مقایسه روستا و شهر
ایران همه نقطه اش سَرایم باشد
در قلبِ کویر زادگاهم باشد
گویند که در شهر بوَد آسایش
بیخود بوَد آسایشِ بی آرامش
مجعول شد اجناس برای مردم
کِی خوردی به شهر نانِ نابِ گندم
گفتیم هزار شکر کامد صنعت
صنعت چه ثمر اگر نیارد رحمت
مردم همه می دوَند از بام تا شام
شب خسته رسند به خانه و دیرهنگام
هر کس شده در شهر اسیرِ اعصاب
دیدی تو به شهر یک جوانِ شاداب؟
شب هر که روَد به خانه و لانه خود
منظور ز لانه یعنی خانه خود
آپارتمان خانه نه، گویی قفس است
آلودگیِ شهر بلای نفس است
صد بار درود به خانه های خشتی
در شهر نبینی خانه های هشتی
روستای کویر زادگاهم باشد
صحرا همه روز در نگاهم باشد
روستا کجا و شهر پر دود کجا
روستا کجا شهر مه آلود کجا؟
پاییز دلم هوای باران دارد
گه گاه دلم هوای یاران دارد
یاران عزیز یک به یک کوچیدند
یعنی که عطا را به لقا بخشیدند
کوچ کرد جوان و نو جوان از روستا
رفتند پدران و مادران سوی خدا
روستای عزیز و سَروَرِ شهر و دیار
حالا شده جای ساکتِ گشت و گذار
مردم شده اند اسیر در شهر بزرگ
مانند کسی که شد گرفتار گرگ
صد سال اگر کنی معاش اندر شهر
کردی همه سال را به کام خود زهر
یک سال کنی اگر به روستا گذران
خوشوقت که آزاد شدی از زندان
تهران و مشهد شهر بی دروازه
بی همدم و بی تفاوت و همسایه
اما روستا همه به هم یار بُدن
همسایه و راز دارِ اسرار بُدن
هیکس به دیگر نکرد همچشمی
دور بود بلا و عامل بد بختی
تا اینکه همه پای گشودند به شهر
کردند یکی یکی به سُنت ها قهر
چشم همچشمی بلا و سوغات شهر
کرد زندگی را به کام روستایی زهر
ای کاش نمی رسید چنین سوغاتی
تا بودیم و ماندیم همچنان دهاتی
ما زاده ی روستای کویریم و دهات
مهریه به عرف بود و قرآن و نبات
تا آنکه رسیدیم به سکه و طلا
یعنی ره داماد و عروس گشت جدا
سوغات طلاق به قلعه آمد از شهر
گویی که بلاها برسید از سر قهر
اکنون که کویر ساکت و آرام است
از داشتنِ نسلِ جوان ناکام است
با اینهمه هست کویر بِه از تهران
هر گز نکنم عوض به کلِ ایران
قاسم به کویر رد پایی دارد
در هر قدمش خاطراتی دارد