حالمان خوش نیست
حالمان این روزها از بی وفایی خوب نیست
از فراق و از غم درد جدایی خوب نیست
حال یکدیگر نمی پرسیم گویی مرده ایم
باز صد رحمت به مرده، ما به هم بیگانه ایم
با همه بیگانگی چون می رسد بانگ رحیل
ناگهان مرحومِ مغفور می شود نیک و جلیل
تا خبر آید فلانی مُرد غمگین می شویم
بی درنگ جامه سیاه و تیره بر تن می کنیم
زنده ها تا زنده اند از حال آن ها غافلیم
تا که رفتن زین جهان پا تا به سر در خدمتیم
این زمانه قوم و خویش از حال هم آگاه نیست
بگذریم از قلب،زبان هم ملزم و همراه نیست
ای خدا بر رویمان باران مهرورزی ببار
عشق را گسترده فرما بین مردم بی شمار
فخر را از ما بگیر و در عوض ده افتخار
ضعف را از ما بگیر و لطف فرما اقتدار
ما همه مهمان چند روزیم در کاروانسرا
دیرتر یا زودتر باید رویم از این سرا
هر کهبا اخلاق شد بارش به سامان می رسد
فارغ از اندوه و حزن، جانش جانان می رسد
گرد غم را گر بروبیم از دل بیچارگان
گر گل لبخند نشاندیم بر لبان کودکان
گر ز مَن ها و منیت، خویش را کردیم جدا
غیر،را بالا نشاندیم خویش در پایین سرا
می شویم انسان و شاید بنده قرب خدا
کِشته های خود درو خواهیم کرد روز جزا
خوش بوَد هر چیز اما مهربانی خوشتر است
گفتگو زیباست اما خوش زبانی بهتر است
نرم زبانی مهربانی عشق بهر زنده هاست
مهر ورزی های بعد ازمرگ و دفن باد هواست
زنده را تا زنده است باید بگیری در کنار
بعدِ مردن گریه های ظاهری ناید کار
آنچه دانم حالمان خوش نیست از بی مونسی
مرد و زن در جمع دارند حال و روز بیکسی
می کنیم از هم گِله بهر دو تا خانه گِلی
خانه پیدا می شود جانا کجا رفت همدلی؟
زندگی را دور کن از نفرت و از خشم و قهر
تا نگردد کام تو با اهل خانه تلخ و زهر
صله ی ارحام یعنی طول عمر و رفع فقر
کاری نیکو کن که باشد روشنایی بخش قبر
حالِ خوش خواهی برو احوال خویشان شاد کن
تحت هر نام و بهانه از عزیزان یاد کن
بهر قاسم کن دعا تا گفته آرد در عمل
تا نگردد در مَثَل مانند زنبور عسل