قطعه زمینی است در آنسوی ویرانه های برجامانده در بهمن آباد که از گذشته های دور به همین نام سینه به سینه به نسل های بعد منتقل شده و نسل کنونی به عنوان وارثانِ اجداد خویش مفتخر است زادگاهی دارد که در صدها سال پیش عاشقانِ واقعی و نه بَدَلی داشته  که با درایت و اندیشه ی متعالی،یک قطعه از بهترین و بلندترین نقطه زمین را به رسم عاشقی به نام بُردِه عَشَقو (بلندیِ عاشقان) نامگذاری کرده اند.

نیاکان ما در صدها سال پیش کاری کرده اند کارستان که تصور نمی کنم نسلِ حاضر با  آنکه خود را منورالفکر و پیشتاز  در عصر انفجار اطلاعات می نامد توانسته باشد به حرمتِ عشق و عاشقان همچون بهمن آبادی های چند صد سال پیش،میدان و تپه و خیابانی را  به این زیبایی ثبت و ماندگار کنند و یا شاید بنده چنین چیزی ندیده ام.

شعر

بهمن آباد زادگاهم ای وطن

خاکِ کویت سرمه ی چشمان من

 

لطف شد از جانب پروردگار

تا نویسم از تو شرح روزگار

 

داده توفیق آن خدای عاشقان

تا کنم یاد از تمام رفتگان

 

یاد بادا آن که هست و آنکه رفت

یاد بادا آنکه رفت و آنکه هست

 

حال بشنو این حکایت را به جان

تا شوی آگه زحال رفتگان

 

 هست در یک شوره زاری تپه ای

نه گیاهی روید و نه دانه ای

 

آن بلندا،جای پاکی بوده است

جای عشق سینه چاکی بوده است

 

     از برای رمز اسرار مگو

 رفته بودم روی بُردِه عَشَقو

 

ابتدا کردم سلام  بی کران

 بر همه آن ها که رفتند زین جهان

 

رفتم آنجا تا به جمع عاشقان

بشنوم اسرار و راز  دلبران

 

چشم بستم غرق گشتم در سکوت

 یک صدای آشنا آمد بگوش

 

گفت اینجا هست بُردِه عَشَقو

 گر پیِ معشوق می گردی بگو

 

گفتم اینجا من پیِ راز آمدم

گوش و هوش و دیده ی باز آمدم

 

آمدم اینجا بدانم عاشقان

 نامشان از چه بمانده جاودان

 

اندر این بُرده چه کردند دلبران

 شهره گشتند در میان دوستان؟

 

آنکه مُرده، یاد او هم مرده است

 لیک نام و یاد بُرده مانده است

 

راز و رمزش چیست ای صاحب،صدا

 لحظه ای از لطف نزد من بیا

 

هستی ای عاشق تو از اجداد من

مانده نامت جاودان در یاد من

 

این بلندی هست بُرده عَشَقو

 هست پشتِ پرده اسرارِ مگو

 

آی نزدم رمز شادی را بگو

از رسومِ بهمن آبادی بگو

 

گو در اینجا با کیان بودی ندیم

نقل کن از بهمن آبادِ قدیم

 

تو بیا برگو که در این شوره زار

با چه مردانی نمودید کار زار

 

گو در آن وادی چه آمد بر سرت

 چون گواهی داد بر تو پیکرت؟

 

از چه بودید آن چنان شاد و سرور

 دور بودید از غم و درد و  شرور؟

 

پس چرا با ما  شده غصه عجین

هیچکس باهم نباشد هنمنشین

 

آن صدا بار دگر گفتا سخن

 شاد بود  و دور از رنج و  مِحَن

 

گفت گر بودی به چشمانت توان

 دیده بودی ردِ پای عاشقان

 

عاشقان گرچه به ظاهر مرده اند

 لیک  با معشوق و جانان زنده اند

 

عشقِ پاک و ناب  گردد ماندگار

عشق آلوده نماند  یادگار

 

این زمین و بُردِه در روز جزا

شاهد است بر ما و عشق پاکِ ما

 

هست و خواهد بود بُردِه یادگار

 همچو نام بهمن آباد ماندگار

 

ای خوش آن عاشق که عشقش پاک بود

ای خوش آن نامی که بر افلاک بود

 

قاسم این چند روز و چرخ روزگار

 نامت ار خواهی بماند ماندگار

 

عاشقی کن عاشقی کن عاشقی

بندگی کن بندگی کن بندگی

مازندران،5 شنبه 30/1/97