سفر نامه بهمن آباد تیر ماه 1401(قسمت چهارم)
دلم هوایی شد و رفتم وطن
سنگ نوشته های قدیمی قبرستان، تنها یک نشان نیست که بازگو کننده ی تاریخ و بیان واقعیت تلخ غفلت هم هست غفلتی که انسانِ امروز را در انبوه و بمباران خبر، گرفتار بی خبری کرده است
به تماشای سنگ های کوچک و ساده ی قبرهای قدیمی می نشینم و یکی از آن ها را مخاطب قرار می دهم قبری که باد و باران های موسمی حتی بر سنگ نوشته ی کوچک او هم رحم نکرده اند تلاشِ من برای خواندنِ نام و تاریخ سنگ نوشته به جایی نرسید ولی دل به دریا زدم و از وی پرسیدم آیا می توانی بگویی متعلق به کدام ایل و طایفه ی بهمن آبادی هستی؟می خواهم از نام و نشان خود برایم بگویی و از حال و هوای عصری که در آن زندگی می کردی!
هر کس در خلوت و تنهایی به گورستان برود می تواند گفتگوی سازنده و پر باری با رفتگان داشته باشد اما چه بگویم که گوش های پر شده از صداهای نا متجانس آدمی را از شنیدن صدای خودش هم دور کرده است!
قبرهای قدیمی غریبه نیستند ولی ما همچون بیگانگان با آن ها رفتار می کنیم بر روی قبر هیچکدام از آن همه قبر ،نه خوراکی و خوردنی های خیرات می بینی و نه زیارت کننده و وارث و بازمانده، هیچکس دستی به گورشان نمی گذارد بی تردید این غربت و بیکسی دامنگیر همه ی ما می شود دلیل این که اسلام تأکید دارد پیش از رفتن چراغی بر افروزید و توشه ای بفرستید و با علم آموزی و خدمتگزاری و پیوند با پیام آوران و مبلغان دین،نامتان را ماندگار کنید همین است
منظور و نگاه بنده نیز به خوردن و چیدن میوه جات بر روی قبور نیست بلکه می خواهم از فراموش شدن و غایب ماندنِ آدمها و محو و نابودی و رنج غربت و درد باور نکردن و باور نشدنِ انسان بنویسم انسانی که نمی داند اگر آخرتش را قربانی دنیا طلبی کند بازنده ی اصلی است و در گذر زمان فراموشش می کنند ،خّطش می زنند و از دل می رود چونکه از دیده برفت مگر آنکه باور کند به قول حضرت علامه طباطبایی رحمت الله علیه که او ابد در پیش دارد آری ما ابد در پیش داریم...
ادامه دارد