سفر نامه قاسم ملا در محرم سال 95
پاسخِ درخوری برای پرسشِ سفرچیست و مسافر کیست وجود ندارد گرچه می گویند سفر یک حرکت است و مسافر کسی است که از جایی به جایی رود و دیدنی ها را از نزدیک ببیند و طی یا طریق کند ولی اندیشیدن به گذشته ی دور به ویژه آنکه تداعی کننده ی دوران کودکی باشد نیز می تواند برای انسان یک سفر باشد اوست که تا انتهای راه می رود و با دیدنِ تصویر های خیالیِ رویدادها گذشته اش از آن ها لذت وافر می برد،سفرها با انسان چه می کنند و مسافر را به کجاها که نمی برند؟گاهی به درون خود می برند و انسان را وادار به اندیشه و حسرت می کنند گاه مسافر را به کلاس درس تاریخ می برند تا از پیشینیان عبرت بگیرند، و یا به برون می برند تا بهتر ببینیم و کشف کنیم و بیاموزیم،سفر به باطن هم داریم که تنها مربوط به اهل باطن نیست آری هرکس می تواند در باره ی آن چه می بیند و بر او می گذرد تفکر کند و بیندیشد، سفر یک رفتن و حرکت از جایی به جای دیگر و بسوی مقصدی معلوم و هدفی از قبل تعیین شده است اگر از سفر بگوییم در می مانیم که کدام سفر را گفته باشیم سفر از خود و یا سفر بسوی خود را؟ سفر می تواند یک هجرت هم باشد هجرت از آن چه هستی بسوی آن چه باید باشی،باید ترکِ دیار کرد باید دید و پای درس آموزگار بزرگ گذشته و تاریخ نشست و از این پیر سالخورده(تاریخ)درس ها آموخت،کتاب قطور تاریخِ نیاکانم در لابلای خرابه های زادگاهم بهمن آباد یافت می شود خرابه ها در دل اسراری دارند که می توان از دل چاه های رو باز به آن ها پی برد چاه هایی که وقتی نگاهشان می کنی گویی دهانشان باز است و می خواهند با تو سخن بگویند،وای که آدمی جه حالی پیدا می کند وقتی با جمعیت بی صدا و پرصدای رفتگانِ خاموش و در خاک خفته ی گورستان قدیمی و بنا کنندگان خانه های بی سقف خرابه ها همکلام می شود،باید تنهای تنها و بدون همراه و رفیق گذرت به قبرستان کهنه ی بهمن آباد بیفتد و از نزدیک با سازندگان بناهای خرابه ها و صاحبان قبرهای قدیمی همسخن و همراز شوی سپس با محرم دانستن آن ها به درد دل هایشان گوش جان بسپاری و از دردهایت بگویی ولی شرط اصلی صادق بودن و دیوانه شدن است عقل ابزار خدعه است مگر نه اینکه تنها دیوانه ها و کودکان هستند که صداقت می گویند و گریه و خنده هایشان حقیقی است؟ پس عقل را باید رهایش کرد و عاشقانه با در و دیوار آنجا سخن گفت من از کودکی قبرهای کهنه را دوست داشتم و با ساکنین آن قبرها راحت بودم اگر دقت کرده باشید کمتر کسی به قبرهای قدیمی نزدیک می شود و برایشان فاتحه می خواند هیچکس برای آنها خیرات نمی کند نشانه های قبورشان نیز بر اثر باد و باران های سخت از بین رفته و اکنون قبرشان یا گودال هولناک شده و یا محل رفت و آمد رهگذرانی است که نمی دانند گورهای آنان نیز محل تردد دیگران خواهد شد، گذر زمان و از دنیا رفتن بازماندگان شان و همچنین بادهای فصلی نه تنها خاک شان بلکه نام و نشان شان را برباد داده است بنده با قبرهای قدیمی و فراموش شده مأنوس ترم تا قبور بَزک کرده و تزیین شده. بگذریم که ورود به این بحث زمان دیگری را می طلبداز خرابه های بهمن آباد می گفتم جایی که سازندگانِ آن همه بنای مستحکم از عبرت های روزگار برایمان می گویند خشت خشت بنای خرابه ها از روزگار درازی و از جشن و سرور و غم و غصه های مردمانش حکایت می کند هنوز هلهله شادی و ناله های آن ها قابل درک است باید با نگاه عاشقانه ورود کنی تا صدایشان را بشنوی،گورستانِ بهمن آباد با وجود همین در خاک خفتگان است که تبدیل شده به نورستان و فرهنگستان،وقتی با آن ها خلوت می کنی غم و غصه هایت برابر می شوند آن جا دلت باز می شود باید زمانی به مزار و زیارت اهل قبور بروی که دلت هوای دیدن می کند اینجا نیز باید عاشقانه آغوش بگشایی تا پذیرا شوی، در پاسخ به این پرسش که چه زمانی برای رفتن به زیارت اهل قبور مناسب است در جایی خواندم؛همه ی زمان ها برای زیارت اهل قبور و سر زدن به آنها خوب است اما شب ها رفتن مکروه است . روایتی هم از پیامبر اکرم (ص) است که فرمودند : روزها برای زیارت اهل قبور بروید و شب نروید . البته این در ارتباط با زیارت غیر معصومین است . شاید علت آن این باشد که شب ها در محضر صاحب ولایت یک پذیرایی ویژه دارند، از این جهت نباید مزاحم آنها بشویم . اگر هم می خواهید چیزی شب به آنها برسد هدیه از دور بدهید. در خصوص روز نیز، روزهای متعددی در روایات بیان شده است . داریم که پیامبر اکرم (ص) روزهای پنج شنبه می رفتند . حضرت زهرا نیز در روزهای دوشنبه و پنج شنبه برای زیارت شهدای احد می رفتند . در روایت دیگری هم داریم که ایشان شنبه ها می رفتند . اما در روایت صریحی از امام باقر (ع) داریم که بهترین وقت بین الطلوعین صبح جمعه است . یعنی بعد از اذان صبح تا زمانی که هنوز خورشید سر نزده است . از امام باقر (ع) روایت است که در روز جمعه قبور را زیارت کنید . اگر یکی اموات در یک سختی باشد مابین طلوعین به او آزادی داده می شود . و می فهمند کسی آمده است . در روایتی از امام صادق (ع) داریم که جواب هم می دهند . بعد از طلوع خورشید می شنوند اما دیگر جواب نمی دهند . اهل سنت روایتی از پیامبر(ص) نقل کرده اند به این مضمون که اگر کسی بعد از مرگ من را زیارت کند مانند این است که در زمان حیات ، من را زیارت کرده است . و هرکس قبر من را زیارت کند من شفیع او هستم . فقط وهابیون هستند که مخالف این مسئله هستند . آن هم به این علت که حیات برزخی را قبول ندارند.
شنبه 17 مهر ماه
به لطف خدا و توکل بر او به تردیدها پایان دادم و ساعت 21 راهی سفر به بهمن آباد شدم سفر به تنهایی آغاز شد آرام و بی دغدغه و در آرامش کامل به خوابِ عمیق و طولانی رفتم وقتی چشم گشودم که چشم اندازها را آشنا دیدم روشنایی چراغ برق های روستاهای کاهک و سویز و بهمن آباد از فاصله دور بدیهی بود با تردید موقعیت را از راننده جویا شدم در کمال شگفتی خبر از نزدیک شدن به روستای کاهک داد،10 دقیقه بعد و در ساعت 4:30 دقیقه بامداد(یکشنبه)از اتوبوس پیاده شدم حدود 20 دقیقه همان جا قدم زدم تا از روشن شدن هوا استقبال کرده باشم ولی تاب نیاوردم و پیاده بسوی روستا حرکت کردم قدم زدن در هوای پاکِ بامدادی برایم لذتبخش بود این بار برخلاف دفعات قبل سگ های کاهک به استقبالم نیامدند! رفتم و رفتم تا به زادگاهم رسیدم کوچه ها و خیابان اصلی خلوت بود هیچکس اهل ورزش و نرمش نیست همه در خواب ناز بودند ولی خواهرم مانند همیشه بیدار بود و نخستین کسی را که دیدم ایشان بودند که برای آماده کردن ناهار به هیأت می رفتند حال که از ناهار گفتم به این موضوع هم اشاره کنم که امروز تعزیه حر خوانده شد جواد فرزند علی اکبر تقی بانی ناهار و تعزیه امروز بود ولی نقش ها آنگنه که باید اجرا نشد.
پس از پایان یافتن مراسم تعزیه به خانه آمدم و استراحت کردم شب رفتم به هیأت ولی در بین راه آقایی سر راهم بود وی برای نخستین بار از من خواست با او همسخن شوم حدود 45 دقیقه یک ریز حرف زد و من گوش می دادم او از خانواده اش به ویژه مادر و اقوامش گله مند بود ولی از منظور وی چیزی عایدم نشد خوشبختانه وقت خوردن شام در هیأت شد و ناگزیر ختم کلام اعلام شد.
آمدن هیأت حسینی
مطابق رسم هرساله هیأت حسینی مهمان هیأت ابوالفضلی بود پس از خوش آمدگویی حاج حبیب الله ذاکری و حجت الاسلام ذاکری نوحه و روضه خواندند پذیرایی با چای اول و آخر همه ی پذیرایی بود که نوش جان کردن و خداحافظی کردند.
دوشنبه 19 مهرماه
بامداد که برخاستم پیش از هرچیز به مطالعه و نوشتن و سرودن شعر پرداختم سفره گستردند و مارا به خوردن خواندند نگاهم را به نعمت های خدادادی که درسفره موجود بود دوختم و در یک مقایسه کوتاه خودم را با گاو شیرده قیاس و اندازه کردم برتری گاو قابل کتمان نبودحتی دیگر حیوانات نیز بر من برتری داشتند این را از آن جهت گفتم که مدت هاست در خصوص خلق و خو و صفات حیوانات و انسان هایی چون خودم کنکاش می کنم شوربختانه برآیند این همه کنجکاوی و مطالعه چیزی جز برتری زبان بسته ها بر زبان درازها نبوده.
امروز پس از چندی مراسم تعزیه مسلم را نگاه کردم نقطه نظرها و ناگفته هایی برای هرچه بهتر و با کیفیت برگزار کردن مراسم داشتم و دارم ولی به دلیل ملاحظاتی که ممکن است استقبال نشود و یا دلگیر شوند از بیان آن خودداری می کنم.
شام در هیأت نوش جان شد پیش از خوردن به شدت نسبت به عدم توجه به مراسم عزاداری و خروج آقایان و خانم ها از حسینیه طی سخنانی اعتراض کردم حتی به حضار گفتم:اینجا قهوه خانه مشتی قنبر نیست که شام بخورید و بروید اینجا محل عزاداری است خوش بختانه از گفته هایم استقبال خوبی به عمل آمد و همگی پر شور به سینه زنی پرداختند.
مهمان هیأت حسینی شدیم
مانند سنوات گذشته رفتیم به هیأت حسینی بگذریم که بلندگو دربین راه خراب شد هرچه بود از صدای جوان ها استفاده کردیم و خودمان را به مقصد رساندیم استقبال که شدیم حسین حسین گویان به داخل ورود کردیم نخستین کسی بودم که نوحه خواندم پیش از خواندن کمی سخن گفتم و به بازماندگان در گذشتگان تسلیت گفتم ولی شور بختانه نام افراد فوت شده را از خاطر برده بودم خوشبختانه حجت الاسلام ذاکری افزون بر ذکر مصیبت از روی نوشته اسامی فوت شدگان را یاد آور شدند و به بازماندگانشان تسلیت گفتند.درپایان خداحافظی کردیم و بدرقه شدیم نکته ی قابل تأمل؛چند سالی است بزرگتر و ریش سفیدان مجلس هنگام استقبال و بدرقه ی هیأت ها یا غایب و یا بی تفاوت هستند و یا به هردلیل در پیشاپیش هیأت حضور نمی یابند پیشنهاد این است که این سنت حسنه محترم شمرده شود و جوان ها به این عرصه ورود نکنند.
سه شنبه 20 مهرماه
امروز تاسوعای حسینی به رسم سنوات گذشته علم گردانی داشتیم ولی پیش از این به قصد پیاده روی تا کاهک زدم به جاده ی آسفالت،درحال رفتن بودم که حاج عباس دورادور با من به سخن گفتن پرداخت به لحاظ رعایت ادب جلوتر و نزد ایشان رفتم و حرف حرف را آورد سخن ها که پایان یافت زمان نیز پایان یافت و ورزش نکرده به خانه برگشتم.مراسم علمگردانی هم به خوبی انجام شد روضه خوانی در خانه ها که در گذشته،تنها برای کسانی برگزار می شد که در طول سال فوت می شدند اکنون می رود تا به یک چشم و همچشمی تبدیل شود از این رو مراسم به درازا می کشد ناهار در هیأت نوش جان شد اعلام کردیم هیأت ها ساعت 15به زنجیر زنی می پردازند تاهمین ساعت با دوستان به ویژه آقا رضا به گفتگو مشغول بودیم هیأت حسینی در قالب زنجیرزنی سر رسیدند از تعداد نفرات معلوم بود استقبال چندانی برای راه افتادن هیأت نشده،نوحه خوانان نیز همراهی نکرده بودند از این رو حجت الاسلام حاج آقا رضاذاکری وحجت الاسلام شیخ محمدآقا نوحه خوانی می کردند همراه با دسته های زنجیر زنی به امام زاده رفتیم و در رفت و برگشت برمزار رفتگان به ویژه پدر و مادر و خویشان حضور یافتیم و فاتحه خواندیم.شب نیز مانند دیگر شب ها در هیأت پس از خوردن شام و گوش دادن به سخنرانی و نوحه خوانی کردن راهی امام زاده شدیم.
4شنبه 21 مهرماه
مطابق برنامه اعلام شده امروز باید زودتر به امام زاده می رفتیم جمعیت به نسبت دیگر سال ها بیشتر بود شوربختانه به دلیل تراکم نوحه خوان ها و اینکه هرکس دوست دارد در مکان دلخواه خودی نشان دهد ناهماهنگی ها چشمگیر است تا جایی امسال با وجودی که زودنر از سال های پیش بسوی مزار رفتیم و انتظار می رفت مراسم استقبال از برادران مزینانی و سویزی به خوبی و به موقع انجام گیرد ولی چنین نشد و این برمی گردد به همان ناهماهنگی نوحه خوانان که دربین راه وقت گیری خاص خود را دارد در هرحال با شتاب خودمان را به نزدیکی مزار رساندیم و از هیأت برادران مزینانی استقبال کردیم حاج آقا حبیب ذاکری نوحه خواندند و سپس آقای عسکر مزینانی هم نوخوانی کردند افزون بر این تعزیه خوانان نیز به هنرنمایی پرداختند که چندان جالب نبود به ویژه که تعزیه خوان ما فاقد اسب بود و در محاوره و خطابه ها همخوانیِ چندانی وجود نداشت چون در این خصوص اختلاف نظر فراوان است از آن می گذریم.
هیأت برادران مزینان بدرقه شدند وبرادران سویز از راه رسیدند پس از استقبال نوحه خوانی به درازا کشید سویزی ها بر خلاف مزینانی ها ملاحظه ی وقت خودشان را هم نمی کنند چه رسد به وقتِ ما،من تا جایی که خبر دارم مزینانی ها به دلیل فشردگی برنامه هایشان وقت چندانی برای نوحه خوانی های بیشتر را در امام زاده ندارند ولی سویزی ها برایشان چندان فرقی نمی کند بهتر است بهمن آبادی ها به خاطر ملاحظه ی حال همولایتی هایشان برنامه نوحه خوانی با سویزی ها را کوتاهتر کنند تا مجبور نشوند تا ساعت 21 مراسم تعزیه را ادامه دهند.
ساعت 10 در حالی که رمضانعلی در نقش حر ظاهر شد سردرد خفیفی که از بامداد مهمان ناخوانده ام شده بود شدت یافت البته ایشان به نسبت سال پیش خوش ندرخشیدندکه از آن می گذریم سردرد بهانه ای شد تا به خانه برگردم کمی خوابیدم ولی افاقه نکرد دوباره به محل تعزیه خوانی رفتم و تا ساعت 21 همراه بودم.
5شنبه 22 مهرماه
بامداد امروز ساز خداحافظی بسوی تهران را کوک می کردم که ناگهان با درخواست برادر زاده ها و خواهرزاده ام عزت برای رفتن به مشهد روبرو شدم با پافشاری آن ها وادار به تسلیم شدم و ساعت 10 راهی شدیم سفرمان گرچه کوتاه بود ولی عالی بود فرصت مناسبی برای زیارت بدست آمد همگی وارد حرم شدیم زیارت کردیم و دربالا سر آقا نماز مغرب و عشا را خواندیم سپس در محل قرار برای بازگشت به وطن آماده شدیم ولی من ترجیح دادم از همانجا راهی تهران شوم از این رو عزت زحمت کشید مرا به نزدیکی ترمینال برد اتوبوس آماده حرکت بود از همراهان و همسفرانم خداحافظی کردم و آن ها بسویی و من بسویی رفتم.
جمعه 23 مهرماه
ساعت 8 وارد تهران و ساعت 9 وارد خانه شدم و این بود سفرنامه قاسم ملا در سال 95 گرچه طولانی شد ولی یادگاری است که از ما بجا می ماند.