«سپاس از اهل خانه به زبان شعر»
نوشتم نامه ای بر اهل خانه
که بعد از مرگ من باشد نشانه
به همسر آن عزیز با وفایم
که زحمت ها کشیده از برایم
صبوری اش نه در وصف مثال است
که لطف بی دریغش بی زوال است
به راه زندگیِ سخت و شوار
مرا هم یار بود و جان و دلدار
همیشه بوده و هست در کنارم
گِله از یار جان خود ندارم
هر آن وقتی که بودم همچو یونس
کنارم بوده و هست یار و مونس
همی گفتا که سختی در گذار است
چو صحرا گاه، خشک گه لاله زار است
مرا در زندگی ام بود مشفق
تمام عمر بودیم یار و عاشق
فرازِ قله ها دستش به دستم
به عشقش از غم و اندوه رستم
محبت ها و لطفش گر شمارم
نمی دانم چسان جبران نمایم
دعایش می کنم در هر شب و روز
بتابد همچو خورشید دل افروز
دگر نامه نوشتم بر عزیزان
به فرزندان خوب و بهتر از جان
به چهار فرزند خوب و با زکاوت
که دوری کرده اند از هر شرارت
برایم دوستانِ بی دریغ اند
جگر گوشه و فرزند و رفیق اند
خدا داند که فرزندان عاقل
نکردند عمر خود بیهوده باطل
عزیزانم همه اهل نمازند
و اهل مسجد و خمس و زکاتند
خداوندا تو می دانی ندانم
کدامین لطف و احسانت شمارم
مرا دادی تو نعمت ها فراوان
زبانم قاصر است ای حی سبحان
خداوندا ز روی مهر و رأفت
عزیزانم رهایی ده ز آفت
به لطف و رحمت ای یزدان دادار
تو قاسم را به حال خویش مگذار
۲۰ آذر ۱۴۰۰