سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت سوم)
دلم هوایی شد و رفتم وطن
بنا به سنت دیرینه و حسنه ای که از اجدادمان به ارث برده ایم، بعد از ظهر امروز قدم زنان به زیارت اهل قبور رفتم در بین راه (و ری قبرستو) برخوردهای گرم مردم خون گرم زادگاهم نوازشگر جسم و روح مسافرِ خسته و از راه رسیده بود
مطابق رسم و رعایت ادب وقتی وارد مزار مردگان می شوی باید دیگران را نیز در نظر داشته باشی یعنی سری به خانه ی ابدی همسایه یا اهل محل بزنی و برایشان فاتحه بخوانی و اگر بازمانده ی مرحوم را دیدی که بر سر قبر عزیزش نشسته وظیفه اخلاقی حکم می کند هر طور شده با حضورت به رفتگان و ماندگان احترام بگذاری که البته آن ها نیز بی درنگ جبران می کنند و برای رفتگانت فاتحه می خوانند به عبارتی یک بده بستان فاتحه خوانی برای در گذشتگان شکل می گیرد که خیر این عمل شاملِ حالِ مرده ها و زنده ها می شود
اما امروز وارد مزار مردگان که شدم پس از عرض ادب به والدین و... به قبوری نظر داشتم که قرنهاست چهره در نقاب خاک کشیده اند اما این بار نیز چون همیشه می خواهم در این مکان تنها باشم تاریخ این قبور مربوط به صدها سال پیش است که روزگاری آنها نیز با احترام بر روی شانه های دهها تن از اقوام ونزدیکانشان تشییع شدند و در دل خاک جای گرفتند بدیهی است بازماندگانشان برای همه ی آن ها طبق رسوم آن زمان مراسم عزا برپا داشته اند ولی اکنون حتی بدون یک زائر در جای جای گورستان به حال خود و در غربت،رها شده اند تا گورشان لگد کوب کسانی شود که دیر یا زود گور آن ها نیز لگد کوب دیگر رهگذران شود.من ساعتی را به نمایندگی از این نسل با آنها سخن گفتم توگویی صدای آنان را می شنیدم که از بی وفایی ی دنیا و بی توجهی و غفلتِ آدم های به ظاهر زنده دادسخن می دادند آن ها حرف ها زیبایی گفتند ولی گوش نا شنوای من که از صداهای بی حاصل و ناجور دنیا پر شده بود تاب شنیدن همه ی آنچه را باز گو می کردند را نداشت هیچ گوش شنوای دیگری را هم پیرامون قبر مردگان ندیدم...
ادامه دارد