به بهانه سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم

خبر تلخ و ناگواری که جهان را در بهت فرو برد
مردم ایران در شادی و غم ها و مصیبت های عمومی متحد و یکپارچه اند بارها نشان داده اند اگر در گوشه ای از این آب و خاک، اتفاق و حادثه تلخی روی دهد و یا احساس کنند غبار غم بر چهره ی مردم کشورشان نشسته بی درنگ در جهتِ ر رفع مشکلات تشریک مساعی می کنند
خبری که کام همه را تلخ کرد؛
مردم ِ ایران به محض اطلاع از سانحه بالگرد رئیس جمهور حترم و همراهانشان در جای جای کشور طبَق طَبَق دعاهایشان را به زیورِ بهترین واژه ها و کلمات آراستند و به آسمان فرستادند و ملتمسانه از خالق هستی بخش تمنای سلامتی رییس جمهورشان را کردند دعاهایی که در اماکن مذهبی شکل گرفت بی بدیل و درس آموز بود.
از عصرگاهِ دیروز ایران و جهان منتظرند تا پیک شادی خبر مسرت بخش سلامتی رئیس جمهور را به سمع و نظرشان برساند بگذریم از عده ی قلیلی که کام شان با اتفاق های تلخ و ناراحت کننده مردم و مسؤلین شیرین می شود که البته تا بوده چنین بوده حتی وقتی فرق حضرت علی(ع) را شکافتند برخی هلهله شادی سر دادند و در روز عاشورا شادی کنان بر پیکر امام حسین(ع) اسب تاختند و از همسران و فرزندان شان خواستند به میمنت قتل حسین (شهادت امام و یاران با وفایش) شادی کنند.
در حادثه ی سانحه ی بالگرد رییس جمهور محترم یک بار دیگر اتحاد و همدردی چهره گشود و لبخند زد معلوم شد دعواهای پدر فرزندی، حباب و در میان خانه است و یک بار دیگر ثابت شد مردم پای کارند و خادما ن و خدمتگزارانشان را در هر لباس و مقام و تفکری دوست دارند معلوم شد اختلاف ها نوع بر داشت های سلیقه ای است و در اصل ما همه با هم هستیم عهد کجا شکستیم؟
امیدواریم دعای کوجک ما در میان خیل دعاهای بیشمار مردم به آسمان برود و خداوند تبارک و تعالی خادم و نوکر با وفای امام رضاعلیه السلام را در روز تولد این امام همام سالم و تندرست به آغوش مردم باز گردادند و با عیدیِ امروز کام مان را شیرین نماید و صد البته راضی به رضای خداوند بزرگ هستیم.

سلام به مردان و زنان روستا و زادگاهمان(3)

و سلام به مادران که با خمیر مایه عشق نان می پختند
همانگونه که اشاره شد ما وارثِ میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغیِ خبرهای راست و دروغ از این همه داشته ها بی خبریم و چون چشم هایمان پر شده از بی ارزشی ها ارزش ها را به درستی نمی بینیم
میراث هایی مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه ای که احسن بودند
و بناهای مسکونی و تاریخی و معماری های بی بدیل
و سردابه ها و حوض ها و آب انبارها و پل ها
و این همه تکایا و حسینیه ها که گره خورده اند به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع)
و پذیرا شدن از این همه امام زادگانی که در طول تاریخ مهمان ایرانی ها شدند
آنچه اشاره شد تنها یک نکته از هزاران است بنا بر این نمی توانیم خود را پیشرو و گذشتگان مان را پسرو بدانیم که اگر چنین کنیم تربیت خودمان هم زیر سؤال می رود
افزون بر یادگارهایی که به آن پرداختیم می شود از رعایت اخلاق و حرمت ها و عشق های واقعی آن روزگار نام برد که زن و شوهر به معنای واقعی عقد می شدند و دل هاشان به هم گره می خورد و پیوندشان نا گسستنی بود عشق های پاکی که با عشق های کاذب و مجازی و مزاجی و زود گذرِ امروزی ها قابل قیاس نیست
و به همین بهانه می شود سلامی دو باره کرد به زنان و مردانِ غیرتمند روستا به عنوان دو یار وفادار و غمخوار یکدگر که در تنور گرمِ دلشان نان محبت می پختند و سخن بجا می گفتند
و یاد کنیم از تنورهای سنتی که دود هیزمش به آسمان می رفت و فضای کوچه و خیابان پر می شد از عطر و بوی بوی نانِ پنجه کش و فتیر آجاری و فتیر کنجدی که مادر با خمیر مایه ی عشق و محبت می پخت...
ادامه دارد

سلام به روستا و زادگاهمان بهمن آباد(2)

چه آن ها که رفتند و آن ها که هستند
چه آنان که فرهنگ هزار ساله ی اجدامان را پاس داشتند و چه آن هایی که از داشته هایمان حفاظت می کنند
و سلام به نسل و فرزندان آنان که در کارهای عام المنفعه گام های مؤثر بر می دارند و خشت روی خشت می گذارند این عزیزان، فرزندان خودمان و از دل همین آب و خاک هستند که به نوعی کارهای نیمه تمام گذشتگان را تکمیل می کنند و دست به نو آوری هایی می زنند که اجداد حتی فکرش را هم نمی کردند نکوست کسانی که در راه آبادانی روستا دستی بر آتش دارند خدماتشان را بازگو کنند تا نسل فعلی وقتی دوره ها را قیاس می کنند از این همه کار و تلاش و بکار بردن دانش و تدبیر آگاه شوند
وقتی از گذشته می گوییم و می نویسیم اینطور نیست که پیشرفت و تغییرات حال را نبینیم ولی نکته ای که باید مد نظر داشته باشیم هر کاری که به طور کل در جامعه انجام می شود یک سر نخ اصلی اش به گذشته بر می گردد با این نگاه گذشتگان نیز در پیشرفت فکری و توانایی مدیرانِ فعلی سهم به سزایی داشته و دارند نگوییم گذشتگان نمی دانستند و یا درک شان را زیر سؤال نبریم
ما وارث میراث هایی هستیم که شاید در غوغای شلوغی خبرها از این همه میراث بی خبریم
میراث گذشتگان مانند این همه کتاب و کتابخانه ها
و سنت های حسنه که گرچه بسیاری از این سنت ها را با دستان خودمان دفن کردیم ولی هنوز هم رگه هایی وجود دارد که جزو اخلاقیات مان شده که مبارک هستند...
ادامه دارد

سلام به مسافر بی بازگشت

سلام به مسافر بی بازگشتی که هیچ امیدی به باز گشتش نیست
سلام به مسافر آشنایی که برای سر رسیدن شب و روز جمعه لحظه ها را شماره می کند
ای عزیز سفر کرده!من و تو مسافر یک راه هستیم و همدیگر را خوب می شناسیم برای شناخت، مهم موقعیت جغرافیا و مسافت نیست بلکه خلاء و جای خالیِ یک عزیز است که با همه ی با هم بودن ها لحظه ی جدایی که سر رسید بی هم و تنها شدیم
اما آنچه ما را نگران می کند اکنون و حال تو در سرای باقیست که به گمانم تو مانده ای و دست هایی که از عمل کوتاهند و ما مانده ایم و دوندگی های کم حاصل و مشغله های وقت گیر که همه ی خاطرات با هم بودن را از یاد می بریم و گاه گاهی از سرِ بیکاری به یادت می افتیم و گاهی هم ماه ها فراموشت می کنیم!دشاید گمان می کنیم آن گودال مخوف (قبر) فقط جای همسایه است.
بله می دانم شب و روز جمعه است ما هم شنیده ایم که می گویند خیرات کن تا آیندگان برایت خیرات کنند
به فرزندان و بازماندگانِ رفتگان نیکی کن تا راهِ خوبی های زندگی برای فرزندانت باز شود و به آن ها نیکی کنند
خوشگو و خوشخو و خوشرو باش تا دنیا روی خوش نشانت دهد
دستی بگیر تا خدا دست هایت را بگیرد
دلی را شاد و خندان کن تا در قیامت چشمانت نگرید و حزن و اندوه نداشته باشی و...
آری عزیزِ سفر کرده، همه ی این ها و صدها بهتر از این را می دانیم و حتی می نویسیم ولی در مقام عمل آنگونه که شایسته و بایسته است و شما انتظار دارید به یادتان نیستیم
اما امروز به همین بهانه می خواهیم با جان و دل برایتان هدیه فاتحه و صلوات و خیرات تقدیمتان کنیم که بی شک مایه برکت زندگی مان خواهد بود اطمینان دارم خوانندگان این متن نیز چنین خواهند کرد...
جهت شادی روح همه رفتگان به خصوص در گذشتگان خودتان
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)🌺

سلام به روستا و زادگاهمان (1)

سلام به خاک زرین و مردان و زنانِ بی بدیلِ کویر
سلام بر گذشتگان و در گذشتگان و سلام به عزیزانی که هم اکنون از نعمت وجودشان بهره می بریم
سلام بر آسمان زیبا و زمین و دشت و صحرای روستا
دو باره گذر قلم مان افتاد به روستا یا زادگاه مان و به عبارتی؛
دلم میل نوشتن کرده امروز
که بنویسد از دیروز و دیروز
زادگاهِ هر کس محل ریشه و رویش اوست جایی است که یا خود یا اجدادش در آنجا به دنیا آمده اند و او را به نام روستا و زادگاهش می شناسند شهرت ما بر گرفته از اسم زادگاهمان است بهمن آبادی سویزی، مزینانی، نهالدانی، داورزنی و...
هر موجودی زادگاهش را بهترین می داند و هر شاخه ای به ریشه اش می نازد در زمانه ای که رسانه حرف اول را می زند شاهد قلم بدستانی هستیم که تا می توانند از داشته ها و بزرگان و نامداران و اثر گذاران و افتخارهای زادگاهشان می نویسند که بسیار مبارک است
هر کدام از ما حتی اگر بهترین شرایط و عالی ترین امکانات زندگی را داشته باشیم ولی باز هم دلتنگ زادگاهمان می شویم
زادگاه چون آهن ربای قوی، دل و جان و جسم مان را به سوی جذب می کند
هر کس کوله باری دارد که پر است از خاطره های کوچک و بزرگ، بدیهی است هر چه به قبل تر بر گردیم خاطرات مان از روستا و زادگاهمان غنی تر و بیشتر می شود
بازگشت به گذشته به معنای در گذشته ماندن نیست که نگاهی دوباره و بازگو کردن داشته هایمان است و افسوس از دفن شدنِ ان همه سنت های حسنه ای که اگر بودند بِه از این بودیم...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (2)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
شوربختانه با ضعیف دانستن خودمان و قوی پنداشتن دیگران مدام بر نداشته هایمان تمرکز می کنیم این در حالی است که طرف مقابل آرزو می کند ای کاش خانواده و فرزندان و آرامش خیال ما را داشت
تمرکز بر ظاهر و بیرونِ زندگی دیگران امکان رضایتمندی و خشنود بودن را از ما می گیرد
ما خیلی زود شیفته ویترین زندگیِ دیگران می شویم ویترین را هم همه می دانیم برای نمایش است
ما همسایه ای داشتیم وقتی بچه ها از مدرسه بر می گشتند از تک تک دانش آموزان نمره ی آن روزشان را می پرسید دقایقی بعد سر و صدا از خانه ی همسایه بر می خاست که چرا تو 16 گرفتی و پسر فلانی 20 گرفته است او مدام فرزند بی گناهش را توبیخ می کرد تا جایی که فرزندانش از درس و مدرسه دلزده و مأیوس شدند و از ادامه تحصیل باز ماندند
بزرگ دیدن نقص و عیب های کوچک مان باعث می شود خود را نزد دیگران حقیر بدانیم و داشته های کوچک او را بزرگ ببینیم در صورتی که همه واقفیم هیچ کس و هیچ چیز بی عیب و نقص نیست هر کس درد خود را دارد به قول بهمن آبادی ها همانطور که شتر بزرگه زخمش هم بزرگه.
مقایسه خود با دیگران ابتدا در خانه شکل می گیرد و از جمله ی خوش به حال فلانی آغاز می شود
خانمِ خانه ابتدا خیلی محترمانه شوهرش را با برادرهای خودش و برادرهای شوهرش و دوستان شوهرش مقایسه می کند خانم با چنین مقایسه نا بجایی گویی هر روز با پُتک و چوب و سنگ بر سر مبارکِ شوهرش و در واقع به زندگی و آرامش و حال خوبِ خودش و فرزندانش آسیب وارد می کند خانمی که شیفته ی ظاهر زندگی این و آن می شود هر گز نمی تواند طعم شیرین زندگی را بنوشد و به فرزندانش بنوشاند...
ادامه دارد

خوش به حال دیگران (1)

اگر حال دلت آرام و خوش نیست...
عوامل مختلفی در بد حالیِ انسان نقش دارند ولی اساسی ترین دلیل بد حالی ما در جامعه توجه و تمرکز برداشته های دیگران ونداشته های خودمان است شنیده اید می گویند فلانی چشم دیدن ما رو نداره شوربختانه ما چشم دیدن داشته های خودمان را نداریم
برای دیدن داشته های خودمان اگر با ذره بین نگاه کنیم چیزی نمی بینیم اما برای دیدنِ داشته های مردم همه چیز را شفاف و بر جسته و بزرگ می بینیم
ما شوربختانه اهل قیاس و مقایسه ایم و در این مقایسه به خودمان کمترین نمره را می دهیم به عبارتی در این مسیر با شیطان همراه هستیم (شیطان خودش را با حضرت آدم(ع) قیاس کرد و گفت چون آدم از خاک خلق شده و من از آتش پس من بر او شرافت و برتری دارم)
امام علی(ع) می فرماید:هرکس نگاه کند به آنچه که دردست دیگران است دوبلا سرش می آید
غصه اش طولانی میشود(دائماًافسرده و بد حال است) و افسوسش پایدارشود
برخی شوربختانه مدام در حال مقایسه اند
مقایسه همسرش با همسر دیگران چنین آدمی همسر با وفای خودش را با همسر بی وفای دیگران مقایسه می کند و همراه با آه می گوید:خوش به حال باجناقم،خوش به حال برادرم و خوش به حال دیگران که همسر خوب و مطیعی دارند و من...
خوش به حال دیگران که فرزندان اهل و صالح و خوش مرامی دارند
خوش به حال جاری و خواهرم که از سر و گردن شان این همه طلا آویزان است
خوش به حال منیژه خانم که سالی دو بار مبل مان عوض می کنند...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(4)

همه چیز گذراست ...
تاریکی و ظلمت با آمدن نور از بین می روند
روزهای سخت زندگی می روند و روزهای آرام و دلنشین جایشان را پر می کنند این آمدو رفت تا پایان عمر ادامه دارد
سعی کن روزت پایان خوب و خوش و شایسته ای داشته باشد و شب هایت در نهایت آرامش به صبح گره بخورد
که گفته اند اگر دیدی کسی روز خوبی دارد بی تردید او شب خوبی را پشت سر گذاشته است
هر چیز زائیده ی چیز دیگری است خوب و بد هم زایش دارند مراقب باشیم مولود رفتارمان بد نباشد
غم ها جسم را و غصه ها روان را نا بود می کنند
غمِ گذشته و غم فردا قاتل زندگی و لذت اکنون هستند باور کنیم که این نیز بگذرد...

غم فردا چو خوری می گذرد
غم امروز خوری می گذرد

بهر آن چیز که دیروز برفت
بهر آن کوزه که افتاد و شکست

غم خوری یا نخوری می گذرد
شاد و مسرور شوی می گذرد

عشق تقدیم کنی می گذرد
کینه تقدیم کنی می گذرد

رنج و اندوه و غم و رنج و بلا
وقتِ بهتر ز زر و سیم و طلا

شادی و عیش و طرب می گذرد
زندگی خوب و بَدش می گذرد

عمر، این دُر گران می گذرد
دیدی سرمایه چسان می گذرد؟

هر چه داری در دست
می شود دست به دست

ما همه مزدوریم
از حقیقت دوریم

هست و نیست های جهان
هر چه پیدا و نهان

هر چه آید به سرت می گذرد
گه به شادی و به حسرت گذرد

دوره کودکی ات رفت ز دست
چه به اوج بودی و بالا و پست

همه ایام به تندی و شتاب
دیدی آنسان بگذشت عهد شباب

فصل و دوران گذرد
غمِ هجران گذرد

گه سرازیری و گه سر بالا
گاه زیر دستی و گاهی والا

زندگانی سخت نیست
مزه هایش تلخ نیست

گاه شیرین بوَد گاهی شور
گاه نزدیک بوَد گاهی دور

گه گهی از تَه دل می خندی
گاه گاه از غم دل می گریی

خنده و قهقه ها می گذرند
گریه ها و اشک ها می گذرند

هر چه دیدی به جهان خوب یا بد
ماندنی نیست و نبوده به اَبَد

خُلق خود گر بکنی تلخ و زهر
خود بخود کرده ای از زندگی قهر

شاد باش حرف بَدان گوش مکن
شعف و خنده فراموش مکن

همه چیز در گذرند و می گذرند(3)

همه چیز گذراست ...
تابش و فروغ نور خورشید همیشه عالمتاب نیست که هر طلوعی غروبی دارد
روز به روشنایی اش می نازد اما شاید نمی داند عمرش کوتاه است و شب پای بر فرقش می گذارد و تاریکی اش را بر پهنای زمین می گستراند
در خت هایی که قبای سبز بر تن می کنند کجا می دانند بهارشان را خزانی است؟
زندگی وفا نمی کند به گل های زیباسس که کلاه مخملی بر سر می گذارند و دل هر بلبلی را می ربایند
عقربه های ساعت مدام به ما می گویند ای که دلخوشی به خواب غفلت و راحت بر خیز و فکری به حال باقیمانده عمر خود کن که زمان با شتاب می گذرند
آری همه چیز در حال تغییرند هیچ چیز ساکن و ثابت نیست چرخه ی آب را همه خوانده ایم که خورشید به دریا می تابد و آبِ دریا تبخیر می شود وبه هوا می رود و بخارهای آب به هم می پیوندند وتشکیل ابر می دهند.ابرها متراکم وسرد شده وشروع به بارش می کنند.وقتی باران به روی کوه می ریزد و با سرازیر شدن به داخل رود می رود قسمتی به داخل زمین می روند که آب های زیرزمینی را تشکیل می دهند و باز دوباره به دریا برمی گردند,و این روند ادامه دارد
همه چیز با نظم خاصی که خالق به آن ها بخشیده مدام در حال تغییر و تبدیل و حرکت اند
خورشید می داند اگر ابرها در مقابل او می ایستند تا لحظه یا ساعاتی دیگر بادی وزیدن می گیرد و آن ها را به دورترین می برد.
درد ها و رنج ها و مصیت ها و بدی هایی که به گردن روزگار می اندازیم نیز فانی اند و از بین می روند و البته خوشی ها هم ماندنی نیستند...
ادامه دارد

حضرت فاطمه معصومه (س)

السَّلام عَلَیْك یا فاطمه المعصومه
اَلسَّلام عَلَیْك یا بِنْت َرَسوُل الله ؛
اَلسَّلامُ عَلَیْك یا بِنْت فاطِمَةَ وَخَدیجَة
امروز جمعه 21 اردیبهشت 1403 مصادف با اول ذی‌القعده است می خواهیم سفر کنیم به مدینه ی منوه ی سال ۱۷۳ هجری قمری و به همین بهانه میلاد با سعادت حضرت فاطمه ی معصومه (س)را تبریک و تهنیت بگوییم تبریک به خانمی که بعدها به عنوان میهمان ایرانیان در کویر قم چون نگینی درخشیدن گرفت و دل های عاشقان و شیعیان را مجذوب خود کرد
سلام به بانوی با کرامت محدثه و شفیعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه(س) که مرکز اتصال دل ها از قم به مشهدالرضاست
سلام به کویر قم که نامش به برکت نام حضرت معصومه بر سر زبان ها افتاد و مهد علم و دانش و شهر عالم پرور شد و گفته اند قم کوفۀ کوچک است و سه در از درهای بهشت به سوی این شهر است
سلام به خانم با کرامت که به اعتبار نام و جایگاه و عفافی که مفتخرش بود امروز روز دختر نامیده شد
چه نامگذاری بجا و شایسته ای که جا دارد به احترام این بانوی بزرگوار به دختر داران و دختران تبریک و تهنیت بگوییم و صمیمانه ترین سلام ها را تقدیم شان کنیم
سلام به دختر، فرشته ی روی زمین
دختر یعنی قلب پر محبت و نگاه معصومانه و ریحانه خوشبو و نسیم رحمتِ بهشتی و باقیات صالحات.
دختر، یعنی مایه رحمت،موهبت و حسنات و گل سر سبد.
سلام به فاطمه معصومه (س) ، دختر موسی بن جعفر(ع) مفسر قرآن،شخصیت علمی، فقهی، فکری و حجّت و امین پدر.
سلام به میهمان دل های شیعیانِ ایران،
روز دختر یعنی بهانه ای برای هم آواز شدن با فرشتگان زمین و آسمان،
دختر یعنی مایه برکت الهی و بشارت و رستگاری پدر و مادر
دختر یعنی گل خوش یمن و خوشبوی زندگی
دختر داشتن یعنی بر خوردار شدنِ از همه ی خوبی ها
دختر یعنی لطیف ترین و خوش بو ترین گل های عالم هستی
دختر یعنی تبلور فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: در هر روز دوازده برکت و رحمت الهی بر خانه ای که در آن دختران زندگی می کنند نازل می گردد.و آن منزل. مورد زیارت و دیدار ملائکه قرار می گیرد.و آن ملائکه برای پدر آن دختران در هر روز و شب- ثواب عبادت یک سال را در نامه عمل او می نویسند
دختر یعنی تضمین رزق و روزی او از جانب پروردگار
دختر یعنی آرامش و عشق و شور و امیدِ خانه و هدیه خداوند
دختر یعنی...
دختر یعنی...
ولادت با سعادت کریمه اهل بیت مظهر عفت و نجابت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد.

همه چیز در گذرند و می گذرند(2)

همه چیز گذراست ...
دوران کودکی،نو جوانی ،جوانی، میانسالی، پیری و...
هر کس می تواند با آینه خلوت کند تا او بگوید چقدر دوره های زندگی او را جا گذاشته اند
قطارِ زندگی در ایستگاه های مختلف مسافرانش را سوار و پیاده می کند مسافرانی که یا به خواب رفته اند و یا گمان می کنند هنوز تا مقصد فاصله ها دارند
آدمی گمان می کند دنیا برایش ابدی و ماندنی است ولی وقتی می بیند اطرفیانش را یکی پس از دیگری از قطار زندگی پیاده می کنند در می یابد مرگ با کسی شوخی ندارد و دیر یا زود نوبت به او هم می رسد
و در نا باوریِ مرگ،بگونه ای دلبسته و وابسته ی دنیا می شویم که گویی تا دنیا هست ما هستیم حتی اگر مرگ را هم باور کنیم آن را برای همسایه می دانیم!
فصل ها را می بینی چگونه با طمطراق و خونمایی و جلال و شکوه می آیند آیا فصل ها نمی دانند آن ها نیز عمرشان کوتاه است؟
زمستان را ببین چه شاخ و شانه ای می کشید شاید هر گز فکر نمی کرد خزانِ سخت هم دستخوش و بازیچه ی گذر زمان می شود و شاید بهار نیز با عشوه گری گل ها و سبزه ها و دلربایی و کرشمه ها و آواز خوانی بلبلان به خود غره شود ولی باید بداند که این نیز بگذرد به قول شاعر؛
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل نا ملایم پاییز بگذرد
گر نا ملایمی به تو رو کرد از قضا
دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
بلبلی که بر روی شاخه ی تک درختِ گل می نشیند و غزلخوانی و دلفریبی می کند کجا می داند روزی صدای چهچه اش برای همیشه خاموش و حنجره اش خوراک موران می شود؟...
ادامه دارد

همه چیز در گذرند و می گذرند(1)

در جهانِ هستی، هیچ هستی جر خالقِ هستی ماندنی نیست
همه چیز چون آبِ روان در گذرند و می گذرند
خوب دیدن و بد دیدن، شیرینی و تلخی،غم ها و شادی ها سلامتی و بیماری و ناملایمیِ روزگار همه گذرا هستند
می بینی همه چیز در حال حرکت است و هیچ چیز ساکن نیست؟
هیچ چیز ماندنی نیست
هیچ چیز ابدی نیست
هیچ چیز پایدار نمی ماند
هر آمدی رفتی دارد
هر رفتی هم آمدی
عمارت ها ساخته می شوند تا روزی خراب شوند (بنا کنید از برای خراب شدن «جمله ی ماندگار از حجت الاسلام مرحوم ذاکری«)
قدرت ها به افول می روند و شاهان یا معزول یا مقهور، یا شکست خورده و یا فراری می شوند و باز گروهی دیگر بر تخت می نشینند و این چرخ همچنان می چرخد
جز ذات باریتعالی همه کس و همه چیز رفتنی هستند همه چیز و همه کس در حال تغییرند آم ها نیز خلق و خو و رفتار و کردارشان تغییر می کند همه می خواهند پرده جهل را کنار زنند و عاقل و عاقل تر شوند
خشت دنیا را صاف چیده اند که ما نیز خشت زندگی مان را صاف بگذاریم اگر صاف گذاشتیم و درست رفتیم و بجا خوردیم و بجا گفتیم و درست شنیدیم حزن و اندوه دنیا و آخرت را از سرمان دور کرده ایم و اگر غیر این باشد غیر از آن خواهد شد!
همه چیز در حال تغییر است امروز آباد می شود و فردا خراب
نه آباد ماندنی است و نه خراب ابدی است.
هرگذری حسرت خاص خودش را دارد
امان از زمان که می گذرد و امان از زبان که می گزَد
افسوس که جای برخی از نیش ها با هیچ نوش و نوش هایی التیام نمی یابد پس مراقب باشیم عقرب وار نیش نزنیم که زور زمان به زبان نمی رسد...
ادامه دارد

از فرمايشات حضرت علي علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

1. بزرگترين گناه ترس است.

2. بزرگترين تفريح كار است.

3. بزرگترين بلا نا اميدي است.

4. بزرگترين شجاعت صبر است.

5. بزرگترين استاد تجربه است.

6. بزرگترين اسرار مرگ است.

7. بزرگترين افتخار ايمان است.

8. بزرگترين سود فرزند نيك است.

9. بزرگترين هديه گذشت است.

10. بزرگترين سرمايه اعتماد به نفس است.

11. آنچه بر قضا وقدر فايق آيد صبر است.

12. آنچه آدمي را صيقل دهد كار است.

13. آنچه كه كهنه اش بهتر است دوست است.

14. آنچه كه از علم بهتر است تجربه است.

15. آنچه براي مرد ننگ است غصه است.

16. آنچه بيش از مرگ آدمي راميكشد نوميدي است.

17. آنچه هرقدر دراز باشد كوتاه است عمر است.

18. آنچه كه كمش زياد است دشمن است.

19. آنچه كه زيادش هم كم است ايمان وجوانمردي است.

20. هر کسی دل مسلمانى را بچيزى شاد كند خدا در قيامت او را شاد مى گرداند.

21. هر كس در پس عيبجوئى مردم بر آيد خدا پرده از روى عيب و گناهش بر دارد و او را رسوا كند.

22. با سه چيز عقل انسان ها محك زده مى شود: ثروت، پست و مقام، مصيبت ها و مشكلات.

23. *قیامت نزدیک است و مرگ نزدیکتر.*

24. در هر اجتماعی که بیشتر قسم خورده شود، آن اجتماع خراب تر و مردمش دروغگو تر اند!!!

25. دنیا برای تو شیوا ترین پند آموز است ، اگر پند پذیر باشی!!!

26. در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند.

27. دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد.

28. کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد.

29. چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی.

30. حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد.

31. حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا.

32. دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش.

33. علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید، اقدام نمایید.

34. حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید تا از اهل حق باشید.

35. آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن.

36. پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن.

37. اطمینان را با امیدواری مبادله نکن.

38. همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است.

39. عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد.

40. بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است.

41. برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند

42. گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی.

43. بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد.

44. بهترین شیوه صداقت وفا به عهد است.

45. هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست.

46. بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم.

47. مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند.

48. بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است.

49. اسرار خویش را به کسی مگو.

50. سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست.

51. بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه پندارد.

52. شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است.

53. شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست.

54. هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد.

55. آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود.

56. هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست.

57. برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی.

58. با مردم آن گونه معاشرت کنید که اگر مردید بر شما اشک ریزند و اگر زنده ماندیدبا اشتیاق به سوی شما آیند.

59. اگر بر دشمنت دست یافتی، بخشیدن او را شکرانه پیروزی قرار ده.

60. ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است، و از او ناتوان تر آن است که دوستان خود را از دست بدهد.

61. بهترین بی نیازی، ترک آرزوهاست.

62. کسی که آرزوهایش طولانی است کردارش ناپسند است.

63. عمل مستحب انسان را به خدا نزدیک نمی گرداند،اگر به واجب زیان رساند.

64. قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.

65. پیروزی در دوراندیشی، و دوراندیشی در به کارگیری صحیح اندیشه و اندیشه صحیح به رازداری است.

66. هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون نادانی نیست و هیچ ارثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست.

67. از دست دادن حاجت بهتر از درخواست کردن از نااهل است.

68. چون عقل کامل گردد سخن اندک شود.

69. نابود شد کسی که ارزش خود را ندانست.

70. ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است.

71. قربانگاه اندیشه ها زیر برق آرزوهاست.

72. جوینده چیزی یا به آن یا به برخی از آن خواهد رسید.

74. شكست عدم پيروزي نيست بلكه شكست پيروزي آدم را به تأخير مي اندازد.

75. هر كه همتش كوچك باشد، فضيلتش از بين برود.

76. هر گاه جنايتها آشكار شود، بركت ها از ميان برود.

77. ثمره حسادت، بدبختي در دنيا و آخرت است.

78. تو اگر نيكي كني خود را گرامي داشته اي و به خودت نيكي كرده اي، اگر بدي كني خودت را خوار كرده اي و به خودت زيان رسانده اي.

79. گنجايش هر ظرفي با آنچه در آن نهند، تنگ مي شود جز ظرف دانش كه (هر چه در آن نهند) گسترش مي يابد.

80. بدهكاري زياد، راستگو را دروغگو مي كند و خوش قول را بد قول مي كند.

81. هر كه اطمينان داشته باشد كه آنچه خدا برايش مقدر كرده است به او مي رسد، دلش آرام گيرد.

82. زهد و بي اعتنايي به دنيا، بزرگترين آسايش است.

83. چه بسيارند عبرتها و چه اندك اند عبرت گرفتن ها!

84. در انتظار فرج باشيد و از رحمت خدا نوميد نشويد.

85. انصاف، برترين خصلت هاست.

86. هر كه خوراكش كم باشد، انديشه اش زلال گردد.

87. شنونده غيبت، مانند غيبت كننده است.

88. هر كس پاك دامني و قناعت ارمغان او شد، سرافرازي با او هم پيمان گشت.

89. برترين بخشندگي بخشش در تنگدستي است.

90. محبوب ترين مؤمن نزد خداوند كسي است كه مؤمن فقيري را در تنگدستي دنيا و گذران زندگي ياري رساند.

91. خوشا به حال آنكه به بندگان خدا نيكي كند و براي آخرت خود زاد و توشه برگيرد.

92. از گردش روزگار، گوهر مردان آشكار مي شود.

93. از طمع كاري است كه مردان گردن به ذلت و خواري نهند.

94. قناعت پيشه كردن، از عزت نفس است.

95. احمق ترين خلق كسي است كه خود را عاقلترين خلق بداند.

96. آفت وقار و هيبت مرد، شوخي است.

97. اگر چشم دل بينا نباشد، شنوائي گوش سودي ندهد.

98. با نيكان بدي مكن، چه آنان را از نيكي باز مي داري.

99. بالاترين بخشش آن است كه پيش از خواري خواستن باشد.

100. با پدران خود نيكي رفتار كنيد، تا پسرانتان به شما نيكي كنند.

101. انسان در زير زبان خويش پنهان است.

102. انسان را پس از مرگ خانه اي نيست، مگر خانه اي كه قبل از مرگ بنا كرده است.

103. بد ترين رفيق كسي است كه تو را به معصيت خدا تشويق كند.

104. ترسو را توفيق و كاميابي محال است.

105. پوزش طلبيدن نشان خردمندي است.

106. به هر چيز در دنيا بيشتر انس داري، زيادتر از آن بترس.

107. بلاي آدمي در زبان اوست.

108. كسي كه در كار كوتاهي كند به غم و اندوه دچار مي شود.

109. كسي كه خودخواهي و اسراف پيشه كند، از برتري و بزرگواري مي افتد.

110. بزرگوار كسي است كه در كيفر بدي نيكي كند.

111. مؤمن را شادي در جبين است و اندوه در دل.

112. ناداني دردناك ترين دردهاست.

113. هنگامي كه هوس ها بر عقل چيره شوند، انسان به پرتگاه ها كشيده مي شود.

114. هيچ مالي پر فايده تر از عقل نيست.

115. دانائي ميراثي است شريف و گرامي.

116. هر كه مرا حرفي بياموزد، مرا بنده خود گردانيده است.

117. هر كس ميدرود آنچه را ميكارد و جزا مي بيند آنچه را عمل مي كند.

118. خوبي سخن در كم گفتن است.

119. دانشي كه تو را اصلاح نكند، گمراهي است.

120. هر كس از خدا بترسد، ترسش از مردم كمتر مي شود.

121. سه كار شرم برنمي دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.

122. دين مرد خرد اوست، كسي كه عقل ندارد، دين ندارد.

123. رشكبر هميشه بيمار است.

124. درباره آنچه از آن شناختي نداري، سخن مگوي.

125. سينه عاقل، صندوق اسرارش مي باشد.

126. يا دانشمندي زبان دار و گويا باش و يا شنونده اي علم نگهدار، مبادا جز اين دو، شخص سومي باشي.

127. علم با عمل مقرون است پس هر كه مي داند، بايد عمل كند، و علم عمل را صدا زند اگر او پاسخش را نداد از نزد او برود.

128. بخل، گردآورنده همه عيبهاي زشت است و افساري است كه بهر كار بدي انسان را مي كشد.

129. از بخل و نفاق اجتناب كنيد كه از مذمومترين اخلاقهاست.

130. بخيل پيش عزيزان خود خوار است.

131. بخل ورزيدن به آنچه در دست داري، بدگماني به معبود است.

132. بخشندگي آدمي او را محبوب مخالفانش مي كند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور مي سازد.

133. ازویژگی های انسان در شگفتی مانید که با پاره ای "پی" می نگرد و با "گوشت" سخن می گوید، و با "استخوان" می شنود و از "شکافی" نفس می کشد.
با تشکر از دکتر احمد کرمانپور

زندگی چیست؟

دوش پرسیدم ز استادی سترگ
ای به فضل و دانش و حکمت بزرگ

چیست مفهوم و مراد زندگی
از که جویم راز و رمز زندگی

در جوابم گفت استاد شفیق
زندگی را هست معنای عمیق

زندگی یعنی معمای دراز
زندگی یعنی جهان رمز و راز

زندگی پوشیده از ابهام هاست
در پس این زندگی بس رازهاست

زندگی یعنی نبردِ بی امان
زندگی یعنی مدارا با زمان

زندگی یعنی صبوری در بلا
زندگی یعنی توکل بر خدا

زندگی یعنی که دریایی عمیق
نابَلَد،دریا مرو گردی غریق

زندگی یعنی صعود قله ها
دیدنِ قله و کوه و دره ها

زندگی پرواز کردن با دو بال
عالمان در اوج و نادانان وبال

زندگی یعنی سفر در آسمان
زندگی رفتن به سوی کهکشان

زندگی دشوار و پر رنج و غم است
درد و رنج، ابزارِ صیقل خوردن است

زندگی همواره زایش کردن است
گاه رویش گاه ریزش کردن است

زندگی کم خوردن و کم گفتن است
در زمین، سیر و تفکر کردن است

زندگی همچون کشاورز بودن است
کشت دانه بهر خرمن کردن است

زندگی یعنی بکاری دانه ای
تا که یک دانه شود صد دانه ای

گر بکاری دانه ی مهر و وفا
زندگی شیرین شود در دو سرا

دانه ی شیرین بکار ای دانه کار
تا کنی شیرین درو پایان کار

خوب باش، نامت به خوشنامی برند
بد کنی نامت به بد نامی بَرَند

زندگی یعنی که خوبی ماندنی است
زندگی یعنی بدی ها رفتنی است

بد مکن قاسم به خلقِ رزوگار
تا ز تو راضی شود پرودگار

دردسرهای با کلاس بودن(2)

یاد بادا زندگی بی کلاس
صد درود بر مردمان حق شناس

دوره های پر نشاط و دلخوشی
وآن همه دلدادگی و سر خوشی

نه غمی بود از نگاهِ دیگران
نه افاده داشتیم بر این و آن

بی کلاسی داشت خود یک عالمی
قلب ها خوش می تپید در سالمی

خانه های آن زمان یادش به خیر
باغچه و ماهیِ حوض یادش به خیر

کوچه هامان بود در امان
ساکنان کوچه بودند بهتران

سایه همسایه ها بود مستدام
رفت و آمد بود و عز و احترام

شب نشینی ها و بگو و بخند
حرف های شهد و شیرین تر ز قند

قلب ها پر بود از مهر و صفا
بود بین همسران عشق و وفا

زندگی در زیر سقف آسمان
لذتی بهتر نباشد بی گمان

آن زمان آپارتمان معنا نداشت
این تفکر بین مردم جا نداشت

یاد و صد یاد از حیاط های بزرگ
یادِ راد مردانِ والا و سترگ

بچه هامان جای بازی داشتند
بازی های خوب و نازی داشتند

آن زمان بودند مردم بی کلاس
زندگی ها بود دور از هر هراس

متجدد چون شدیم و با کلاس
زندگی ها شد پر از ترس و هراس

ترس از فردای خود و کودکان
ترس از تحمیل جنس قهرمان

یاد بادا که پدر بود قهرمان
مادران بودند به عالم بهتران

تبلت آمد قهرمانی را گرفت
بی کلاسی شد قدیمی و خرفت

این کلاس و این تجدد از شما
خانواده،عشق و یکرنگی ز ما

این همه رفتار ها و ترهات
بی گمان هر گز نیابی در دهات

صد درود بر مردم اهل کویر
مردمان با صفا و بی نذیر

مردمی که عشق را معنا کنند
کی ز سختی ِ زمان پروا کنند

یاد کردی قاسم از هجر و فراق
از جدایی های نسل و انشقاق

عاقبت هر چیز پیوندد به اصل
انشقاق نسل بر گردد به وصل

زندگی ها می شود آسان و سهل
دینِ حق غالب شود بر دنگ و جهل

درد سرهای با کلاس و امروزی بودن(1)

وقتی دَوَندگی جای زندگی را می گیرد...
از وقتی مردم به دو دسته ی دهاتی و شهری و متمدن و بی تمدن و با کلاس و بی کلاس تقسیم شدند فاصله ی دل ها نیز روز بروز بیشتر شد
با فاصله و شکافِ طبقاتی و ظهور پدیده ی تکنولوژی صله ارحام و دید و بازدیدها و شب نشینی ها و نگاه های چهره به چهره نیز فراموش شدند
وسایل ارتباطی که قرار بود دل ها را به هم نزدیک کند روز بروز در فاصله انداختن قلب ها طرحی نو در انداخت و به جدایی ها دامن زد
از وقتی زرق و برق زندگی جایگزین ساده زیستی شد مردم هم گرفتار چشم و همچشمی شدند
از وقتی آپارتمان سازی باب شد چاه موال و مستراح های قدیم از گوشه ی حیاط ها به داخل آپارتمان منتقل شدند و به نام جدید توالت ارتقاء یافتند که خود حکایت دیگری است
از وقتی پایمان به آنسوی مرزها باز شد آشپزخانه ها مان هم رفته رفته شکل باز به خود گرفتند و اُپن شدند اپن که واژه غریبه است حتی به دورترین روستاها راه یافت
متجدد که شدیم انواع نان و نانوایی ماشینی وارد بازار شد در نتیجه بوی نان تازه از کوچه پس کوچه های روستا و شهر رخت بر بست
با آمدن تجدد و چشم و همچشمی غذا خوردن بر روی زمین و چهار زانو زدن و با دست غذا خوردن شد یک عمل دهاتی و قدیمی
با ظهور تکنولوژی گفتگوی پدر فرزندی و زن و شوهری و مادر دختری جای خود را به گوشی های همراه داد...

ادامه دارد

امام جعفر صادق(علیه السلام)

رییس مذهب شیعه
در سالروز شهادت امام صادق علیه السلام بر آن شدم در باره شخصیت این عالِمِ عالم گستر بنویسم اما در خلوت با خود گفتم مرا چه که بخواهم مطلب بنویسم در باره ی امام عالمِ عالم گستر و بنیانگذار کرسی آزاد اندیشی و مغز متفکر و پر آوازه ی شیعه و جهانِ اسلام که علم و عمل و اندیشه اش مرزها را در نوردیدآری دست و قلمم قادر به نوشتن نیستند و نمی دانند کدام ویژگی بنیان گذار فقه جعفری را به تصویر کشند
شوربختانه جامعه ی امروز ما شناختی که باید و شاید از آن همه علم و بزرگی و صبر و مدارا و تفکر و نگاه ژرفِ آن حضرت چیزی نمی داند ما به قدری سرگرم کارهای فرعی شدیم که از اصل بازماندیم
من نیز مانند خیلی ها هنوز نمی دانم چرا به حضرت بنیانگذار فقه جعفری می گویند تنها توانستم با همین زبانِ الکن و محلی و سادگی خودم از تاریخ بپرسم:امام صادق(ع) که هستند و چه کردند؟
تاریخ گفت:امام جعفر صادق (ع) امام ششم شیعیان ، در هفدهم ماه ربیع الاول سال 83 هجری قمری در مدینه متولد گردید. کنیه ایشان ابو عبدالله و لقبشان صادق می باشد. پدر ارجمندشان امام باقر علیه السلام و مادرش ام فروة است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سالها قبل از ولادت آن حضرت در باره ایشان فرموده بودند نام او را صادق بگذارید، زیرا از فرزندان او کسی است(جعفر کذاب) که همنام اوست اما وی دروغ می گوید(جعفر بن‌ علی‌ معروف به جعفر کذّاب فرزند امام هادی(ع) و از مدعیان امامت پس از شهادت برادرش امام حسن عسکری (ع) بود از این‌رو شیعیان دوازده‌امامی، وی را کذاب (دروغگو) لقب دادند)
امام صادق(ع) بنیانگذار کرسی آزاد اندیشی بودند که از همه ی قشرهای موافق و مخالفانِ شیعه ، سنی و مذاهب و ادیان مختلف از راه دور و نزدیک خودشان را به محضر و کلاس درس حضرت می رساندند تا از چشمه ی پر فیض تفکر و بیان و قلم و اندیشه تابناکِ استاد بی بدیل صادقِ آل محمد(ص) بهره مند شوند
شهادت مؤسس مذهب جعفری حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را به همه شیعیان جهان و اسلام تسلیت عرض می نمائیم.

کاش به آنچه می گفتیم عمل می کردیم

ما معمولا" توصیه گر و نصیحت کننده خوبی هستیم ولی در مقامِ عمل دو صد گفته را نیم کردار نیست
یادم می آید روزهایی که زنگ انشا داشتیم سعی می کردیم بهترین واژه ها را در مقام و حرمت والدین بنویسیم ولی این ها فقط روی کاغذ بود
به مناسبت روز معلم نیز زیباترین واژه ها را بکار بردیم اما و اما...
قشر مفید جامعه؛
بدیهی است انسان ها به سه دسته تقسیم می شوند؛
برخی حضور و وجودشان مؤثر است
برخی وجودشان جز شر و ضرر نیست
و برخی هم که به آن ها خنثی می گویند بود و نبودشان فرقی نمی کند که گفته اند آنکس که وجود و عدمش هر دو مساوی است...
و به قول حضرت سعدی؛
شرف نفس به جود است و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
در این میان همه اتفاق نظر دارند که معلم وجود و بودنش مفید و ارزشمند است همین بس که پیامبر رحمت و بهترین معلم انسان ها می فرماید: خدارحمت کند معلمان را -خدایا عمرمعلمبن را زیادکن وکسب وزندگی آنها رابابرکت قراربده
دیروز که داشتم در باره روز معلم و گرامیداشت معلم می نوشتم نکاتی به ذهنم می آمد که حتی نوشتنش هم برایم سخت بود به عنوان مثال، امامان ما فرموده اند:کسی که به تو علمی بیاموزد به گردن تو حقی دارد
جامعه ای که به معلم بی احترامی کند محکوم به شکست است
فرموده اند معلم را بر صدر بنشانید
به حرف های معلم گوش دهید
معلم را بزرگ دارید
امام علی(ع) می فرماید:به هرجایی که رسیدی برای دونفر از جایت بر خیز و بایست(برای پدر ومعلم)
آیا واقعا" ما به آنچه می گوییم و می نویسیم عمل می کنیم؟ امیدوارم چنین باد!

به مناسبت گرامیداشت روز معلم

روز گرامیداشت معلم که فرا می رسد دلم هوای مدرسه و میز و نیمکت می کند
دلتنگ پاکن و مداد تراش هایی هستم که هر کس داشت گویی همه داشتندراستی کجا ر فت آن همه سخاوت و صداقت و بی رنگی و یکرنگی؟
هنوز پس از این همه سال نگاهم را پر می کنم از درس هایی که معلم می گفت و ما تکرار می کردیم چه زود پر کشید دوره کودکی و کجا رفت آن همه سر خوشی ها و دوستی ها و رفاقت های ناب که هر گز تکرارش را در بزرگسالی نیافتیم؟
می خواهم به دوران کودکی ام بر گردم به طلایی ترین دوران زندگی ام تا معلمم دو باره مرا الفبا بیاموزد که گفته اند الف رمز الفت و مودت و مؤالفت و مؤانست است
و کلمه بیاموزد که رمز عشق است
و زیبایی صبح و طلوع خورشید و مهربانی را بیاموزم
می خواهم بر گردم به دورانی که افکارمان با نیت ها ی پاک و زیبا همراه بود و ما هر روز نیت پاک خودمان را با کلام دلنشین معلم پیوند می زدیم و می آموختیم
می خواستم در باره ی مقام منزلت معلم بنویسم اما قلم و دستانم توان و یارای نوشتن نداشتند
امروز 12 اردیبهشت و روز معلم است
دو باره بوی خوش 12 اردیبهشت نوازشگر مشام جان مان شد تا بهانه ای باشد برای سفر به دنیای کودکی و یاد کردن از درس ماندگارِ آب بابا و سارا و دارا و ... زحمت های تعلیم معلم.
روز معلم روز سلام به همه ی معلم هایی است که به ما مشقِ عشق و الفبا گفتند
هر چه گردی در زمان و روزگار
بِه نخواهی یافت از آموزگار

شأن استاد و معلم را بِدان
تا نگردی مایه ی دست بَدان

او کند کاری که کردند انبیا
پیش از پیغمبران بوده خدا

آدم از سر چشمه آموخت علم را
علم اسما صبر و عشق و حلم را

هر کسی آموخت از آموزگار
بی گمان دانا شود در روزگار

هر کسی درس معلم گوش کرد
جام شیرین عسل را نوش کرد

اندر این ماه بهار اردیبهشت
دشت و صحرا سبز مانند بهشت

حالتان خوش باد در این روزگار
نامتان پاینده باد آموزگار

اساتید محترم دانشگاه و حوزه و معلم های عزیز و گرامی روزتان مبارک دستان تان بوسه باران اجر کارتان با یزدان، نام و یادتان جاودان.

بهانه ای برای خدا قوت به کارگران

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
به نام خالق دانای کارساز
کند هر کارگر کارِ خود آغاز

که با دستان این قشر هنرمند
شود کشور شکوفا و توانمند

بوَد این افتخار و فخر کارگر
که زد بوسه به دستانش پیمبر

دعا گوید به آغاز و سر انجام
الهی صاحب احسان و انعام

خدایا حرکت از ما برکت از تو
سپاس و شکر از ما نعمت از تو

خدایا پینه ی دستان گواه است
درون سینه مان پر سوز و آه است

خدایا دست ما روز قیامت
برای ما گواه است و شهادت

که حقِ خلق را ضایع نکردیم
ره خلق خدا مانع نکردیم

همیشه کارگر بودیم و هستیم
از اول با خداوند عهد بستیم

که با یک تکه نان خود بسازیم
ولی خود را به اهریمن نبازیم

اگر در سفره مان بود نان خالی
قناعت داشتیم بی هیچ قالی

گرفتیم دست هامان رو به خالق
نکردیم خواهش و میل از خلایق

به ما کردی عطا فرزندِ بسیار
همه صالح، سلامت و بی آزار

خدایا روز کارگر کن مبارک
بکن بهر کشاورزان تبارک

به کارگرها بده رزق فراوان
به لطف خود بکن ارزاق ارزان

عطا فرما به قاسم علم نافع
که گردد شعر او تابان و ساطع

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

📣کانال بهمن آبادخبر تلگرام
🆔 @Bahmanabad_khabar

کانال بهمن آبادخبر در ایتا
https://eitaa.com/Bahmanabad_khabar

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (7)

هیچکس برایت از بیرون حال خوب نمی آورد
برای حال خوب، قدم اول و برای ساختن خشت اول مهم است
حال خوب باید چون آب چشمه از درون بجوشد شادی بیرونی مصنوعی و کم دوام است دیده ای برخی در خلوت آه می کشند و گریه می کنند ولی در جلوت شاد و مسرورند؟این گونه شادی چون تصنعی و ظاهری است زود از بین می رود
هر کس می خواهد حال واقعی اش واقعا" خوب باشد باید قدم اول را با نیت پاک بر دارد و خشت اول را صاف بگذارد
در زندگی چیدن خشت اول مهم است مراقب باش خشت را صاف بگذاری شنیدی که می گویند خشت اول گر نهد استاد کج / تا ثزیا می رود دیوار کج؟
مهم قدم اول است که انسان بر می دارد مسجد قبا را در نظر بگیرید حضرت ختمی مرتبت (ص) خشت اول مسجد را بر پایه تقوا صاف و محکم گذاشتند و چون ملاتِ اصلیِ دیوار نیتِ پاک و رضایتِ پروردگار بود تا ثریا دیوار راست رفت
حالا مسجد ضرار رو هم در نظر بگیریدچون اساس و پایه اش بر نفاق و تفرقه و اختلاف افکی و شبهه افکنی بود پیامبر(ص) به امر پروردگار فرمود مسجد ضرار را خراب کنند و آتش بزنند این دو مسجد دو پیام دارد هر خشتی که به نیت پاک و رضای خدا و اتحاد و همدلی و سلامت جامعه باشد صاف و ثمر بخش است و تا ثریا می رود دیوار راست و هر خشت و دیواری که به نیت ریا و دو دستگی و تفرقه و خودنمایی و به قول امروزی ها برای پوز زدنِ طرف مقابل باشد کج است و تا ثریا می رود دیوار کج،حال هرکدام از ما می توانیم به خشت های زندگی مان نگاه کنیم ببینیم قدم اول مان و نیت مان چه بود و چرا دیوارمان تا ثریا کج و یا صاف رفت؟
امیدواریم خشت های زندگی مان را صاف و در راه رضای حضرت حق قرار دهیم...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (6)

شاکر باش تا شِکر ستانی
پیر مردِ سرد و گرم روزگار چشیده همچنان سخنانی بهتر از دُر می فرمود و من سراپا گوش و هوش بودم
وقتی از او پرسیدم اگر بخواهم آدم شوم...دگربار قهقهه ای معنا دار زد و گفت کار را سخت مکن...
ولی برای شدن باید خشت اول را صاف گذاشت پرسیدم چگونه؟
استاد پیر ما فرمود:
اگر می خواهی بهره ببری باید سکوت کنی و بشنوی تا بدانی که انسان در دانستن و فهمیدن بارش را به مقصد می رساند
اگر می خواهی نزد همگان عزیز باشی خودت را برتر از دیگران مدان و اظهار فضل مکن
اگر می خواهی به کلامت گوش دهند در خور مخاطب و سنجیده و مستند و آرام سخن بگو...
اگر می خواهی ظاهر، کار خیرت فراموش نشود بانیان كارهاى نیك را فراموش مکن و از آنان به نیکی یاد کن
اگر می خواهی شاد باشی باران شو و غبار غم از دل ها بشوی
اگر می خواهی محبوب خداشوی برای مردم سودمند باش
اگر می خواهی آرامش داشته باشی اهل چشم و همچشمی مباش
اگر می خواهی علم و نام ماندگار داشته باشی آنچه آموختی به دیگران بیاموز
اگر می خواهی کشاورز خوبی باشی دانه های راستی و درستی و دوستی بکار و منتظر به به و تعریفِ دیگران مباش بی تردید روزی باران همه ی خوبی هایت را آشکار می کند
اگر می خواهی از کسی جواب هوی نشنوی به هیچکس های نگو
مگو ناخوش كه پاسخ ناخوش آيد
بكوه آواز خوش ده تا خوش آيد...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (5)

مقایسه کردن خود با دیگران می شود بلای جان
در لابلای حرف های پیر مرد روشن ضمیر واژه هایی را یافتم که تا کنون نخوانده و نشنیده بودم او زندگی را طور دیگری برایم معنا کرد پیر مرد که عاشق شکر گزاری بود با دعا و خواستن نیز انس ویژه ای داشت وقتی دلیل این همه شاد بودنش را جویا شدم نگاه مهربانانه ای کرد و گفت: انسان تا رها نشود زندگی نکند!
گفتم از چه رها شود؟
گفت از زندان هایی که خودش برای خودش ساخته پرسیدم کدام زندان ها؟
پیر روشن ضمیر ما گفت از زندان خود کم بینی،از زندان خود تحقیری، از ناچیز دیدن زندگی خود، از کلبه دیدن خانه خودش و قصر دیدن خانه دیگران،از رنج هایی که به جان خریده،از چشم و همچشمی با این و آن،از مقایسه و مسابقه خودش و خانواده اش با مردمان،از یأس و نا امیدی، از بد بخت دیدنِ خود و خوشبخت دیدن خلق خدا، از مرغ همسایه را طوطی دیدن، از آزار دادنِ خودش و...انسان تا وقتی خودش را از زندان های جهل خود کم بینی و خود بزرگ بینی و مقایسه کردن و چشم و همچشمی رها نکند بارش به مقصد نمی رسد
خداوند به تو چیزی داده که به دیگری نداده
پیر مرد گفت:آیا تا کنون به خلقت و آفریده های پروردگار توجه کرده ای؟گفتم بله
پیر مرد گفت از امروز به خلقت و زیبایی و تنوع گل ها فکر کن آیا بو و عطر و رنگ و شکل گل ها شبیه هم هستند؟ پیر مرد گفت درسی که این همه تنوع به ما دهد می گوید لطفا" خودت را با هیچکس مقایسه مکن که خداوند نعمت هایش را بجا و درست تقسیم کرده است

هر گلی بوی خودش را دارد
هر گلی رنگ خودش را دارد

و تو نیز خوش مقامی داری
عطر و رنگ و گل و بویی داری

تو که بهتر ز گل و گل هایی
در مقام از همه چیز بالایی

شکر گزاری کن و بین داشته ها
چشم واکن و ببین نعمت ها

داده نعمت به تو و همسایه
هر کدام داد یکی سرمایه

داد همسایه ی تو بس اموال
لیک احسن نبود او را حال

به تو فرزند عطا کرد صالح
و به او داد بلا و طالح

مال خوب است ولی بهتر از آن
همسر و حال خوش و فرزندان

دل تو حسرتِ او را دارد
او مدام حسرت تو را دارد

خودت آزاد بکن از این رنج
تا خداوند رساند به تو گنج

بهترین گنج سلامت باشد
زیست در اوج کرامت باشد

هرکسی داده خداوند مقام
نعمت خویش بر او کرد تمام

چشم بگشا و ببین داشته ها
شکر کن بر همه ی نعمت ها...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (4)

چرا شاکر نباشم وقتی خداوند...
پیر مرد همچنان برایم از باورهایش می گفت و من جذب نگاه مهربان و شکرهای پی در پی اش شده بودم
پیر شاکرِ ما با اینکه سن و سالش از 85 عبور کرده بود و به قول خودش تا چند روز دیگر به قله ی 86 سالگی صعود می کند ولی کمترین خستگی و احساس پیری و ناتوانی در وجود و نگاهش نمی دیدم
لبخندی که بر لبانش می شکفت انرژی بخش بود در طول گفتگو و آشنایی ام سخنی که در آن یأس و نومیدی باشد ندیدم چنان می گفت و چنان شکر می کرد که گویی خداوند همه ی نعمت هایش را به او بخشیده است
پیر مرد مدام از شکر و سپاس خداوند می گفت روزی از وی پرسیدم چرا خداوند را شکر می کنی؟
دگر بار لبخندی زد و گفت چرا شکر نکنم؟
خداوند را شاکرم برای آمد و رفتِ راحت و بی درد و رنج نفس هایم ،
شاکرم برای خانواده ای که چون نگین مرا در بر گرفته اند
شاکرم که به من همسری وفادار و فرزندان صالح و درستکار عطا فرموده
شاکرم برای توانایی راه رفتن و گفتن و شنیدن و دیدن نعمت های خداوند
شکر برای داشتن دوستان دلسوز و با وفا
شکر برای گذر از جاده های پر پیچ و خم زندگی
شکر برای این همه امیدی که در دلم موج می زند
شکر برای داشتن صبر تحمل حرف این و آن
شکر برای آبرو و حرمتی که خداوند عطا فرموده
شکر برای لذت بردن از غذایی که می جَوَم و می بلعم
شکر برای دوست داشتن خودم
شکر برای پنجره ای که رو به خدا دارم و هر روز صدایش می زنم
شکر برای این همه توفیق هایی که رفیق راهم شده اند...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (3)

در باره تعلقات دنیایی پرسیدم
پیر مردِ جوانفکر در جواب گفت:هر چیز به جای خویش نیکوست بانکِ اصلی و بانک مرکزی در قبرستان است گورستان ها پر از افراد ثروتمندی است که گمان می کردند مالشان حالِ دنیا و آخرتشان را خوب می کندولی...
پیر روشن ضمیر در حالی که با من سخن می گفت ناگهان و فی البداهه برایم این شعر را سرود که براستی غافلگیر شدم؛

مال دنیا به چه کارَت آید
چونکه این مال به کارَت ناید

این همه دَبدَبِه و ثروت و مال
می شود روز حساب وَزَر و وبال

جسم تو چونکه رود داخل گور
می شود طعمه ی عقرب یا مور

ای خوش آنکس که سبکبار برفت
با غم دِرهم و دینار نرفت

خُلق خوش داخل گورت چو بری
حسرت دار و ندارت نخوری

هر شب جمعه برو گورستان
تا ببینی چه شدند بد مستان

جمع مستانِ تفاخر و غرور
داخل قبر شدند طعمه مور

او که می کرد ستم بر دگران
روح او پَست شود و سر گردان

روی خاک هر چه مقام و عنوان
همه بر باد و فناست ای انسان

گفت اِنَ اکرمکم عندالله
هست محبوب و عزیزِ الله

غیر این دلخوشی های دنیاست
وقت مردن همه بر باد فناست

یک کسی بوده وکیل و قاضی
این دو بیچاره زخود ناراضی

دیگری بوده وکیل الوله
بعد از مرگ شده بیچاره

آن که نا شکریِ نعمت ها کرد
او ندانسته چه غفلت ها کرد

زندگی خوب و بدش می گذرد
ای خوش انکه دست خالی نرود

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (2)

سخن و کلام و مرام پیر مرد با سن و سال 85 سالگی اش همخوانی نداشت وقتی از وی دلیل خوب ماندنش را جویا شدم لبخندی طبیعی و نه مصنوعی بر لبانش نقش بست و گفت: حالت خوب و همه چیز بر وفق مرادت می شود اگر دلی را نشکنی و مالی را به ناحق نخوری
اگر دستی را بگیری و حالی را خوش کنی
اگر به داده ها راضی و شاکر باشی
اگر در مرز خودت حرکت کنی
اگر بارت را به دوش دیگری نگذاری
اگر در راه رضای خالق گام بر داری
اگر از چشم خلق دور شوی و به چشم خالق در آیی
اگر حرمت ها را نشکنی
اگر واسطه گان فیض را فیض بدانی
اگر از وجود عالمان بهره بری
اگر مال را وبالِ گردنت نکنی
اگر فضیلت ها و ارزش ها را قربانی رذیلت ها و بی ارزشی ها نکنی
اگر در کارها حتی عبادت افراط و تفریط نکنی
اگرخشت های زندگی ات را صاف بچینی
اگر به آنچه می دانی عمل کنی
اگر برای دانستن و فهمیدن از استاد پرسش کنی
اگر بدون خجالت آنچه را نمی دانی ابراز کنی
اگر به راه راهی نروی و هر کاری نکنی و هر حرفی را نزنی
اگر سود سکوت و زیان گفتن را بدانی
اگر بجا بگویی و بجا سکوت کنی
اگر در جایی که شأن تو نیست نروی
اگر با هر کس و نا کسی دهن به دهن نشوی
اگر از هر که روح و روانت را می آزارد دور شوی و...
ادامه دارد

تلنگرِ پیر مرد شکر گزار (1)

خودش می گفت 85 بهار را پشت سر گذاشته و تا چند روز دیگر وارد 86 سالگی می شود پیر مرد با لبخند ی که نشان از اوج رضایتمندی داشت گفت می خواهد مثل همیشه تولدش را آرام و بی سر و صدا به خودش تبریک بگوید
وقتی پرسیدم زن و بچه هم داری؟قهقهه ای زد و گفت:همسر یکی خدا یکی ولی تا دلت بخواهد فرزند و نوه دارم برای تولدم کسی را به زحمت نمی اندازم معمولا" جشن تولد من شکر و شکر و شکر است چه جشنی و چه کلامی بهتر از شکر خداوند؟
پرسیدم چرا خدا رو شکر می کنی؟
با شگفتی نگاهم کرد و گفت: برای اینکه خداوند چشمانی داده که می توانم بخش کوچکی از این همه نعمت ها و نشانه هایش را ببینم البته شکر من شاید با دیگران متفاوت باشد
من و از بوییدن یک برگ گل و جویدن و بلعیدن و هضم یک لقمه غذا و نوشیدن یک جرعه آب، لذت وافر می برم و خدا را بی نهایت شکر می کنم
وقتی می بینم در اوج سلامتی جسم و جان هستم و خانواده ی سالم و فرزندان صالح دارم
وقتی می بنیم با وجود این همه گناه پرده پوشی کرده و در عوض، آبرو داده او را شکر می کنم
وقتی به دعاهای پر خیر و برکتِ پدر و مادرم فکر می کنم خدا را شکر می کنم
وقتی می بینم نعمتِ سر پناه و معرفتِ دوستان خوب و امنیت کشور و لقمه ی حلال دارم خدا را شکر می کنم
وقتی می بینم مرا محتاج مخلوق بد کردارش نکرده او را شکر می کنم
خداوند به لطف خودش اخلاق خوب و روحیه گذشت عطا فرموده او را را سپاس می گویم...
ادامه دارد

آرام باش دلم(5)

گفتگوی دوستانه با دل
اشاره کردیم همین هایی که امروز در قامتِ بی بی، و پدر بزرگ دست و صورت شان پر چین و چروک و قامت شان خم و کم توان و یا ناتوان شده اند روز و روزگاری چهره ای ای شاداب و بشاش و توانمندی داشتند که گذر زمان و روزگار نقطه ها را جابجا کرد و نی نی ها شدند بی بی و شور و حال ها را با خود برد می بینی فاصله ی تغییر نقطه (از نی نی به بی بی) چه کارها می کند؟
در گذر زمان مردان و زنان قد خمیده را می بینی که گویی مدام بر روی زمین به دنبال گمشده خویش می گردند همان راست قامتان یا کودکانِ دیروز را می گویم همان هایی که مانند درختان سر سبز، روزگاری پر شاخ و برگ بودند کافی است به ثمره و میوه های این درختان که تا چند سال پیش از این تنه ی درخت در میان آن همه شاخ و برگ و میوه (فرزندان و نوه ها) گم بودند نگاه کنیم تا ببینیم بازهم زمان از آن ها زن و مرد تنها ساخت تا سال ها در بیکسی و تنهایی زندگی کنند و در بیکسی و تنهایی بمیرند جنگل هم باشی با بریدن شاخ و برگ و درخت هایت بیابان میشوی چه برسد به انسان!
دل نازینم! مرا از فردای نیامده مترسان که بارها گفته ام اگر به فکر فردایت هستی باش ولی بهای فکر فردا را به از دست دادن زندگیِ در حال گره مزن که جبران نا پذیر است چه روزهایی که به حرف تو گوش دادم و غصه روزهای رفته را خوردم و از ترس ناملایماتِ فردای نیامده زندگی در حال و اکنون را بر خود حرام کردم من نمی دانستم فردا نیز مانند امروز غم و شادی های خاص خود را دارد و نمی دانستم همه چیز به خوبی تقسیم شده و هر روز سهم خود را از زندگی دارد و من نیز سهمی دارم.
پایان

آنچه دلم می خواهد

دلم کرده هوای طنز شیرین
کنار دوستانِ حال و دیرین

هزاران نکته دارم بهر گفتن
و دارم نکته ها بهر نوشتن

دلم خواهد نویسم مطلب شاد
کنم شاید دلی را از غم آزاد

بزرگی گفت این پندم بکن گوش
مکن این نکته را هر گز فراموش

لبی را تا توانی خوش بخندان
بدست آور دل و چشمی مگریان

که گر روزی دلی با کین شکستی
بدان پیمان خود با دین شکستی

هزاران یاد بادا نام استاد
که گفتا دور شو از جمعِ اضداد

بگفتا خواهی ار جانت شود شاد
دل همنوع خود کن از غم آزاد

اگر خواهی بمانی شاد و مسرور
ز هر افسرده خاطر خویش کن دور

که دلمُرده تو را دلمرده سازد
دل و جان تو را افسرده سازد

ببند درهای دل را بر روی غم
بکن مسدود راه رنج و ماتم

مکَن بر راه مردم چاله و چاه
بترس از آه و نفرین سحرگاه

که هر کس راه مردم را ببندد
خداوند راه ها بر او ببندد

بلرزانی اگر قلب کسی را
سر راهت گذارد ناکسی را

شدی در زندگی گر با کسی یار
مگو راز دلش در کوی و بازار

خدا داده زبان را بهر گفتار
که باشی با خلایق نیک رفتار

اگر خواهی سرانجامت شود خیر
دلی را شاد و خرم کن ولا غیر

دل مردم کنی از غصه آزاد
خداوند قلب و جانت را کند شاد

مرا با خالق و مردم بود عهد
که گویم و نویسم بهتر از شهد

دلم خواهد لبی خندان ببینم
نخواهم دیده ای گریان ببینم

الهی سفرها پر باشد از نان
دل و جان و جوان ها باد خندان

امیدوارم همیشه شاد باشید
ز هر رنج و غمی آزاد باشید

خداوند کرده از ظالم برائت
مکن کاری کشی فردا خجالت

ظریفی گفت قاسم داده پیمان
که شاد باشد و شادیبخش و خندان

آرام باش دلم(4)

بگذار زنگار جهل را بزدایم تا خود واقعی ام آشکار شود
اجازه بده پرسش کنم
دل نازنینم!تو اگر خواسته هاو دامنه ی آرزوهایت را تعدیل و کوتاه کنی زندگی بر من آسان می شود البته من هم باید درس زندگی بیاموزم و بپرسم و پرسش کردن را ننگ و عار ندانم

شنیدم ز فردوسی نامدار
که نامش بود برتر از شهریار

که گفتا بیاموز و پرسش نما
مکن جهل و نادانی ات را خفا

که روزی و یکجا شود آشکار
فرو ریزد آن هیبت و اقتدار

چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی

گرت رای با ازمایش بود
همه روزت اندر فزایش بود

بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی

هر آنکه گمان کرد داناتر است
یقین داند از هر که نادان تر است

هر آنکس که حرف دلش گوش کرد
خود واقعی اش فراموش کرد

مرا یاد آمد ز دوران شاد
که در زادگاهم بهمن آباد

از آن مرد عالم گرفتم پند
که فرمود اگر می نخواهی گزند

به علم نداشته مناز ای پسر
که نادان شود جهل او دردسر

هر آنکس که از بوی علم مست شد
به نزد خردمند او پست شد

بیاموز علمی که آموختنی است
به دیگر بگو آنچه را ماندنی است

بپرس آنچه را بر تو مجهول شد
رود ننگِ جهل چونکه معلوم شد

که پرسش،خود نیمی از دانش است
تن و جان دانا در آسایش است

چو نیکو بپرسی دانا شوی
کنی جهل را دور و ملا شوی

هر آنکس که پرسد ز راه غرور
ز علم و خرَد، خویش را کرده دور

هر آنکس که باشد پیِ درک و عقل
بپرسد برای رهایی ز جهل

دل نازنینم مشو بی قرار
مکن از حق و از حقیقت فرار

که هر کس چو قاسم گرفتار شد
دو صد گفته اش نیم کردار شد

آرام باش دلم!(3)

گفتگو با دل
آری دلم! همه ی این ها را گفتم تا از صبر گفته باشم واز حد و اندازه نگهداشتنِ آرزوهایت که بدانی هر چیز به وقت خویش نیکوست و بدانی گیاهان و درختان نیز همیشه سبز نمی مانند برگ ها یشان زرد و شاخه هایشان نیز در مسیر رشد خم و یا شکسته می شود
آری دلم! از آرزوهایت بکاه که اگر دامنه ی آرزوها دور و دراز و دست نیافتنی باشد حسرت رسیدن و بر آورده شدنشان را با خود به گور خواهی برد می دانی داخل قبرها پر است از آرزوهای طولانی و دست نیافتنی که اگر صاحبانشان 500 سال هم عمر می کردند به آن ها دست نمی یافتند؟
صبور باش دلکم! صبور باش که مرا تجربه بیش از توست من به خوبی پیام بزرگترین دریاها و حتی اقیانوس را دریافت کردم که باید آرام بود بارها نام اقیانوس آرام را شنیده ایم و خوانده ایم به گمانم همین نام و پیام از چنان بزرگی کفایت می کند که اگر می خواهی بزرگ باشی و بزرگ بمانی و جهان ، تو را به بزرگی یاد کند آرام باش از آرام و صبور بودن، به جایی و نامی می رسی که خیلی ها انتظار رسیدنش را دارند! آب های کوچک با کمترین نسیم متلاطم می شوند اما اقیانوس همچنان آرام آرام است
مگر نشنیده ای که دنیا دو روز است، یک روز با تو،یک روز بر تو ،پس نا امید نشو،زمان زود میگذرد، و هر دو روز را تجربه خواهی کرد طعم و مزه های تلخ و شور و ترش و شیرین برای همین است که هر کدام را در وقت خودش یا بچشیم و یا به ما بچشانند زندگی نیز با چشیدن طعم تلخ و شیرین معنا می دهد ...
ادامه دارد

آرام باش دلم(2)

تفاوتِ نی نیِ دیروز و بی بیِ امروز
دلم که همواره خودش را به هر زرق و برقی گره می زند می دانم مرا به آنسوی ترکستان خواهد برد
خوش بختانه امروز فرصتی دست داد تا با دلم صمیمانه تر حرف بزنم و از کوتاه کردن آرزوهایش بگویم که گفتم:دلکم! تو از گذر و اثر زمان چه می دانی؟ تو از قامت بر افراشته ای که در همین گذرها خم می شوند چه می دانی؟ تو از بی بی شدن نی نی ها های دیروز چه می دانی؟فرق بی بی بودن و نی نی بودن در بالا و پایین شدن نقطه نیست که گذر زمان، نی نیِ دیروز را بی بی می کند نی نی که در روزگار خودش دُردانه بود و با عشق در آغوشش می گرفتند آرام آرام و در گذر زمان که بی بی شد محبت های اطرافیان فروکش کرد و بی بی تنهای تنها شد من شاهد ناز کشیدن های نی نی های زیادی بوده ام شوربختانه همان نی نی ها وقتی بی بی شدند تنهایی و حتی بیکسی به سراغشان آمد همه ی نی نی ها روزگاری عزیز بودند و دور و برشان پدر و مادر و برادران و خواهران و اقوام و...بودند ولی همین ها در اوج کم توانی و نا توانی نه کسی با آن ها همنشین می شد و نه همکلام و نه همراه و نه همنشین و...
دلکم! من نیز گاهگاهی به آن روزهای با شکوه و عزت و احترام فکر می کنم که برای در آغوش کشیدن مان نوبت می گرفتند و مدام بر گونه هایمان بوسه می زدند و هر گز از ما جدا نمی شدند و برای به حرف آوردن و راه بردن مان آن همه وقت می گذاشتند این ها را برایت گفتم تا گفته باشم در مسیر زندگی هم سختی و دشواری هست و هم سهل و آسانی همچون طعم های شور و تلخ و ترش و شیرین که نا گزیر باید چشیدشان و...
ادامه دارد

آرام باش دلم!(1)

دلم همه را گل و بلبل می بیند جر خودش را
به تبعیت از دلم داشته های دیگران را می بینیم جز داشته های خودم
عیب های مردم را می بینم جز عیب های خودم را
مرور می کنم گذشته را و نمره ی منفی می دهم به حال و زندگی و بودنم
مدام تکرار می کنم این چه زندگی است که من دارم؟
اوضاع و احوالِ همه خوب است جز من
احساس می کنم به آخر خط رسیده ام می دانم بعد از این نیز وضع خوبی نخواهم داشت
آینده خوب مال آدم های خوب است من که خوب نیستم!
زمان را از دست دادم آینه هم هر روز می گوید پیر شده ام
سال هاست دلم خوشحالی را پس می زند
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه ...
گفتم دِلَکَم! آرام باش که آنچه می گویی مضحک است
بی شک نا امیدی زائیده یک مشکل است مشکل کوچکی که خودمان پرورشش می دهیم و بزرگش می کنیم خوشا به حال آنکه اجازه نمی دهد واژه ی یأس و نومیدی در دلش خیمه بر پا کند و عنان زندگی اش را از او بگیرد
چه خوب گفت:دلگیر مباش از آنکه به تو پشت کرد و نگران نباش از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست مگر نشنیده ای که می گویند: میوه ی درخت صبر ظفر است؟
دلکم! به کجا چنین شتابان؟این ره که تو می روی آنسوی ترکستان است لَختی آرام بگیر دلکم!...
ادامه دارد

انسان و حسرت های دنیا و آخرت (5)

کاش تن به ازدواج نمی دادم
کاش فرزندی نداشتم
کاشششششششش
اشاره شد حسرت های قیامت قابل جبران نیستند و گفتیم هر آدمی یک سری حسرت های دنیایی دارد که قابل جبران هستندبرخی از حسرت ها هم یا در گذر زمان حل می شوند و یا به ما می گویند اتفاق یا اتفاق های پیش آمده در قد و قواره حسرت خوردن نیستند به عنوان مثال؛ دختر و پسری که با دیدن ظاهر فریبنده ی یکدیگر دل در گرو هم دارند و به اصطلاح عاشق می شوند برای وصال،خود را به آب و آتش می زنند ولی با گذشت زمان و خاموش و سرد شدنِ آتش عشق متوجه می شوند راه را و یار را اشتباه گرفته اند آن دو کبوتر عاشق از آغازِ سرد شدنِ آتش عشق شان حسرت روزهایی را می خورند که در فراق بودند این دو کبوتر عشق، رفته رفته به جایی می رسند که می گویند کاش می شد بر گردیم به قبل از آشنایی و کاش او را نمی دیدم کاش بله نمی گفتم کاش فرزندی از این...نداشتم و ای کاش...
مردم در خانه و بیرون و محل کار و کسب و کارشان کاش هایی دارند
کاش فلان ملک را خریده بودم
کاش فلان معامله را انجام نمی دادم
کاش این وصلت سر نمی گرفت
و یا کاش با فامیل وصلت نمی کردم
بر عکسش هم هست یعنی کاش با غریبه وصلت می کردم
کاش فرندانم همه دختر بودند
و یا کاش همه ی فرزندانم پسر بودند
کاش با فلانی مشورت نمی کردم
کاش با پدرم مشورت کرده بودم
کاش وطن را ترجیح می دادم و هجرت نمی کردم
کاش زودتر از این ها زندگی ام را به شهر می بردم
کاش درس می خواندم و برای خودم کسی می شدم
کاش هر گز درس نمی خواندم
کاش جایی دور از همه زندگی می کردم
کاش در کنار دوستانم بودم
کاش سفره دلم را برای این و آن باز نمی کردم
کاش کسی بود تا با او درد و دل می کردم
کاش برای انتخاب رشته تحصیلی ام مشورت می کردم
کاش خودم تصمیم می گرفتم و تن به مشورت نمی دادم
کاش به اولین خواستگارم جواب مثبت داده بودم
کاش عجله نمی کردم و به اولین خواستگارم جواب منفی می دادم کاش و کاش و کاشششششش