«ماه رمضان دارالشفای جسم و جان»(1)
درهای دارالشفای شبانه روزیِ ماه رمضان به روی همگان باز است
ماه رمضان که از راه می رسد دلم مرا با خود مر بَرد به دوران طلایی کودکی ام
روزهایی که باز گشتش حتی در تصورم نیز نمی گنجد
البته رمضان ماهِ سفر است و در این ماه هر کس به طریقی سفر می کند برخی به شهر الله و برخی هم به دوران خاطرات کودکی سفر می کنند
دل من نیز مرا به گذشته ای می بَرد که خانه ها سفره ای داشتند به وسعت دل های به هم پیوسته
به روزهایی که حرمت ها حریم داشتند و بزرگتر های خانواده آقا و خانم و سرورِ خانه بودند
اکنون من مانده ام و دل بی قرار و خواسته هایی که بر آوردنشان ناممکن است
دلم پس از این همه سال هوای شوخوانی و اذانِ مرحوم حجت الاسلام ملا رمضان را کرده است
همچنین شوخوانی و اذان مرحوم حاج ابوالقاسم را به یاد دارد
دلم می خواهد یک بار دیگر مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا(همسایه بام به بام) بر روی بام گلی خانه اش به ایستند و با چلک زدنش مردم را برای روزه گرفتن بیدار کند
نمی شود از مرحومه زهرا خانم(همسر مرحوم فرج الله یاد نکرد و از مرحوم حاج غلامرضا کربلایی علی که سال ها مؤذن بودند شاید دیگران هم بوده اند و بنده بی خبرم
از رمضان که می گوییم نگاهمان می رود به سوی آن همه شور و اشتیاق و خواهش های کودکانه برای روزه ی کله گنجشکی!
رمضان که می آید ما را به یاد بزرگانی می اندازد که تنها دلخوشی مان مرور خاطرات روزهای با هم بودن مان است
رمضان که می آید دلتنگ صدای گرم پدر و مادر مان می شویم که سحرها با صدای گرم شان بیدار می شدیم
رمضان که از راه می رسد یاد روزهای به یاد ماندنی می افتیم که خانواده ها پس از یک روز کار و تلاش و تحمل خستگی و گرسنگی و تشنگی با خوشرویی و محبت و مهربانی و با قناعت و سادگی دورِ سفره ی افطار می نشستند و از دسترنج شان نوش جان می کردند و شکر خالق می گفتند...
ادامه دارد