هفته ی پیش هنگام عبور از کناره ی کویر، من و این یار دیرین، دورا دور برای هم  دست افشانی کردیم و به یکدیگرسلام گفتیم
کویر کتاب قطور خاطراتی است که هر برگش یاد آور نام ها و یادهاست،
 با دیدن کویر بر بال خیال نشستم و سفر چند باره را به دوره ی بی بدیلِ کودکی آغاز کردم
البته هر چند روز یکبار دلتنگ این دوره ی  زود گذر می شوم به ویژه  دلتنگ شب هایی که از رَزینَه(پله) آرام آرام بالا می رفتم خودم را به روی گمبزی(پشت بام گنبدی) می رساندم و دست هایم را به علامت چیدن ستاره ها هر چه بالاتر می بردم تا برای خودم و اطرفیانم ستاره به چینم!
به راستی کویر چرا این همه جذبه دارد؟
کویر توانسته خودش را از غوغای شهری و بوق و دود و آلودگیِ هوا و صدا و شلوغی ها و دَوَندگی های بی حاصل و دهها معایبی که انسان امروز را به تسلیم واداشته دور نگهدارد
کویر پر است از آرامش و سکوت،
 آرامبخش ترین صدای طبیعت را می توان در سکوتِ بی بدیلِ کویر،احساس کرد.
در کویر آب، معنا و مفهوم و ارزش دیگری دارد همچنین لحظه ی زیبای غروبِ کویر و جست و خیزهای ستارگان که انسان را به تفکر وا می دارند بسیار دل انگیز است
در کویر بر خلاف کوهستان، پژواک و بازگشت صدا وجود ندارد هرکس می تواند صدایش را به صدها کیلومتر آن طرف تر بفرستد.
در سکوت و خلوت کویر است که انسان می تواند خود و نمایش خالقش را ببیند
ما عادت کرده ایم از همه جا و همه کس سر بزنیم جز خودمان،چقدر بد است که آدمی نسبت به خودش بی تفاوت باشد و حال خودش را نپرسد.ما مانند چشم هایمان هستیم چشم ها هیچ رفت و آمدی با هم ندارند
بیگانگی نگر که من و دوست چون دو چشم
همسایه ایم و منزل هم را ندایده ایم...
ادامه دارد