قوه ی خیال، با قدرت و توان بالایی که دارد آدمی را به گذشته می برد و حتی برای آینده ی نیامده نیز طرح می ریزد و برنامه ترسیم می کند انسانِ خیالی،درحال بنا کردنِ  کاخ های زیباست،کاخ ها ی سر برافراشته شده ای که با ظهور واقعیت فرو می ریزند و از آن همه،تل خاکی بر جا می ماند.انسان درچنین حالتی دچار بدحالی می شود. واقعیت با خیالات، آبشان در یک جوی نمی رود. تفکر در باره ی مرگ و زندگی، آرزوی داشتن عمر دراز و کوتاه،ترس از مرگ همه و همه می تواند خیالی و واقعی باشد وقتی نمی پذیریم که این خطِ زندگی را پایانیست،وقتی از کلمه ی مرگ در دل خویش و اطرفیان ایجادِ هراس می کنیم وقتی ترس از رفتن، ماندن را نیز تلخ می کند،یعنی فرار از واقعیت و پناه بردن به موهومات. شاید بی ارتباط باشد ولی از مرگ که سخن می گوییم دلمان به حال مرده هایی می سوزد که در بودنشان نبودند و اکنون که مرده اند هستند.سنگ نوشته های قبور توجه هر بیننده ای را بخود جلب می کند وقتی تولد و مرگشان را از جلوی چشمانت عبور می دهی در می یابی؛ اینجا آخرخط است جایی که با هیچکس شوخی ندارد آن چه موجب شگفتی ات می شود قیمت سنگ هایی است که بر سینه ی میت سنگینی می کند! شعرهای زیبایی که بر روی آن حک کرده اند دل هر رهگذری را کباب می کند ولی روح وراث از این سنگ نوشته،بی خبر است استادِ سنگ تراش متن و شعر را از قبل آماده کرده؛پدری دلسوز و فداکار نوکراهل بیت کربلایی و حاج آقا...

درمراسم سوم و هفتم و چهلم نیز سنگ تمام می گذاریم برای نگاهِ این و آن،میوه ها و نوشیدنی هایی به میهمانان عرضه می شود که مّیت در زنده بودنش حتی طعم آن ها را نچشیده، القابی به وی نسبت می دهند که خود و دیگران واقفند دور از  واقعیت است این ها خیالات نیست بلکه جفا و دروغ هایی است که به میت نسبت می دهند و ربطی به بزرگداشت و یادبود مرحوم تازه گذشته ندارد بلکه برای گنده نشان دادن بازماندگان است!!!

وصیت های پرزحمت برای تدفین هم می تواند خنده دار باشد دفن کردنِ میت در جوار امام زاده ها و قطعه ی مخصوص،به جهتِ فخرفروشی وارثانِ مرده می باشد. چرا تلاش می کنیم خودمان را غیر از آن چه که هستیم بنمایانیم؟ مداح اهل بیت،نوکر اهل بیت، پیرغلام،مردِ خیّر،همه ی این ها را جمع می کنیم تا ناکامی ها و نامرادی ها و کمبودهایمان را جبران کنیم.درغیابِ عقل این قوه ی خیال است که ترکتازی می کندحتی اسطوره سازی و اوهام و توهمات بیجا و تخیلاتِ بی مورد همه و همه درغیاب عقل سلیم خودنمایی می کند.راستی کی خودِخودمان می شویم؟آها پیدایش کردم لحظه ی آخر، همان وقتی که مرگ را باور کردیم وقتی باورمان شد که؛ نه مال آید به کار ما نه فرزند و عیال ما.در چنین وقتی است که نقاب ها فرو می ریزند و هیچ ارزشی ندارند وقتی بی نقاب باشیم می توانیم چهره ی واقعی خود مان را نمایش دهیم. من شاهد چندین محتضر بوده ام حتی برای سبک کردن بار گناهان شان اعترافاتی نیزکرده اند این جا خیالاتِ باطل و موهومات و چند لایه بودن بی معنا است ولی چه بهتر که قبل از قرار گرفتن درچنین حالتی بخود آییم و راهی را که به خطا رفته ایم بازگردیم و از خداوند بخواهیم ما را عقل خدا شناسی عطا فرماید از او بخواهیم؛در صراط مستقیم هدایت مان فرماید.دعاکنیم؛ به ما نیرویی عطا فرماید تا واقعیت مرگ و حقیقت قیامت  را بپذیریم . خدایا کمک مان کن تا بازیچه ی خیال باطل خویش قرارنگیریم.ان شاءالله