سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت پنجم)
دلم هوایی شد و رفتم وطن
وقتی در خلوت و تنهایی به آبادی های دیروز و خرابه های امروز زادگاهم سرک می کشم اثر گذر زمان را می بینم که حرف های فراوانی برای گفتن دارد
می خواهم به نمایندگی از اهالی بهمن آباد با نمایندگانی از اجدادم و با کسانی که ادعای مالکیت خانه های آباد دیروز را داشتند ولی قادر به بردن هیچ خشتی از این همه آثار نبودندگفتگوی دوستانه داشته باشم
می خواستم بدانم آیا آن ها به شایستگی و جایگاه و ارزش و کرامت انسانی خود آگاهی داشتند و به عبارتی آیا قدر خود را می دانستند؟
می خواستم بپرسم آیا برای ماندگاری نام نیکِ خود، کار مثمر ثمری انجام می دادند یا نسبت به خود و همنوعانشان بی تفاوت بودند؟
می خواستم بدانم آیا در آن دوره و زمانه هم بینِ زن و شوهر ناسازگاری و به اجرا گذاشتن مهریه و سهل شدنِ طلاق و جدا از هم زندگی کردن و تمرد فرزندان مطرح بود؟
می خواستم بدانم مردمان آن عصر چگونه آدمی بودند؛ آخور بین یا آخر بین؟
می خواستم بدانم آیا در آن زمان هم موضوع انشایی با عنوان علم بهتر است یا ثروت مطرح می شد منظور این که آیا برای علم و عالم حرمت ویژه ای قایل می شدند یا...؟
می خواستم از به مسلخ بردن علم و دانش در آن زمان جویا شوم و از غفلت آدمها و از بی تفاوتی انسانها نسبت به یکدیگر و ...
می خواستم بدانم آیا در عصر آن ها نیز مردم به تقلیدهای کور کورانه توجه داشتند آنهم تقلیدهای وارداتی که برایشان هیچ ثمری جز بردگیِ فکری و فرهنگی نداشته باشد؟
پرسش های فراوان دیگری داشتم ولی افسوس که باز هم حرف های من با ساکنان خرابه های بهمن آباد نیمه تمام ماند...
ادامه دارد