آدم و سنگینیِ بار امانت
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه فال به نام من دیوانه زدند.
کاش آدم می دانست قبول مسؤلیت چندان هم آسان نیست،
وقتی کوهها سر باز زدند و آن را رد کردند،
وقتی دریاها نپذیرفتند،
وقتی آسمان هم نتوانست چنین امانتی را بپذیرد،
وقتی یکی پس از دیگری از قبول امانت سر باز زدند،
چه شد که آدم آن را پذیرفت...
اینکه بار امانت چه بود به کنار،
هرچه بود این بارِ سنگین بر دوش نحیف آدم گذاشته شد نمی دانم این پذیرش عالمانه بود یا عاقلانه و یا عاشقانه،به گمانم عاشقانه بود زیرا تنها آدم بود که در قبالِ پذیرشِ بار امانت به درجه ی جانشینی خدا دست یافت،عشق متولدشد عطرِ عشق در فضا پیچید بوی مستانه ی عشق مشام فرشتگان را نیز نوازش داد ولی افسوس و صد افسوس که آدم خیلی زود انسان شد و دچار نسیان،او قدر مقام خلیفه بودن را ندانست در نتیجه، آن شد که نمی باید می شد وقتی آدم، بار امانت بر زمین نهاد نه تنها خود بلکه فرزندانش را نیز شرمنده ی خدا و فرشتگان کرد.وای که آدم شدن و آدم ماندن چقدر سخت است سخت.