سفر خیالی به دل کویر(4)
به همراه داستان راستانِ حمله ی ترکمانان به بهمن آباد و دزدیده شدن حاج عمو...
به ربوده شدن عمویم بدست ترکمانان و ستاره ای که نجاتبخش علی(حج علی یا بابا حاجی ام) شد اشاره کردیم و اما ادامه ی جرا؛
عموی حسن ما را ترکمانان با خود می برند و در ترکمن صحرا به خانواده ای می فروشند که مال و اموال فراوان داشته ولی از داشتن فرزند محروم بوده است عمو حسن در گرمای محبت به دریغ خانواده ای که او را خریده بزرگ و دلبسته می شود سال ها از این اتفاق می گذرد عموی ما که برای خودش مردی شده طبق رسوم آن ها ازدواج می کند و صاحب چندین فرزند می شود تا این که روزی از روزها تاجرانی از مزینان به ترکمن صحرا می روند در حین معامله اصالت یکدیگر را جویا می شوند عمو حسن ما از بهمن آباد و بستگانش می پرسد سر انجام عمو حسن نامه ای به آقایان مزینانی می دهد تا به خانواده اش در بهمن آباد برسانند نامه حکایت از زنده بودن حسن (عمو حسن) دارد نزدیکان و بستگان عمو حسن در کمال شگفتی و خوشحالی برای دیدن وی راهی ترکمن صحرا می شوند و...
در یکی از روزهای سال 53 به خانه ی اخوی ام رفتم پیر مردی را دیدم که بر صدر نشسته و مورد احترام است چند مرد میانسال و جوان هم دور و برش بودند آن پیر مرد همان حسن یا عمو حاج حسن بود که در کودکی او را دزدیده بودند همانجا گفتند حاج عمو چندین فرزند پسر و دختر دارد از آن زمان رابطه ی ما با ایشان و فرزندانش جان گرفت که البته بیشترین ارتباط را مرحوم یدالله شیرازی و مرحوم حاج حسن با آن ها داشت
به قول کلیله و دمنه این سخن بدان آوردم تا گفته باشم وقتی از علی(حاج علی حلاج) پرسیدند چگونه توانستی در تاریکی شب از دام ترکمانان بگریزی و راه بهمن آباد را پیدا کنی در جواب گفته بود وقتی شب شد و ما را از بهمن آاد دور کردند و هنگامی که همه به فکر شام خوردن بودند من فرار کردم و این ستاره(اشاره به یک ستاره کرده) را در نظر گرفتم و راهم را به طرف ستاره ادامه دادم تا رسیدم بهمن آباد،
نتیجه این که از ستاره برای مسیر یابی و پیدا کردن جهت استفاده می شد...