تکلم و سکوت از نگاه حضرت آیت الله حسن زاده آملی
اشاره: چندي است كه استاد فقه و عرفان و فلسفه حضرت آيتالله حسن حسنزاده آملي بيمارند. ضمن آرزوي تندرستي ايشان و نيز حضرت آيتالله شيخ مجتبي تهراني و دوام برخورداري تشنگان معرفت از آبشخور حكمتشان، بخشي از شرح دفتر دل را كه از آثار جناب آيتالله صمدي آملي در شرح و بيان كتاب استاد گراميشان است، ميآوريم.
تكلم و سخن گفتن از رحمت رحمانيه الهيه است؛ ولى سكوت و لب فرو بستن، از رحمت رحيميه حق تعالى است؛ لذا آن سفره عام براى همه است، ولى اين سفره خاص است كه اهل دل از آن طرفى مى بندند.با داشتن آن، نفس دائما مشغول است و انصراف از اين نشئه پيدا نمىكند، ولى اين موجب انصراف از اين نشئه و موجب انقطاع الى الله است كه «المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره» تحقق مىيابد.
آن اشتغال به غير آورد و اين يكى اشتغال به خويشتن.
آن انسان را به غير خدا انس مىدهد و اين انس به حق را روزى مىكند.
آن انسان را مىميراند و اين درون را گويا و احيا مى نمايد.
آن كثرت آورد و اين وحدت و توحد.
آن دنيا را بروز مىدهد و اين قيامت برپا مىكند.
آن انسان را اهل ظاهر بار مىآورد، اين اهل باطن.
آن بيرون را مىشوراند و اين درون را.
آن زيادش مذموم است، و اين ممدوح.
آن خيلى پر خرج است و نيازمندى به قوا و اعضا و غير آورد، اين اصلا خرجى ندارد و نفس فقط با ذات خودش كار دارد و به هيچ چيز حتى به قوا و اعضا هم نياز ندارد.
آن پيرى آورد و اين جوانى و جوانمردى.
آن گناه در بردارد و اين اجر و ثواب.
آن يكى كوكو ظهور دهد و اين يكى هوهو.
آن خلق طلب نمايد و اين حق.
آن بغض آورد و اين حب و عشق.
آن كاه آورد و اين آه.
آن بى دردى و اين درد.
آن دور مى كند و اين قرب با دلدار.
آن بسط آورد و اين قبض.
آن دل را سرد مى كند، اين آتش برافروزد و دل را آتشين.
آن مال عوام است و اين از آن خواص.
آن يكى جان را مى برد، و اين يكى دل آورد.
آن شهرت بخشد، اين گمنامى.
آن آينه دل را زنگار دهد، اين زنگار را بزدايد.
آن يكى اغلاق آورد و اين يكى انفتاح.
آن رنگ مى دهد، و اين بى رنگى.
آن تكثير آورد، و اين توحيد.
آن تفرقه، و اين جمع.
آن فرقان، و اين قرآن.
آن سوزنده است، و اين سازنده.
آن رزق ظاهرى طلب نمايد، اين رزق باطنى.
آن غافل كند و اين بيدار.
آن مقتضى جلوت است و اين مقتضى خلوت.
آن ذكر آورد اين فكر.
آن سقوط دهد،اين صعود.
آن بار را سنگين كند، اين يكى بال پرواز بخشد و سبكبار نمايد.
آن خفت آورد، اين عزت و سطوت.
آن جدال آورد، و اين انسان مى سازد.
آن سر را بر دار برد، اين دل را سوى دلدار.
آن نفس را مضطربه كند، اين يكى مطمئنه.
آن سفر از باطن به ظاهر آورد، اين از ظاهر به باطن.
آن فتنه برانگيزد، اين فطنه عطا كند.
اكثرى عوام و حتى خواص كه عوام علما و علماى عوامند، به انتظار قيامتى در امتداد زمانى كذايىاند كه آن روز همه نظام هستى در هم بريزد و كلمات وجودى عالم از بين برود تا قيامتى آنچنان بر پا گردد و اندرون مردم ظاهر گردد.
افسوس كه چهره دلاراى دين عزيز و ناموس الهى با هزاران ماسك و پوشال اوهام و خيالات، پنهان شده است و چيزهايى به خورد مردم دادهاند كه همه امور درونى خويش را نسيه مىپندارند و به انتظار امتداد زمانى نشاندهاند؛ و حال آنكه اگر كسى شبى با خودش خلوت نمايد و آنچه در دفتر دلش دارد، بيرون آورد، قيامت او قيام مىكند و «يوم تبلى السرائر» او متجلى مىگردد و از همين الان به حساب خودش مىرسد و به موت اختيارى مىميرد، قبل از آنكه با موت طبيعى او را بميرانند؛ اما اكثرى چون موت اختيارى «موتوا قبل ان تموتوا» ندارند و برايشان موت طبيعى پيش مىآيد، لذا دراين پندارند كه قيامت در امتداد زمانى است. اينان از نعمت سكوت بى بهرهاند كه مولايم در الهى نامه فرمود:
ـ الهى، نعمت سكوتم را به بركت والله يضاعف لمن يشاء اضعاف مضاعفه گردان.
ـ الهى، درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت، بى رنج پا سير آفاق عوالم كنند، كه دولتمندان را گامى ميسر نيست.
ـ الهى، شكرت كه به جنت لقايت درآمدم.
ـ الهى، شكرت كه دنيايم آخرتم شد.
ـ الهى، به رحمت رحمانيهات نطقم دادهاى، به رحمت رحيميهات سكوتم ده.
روزنامه اطلاعات ۹ دی ۹۱
تكلم و سخن گفتن از رحمت رحمانيه الهيه است؛ ولى سكوت و لب فرو بستن، از رحمت رحيميه حق تعالى است؛ لذا آن سفره عام براى همه است، ولى اين سفره خاص است كه اهل دل از آن طرفى مى بندند.با داشتن آن، نفس دائما مشغول است و انصراف از اين نشئه پيدا نمىكند، ولى اين موجب انصراف از اين نشئه و موجب انقطاع الى الله است كه «المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره» تحقق مىيابد.
آن اشتغال به غير آورد و اين يكى اشتغال به خويشتن.
آن انسان را به غير خدا انس مىدهد و اين انس به حق را روزى مىكند.
آن انسان را مىميراند و اين درون را گويا و احيا مى نمايد.
آن كثرت آورد و اين وحدت و توحد.
آن دنيا را بروز مىدهد و اين قيامت برپا مىكند.
آن انسان را اهل ظاهر بار مىآورد، اين اهل باطن.
آن بيرون را مىشوراند و اين درون را.
آن زيادش مذموم است، و اين ممدوح.
آن خيلى پر خرج است و نيازمندى به قوا و اعضا و غير آورد، اين اصلا خرجى ندارد و نفس فقط با ذات خودش كار دارد و به هيچ چيز حتى به قوا و اعضا هم نياز ندارد.
آن پيرى آورد و اين جوانى و جوانمردى.
آن گناه در بردارد و اين اجر و ثواب.
آن يكى كوكو ظهور دهد و اين يكى هوهو.
آن خلق طلب نمايد و اين حق.
آن بغض آورد و اين حب و عشق.
آن كاه آورد و اين آه.
آن بى دردى و اين درد.
آن دور مى كند و اين قرب با دلدار.
آن بسط آورد و اين قبض.
آن دل را سرد مى كند، اين آتش برافروزد و دل را آتشين.
آن مال عوام است و اين از آن خواص.
آن يكى جان را مى برد، و اين يكى دل آورد.
آن شهرت بخشد، اين گمنامى.
آن آينه دل را زنگار دهد، اين زنگار را بزدايد.
آن يكى اغلاق آورد و اين يكى انفتاح.
آن رنگ مى دهد، و اين بى رنگى.
آن تكثير آورد، و اين توحيد.
آن تفرقه، و اين جمع.
آن فرقان، و اين قرآن.
آن سوزنده است، و اين سازنده.
آن رزق ظاهرى طلب نمايد، اين رزق باطنى.
آن غافل كند و اين بيدار.
آن مقتضى جلوت است و اين مقتضى خلوت.
آن ذكر آورد اين فكر.
آن سقوط دهد،اين صعود.
آن بار را سنگين كند، اين يكى بال پرواز بخشد و سبكبار نمايد.
آن خفت آورد، اين عزت و سطوت.
آن جدال آورد، و اين انسان مى سازد.
آن سر را بر دار برد، اين دل را سوى دلدار.
آن نفس را مضطربه كند، اين يكى مطمئنه.
آن سفر از باطن به ظاهر آورد، اين از ظاهر به باطن.
آن فتنه برانگيزد، اين فطنه عطا كند.
اكثرى عوام و حتى خواص كه عوام علما و علماى عوامند، به انتظار قيامتى در امتداد زمانى كذايىاند كه آن روز همه نظام هستى در هم بريزد و كلمات وجودى عالم از بين برود تا قيامتى آنچنان بر پا گردد و اندرون مردم ظاهر گردد.
افسوس كه چهره دلاراى دين عزيز و ناموس الهى با هزاران ماسك و پوشال اوهام و خيالات، پنهان شده است و چيزهايى به خورد مردم دادهاند كه همه امور درونى خويش را نسيه مىپندارند و به انتظار امتداد زمانى نشاندهاند؛ و حال آنكه اگر كسى شبى با خودش خلوت نمايد و آنچه در دفتر دلش دارد، بيرون آورد، قيامت او قيام مىكند و «يوم تبلى السرائر» او متجلى مىگردد و از همين الان به حساب خودش مىرسد و به موت اختيارى مىميرد، قبل از آنكه با موت طبيعى او را بميرانند؛ اما اكثرى چون موت اختيارى «موتوا قبل ان تموتوا» ندارند و برايشان موت طبيعى پيش مىآيد، لذا دراين پندارند كه قيامت در امتداد زمانى است. اينان از نعمت سكوت بى بهرهاند كه مولايم در الهى نامه فرمود:
ـ الهى، نعمت سكوتم را به بركت والله يضاعف لمن يشاء اضعاف مضاعفه گردان.
ـ الهى، درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت، بى رنج پا سير آفاق عوالم كنند، كه دولتمندان را گامى ميسر نيست.
ـ الهى، شكرت كه به جنت لقايت درآمدم.
ـ الهى، شكرت كه دنيايم آخرتم شد.
ـ الهى، به رحمت رحمانيهات نطقم دادهاى، به رحمت رحيميهات سكوتم ده.
روزنامه اطلاعات ۹ دی ۹۱
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۱ ساعت ۹:۵۳ ب.ظ توسط قـــاسم بهمـن آبادی
|