ارتباط آرزوی دراز و حسد
حکایت پند آموز
می گویند عده ای در خانه ی بزرگی مهمان شدند از قضای روزگار صاحب منصبی هم در آن مجلس حضور داشت سخن بر سر موضوعات اخلاق پیش آمد صاحب منصب به حاضرین گفت امشب بنا داریم سخاوت به خرج دهیم و هدایای هنگفتی بین تان تقسیم کنیم اما به این روش که هر چه خواستید دو برابرش را به بغل دستی تان بدهیم بستگی به خواسته ی شما دارد
از اولین نفر پرسیدند چه می خواهد؟ گفت من یک گاو شیرده می خواهم طبق قرار به بغل دستی اش دو گاو شیرده دادند
نفر دوم گفت 4 رأس گوسفند می خواهم گفته شد به بغل دستی اش 8 رأس گوسفند بدهند
این روند ادامه داشت ولی در این میان یک نفر حسود حضور داشت که با خودش فکر کرد اگر من دو تا گاو شیرده بخواهم لابد به بغل دستی ام 4 رأس گاو می دهند مرد حسود هر چه کلنجار رفت نتوانست خودش را متقاعد کند تا اینکه نوبت به انتخاب وی رسید از او پرسیدند چه می خواهد؟او هم گفت یک چشم مرا کور کنید پرسیدند چرا؟گفت تا طبق قرار هر دو چشم بغل دستی ام را کور و وی به طور کامل نابینا شود!
نکته؛ آرزو و امید باید دست یافتنی باشد
ناگفته نماند کسی که بذر امید نکارد هر چه بکارد بیهوده است
بذر امید را می شود همیشه و همه وقت کاشت صبح،شب،بین روز،مهم این است که بذر و دانه ی یأس و نومیدی نکاریم که تیشه زدن به ریشه ی خود و اطرافیان است کسی که بذر نومیدی بکارد بی شک فلاکت و خار درو می کند...
ادامه دارد