سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت هفتم)
هیچ کجا همچو وطن نباشد
دوست تر از پاره ی تن نباشد
بازار و سر سراها و دالان و ایوان های خرابه ها گویی هر کدام ناگفته هایی برای گفتن داشتند ولی از آنجا که خورشید در حال تحویل و تحول بود و می رفت تا شب پای بر فرق روز نهد و تاریکی جای نور را بگیرد لحظه ی خدا حافظی فرارسیده بود ولی باید آب انبار و حوض یا سردابه را برای چندمین بار از نزدیک می دیدم
حوض انبار در حال پر شدن گل و لایِ ناشی از سیل ویرانگر است ولی سقف ها و دیوارهای سالم و دست نخورده اش همچنان جذابیت دارد و مورد توجه گردشگران و بازدیدکنندگان است به ویژه برای اهل فن که به چینش خشت های آجری و ضربی طاق ها و مصالح به کار رفته توجه دارند
در کنار آب انبار یک مسجدی وجود دارد که دیوارهای بلند و محراب و قطر دیوارهایش به قدری دل انگیز و چشم نواز است که باید دمی نشست و با تفکر به معماران و بناها و عواملی که توانسته اند با امکاناتِ اندکِ آن زمان چنین مسجدی را بنا کنند دست مریزاد گفت البته در اینکه آیا این مکان از ابتدا مسجد بوده یا آتشکده زرتشت محل تردید است با این حال آنچه مرا دل نگران و ناراحت کرد در وسط مسجد یک چاه عمیق دیدم که تا کنون ندیده بودم این که چه کسانی و به چه منظوری چاه کنی کرده اند الله و اعلم
آخرین دیدار من بُرده عَشَغو بود(همان تپه یا بلندایی که ساکنان شهر بهمن آباد در این مکان،عاشقانه هایشان را به یکدیگر هدیه می کردند)برای چند دقیقه در تنهایی و سکوت بر روی بُردِه قدم زدم با حال خوش،به تماشای خورشید نشستم و در پایان چشمانم خورشید را تا انتها بدرقه کردند و آرام آرام می رفت تا تاریکی از راه برسد...
ادامه دارد