خاطرات من از کویر (2)
کویر به خاطر خاک شوری که دارد یا گیاه نمی روید و یا شور پسندها
(مثل گز و تاق) در آن می روید.
گیاه گز گویی تو را به صبوری و مقاومت می خواند عمق وجود این درختان
در ژرفای زمین و بی نیاز از آب باران است.
زادگاه من آخرین حلقه از روستاهایی است که به کویر ختم می شود ولی
خشک و بی آب و علف نیست مردم صبور آن دیار از داشتن نعمت خدادادی
قناتی بهره مندند که صدها سال است بی ریا مزارعشان را
(مثل گندم ،جو،ذرت،زیره،پنبه،فلفل،کنجد،یونجه و.....)سیراب می کند.
شب کویر نیز زیباست بخاطر دارم در تابستان وقتی برای خواب شبانه بر پشت
بام خانه می رفتم احساس می کردم آسمان برای نشان دادن ستاره هایش
پایین آمده و من هم مثل همیشه به شمارش آن ها مشغول می شدم .
آسمان را درشب کویر اقیانوسی می بینی که ستارگان همچون ماهیان نا آرام
از این سو به ان سو می روند. و من بر بلندترین نقطه ی گنبد گلی قرار می
گرفتم تا دستم زودتر و راحت تر به ستاره ها برسد. خانه های زادگاه من با
خشت خام و ضربی و مستحکم و با دوام ساخته شده اند و خانه ای که من
در آن به دنیا آمده ام نیز پس از اینهمه سال گویی سرود مقاومت می خواند او
شاهد آمد و رفت کسانی بوده که عمری را آبرومندانه زیستند و رفتند و من
که در حسرت روزهای از دست رفته چون بیمار رنجور به خود می پیچم
وارد خانه ای می شوم که مرا به گذشته ی پر خاطره کودکی ام می برد.
تصمیم می گیرم در تنهایی و بدور از نگاه محرم و نامحرم محرمانه ترین
حرفم را با هیچکس جزخودم و با احساسم در میان نگذارم. آرام آرام بغض
گلویم را می فشارد و هیچ کنترلی بر احساساتم ندارم
زیرا دلم برای همه چیز تنگ می شود ،
برای پدر و مادر مرحومم،
برای پاکی های دل کودکانه ام،
برای رهگذران خسته ای که از صحرا برای استراحت به خانه می آمدند.
برای باورهای خوب گذشته ام.
برای همبازی هایم،
برای قهر و آشتی های کودکانه ام و برای خودم و......
پایان قسمت دوم