هشتم آذر1402
حلیم پزی و دعای باران در بهمن آباد
هر کس بساط عشق خودش را در جایی که دوست دارد بر پا می کند ولی چه جایی بهتر و دوست داشتنی تر از زادگاه؟
هر کس از اوج دوستی اش در باره مکان های مختلف می نویسد و می سراید ولی چه نوشتن و سرودنی بهتر از زادگاه؟
از سفرم به بهمن آباد نوشتم و خانه ی پدری و سکوت مرگبارِکوچه
و خالی بودن خانه ها از سکنه
و از گردِ غربت و تنهایی که بر چهره ی خانه ها پاشیده شده بود
عصرگاهِ جمعه من بودم و سکوت مرگبار خانه ی پدری ساعتی را در خلوت و تنهایی سر کردم هیچکس کوبه ی در را نکوبید و هیچ صدایی از هیچکدام از خانه ها بر نیامد با خود زمزمه کنان گفتم: مردگان! در خانه هایتان (قبر) آرام و شاد و مسرور باشید و هر گز آرزوی بازگشت نکنید که سخت پشیمان می شوید
زندگی امروز با دیروز متفاوت شده شما که بار بر بستید و رفتید گویی برکات را نیز با خود بردید
در زمانه ای زندگی می کنیم که آسمان هم سخاوت دیروز را ندارد ابرها باران نمی زایند و برف،سر زمین مان را سفید پوش نمی کند
به یاد دارم دوران پر افتخار شما اگر باران نمی بارید بی درنگ دست به دعا بر می داشتید و نماز باران می خواندید و مراسم حلیم پزی و حلیم خوری بر پا می کردید و همه ی مردم خرد و کلان از حلیم می خوردند و برای آمدن باران دعا می کردند برایم جالب بود که مایحتاج پخت حلیم را مردم می دادند بارها شاهد بودم دو سه نفر خانه ها را در می زدند از اهل خانه به اندازه ی وسعشان گندم می گرفتند و صبح فردای آن روز زنان و مردان و کودکان برای گرفتن حلیم به هیئت مراجعه می کردند حلیم پزان و حلیم خوران، معتقد بودند و اطمینان داشتند با این کارشان باران خواهد بارید اما این روزها نماز و دعای باران نمی خوانیم و در میان این همه دعا از خدا نمی خواهیم باران ببارد
هم اکنون یادم آمد مرحوم حجت الاسلام حاج ملاعلی مرد قوی الحافظه، در زمستان و تابستان پس از سخنرانی اش این دعا را از یاد نمی برد:پروردگارا باران نافعی بر سر زمین مان ببار و ...دعای باران نافع در همه ی منبرهای مرحوم مغفور، گوشنواز بود خدایش بیامرزد