پسر پینه دوز و دختر گلفروش
چشمان زیبایت را یارای دیدن نیست نمی خواهم درباره ات سروده ای غم انگیز بسرایم اما در قاب نگاه و عمق چشمانت می شود غمی فراخ را یافت که می دانم با صبوری آن را تحمل می کنی در قصه های کودکانه برایت گفته بودند:در آسمان بزرگ، هرکس ستاره ای دارد من به دنبال ستاره ای که تو دنبالش بودی تمام شب را چشم چرخاندم اما گمشده ات را نیافتم.
رهگذران، بی پروا از کنارت می گذرند و تو همه را از جلو چشمانت به انتظار،عبور می دهی که شاید پای افزاری (کفش)برای پینه دوزی و روغن مالیِ، روی زانوان کم توانت گذاشته شود،تو نیز با پذیرفتنِ این که سهمِ زندگی ات همین بوده برای معاش و جلبِ رضایتِ مالکِ پای افزار، آن را درخشان کرده و به دستمزدی ناچیز تن می دهی و قناعت می کنی تا زندگی کرده باشی!،خواهرت نیز در رهگذری دیگر دسته گلی در دست به سرنشینان خودروها چشم می دوزد تا شاید کسی از روی ترحم صدایش کند:هی هی دختر گل فروش گلها، شاخه ای چند؟ و دختر گل فروش تا بخود می جنبد و قیمت را بریده بریده می خواهد در میان بوق های ممتد به گوش خریدار برساند می بیند چراغ سبز شده و خودرو رفت و بازهم دختر گل فروش نومیدانه با دسته گل های بردست مانده رفتن شان را تماشا می کند در این میان دخترک های هم سن و سال دختر گل فروش کودکانه نگاهش می کنند و بر رویش لبخند می زنندآن ها گروه گروه می روند تا به خرید عیدشان برسند از عید گفتیم و از راه رسیدن سال نو،نوروز از راه می رسد ولی بسیاری از همین کودکان، با غم نانِ نداشته روزگار می گذرانندانباشته شدنِ ثروت های کلان در دستِ بخشی از انسان های بی درد و از سویی تهی بودنِ سفره هایی از قوت لایموت، قصه ی غم انگیز و تکراری همیشگی جامعه ی ماست به راستی تفاوت تو پسرک خوشرو و خوشگو که از نخوردن رنگ برچهره نداری با آن که از پرخوری مدام درپی کم کردنِ وزن خود است چیست؟نان سفره ی تو را که ربود؟چه کسی سدی شد تا تو مدرسه و درس را برای همیشه ترک کنی؟چه کسی گفته تو باید این باشی و او آن؟اما روی سخنم با تو دختر گل فروش و پسر پینه دوز است؛دنیا همیشه به کامِ آن هایی که تو را ریشخند می کنند نبوده و نخواهد بود چرخ روزگار، مدام می چرخد اما اگر امروز بر مرادِ او می چرخد فردا برمراد تو خواهد چرخید ،از کجا معلوم که ثروت های انباشته شده ثروتمندانی که دایم اندوخته هایشان را شماره می کنند مخلوط به حرام نباشد؟ولی من و تو می دانیم؛ سفره ی تو تکه نان صداقتی دارد که عرشیان به آن می بالند بگذار فرشیان چون کرم، به داشته های ظاهری شان دلخوش باشند ما این را از امام اول مان حضرت علی (ع) شنیده ایم که فرمود:اى مردم! هیچ یک از فرزندان آدم برده یا کنیز به دنیانیامده است، مردمان همه آزادند.
روی سخنِ مولا به تو پسر پینه دوز و دختر گل فروش است باور داشته باش؛
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نـــــــرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور