پادشاهان چون عمارتي فرمايند(مي سازند) ، خدمتــــــكاران بركاركننــــــــــــــــــــد

 (به كارميگيرند).ننگ دارندكه به خوديِ خود دست درگِل نهند به ديگران باز گذارند .

 ولكن چون كار، بدان موضع رسد كه گنجي خواهند نهاد،

جملة خدم وحَشَم (كارگران ) را دُور كنند وبه خودي خود دست درگل نَهند وآن

 موضع به قدر واندازة گنج راست كنند و آن گنج به خوديِ خود بنهند.


حق تعالي چون اصناف(جميع) موجودات مي آفريد ازدنيا وآخرت وبهشت و دوزخ ...


وسايط گوناگون درهرمقام بركار كرد .چون كاربه خلقت آدم رسيد گفت : خانة آب و گل

 ِ آدم من ميسازم .جمع را مُشْتَبَه ( اشتباه وشك ) شد .گفتند: خَلَقَ السّمواتِ

 وَالارض – نه همه راتوساخته اي ؟

 گفت : اينجا اختصاصي (ويژگي ) ديگرست .اگر آنها به اشارت " كُن " آفريدم ، اين

 رابه خودي خود ميسازم، بي واسطه كه دراو گنج ِ معرفت تعبيه(آماده ) خواهم كرد .

 پس جبريل رابفرمود كه برو از روي زمين يك مشت خاك بردار و بياور . جبرئيل (ع)

 برفت ، خواست كه يك مشت خاك بردارد . خاك گفت :

 ای جيرئيل چه مي كني ؟ گفت : تورا به حضرت عزت (خداوند) مي برم كه

 ازتوخليفتي مي آفريند .خاک،سوگند برداد به حضرت عزت وذوالجلالي حق ،كه مرا

مَبـََر كه من طاقت قُرب (توان نزديك شدن ) ندارم

 وتاب آن نياورم. من نهايت بُعد(دوري) اختياركردم تا از سَطَواتِ ( حشمت- ترس) قهر

 اٌلٌوهيّت (خشم خدا)خلاص يابم كه قربت راخطر بسيارست.

 جبرئيل(ع) چون ذكرسوگند شنيد به حضرت بازگشت .گفت : خداوندا توداناتري خاك،

  تن درنميدهد.

 ميكائيل رابفرمود : توبرو! او رفت همچنين سوگند داد. اسرافيل را فرمود : توبرو !

 او رفت همچنين سوگند برداد، بازگشت – حق تعالي عزرائيل را بفرمود: برو اگر به

 طوع ( ميل ورضا ) ورغبت نيايد، به اكراه واجبار برگير وبياور. عزرائيل بيامد به قهر

 (خشم ) يك قبضه ( مشت ) خاك ازروي جملة زمين برگرفت .

درروايت آمده است كه از روي خاك به اندازه 40 ارش (واحدوزن ) خاك برداشته

 بود .بياورد آن خاك را ميان مكه وطايف فرو كرد (قرارداد) عشق با حالي دو اسبه

 ( شتابان ) مي آمد.


اول شرفي كه خاك را بود اين بود كه به چندين رسول به حضرتش مي خواندند

 و اونازمي كرد ومي گفت :

 مارا سّرِ اين حديث نيست .

حديث من زمفاعيل وفاعلات بود ... من ازكجا ، سخنِ سّرِ مملكت كجا


آري قاعده چنين رفته است هركس كه عشق رامنكرتر بود چون عاشق شود،

 درعشق غالي تر (حريص تر) گردد.

 *(ازديد عرفاني باينجا كه رسيدي بحث انقلاب عشق مطرح ميشه – خاكي كه از

 عشق خداوند پرهيزمي كرد، حال ازتمام آفريده ها عاشق ترمي شه ).


جملگي ملايك براين حال انگشت تعجب در دندان تحير بماند.

روزكي صبركنيد تامن براين مشت خاك دست كاري قدرت بنمايم و زنگار ظلمت خلقت

 را ازچهرة آينه فطرت او بزدايم .تاشما دراين آينه نقشها بينيد. اول نقش اينست كه

 همه اوراسجده بايد كرد .


پس از ابرِ كَرَم ، باران محبت برخاك آدم باريدن گرفت وخاك را گل كرد و به يدقدرت

 درگل ازگل دل كرد .


ازشبنم عشق، خاكِ آدم گِل شد ... صدفتنه (عشق) وشور درجهان حاصل شد.

باتشکری وافر از سرکار خانم مهندس