سفرنامه اربعین 1401 (قسمت هشتم)
شنبه 26 شهریور ورود به کربلای معلی
سلام و خدا حافظی
اینجا بارگاه ملکوتی سرور آزادگان آقا ابا عدالله الحسین است موج جمعیت عاشقان در صحنین مطهر قابل وصف نیست هر طور بود خودم را به مقابل ضریح مقدس رساندم...
پس از زیارت و گفتنی ها به مولا و ارباب مان امام حسین(ع) ناگهان دیدم نه با اراده ی خود که موج مرا به حبیب بن مظاهر(س) ارتباط داد کمی با این پیر و عاشق روزهای سختِ کربلا صحبت کردم.
نگاهم که به تل زینبیه افتاد یاد مصیبت های شیر زن کربلا و اسوه ی صبر، حضرت زینب کبری (س) افتادم البته وجب به وجب حرم مطهر قصه و غصه های خود را دارند به ویژه محل شهادت و سر بریدنِ شریف ترین انسان زمین و آسمان و نزول فرشتگان که بسیار غم انگیز است.
زیارت و ماندن در حرم سیر ناشدنی است ولی باید سفارش کنندگان را هم با خواندن حد اقل دو رکعت نماز یاد می کردم نخست به یاد والدین عزیزم افتادم که با نفس های گرم و احساس پاک و ارادت شان به اهل بیت (ع) باعث و بانی وصل این حقیر به اقیانوس بی انتهای ولایت و امامت شدند و خانواده یعنی گل سر سبد زندگی ام و همسایگان و دوستان و سفارش کنندگان که هر کدام از این گل های خوشبو عطر خاص خود را دارند
دل کندن و وداع کردن با محبوب ترین و آزادمردترین انسانِ همه ی عصرها و نسل ها دشوار است ولی ناگزیر باید به امید دیدار از معشوق جدا شد
حال نوبت به خداحافظی از کربلا رسیده ولی خروج مان نمی تواند به راحتی ورودمان باشد
سیل جمعیت که همه می خواهند زود و خوب خود را به محدوده ی مرزِ وطن شان برسانند کار را مشکل کرده است به بچه ها در باره ی ارزش صبوری در سفر،سخن گفتم ولی کلام هر چند خوب و حق باشد در اوقات خستگی و ملال تأثیر چندانی ندارد.
کلی راه را پیاده طی کردیم تا به محل خودروهایی رسیدیم که مسافرانشان را به مرز منتقل می کردند در حالی که منتظر یک راننده ی با انصاف هستیم هادی با اشاره به اتوبوسی که از راه رسیده می گوید به تعداد خانواده جا گرفته،بچه ها ابراز خوشحالی می کنندکه در اتوبوس به نسبت وَن امکان استراحت بیشتری وجود دارد...
ادامه دارد