دایره، تحفه های از قبل آماده شده را در بقچه و طَبَق و یا صندوقچه ای قرار داده روی سر می گذاشتند و با شادی و شعف به خانه عروس می بردند نوای دلپذیر موسیقی محلی از یک سو و زینت دادن طَبَق یا خنچه هایی که حاوی لباس، قند، چای، برنج، رب، حبوبات، گوشت و ….منظره ای بسیار بدیع و دیدنی بوجود می آورد. در مراسم چنین شبی، دوباره حنابندان عروس انجام می شد طرف عروس و داماد و حتی همراهان و شرکت کنندگان نیز در این شب دست و پاها را به رنگ حنا زینت می دادند در این بین خانم های میانسال شعرهای با محتوا می خواندند و حاضرین دست می زدند
عروس حنا مِبِندَه
به دست و پا مِبنِدَه
حنای اصل کاشون
چه خوش ادا مبندَه
دیگری می خواند:
یارم حنا مِبِندَه عاشق نما مبنده...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(1)

سنت های ما را به ما بر گردانید
با یک رنگ و لعاب خاصی فرهنگ تکه تکه شده ی کلان شهرهای بی هویت را بنام پیشرفت و تجدد جایگزین فرهنگ روستایی کردند در نتیجه آداب و رسوم و سنت های حسنه روستا یا از بین رفت و یا در حال نا بودی است
این فرو ریختگیِ سنت ها و آداب و رسوم تنها مربوط به بهمن آباد نمی شود که خشک و تر را سوزانده است
وقتی انسان به هویت و فرهنگ خودش پشت کند و یا داشته های خودش را نبیند و یا نا چیز بداند اگر در روستا زندگی می کند همه ی آرزویش مهاجرت به شهر و شهر نشین شدن است و اگر در شهر زندگی می کند هدف و نگاهش تن دادن به غربت و کشور دیگر است
ما با نا چیز دانستن سنت های حسنه ی خودمان آداب و رسوم شهر بی همسایه و هزار فرهنگِ تهران را به فرهنگِ پر بار و دوست داشتنیِ خودمان ترجیح دادیم ما خیلی زود تهرانی شدیم و مثل هندوانه ی در بسته همه چیز شهر را دربست قبول کردیم کم کم داریم به جایی می رسیم که معنیِ اسامی فرزندان مان را خودمان هم نمی دانیم و حتی بلد نیستیم تلفظ کنیم با اطمینان می گویم پدر بزرگ ها هر گز اسم های عجیب و غریب نوه هایشان را یاد نمی گیرند ما بی آنکه به کلاس رفته باشیم ظرف چند روز با کلاس شدیم رفتارهایی انجام می دهیم که مؤسس کلاس هم نمی تواند مانند ما با کلاس شود...
ادامه دارد

شباهت رفتاریِ عبیدالله بن زیاد و نتانیاهو(4)
نه ظلم ماندنی است نه ظالم
هیچ ظالمی در جهان نامش به نیکی ماندگار نمی شود تاریخ در باره ظالم می گوید تا دنیا بر پاست نام و یاد ظالم نفرت آور است
ظلم به خودیِ خود لکه ی ننگ است با این نگاه،توجیه کردن و سکوت در برابر ظلم و ظالم نیز به معنای شریک بودن و همراهی در جنایت جنایتکار و مایه ننگ است
حتی حمایت لفظی و توجیه نیز ستم به ستم دیده است به قول حضرت مولوی؛
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
آن ها که چشمان خود را می بندند و زبان خود را رها می کنند شاید نمی دانند که دل های زیادی را می سوزانند و نمی دانند سخن شان ویران کننده است بگونه ای که دشمنان و روبهان را با حمایت و سکوت شان شیر می کنند حکایت عرب های ساکت و همراه با نتانیاهو حکایت عبیدالله بن زیاد است که وقتی وارد کوفه شد از ترس مردم،چهره ی خود را پوشاند ولی همین شخص وقتی همراهی و سکوت مردم کوفه را دید به خودش اجازه داد حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یارانش را شهید و اهلبیت حضرت را اسیر کند آیا عبیدالله به عاقبت شومی که انتظارش را می کشید فکر کرده بود؟نتانیاهو چه؟
آه دل مظلوم به سوهان مانَد
گر خود نبرد برنده را تیز کند

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(2)

سنت های ما را به ما بر گردانید
عجب مرغی است این مرغ همسایه که همه ی سال از غاز بهتر است
فراموش کردن یا نا دیده گرفتن سنت های حسنه خودمان به معنای پذیرش فرهنگِ نا شناخته و درب و داغون و بی ریشه ی دیگران است سنت های حسنه ی عروسی های محلی را همه ی ما به یاد داریم که با آداب و رسوم حلال و شادی های لذتبخش شکل می گرفت و غم زدایی می کرد
جشن هایی که همه ی مردم روستا با دعوت و بی دعوت عروس و داماد را با شور و شوق و شعف و با حرمت و احترام و با ترانه های محلی و چاوشی و سلام و صلوات تا خانه و محل سکونت شان بدرقه می کردند رفته رفته جای خودش را به جشن گرفتن در زیر سقف های محبوس و خفه کننده ی هتل و تالار دادکه جز آلودگی صوتی و خوردن غذاهای مصنوعی و چشم و هم چشمی های زنانه هیچ فایده ای برای مهمانان ندارد کم کم کار به جایی می رسد که چاوشی کردن در عروسی ها را دهاتی و نشانه ی عقب ماندگی بدانند دوستی می گفت چند وقت پیش به عروسی دعوت شدیم تصمیم داشتیم به محض ورود داماد چاوشی کنیم و صلوات بفرستیم اما برای اینکه انگ دهاتی بودن به داماد نزنند به صاحبان مصیبت (ببخشید صاحبان جشن) اطلاع دادیم طرف داماد و عروس به شور نشستند خروجیِ این مشورت رأی نیاوردن چاوشی کردن و صلوات فرستادن بود...
ادامه دارد

درد سرهای مخابرات و برق

و یادی از مسافران ابدی
این چند روز وقت مان در مجالس ترحیم و مزار در گذشتگان گذشت که البته هر کدام از عزیزانِ سفر کرده به گردن مان حق داشتند و باید به وظیفه عمل می کردیم
5 شنبه 26 مهر ماه مراسم چهلمین روز در گذشت زن عمویم مرحومه زهرا سویزی
دو شنبه 30مهر ماه نشییع پیکر مرحومه فاطمه همسر مرحوم حاج عباس
چهار شنبه 2 آبان تشییع پیکرِ مرحومه کبرا ذاکری همسر مرحوم حاج حسین
شوربختانه هر کس از بین مان می رود جایگزینی مانند خودش را ندارد این عزیزان هر کدام گوهر گران بهایی بودند که بی شک مرگ شان خسارت محض است خداوند همه ی رفتگان به ویژه مسافران ابدی و تازه در گذشتگان را بیامرزاد
و اما بازهم دردسرهای مخابراتی
سوغات بارندگی نیمه شب و سحرگاهِ جمعه مشکلاتِ برق و مخابرات را به همراه داشت فیوز کنتور برق محل سکونت مان هر 10 دقیقه یک بار پرواز می کرد و ما را به خاموشی می برد در مجلس ترحیم مرحومه فاطمه همسر حاج عباس مشکل پیش آمده را به کربلایی حسین آقا هیئتی گفتم ولی از ایشان کمک نخواستم ساعتی بعد بدون خبر با وسایل و ابزار تشریف آوردند و کارهای مقدماتی را انجام دادند ولی از آنجا که احتمال می دادند فیوز ناراحتی دارد دست به تعویض زدند اما پَرِش ادامه داشت ناگزیر تک تک کلید و پریزهای داخل حیاط را چک کردند که خیلی به طول انجامید چون گفته بودند مسافر تهران هستند اصرار کردم کار را نیمه تمام رها کنند ولی ایشان همچنان پیگیر شدند تا اینکه شکر خدا کار نتیجه داد و از نعمت روشنایی کامل و سالم برخوردار شدیم که جا دارد مجدد و دگر بار از کربلایی تشکر کنم و دست مریزاد بگویم
و اما درد سرهای تازه مخابراتی
هم اکنون روز دو شنبه 7 آبان ماه است از روز جمعه که بارندگی و توفان دست به دست هم دادند و هوای سرد را با خودشان آوردند گذشته از سیلاب، تلفن های ثابت و اینترنت تا ساعت 14 امروز قطع بود تماس های پی در پی ما بی ثمر و بی جواب ماند می خواستم دعا کنیم باران نبارد و اگر ببارد در بهمن آباد نبارد ولی با خود گفتم اینترنت و تلفن و ارتباط به دَرک دعا کن باران ببارد تا سر زمین و دشت و صحرا و دل کشاورزان شاد و شاداب شود به همین دلیل تغییر نیت دادم ودعا کردم خدا ببارد ولی بهتر که در صحرا ببارد!

غذا دادن و غذا خوردن در مجلس عزا

پسندیده یا نا پسند؟
جای بسی تأسف است که سنت های حسنه و اسلامی را با دست های خودمان از بین می بریم و بی آنکه بدانیم تن به رفتارهای دوران جاهلیت می دهیم اعمالی که جز سنگین کردنِ بار هزینه و اسراف و زحمتِ میزبان هیچ خیری در آن ها نیست یکی از این رفتارهای غلط،غذا خوردن و به زحمت انداختن صاحبان اهل مصیبت و عزاست عملی که با آموزه های دینی و شرعی ما منافات دارد و به قولی، صاحبان عزا نمی دانند به فکر مهمانانِ خوانده و نا خوانده باشند یا فکر عزیز از دست رفته شان این در حالیست که بارها کراهت اینگونه اعمال را از علمای اعلام شنیده ایم و در توضیح‌ المسائل مراجع عظام نیز آمده است بعد از دفن میت مستحب است صاحبان عزا را سرسلامتی دهند، ولی اگر مدتی گذشته است که به واسطه سرسلامتی دادن مصیبت یادشان می‌آید، ترک آن بهتر است و نیز مستحب است تا سه روز برای اهل خانه میت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان در منزلشان مکروه است.
شوربختانه ما این کراهت را با فخر و مباهات انجام می دهیم در صورتی که بر اساس سنت پیامبر اعظم (ص) اگر حتی صاحبان عزا دیگران را برای غذا خوردن در خانه متوفی دعوت کنند شایسته نیست که به دعوت ایشان پاسخ دهند، زیرا غذا خوردن، نزد اهل مصیبت و در منزلشان از اعمال مردم قبل از ظهور اسلام و دوره جاهلیت بوده است.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:غذا خوردن نزد مصیبت دیدگان و با خرج آنان از رفتار‌های جاهلیت است و سنت پیامبر (ص) فرستادن غذا برای مصیبت زدگان می‌باشد.
به نظر می رسد وقت آن رسیده که نه با زبان بلکه در عمل و بدون حرف و نگاه و حتی سر زنش برخی از مردم، شجاعانه رسم و رسومات دوران جاهلیت را دور بریزیم و با افتخار تن به آموزه ها و دستورات و سنت های حسنه ی اسلامیِ خودمان بدهیم که هیچ خیری در فخر کردن به سنت های جاهلیت نبوده و نیست و مسافر ابدی نیز بهره ی چندانی نمی بَرَد
نثار روح در گذشتگان صلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

خواستگاری قدیم اینجوری بود

شعر ما از قدیما یاد میکند
سنت دیروز رو فریاد میکند

برای نسلِ جوان و نو جوانان
ساکن قلعه یا هر جای ایران

دوست دارن بنویسیم از رسم قدیم
یاد کنیم از دوست و یاران ندیم

بنویسیم قَصِدی یا بله برون
چه تفاوت هایی داره با کنون

کُش دِسمال قصه ی شنیدنی است
تمثالِ آن دوره خیلی دیدنی است

صحبت از قباله طولانی نبود
اخلاق و رفتارها طوفانی نبود

جمع بودن ریش سفیدای دو طرف
زنان و مردانِ خوب و با شرف

حرف های ابتدایی از صحرا بود
صحبت از زِر بُرده و حیتاوا بود

یاد می کردن از کلاته ی رشید
تا اینکه سینیِ چایی می رسید

دختر خانم یا همون عروس خانوم
یک جایی می نشست ساکت و آروم

تا نگویند بی ادب و بی حیاست
یا نگویند چشم دریده و بلاست

مادرِ عروس و مادر داماد
به ظاهر هم شده شنگولند و شاد

پدرِ عروس برادر زاده داشت
قصد وصلت با عزیز دردانه داشت

می گفت وصلت اگه با اقوام باشه
زندگی شیرین و با دوام باشه

همسرش می گفت غریبه بهتره
زندگی با غیر فامیل خوش تره

اختلاف ها گاهی ریشه دار می شد
گِله های مخفی آشکار می شد

بگذریم که در شب کُشِ دِسمال
نه گله چرانی بود و نه ملال

یک جفت کفشِ سفیدِ قنداره دار
بار فروش اورده بود از سبزوار

این مراسم به خوشی می شد تمام
ریش سفید بلند می گفت ختم کلام

قرار گذاشته می شد تا فردا شب
مادر عروس می گفت پس فردا شب

توافق انجام می شد با اشتیاق
دور بودن از اختلاف و افتراق

قاسم از سنتِ ماندگار بگو
از گذشته های یادگار بگو

شعر بگو تا نسل امروز بدانند
تاریخ گذشته ها را خوب بخوانند

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(20)

مادرِ آقا پسر، دخترها رو زیر نظر داشت

شعر میگم از دوره های خیلی پیش
تاریخ رو نقل می کنم نه کم نه بیش

صحبت از رسم و رسومات قدیم
از عروسی ها بود و قلب سلیم

مراسم ها هر کدومش ساده بود
زندگی ها بی فیس و اِفاده بود

هزینه و خرج بیهوده نداشت
درد سر و چشم و همچشمی نداشت

مدیر تشریفاتِ خونه مادر
مدیرِ اصلیِ خونه بود پدر

مادرا نرمخو و با حیا بودن
والدین تو قلب بچه ها بودن

بگذریم از قیاس و مقایسه
که به قول امروزی بی کلاسه

قدم اول هر خواستگاری
گویی بود وظیفه ی هر مادری

دخترها را می گرفت زیر نظر
بابای خونه ز هر چه بی خبر

مادر پسر سرِ آب و حَموم
می پسندید و می شد کارها تموم

دختر خانم های شیطان و بلا
می دونستند مادرای نا قلا

چشم شان هست پیِ دختر نجیب
تا شود با پسرش یار و نصیب

دختر خانم ها که کار بلد بودن
بهتر از هر کسی در صدد بودن

خودشان را جوری آشنا کنند
از این راه مادر را کله پا کنند

اگر یک جور مادره عاشق بشه
پسره خود به خودی عاشق میشه

مادره ساده ز هر جا بی خبر
فکر می کرد یک دختری مثل شکر

پیدا کرده برای گل پسرش
نمی دانست که شده خاک به سَرِش

قاسم از گذشته ها یاد می کند
فرهنگ رفته را فریاد می کند...
ادامه دارد