سفرنامه ی بهمن آباد شنبه 9 تیر ماه 97 (9)
خدا حافظی ام با اهل قبور به طور کامل انجام شد گویی بدرقه ی آن ها را به چشم می دیدم هدیه هایم را در قالب خواندنِ فاتحه و قرآن و صلوات تقدیم شان کردم در آخرین لحظه های بیرون آمدن از نورستان ،با همه ی در خاک شدگان در باره ی موضوعاتی که به نظرم مهم بودند آرام حرف هایی زدم که شاملِ حلالیت طلبیدن و استدعای واسطه و همراهی برای استجابت دعا و بخشیدن و نادیده گرفتن رنجش های احتمالی و... بود.
در بازگشت به میدان عاشورا رفتم جایگاه خالی از آدم ها بود سکوت در زیر سقف جایگاه جولان می داد هیچ صدایی از هیچ طرف بر نمی آمد من بودم و میدان و جایگاه، ابتدا تغییرات را ملاحظه کردم دست اندر کاران با سلیقه ی خاص خودشان و با مشورت اهل نظر، دو مکان، شیرهای آب و به عبارتی وضوخانه برای سهولت آقایان و خانم های نمازگزار تعبیه کرده بودند که چشمگیر و جالب بود،پوشش سقف میدان کامل شده بود ولی چون ناوقت رفته بودم کسی نبود تا به پرسش هایم جواب دهد ولی جادارد به کسانی که برای این مجموعه وقت می گذارند خدا قوت بگوییم و برای کسانی که کمک های مالی می کنند تقاضای برکت کنیم.
پس از بازدید در زیر سایه میدان نشستم به یاد روز عاشورا افتادم که جایگاه پر بود از مردان و زنان عزادار امام حسین(ع) با خود فکر کردم از سال قبل تا کنون چه آدم هایی که زیر این سقف نشستند ولی اکنون در زیر خاک به اعمالشان سپرده شدند. دوباره افکارم رفت به سوی کسانی که تن به سفر بی بازگشت داده اند با چنین حال و احوالی برای همه ی عزیزان و به یاد در خاک شدگان صلولت فرستادم.
سفرم پایان یافت و می توانم بگویم؛بهترین دستاوردم در این سفر رفتن به مسجد و دیدار با همولایتی ها بود منظورم ساکنین اصلی روستاست کسانی که وقتی زیارتشان می کردم از نزدیک شاهد اثر گذر زمان، بر آن ها بودم وقتی با آن ها به گفتگو می نشستم می گفتند؛ که با دردهای مفصلی و داخلی و کم توانی دست و پنجه نرم می کنند. من از دیرباز مردم زادگاهم را دوست داشتم و دوست دارم از این رو دلم می خواست با آن ها بیشتر همکلام می شدم و حتی توفیق رفیق می شد تا مهمان سفره صداقت شان بودم.
سفر و سفرنامه ام پایان یافت و بهمن آباد را به سوی مشهد ترک کردم خدا نگهدار.