سر نوشت شوم عمر سعد یکی دیگر از قاتلان وجنایتکاران کربلا

عمرسعددر سال 65-۶۶ هجرى یعنى پنج سال پس از شهادت امام حسین علیه السلام به دستور مختار ثقفى با تفصیلى که در کتاب ترجمه ی نفس المُهموم آمده است به قتل رسید. و اجمال آن این است که :
یک روز مختار به تصمیم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنین گفت : بزودى کسى را که داراى مشخصاتى چنین و چنان است و قتل وى اهل زمین و آسمان را خشنود مى کند خواهم کشت . مردى «هیثم نام » که در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهمید و فرزندش «عریان » را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وى هشدار داد. عمر گفت: خدا پدرت را جزای خیر دهدُچگونه مرا می کشد بعد از عهد وپیمانی که به من داده است؟(عبدالله بن جعده بن هبیره که خویش حضرت علی(ع) بود از همه ی مردم پیش مختار گرامی تر بود،عمر سعد او را واسطه کرده بود تا امان نامه برای او گرفته بود،مختار در آن نامه قید کرده بود که حدثی از او سر نزند ومقصودش قضای حاجت بود)روز بعد عمرسعد فرزندش «حفص » را که در کربلا نیز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو کند. پس از ورود «حفص » مختار رئیس شرطه خویش «کیسان تمار» را مخفیانه به حضور طلبید و دستور داد که اینک باید سر عمرسعد را از تنش جدا کرده و در نزد من حاضر کنى .
ابن قتیبه مى گوید:«
کیسان »
طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گردید و او را در میان رختخواب دریافت او چون قیافه خشمناک کیسان را دید مرگ خویش را یقین کرده و خواست از جاى خویش برخیزد که لحاف به پایش پیچید و به روى رختخواب افتاد و کیسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و این چنین دفتر ننگین و جنایت بار زندگى او را درهم پیچید.
«کیسان» چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به «حفص»
گفت : صاحب این سر بریده را مى شناسى ؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خیر نیست .
مختار گفت : آرى براى تو  نیززندگى سودى ندارد سپس دستور داد سر «
حفص»را نیز از تنش جدا کرده و در کنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنین گفت : عمرسعد در برابر حسین و حفص در برابر على اکبر. سپس گفت : نه به خدا سوگند که برابر نیستند و اگر سه چهارم همه خاندان قریش را به قتل برسانم حتى با یک بند انگشت حسین بن على علیهما السلام نیز برابرى نخواهد نمود
.