پرسش از عکس،رفیق نیمه راه
دیدم چو عکس کودکی ام با فسوس و آه
گفتم بگو چرا تو شدی یار نیمه راه؟
بودی رفیق و یار چرا بی وفا شدی
همراه من نیامدی از من جدا شدی
عکسم به خنده گفت:کجا بی وفا شدم
تو رفته ای نه آنکه من از تو جدا شدم
اندر جواب گفتمش ای عکس نازنین
موی سفید و چهره پرچین من ببین
آهسته مرغ کودکی ام پر کشید و رفت
یک بار هم به پشت سر خویش بر نگشت
مرغ جوانی ام که روی شاخه ای نشست
هرچند منتظر شدم افسوس بر نگشت
من مانده ام و این رخ پر چین و روی زرد
من مانده ام و این همه موی سفید و درد
این حرف را به کودکیِ خود نوشته ام
یعنی که من ز فکرِ تو فارغ نگشته ام
من بی وفا نبودم و تو بی وفا شدی
ای عکس گو چرا تو ز قاسم جدا شدی
بگذشت بهار عمر جوانی ولی چه زود
این دوره ها گذشت و نکردیم هیچ سود
قاسم مدار غصه،بر آن چه گذشته و رفت
حسرت مخور به هر چه که از دست رفته است.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۱ ق.ظ توسط قـــاسم بهمـن آبادی
|