شعری با طعمِ جدی و طنز (12)

شعری که ملاحظه می کنید نگاهی دارد به زندگی دیروز و امروز زنان و مردان روستای بهمن آباد و عقاید و رسوم قدیمی اشاره دارد امیدوارم مورد توجه تان قرار گیرد.

شعر

یادتون هست گفتم از لقمه حلال

نوشتم از زندگیِ بی ملال

 

دست مردان و زنان پر پینه بود

ولی قلب هاشون به دور از کینه بود

 

نون می خوردن اما با زحمت کشی

دور بودن از زلت و منت کشی

 

زن و شوهرها بودن یار شفیق

بچه ها با والدین بودن رفیق

 

سفره گسترده می شد خیلی ساده

نه همچشمی بود و فیس و افاده

 

بهمن آباد بود و آب چشمه اش

فتیر و پنجه کش و کلوچه اش

 

آب آوردن،لطفِ مادرانه بود

غروبا کوزه به روی شانه بود

 

بعضی هم با خرجواله و الاغ

گویی پَر داشتن، الاغ ها چو کلاغ

 

گاهی هم چشمه محل شنا بود

مخصوص شنای نو جوونا بود

 

یادتون هست کاریز دی سلاخه

منظورم هست کاریز دو سوراخه

 

کاریز بالا مال دخترا بود

چشمه ی پایین مال پیر زنا بود

 

یک درختی بود کنار کاریزا

که دخیل می بستن اونجا خانوما

 

مادری که دختری داشت دمِ بخت

نخ می بست با صد امید به اون درخت

 

به امیدی که بیاد یک خواستگار

دخترش خوشبخت بشه و رستگار

 

چیزای دیگه ای هم بود قدیما

به موقش میگیم به امید خدا

ادامه داره