فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(26)

و اما اگر عروس خانواده دختر زا بود

اگر عروس خانواده دختر زا یا اولین فرزندش دختر بود وضعیت تغییر می کرد
برای قابله مهمتر از هر چیز سلامتیِ مادر و کودکِ در حال تولد بود ولی مادر شوهر و حتی مادرِ دختر به پسر بودنِ نوزاد فکر می کردند با این نگاه، تا معلوم شدنِ نوع جنسیت دل این دو خانم هزار راه می رفت وقتی تولد به سلامتی انجام می شد و قابله خبر از دختر بودن نوزاد می داد ناگهان فضای خانه پر از سکوت می شد مادر شوهر و خواهر شوهر نگاه معناداری به هم می کردند و بی درنگ از اتاق بیرون می رفتند بدیهی است در چنین وضعیتی نه اسفند دود می شد و نه شعرِ معروفِ
سبز است سبند سبزه زار است سبند
سر رشته صد هزار کارِس سبند خوانده می شد
عروس خانه که متوجه بر خوردها و نگاه ها می شد یأس و نومیدی بر دلش خیمه می زد به چهره ی گرفته و انگار شکست خورده مادرش که نگاه می کرد آه از دل بر می کشید ولی مادر دختر که می خواست فضا را عوض کند و به دخترش روحیه بدهد خودش به دنبال دود کردن اسفند می رفت و از نوه اش تعریف های خاصی می کرد ماشالا چه ابروی کشیده و پر پشتی داره،مژه هاشو نگاه کنید دماغش انگار پندنه (پنبه دانه) است
تعریف های پی در پی مادر دختر از دختر و نوه اش ارزش خاصی برای مادر شوهر و خواهر شوهر نداشت آن ها پسر می خواستند...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(25)

اگر عروس خانواده پسر زا بود...

وقتی قابله همه ی شش دانگ حواسش متوجه سلامتیِ زائو و بچه بود مادر شوهر به پسر و دختر زائیدن عروسش فکر می کرد اگر مولود پسر بود مادر شوهر چندین بوسه بر گونه های عروسش می گذاشت بی درنگ اسفند دود می کرد و با صدای بلند می خواند سبز است سبند سبزه زار است سبند
سر رشته صد هزار کارِس سبند
پیغمبر ما که دود می کِرد سبند
فرمود سبند خوبه از بهر گِزند
چشم بدِ خلق را سبند است نجات
بر چهره پر نور محمد صلوات
مادر شوهر پس از دود کردن اسپند همه ی حاضرین به جز قابله را از اتاق بیرون می کرد ولی کار به همین جا ختم نمی شد که برای دفع تیرِ نِظر، نزد دعا نویس می رفت و یک دعای محکم سفارش می داد و بر بازوی طفل سنجاق می کرد چند روز بعد هم نزد دعا نویش مشهورتر می رفت و یک عزائم که مجموعه دعاهایی برای نفوذ نکردن طلسم و دفعِ جادو گری و زخم چشم و به هم نخوردن رابطه زن و شوهر و...بود سفارش می داد البته اسفند دود کردن بی وقفه ادامه داشت و همانطور که اشاره شد کسی که پسر می زایید برای اینکه عروسشان بهتر و بیشتر به نوزاد برسد از انجام خیلی از کارهای بیرون و خانه معاف بود
مادر شوهر همانطور که راه می رفت برای تشویق عروسش می گفت:
خدا را صد بار شاکریم
که صاحب پسر شدیم

عروس ما پسر زاس
پسرمون با خداس

چشم حسود کور بشه
بلا از او دور بشه

عروس من دخترمه
با ادب و محترمه

خدا بده شش پسر
بشن برام تاج سر ...
ادامه دارد

دو باره جمعه آمد

دو باره خاطرات جمعه آمد
دو باره صدر نشین هفته آمد

دو باره جمعه با صد ذکر صلوات
دو باره جمعه روز خیر و خیرات

دو باره یادِ بودن های دیروز
دو باره حسرتِ دل های امروز

دو باره یاد کرسی در زمستان
دو باره یاد بادا طرح چیستان

دو باره یاد آن عشق و محبت
دو باره یاد دوستی و مودت

دو باره نادمِ روزهای رفته
دو باره یاد یار در گذشته

دو باره یاد دوستانی که رفتند
دو باره یاد پیرانی که هستند

دو باره جمعه آمد روز دیدار
دوباره روز همزیستی و ایثار

دوباره جمعه که روز نماز است
نماز و خطبه و راز و نیاز است

دو باره جمعه روز شاد و دلگیر
دو باره صحبتِ پیرِ زمین گیر

دو باره یاد قبر و گور بی نام
دو باره یاد آنکه رفت ناکام

دو باره جمعه روز با فضیلت
دو باره روز دوری از رذیلت

دو باره جمعه روز با شرافت
دو باره مهرورزی و لطافت

دو باره جمعه یاد همنشینی
دو باره جمعه ها و شب نشینی

دو باره جمعه و قاسم و اشعار
دو باره گفته های نیم کردار

مشق شب(8)

از بهمن آباد چه خبر؟
قبرهای کهنه و در سکوت رفته
امروز 5 شنبه در فرصت پیش آمده به دیدار خفتگان خاموش رفتم به دیدنِ مردگانی رفتم که همه ی اقوام و خویشان شان در گذر زمان تسلیم مرگ شده اند و اکنون قبرشان ساکت و بی صدا و بدون آشنا و فاتحه خوان به گذر گاه تبدیل شده است بر روی قبرها هیچ اثری از خط خطی های معمول که نشان از حضور فاتحه خوان ها می دهد وجود نداشت باد های موسمی تمام نوشته های سنگ گورشان را از بین برده بود به همین دلیل اهالی این قبور مرده های بی نام و نشان هستند به سنگ نبشته ها که نگاه می کردم فقط سنگ بود و بر آمدگی زمین و دیگر هیچ،
در قبرستان بهمن آباد صدها قبر قدیمی و کهنه و بی نام و بی صاحب وجود دارد آدمی به خوبی می داند و می بیند روزی را که ما نیز مانند آن ها از یادها برویم و آیندگان هیچ شناختی از ما نداشته باشند
روزگاری فرا می رسد که نه تنها قبرها که عکس هایمان را نیز نشناسند
در میان قبرهای قدیمی و کهنه یکه و تنها گشتم و با آن ها حرف زدم ناگهان یاد فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام افتادم که به اهل قبور فرمود: اى ‏خفتگان خانه‏ هاى تنهايى، و جاهاى خشك و خالى، و گورهاى ظلمانى! اى خاك ‏نشينان، اى ساكنان ديار غربت، اى تنهاشدگان، اى بى همدمان! شما پيش از ما رفتید و ما نيز در پى شما می آییم و به شما خواهيم پيوست ...ادامه دارد
ادامه داره

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(24)

اگر عروس خانواده پسر زا بود...
عروس خانواده اگر پسر می زایید نزد شوهر و خانواده شوهرش عزیز بود
پسر زا تا مدتی طولانی از زحمت صحرا رفتن و رسیدگی به گوسفندان و گاوها و نِلک تکان دادن و شیر دوشیدن و مایه زدن و نان پختن و علف از صحرا آورن و وصله دوزی و پینه کردنِ لباس ها معاف می شد مادر شوهر و خواهر شوهرش بی منت و با جان و دل،بخش مهمی از کارهای او را بر عهده می گرفتند تا عروس شان به نوه عزیزشان برسد مردم آن دوره با نوه دختر میانه چندانی نداشتند آن ها نوه ی پسر را جانشین و ادامه ی نسل خود می دانستند و انتظار داشتند نوه های پسری هر چه زودتر بزرگ شود تا در امر هیزم آوردن و صحرا رفتن و مراقبت از گوسفندان و آبرانی و پشتیبانی در نزاع ها و در گیری ها یار و یاورشان باشند
ابراز خوشحالی مادر شوهر...

عروس مان پسر اُورد
برامون تاج سر اُورد
هزار تا بارک الله
چشم نخوری ایشالله
بدیهی است در آن دوره چون زایشگاه وجود نداشت خانم ها در خانه زایمان می کردند البته قابله های با تجربه ای بودند که می توانستند در شرایط سخت جان مادر و کودک را نجات دهند
صل علی محمد پسر به دنیا آمد
به محض اینکه قابله با چهره خندان می گفت چشم تان روشن عروستان پسر اورده ،مادر شوهر و خواهر شوهر اسفند دود می کردن و برای عروس نیمرو (با تخم مرغ محلی و روغن زرد) و کاچی و بلغور و شولی حَویِجی و معجون و خاگینه و... آماده می کردن زائویی که پسر اورده بود باید به مدت طولانی استراحت می کرد اما اگر دختر می آورد...ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(23)

مناسب ترین وصلت از نگاه پسر دارها
وصلت با دختری مناسب بود که در لگن و لگینچه (لگن کوچک) می توانست خمیر آماده کند و پخت نان بلد باشد و از مادر شوهر کمک نخواهد
عروسِ خانه اگر می خواست محبوب باشد باید برای انجام هر کاری از مادر شوهرش اجازه می گرفت
شوربختانه شاه داماد،شاه بی شین (آه داماد) بود و گویی هیچ اختیاری از خودش نداشت
معمولا" آن هایی که پسر بالغ و آماده به ازدواج داشتند هر شب اسامی دخترهای روستا را به تسبیح می کشیدند مثلا" می گفتند خانه سید رضا سه تا دختر هست که هر سه تا جلب هستند
خانه ی صادق دو تا دختر داره که وَمارشو رفتن(به مادرشون رفتن و متلک گو هستند
میرزا دو تا دختر داره که مثل باباشون به همه چیز و همه کس کار دارن
خانه عبدالله لنگ سه تا دختر هست که همشو جیشتِن(هموشون زشتن)
خانه اصغر بلند دو تا دختر هست که خوبند ولی با ما وصلت نمی کنن
صمد حراف هم سه تا دختر خوش برِ رو داره ولی نیش زن و درغگو هستن میگن دخترا به باباشون رفتن دختر دومیش خوبه ولی عیب بِدِر کوس (عیب روی آدما میگذاره)
دخترای حسنعلی آروم هستن ولی به خاله شان رفتن و انگار عقل درست حسابی ندارن
ناگفته نماند در همه ی این نام بردن ها تنها کسی که حضور نداشت خودِ داماد آینده بود او دختر یا همسرش را شب عقد آنهم خیلی زیرکانه و در نهایت کمرویی می دید...
ادامه دارد

اندر مقام شهید

سلام بر شهیدان راه خدا
به آنانکه جان را نمودند فدا

به آنانکه رفتند با افنخار
و شد نامشان تا ابد ماندگار

به آنانکه چون لاله پرپر شدند
به هفت آسمان صیتِ شهپر شدند

به آنانکه دامادی شان شد عزا
به آن شیر مردان بی ادعا

سلام بر حمید و پدر مادرش
به هم رزم و دوستان نام آورش

به جانبازها و به آزادگان
به بیست و دو شهیدِ فخر آوران

بسیجی که از بهمن آباد رفت
به نزد عزیزان خود بر نگشت

به جمع شهیدان سلام و درود
که سر جز به خالق نکردند فرود

شهیدان از این خطه عاشقان
ز خاستگاه و سر چشمه ی عالمان

بفرموده ی رهبر انقلاب
نمودند ره مستقیم انتخاب

سلام بر تمام شهیدان مان
به ویژه شهیدان روستایمان

خداوند فرمود شهید زنده است
به حشر همچو خورشید تابنده است

در آن روز شفاعت کند مؤمنان
به ویژه پدر مادر و دودمان

خداوند داد بر شهیدان نوید
که هست نعمت یُرزَقون از شهید

تجاوزگر و ظالمان باختند
شهیدان ما راه حق یافتند

شهید بعد از عالِم بوَد بهترین
بوَد جایگاهش در عالی ترین

نباشد اگر حقی بر عهده اش
و یا کرد ادا دِین و کفاره اش

معطر شود روز حشر و حساب
به جنت رود بی حساب و کتاب

مپندار هر گز شهید مرده است
شهید نزد خالق حی و زنده است

بوَد رزق و روزیِ او بر قرار
که کشت بذر احسان در این کشتزار

شهید سیر و گردش کند در بهشت
رود هر کجا خواهد آن خوش سرشت

رود پرده از دیدگانش کنار
نماید خداوند خود را نظار

بگیرند حوران به دامن سرش
لباس بهشتی کنند در برَش

هر آن نیک دیدی که بالا بود
نکویی دگر هست که والا بوَد

به جز خون پاک شهیدان حق
که صد سال ره را برفتند چو برق

خوشا بر تو آزاده ی قهرمان
که صبر تو ثبت کرده اند کاتبان

خوشا بر بسیجی و بر جانباز
که هست او پیام آورِ سر فراز

خوشا بر شهید و بر آن جایگاه
خوشا بر چنان نور و آن جلوه گاه

ندارند شهیدان حزن و ملال
که دارند شکوه و مقام و جلال

در این یاد واره کنیم یادشان
به امید آنکه کنند یادمان

چه گوید قاسم ز شأن شهید
که هر گز گلی زین گلستان نچید

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(22)

من عروس نگرفتم یک مرد گرفتم

تاریخ گذشتگان پر از آداب و رسوم حسنه و نا حسنه است رسومی که حتی باورش برای مردم این زمان ممکن نیست اما امان از چرخ روزگار که با هر چرخ خود،بسیاری از آداب و رسوم های بی خود و با خود را در زیر چرخ هایش لِه کرده و از بین برده است انسان چه بداند یا نداند چه بخواهد یا نخواهد مدام در حال تغییر است او یا تغییر می کند یا تغییرش می دهند گرچه ضرب المثلِ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش پوچ است ولی موج جماعت، چندان هم بی تأثیر نیستند
عروسِ خوب از نگاه مادر شوهر؛
عروسِ خوب از نگاه پدر شوهر و به ویژه مادر شوهر کسی بود که در کار صحرا و نگهداری احشام و مراقبت از پدر شوهر و مادر شوهر مهارت داشته باشد اگر دختری را که به عنوان عضو و عروس خانواده پذیرفته بودند دستش با بَشَله و دُلک و دِستِره و چادر شبِ علف آشنا بود و چادر شب را در صحرا پر از علف می کرد و بر روی سر و یا پشتِ خر برای گاو ها و گوسفندان می آورد مادر شوهر در تعریف از عروسش می گفت من عروس نگرفته ام من مرد گرفته ام عروسِ من یک پا مَرده در ضمن عروس خانوم باید رخت و لباس شوهر و پدر شوهر و مادر شوهرش را می شست حتی آماده کردن بغچه حمام اعضای خانواده هم وظیفه عروس خانوم بود
عروس خانونم برای دو روز اول عروس خانم بود پس از این مدت مسؤلیتِ دوشیدن گاوها و گوسفندها و مایه زدنِ شیر و نِلک تکان دادن بر عهده ی او بود...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(21)

سفارش های مادرانه به دختر

درِ خَنتِ مَحَکم دَبِند هَمسَیَتِ دُزد مگیر
دخترم همیشه کلیرِ صُدُقِت (کلید صندوقت) را از گردنت آویزان کن تا بدست کسی نیفته مثل نسا دخترِ صمد خِلی نکنی که یک شب صندوق جهیزیه اش را باز کرده بودند و دارو ندارش را برده بودن تا جایی که مادرِ دخترِ صمد خِلی مجبور شد از بجنورد دعا نویس بیاره و مشتِ خواهر شوهرش باز شد دختر جان از قِدیم قِدامات گفتن؛ کِرم از خودِ دِرَخته اگر خدای نا کرده چیزی هم گوم و گور کردی اول کاری که می کنی برو پیشِ حسِن شغالِ آینه بین تا طرف و دشمنت را بشناسی حسن شغال فوری دزد را توی آینه می بینه،
من، مادر شوهر و خواهر شوهرت را خوب میشناسم این ها هم جَلَب و آب زیر کاهند و دست از سر ما وَر نمیدارن
زن عموی شوهرت از قدیم چشماش شور بود هیچ وقت از گاو و گُسبِندات (گوسفندهات) پیش این آدم حرف نزنی که مال و اموالت از بین می روند
می دانم که پدر شوهرت قباله بده نیست ولی اگر قِبالَت را داد از آن ها فرت (جدا) شو و سر سفره خودت بنشین یادت باشه شوهرت چون دهن بین و بی دست و پاس مشکله بتونه از پدر مادرش جدا زندگی کنه
دخترم تو العان (الآن) دو روزه که عکسه (عطسه) می زنی اگر حالت هم بد بود به کسی نگویی حالم بده که وقتی بروی خانه شوهرت برات حرف در میارند و میگن دخترشان از اول ناخوش و عیبناک بوده و به ما نگفتن ...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(19)

به قاصدی (خواستگاری) رفتن
قِبَلَه و پُش قِبَلَه (قباله و پشت قباله)
قباله یا همان مهریه ی دختر که از جانب پدر و مادر داماد تقبل می شد جاده ی چندان صعب العبور و پر دست انداز نبود معمولا" مهریه دختر را با آخرین ازدواجی که در روستا صورت گرفته بود در نظر می گرفتند مثلا" می گفتند مهریه دختر فلانی عبارت بوده از ؛
100 تومن پول رایج کشور
5 من نمد
5 من زمینِ بالای کال
5 فنجان آب که ما تِشتَه می گوییم
یک تخته گلیم
دو تا خانه(اتاق) و یک ایوان، چون معلوم نمی کردن کدام خانه بعد از مرگ بین وراث اختلاف می شد
یک قچ(قوچ) و دو تا بز و دو تا مِش(میش یا گوسفند)
(در این اواخر یک سفر مشهد هم اضافه شد)
شب خواستگاری می گفتند دختر شما مثل دختر خودمان است سر سفره خودمان می خورد و زن و شوهر با هم زندگی شان را رتق و فتق می کنند
دختر و پسر گر چه عقد و محرم می شدند ولی حتی یک کلام هم نمی توانستند با هم حرف بزنند بسیاری از ازدواج های قدیم عروس و داماد همان شب عقد آنهم خیلی با ملاحظه هم را می دیدند و پیش از ازدواج همدیگر را ندیده بودند پسر حق خوابیدن در خانه پدر خانم را نداشت اگر می خواست ملاقاتی بین دو جوان صورت گیرد به دور از چشم پدر عروس ،مادر عروس با برنامه ریزی خاص و با کمک همسایگان، ساعت و محلِ دیدار عروس و داماد را فراهم می کرد...
ادامه دارد

فرهنگ ناب روستا و فرهنگ ناخالص شهر(18

به قَصِدی (خواستگاری) رفتن
کُشِ دِسمال
یکی از آداب و رسوم گذشته قَصِدی یا خواستگاری رفتن و کُش و دِسمال کردنِ عروسِ آینده بود که وقتی مراسم خواستگاری پایان می یافت مادرِ آقا پسر یک نخ که از قبل در جیب مبارکش گذاشته بود بیرون می آورد و پای دختر یا عروس آینده را اندازه می گرفت فردای آن شب، نخ را به دست کسی می داد که قرار بود به شهر برود مادرِ داماد آینده به وی تأکید می کرد طبق اندازه ی نخ یک جفت کفش قنداره دار و سفید از شهر بیاورد چارقد یا روسری را هم از سال های قبل برای چنین روزی در صندوقچه اش گذاشته بود کفش را که می آوردند اگر کمی بزرگ بود و لپ لپ می کرد کمی نمد داخلش می گذاشتند و اگر کوچک بود می گفتند رُ رِوَه وَ مِرَه (راه که برود باز می شود) با این دو نشانه (کفش و رو سری) مراسم کُش دِسمال پایان می یافت این نشان کردن به این دلیل بود که شخص دیگری از دختر خواستگاری نکند
پس از مراسم کش دِسمال صدای دیره (دایره زدن) گوشنواز می شد یعنی ای عالم و آدم بدانید این دو خانواده با هم وصلت کرده اند اما آنکه هنوز وصلت نکرده بود خود عروس و داماد آینده بودند که حقِ رو برو شدن و حرف زدن با هم را نداشتند حتی وقتی هم که محرم می شدند باید حد و مرزِ عُرف را حفظ می کردند تا جایی که دختر خانم زود و راحت از کفش و روسری که به عنوان کُش دِسمال به او هدیه کرده بودند استفاده نمی کرد تا مردم او را بی حیا و پر رو ندانند...
ادامه دارد

«روز جمعه عکس های یادگار و حسرت ماندگار»

شب و روز جمعه که از راه می رسند دو باره عکس هایی را که با هم به یادگار گرفته بودیم با افسوس نگاهشان می کنیم
افسوس که چرا بیشتر با هم نگفتیم و نخندیدیم
افسوس که عزیزمان به امید بر گشتن به خانه ما را ترک کرد ولی رفت و هر گز باز نگشت
افسوس که دوستش داشتیم ولی دردش را درک نکردیم
افسوس که بجای مأنوس و همدم شدن با او با غم هایش تنهایش گذاشتیم
افسوس که برای رفتن شان و برای این حجم از دلتنگی و غم فراق برنامه ریزی نکرده بودیم
افسوس که پیامک های حضرت عزرائیل(ع) را نخواندیم و حتی باز نکردیم
افسوس وقتی پیامک عزرائیل را باز کردیم که گره کفن عزیزمان را داخل قبر باز کردند او نوشته بود پدر و مادر و دوستان و همسایگانت قبض روح شدند اندکی مانده تا نوبت به تو برسد مرض ها و درد ها پیامک های من بودند که به آن ها بی توجهی کردی تا دیر نشده در رفتار و گفتارت تجدید نظر کن
از مردم حلالیت بخواه و تا زنده ای از بابت حق الناس رضایت نامه تهیه کن چون وقتی من به سراغت بیایم امکان توصیه و وصیت و خواهش نخواهی داشت...
نکته: انسان به محض اینکه از دنیا می رود فقیرترین می شود از این رو محتاج دعا و خیرات زنده ها هستند رفتگان را از یاد نبریم
جهتِ شادی روح تک تک رفتگان مان فاتحه و صلوات تقدیم کنیم.
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
🌺اللهم صل علی محمد وآل محمد🌺

ادامه دارد+