مسافر کویر
گرچه بسیاری از بهمن آبادی ها هر کجا باشند برای عزاداری ماه محرم خودشان را به زادگاه اجدادی شان می رسانند ولی کوچه پس کوچه های روستا با رحلت بزرگان بوی غربت می دهد کم کم مثل تهرانی ها و شهر نشینان می شویم که کسی کسی را نمی شناسد و خانه ها با وجود پر بودن شان خالی هستند و رفته رفته ساکنانِ بی همسایه خواهیم شد البته همه چیز تغییر کرده،بارها نوشته ام دلتنگ بوی نان تنوری هستم که مادرمان برایمان می پخت حالا باید بگوییم افزون بر دلتنگی برای بوی نان مادرمان دلتنگ بوی کاهگلِ باران خورده هم هستیم با ایزوگام کردنِ بام های خانه و رها کردن سبک سنتی در بناهای ساختمان و بر افتادنِ خانه ها کاهگلی و گنبدی که نماد مقاومت و تفکر نخبگان و استادکارانِ بی بدیلِ زمان بود از بوی خوشِ کاهگل که با نم نم باران مشاممان را نوازش می داد باید خدا حافظی کنیم.
شب را مثل خیلی از همولایتی ها مهمان هیئت بودیم تهرانی ها هنوز نیامده بودند تعداد اندکی هم که حضور داشتند نه برای عزاداری که انگار به شب نشینی آمده بودند همه منتظر پهن کردن سفره بودیم به هیچ وجه نمی توان عزادرای و عزاداران فعلی را با گذشته قیاس کرد باور می کنید هیچ چیز جای خودش نیست؟ سنت های حسنه ای را که اجدادمان سال ها در نگهداری اش کوشیدند با ورود مهمان نا خوانده تجدد و نو آوری و عصر اطلاعات از بین رفته اند و یا فراموش شده اند شوربختانه مرزِ رعایت حرمت ها بر داشته شده (پسر بالای مجلس می نشیند / پدر پایینِ مجلس می نشیند)و چه خوب است که یک بار دیگر تاریخ گذشتگان را مرور کنیم تا ان شاءالله از خلوص و صفای قلب و وفای به عهد و رعایت مرز حرمت ها و همه ی خوبی هایی که داشتند و اکنون دارند درس بگیریم مخلص کلام اینکه هیئت امشب هیچ شباهتی به ماه محرم نداشت...
ادامه دارد