امروز وقتی بر حسب اتفاق دفرچه ی خاطرات روزانه ام را ورق می زدم در باره ی بهمن آباد دست خط چند سال پیش خودم را ملاحظه کردم که نوشته ام:
 به گواه تارخ نویسان و سیاحان و گردشگران حدود 80 کیلومتری سبزوار  شهری بزگ و معتبر خودنمایی می کرده به نام بهمن آباد با مردمانی به غایت خردمند و زیرک که اخلاق و قناعت و صداقتشان زبانزد دوران بوده است
  این شهر بزرگ و تاریخی که خاستگاه علمای بزرگ و پرچمدار علم و دانش  نیزبوده درمسیر جاده ی ابریشم قرار داشته و در واقع بار انداز تجارت پیشه گان بزرگ بوده که با هرات و بلخ و هندوستان و چین و ... در رفت و آمد و تعامل بوده اندشهر بزرگِ بهمن آباد که مرکزیت انواع هنر و صنعت نیز بوده بنا به دلایلی که به آن خواهیم پرداخت در  طول زمان تبدیل به روستای کوچکی شده که در حال حاضر به آن روستای بهمن آباد می گویند روستای بهمن آباد آخرین حلقه از آبادی است که ما را به قلب کویر می رساند.
شغل اصلی مردان و زنان زادگاهم کشاورزی است که در همه ی فصل ها،عشق را در مزرعه ی دل شان می کارند و محبت و دوست داشتن را درو می کنند.
در نوشته های پیش رو شاید  تعریف های مکرر از مردان و زنان فهیم بهمن آباد بخوانید که  از روی علاقه ی نویسنده به آن آب و خاک است نه خطای نویسنده!
می گویند: آثار برجا مانده از بزرگان و گذشتگان،هئیت و شناسنامه و نشان راه است برای شناختن و شناساندنِ هر چه بیشتر تمدنِ مردمان آن دیار،اگر چنین چیزی را ملاک قرار دهیم،باید یک بار هم که شده به قصد شناخت، ازکویر بهمن آباد دیدن کنید تا از نزدیک با  آثار تمدن بزرگ و ناشناخته این روستای به ظاهر کوچک آشنا شوید آن چه می گویم؛به خاطر این نیست که بهمن آباد زادگاه و زیستگاه من بوده که به آن مفتخرم بلکه برای شناخت هرچه بیشتر انسان هایی است که در گذشته ای دور با امکانات نادر،دست به کارهایی زده اند که هر کدام در نوع خود کم نظیر بوده است.خانه هایی با دیوارهای مرتفع و سفیدکاری شده آب انبار و حوضچه های ساخته شده با مواد سخت،بازار مسگرها، کاروانسرا یا بار اندازهای بزرگ و بازارهایی که در سرِ راهِ ابریشم قرارداشته و محل داد و ستد بوده همه و همه،آیینه ی تمام نمایی است که دیدنش تو را به فکر وا می دارد...
ادامه دارد