فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(19)

به قاصدی (خواستگاری) رفتن
قِبَلَه و پُش قِبَلَه (قباله و پشت قباله)
قباله یا همان مهریه ی دختر که از جانب پدر و مادر داماد تقبل می شد جاده ی چندان صعب العبور و پر دست انداز نبود معمولا" مهریه دختر را با آخرین ازدواجی که در روستا صورت گرفته بود در نظر می گرفتند مثلا" می گفتند مهریه دختر فلانی عبارت بوده از ؛
100 تومن پول رایج کشور
5 من نمد
5 من زمینِ بالای کال
5 فنجان آب که ما تِشتَه می گوییم
یک تخته گلیم
دو تا خانه(اتاق) و یک ایوان، چون معلوم نمی کردن کدام خانه بعد از مرگ بین وراث اختلاف می شد
یک قچ(قوچ) و دو تا بز و دو تا مِش(میش یا گوسفند)
(در این اواخر یک سفر مشهد هم اضافه شد)
شب خواستگاری می گفتند دختر شما مثل دختر خودمان است سر سفره خودمان می خورد و زن و شوهر با هم زندگی شان را رتق و فتق می کنند
دختر و پسر گر چه عقد و محرم می شدند ولی حتی یک کلام هم نمی توانستند با هم حرف بزنند بسیاری از ازدواج های قدیم عروس و داماد همان شب عقد آنهم خیلی با ملاحظه هم را می دیدند و پیش از ازدواج همدیگر را ندیده بودند پسر حق خوابیدن در خانه پدر خانم را نداشت اگر می خواست ملاقاتی بین دو جوان صورت گیرد به دور از چشم پدر عروس ،مادر عروس با برنامه ریزی خاص و با کمک همسایگان، ساعت و محلِ دیدار عروس و داماد را فراهم می کرد...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(18

به قَصِدی (خواستگاری) رفتن
کُشِ دِسمال
یکی از آداب و رسوم گذشته قَصِدی یا خواستگاری رفتن و کُش و دِسمال کردنِ عروسِ آینده بود که وقتی مراسم خواستگاری پایان می یافت مادرِ آقا پسر یک نخ که از قبل در جیب مبارکش گذاشته بود بیرون می آورد و پای دختر یا عروس آینده را اندازه می گرفت فردای آن شب، نخ را به دست کسی می داد که قرار بود به شهر برود مادرِ داماد آینده به وی تأکید می کرد طبق اندازه ی نخ یک جفت کفش قنداره دار و سفید از شهر بیاورد چارقد یا روسری را هم از سال های قبل برای چنین روزی در صندوقچه اش گذاشته بود کفش را که می آوردند اگر کمی بزرگ بود و لپ لپ می کرد کمی نمد داخلش می گذاشتند و اگر کوچک بود می گفتند رُ رِوَه وَ مِرَه (راه که برود باز می شود) با این دو نشانه (کفش و رو سری) مراسم کُش دِسمال پایان می یافت این نشان کردن به این دلیل بود که شخص دیگری از دختر خواستگاری نکند
پس از مراسم کش دِسمال صدای دیره (دایره زدن) گوشنواز می شد یعنی ای عالم و آدم بدانید این دو خانواده با هم وصلت کرده اند اما آنکه هنوز وصلت نکرده بود خود عروس و داماد آینده بودند که حقِ رو برو شدن و حرف زدن با هم را نداشتند حتی وقتی هم که محرم می شدند باید حد و مرزِ عُرف را حفظ می کردند تا جایی که دختر خانم زود و راحت از کفش و روسری که به عنوان کُش دِسمال به او هدیه کرده بودند استفاده نمی کرد تا مردم او را بی حیا و پر رو ندانند...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(17)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

مگر نگُفتم هی مَگُ تریسه وَر زِس ؟هی مِنویسی گُسله وَر وَر مِنَه خاب ور ور کِنَه تَ جونِش بِدَر رَه صد دَحِه گفتُم وُلا بِلّا تلا مَحصیمَه چیشمُش شوره، چیشمُش وَر شیرِ گُ اِفته از فُردا گُ ، شیرشِ خُش منه (مگر نگفتم هی نگو تریسه (ماده گاوی که زایمان اولش باشد) نزدیک زایمانش شده ، هی می نویسی گوساله سر صدا می کنه خب سر صدا کنه تا جونش بیاد بالا
صد بار گفتم والله بالله معصومه چشماش شوره، نگاهش به ظرف شیر بیفته از فردا شیر گاو خشک می شود
فِرَمیش کِرده ای که چَن سال پیش، از چشمِ شور همی اَدم 25 قُرُن ضلر کِردِم؟
اگر از تریسه مِپُرسن بگو از بِغَه بِدِر رِفته مگو اوُستِه،همشه زنجیر در رِ دَبِند (اگر از تریسه پرسیدن بگو از حالت جفت گیری خارج شده به هیچکس مگو تریسه آبستنِ یا زاییده،در حیاط رو هم ببند
یَک وِخ به عرُسی پِسَه احمد نَروی،کله پِیرِش وُ عرُسیش،پدر سُخته بِر بِچَم نِ تخت بِزِه نه مُجمعَه اَور ،هَش قُرُن دسینی کِر ،تِ هِم 9 قُرُن وَ جلوشِندَز، نِه احمد اَدَمِه نِه پسَرش،اگر بِ حرف و بی اِذنِ مَ رِوی به عَرُسی به قلعه که اَیُم ببی چِکَرِت کنم( یک وقت به عروسی پسر احمد نوری کله پدرش و عروسیش،پدر سوخته برای بچه من نه تخت زد و نه مجمعه اُورد هشت قِران تو سینی گذاشت توهم 9 قران جلوش بنداز،نه احمد آدم حسابی است نه پسرش،اگر بی حرف و بدون اجازه من عروسی پسر احمد بروی وقتی آمدم قلعه ببین چکارت می کنم...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(15)

یادِ دعا سلوم های گذشته بخیر
دعا سلوم یعنی دعا و سلام

در گذشته نامه ها دیر به دست گیرنده می رسید وبدیهی است که احساس دلتنگی هم معنا دار بود به همین دلیل نویسنده نامه می خواست همه ی اتفاق ها و درد دل هایش را در نامه بگنجاند دغدغه احشام مهمترین بود که به آن می پردازیم
اصغر امروز و فردا میاد قلعه سحاب کار (صاحب کار) پول داده 15 قران میدهم بیاره هَمَر کاه نخری(همه را کاه نخری)صد دَحفِه گفتم آدم وقتی شوورش دِرا دیره خبر بد نمنویسه (صد دفعه گفتم آدم وقتی شوهرش به راه دور رفته خبر بد نمی نویسه)
مگر نگفتم نشخارای تریسه را وَ گُه و گسله مَده؟صد دحفه گفتم نِشخار تریسر دِ آخور خر بِرِز خرِ حروم رِفته که از صُحِب تا شوم بیکار عَر عَر مِنه خاب مَرگِ بُخره(مگر نگفتم نشخوارهای تریسه (گوساله ی ماده یک تا دو ساله) را به گاو و گوساله مده صد دفعه گفتم نشخوار (تَه مانده یا نیم خورده)تریسه رو بریز تو آخور خرِ حروم شده که از صبح تا شب بیکاره و عر عر میکنه خُب مرگی بخوره)
نوشته ای عبدالله از صُحِب تا شوم تیشلر بَزی مِنه بگو بلا بِچه های مِردم ور جونت خوره جِوون مرگ رِفتَه، مگر نَیُم به قلعه اُز مثل اون دحفه جا سالم بِرِت نَمُگذرم گسبندار نمبره به صحرو بِچرّنه ؟گیشِ مُخره مگِر دستم به او نرسَه خدا وَر سر شاهده ببی چِگرِش مُنم
(نوشتی عبدالله از صبح تا شب تیله بازی میکنه؟بگو بلای بچه های مردم به جونت بخوره جوان مرگ شده مگر اینکه به قلعه نیام باز مثل او دفعه جای سالم برات نمیزارم،گوسفندها رو صحرا نمی بره؟...می خوره...
نشخوار یعنی نیم خورده و تَه مانده
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(13)

سنت های غیر حسنه
برخی از آداب و رسومِ غیر حسنه در گذشته تبدیل به باور شده بود رسومی که باور داشتند انجام دادن یا ترک آن نحس و نا میمون است به ویژه رسوم مربوط به نوزاد برایشان خیلی اهمیت داشت
سنت یا رسمی که نفعی برای عموم نداشته و حتی مایه ضرر بوده باید هم از بین می رفت
سنت حسنه از نامش پیداست برای نمونه به چند باور مردم قدیم که هنوز هم در بین بعضی وجود دارد اشاره می کنیم
1-عطسه زدن که جزو خرافات است ولی مردم باور دارند
2- اگر از روی بچه شیر خوار رد بشوند بچه دیر زبان باز می کند و دیر راه می افتد.
3- اگر عمر بچه از چهل روز بیشتر باشد و بخواهند از رویش رد شوند باید نام بچه را بر زبان بیاورند و الا عمرش کوتاه خواهد شد.
4- اگر بچه ای در خواب باشد و کسی در بالا ی سرش فریاد بزند چشم بچه «چپ »خواهد شد.
5- اگر بچه ای را برای بازی دادن به هوا پرتاب کنند و در همین موقع موشی از سوراخ خود بگریزد چشم بچه چپ می شود.
6-چشم آدم ناپاک(جنب) نباید به بچه ی مبتلا به آبله بیفتد نحوست دارد. اگر
احیانا” چنین اتفاقی افتاد باید فورا” پارچه ی تمیزی روی سر بچه انداخت و
او را زیر ناودان بلند برد و رو به قبله نشانید تا آب باران از روی سرش رد
بشود و بعد هم مقداری پشگل ماده الاغ دود کرد و دور سرش چرخانید.
7- اگر بچه را در طاقچه بگذارند قدش کوتاه می شود.
8- اگر پشت گردن بچه را ببوسند بچه «کم عقل » می شود.
9- اگر پیشانی بچه را ببوسند بچه «قهروک» (زود رنج) می شود.
10-اگر پشت دست بچه را ببوسند رنگش زرد می شود.
11-اگر کف پایش را ببوسند عمرش کوتاه می شود.
12-بچه اگر مادرش را ببوسد عمرش زیاد می شود...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(12)

یاد نامه نگاری های گذشته بخیر
دعا سلوم خوانی و دعا سلوم نویسی
دعاسلوم یعنی دعا و سلام
نویسنده نامه سعی می کرد کسی را از قلم نیندازد اگر خدای نکرده زبونم...کسی از قلم می افتاد در نامه بعدی جبران می کرد با هم یکی از نامه ها می خوانیم:
ننه جان اگر کسی به تِرون(تهران)آمد بازم نون پنجه کش و قَتِق و مِسکَه برامون رایی(راهی)کن
ننه جان من سبارش(سفارش) نکنم برای گسله( گوساله) جان تو و جان تقلی و دو تا قچ(قوچ) روزی 3 دحفه(دفعه) جو بده بخورد کیف کند.اگر سحاب کارمان پول داد برای شما پول رایی(راهی) می کنم فقد جون تو و جون گُسَلِه خُردی(گوساله کوچک)
عمی کبله مندلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اسمعل با خانواده سلام می رسانیم
عمی موسی و عمی مندلی کبله اسمعل سلام می رسانیم
عمی کبله محمد علی و حسن و اصغر با خانواده سلام می رسانیم
سید(طباطبایی) با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اکبر کبله غلامرضا با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله حسن با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد کبله غلامرضا با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن حج اسمعل با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین کبله نورِز با خانواده سلام می رسانیم
عمی اسمعل نورز با خانواده سلام می رسانیم
عمی رمضون اکبر با خانواده سلام می رسانیم
خَلِه سکینه کبله حسن و دختراش سلام می رسانیم
عمی حج ملا علی و عمی ملا رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن و عمی حسین حج ملا علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد ملا رمضو و خانواده سلام می رسانیم
عمی اُمبخش و خانواده سلام می رسانیم
زن غلام صنم و سکینه سلام می رسانیم
عمی عباس سمع با خانواده سلام می رسانیم حسن علی با خانواده سلام می رسانیم
دیی حج ملا با خانواده سلام می رسانیم
دیی(دایی)حج شیخ و خانواده سلام می رسانیم
دیی غلام با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین علی ملا با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسین حسن و عمی علی حسن با خانواده سلام می رسانیم
عمی مِدی(مهدی) کبله علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابرم توپچی با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله رجب(حاج رجب) با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن(حاج حسن) و فرج الله با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله اکبر و عباس(حاج عباس) با خانواده سلام می رسانیم
دیی (دایی)حسن محمد علی مراد و خانواده سلام می رسانیم
عمی حبیب حج محمد و حسین حج محمد با خانواده سلام می رسانیم
خانواده حج محمد حسن جانعلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی حج اسدالله با خانواده سلام می رسانی
عمی حسین حج اسدالله با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد حسن محمد علی مراد (محمد کلی) با خانواده سلام می رسانیم
دیی علی اکبر محمد مراد(حج علی اکبر) با خانواده سلام می رسانیم
دیی اصغر حسن محمد علی مراد با خانواده سلام می رسانیم
عمی صفر علی و عمی حسن رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی کریم با خانواده سلام می رسانیم
عمی علی اکبر و عمی اسمعل تقی با خانواده سلام می رسانیم
عمی غلامحسین رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن کبله علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی ملاحسین با خانواده سلام می رسانیم
عمی رمضون شط پل با خانواده سلام می رسانیم
عمی حسن حسین رضا قلی و خانواده سلام می رسانیم
عمی اسدالله حسین و خانواده سلام می رسانیم
عمی علی اکبرحسین رضاقلی با خانواده سلام می رسانیم
عمی رُمضون تقی با خانواده سلام می رسانیم
عمی مراد نهاردانی(نهالدانی) با خانواده سلام می رسانیم
عمی عیسی با خانواده سلام می رسانیم
عمی محمد علی و ابرم(ابراهیم) حج ابوالقاسم با خانواده سلام می رسانیم
عمی عباس و موسی محمد علی با خانواده سلام می رسانیم
عمی کربلایی محمد حاج علی با خانواده سلام می رسانم
عمی علی کبله اکبر با خانواده سلام می رسانیم
دیی رضا قلی با خانواده سلام می رسانیم
علی دیی با خانواده سلام می رسانیم
دیی علی کبله حسین با خانواده سلام می رسانیم
عمی کبله محمد ابرم با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله محمد کبله رمضو با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابوالقاسم با خانواده سلام می رسانیم
عمی ابرم عباس و عباس ابرم(ابراهیم) با خانواده سلام می رسانیم
عمی مرتضی غلامحسین با خانواده سلام می رسانیم
پسر خله رجبعلی با خانواده سلام می رسانیم
ننه جان به بابام بگو ابوالقاسم و حسنعلی ترونی یاد گرفتن و قلم می زنن
این رسم نامه نگاری آن دوره است که بیشتر مردم قلعه رو سلام می رسوندن...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(11)

یاد نامه نگاری های گذشته بخیر
دعا سلوم خوانی و دعا سلوم نویسی
دعاسلوم یعنی دعا و سلام
نامه نوشتن و نامه خواندن شیوه و قائده ی خاص خود را داشت نامه خوان وقتی مثلا" درِ قلعه و در جمع نامه یکی از همولایتی را می خواست برای گیرنده نامه بخواند باید ابتدا دور و برش را نگاه می کرد ببیند چه کسانی حضور دارند و چنانچه نویسنده ی نامه از آن ها نام نبرده بود نامه خوان باید با تدبیر از تک تک آن ها نام می برد و سلامِ مصلحتی می رساند
نمونه هایی از نامه های قدیمی در کتاب های قدیمی مرحوم پدرم و استادم موجود است
نامه ها معمولا" اینگونه آغاز می شد:پس از گرمترین سلام ها سعادت و سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواستارم اگر جویای حال ما هستید شکر خدا ما خوب هستیم و کم و کسری نداریم به رقیه بگو علی اصغر دو روز اول سرما خورد و عکسه(عطسه) می زد العان خوب شده غم و غصه مدارید
خدمت پدر مهربانم سلام می رسانم خدمت مادر عزیزم سلام می رسام خدمت خواهر عزیزم ... و برادرهای عزیم ...سلام می رسانم پدر عزیزم پس از سلام من العان دو روز می شود به سرکار می روم دلاپست من نباشید من و حسن و مراد و مرتضی و یدالله و عباسعلی در همانجایی که روزها کار می کنیم شب همانجا می خوابیم هنو چراغ نخریدیم گفتیم پول که جمع شد یک چراغ سه پلیته ای(فتیله ای) می خریم العان هنوز سحاب کار پولی نداده از نون هایی که از قلعه آوردیم اشکینه درست می کنیم شما دلاپست من نباشید...
ادامه دارد

مشق شب (4)

از بهمن آباد چه خبر؟
خدا رو شکر خبرها در بهمن آباد همیشه خوب است هوا هنوز معتدل و بهاری است گاه از لابلای ابرهای پراکنده قطرات باران سر و رویمان را نوازش می دهد ولی زمان بارش به قدری اندک است که کمتر کسی متوجه آمدنش می شود
گرچه باران را کشاورزان در حال حاضر مفید فایده نمی دانند ولی اگر لطافت باران نباشد چه چیز می تواند ما را در گذر از زمستانی خشک و بی روح، یاری دهد؟ سحر گاهان وقتی که سر بر آسمان می گیریم و ابرهای متراکم و گاه تکه تکه شده و یا ستاره های بی شمار را تماشا می کنیم لذتی بی نظیر دل و جان مان را نوازش می دهدبه ویژه وقتی بغض آسمان می ترکد و قطرات الماس گون باران بوی کاهگل را به مشاممان هدیه می کند
باران که می بارد نهال های نورسته رمق می یابند و زمین های تشنه کام سیراب می گردند گنجشکان با شادی و نشاط به پرواز در می آیند و موجودات شکر خدای می گویند پس از باران! شادابی گیاهان،تماشایی است به ویژه وقتی شب هنگام مروارید باران بر گونه های افسرده شان شمی لغزد نمی دانم چقدر لحظه های پس از باران را تجربه کرده اید و شادابی گیاهان و زنده شدن زمین را شاهد بوده اید باران نوید بخش حیات و جنبش است
باران می بارد تا دانه ها در بستری گسترده آماده ی شکفتن و گیاهان زینت بخش زمین شوند
امشب در مسجد بنا داشتم در باره باران این رحمت الهی سخن بگویم که کلام بسوی دیگری رفت...
ادامه داردv

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(8)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی محل حل اختلاف ها
از زمانی یاد می کنیم که مردم اگر گله و شکایتی از همسایه داشتند و یا چنانچه خانواده ها با مشکلی مواجه می شدند با مراجعه به ریش سفیدهای محل مشکلات مرتفع و بین شان آشتی بر قرار می شد
مردم در شب نشینی ها تصمیم های مهمی می گرفتند حس همیاری و همکاری و رفاقت و همه چیز را برای همه خواستن وجود داشت اگر سر نخ تاریخ را بگیریم هر چه عقب تر برویم زنان را پوشیده تر و با حجاب تر و با حیاتر می بینیم این گفته ها نیاز به اثبات ندارد و اگر همچنان مسیر تاریخ را طی کنیم به اجرا گذاشتن مهریه یا قباله و به زندان انداختن شوهر آنهم به دلیل ناتوانی در پرداخت سکه به زندان نمی رفت آن زمان زندگی بر روی ریل خودش می رفت

یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح قلعه یک به یک

ای خوشا مردان و زن های قدیم
داشتند همراه خود قلب سلیم

صد درود بر آن نگاه و دیده ها
صد سلام بر قوم و بر همسایه ها

شب نشینی ها و آن دورِ همی
نه سخن بود از دلار نه دِرهمی

آن زمان بود رسم، درب قلعه ها
بود غنیمت بهر مردم لحظه ها

عصرگاهان لحظه ی دیدار بود
گوش ها تیز، چشم ها بیدار بود

یاد بادا آن صدای خنده ها
صد درود بر مرده ها و زنده ها

هر که بود آن روزگار اهل کتاب
بهر مردم خواندی از روز حساب

رفته رفته زندگی ها فرق کرد
گوشی و ماهواره ما را غرق کرد

قدر بدانیم مردمان این زمان
دین شان از شر بوده در امان

مرد و زن های مقیم روستا
رزق می خواهند تنها از خدا

چند نفر گر مانده از آن روزگار
در دعا خواهان شویم از کردگار

تا که باشند در امان و تندرست
زانکه باشد نیت این ها درست

باز هم قاسم بگو از آن زمان
تا بماند در امان فرهنگ مان

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(6)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
شب نشینی و همنشینی سنت اجتماعی
همنشینی ها در طول روز به ویژه عصرگاه شکل می گرفت کشاورزان پس از یک روز کارِ خستگی نا پذیر در محله ها و درِ قلعه ها و سرِ کوچه ها گرد هم جمع می شدند می گفتند و می خندیدند و شادی های خود را به یکدیگر عرضه می کردند پاتق و محل تجمع هر محله ای نشانگر همدلی افراد آن جمع با یکدیگر بود
مشهور است که برخی در همان جمعی که بودند با هم جنگ و ستیز می کردند ولی فردا دو باره بدون کمترین حِس انتقام کنار هم بودند ولی شب نشینی به عنوان یک مهمانیِ ساده و خاص نسبت به همنشینی برتری داشت به عنوان مثال وقتی قرار بود امشب به خانه ی یکی از اقوام برویم چون ساده و عاری از تشریفات بود نیازی به خبر دادنِ میزبان نبود
رفتن به شب نشینی مقدماتی داشت که خانم خانه وظیفه اش معلوم بود او از عصرگاه در مخزن کوچکِ چراغ دستی (فانوس) نفت می ریخت و فتیله اش را پاک و تمیز می کرد پس از نوش جان کردن شام از کوچه های تاریک زیر نور چراغ دستی عبور می کردیم کوبه ی درِ چوبی را معمولا" بچه ها به صدا در می آوردند مهمان که جایگاهش خاص بود حرمت خاصی هم داشت میزبان بی درنگ چای را آماده می کرد و خوش بختانه چون تلویزیون و ماهواره و موبایل و دستگاه های حواس پرتکنِ امروزی نبود اگر در بین شان کسی با سواد بود کتابخوانی می کردند و یا از هر دری سخن می گفتند...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(5)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
و سنت ها بد را زیر پا بگذارید
تشریفات و چشم و همچشمی و دَوَندگی بجای زندگی و خیلی زود روشنفکر و شهری و متجدد و بروز شدن موجب قلع و قمع بسیاری از سنت های حسنه شدکه شب نشینی یکی از آن هاست پذیرایی ساده از میهمان در شب نشینی ها موجب رونق این عمل خدا پسندانه شده بود به یاد دارم خانواده ها حد اقل سه شب در هفته را به شب نشینیِ هم می رفتند پذیرایی از مهمان با چای و خرما و شاید هم کشمش بود جالب است بدانید که یک نفر با سواد برای میزبان و مهمان کتاب خوانی می کرد قصص الانبیاء و امیر ارسلان و حسین کُرد و یوسف و زلیخا کتاب های مورد علاقه آن ها بود
موضوع همسر گزینی یکی از برکات شب نشینی ها بود ازدواج ها با شناختی که بزرگترها از دختر و پسر داشتند خیلی زود و خوب و بدور از تشریفات شکل می گرفت به همین دلیل کمتر خانواده ای طعم تلخ طلاق را می چشید و امروزه چون خانواده ها شناخت کافی از یکدیگر ندارند و سطح توقعات بالا رفته و جوان ها نقش بازی می کنند بدیهی است که آمار طلاق بالا باشد شب نشینی ها محل صلح و صفا هم بود یعنی اگر دو خانواده به هر دلیل با هم قهر بودند مقدمات آشتیِ آن ها در شب نشینی فراهم می شد یعنی مهمان و میزبان برنامه ی آشتی کنان دیگران را نیز مد نظر داشتند آن روزهای مردم از روی صفای قلب شان خشت های زندگی را صاف می چیدند ...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(4)

سنت های حسنه ما را به ما بر گردانید
و سنت ها بد را زیر پا بگذارید
وقتی از سنت های حسنه ی فراموش شده نام می بریم سر و کله ی موج تجدد گرایی و ادای شهری را در آوردن و پرهیز از انگِ دهاتی بودن و واپسگرایی ما را به آن سوی بام برده و نقش زمین مان کرده است نا گفته نماند یک دوره ای که تهران شهر شلوغ و بوق و دود و معجونی از فرهنگ های نا متجانس نبود شاید نسبت به سایر شهرستان ها و روستاها امتیازهایی داشت که ساکنانش معتقد بودند پایتخت جای زندگی و پیشرفت است ولی در حال حاضر که هر کس بهانه ای برای فرار از این کلان شهر را دارد و پناه می برد به مکان آرام و ساکت و دلنشین،تهران خوش نشین نیست با این نگاه، لزومی ندارد فرهنگ تکه تکه شده کلان شهرها را به روستایمان انتقال دهیم و به آن فخر کنیم در تابستان روستا گردی داشتیم به برخی روستاها که سر می زدیم مواجه با آدم هایی می شدیم که پوشش و لباس شان بسیار نا متعارف بود در صورتی که باید و باید و باید شایسته است به فرهنگ و آداب و رسومِ مردمان روستا به عنوان میزبان احترام بگذاریم چه خوب است هر کس به ریشه خود بر گردد شاخه ها نیازمند سلامت ریشه خود هستند اگر ریشه آسیب ببیند تنه و شاخ و برگ ها می خشکند.
آیا کلاس گذاشتن برای خانم روستایی که وجودش و نگاهش و سلام و گفتارش مملو از عشق است و افتخارِ مادر بودن و تربیتِ شیر بچه هایش را دارد یک پول سیاه نمی ارزد؟...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(3)

سنت های ما را به ما بر گردانید
از سنت های حسنه نوشتیم که پای قیاس جشن های عروسی در گذشته و حال به میان آمد و اشاره کردیم که عروسی های فعلی به جز رفتن به تالار و خوردن و خسته شدن و سرو صدا و اسراف و چشم و همچشمی هیچ حاصلی ندارد عروسی های گذشته شادی آفرین و شادی بخش بود آداب و رسوم وَرتخت کردن عروس و یک دور چرخیدن به دور قلعه و چاوشی های پی در پی هنگامی که داماد بر کرسی می نشست هر کدام فلسفه ی خاص خود را داشت در آن روزگار هدیه ها نیز ساده و به دور از چشم و همچشمی بود طبق رسوم، یک روز قبل از عروسی افراد هر خانواده هدیه ای متناسب با استطاعت مالی خود برای عروس و داماد تهیه می كردند و در وقت معین با صدای دُهل و سرنا و یا دایره، تحفه های از قبل آماده شده را در بقچه و طَبَق و یا صندوقچه ای قرار داده روی سر می گذاشتند و با شادی و شعف به خانه عروس می بردند نوای دلپذیر موسیقی محلی از یک سو و زینت دادن طَبَق یا خنچه هایی که حاوی لباس، قند، چای، برنج، رب، حبوبات، گوشت و ….منظره ای بسیار بدیع و دیدنی بوجود می آورد. در مراسم چنین شبی، دوباره حنابندان عروس انجام می شد طرف عروس و داماد و حتی همراهان و شرکت کنندگان نیز در این شب دست و پاها را به رنگ حنا زینت می دادند در این بین خانم های میانسال شعرهای با محتوا می خواندند و حاضرین دست می زدند
عروس حنا مِبِندَه
به دست و پا مِبنِدَه
حنای اصل کاشون
چه خوش ادا مبندَه
دیگری می خواند:
یارم حنا مِبِندَه عاشق نما مبنده...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(1)

سنت های ما را به ما بر گردانید
با یک رنگ و لعاب خاصی فرهنگ تکه تکه شده ی کلان شهرهای بی هویت را بنام پیشرفت و تجدد جایگزین فرهنگ روستایی کردند در نتیجه آداب و رسوم و سنت های حسنه روستا یا از بین رفت و یا در حال نا بودی است
این فرو ریختگیِ سنت ها و آداب و رسوم تنها مربوط به بهمن آباد نمی شود که خشک و تر را سوزانده است
وقتی انسان به هویت و فرهنگ خودش پشت کند و یا داشته های خودش را نبیند و یا نا چیز بداند اگر در روستا زندگی می کند همه ی آرزویش مهاجرت به شهر و شهر نشین شدن است و اگر در شهر زندگی می کند هدف و نگاهش تن دادن به غربت و کشور دیگر است
ما با نا چیز دانستن سنت های حسنه ی خودمان آداب و رسوم شهر بی همسایه و هزار فرهنگِ تهران را به فرهنگِ پر بار و دوست داشتنیِ خودمان ترجیح دادیم ما خیلی زود تهرانی شدیم و مثل هندوانه ی در بسته همه چیز شهر را دربست قبول کردیم کم کم داریم به جایی می رسیم که معنیِ اسامی فرزندان مان را خودمان هم نمی دانیم و حتی بلد نیستیم تلفظ کنیم با اطمینان می گویم پدر بزرگ ها هر گز اسم های عجیب و غریب نوه هایشان را یاد نمی گیرند ما بی آنکه به کلاس رفته باشیم ظرف چند روز با کلاس شدیم رفتارهایی انجام می دهیم که مؤسس کلاس هم نمی تواند مانند ما با کلاس شود...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(2)

سنت های ما را به ما بر گردانید
عجب مرغی است این مرغ همسایه که همه ی سال از غاز بهتر است
فراموش کردن یا نا دیده گرفتن سنت های حسنه خودمان به معنای پذیرش فرهنگِ نا شناخته و درب و داغون و بی ریشه ی دیگران است سنت های حسنه ی عروسی های محلی را همه ی ما به یاد داریم که با آداب و رسوم حلال و شادی های لذتبخش شکل می گرفت و غم زدایی می کرد
جشن هایی که همه ی مردم روستا با دعوت و بی دعوت عروس و داماد را با شور و شوق و شعف و با حرمت و احترام و با ترانه های محلی و چاوشی و سلام و صلوات تا خانه و محل سکونت شان بدرقه می کردند رفته رفته جای خودش را به جشن گرفتن در زیر سقف های محبوس و خفه کننده ی هتل و تالار دادکه جز آلودگی صوتی و خوردن غذاهای مصنوعی و چشم و هم چشمی های زنانه هیچ فایده ای برای مهمانان ندارد کم کم کار به جایی می رسد که چاوشی کردن در عروسی ها را دهاتی و نشانه ی عقب ماندگی بدانند دوستی می گفت چند وقت پیش به عروسی دعوت شدیم تصمیم داشتیم به محض ورود داماد چاوشی کنیم و صلوات بفرستیم اما برای اینکه انگ دهاتی بودن به داماد نزنند به صاحبان مصیبت (ببخشید صاحبان جشن) اطلاع دادیم طرف داماد و عروس به شور نشستند خروجیِ این مشورت رأی نیاوردن چاوشی کردن و صلوات فرستادن بود...
ادامه دارد