مشق شب(5)
از بهمن آباد چه خبر؟
مشق امشب را نویسم از قنات
همچو یک لب تشنه در شطِ فرات
بهمن آباد را قنات آبادگو
آبِ آن را مایه حیات گو
آب کاریز مظهر آرامش است
هر که را آرامش است آسایش است
آب هر جا هست آبادانی است
خشکسالی مایه ی ویرانی است
رفتم امروز بر سر چاه قنات
دیدم آنجا با هزاران مشکلات
مهدی ابراهیم بود در قعر چاه
من از آن بالا همی کردم نگاه
هیچ صدا از من نرفت در گوش او
گفتم احسنت آفرین بر هوش او
دو نفر مشغول در بالای چاه
خنده می کردند با هم قاه قاه
دور بودند آن دو از هر خستگی
دیدم هر دو راضی اند از زندگی
مهدی مرد خوش مرام و با ادب
خنده بر لب با سبب و بی سبب
دوش، دهیار و امیر صفر علی
عهد بستند تا بگویند یا علی
تا کنند تعمیر و نو، استخر آب
مرد و زن گفتند هست کاری صواب
گفتمی با طنز گر مانید بخواب
وعده شورا شود همچون سراب
لیک دیدم هر دو با هم چون دو بال
کار را کردند شروع بی قیل و قال
مرد روستایی بوَد مرد عمل
حرف او شیرین تر از شهد عسل
روستایی چون خورَد لقمه حلال
زندگانی اش بوَد دور ار ملال
ای خدا برکت بده بر نانشان
منتشر بنما به نیکی نامشان
بارالها قلب ها را شاد کن
بهمن آباد عزیز آباد کن