امروز مسافرم، مسافر زادگاهم بهمن آباد،از آنجا که این سفر، با مراسم تشییع و تکفین و تدفینِ مرحوم حاج عمویم همراه شده لذت بخش و خاطره انگیز و رویایی و دل انگیز نیست ولی هرچه باشد سفر یک هجرت است و مسافر هر گز بدون خاطره نیست و چه خوب گفته اند (بر خلاف بنده) سفر رفته ها،گستره ديدشان وسيع تر و كوله بار تجربه شان پربارتر است و درزندگي پخته تر عمل مي كنند،

می خواهم کمی شما را به دور دست ها ببرم به زمانی که سفر، نزد مسافر و اطرافیانش اهمیت فراوانی داشت نظر به چنین اهمیتی مسافر اگر قرض و بدهی به کسی داشت قبل از ترک خانه و دیار خویش،قرض خود را پرداخت می کرد و از همه حلالیت می طلبید، پس از بدرقه ی گرم خانواده و همسایگان و اهل محل که برایش دعا می کردند آنگاه سفر را آغاز می کرد،

می خواهم تو را به زمانه ای ببرم که حق الناس حق مردم بود و مرزها شناخته شده بودند و زندگی در زیر پوست شهر و روستا در خوش باطنیِ مردمان ساده ی آن زمانه نفس می کشید و مردم در پیِ کسبِ رزق و لقمه های حلال و رعایت حق و حقوق مردم بودند روزگاری که کاسب، قبل از شروع به کسب و کار، آداب کاسبی و معامله می آموخت تا مبادا لقمه ای حرام بر سفره اش بگذارد و مسافر نیز پیش از رفتن به سفر آداب سفر را یاد می گرفت سپس با خواندنِ دعای سفر و صدقه و توکل، سفرش را آغاز می کرد...

ادامه دارد