«سلام بر ساکنین بی آزارِ قبور»

5 شنبه ها به عشق بهمن آباد
دعا کنیم برای هر روانشاد

یادش بخیر محرم و رمضان
هر جا بودیم بهمن آباد یا تهران

در غم و شادی همه با هم بودیم
تا اینکه رفته رفته بی هم شدیم

حالا که جمعی رفته اند زیر خاک
دعا کنیم سفر کنند به افلاک

با فاتحه ز راه نزدیک و دور
برای رفتگان اهل قبور

خیرات کنیم بهر همه عزیزان
شاد کنیم روح همه رفتگان

منتظرن مرده ها بهر خیرات
تا بخونی سوره حمد و صلوات

هر کسی مشکل داره کارش اونجا
به جز کسی که بوده اهل تقوا

مهندس و دکتر و آیت الله
کارش اگه نبوده بهر الله

به گردنش بود اگه مال مردم
میره دوزخ کنار مار و کژدم

روز قیامت یا که روز حساب
می بینی اعمال خودت در کتاب

وقتی ببینی صفحات گناه
وای از اون حسرت و ناله و آه

کارنامه را دستت میده فرشته
ریز و درشتِ اعمالت نوشته

نامه ی هر کی که دادن دست راست
یعنی که او بنده ی خاص خداست

حقوق مردم ار به گردنت هست
گردنه ها را نتوانی گسست

گذشتن از پل صراط آسون نیست
پرداختِ مال دیگران آسون نیست

گر نداری خیر و نماز و روزه
درس رو نخوندی و شدی رفوزه

به دنیا گر داشتی صدای بلند
به این و اون می زدی نیش و گزند

شیر ژیان بودی اگه به دنیا
موش شدی چون اومدی به عقبا

برزخ نباشه جای پارتی و قال
نه جای رشوه دادن و خرج مال

بهت میگن جوانی رو چه کردی
یا مال و ثروت از کجا اوردی

خرج نمودی بکجا مال خود
ظلم نمودی ز چه بر حال خود

بگذریم این قصه ی ما درازه
آمدن و رفتن ما یه راز ه

خدایا از تقصیر ما، در گذر
که عمر نازنین رو دادیم هدر

روح تمام رفتگان بکن شاد
به ویژه مردگان بهمن آباد

قاسم اگر چه غرق شد در گناه
روز و شب خویش نموده تباه

لیک امیدش به عطایت بوَد
آرزویش پاک لقایت بوَد

گلستان امیدت پر گل باد (4)

همواره بوستان امیدت شکفته باد
و گل های زندگی ات پژمرده مباد
کسی که می خواهد گل های زندگی اش شاداب باشد باید برای تک تک گل ها وقت بگذارد باغبانی که بوستان شاداب خود را ببیند و شکر حضرت حق نکند ناشکر و نا سپاس است او اگر می خواهد لذت سلامت و طراوتِ باغش را درک کند باید در گام نخست شکر کردن را در برنامه های روزانه اش قرار دهد کشورهای غربی یک روز را به عنوان روز شکر گزاری در نظر گرفته اند ولی ما با این همه دستورات دینی در باره شکر بی تفاوت هستیم
شکر کردن در زمانی که خیر و خوبی نصیب مان می شود ساده است
شکر در شرایط نا مطلوب و ناهموار زندگی است که معنا می دهد
موضوع اصلی ما پرداختن به امید است همان واژه ای که در طول و عرض عمرمان تأثیر به سزایی دارد گفتیم کسی که می خواهد بذر امید را در دلش بکارد باید مراقبب علف های هرز یا همان افکار منفی باشد افکار منفی یا همان علف های هرز مانع دیدنِ توانایی انسان می شوند.
افکار منفی همه داشته هایت را نا چیز و مرغ همسایه را غاز نشان می دهد
عوامل نابود کننده امید؛
درد دل کردن با این و آن و گشودنِ سفره ی دل از عوامل تقویت کننده افکار منفی هستند
گوش دادن و پیگیری خبرهای بد و دیدن فیلم های خشن و خواندن نوشته هایی که بوی خشونت می دهند استرس آور و نا امید کننده است
تماس با کسانی که مدام حرف از نا امیدی می زنند از بین برنده امید است و همه ی این ها از بین برندگان گل های امید زندگی هستند مراقب گل ها باشیم...

ادامه دارد

گلستان امیدت پر گل باد (3)

کسی که توجّه به رحمت و مغفرت الهی دارد نومید نمی شود
انسان بی اراده نمی تواند به گشایش امید داشته باشد انسان بی اراده و پوچ انگار هر گونه تلاش برای کامیاب شدن را بی ثمر می داند از این رو باید از افراد منفی گو و منفی باف که مدام از نا امیدی می گویند دوری کرد
استاد همیشه تأکید داشتند به جای نشخوار کردن، فکر کنیم نشخوار شما را به گذشته ای می برد که به هر دلیل یا شکست خورده اید و یا موفق نشده اید
نشخوار شما را به حسرتگاه می برد و گرد نومیدی بر دل تان می ریزد ولی تفکر درست و سازنده ای که در آن توکل باشد گرد غم از دل تان پاک می کند و راه را نشان می دهد
ما به سویی می رویم که پیش تر فکرش را کرده ایم فکرِ امواجی تولید می کند که از آن بی خبریم.
برای اینکه نا امیدی در دل مان خیمه نزند بهتر است با افراد مثبت اندیش و مهربان و شاد نشست و بر خاست داشته باشیم توده ی مردم از آدم های نا امید و عبوس و تند مزاج و متکبر و ناشاد دوری می کنند چرا شوخ طبع ها بیشتر مورد توجه و اقبال مردم قرار می گیرند؟حتی در مذهبی بودن هم کسی جذب آدم خشکه مقدس مأب های سختگیر نمی شود
مگر نه این که زندگی مانند آینه‌ای است که همیشه تصویر ذهن خودمان را منعکس می‌کند؟ بدیهی است افراد مثبت، مهربان، شاد و باگذشت، دنیا را مانند خودشان در آینه دلشان شاد و دلنشین می‌بینند و بر عکس،افراد منفی، غمگین، ناراضی و کینه‌جو تصاویر سخت و تاریکی و ظلمات را می بینند
دل باید آمادگی پذیرش امید و پیروزی و شکست و غم و شادی را داشته باشد به قول حضرت مولوی:

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آواره ی عشق چون تو کم نیست برو

ای جان تو بیااگر نخواهی ترسید
ورمی ترسی کار تو هم نیست برو...
ادامه دارد

پرسش از عکس،رفیق نیمه راه

دیدم چو عکس کودکی ام با فسوس و آه
گفتم بگو چرا تو شدی یار نیمه راه؟

بودی رفیق و یار چرا بی وفا شدی
همراه من نیامدی از من جدا شدی

عکسم به خنده گفت:کجا بی وفا شدم
تو رفته ای نه آنکه من از تو جدا شدم

اندر جواب گفتمش ای عکس نازنین
موی سفید و چهره پرچین من ببین

آهسته مرغ کودکی ام پر کشید و رفت
یک بار هم به پشت سر خویش بر نگشت

مرغ جوانی ام که روی شاخه ای نشست
هرچند منتظر شدم افسوس بر نگشت

من مانده ام و این رخ پر چین و روی زرد
من مانده ام و این همه موی سفید و درد

این حرف را به کودکیِ خود نوشته ام
یعنی که من ز فکرِ تو فارغ نگشته ام

من بی وفا نبودم و تو بی وفا شدی
ای عکس گو چرا تو ز قاسم جدا شدی

بگذشت بهار عمر جوانی ولی چه زود
این دوره ها گذشت و نکردیم هیچ سود

قاسم مدار غصه،بر آن چه گذشته و رفت
حسرت مخور به هر چه که از دست رفته است.

«سپاس از اهل خانه به زبان شعر»

نوشتم نامه ای بر اهل خانه
که بعد از مرگ من باشد نشانه

به همسر آن عزیز با وفایم
که زحمت ها کشیده از برایم

صبوری اش نه در وصف مثال است
که لطف بی دریغش بی زوال است

به راه زندگیِ سخت و شوار
مرا هم یار بود و جان و دلدار

همیشه بوده و هست در کنارم
گِله از یار جان خود ندارم

هر آن وقتی که بودم همچو یونس
کنارم بوده و هست یار و مونس

همی گفتا که سختی در گذار است
چو صحرا گاه، خشک گه لاله زار است

مرا در زندگی ام بود مشفق
تمام عمر بودیم یار و عاشق

فرازِ قله ها دستش به دستم
به عشقش از غم و اندوه رستم

محبت ها و لطفش گر شمارم
نمی دانم چسان جبران نمایم

دعایش می کنم در هر شب و روز
بتابد همچو خورشید دل افروز

دگر نامه نوشتم بر عزیزان
به فرزندان خوب و بهتر از جان

به چهار فرزند خوب و با زکاوت
که دوری کرده اند از هر شرارت

برایم دوستانِ بی دریغ اند
جگر گوشه و فرزند و رفیق اند

خدا داند که فرزندان عاقل
نکردند عمر خود بیهوده باطل

عزیزانم همه اهل نمازند
و اهل مسجد و خمس و زکاتند

خداوندا تو می دانی ندانم
کدامین لطف و احسانت شمارم

مرا دادی تو نعمت ها فراوان
زبانم قاصر است ای حی سبحان

خداوندا ز روی مهر و رأفت
عزیزانم رهایی ده ز آفت

به لطف و رحمت ای یزدان دادار
تو قاسم را به حال خویش مگذار

۲۰ آذر ۱۴۰۰

گلستان امیدت پر گل باد (2)

هیچ مسیری خالی از امّید نیست
باید خانه ی دل را برای ورود جناب امید آراست و آماده کرد تا یأس و نومیدی امکان و فرصتِ خیمه زدن در قلب و جان آدمی را پیدا نکند
نا امیدی تنها در غیبتِ شادی و امید است که می تواند جولان دهد به همین دلیل است که انسان باید زمینه ی داشتنِ امید و شاد بودن را در درون خود آماده کند و دوری کند از بر چکنم چکنم ها و هر چه نا امیدی است.البته نمی توان چنین انتظاری را از همه داشت به قول استاد: نه گل در کویر و شوره زار می روید و نه کویر و هر خاکی می تواند بستر شکل گیری و رویش و پروراندنِ گل زیبا و شاداب و پایدار را داشته باشد
گل در جایی می روید و می شکفد که زمین و آب و هوا قابلیت روئیدن و پرورش گل را داشته باشند مهر و محبت و عشق نیز چنین است
چه خوب فرموده اند:زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم عمل ضایع مگردان
چه خوش گفته اند: از بید، بوی عود نیاید و یا (ز شاخ بید چه داری امید برگ و ثمر؟)
همچنین از دیو مهربانی و از تیرگی روشنایی و از جهنم وزیدنِ باد خنک و از دل های سنگ و پر کینه، مهربانی و رحم و شفقت مجو
همه ی این ها را گفتیم تا به اینجا برسیم که چطور می توان از دلی که مدام ترانه ی یأس و نومیدی را زمزمه می کند انتظار امید و شاد بودن داشت؟ درست است که همه شادی را دوست دارند ولی خیلی ها چون خمیر مایه امید و شادی را در دل خودشان ندارند رفتارشان بی مایه فتیر است!...
ادامه دارد

مبارکباد بر تو روز مادر

چه نامی بهتر است از نام مادر
چه روزی بهتر است از روز مادر

که در این روز بانوی مطهر
جهان را کرد با نامش معطر

شبِ میلاد همتای ولایت
به دنیا آمده دختِ رسالت

پیامبر می کند مادر خطابش
خدا فرموده کوثر را به نامش

خداوند کرده در نامش تجلی
نبی از دشمنانش در تبری

به رغم طعنه های قوم انصار
ولایت شد ز حضرت نخلِ پر بار

ندیدم همطرازش غیر مولا
به جز آن شهسوار و مرد والا

علی مرد حقیقت مرد اعجاز
که جا دارد کند بر آسمان ناز

به دنیا آمده یاسین و توحید
جهان روشن شده از نور خورشید

به یمن و برکت زهرای اطهر
گرفت امروز نام نیک مادر

همی گشتم برای نام بهتر
ندیدم خوب تر از نام مادر

دلم خواهد که بنویسم ترانه
نویسم لای و لای مادرانه

بگو مادر برایم لای لایی
که هر گز نشنوم حرف جدایی

که لالایی مادر گوشنواز است
صدایش تا قیامت دلنواز است

دلم خواهد مرا چون خردسالی
دو باره روی زانویت نشانی

خدا فرموده مادر بهترین است
ز هر مخلوق او زیباترین است

کِشد گل خجلت از سیمای مادر
چو پیچد عطر مشکین فای مادر

تو را بعد از خداوند می ستایم
تو را من دوست دارم دوست دارم

تویی مادر همه اندیشه من
نه اندیشه که فخر و ریشه ی من

چه گویی قاسم از اعجاز مادر
که غافل باشی از اعزار مادر

سلام بر دریای پر مهر مادر (3)

روز مادر است و دو باره دلم هوای کودکی را کرده!
دوست دارم به مناسبت امروز انشاء بنویسم
دوست دارم به مدرسه بروم و موضوع انشای امروزم در وصف مادر باشد
می خواهم به یاد«مادر»یعنی کتاب نا مکتوب مرارت ها و پروانه ی دشت ایثار،به یاد بهشت و یاد آنهمه محبت های بی منت بنویسم گرچه دوران کودکی ام سال هاست مرا رها کرده و رفته ولی من هنوز که هنوز است بر شاهبال خیال سوار می شوم می روم به دوران طلایی کودکی!
دلم هوای آن دوره را کرده ،دوست داشتم مادرم کنارم بود و من یک بار دیگر انشایی را که در وصف مقام مادر نوشته بودم برایش می خواندم و زیر چشمی لبخند رضایتمندانه اش را تماشا می کردم
دوست دارم؛بازهم ،انشای مرا مادرم دست به دست به چرخاند و به همه نشان دهد،
دوست دارم؛ نمره ی بارک الله را از پدرم و استادم داشته باشم
دوست دارم؛ بازهم اولین کسی در کلاس باشم که دستم به نشانه ی آمادگی خواندن انشاء بالا می رود
دوست دارم ؛ وقتی که انشاء می خوانم بازهم دوستانم با رفتارشان مرا بخندانند و همگی توبیخ شویم!
امروز نیز هرچه فکر کردم نتوانستم واژه ای در خور مقام مادر پیدا کنم چرا که مادر ورای صفا ،صمیمیت، صداقت و ایثار است،
مادر،اقیانوسی از محبت و هدیه آسمانی و بی بدیل است که در هیچ فصل، وضع و دوره ای تغییر نمی کند
می گویند:در عصر حاضر همه چیز تغییر کرده ولی مادر همان مادر است
می گویند: ارزش ها و ضد ارش ها عوض شده اند، اما مادر همان مادر است.
می گویند:حرمت ها، شکسته و یا نادیده گرفته می شود،اما،مادرهمان مادر است
می گویند: زندگی به گونه ای است که فرصت ها برای باهم بودن و دوست داشتن و خدمت به مادر از دست می روند اما مادر مادر است
می گویند: باگسترش تکنولوژی و زندگی ماشینی از دیدن و همنشینی مادر و شنیدن کلام او محروم شده ایم اما مادر مادر است
آری مادر مادر است و من و تو...؟
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن بر همه مسلمانان به ویژه مادران فداکار و همسران وفادار و همراهان زندگی مبارک باد.

سلام بر دریای پر مهر مادر (2)

سلام بر مادر که دنیای بی مادر صغیر و بهشت بی حضورش کویر است
سلام بر مادر که همه ی خواسته ها و آرزوهایش را در قالب و جهت پیشرفت و سر افرازی فرزندش می ریزد و او نمی فهمد هر چه دارد از دعای مادر است
مادرم!چگونه می توانم تمنای بهشتِ بی تو را داشته باشم که تو خوشبوترین گل بهشت را در گلدان دلم گذاشتی و دانه ی مهر و محبت را در قلبم کاشتی و از چشمه ی زلال محبتت سیرابم کردی؟
سلام بر زن،همسر ی از جنس خودمان یعنی همراه و همراز و همدرد و همسفر زندگی و مایه آرامش و تسکین خاطرمان که زندگی بدون او معنا ندارد
سلام بر سرور زنان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سیدة نساء العالمین بهترین همسر و برترین مادر
مادرم! این روزها با نام مقدس تو عجین شده و روز مادر است
محبت ها و نگاه مهربانانه ات و کلام شیرین تر از عسل و ایثار و دلسوزی ها و خاطرات با تو بودن چنان در قلبم ریشه دوانیده که گویی برایم هر روز روز مادر است هرچه گشتم نتوانستم معنای واقعی واژه مادر را درک کنم این که تو را فرشته بنامم از مقامت کاسته ام و اگر موجود آسمانی بدانم بودنِ بی تو بر روی زمین برایم بی مقدار می شود ولی هرچه بگویند و بگویم تو مادر هستی مــــادر یعنی سرچشمه ی زلال محبت که عاشقانه می سوزد و در دل شب های تاریک،نور افشانی می کند اینک روز مادر است مادرم!گر چه گردِ پیری بر رخسارم جولان می دهند ولی دلم می خواهد بازهم در کنارت کودکی و بازیگوشی کنم!
مادرم! آخرین نگاه و واپسین وداعت را به یاد دارم وداعی که غم انگیزترین جدایی را برایم رقم زد ...
چون نمی خواهم در این روزهای مبارک که متعلق به روز مادر است با غمنامه سرایی خاطر مبارکت آزرده شود از خاطرات غمگینانه عبور می کنم
می خواهم حرفمان از جنس همان شادی هایی باشد که درکنار هم بودیم دلم می خواست نوشته ی امروزم بیشتر به دوره ای برمی گشت که گرمای محبتت را درک می کردم،اما ترس آن دارم که قلم از کف برود و شکیبایی ام را از دست بدهم...
ادامه دارد

سلام بر دریای پر مهر مادر(1)

سلام بر مادر و محبت و عشق و مهربانی مادر
خواستم بنویسم مادر یعنی صبوری و مقاوت و استقامت و سمبل بقای نسل و ادامه ی حیات
و یا فرشته ی روی زمین که عرشیان و فرشتگان و آسمانیان غبطه ی نام و جایگاهش را می خورند و یا بهشتِ بی مادر صفا ندارد و...
اما دیدم همه خوبند ولی واژه ی مادر دگر است!
تردید ندارم که نخستین بذر محبت با دستانمادر کاشته شده و با مراقبت های شبانه روزی او مهربانی و مهرورزی جان گرفته و گذشت و ایثار از نام مقدس مادر پدید آمده است
چه کسی می تواند جبران نگاه مهربان و لبخند و اشکِ غم و شادیِ مادر را بکند؟ نگاهی که خورشید را پس می زند و ماه را به محاق می بَرَد؟
سخن در باره روز مادر است هر کس دوست دارد در قدم های مادرش بهترین واژه ها را بریزد و بر میم مادر بوسه زند و به مناسبت روز مادر هدیه ای در خور تقدیم عزیزترین یعنی مادرش کند چه آن هایی که از نعمتِ حیات و حضور گرانبهای مادر بر خوردارند و یا آن هایی که مادرشان تن به سفر ابدی داده هر دو گروه برای هدیه ی ی درخور مادر درمانده اند
مادرعزیزم! من نیز دچار تردید شده ام ولی شنیده ام که برترین هدیه برای اموات، خیرات است امیدوارم بتوانم ذره ای از آن همه محبت و زحمت های شبانه روزیتان را جبران کرده باشم،چه می نویسم جبران زحمتِ مادر؟
در باره جبران محبت و زحمت هایی که برایم کشیده اید قلم از نوشتن بازمی ماند مادرعزیزم! چه می شد یک بار دیگر در دریای مهرت غوطه ور می شدم و بانگاه محبت آمیزت مسرور؟راستی در برابر آن همه عشقی که نثارم کردی باید چه می کردم که نفهمیدم؟
مادرم! این روزها دلم سخت هوای گفتگوی مادر و فرزندی را کرده،
در آستانه ی روز مادر!در بدر به دنبال واژه هایی می گشتم که ستایش تو را داشته باشند ولی همه را کنار زدم تا پیغام و دلتنگی های دلم را بنویسم آخر کدام واژه می تواند در خور تو باشد؟مگر آغوش گرم و ایثار مادر را می شود در قالب واژه های تکراری ریخت؟
با این حال گشتم و گشتم دریافتم مادر مادر است و دیگر هیچ...
ادامه دارد

گلستان امیدت پر گل باد(1)

جای کاشت بذر امید در دل است این بذر را می شود در دل همسر و فرزند و یا هر غریبه و آشنا کاشت
هر دلی خود به خود آمادگی پذیرش بذر امید را ندارد باید همچون کشاورز کار آزموده زمین دل را آماده کرد و آن وقت بذر پاشید و درخت کاشت
کاشت بذر امید به تنهایی کافی نیست این گل نورس یا نهال کوچک نیاز به آبیاری و مراقبت جدی دارد گل ها خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنیم دچار افسردگی می شوند
دلیل این همه پریشان احوالی و نا بسامی خانواده ها عدم شناخت نگهداری گل(امید) است
وقتی انسان نقش خود را در خانه و محل کار بی ارزش بداند خود بخود دچار پژمردگی می شود خانمی که به شوهرش می گوید بود و نبود تو برایم فرقی ندارد اقتدار مرد از درون فرو می ریزد و او احساس تهی شدن و پوچ بودن می کند
زن نیز وقتی احساس کندجایگاه خود را در خانه به عنوان همسر از دست داده دچار افسردگی شدید می شود که درمانش به درازا می کشد
محققان به این نتیجه رسیده اند که شیوع افسردگی در زنان و مردان یکسان است ولی خانم ها بیشتر به دنبال درمان هستند ولی آقا یان پنهان کاری می کنند و درد و غم شان را کمتر بروز می دهند
همه ی این ها به امید مربوط می شود کسی که نتواند بذر امید را در دلش بکارد و یا قادر نباشد به بذر امیدش رسیدگی کند بذر خود بخود خشک و پژمرده می شود و رفته رفته جای گل خار می روید بدیهی است خار لطیف نیست .
اگر درخت امیدت سر سبز و شاداب و با ثمر باشد هم خودت زندگی خواهی کرد و هم به اطرافیان زندگی می بخشی اما اگر درخت امیدت بخشکد و دلمرده و پژمرده شود نه خودت زندگی خواهی کرد و نه به دیگرا...
ادامه دارد

قلم میل نوشتن دارد امروز

حـــكایــت هــاي خـــوب و پـــخته دارم
هـــــــزاران مــطلب نـــا گـــــــفـته دارم

نـــبينم اهـــــل دل كـــــز دل بـــــگـويـم
نـــه يــــك عـــالِـم كه از علمش بجويم

كـــــجا جــويم يـكي اســتاد مــــشفق
كـــــه او مــــن را الفبا گــويد از عــشق

دلــــم احـساس غــــربــت مـــي نمايد
ز تــــلخي مـــيل شـــربـت مـــي نمايد

دلــــــم هـــــمــراه و هــــمــرازي نــدارد
شـــده چـــون بــــچه هـــمـبازي نــدارد

دلـــم خـــواهـــد چـــو عــطار نــشابــور
كــسي بــــاشــد كند قــلبم پــر از نــور

و بــــا مـــرغــان شــوم هـــمراه گشتن
و شــــايــد هـــفت شهر عشق گشتن

نــه ايـــن هـــا آرزوي بــــس دراز اسـت
بــــراي اوج، يــــك مــرشــد نـــيـاز اسـت

شــــده افــكــار مـــردم اشـكــم و نـــان
كـــمي شــادنـــد و بيش از آن پـريشان

خـــوشــــا آنان كه بـــا جانان نشستند
و پــــيمان بــــا خـــداي خــويش بستند

خـــــوشـــا آنـــان كـــه ره پـــيدا نـمودند
دمــــادم بــــا خـــــدا نـجـــوا نــــمـودنــد

خــــوشــا آنان كه با حـق يــار گــشتند
چــو منصــور عـاشـق و بــر دار گـشتند

خــوش آنــان كـه سـعادت پيشه كردند
شـقـاوت در درون بــي ريــشه كــردنـد

خـــوشــا آنـان كـه مـي كـارند به دنــيا
نـــمــايد كــشته اش خرمن به عــقبا

خـوشا حــافـظ خــوشا ســعدي شيراز
خوشا آن كس كه شد با هر دو هم راز

خــوشا آن كس كه يارش مثنوي شــد
خـــوشا آنكس كه حالش معنوي شــد

خــوشـــا عـــطار و از ســيمـرغ گــفتن
و بــــا ســيمـرغ ســـوي قـــاف رفـــتـن

خوشا فردوسي وسي سال بس رنـج
كــشيد اما بــماند شهنامه چون گـنج

خوشا آن كس كه بيرون شد ز ظلمت
بدا قاسم كه عمر طي كرد به غـفلت

قلم میل نوشتن دارد امروز
زبانم میل گفتن دارد امروز

چه بنویسم که جانان را خوش آید
چه گویم جانِ جانان را خوش آید

رسد این کاغذم گر سوی جانان
شود درمانِ رنج و وصل هجران

غرور و خود بزرگ بینی

شبی در خلوت و تنهایی خویش
نوشتم شرح حالم با دل ریش

شمردم کرده و ناکرده هایم
نوشتم گفته و ناگفته هایم

شدم غره که هستم به از آنان
که دورند از خدا و ذکر و قرآن

از آن هایی که مهجورند ز طاعت
و یا هستند مغفول از تلاوت

نه ذکری گفته دارند نه نمازی
ندارند در سحر راز و نیازی

نمی دانند نماز و روزه و حج
شدند گم کرده راه و می روند کج

بدینسان حالشان باشد پریشان
که دوری می کنند از خلق و خویشان

صله ارحام را کردند تمسخر
به بی دینی کنند فخر و تفاخُر

نه از خلق شرم دارند نه ز خالق
بر اینان هست جهنم حق و لایق

کجا دانند فردای قیامت
کشند از کرده های خود خجالت

بگفتم ذمشان با سوز و بادرد
شنیدند حرف هایم را زن و مرد

برون کردم از دل عقده هایم
بگفتم گفته و نا گفته هایم

بناگه گویی بانگی آمد از دور
که گفت: عصیانگرِ سرگشته مغرور

چسان تو خویش را در صدر بینی
و دیگر بندگان در قعر بینی

به نزد ما کسی والا ترین است
که پرهیزکار و با تقواترین است

تو که در خویشتن باشی گرفتار
هدایت را چسان بینی ز دادار

از آنجایی که در ریب و ریایی
نخواهی یافت از نفست رهایی

ریا و ریب احوال برون است
خداوند آگه از حال درون است

تو در دام حسد باشی گرفتار
همه ادبار می بینی نه ابرار

به دنیا هر که خود بالا ببیند
به اسفل رفته و جنت نبیند

مدان خود را تو نیک و برتر از آن
که دارد آبرویی نزد یزدان

گمان بد مبر قاسم بر آنکس
که شاید او رها گردیده از نفس

در زمان امام حسین(ع) ارزشهای جهان اسلام عوض شده بود

دکتر محمدحسین رجبی دوانی در مصاحبه‌ای با خبرگزاری مهر گفت: پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد. هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند. متأسفانه بعد از پیامبر(ص) معیار خواص دوباره به حالت جاهلی برگشت.

به گزارش خبرنگار مهر، حادثه عظیم عاشورا از حوادث مهم تاریخ اسلام است که عوامل زیادی باعث بروز آن شده و اثرات زیادی هم گذاشته است. در بررسی عوامل زمینه ساز قیام عاشورا به گفتگو با دکتر محمدحسین رجبی دوانی، استاد تاریخ اسلام نشستیم که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم؛

*در مورد واقعه عاشورا بحثهای کلیشه‌ای زیادی انجام و نگاه های محدودی شکل گرفته، به نظر می‌رسد که نمای کلی از عاشورا وجود ندارد، وسعت دید کمتر است و انگار ما اصطلاحا «زوم» کرده‌ایم روی خود وقایع کربلا و نمی‌توانیم فراختر نگاه کنیم، مثلا اینکه جهان اسلام در زمان امام حسین(ع) چه شرایطی داشته و وقتی امام حسین(ع) قیام کرد مثلا در ایران و شام و مصر چه وضعی بوده است؟ انگار ما واقعه کربلا را به داستان شهادت امام حسین(ع) و یارانش و صرف تقابل با حکومت اموی تقلیل می‌دهیم، اما بهتر است درباره شرایط آن روز جهان اسلام و شرایط سایر نقاط در جهان اسلام بیشتر بدانیم.

بله! باید افراد و قشر مؤثر در تحولات سیاسی ـ اجتماعی و نگاه آ‌نها به مسائل را بررسی کنیم و در مرحله بعد عموم جامعه و دارالاسلام را. تصمیم گیرندگان در آن دوره عرب را بر عجم برتری می‌دادند. عرب حرف اول را در دوره اموی در عالم اسلام می‌زد، آن هم با قید برتری قریش بر کل عرب‌ها. اصلا این دیدگاه عجیب است. قریش را کاملا بر‌تر تلقی می‌کردند. تا قبل از روی کار آمدن معاویه به خلیفه می‌گفتند خلیفه رسول الله، به ابوبکر و عثمان و امیرالمؤمنین(ع) و حتی در دوره کوتاه امام حسن (ع) مردم وقتی آ‌نها را خطاب می‌کردند آنها را «خلیفه پیامبر» می‌خواندند، اما معاویه وقتی بر عالم اسلام مستولی شد با به کار بردن چند مولفه که یکی خرج کردن پولهای کلان و رشوه‌ها برای به دست آوردن دلها بود، و دوم خریدن گروهی از فقها و مفسرین و محدثین برای جعل حدیث و توجیه و مشروعیت بخشیدن به خلافت خود، به این وسیله فضایی را فراهم کرد که در بیست سالی که از صلح امام حسن (ع) تا مرگ معاویه طول کشید چنان توانست اوضاع را تحت کنترل و در جهت هواهای نفسانی خودش پیش ببرد که دیگر قائل به «خلیفه رسول الله» نبود و به او می‌گفتند «خلیفة الله»، یعنی جانشین خدا روی زمین، لذا وقتی او به هلاکت رسید و یزید روی کار آمد و مردم در مسجد بلند شدند که با او بیعت کنند، گفتند ما تو را خلیفه خدا روی زمین می‌دانیم! اصلا اینطور جا افتاده بود و طبیعی است که اطاعت از خلیفه خدا هم کاملا لازم بود.

تصمیم گیرندگان در آن دوره عرب را بر عجم برتری می‌دادند. عرب حرف اول را در دوره اموی در عالم اسلام می‌زد، آن هم با قید برتری قریش بر کل عرب‌ها

معاویه حدود ۱۵ سال در زمان خلیفه دوم و سوم در شام حکومت داشت، اما وقتی امیرالمومنین(ع) سر کار می‌آید فورا فرمان عزلش را صادر ‌کرد. البته معاویه قانع بود که حضرت‌‌ او را نگه دارد و فقط شام را داشته باشد ولی حضرت فرمود یک روز هم نمی‌خواهم و نمی‌گذارم که او آنجا باشد. وقتی که امیرالمومنین(ع) به شهادت رسید و امام مجتبی(ع) با خیانت مردم مواجه شد معاویه ادعای کل عالم اسلام را کرد و حاکم شد. خیلی بدبختی و شقاوت است که فرزند احزاب و کسی که مهدورالدم بود به جای رسول خدا(ص)، رهبر کل عالم اسلام می‌شود.

معاویه از نظر تبلیغاتی توانست کارش را پیش ببرد که در مورد آن توضیح دادم؛ به وسیله خرج کردن پولهای فراوان و به کار گرفتن علما و محدثین خائن، حتی توانست روی خوارج هم اثر بگذارد. آ‌نها در آغاز معاویه را همانند امیرالمومنین (ع) ـ نعوذ بالله و بلاتشبیه ـ کافر می‌دانستند و می‌گفتند او هم باید از بین برود. اما معاویه چنان رفتار کرد که خوارج هم به نوعی مدافعان او شدند! شمر اصلا از خوارج بود اما مدافع سرسخت حاکمیت اموی ‌شد. در روز عاشورا هم ما نقل‌هایی داریم که تعدادی از خوارج آمده‌اند در راه یزید و تثبیت خلافت او با امام حسین(ع) ‌جنگیدند. وقتی معاویه توانست حتی خوارج را با خود همراه کند بقیه عالم اسلام معلوم است که وضعشان چگونه است.

معاویه فرقه‌ای را هم به وجود آورد بنام «مرجئه» که توجیه گر وضع موجود بودند و می‌گفتند ما چه کار داریم که چه کسی مؤمن و چه کسی کافر است. خداوند روز قیامت می‌داند که با اینها چه کار کند. خواست خدا بوده که این شرایط پیش بیاید و ما فقط وظیفه داریم که وضع موجود را تحمل کنیم.

تا قبل از روی کار آمدن معاویه به خلیفه می‌گفتند خلیفه رسول الله به ابوبکر و عثمان و امیرالمؤمنین(ع) و حتی در دوره کوتاه امام حسن (ع) مردم وقتی آ‌نها را خطاب می‌کردند آنها را «خلیفه پیامبر» می‌خواندند اما معاویه دیگر قائل به «خلیفه رسول الله» نبود و به او می‌گفتند «خلیفة الله»، یعنی جانشین خدا روی زمین پس عربها به خودشان این را قبولانده بودند که معاویه و بعد یزید خلیفه خدا روی زمین هستند و باید آنها را قبول کرد. اما غیرعرب‌ها در مناطق مختلف مثل ایران که مثال زدید، در اکثر نقاط هنوز زرتشتی بودند و جاهایی هم اگر مسلمان شده‌اند تابع مذهب حاکم‌اند. اول بار شیعه در سال ۸۰ هجری یعنی حدود ۲۰ سال بعد از واقعه کربلا در ایران شکل گرفت. البته اگر از حق نگذریم، گزارشی هم داریم که هر چند محدود است و جزئیاتش ذکر نشده، اما حاکی است که مردم سیستان به محض رسیدن خبر فاجعه کربلا به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردند که این خبر بسیار ارزشمند است، چون با فاصله کوتاهی که شاید یکی ـ دو ماه از واقعه کربلا بوده این اتفاق ‌افتاد. حال آنکه توابین در سال ۶۵ و ۶۶ قیام می‌کنند اما سیستانی ها در همان سال ۶۱ قیام ‌کردند و عباد بن زیاد که برادر عبیدالله بن زیاد و حاکم سیستان بود را بیرون ‌کردند.

همان طور که عرض شد در بقیه مناطق، ایرانی‌ها اکثرا هنوز زرتشتی بودند، حتی آنهایی که مسلمان ‌شده بودند ‌آمدند در مناطقی که عرب‌ها نشستند ساکن می‌شدند، مثل کوفه و بصره. منتها با اینها معامله شهروند درجه دوم شده بود و برایشان جا انداخته بودند که در مسائل سیاسی ـ اجتماعی حق دخالت ندارید و اینها اصلا به شما نیامده است. ایرانی‌ها هم این را پذیرفته بودند. موقع قیام امام حسین(ع) تعداد زیادی ایرانی در کوفه بودند اما چون فضای حاکم این بود که مسائل سیاسی فقط حق عرب است آنها هم وارد موضوع نمی‌شدند.

وقتی که امیرالمؤمنین(ع) بعد از جنگ جمل کوفه را مرکز خلافت قرار داد گزارش‌هایی داریم از استقبال گسترده ایرانی‌های مسلمان کوفه از امیرالمؤمنین(ع). امیرالمؤمنین(ع) تبعیض‌هایی را که خلفای پیشین درباره ایرانی‌ها اعمال کرده بودند را برداشتند و آنها را با عرب‌ها برابر کردند. یکی از دلایل مهم دشمنی عرب‌ها با امیرالمؤمنین(ع) همین بود که می‌گفتند تو ایرانی‌ها را بال و پر دادی و حق ما را گرفتی و به آن‌ها می‌دهی، حتی بعضی معتقدند حضرت، ایرانی‌ها را بر عرب‌ها ترجیح می‌داد. حضرت که تبعیض قائل نمی‌شد، اما چون ایرانی‌ها بهتر عمل می‌کردند به آنها توجه بیشتری نشان می‌داد.

*با علم به اینکه ایرانی‌ها خلافت امیرالمؤمنین(ع) را در کوفه تجربه کردند و تبعیض‌ها را حضرت از آنها برداشته بود و امام حسین(ع) را هم کنار پدر بزرگوارش دیده بودند، وقتی آن موج دعوت از امام حسین(ع) شکل می‌گیرد چرا وارد عمل نمی‌شوند؟!

اول بار شیعه در سال ۸۰ هجری یعنی حدود ۲۰ سال بعد از واقعه کربلا در ایران شکل گرفت البته گزارشی هم داریم که مردم سیستان به محض رسیدن خبر فاجعه کربلا به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردندتوجیهی که بنده در مورد این مسأله دارم این است که بعد از صلح امام حسن(ع)، معاویه به شدت ایرانی‌های عراق و به خصوص کوفه را سرکوب کرد و اصلا قصد قتل عام آنها را داشت. احنف بن قیس که یکی از اشراف بصره بود مانع شد و گفت که اینها را تبعید کن. بسیاری از ایرانی‌ها را به مرز شام تبعید کردند که اگر رومی‌ها غافلگیرانه به مرزهای اسلام حمله کردند اول تلفات همین ایرانی‌ها باشند. این طوری با این‌ها رفتار شد ولی با این حال حضور داشتند، شما می‌بینید غلام عمر بن سعد، ایرانی است، غلام عبیدالله که اسمش مهران بود ایرانی است، غلام شمر که اسمش رستم بود ایرانی است و غلام هم البته وظیفه‌اش تبعیت از مولا و حسابش جداست، اما اینکه بقیه ایرانی‌های مقیم کوفه چرا وارد عمل نشدند این جای سؤال برای بنده هم هست و تصورم این است که معاویه چنان این‌ها را قلع و قمع کرد و از اعتبار انداخت که نمی‌توانند در این قضایا سر بلند کنند و وارد عمل شوند.

یک نکته‌ای را هم از مرحوم علامه شمس الدین که معاون امام موسی صدر در مجلس اعلای شیعیان لبنان بود بگویم. بُعد سیاسی ‌ایشان جلوه کرده اما حداقل من دو کتاب از ایشان دیده‌ام که بسیار عالمانه و عجیب است. یک کتابی بنام «انصارالحسین(ع)» که در آن نقلی آمده که حتی در منابع قدیم ندیده‌ام و هنوز هم پیدا نکرده‌ام که سندش چیست. اما ایشان محقق بزرگی است و همین طور بدون سند و مدرک صحبت نمی‌کند. می‌گوید گروهی از موالی یعنی ایرانی‌های مسلمان قصد داشتند از فرات بگذرند و به یاری امام حسین(ع) بیایند که عمر سعد چهارصد نفر ـ اگر اشتباه نکنم ـ نیرویی را که فرستاده بود جلوی پیوستن قبیله بنی اسد به امام حسین(ع) را بگیرند به مقابله آنها فرستاد. حبیب بن مظاهر رفته بود که از بنی اسد که در غاضریه بودند دعوت کند تا به یاری امام بیایند، اما یک نفر این خبر را لو داد و عمر سعد هم چهارصد نفر را به جنگ آنها فرستاد و زد و خورد کردند و بنی اسد هم عقب نشستند. همین چهارصد نفر را فرستاد تا جلوی عبور ایرانی‌ها از فرات را بگیرند. این نقل جالبی است که باید بررسی کنیم که چرا در منابع ـ آن مقداری که من دیده‌ام ـ نیامده است و اینها غیر از ۵۰۰ نفری بودند که به فرمان عمرو بن حجاج شریعه فرات را بر روی امام حسین(ع) بسته بودند.

*شرایط سایر نقاط عالم اسلام چگونه بود؟

مصر در زمان حاکمیت معاویه، دربست در کنترل عثمانیهای آنجا بود. در زمان امیرالمؤمنین(ع) وقتی که حضرت، محمد بن ابی بکر را فرمانروای مصر کردند جریان عثمانی ساکن در مصر به مخالفت برخاستند و فتنه کردند، اینها با شام در ارتباط بودند. معاویه وقتی عمروعاص را بعد از جنگ صفین با لشکری به مصر فرستاد همین عثمانی‌ها ستون پنجمی شدند که از پشت سر جبهه‌ای علیه محمد بن ابی بکر باز کردند و باعث شکست و شهادت او شدند و مصر تجزیه شد، لذا مصر در اختیار عثمانی‌ها بود و در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم آنجا نفوذ داشتند تا چه رسد به زمانی که معاویه بر کل عالم اسلام حاکم شد، بنابراین دیگر انتظاری از مصر و شمال آفریقا نیست.

تنها یمن باقی می ماند که از مناطق مهم است. تصور من این است که با جنایتی که معاویه در اواخر خلافت امیرالمؤمنین(ع) در یمن پدید آورد چنان ضربه‌ای به پیروان امیرالمؤمنین (ع) وارد کرد که دیگر انتظاری از یمن هم نیست. بُسر بن ابی ارطاة، فرمانده جنایتکاری را فرستاد که به یمن حمله کرد، در حالی که امیرالمؤمنین(ع) در قید حیات بود، با همکاری و راهنمایی عثمانی پلیدی با عنوان وائل بن حجر حضرمی، که از اشراف یمن اما ساکن کوفه بود. (حالا نمی‌دانیم زد و بندی کرده بودند با معاویه یا اتفاقی بوده.) وائل بن حجر از امیرالمؤمنین(ع) اجازه گرفت و گفت من مدتهاست به وطنم سر نزده‌ام بگذارید بروم و حضرت هم اجازه داد. حضور او مصادف است با هجوم بُسر بن ابی ارطاة. با راهنمایی وائل، بُسر شیعه‌ها و هواداران حضرت را در یمن شناسایی کرد و بالغ بر سی هزار را کشت و زنان و دختران آن‌ها را به اسارت گرفت و در شام سر‌ و پاهای آ‌نها را برهنه کرد و در معرض فروش گذاشت. چنان امیرالمؤمنین(ع) با شنیدن این فاجعه تکان خورد که تا موقع شهادتش، که زمان زیادی نبود، در قنوت نمازش مرتب بُسر و معاویه و عمروعاص را لعنت می‌کرد.

به هر صورت یمن چنین ضربه‌ای خورده بود و انتظاری هم از یمن هم نیست که اقدامی در یاری امام حسین (ع) انجام دهد، به خصوص اینکه یمن نزدیک به مکه بود و امام حسین(ع) هم چهار ماه و چند روز در مکه حضور داشت، هر روز مردم را آگاهی می‌داد، هشدار می‌داد، راجع به این وضعیت که با حاکمیت یزید، اسلام و دین آنها و دنیا و آخرتشان تهدید می‌شود. قطعا بسیاری از یمنی‌ها برای زیارت به آنجا آمده اند و امام را دیده‌اند و اگر می‌خواستند اقدام یا حرکتی کنند می‌کردند، اما آن طرز تفکری که حاکم شده بود نمی‌گذارد. امام حرکتش را از مدینه آغاز ‌کرد ‌و گفت: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و یک نفر هم ایشان را همراهی نکرد! چهار ماه و چند روز در مکه هستند و اهل مکه و زائرین را هشدار می‌دهند، زائران و حجاج پیش امام حسین(ع) می آمدند، حتی حدیث پیامبر از او می‌خواهند به عنوان نوه پیامبر، حضرت هم ضمن بیان حدیث هشدار‌ها را می‌داد اما حاضر به همراهی ایشان نشدند، البته باید دقت کرد، خلفای جائر چنان ضد اهل بیت(ع) جوسازی کرده بودند و عملیات روانی سنگین داشتند، اینها که هیچ، حتی خویشان امام حسین(ع) هم ایشان را درست یاری نکردند. شما ببینید، بنی هاشم خویشان امام هستند. این‌ها همه شان، چه روی تعصب قومی چه روی اعتقاد، امیرالمومنین (ع) را امام بر حق می‌دانستند و بعد فرزندان او را، ولی امام حسین (ع) وقتی می‌خواهد حرکت کند فقط ۱۷ نفر از بنی هاشم با اوست. آن ۱۷ تا هم همه از نسل ابوطالب هستند و از دیگر عموهای پیامبر هیچ کس نیست.

در زیارت عاشورای غیرمعروفه که زیارت بسیار بافضیلتی است و متأسفانه ما سراغش نمی‌رویم، شاید هم به خاطر آن عبارت‌های تند و کوبنده‌اش هست که غیرمعروفه خوانده شده، البته توصیه شده کسانی که شغل مهمی دارند این زیارت را بخوانند، در سلام به شهدای کربلا می‌گوید «السلام علی الشهداء من وُلد امیرالمؤمنین(ع)»، «السلام علی الشهداء من وُلد جعفر و عقیل» یعنی آن شهدای خویشاوند امام حسین(ع) یا از نسل امیرالمؤمنین(ع) هستند یا از نسل جعفر و عقیل، آن هم نه همه‌شان، بعضیشان. همه‌شان نیامدند. عبدالله بن جعفر نمی‌آید، محمد حنفیه نمی‌آید، زید بن حسن، پسر بزرگ امام حسن (ع) هم نمی‌آید. خیلی‌ها نیامدند.

*این بیشتر به خاطر ترس بوده یا بی‌تفاوتی؟

امام حسین (ع) وقتی می‌خواست از مدینه بیرون بیاید نامه‌ای نوشت به کل بنی هاشم و فرمود: هر کس از شما در این سفر با من همراه و ملحق شود به شهادت می‌رسد و هر کس بماند روی فتح و پیروزی و رستگاری را نخواهد دید این خیلی حرف بزرگی است یعنی بنی هاشم در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کردندعملیات روانی و جنگی که علیه حقیقت اهل بیت(علیهم السلام) صورت گرفته بود به گونه‌ای شد که حتی خود امیرالمؤمنین(ع) چندان به غدیر استناد نمی‌کند، یعنی ولایت حضرت دیگر موضوعیت ندارد و ولایت اهل بیت(ع) مطرح نیست، لذا عبدالله بن جعفر به عنوان پسرعمو دلسوز امام حسین(ع) هست اما آن قدر ایمان و باور به درایت حضرت ندارد که نباید امام زمان را تنها گذاشت و خیلی‌ها نمی‌آیند. نمی‌آیند که هیچ، به قول مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی) تردیدافکنی‌هایی هم می‌کنند و می گویند: آقا نرو به طرف کوفه، خطرناک است، مگر ندیدی با پدر و برادرت چه کردند؟ اینها که در اراده امام حسین(ع) تأثیر نمی‌گذاشت، اما شاید چند نفر دیگر که می‌خواستند همراه شوند وقتی می‌بینند پسرعمو و برادرش مانع می‌شوند و می‌گویند خطرناک و بی‌فایده است و می‌گویند نرو، آنها را هم از همراهی با امام حسین(ع) باز می‌دارد. چه بسا همین کارهایی که عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه و عبدالله بن عباس کردند باعث شد که بنی هاشم احساس کردند که بیهوده است که با امام حسین(ع) بروند.

امام حسین (ع) وقتی می‌خواست از مدینه بیرون بیاید نامه‌ای نوشت، به کل بنی هاشم، و فرمود: هر کس از شما در این سفر با من همراه و ملحق شود به شهادت می‌رسد و هر کس بماند روی فتح و پیروزی و رستگاری را نخواهد دید. این خیلی حرف بزرگی است، یعنی بنی هاشم در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کردند. اگر بخواهیم ببینیم بنی هاشم چه موقعیتی داشتند می‌توانیم به آغاز بعثت پیامبر(ص) نگاه کنیم. وقتی حضرت بنی هاشم را جمع کردند و دعوت خود را با «و انذر عشیرتک الاقربین» شروع کرد ۴۰ نفر از عمو‌ها و عموزاده‌های خود را دعوت کردند. این ۴۰ نفر در هفتاد و چند سال بعد که امام حسین(ع) می‌خواهد قیام کند باید طایفه بزرگی باشند، اما فقط ۱۷ نفر از آنها حاضر می‌شوند! فضا این قدر ملتهب و ضد اهل بیت(ع) است. وقتی خویشاوندان نزدیک امام نمی‌آیند انتظاری از دیگران نمی‌توان داشت.

جالب اینجاست که وقتی پیامبر(ص) در شعب ابیطالب تحریم شدند، می‌دانید که تحریم بنی هاشم بود نه مسلمانان، تا بنی هاشم پیامبر(ص) را از پشتوانه خویشاوندی محروم کنند، مسلمانان بنی هاشم که هیچ، مشرکان بنی هاشم، غیر از ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، همه پشت سر پیامبر(ص) موضع گرفتند و مشرکانشان هم در آن تحریم پا به پای پیامبر تحریم شدند. به خاطر عرق خویشاوندی آمدند ولی در زمان امام حسین(ع) این عرق را هم نمی توان مشاهده کرد. آنجا مشرک بودند و عرق خویشاوندیشان باعث شد که بیایند، اما اینجا همه مسلمان هستند و نمی‌آیند. واقعا شگفت است. وقتی خود بنی هاشم این طور کوتاهی کردند از دیگران چه توقعی می‌توان داشت؟!

*این عملیات روانی چه سازوکاری داشته و فحوایش چه بوده که این قدر در بین خویشان امام حسین(ع) هم مؤثر بوده است؟ مثلا بحث سیاست گریزی بوده یا توهین‌هایی که به امیرالمؤمنین(ع) می‌شد که آن هم طبیعتا نباید در خویشاوندانشان تأثیری می‌گذاشت؟

نه! بحث توهین‌ها نبوده، اما مسئله این است که بحث تعیین خدا و معرفی توسط پیامبر(ص) اصلا مطرح نیست. وقتی امیرالمؤمنین(ع) به خلافت ‌رسیدند جز یکی ـ دو بار که یاد حدیث غدیر کردند، آن هم به این صورت که چه کسی در غدیر حاضر بود و این سخن پیامبر(ص) را شنید که فرمودند «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» هر کس بوده بلند شود و شهادت دهد، عده‌ای با اینکه بودند اما بلند نشدند و شهادت ندادند، حضرت غیر از این مورد، اصلا به غدیر اشاره نمی‌کند چون دیگر موضوعیت ندارد و اصلا مطرح نیست. اگر غدیر را قبول داشتند که آن خلفا را نمی‌پذیرفتند و آن اتفاقات نمی افتاد.

خلفا برای مردم مقدس شده بودند که امیرالمؤمنین(ع) هم که خلیفه شده بود باید‌‌ همان جایگاه را داشته باشد اما برای ایشان این جایگاه را قائل نبودند. امیرالمؤمنین(ع) را اطاعت نمی‌کردند در حالی که بدعت‌های خلفای پیشین را قبول می‌کردند. حضرت حتی نتوانست بدعت‌های آنها را از بین ببرد. دست به سینه گرفتن در نماز و حذف کردن «حی علی خیرالعمل» از اذان را هم نتوانست برگرداند. در روایات آمده که حضرت داد می‌زد که پیامبر از سوی خدا «حی علی خیرالعمل» را در اذان آورده و خلیفه دوم حق نداشت آن‌را بردارد، اما مردم گوش نمی‌دادند و حضرت وقتی دید نمی‌پذیرند‌‌ دیگر رها کرد. این تازه در زمانی است که حضرت خلیفه است و قدرت را در اختیار دارد، اما قادر نبودند با بدعت‌های آنها مقابله کنند تا چه رسد به وقتی که امام حسین(ع) می‌خواست قیام کند؛ جو بسیار خراب شده بود.

نکته جالبی است که امیرالمؤمنین(ع) خلیفه بعد از خود را به جامعه معرفی نکردند، اما امام سوم و چهارم را برای شیعیان معرفی کردند، اما اکثریت مردم اصلا شیعه نبودند که بپذیرند. حضرت مثل ابوبکر نیامد بگوید که عمر جانشین من است، یا مثل عمر شورایی تشکیل دهد، یا مثل عثمان که بنا بود شوهر خواهرش، عبدالرحمن بن عوف را جانشین خود کند و نامه‌ای هم در این باره نوشت اما قضیه لو رفت. امیرالمؤمنین(ع) هیچ کدام از این کار‌ها را انجام نداد، اصلا هیچ اقدامی راجع به خلافت بعد از خود انجام ندادند، چون وقتی غدیر را قبول ندارند و آن جایگاه را برای اهل بیت(ع) قبول نداشتند حضرت احساس کردند لزومی ندارد که بخواهند امام مجتبی(ع) را تعیین کنند. خود مردم بودند که بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) را آوردند و با ایشان بیعت کردند.

پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند، این گریزناپذیر است و همه جوامع این را دارند اما بسته به فرهنگ جوامع معیار‌ها و مولفه‌های خواص فرق می‌کند. در عرب رؤسای قبیله، شیوخ قبایل افراد بخشنده و افراد شجاع افراد سخنور و خطیب و شاعران مورد توجه بودند اسلام آمد که معیار‌ها را عوض کند و ببرد روی صداقت، تقوا، اخلاص و ایمان، لذا روی معیارهای پیامبر(ص)، سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذیفه و... خواص می‌شوندوقتی معاویه برای جنگ با عراق حرکت کرد، امام حسن(ع) در مقام دفاع بود. در جنگ صفین امیرالمومنین(ع) بود که رفت تا حاکم یاغی و سرکش را سرکوب کند، ولی امام حسن مجتبی(ع) در ابتدا با معاویه کاری نداشت و این معاویه است که دید اگر امام مجتبی (ع) فرصت پیدا کند هرچه او رشته است را پنبه خواهد کرد. به همین خاطر بود که خود او لشکر کشید. وقتی خبر رسید که وارد عراق شده است، از فرات گذشته و از پل منوج در شهر مَسکِن فرود آمده، امام حسن(ع) دستور داد که برای جنگ آماده شوید. مردم هم فکر کردند که دوباره مثل زمان امیرالمومنین(ع) جنگ داخلی خواهد شد و بر فرض که پیروز هم شوند غنیمتی هم درکار نخواهد بود، پس برای چه بروند؟ بنابراین مردم با این استدلال آن قدر امام حسن(ع) را بی‌پاسخ گذاشتند که عدی بن حاتم طایی بلند شد و به شدت آنها را سرزنش کرد که شما در موقع شعار دادن زبان درازی دارید ولی الان مثل موش‌ در سوراخ قایم شده‌اید. این پسر پیغمبرتان است، خلیفه‌ای است که خودتان انتخاب کرده‌اید، و از او حقوق می‌گیرید که به دستور او به جنگ بروید، اما جواب نمی‌دهید؟! یک فضایی فراهم کرد که عده‌ای آمدند، اما بی‌انگیزه.

وقتی هم امام حسن(ع) آمد تا تصفیه‌ای در سپاهش انجام دهد و آنهایی که بی‌انگیزه هستند یا انگیزه‌های بی‌خودی دارند را بیرون کند نگذاشتند حرف امام تمام شود و ریختند لشکر امام را به هم زدند و امام هم مجروح شد. معاویه وقتی از طریق جاسوسانش متوجه ماجرا شد نامه‌ای فرستاد که این فرماندهان تو هستند که به من نامه نوشته‌اند، حتی نامه‌های آن‌ها را هم ضمیمه کرد، که حسن[ع] را زنده یا مرده به تو تحویل بدهیم. آن وقت امام با آن‌ها اتمام حجت کرد که اگر مرگ با عزت و رضای خدا را می‌خواهید پیشنهاد صلح او را نادیده می‌گیرم و به مقابله برویم، اما اگر دنیا و باقی ماندن در دنیا را ترجیح می‌دهید پیشنهاد صلح او را بپذیرم که همه فریاد زدند؛ دنیا، دنیا، باقی ماندن در دنیا! این طور جو فاسد شده بود. لذا امام حسن (ع) صلح را پذیرفت. حاکمیت معاویه برایشان نعمت بود. معاویه فتوحات را از سر گرفت و اینها دوباره ‌توانستند غنیمت بگیرند، زن و بچه‌ها را اسیر کنند.

حالا که امام حسین (ع) قیام می‌کند حتی اگر پیروز هم شوند باز هم چیزی در میان نیست، ظاهر را این طور می‌دیدند. یزید به عبیدالله سپرده بود که پول کلانی بین رؤسا و اشراف قبایل پخش کن، اگر درست خاطرم باشد چهار هزار دینار طلا و دویست هزار دینار نقره بود. عبیدالله تنها همراه با ۵۰ نفر بود، اما مسلم بن عقیل حداقل با ۴ هزار نفر قیام کرد، اما عبیدالله توانست با همین پو‌لها و رشوه‌ها از پس مسلم بربیاید. نه تنها راحت بیعتشان را شکستند، بلکه به جنگ مسلم رفتند، مسلم را کشتند و بعد همان ‌ها آمدند در کربلا و آن فاجعه را پدید آوردند.

*همان طور که گفتید خصلت جهاد مسلمانان صدر و اعراب، رسیدن به غنایم و امتیاز بود انگار همین هم روح اسلام را کنار زد و مسلمان‌ها دغدغه‌هایشان مادی شد. فتوحات هم ظاهرش اسلامی بود اما انگار محتوایش کسب غنایم بود. حضرت علی(ع) هم علی الظاهر سکوت کرده‌اند و دارند نظاره می‌کنند که در همین زمان هم معاویه تثبیت می‌شود و احتمالا بی‌خبر هم نبودند از شروع تبلیغات روانی تا زمان حکومت خودشان به شدت درگیر فتنه‌ها می‌شوند، سؤال این است که امیرالمؤمنین(ع) چه تمهیدی برای ممانعت از رسیدن مسلمان‌ها به این نقطه داشته‌اند؟

امیرالمؤمنین(ع) تا آنجایی که توانست راه درست را نشان داد. ایشان با عملکردی که نسبت به بیت المال داشت سعی در اصلاح امور داشت. باید اشاره کنم اگرچه امیرالمؤمنین(ع) فتوحات را متوقف کرد اما تصورمان نباید این باشد که چون حضرت به بیت المال حساس بوده پس ـ نعوذبالله ـ خیلی دستِ تنگی داشته و بذل و بخششی نداشته‌اند. نه، به جایش حضرت حسابی بذل و بخشش داشت. حضرت روش فتوحات را قبول نداشت نه اینکه مردم نباید به رفاه برسند. پیش از جنگ جمل است که حضرت چون می‌دانستند که این جنگ‌ها داخلی است و مردم نمی‌توانند از مسلمان غنیمت بگیرند و زن و بچه‌شان را اسیر بگیرند، با وجود اینکه حقوق نظامی‌ها هم خوب بود اما آن را دوبرابر کرد. چند ده هزار نفر نیروی نظامی را حقوقشان را پیشاپیش دوبرابر کرد، که اگر آن فتوحات نیست از قبل جبران شده باشد. حضرت رانت‌ها را هم از بیت المال حذف کرد، چیزی را هم که در جیب خودش نگذاشت، و به بچه‌هایش نداد، همه را به توده‌های مردم داد.

وقتی مردم ارزش‌هایشان عوض شد، نگا‌هشان به اشراف و خواص قبیله‌ها بود، اینها از سیاستهای حضرت متضرر شده بودند و با حضرت مشکل داشتند، توده‌های قبایل از سیاستهای حضرت بهره‌مند شدند اما به جای اینکه بیایند به طرف حضرت باز به سمت اشراف و بزرگان رفتند. اینکه مقام معظم رهبری روی نقش خواص و بصیرت تأکید دارند به خاطر همین است.

پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد. هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند، این گریزناپذیر است و همه جوامع این را دارند اما بسته به فرهنگ جوامع، معیار‌ها و مولفه‌های خواص فرق می‌کند. در عرب رؤسای قبیله، شیوخ قبایل، افراد بخشنده و افراد شجاع، افراد سخنور و خطیب و شاعران مورد توجه بودند. اسلام آمد که معیار‌ها را عوض کند و ببرد روی صداقت، تقوا، اخلاص و ایمان. لذا روی معیارهای پیامبر(ص)، سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذیفه و... خواص می‌شوند، اما با معیارهای جاهلی ابوسفیان‌ها و عبدالرحمن بن عوف‌ها و سعد ابن ابی وقاص‌ها و اینها که از روسای قبایل بودند خواص می‌شوند. متأسفانه بعد از پیامبر(ص) معیار خواص دوباره به حالت جاهلی برگشت. سقیفه را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ رؤسای قبایل هستند. در سقیفه هیچ کس با معیارهای اسلامی حضور ندارد. اصلا نمی‌خواهند، چون اگر بودند که نمی‌گذاشتند سقیفه شکل بگیرد.

در زمان امیرالمومنین (ع)، حضرت دیدند که اینها را نمی توان عوض کرد و آمد بعضی رؤوس را عوض کند. من این نقد بزرگ را به شخص بزرگی مثل حُجر بن عدی دارم. در زمانی که امیرالمؤمنین(ع) خلیفه است، بخش اعظم مردم کوفه را یمنی‌ها تشکیل می‌دهند. رئیس یمنی‌ها اشعث بن قیس کندی است. یکی از معصومین(علیهم السلام) می‌فرماید مَثَل اشعث در عهد امیرالمؤمنین(ع) همچون عبدالله بن ابی در عصر پیامبر(ص) بلکه بد‌تر است، اما خود یمنی‌ها او را قبول دارند و امیرالمؤمنین(ع) که می‌خواهد او را تغییر دهد نمی‌تواند بگوید او را که از اشراف شماست‌‌ رها کنید و مثلا فردی مثل اویس قرنی که او هم یمنی است، اما آدم متدین و متشرعی است، رئیس شما باشد. باید کسی هم وزن اشعث را می‌گذاشت در رأس یمنی‌ها، که آدم درستی باشد. حضرت خواست حُجر را قرار دهد که متأسفانه حجر ‌نپذیرفت. ظاهرش هم این است که روی اعتقاد به امیرالمؤمنین(ع) ‌نپذیرفت و اینکه می‌دانست اشعث چه کینه‌ای نسبت به ایشان دارد، گفت: تا وقتی که اشعث به عنوان یک کندی زنده است من حاضر نیستم ریاست یمنی‌ها و قبیله کنده را قبول کنم. اما او باید دستور امیرالمؤمنین(ع) را اجرا می‌کرد که اگر پذیرفته بود یمنی‌ها هم نمی‌توانستند اشکال کنند که اشعث را برداشتی و حجر را جایش گذاشتی، حُجر چه بسا بالا‌تر هم هست و هر دو هم از کنده هستند و کندی‌اند. به هر حال حضرت این تصمیم را داشت ولی حجر همراهی نکرد و کار امیرالمؤمنین(ع) نگرفت.

*تحلیل شخصی شما چیست که حجر این پیشنهاد را قبول نکرد؛ سستی کرده یا مثلا ترسی داشته یا فکر می‌کرد اصلا فایده‌ای ندارد؟

حُجر بن عدی می‌دانست که اشعث کینه دارد، اما برداشت سطحی کرد و گفت تا اشعث زنده است من حاضر نیستم قبول کنم. این بخش از قضیه را نمی‌دید که حضرت اصلا برای اینکه موقعیت ضربه زدن را از اشعث بگیرد این دستور را داده است، حتی شب ضربه خوردن حضرت، ابن ملجم داشت در مسجد با اشعث نجوا می‌کرد و حجر چون می‌دانست که اشعث دشمن حضرت است گوش داد تا ببیند اینها چه می‌گویند؟ دید که اشعث به ابن ملجم می‌گوید زود در کار خودت شتاب کن پیش از اینکه صبح تو را رسوا کند. ‌‌همانجا برداشت کرد که این‌ها قصد سوء به امیرالمؤمنین(ع) دارند. برگشت گفت‌: ای اعول، چون اشعث یک چشمی بود، می‌خواهی علی(ع) را صدمه بزنید؟ من نمی‌گذارم!‌‌ همان جا بلند شد رفت خانه حضرت، منتها ایشان رفته بود به خانه دخترش‌ ام کلثوم و حجر موقعی به مسجد رسید که حضرت ضربه خورده بود. حُجر آدم معتقدی است منتها تحلیل به جایی ندارد. همین حُجر است که بعد از صلح امام حسن(ع) به ایشان توهین می‌کند و می‌گوید: ‌ای کاش پیش از این هم تو مرده بودی و هم ما که تو با پذیرش صلح ما را از عدل به ظلم انداختی! در عین اینکه یک شیعه خالص است تحلیل درست و به جایی ندارد. جانش را هم آخر سر به خاطر حضرت داد و امیرالمومنین(ع) پیش از این فرموده بود که «لا حرمک الله الشهادة یا حجر» یعنی خدا شهادت را بر تو حرام نکند. ‌ای حجر که من گواهی می‌دهم که تو اهل شهادتی.

حجر موقعی به مسجد رسید که حضرت ضربه خورده بود حُجر آدم معتقدی است منتها تحلیل به جایی ندارد همین حُجر است که بعد از صلح امام حسن(ع) به ایشان توهین می‌کند و می‌گوید: ‌ای کاش پیش از این هم تو مرده بودی و هم ما که تو با پذیرش صلح ما را از عدل به ظلم انداختی! در عین اینکه یک شیعه خالص است تحلیل درست و به جایی ندارد جانش را هم آخر سر به خاطر حضرت دادتحلیل او ضعیف بوده است، اگر حجر ریاست یمنی‌ها را پذیرفته بود اشعث دیگر نمی‌توانست در صفین، وقتی قرآن‌ها به نیزه رفت، و بعدش فتنه خوارج درست شد، کاری کند و جلوی خیلی چیز‌ها گرفته می‌شد. حالا جزئیات ذکر نشده و چه بسا این خواست امیرالمؤمنین(ع) در ملأ عام بوده و جا نداشته که حضرت تبیین کنند که من کجای کار را دیده‌ام. وقتی او نپذیرفت دیگر حضرت هم نمی‌توانست این را به نوع دیگری اصلاح کند و مقصود اینکه وضعیت این طور بود.

*در مورد سایر یمنی‌ها و قبیله مالک اشتر چطور؟

نخعی‌ها هم از یمنی‌ها بودند. منتها معیار‌ها عوض شده بود، و اشعث برندگی‌اش بیش از مالک است. موقعی که قرآن‌ها به نیزه زده شد اشعث این فتنه را به پا کرد که باید جنگ متوقف شود، مالک این را نمی‌خواست ولی کاربرد او را ندارد. مردم اشعث را بیشتر اطاعت می‌کنند و قبول دارند تا مالک. مالک حتی سخنانش هم ذکر شده که چگونه آنها را مورد خطاب قرار می‌دهد و سرزنش می‌کند اما در جواب می‌گویند تو فقط به جنگ و خونریزی فکر می‌کنی و اشعث درست می‌گوید، حتی وقتی امیرالمؤمنین(ع) می‌خواست مالک را به عنوان حَکم بفرستد، گفتند از خودتان است! معاویه جلوتر عمروعاص را انتخاب کرده بود تا تمام حیله‌هایش را به نفع معاویه به کار گیرد اما حضرت که اول از همه ابن عباس را انتخاب می‌کند یاران خودش گفتند ابن عباس پسرعموی توست و طرف تو را می‌گیرد! ما کسی را می‌خواهیم که دیدگاهش نسبت به تو و معاویه یکسان باشد! ببینید چقدر حضرت، زجر می‌کشید! بعد حضرت گفت مالک اشتر که از خود شماست و یمنی هم هست حَکَم باشد. گفتند او را هم نمی‌خواهیم چون مالک فقط به خون و خونریزی فکر می‌کند. در عوض گفتند ابوموسی اشعری حَکَم باشد که از قبل به ما گفته بود که در این فتنه‌ها وارد نشوید و ما به او گوش ندادیم. حالا ابوموسی هم آنجا نیست. حضرت فرمود: ابوموسی دشمن من است، شما می‌خواهید او را به عنوان نماینده من بفرستید؟‌‌ همانجا حضرت اعلام برائت کرد که خداوندا من از اینها و اعمالشان بیزاری می‌جویم و آن جمله معروف «لا رأی لمن لایطاع» را اینجا فرمودند. کسی که اطاعت نشود هیچ رأیی ندارد و هیچ کاری هم نمی‌تواند بکند، آ‌نها خودشان بریدند و دوختند و آن قضایا پیش آمد.

*در بعضی نقل‌های تاریخی هم گویا ذکر شده که بعد از اینکه امام حسین(ع) از کوفه ناامید شدند و مطمئن شدند که در کوفه پشتیبانی ندارند حتی این پیشنهاد را مطرح کردند که بروند به سرحدات، اما حتی این هم پذیرفته نشد و کار را به جنگ و کشتار کشیده شد؟ به نظر شما این قولها درست است؟

نه! این دروغ است. عمر سعد از خودش چنین چیزی را اضافه کرد. عمر سعد به عبیدالله نامه نوشت، چون می‌خواست تا آنجایی که می‌تواند از جنگ با امام بگریزد، اما در گرو حکومت ری بود، عبیدالله هم نوشت که اگر تو حاضر نیستی شمر فرمانده است و به شمر هم گفت: برو و اگر دیدی کوتاهی می‌کند گردنش را بزن و خودت فرمانده لشکر شو. بعد از مذاکره‌ای که عمر سعد با امام حسین(ع) دارد در نامه‌ای به عبیدالله می‌نویسد که حسین[ع] می‌گوید مردم کوفه او را دعوت کرده بودند و برای همین آمده است و حالا که کوفیان نمی‌خواهند حاضر است برگردد به مدینه یا برود به سرحدات، یا برود به شام و دست در دست یزید بگذارد. از خودش اینها را اضافه کرد که عقبة بن سمعان، غلام رباب که از واقعه کربلا زنده مانده است می‌گوید من آنجا بودم و امام حسین(ع) هرگز این را نگفت که به سوی سرحدات شام برود و دست در دست یزید بگذارد.

عمرسعد برای اینکه بتواند قضیه را جمع کند از خودش این را جعل کرد و حتی توانست روی عبدالله تأثیر بگذارد. عبیدالله وقتی این نامه را خواند کمی تأمل کرد و تحت تأثیر قرار گرفت. منتها شمر لعین آنجا کنار عبیدالله بود و گفت: این اگر درست هم باشد، حسین(ع) حالا که در چنگ تو فرو رفته ناچارا این حرف را می‌زند، همین جا تا در چنگ توست یا بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد او را بکش، که اگر تو ر‌هایش کنی دیگر بر او دست پیدا نخواهی کرد و حریفش نیستی. درست هم گفته بود، و عبیدالله هم در جواب گفت: حرف درست همین است که تو گفتی و لذا به عمر سعد نامه نوشت که ما تو را نفرستادیم که برای ما راهکار پیدا کنی، دستور را باید اجرا کنی و اگر نمی‌پذیری کنار برو و شمر فرماندهی را قبول می‌کند. اصلا در تاریخ ذکر شده که عمر سعد آن پیشنهاد را از خودش وارد کرد که جلوی جنگ را بگیرد و خودش را معاف کند از جنگیدن با امام و آلوده شدن دستش به خون امام حسین(ع).

*دشمنان امام حسین(ع) با اینکه می‌دانستند امام حسین(ع) فرزند پیامبر(ص) است اما چرا در شهادت ایشان اینقدر خشونت به خرج دادند؟ حتی بدرفتاری با زنان و بچه‌ها را شاید در عصر جاهلی هم رعایت می‌کردند، یا مثلا سر بر نیزه کردن که در تاریخ اسلام وجود نداشته اما در کربلا اتفاق می‌افتد، حتی می‌ توان نسبت به خشونتی که بعد از کربلا در حمله اموی‌ها به مدینه اتفاق می‌افتد سؤال پرسید، که این خشونت از کجا می‌آید؟

این خشونت را یک مقدار باید رویش فکر بکنم و تا به حال به این صورت من فکر نکرده‌ام. حتی در جنگ‌هایی که در زمان خلیفه دوم داریم، حتی در زمان معاویه، حتی بعد از واقعه کربلا، چون فتوحات همینطور ادامه داشت، با کفار و مشرکین هیچ‌گاه اینطور عمل نکردند که با اهل بیت پیامبر کردند. این خیلی عجیب است. این سختگیری و خشونت که رخ داد را حتی با مشرکان و کافران نکردند.

قبل از کربلا ما فقط قضیه عمرو بن حمق خزاعی(رضوان الله علیه) را داریم که از شیعیان پاک امیرالمؤمنین(ع) بود و همراه با حُجر قیام کرده بود. حُجر خودش را معرفی کرده بود که جلوی کشتار بیگناهان گرفته شود اما عمرو فرار کرد. خدمتی به پیامبر(ص) انجام داده بود و پیامبر به خدا عرضه داشت که خدایا! جوانی را از او مگیر. هشتاد سال سن داشت اما یک موی سپید در سر و صورت او نبود. او با رفاعة بن شداد فرار کرد و در اطراف موصل در غاری پناه گرفت. همسرش را گرفتند تا او خودش را تسلیم کند تا آن موقع سابقه نداشت که زنی را به گناه همسرش بگیرند و به زندان بیافکنند. ماری، عمرو بن حمق را در آن غاری که بود گزید، رو به مرگ بود و جایشان هم شناسایی شد، به رفاعة گفت که من عمرم رو به پایان است و از پیغمبرهم شنیده بودم که مرگ من چگونه فرا می‌رسد، به او گفت که تو برو. به او که رسیدند نیمه جان بود، سرش را بریدند و به نیزه زدند. اول سری که در اسلام به نیزه رفت سر این مرد بزرگوار بود، آوردند در شام جلوی معاویه در دامن همسرش انداختند که او هم معاویه را نفرین کرد. منتها به غیر از این سابقه‌ای نداشت، حتی مشرکان و کفار را هم که در جنگ شکست می‌دادند سر‌ها را نمی‌بریدند که به نیزه بزنند.

می‌دانید که عصر تاسوعا دشمنان شروع به حمله کردند و امام حسین(ع) فرمود فرصت دهید. عمر سعد تا آنجایی که می‌خواست جلوی جنگ را بگیرد تلاش می‌کرد خودش را از این قضیه باز بدارد، اما به قول ما وقتی دید آب از سر گذشته است حتی وقتی امام حسین(ع) از طریق حضرت عباس(ع) درخواست مهلت تا فردای آن روز کرد، حاضر نبود فرصت دهد! عمرو بن حجاج یا غیث بن اشعث گفتند سبحان الله! اگر دشمنِ مقابل ما کفار ترک و دیلم بودند و از ما چنین درخواستی می‌کردند ما می‌پذیرفتیم، در حالیکه اینها فرزندان رسول خدا(ص) هستند، چطور چنین چیزی ممکن است؟! یعنی با کفار این طور عمل نمی‌کردند که با اهل بیت پیامبر(ص) عمل کردند که در نهایت عمر سعد شرمنده شد و گفت باشد، امشب را به آنها مهلت می‌دهیم.

در بحثهایی که قبلا کردم این طور نتیجه گرفته بودم که وقتی این زاویه از زمان پیامبر(ص) گسترش پیدا کرد و ولایت کنار زده شد اینها به قهقرایی رفتند که از زمان جاهلیت هم بد‌تر شد. منتها به این نکته توجه نداشتم که اینها با اهل بیت پیامبر(ص) این کار را کردند که حتی با کفار و مشرکین این کار را نمی‌کردند. فکر می‌کنم این سیاست شبیه سیاست امروز اسرائیل است که می‌خواهد با یک قلع و قمع و کشتار وسیع، رعب و وحشتی ایجاد شود که نفس‌ها در سینه‌ها حبس شود و کسی جرأت کاری نکند. و الا مدینه حرم بود که در آن، چنان قتل عامی راه انداختند، البته بنده جنایت حره را مکافات عمل خود مردم مدینه می‌دانم که در یاری امام حسین(ع) کوتاهی کردند و لذا بنده اصلا اصطلاح «شهدای حره» را به کار نمی‌برم و موافق نیستم که زائرین را می‌برند در بقیع و می‌گویند اینجا قبر «شهدای حره» است، مگر هر کس را که یزید کشت، شهید است؟! این سزای عملشان بود که در نتیجه عدم یاری امام حسین(ع) سرشان آمد.

به هر حال، بحث خشونت است و تصور من این است که اینها برای ایجاد رعب و وحشت این کار را می‌کردند، یعنی اینها از قیام داخلی می‌ترسیدند نه از تهاجم خارجی. با تهاجم خارجی این طور سخت برخورد نمی‌کردند ولی داخل را می‌خواستند سبعیت نشان دهند.

بنده جنایت حره را مکافات عمل خود مردم مدینه می‌دانم که در یاری امام حسین(ع) کوتاهی کردند و لذا بنده اصلا اصطلاح «شهدای حره» را به کار نمی‌برم و موافق نیستم که زائرین را می‌برند در بقیع و می‌گویند اینجا قبر «شهدای حره» است، مگر هر کس را که یزید کشت، شهید است؟! این سزای عملشان بود که در نتیجه عدم یاری امام حسین(ع) سرشان آمدمی‌دانید در شام اسرا را که آوردند گفته می‌شد اینها خارجی هستند، مردم شاید تصور می‌کنند منظور این است که این‌ها از کشور دیگری آمده‌اند و غریبه و خارجی هستند، اما خارجی به معنای خوارج و خروج کننده بر ضد حکومت است، یعنی چون خلیفه را «خلیفة الله» می‌دانند و کسی هم که در برابر جانشین خدا در روی زمین بایستد یعنی خروج کرده و باید سرکوب شود و او را کشت و زن و بچه اش را به اسارت برد و این مجوز را برای ‌‌نهایت سختگیری داریم و اینطور جا انداخته بودند.

*آنها نسبت به حضرت علی(ع) کینه داشتند. در نقل‌ها آمده که برای بار آخر که یاران امام حسین(ع) حمله کردند و به آب رسیدند به آن‌ها گفتند می‌توانید همین جا آب بخورید، اما برای حسین(ع) نمی‌توانید ببرید!

بله! عمرو بن حجاج بوده که باید بر روی این کارها تحقیق شود. عمرو بن حجاج آخرین نامه به امام حسین(ع) را نوشته بود و پدرزن «هانی» هم هست. نه تنها به امام حسین(ع) و مسلم خیانت کرد، حتی به هانی هم خیانت کرد. او قبیله مراد را برد و دارالعماره را محاصره کردند و گفتند شنیده‌ایم که هانی اینجا کشته شده، که شریح قاضی آمد و شهادت داد که چنین اتفاقی نیفتاده است تا آنها بروند. عمرو بن حجاج تا اینجا برای مقابله با عبیدالله آمده اما بعد همه چیز را زیرپا می‌گذارد و می‌آید در کربلا، شریعه را هم او فرماندهی می‌کند و این کلامی هم که می‌گوئید حرف اوست، که خطاب به نافع بن هلال گفت: تو اگر آب می‌خواهی گوارای وجودت، آب را بخورید، ولی نمی‌گذاریم برای حسین[ع] ببرید، که همین باعث درگیری شد.

*اوج این رنگ عوض کردن و بوقلمون صفتی را در «شبث» می‌بینیم که این هم جای ریشه یابی دارد که علت این همه تغییر موضع‌های ناگهانی در فاصله اندک چیست؟

عامل اساسی این بدبختی ها، همان نکته‌ای است که امام حسین(ع) در روز عاشورا فرمودند. وقتی حضرت می خواهند سخن بگونید اینها هو و جنجال می‌کنند و نمی‌گذارند حرف امام به گوش‌ها برسد، حضرت می‌فرمایند: وای بر شما! حداقل گوش دهید، عجله نکنید در کشتن من، اگر حرف من را نپسندیدید آن موقع به قتل من اقدام کنید. اما باز هم سر و صدا می‌کنند، و بعد حضرت می‌فرماید علت اینکه نمی‌خواهید سخن حق را بشنوید اثرات آن لقمه‌های حرام و «عطایا» است، عطایا‌‌ همان برداشت‌های از بیت المال بود که انجام می‌دادند، یعنی پول‌های نامشروعی که از بیت المال به شما داده می‌شود و لقمه‌های حرامی که در شکم‌هایتان انباشته شده باعث شده این طوری شوید. خیلی‌ها نمی‌دانند که «عطایا» چیست، حالا یا مطالعه نکردند یا متوجه نیستند که منظور از عطایا چیست، عطایا‌‌ همان حقوقی بود که از بیت المال به افراد داده می‌شد، منتها از زمان عمر در آن تبعیض روا داشته شد و امیرالمؤمنین(ع) این تبعیض‌ها را برداشته بودند و بعد از صلح امام حسن(ع) این تبعیض‌ها به اوج رسید.

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم(7)

قلم از زندگی بنویس،
زندگی خودمان نه دیگران!
وقتی زندگی را از روی این و آن بنویسیم نا گزیریم در بلاتکلیفی و سر گردانی روزگار بگذرانیم
زندگی اگر تقلید وار پیش برود فرمان زندگی را به دست دیگران سپرده ایم.
قلم بنویس!اگر زندگی دیگران را سر مشق قرار دهیم و اراده ای از خود نداشته باشیم هنوز به بلوغ فکری نرسیده ایم و نمی توانیم راه را از چاه تمیز دهیم
جهل از هر نوعش جهل لست؛
جهل و ترس، بن بستِ فکر و اندیشه است
چه فرقی می کند جاهلِ با نقاب یا بی نقاب؟
البته جاهل،غلط انداز و با نقاب است تا اینکه جایی که نباید سخن بگوید پر گویی می کند و نزد همگان به ویژه عالمانِ سخن ، رسوا می شود پسته بی مغز چون لب واکند رسوا شود
قلم بنویس و فریاد کن، آنچه می دانیم اندک است ولی به همان اندک هم عمل نمی کنیم
قلم!بنویس دانشی که روی زبان متوقف باشد و انتشار نیابد بی فایده است
بنویس، دانش بی اندیشه
تلاوت بی تدبر
تلاش بی حقیقت جویی
عبادت بی تفکر
کار بی انگیزه، انگیزه بی توکل،خدمت با منت،هیچ نفع و ثمری برای خود و دیگران ندارد
قلم بنویس! هر تفکری خوب نیست به ویژه که شیطانی باشد
بنویس،عالِم هستیم اما جهل مان بیش از علم مان است
بنویس در تلاوت و تلاش و عبادتی که تفکر نباشد هیچ خیر و نفع و اثر نیست
بنویس؛وقتی به جای نگاه کردن به زندگی خودمان چشممان به زندگی دیگران باشد بدیهی است سقوط می کنیم سقوطی که برخاستنش آسان نیست
زندگی را باید از سر خط و حساب شده نوشت دیکته کردن و از روی این و آن نوشتن به معنای بی مقدار دانستن خود است
قلم بنویس، انسان،موجودی گران بهاست و هیچ کس نمی تواند بهای او را نا چیز و عزتش را بی مقدار بداند.

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم(6)

قلم بنویس...
قلم از زندگی بنویس
ز رنج و غصه ها ننویس

مپرس از حاصل عمرم
که دست باد بسپردم

قلم ننویس حال دل
و یا از دوره ی باطل

قلم ننویس هجران را
غم دوریی یاران را

امید را زنده کن در دل
مگو از خاک و آب و گِل

مگو یاران کجا رفتند
مپرس از من، چرا رفتند

دلم را قرص و محکم کن
سخی مانند حاتم کن

مگو این زندگی پوچ است
مگو دنیا همه هیچ است

که هر چیزی حسابی هست
نوشته در کتابی هست

زبان را دور کن از لق
به هر کاری بگو یا حق

مگو از رنج بی پایان
نویس از رحمت یزدان

قلم بنویس از شادی
ز صلح و خیر و آزادی

ز هر چه خوب تر بنویس
ز زشتی و بدی ننویس

از آن هایی که جنگیدن
به خون خویش غلتیدن

ز مال و جان بگذشتند
شهید راه حق گشتند

مگو تاریخ شاهان را
جفای زورمندان را

اگر بردند اگر خوردند
همه شاه و گدا مُردند

شهی که تاج بر سر شد
به عقبا خاک بر سر شد

رها کن نامداران را
نظر بنما فقیران را

بگو از داور و میزان
کنند مثقال بر پیمان

نه مال آید به کار تو
نه فرزند و عیال تو

قلم! از لودگی ننویس
ز هر آلودگی ننویس

ز حرف عالمِ عامل
بکن روزِ مرا کامل

مگو از سستی ایمان
مگو بشکسته اند پیمان

قلم بنویس از امروز
نویس از عبرت دیروز

چه شد زَرهای زَر داران
کجا رفت جور جباران

بگو افیون چها کرده
جوان را بی بها کرده

مگو از بی وفایی ها
و از درد و جدایی ها

مگو مهر و و فا مرده
ز دل عشق و صفا رفته

دل زن ها ز شوهر دور
دل مردان ز همسر دور

نویس این عمر کوتاه است
و شیطان را چراگاه است

اگر باشی بسی خلاق
بمیرد در تو گر اخلاق

تو را هم مرده پندارن
جماعت از تو بیزارن

توانگر را بوَد کردار
زبون تنها کند گفتار

نخواهی گر که در مانی
عمل کن آنچه می دانی

که قاسم را بوَد گفتار
نبرده بویی از کردار

قلم بنویس و خوش بنویس
ز عقل و عشق و هُش بنویس
قلم بنویس...

شب جمعه و عزیزان چشم به راه خیرات

امروز 5 شنبه هر کجا باشی دلت می رود به نورستان جایی که هیچکس غریبه نیست حتی آن هایی که چندین سال پیش به رحمت خدا رفته اند با تو احساس خویشاوندی می کنند
در گورستان شاهد قبرهای بی وارث و بد وارث و فراموش شده ای هستیم که اسیر و محتاج دعای خیر بازماندگان و رهگذرانند
برخی از رفتگان، دست شان از صدقات جاری خالیست زیرا نه عالم بوده اند که به کسی تعلیم داده باشند و مردم از آن ها نفعی برده باشند
نه اولاد صالح و نیکو کاری داشته اند
نه توان ساخت راه و مسجد و امور خیر داشته اند.
نه در حال صحت و سلامت دستی گرفته اند و نه صدقه ی با دوام داده اند
نه چاه و نهر آبی از خود باقی گذاشته اند
نه درختی کاشته اند تا خلق الله از سایه و میوه اش بهره مند شوند
این ها نه تنها میراث ماندگار ندارند بلکه با کوهی از ندانم کاری به عالم برزخ رفته اند و اکنون درمانده و مستأصل چشم به دستان با سخاوت و زبان گویای زنده ها دارند تا با خیرات و فاتحه روحشان شاد شود
گرچه به یاد خدا بودن و ذکر صلوات و دعا در همه ی لحظه ها دارای اجر و ثواب است و به اذکار سفارش شده ولی شب و روز جمعه ویژگی خاصی دارند
دعا کنیم تا برایمان دعا کنند.
اکنون شب جمعه است و اموات برای دریافت هدیه از جانب من و شما لحظه شماری می کنند بیاییم با ذکر فاتحه و صلوات و خیرات در شادی روح عزیزانمان سهیم باشیم. به ویژه که امروز چهلمین روز در گذشت مرحومه کربلایی صغرا همسر مرحوم حاج علی اکبر دایی هم هست که امیدوارم خداوند این دو عزیز را مورد رحمت واسعه اش قرار دهد
و مناسبت دیگر در گذشت مرحوم مغفور حسین حاج ملا علی مرد بی آزار و آرام و متدین است که چند روز پیش به رحمت خدا رفتند ضمن عرض تسلیت، برای مرحوم غفران الهی و علو درجات، برای همسر و آقا محمد رضا و اقا عبدالله و سایر فرزندان و بازماندگان صبر و اجر جزیل مسئلت داریم
جهت شادی روح همه ی در گذشتگان و اسیران خاک رحمه الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم(4)

قلم بنویس و حکایت کن از گذشته و حال و از گله ها یت بگو که صاحبان قلم حرمتت زیر پا گذاشتند!
نمی خواهم از عظمت و جایگاهت بگویی که در کلام الله بدیهی است و نمی خواهم از اهمیتت بگویی که همه می دانیم انسان،گاهی و بیداری ،علوم و اندیشه و افکار و معرفی قوانینِ دینی و شکل دادن مذاهب و آگاهی بخشی و نزدیک کردنِ دل ها و... را از معجزات و بزرگی تو می داند
و می دانیم وحی به وسیله قلم انعکاس یافت و فرشتگان اعمال نیک و بد انسان ها را با قلم می نویسند و مهمتر این که خداوند انسان را به وسیله قلم تعلیم داد
می خواهم با همین قلمی که به آن اشاره شد بنویسم اما هنوز نمی دانم از کجا آغاز کنم!
قلم! تو برایمان تاریخ را بازگو کردی که چه بر سر پادشاهان و یاغیان آمد
شرارت ها و جنایت ها و رفتار و گردن کشی ها و کشتار بی رحمانه ی انسان نماهایی را نوشتی که هیچ شباهتی به انسان واقعی نداشته اند
اما اکنون نمی خواهم تاریخ را از دورترین برایمان بنویسی
بنویس چرا همه چیز جابجا شده و گویی هیچ چیز سر جای اصلی خود نیست یعنی به قولِ حضرت حافظ شیرازی؛
زاغ در گلشن و بلبل به قفس در بند است
صالح طرفه غمین طالح دون خورسند است
یارب این سفله‌نوازی ز فلک تا چند است
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
راستی کمی از مرگ رسم و رسوماتی بگو که جز شادی هیچ غمی به همراه نداشتند ولی با آمدنِ تکنولوژی که سرگرمی هایش تصنعی و بی اثر هم بود مرگِ سنت های حسنه را به شادی نشستیم!
بنویس چه شد که بین دل هامان جدایی افتاد و ما برای نزدیک تر شدن و شستشوی زنگارهای دل مان قدم بر نداشتیم و کاری نکردیم؟
این چه غوغاست که در ملک بشر می‌بینم
عالمی را همه پرخوف و خطر میبینم
همه را کینه بدل فتنه بسر می‌بینم
این چه شور است که در دور قمر میبینم

ادامه دارد

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم(3)

هرکس احساس درونی خود را با نوشتن و بیان ابراز می کندالبته احساس های دیگری هم برای ابراز هست که بماند
امروز نیز از قلم خواستم بنویسد در باره ی حال و هوای انسانی که هر لحظه به سویی می رود، از این شاخ به آن شاخه می پرَد و در غفلت روز گار می گذراند
بنویسد،کسی که با نا دیده گرفتن تجربه ی رَوَندگان ،راه های متعدد و بی حاصل را تجربه کند با جاهل مرکب تفاوتی ندارد
شگفتا! که انسان بی هدف و سر گردان بیشتر از آنکه به هدایت خویش فکر کند دیگران را پند می دهد و برای رسیدن به هدف این و آن از پای نمی نشیند به عبارتی کور مشعل داری است که می خواهد خیلی ها پشت سرش بدوند تا برسند.
بنویس!انسان هدف گریز،خود گریز است او شاید تا پایان عمر و یا سال های متمادی از خود فرار می کند تا به اصطلاح مشت مبارکش نزد دیگران باز نشود.
انسان های بی هدف گرفتار و اسیر گذشته هستند
انسان سر گردان و بی انگیزه چنان به گذشته چنگ انداخته و متوقف شده که هر گز طعمِ حال و آینده را درک نمی کند و میوه شیرین هدف را نمی چیند!
لقب مرده ی متحرک ویژه انسان راکد و بی حرکت و بی هدف و بی انگیزه است که صبحگاه وقتی خورشید چهره می گشاید و به اهل زمین از نبات و گیاه و انسان سلام می کند او از نعمت دیدن و پاسخ سلام محروم است
استادم فرمود:آدم داریم و غلاف آدم،عرض کردم غلاف آدم دیگر کدام است؟
فرمود: انسان بی هدف و بی مقصد و مسؤلیت نا پذیری که چشم بر واقیعت ها و حقیقت ها و همه ی چشم اندازهای زیبای زندگی و آینده می بندد و به جای زندگانی زندمانی می کند.
در باره ی نوشتن نیز فرمود: بنویس
که هرکس می نویسد
برای آرامش دل
برای آگاهی بخشی
و برای ماندگاری افکار و اندیشه اش پس هر کس می تواند قلم به دست گیرد و بنویسد برای...
ادامه دارد

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم(2)

می خواهم بنویسم اما آنچه اندر دل بُوَد اظهار آن مشکل بوَد
ولی من می گویم:
قلم بنویس رازم را ، تـو میدانی نیــازم را
کسی جز تو نمی بیند،من و سوز و گدازم را
خوشحالم که قلم و دلم اراده نوشتن دارند و می خواهندبه کویر سفر کنند تا یادی کرده باشند از نشستنگاه های بی همنشینِ درِ قلعه ها
و احوالپرسِ قنات پیر باشند که حمله های بی رحمانه ی سیل ویرانگر هم نتوانست اراده ی سخاوت مندانه اش را سست کند و جای شکرش باقی است که او همچنان بی منت می جوشد و می خروشد و آب را به سر زمین تشنه ی کویر بهمن آباد می رساند
و از روزگاری یاد کند که کودکان حق داشتند کودکی کنند و ساعتی از روز را با دوستانشان به بازی کودکانه مشغول شوند
و به نشستن رو در رو و گفتگوهای چهره به چهره ی خانواده ها بپردازد که دلم سخت دلتنگ آن نگاه ها شده است
و به آن همه با هم بودن ها و دوست داشتنِ بی ریب و ریا
به همه قهرهای بی کینه و آشتی ها و بخشیدن های بی چشمداشتِ آن زمان،
به عشق های پاک و دیده های نیالوده ی آن دوره زمانه
می خواهم به درخت ها بنویسم چگونه از خود عریان شدند و در عوض خلعت سبز ملکوت پوشیدند؟
می خواهم به خودِ گم شده ام نامه بنویسم اما افسوس که چندی است خود را در چَم و خَم های زندگی و دالانِ تنگ و تاریکِ غفلت گم کرده ام و در بی خبری و گم گشتگی روزگار می گذرانم گاه می خواهم آگهی کنم هر کس پیدایم کند و مرا به خودم بر گرداند جوائز ذیقیمت دریافت خواهد کرد!
اکنون در اوج واماندگی و درماندگی از خداوند می خواهم با قلم تدبیرش بر روی کرده ها و نکرده های ناپسندم خط بکشد و مهلت جبران عنایت فرماید.

قلم بنویس تا آرام گیرد این دل تنگم!

جولان قلم، و عشق نوشتن، ثانیه ها را در خود فرو می بَرَد
بدیهی است هر کس به نحوی احساس درونی و اندوخته های دانش و اندیشه خود را ابراز می کند اما زبان قلم دگر است که با آن می شود مقصود را به بهترین وجه ممکن به همنوعان منتقل کرد آری قلم دگر است
با چنین رویکردی می خواهم با عنوان دلنوشته ، قلم بر کاغذ گذارم و بنویسم
اما دل نوشته ای که آغاز و فرجامش به نام حضرت دوست نباشد ابتر است
هر چه را در کنج ذهنم ذخیره کرده ام برای تو و به نام تو روی کاغذ می گذارم
سلام بر قلم که برترین ابزار برای شیدایی و دلربایی و دل ربودن و ثبت رویدادهای زندگی است
اکنون وقت آن رسیده که از قلم بخواهم مرا در نوشته یک نامه یاری کند.
نامه به گذشته و آن همه باورهایی که دیگر نیستند،
به آن همه باغ های سرسبز و پر میوه زادگاهم که تنها نامی از آن ها باقی مانده،
به مردان و زنان دیروز زادگاهم که سفره های صداقت شان پر بود از دسترنج خودشان،
،به تنور و تنورچه های گذشته به نان پنجه کش و فتیر و کماج و کلوچه های شب عید،
به کودکی ام که برخلاف انتظارم بی خبرانه رفت و تنهایم گذاشت،
،به صداقت دیروز که دروغ معنا نداشت و گوش هایی که به دروغ عادت نکرده بودند و زبان هایی که به فریب خو نکرده بودند
به لبخندهایی که از ته دل و طبیعی بودند،
به همزیستی مسالمت آمیز مردمان آن دوره که دیگر وجود خارجی ندارند،،
به کرسی داغِ داغی که مادرها گویی مسؤل آماده کردنش بودند و به چای داغ و جراغ لامپای داخل مجمعه،
به نشستن رو در رو و گفتگوهای چهره به چهره ی خانواده ها بنیوسم که دلم سخت دلتنگ آن نگاه هاشده،
به آن همه با هم بودن ها و دوست داشتن ها و از خسته نشدن از یکدیگر،
به خودم و دلتنگی هایم بنویسم
به همه قهرهای بی کینه و آشتی ها و بخشیدن های بی چشمداشتِ آن زمان،
به عشق های پاک و دیده های نیالوده ی آن دوره زمانه
می خواهم به درخت ها بنویسم چگونه از خود عریان شدند و در عوض خلعت سبز ملکوت پوشیدند؟
و می خواهم به خودِ گم شده ام نامه بنویسم اما دریغ و صد دریغ که چندی است خود را در چَم و خَم ها و دالانِ تنگ و تاریک زندگی گم کرده ام و در بی خبری و گم گشتگی روزگار می گذرانم گاه می خواهم آگهی کنم هر کس مرا پیدا کند و به خودم بر گرداند جوائز ذیقیمت دریافت خواهد کرد.
با این توصیف باید از خدا بخواهیم با قلم تدبیرش بر روی کرده ها و نکرده های ناپسندمان خط بکشد و خوبی هایمان را مضاعف ثبت فرماید

«اقیانوس دلت آرام باد»

این هم شد زندگی که من دارم؟
وضیعیت هیچکس بدتر از من نیست
من به آخر خط رسیده ام می دانم هر گز وضع خوبی نخواهم داشت
آینده خوب مال آدم های خوب است من که خوب نیستم!
زمان را از دست دادم آینه می گوید پیر شده ام
سال هاست دلم خوشحالی را پس می زند
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه ...
بی شک نا امیدی زائیده یک مشکل است مشکل کوچکی که خودت پرورشش می دهی و بزرگش می کنی پس اجازه مده واژه ی یأس و نومیدی در دلت خیمه بر پا کند و عنان زندگی را از تو بگیرند
می گفت:دلگیر مباش از آنکه به تو پشت کرد و نگران نباش از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست مگر نشنیده ای که می گویند: میوه درخت صبر ظفر است؟
من به خوبی پیام بزرگترین اقیانوسِ جهان و به عبارتی اقیانوس آرام را دریافت کردم که می گوید:اگر می خواهی بزرگ باشی و بزرگ بمانی و جهان، تو را به بزرگی یاد کند آرام باش از آرام و صبور بودن، به جایی و نامی می رسی که خیلی ها انتظار رسیدنش را دارند!
هم خوانده ای و هم شنیده ای که دنیا دو روز است،یک روز با تو،یک روز بر تو ،پس نا امید نشو، زمان زود میگذرد،مادرانی که امروز در قامتِ بی بی می بینی یک روز نی نی بودند، تنها تفاوت شان گذر زمان است که نقطه ها را جابجا کرد فاصله ی تغییر نقطه (از نی نی به بی بی)قابل تأمل نیست؟
نگاهی به زادگاهت بینداز همان نی نیِ دیروز که آن همه آدم دور و برش بودند در دوران بی بی شدن تنها شده و گویی مدام چشم انتظار گم شده ی خویش است.
جنگل هم باشی با بریدن درخت هایت بیابان میشوی چه برسد به انسان!
اگر به فکر فردایت هستی باش ولی بهای فکر فردا را به از دست دادن زندگیِ حال گره مزن که جبران نا پذیر است.

«در باره شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها»

فاطمه جان!قلم توان نوشتن و زبان قدرت بیانِ غربتِ غمبار تو را ندارد

بارها از خود پرسیده ایم اگر در مسجد مدینه شاهد خطبه ی فدکیه دختر پیامبر (ص) و سکوت انصار بودیم به راستی ما در کدام سو می ایستادیم؟

و یا وقتی امام حسین علیه السلام روز عاشورا خطبه خواندند و لشکر پسر سعد هلهله سر دادند تا صدای حضرت شنیده نشود اگر در کربلا بودیم کجا بودیم و چه می کردیم؟

فاطمه جان! قلم در می ماند غم جانکاه تو در سوگ پدر و مصیبت های بعد از آن را به تصویر کشد.

خدايا درود فرست بر فاطمه (س) آن بانوى با فضیلت و پاكيزه و محبوب و بر گزیده

سلام بر فاطمه و رنج های فاطمه سلام الله علیها

سلام بر فاطمه (س)بنت الهدا،دخت نبی مکرم اسلام حضرت محمد صل الله عليه وسلم

سلام بر فاطمه همسر امیر مؤمنان علی علیه السلام

سلام بر فاطمه مادر حسنین علیهما السلام و زینب کبری(س)

سلام بر فاطمه که با خطبه و حضور و قیامش قامتِ امامت استوار کرد

سلام بر فاطمه مظهرِ همه ی خوبی ها

سلام بر فاطمه و فاطمه و فاطمه

فاطمه یعنی جدا شده از هرگونه جهل و پلیدی و نا پاکی

فاطمه یعنی دور از هرگونه شر و بدی

فاطمه یعنی چراغ راه و باز گرفتن شیعیان و پیروانش از آتش دوزخ

فاطمه یعنی رو کردن و شفاعت شیعیانی که با نشان پیرو او در حشر حضور می یابند و رو بر گرداندن از غاصبین و ظالمین

فاطمه جان! از بین در و دیوار کنار برو که یک نابکار با نقش و نقاب عوام پسندانه مشت بر در می کوید و قصد روشن کردنِ آتش فتنه را دارد

او می خواهد با لگد این در باز کند تا درهای ظلم و جور و غصب برای همیشه باز باشند

دختر پیامبر!از بین در و دیوار دور شو که آمده اند تو را برای همیشه از علی(ع) بگیرند و فرزندانت را بی مادر کنند و شوهرت را به تسلیم وادارند

فاطمه جان!علی را ببین که برای ایجاد وحدت،چگونه در خلوت و تنهایی و سکوت، آرام و بی صدا اشک می ریزد.

از پشت در و دیوار دور شو که علی سخت به بودنِ تو نیازمند است اگر تو بروی علی بدون غیرت فاطمی یکه و تنها می ماند

با رفتن تو غبارِ غم بر سیمای علی می نشیند و زخم های قدیمِ بدر و احد و... دوباره سر وا می کنند

علی جز تو چه کسی را دارد تا غبار از چهره اش بشوید و زخم هایش را مرهم نهد؟

فاطمه جان!تو می روی و غم و غصه هایت نیز می روند و از نامردمی های کج اندیشانی که حرمتت را پاس نداشتند رها و راحت می شوی اما با غم فراق و تنهایی علی چه می کنی که با رفتن تو ستون استحکام فرو می ریزد

فاطمه جان! به ما بگو علی با روزهای بی تو چه کند؟

دختر رسول خدا!تو می روی و دگر بار در آغوش گرم پیامبر خدا آرام می گیری اما فرزندانت تاب رفتنت را ندارند

فاطمه جان!بگو ما چه کنیم؟

ما که مدام نام تو بر دل و زبان داریم و عشق فرزندانت را با جسم و جان و خون مان عجین کرده ایم شفیع مان باش در روزی که نه مال اید به کارِ ما نه فرزند و عیال ما به جز نامه ی اعمال و محبت شما خاندان رسالت.

سلام بر شما اى خاندان نبوت و جايگاه رسالت و معدن رحمت بی بی فاطمه سلام‌الله‌علیها.

شهادت غریبانه و مظلومانه حضرت فاطمه سلام الله علیها بر همه شیعیان و دوستداران اهلبت تسلیت باد

آرزوهای آقا میرزا حسن(43)

«تکریم معلم ها و استادان شاگرد پرور و نکوهش عالمان بی عمل»
آقا میرزا حسن می گوید: مرحوم عمو مشتی مرادعلی بیشترین تأکید را عمل کردن به گفتار و پیمان ها داشتند ایشان می فرمودند: عالمی که علم و داشته هایش را به دیگری منتقل نکند زکات علمش را نداده و چون آب راکد می گندد و متعفن می شود.
انسان در گام نخست باید بیاموزد هیچ بهانه ای برای ندانستن پذیرفته نیست و در گام دوم باید بیاموزاند یعنی دانشش را به دیگری انتقال دهد تا هم بر دانش خود ش بیفزایدو هم سود رسانی کرده باشد
حضرت امام حسن می فرمایند:دانش خود را به ديگران بياموزان و دانش ديگران را بياموز؛ زيرا با اين كار هم دانش خودت را محكم و استوار كرده اى و هم آنچه را نمى دانسته اى آموخته اى.
به سخن بزرگان که بر گرفته از کلام خدا بود اشاره کردیم که انسان هر چه قدر علم بیشتری را یاد بگیرد ولی به آن عمل نکند، نادان است با این مثال که اگر بر پشت چهارپایی باری از کتاب باشد چون از آنچه با خود حمل می کند بی خبر است آن حیوان پژوهشگر و دانشمند نمی شود.
علم سرمایه ی فنا نا پذیر؛
انسان تلاش می کند سرمایه ای بدست آوردکه هرگز آن را از دست ندهد علم و دانش تنها سرمایه ای است که هیچ وقت از بین نمی رود به شرط آنکه در مغز و سینه ها حبس نشود و با انتقال به دیگران جریان داشته باشد اینکه فرموده اند: معلمی شغل انبیاست به خاطر نشر علم شان بوده که همچون خورشید بر دل ها تابیده است
عمو مشتی مراد علی احترام فو ق العاده ای برای معلم ها و استادها از ابتدایی تا دانشگاه قائل بودند به ویژه معلم های شاگرد پروری که با جان و دل،دانش و علم شان را به شاگردان شان منتقل می کردند ایشان همیشه می فرمودند: معلمین عالمان حقیقی هستند از این رو باید همیشه و همه جا مورد تکریم قرا گیرند این قشر در زمره عالمان بی عمل نیستند...
ادامه دارد

آرزوهای آقا میرزا حسن(42)

عالمان بی عمل
آقا میرزا حسن می گوید:عمو مشتی مرادعلی می فرمود:همانگونه که در علم بی عمل نفع نیست عمل بی علم هم سودی ندارد حضرت مولوی می فرماید:
عمل، بی‌علم خود سودی ندارد.
چو بیماری که بهبودی ندارد
کسی که حس برتری جویی دارد و به قول امروزی ها خود شیفته است گفتار را کلید ورود به دل ها می داند با این تفکر چون می خواهد سر آمد و نفرِ اول باشد در سخن گفتن زیاده روی می کند و از چشم ها می افتد.
او شاید با سخنوری شنونده را تحت تأثیر قرار دهد اما اگر عالم بی عمل باشد وقتی پای عمل به میان آید چه گویم که نا گفتنش بهتر است / زبان در دهان پاسبان سر است.
البته بی عملی در مورد همه صدق نمی کند زیرا کم نیستند انسان هایی که در لباس و نام و عنوان های مختلف ،کم گفته اند و بسیار عمل می کرده اند مورد نظر ما عالمانی هستند که با عمل فاصله دارند و حتی کتاب خدا نیز به آن اشاره فرموده است.
عالمی که از علمش به دیگری سود ندهد همه ی تلاش جهدش برای خواندنِ دروس بی فایده است
هر کدام از ما شاهد مال اندوز انی بوده ایم که مُردند ولی نه خودشان و نه دیگران از مال شان بهره ای نبردند علم اندوز و مال اندوز کفه ی یک ترازو هستند این دو رنج بردند ولی بهره نبردند و بهره نرساندند بارها شنیده ایم که جماعت بی عمل را تشبیه کرده اند به درخت بی بَر، زنبور بی عسل، فانوس بی سو، در یای بی آب، تنور بی آتش ، لشکر بی سپاه، سپاه بی سلاح و...
در مَثَـل آنـان کـه بـر تـورات ‌‌چـنـد
بـار کـرده گـشتـه انـد انـدر پـسـنـد

حـمل آن ‌را پس نکـردنـد آن کسـان
آن چـنــان کـه بــود حـقّّ حـمـل‌آن

بـر مـثالِ آن حـمــاری کـز عـتاب
می نمایـد حـمـل أسفـار و کتـاب

بی خـبر از پشت خـویش آن بی تمیز
کانچه در بار است می باشد چه چیز
اشاره به آیه 5 سوره جمعه دارد که در باره قوم یهود می فرماید:مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ
ادامه دارد

دل نوشته ای برای امروز نه فردا!

پاییز سال جاری را به تاریخ سپردیم و تولدمان را که هر روز در بی خبری مان شکل می گیرد به خودمان تبریک می گوییم و یاد زنده ها و عزیزان سفر کرده را گرامی می داریم
جمعه روز دلگیر و دلگیری نیست
جمعه روز دل دادن و دل سپردن است
و اگر احساس دلتنگی داشته باشیم بی شک، دل مان در گرو چیزی است که باید برای بدست آوردنش تلاش و دعا کنیم.
روز جمعه باید غم را به باد سپرد و غصه ها را نا چیز شمرد
روز جمعه روز رهایی است باید از خود رها شد و برای در بند های برزخی دعا کرد
رها می شویم از تفکر و تعلقاتی که جز در بند شدن و اسیر کردن مان سودی ندارند
جمعه روز گشودن پنجره دل به سوی بی کران و بی کرانه هاست روز تقدیم لبخند و گرفتن هدیه ی تبسمِ رضایتمندی از خود و دیگران است
امروز روز نشاندنِ گل لبخند بر لب های یک بیمار دردمند و روز رضایت دادن و بخشیدن و بخشیده شدن است کسی که در این سرا نبخشد نمی تواند انتظار بخشیده شدن در آن سرا را داشته باشد
مرور خاطرارت گذشته مرا می برَد به سال های با هم بودن روزهایی که دیدارها طعم خاصی داشت مانند زیارت بزرگترها،دیدار با بیماران و زیارت اهل قبور که هر بخش از دیدار ها تأثیر ی شگرف در شادابی و زندگی روز مرمان داشت
روستا نشینان زیارت اهل قبور را در صدر برنامه های خود داشتند و هنوز هم مانند خیلی از نقاط کشورمان در شب و روز جمعه گورستان را با حضورشان و با تقدیم هدایای معنوی به اموات شان تبدیل به نورستان می کنند
همه ی مردم هدیه دادن و هدیه گرفتن را دوست دارند ولی گاه پیچ و خم های جاده ی زندگی چنان ما را به غفلت وا میدارد که هدیه دادن به رفتگان مان را از یاد می بریم و در واقع خود را از رضایتمندی و دعای خیرشان محروم می کنیم.
نخستین جمعه زمستانی تان به خیر و نیکی باد
جهت شادی روح همه ی مسافران ابدی رحمه الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺